حكومت در انديشه سياسى شيعه
سياوش رشيدى مردمسالارى، ش 923، 18/1/84 چكيده:
نوشتار نويسنده را در چند بند مىتوان به صورت ذيل بيان نمود:1. مشروعيت حكومت از نظر شيعه بر پايه مشروعيت الاهى و رضايت مردمى است؛
2. بنابراين زمانى كه مردم حق انتخاب حاكم را داشته باشند، به طريق اولى حق انتخاب نوع حكومت را نيز خواهند داشت؛
3. از آنجا كه انسان موجودى مختار و عاقل است، بايد نسبت به حكومت ولايت فقيه در زمان غيبت آگاهى كافى داشته باشد و
4. مردم چه در زمان وجود ائمه اطهار عليهمالسلام و چه در زمان غيبت، هيچگاه با حكومت اسلامى آشنا نشدهاند. در زمان حضور معصوم به علت وجود موانع بسيار و در زمان غيبت نيز عوامل ذيل موجب گرديد فقها هيچگونه اقدامى براى آگاه كردن مردم و برپايى حكومت اسلامى نكنند: 1. وجود حاكمان ظالم؛
2. مشروط دانستن كوشش براى برپايى حكومت اسلامى به ايمنى از ضرر از سوى اكثر فقها و
3. ترس فقها از ضرر و غبن. اين عوامل موجب شد آنان حتى با وجود آماده بودن شرايط در برخى از دوران تاريخ تشيع، هيچگاه براى برپايى حكومت اقدامى نكنند. در تفكر شيعى، سزاوارترين فرد براى اداره جامعه اسلامى، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم است و بعد از ايشان اين مهم به امام معصوم عليهالسلام مىرسد. بر اساس اين بينش، اين حكومت در عصر غيبت به عهده فقهاى جامعالشرايط، كه داراى صفاتى چون اجتهاد، مديريت، حسن تدبير و آگاه به شرايط زمانه خود است، مىباشد. مشروعيت حاكم اسلامى دو پايه دارد: مشروعيت الاهى و رضايت مردمى. بر اين اساس، زمانى كه مردم حق انتخاب حاكم را داشته باشند، به طريق اولى حق انتخاب نوع حكومت را نيز خواهند داشت. حكومت از ديدگاه شيعه، وسيله است: وسيلهاى براى تحقق احكام و فرامين الاهى براى سعادت دنيا و آخرت بشر. لذا، در صورت عدم رضايت مردم ضرورتى ندارد تا با زور و تزوير از آن حراست كرد. آنچه حاكم اسلامى بايد هدف خود قرار دهد و از مسئولان حكومتى بخواهد «اجراى قرآن، گسترش عدالت و تعديل ثروت، ريشه كن كردن بردگى و از ميان بردن فواصل طبقاتى» مىباشد. قطعا چنين حكومتى و آموزههاى چنين مكتبى، براى حاكمان و سلاطين جور قابل پذيرش نبوده است. به همين دليل همواره تشيع در اقليت بوده است. انحرافات اوليه صدر اسلام، يكى از عوامل بيرونى در تضعيف تشيع بود. يكى از اين انحرافات، زير پاگذاشتن حديث غدير خم در روز وفات پيامبر صلىاللهعليهوآله بود. يكى از آثار سوء اين انحراف، به قدرت رسيدن عثمان بعد از مرگ عمر بود. زيرا او زمينهساز حضور افرادى در قدرت سياسى و حاكميت اسلامى شد كه اساسا هيچ اعتقادى به اسلام نداشتند. مسئله بعدى، كشورگشايىهاى دوره عمر بود كه موجب شد افراد زيادى در جامعه تازهمسلمانى كه هنوز تربيت اسلامى را نهادينه نكرده بود، وارد شوند و اين امر باعث ايجاد شكافهاى عميق اجتماعى شد. برپايى حكومتهاى جور، از ديگر عوامل تضعيف تشيع به شمار مىآيد. به قدرت رسيدن عثمان موجب روى كار آمدن فرزندان اميه در دستگاه خلافت شد. آنان افكار و انديشههاى حضرت على عليهالسلام و فرزندان ايشان را مغاير و مزاحم اسلام مىدانستند. لذا، تلاشهاى زيادى را براى مقابله با آن انجام دادند. فشارهاى شديد و قتل عام شيعيان، روز به روز گسترش يافت. اين امر اولاً، مانع از گرايش مردم به تشيع شد و ثانيا، باعث شد آموزههايى كه خاندان على عليهالسلام آورده بودند كفرآميز تلقى شود. به همين دليل، علما و پيشوايان شيعه را «رافضيان» مىخواندند. اين وضعيت تنها به دوران ائمه عليهمالسلام ختم نمىشود؛ بلكه در ادوار بعدى نيز شاهد اين فشارها بر فقها هستيم. فقه اهل سنت از ديگر عوامل تضعيف شيعه بود؛ چرا كه آنان حكومت را در زمره مصالح عامه مىدانند كه به نظرات امت واگذار شده است. اين در حالى است كه اهل سنت، مشروعيت از طريق غلبه را نيز مىپذيرند. لذا، اين نتيجه به دست مىآيد كه اگر مردم از ترس يا به طريق ديگر (نامشروع) حكومت را قبول كنند، آن حكومت مشروع است. به هر حال، هر قدر كه گستره فعاليت فقهاى اهل سنت بيشتر مىشد، فشار بر فقهاى شيعه كه متهم به رافضىگرى مىشدند، بيشتر مىگرديد؛ تا جايى كه يا در زندان بودند و يا مانند شهيد اول و شهيد ثانى و ديگران، شهيد شدند كه در نتيجه اين امر، فقه شيعه به انزوا گراييد. نقش فقهاى شيعه را به عنوان يكى از عوامل درونىِ به انزوا كشيده شدن تشيع مىتوان نام برد. فقه سياسى شيعه در اين رهگذر به دليل فشارهاى حكومتهايى كه مخالف تفكر شيعى بودند، به صورت مستقل از فقه عمومى عرضه نشد تا بتواند فرصت نشر پيدا كند. آنچه در طول تاريخ فقه شيعه مطرح شد، مشخص كردن حدود امور حسبه و نحوه اقامه آنها بوده است. آيا حدود امور حسبه فقط مجانين و صغار و ... را دربرمىگيريم يا كل حكومت هم از امور حسبه است؛ اگرچه از لحاظ نظرى هم دامنه شموليت و هم ضرورت تشكيل حكومت مشخص است. مهمترين عاملى كه مانع تشكيل حكومت مىشد، مشروط كردن اقامه آن به عدم ضرر و مهيا بودن تمام و كمال شرايط توسط فقها مىباشد. ديدگاه بيشتر فقها اين بود كه تشكيل حكومت صالح در زمان غيبت امكانپذير نيست و لذا بايد تلاش كرد تا از دامنه تباه شدن حقوق مردم كم شود. بدين صورت كه اگر «سلطان» ستمگرى يكى از مسلمانان (شيعه) را به جانشينى خود در منطقهاى بگمارد و اجراى حدود را به او بسپارد، وى اجازه دارد به آن اقدام نمايد. تقليل دادن جايگاه نايب امام به كارگزار يك حاكم ستمگر، ظاهرا براى كم كردن فشار بر مسلمانان به ويژه شيعيان بود؛ اما واقعيت امر با توجه به فرمايشات و فتاوى فقها، جداى از اين مسئله، مصلحتانديشى آنها بوده است. شايد ترس و غبن موجب مىشد تا مصلحتگرا شوند. لذا، در حالى كه مجوز تشكيل حكومت براى فقها موجود بود، اما به بهانه زيانهاى احتمالى هرگز به اين كار اقدام نكردند. وجود فرق شيعى و حكومتهاى منسوب به شيعه از ديگر عوامل انزواى تشيع بود. برخى شيعه را به سه دسته، شيعه سياسى، شيعه محب اهل بيت عليهمالسلام و شيعه اعتقادى تقسيم مىكنند. شيعه اعتقادى روايات رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم را تنها از طريق علما و ائمه عليهمالسلام مىپذيرند. بر اين اساس، آنچه در تاريخ تشيع شاهديم، اندك بودن شيعه اعتقادى بوده است؛ زيرا بسيارى از مردمى كه با حضرت على عليهالسلام بيعت كردند، او را ادامه خلفاى قبل مىدانستند و تابع فقه او نبودند. حتى زمانى كه حكومت علويان را تشكيل دادند، از فقه حنفى تبعيت مىكردند. در كنار اين مسائل، بايد به فرقههاى گوناگون شيعه اشاره كرد؛ تا آنجا كه «اشعرى از چهلوپنج فرقه گوناگون شيعى نام مىبرد». از آن جمله مىتوان به اماميه، اسماعيليه، زيديه و شيعيان غلاة اشاره كرد. تمام اين افراطكارىها و بدعتها و حتى ترورهاى اسماعيليان، به حساب كل تشيع گذاشته مىشد و بهانه مناسب براى سركوب آنها مهيا شد و زمينه را براى هر چه بيشتر منزوى شدن و در اقليت قرار گرفتن شيعه فراهم كرد. با توجه به آنچه گفته شد مىتوان اذعان كرد كه شيعه بيش از پيش در اقليت قرار گرفت و تمام آموزههاى شيعه دوازده امامى تحتالشعاع انحرافات فرق ديگر شيعه قرار گرفته بود. و با آنكه شيعه، در درون خود، همه فاكتورهاى لازم جهت تشكيل حكومت را دارا بود، اما در طول تاريخ حكومت اسلامى به دلايل گوناگون، شرايط آن حاصل نشد. يعنى مهمترين شرط يعنى شناخت آن توسط مردم محقق نشد تا پايههاى مشروعيت حكومت كامل شود. فقهاى شيعه نيز به دلايل فراوان از جمله فشارهاى زياد خلفا، طريق مصلحت پيشه كردند و با آوردن مستنداتى، از زير بار مسئوليت تشكيل حكومت شانه خالى كردند و تنها به مشروعيت بخشيدن و توجيه كردن حكومتهاى (حتى ستمگر) شيعه پرداختند.
اشاره
مباحث مطرح شده بيان مىدارد كه مشروعيت يك حكومت، به رضايت مردم از آن بستگى دارد و رضايت مردم نيز بدون آگاهى از آن حكومت ممكن نيست. همچنين در طول تاريخ مردم هيچگاه اين آگاهى را پيدا نكردند. و بنابراين پايههاى مشروعيت يك نظام اسلامى نيز هيچگاه محقق نشده است. هيچ حكومت اسلامى تاكنون نمىتوانسته برپاگردد و اگر هم تشكيل شده، به علت عدم آگاهى مردم از آن، مشروع نبوده است. درباره موارد فوق به ترتيب مىتوان به نكاتى اشاره كرد: نكته اول، مطلب ذكر شده صحيح است. اما معناى «رضايت مردمى» از نظر شيعه اين نيست كه مردم مختارند هر فردى را كه مايل باشند با صرف نظر از تعاليم اسلامى انتخاب نمايند؛ بلكه رضايت مردمى موجب مىگردد حاكم مشروع، يعنى حاكمى كه از نظر شرع مقدس مىتواند پست حاكميت را دارا باشد، توانايى اعمال ولايت را پيدا كند. بنابراين، رضايت مردمى در مشروعيت حكومت دخالت نمىكند؛ بلكه تمام نقش را در فعاليت و برپايى نظام ايفا مىكند. به گونهاى كه اگر حتى حاكم معصوم باشد، چنانچه رضايت مردمى بر حكومت او نباشد، عملاً او نمىتواند حكومت كند، نه اينكه حكومت او مشروع نيست. تمام ادله اثبات ولايت فقيه (ادله عقلى و نقلى آن) تنها قسمت مشروعيت حاكميت فقيه جامع الشرايط را ثابت مىكند؛ اما رضايت مردمى امرى عقلى است كه هر نظامى براى برپايى نيازمند به اوست و در اين مسئله هيچ تفاوتى ميان حكومتهاى اسلامى و غيراسلامى نيست. به همين دليل، هيچگاه نمىتوان نتيجه گرفت كه «مردمى كه مىتوانند حاكم را تعيين كنند، به طريق اولى مىتوانند نوع حكومت را هم معين كنند». (1) نكته دوم، با توجه به آنچه گفته شد، به خوبى مغالطه نويسنده در رابطه تعيين نوع حكومت توسط مردم روشن مىگردد. زيرا اولاً، همانگونه كه اشاره گرديد در تفكر شيعى، مردم نمىتوانند فردى كه داراى شرايط ولايت فقيه نيست را انتخاب نمايند. يعنى تا زمانى كه مردم ولايت فقيه جامعالشرايط كه شرايط او از سوى شارع معين گرديده است را نپذيرفتهاند، نمىتوان از تشكيل حكومت اسلامى مورد نظر شيعه سخن گفت. بنابراين، نمىتوان از لزوم رضايت مردمى در برپايى حكومت دينى، آزادى آنان در نوع حكومت را نتيجه گرفت. ثانيا، حتى اگر پذيرفته شود كه مردم از نظر شيعيان مىتوانند هر فردى را كه مايلاند به عنوان حاكم در نظام اسلامى انتخاب نمايند، نمىتوان نتيجه گرفت كه نوع حكومت را نيز مردم مىتوانند تعيين كنند. چگونه مىتوان اين مسئله را به شيعه نسبت داد، درحالىكه بسيارى از حكومتهايى كه مردم بر سر آن توافق كردهاند، در مقابل تفكر اماميه و ائمه قرار گرفتهاند. آيا حكومتهاى بنىاميه و بنىعباس و خصوصا خلفاى سه گانه كه از پشتيبانى قاطبه مردم زمان خود برخوردار بودهاند، مورد تأييد شيعيان نيز بودند. آيا اين پشتيبانىهاى مردمى، پايههاى مشروعيت اين حكومتها را از نظر شيعيان، ساخته است. ثالثا، روشن نيست مراد نويسنده از «نوع حكومت» چيست. زيرا اگر مراد نوع حكومت از نظر مبانى فكرى و عقيدتى است كه بر اساس آن، حكومت شكل گرفته است، كه در اين صورت به هيچوجه از نظر شيعه، مردم نمىتوانند حكومتهاى غيردينى را انتخاب نمايند. همانگونه كه تاريخ نشان مىدهد، همواره شيعيان با اين نوع حكومتها در ستيز بودهاند. زيرا از اين ديدگاه تنها يك نوع حكومت مشروع است و آن حكومت اسلامى است؛ يعنى حكومتى كه بر اساس مبانى اسلامى شكل گرفته باشد. اگر مراد از نوع حكومت، ساختار و شكل حكومت باشد كه در اين صورت نيز نمىتوان بهطور مطلق همه انواع حكومتها را مشروع دانست. نكته سوم، گفته شد مردم در زمان ائمه اطهار عليهمالسلام با حكومت اسلامى آشنا نشدهاند. اگر مراد اين است كه معصومين عليهمالسلام حكومت اسلامى را براى مردم تعيين نكردهاند، كه در اين صورت بايد نويسنده را به بازخوانى تاريخ و بررسى روايات متعدد و سيره معصومين عليهمالسلام فراخواند. چه اينكه فقهاى عظام براى اثبات ولايت فقيه، جمعا به اين دليل عقلى و نقلى تمسك مىكنند و اين غير از فقهايى است كه مسئله ولايت فقيه را از مسلمات دين مىشمارند كه نيازى به استدلال ندارد. چگونه ممكن است كه اين همه روايات و سيره اهل بيت عليهمالسلام پس از غيبت به دست فقها برسد و دليل عقلى نيز بر آن دلالت كند، ولى ائمه عليهمالسلام چيزى درباره حكومت اسلامى نگفته باشند. اما اگر مراد اين است كه معصومين حكومت اسلامى را تبيين كردهاند، ولى حاكمان غاصب اجازه ندادند اين مطالب به مردم برسد، اين مسئله نيز صحيح نيست: زيرا ائمه در اغلب موارد، مباحث خود را مستقيما نزد عموم مردم در خطبهها و يا موارد ديگر بيان مىكردند كه همين موارد امروزه دستمايه فقهاى اماميه در اثبات ولايت فقيه است. علاوه بر آن، چگونه مىتوان گفت مردمى كه حكومت اسلامى رسول گرامى صلىاللهعليهوآله و حكومت اميرالمؤمنين عليهالسلام در زمان زعامتش را ديدهاند و آن را حس كردهاند، از حكومت اسلامى اطلاعى ندارند. اما در زمان غيبت بايد گفت اولاً، اگرچه مىپذيريم حاكمان غاصب در طول تاريخ همواره جايگاه حكومت را غصب كردهاند، اما اينكه اين مسئله دليل بر عدم آگاهى مردم از حكومت اسلامى باشد جاى بسى تأمل است. زيرا با توجه به وجود روايات متعدد و همچنين سيره رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم و اميرمؤمنان عليهالسلام در مسئله حكومت و همچنين به واسطه وجود دليل عقلى بر لزوم تشكيل حكومت اسلامى، به راحتى نمىتوان گفت كه مردم از حكومت اسلامى بىخبر بودهاند؛ خصوصا آنكه اين مسئله از مبتلابهترين مسائل بوده است و فقها و عالمان دينى نيز همواره در جهت آگاه كردن مردم از مسائل اسلامى، از هيچ كوششى فروگذار نكردهاند. حتى اگر بپذيريم علما براى برپايى حكومت اقدامى نكرده باشند، اما به هيچ روى نمىتوان سعى و كوشش خستگىناپذير علما و فقيهان در آگاه كردن مردم را منكر شد. ثانيا، گفته شد فقها به علت ترس از ضرر و يا مغبون شدن، براى برپايى حكومت اسلامى اقدامى نكردهاند. با قاطعيت مىتوان گفت هيچ گروهى در تاريخ بيش از علماى شيعه در راه تبليغ دين و آگاه كردن مردم از آموزههاى دينى و در جهت برپايى احكام اسلامى و همچنين در جهت كسب قدرت براى برپايى احكام الاهى، كوشش و سعى بليغ نكرده است. مجاهدتهاى عالمان دينى در اين راه مثالزدنى است. آنان از پذيرش هر سختى و فداكردن جان و مال در راه اجراى احكام اسلامى در جامعه دريغ نورزيدهاند. چگونه مىتوان آنان را به ترس و يا پرهيز از ضرر متهم نمود. اعطاى هزاران شهيد و تبعيدى و شكنجه شده در راه دين از افتخارات علما و فقها در دوران غيبت است. شهيدانى چون شهيد اول و ثانى و هزاران شهيد راه استقرار حكومت اسلامى، مجاهدانى همچون سيد مرتضى و سيد رضى و شيخ مفيد و شيخ طوسى، محقق كركى، شيخ فضلالله نورى، نراقى، بروجردى، مطهرى، امام خمينى تنها نمونههايى از خيل عظيم مجاهدين فىسبيلالله مىباشند كه آگاهى هر يك از مسلمانان امروز، از نويسنده مقاله گرفته تا عموم مردم مسلمان، به واسطه مجاهدتهاى آنان صورت گرفته است. بايد توجه داشت كه در طول تاريخ تشيع پس از آغاز غيبت كبرى، بسيارى از علما و فقهاى عظام براى برپايى آن مبارزه كردهاند و با طرح مباحث حكومت اسلامى در كتابهاى خود، زمينه را براى اجراى آن فراهم آوردهاند. تا آنجاكه در زمان شاه طهماسب صفوى مرحوم محقق كركى موفق به اعمال ولايت در امورى مىشود كه تا آن زمان شرايط براى اجراى آن محقق نشده بود. به گونهاى كه پس از بحثهاى فراوان، چنان شاه طهماسب را به ولايت فقيه معتقد ساخت كه شاه طى بيانيهاى پس از طرح مسئله ولايت فقيه، به استناد روايت مقبوله عمربن حنظله مىگويد: بر اين اساس، هر كس از فرمان خاتمالمجتهدان و وارث علوم پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و نايب امامان معصوم عليهمالسلام (علىبنعبدالعالى كركى) ــ كه نامش على است و همچنان سربلند و عالى مقام باد ــ اطاعت نكند و تسليم محض اوامر او نباشد، در اين درگاه مورد لعن و نفرين بوده و جايى ندارد و با تدبير اساسى و تأديبهاى بجا، مؤاخذه خواهد شد. (2) وى صريحا ولايت محقق كركى را مىپذيرد و با صراحت مىگويد: «شما به حكومت و تدبير امور مملكت سزاوارتر از من هستيد؛ زيرا شما نايب امام زمان (عج) هستيد و من يكى از حكام شما هستم و به امر و نهى شما عمل مىكنم». (3) شيخ جعفر كاشفالغطا نيز همچون همه فقهاى زمان خود معتقد بود كه در زمان غيبت بايد فقيه جامعالشرايط حكومت اسلامى را سرپرستى نمايد. وى براى برپايى حكومت اسلامى از چيزى نمىترسيد: بلكه معتقد بود فقيه جامعالشرايط مىتواند به جانشينى ائمه معصومين عليهمالسلام فرمان جهاد صادر كند و خود نيز چند بار فرمان جهاد صادر كرد و فرماندهى آنها را نيز به عهده گرفت. (4) شهرت مسئله اعتقاد به ولايت فقيه و حاكميت فقها آنچنان در ميان فقها و مردم گسترده بود كه اين مسئله از نگاه جهانگردانى همچون انگلبرت كمپفر آلمانى (5) و شواليه شارون فرانسوى (6) و تاورينه، ديگر جهانگرد فرانسوى، (7) دور نمانده است. كمپفر در اين زمينه مىنويسد: «شگفت آنكه متألهين و عالمين به كتاب (قرآن) نيز در اعتقاد به مجتهد، با مردم سادهدل شريكاند و مىپندارند كه طبق آيين خداوند، پيشوايى روحانىِ مردم و قيادت مسلمين، به عهده مجتهد گذاشته شده است». اينكه جهانگردان غيرمسلمانى در آن زمان ولايت فقيه را در ميان فقها و مردم مىبينند و بدان تصريح مىكنند و مىگويند تاكنون فقها براى برپايى حكومت اسلامى و آگاه كردن مردم اقدامى صورت ندادهاند، جاى بسى تعجب است. تاريخ مبارزه عليه ظلم و ستم و استثمار و استعمار مملو از عالمان مسلمانى است كه بدون توجه به آنان هيچگاه نمىتوان تاريخ را تحليل كرد. برخى از اين مبارزات آنچنان گسترده بودهاند و مردم بهطور گسترده از آن دفاع كردهاند كه استعمارگران را با همه توش و توان نظامى، سالها به خود مشغول مىساخت.
صدور فرمان جهاد مراجع و علماى برجسته شيعه همچون آخوند خراسانى و حاج شيخ عبدالله مازندرانى و ديگر علماى نجف بر ضد اشغالگران ايتاليايى در سال 1911، كه طرابلس غرب (ليبى) را به اشغال نظامى خود درآوردند، صدور فرمان جهاد علماى سنى و شيعه در معارضه با متفقين و حمايت از سرزمينهاى اسلامى در شروع جنگ جهانى اول، برپايى نهضت مشروطه كه با اهتمام جدى علماى مجاهدى همچون آخوند خراسانى، مرحوم نايينى، شيخ فضل الله نورى از طلاب حوزههاى علميه با پشتيبانى گسترده مردم، برپايى انقلاب شكوهمند اسلامى مردم ايران به رهبرى مرجع عالىقدر جهان تشيع امام خمينى قدسسره و... همه و همه تنها نمونههايى از فداكارىها و اقدامات سياسى عالمان دينى به شمار مىآيند. همچنين علماى مجاهد ديگرى كه براى برپايى حكومت اسلامى اقدام نمودند، همچون سيد عبدالحسين شرفالدين عاملى با اعلام فرمان جهاد عليه دولت استعارگر فرانسه، خواهان تشكيل حكومت اسلامى و دفع دست ايادى كفر شدند. شيخ فتح الله شريعت اصفهانى كه از مراجع تقليد بود، با صدور هشت فرمان جهاد عليه كشورهاى ايتاليا، انگليس، روس و رژيم پهلوى، آيت الله عبدالرحيم ربانى شيرازى در مبارزه با بهاييت، كمونيسم و دراويش و... ادامه دادن مبارزات امام خمينى پس از تبعيد ايشان، آيت الله شيخ محمد خالصى زاده در مبارزه با استعمار انگلستان و صدور فرمان جهاد عليه آنان و مبارزه عليه رژيم طاغوت رضاخان و نوشتن كتاب نظام عائله اسلامى و 27 سال زندانى كشيدن و 7 بار ترور نافرجام، آيت الله ميرزا على محمد اژهاى و آيت الله ملا على اكبر اژهاى اصفهانى در مبارزه با استعمار روس در ايران و كوشش براى برپايى حكومتى اسلامى در كشورهاى اسلامى، مرحوم آيت الله سيد حسن مدرس در مبارزه با حكومت طاغوت رضاخان، شهيد نواب صفوى در مبارزه با حاكمان طاغوت و منحرفين ملحد و با نوشتن كتاب جامعه و حكومت اسلامى، تنها و تنها نمونههاى كوچكى در سعى و كوشش علما براى از ميان برداشتن ظلم و جور و برپايى حكومتهايى اسلامى به شمار مىآيند. (8) چگونه مىتوان اين ستارگان درخشان رشادت و ايثار را به سكوت و يا ترس از ضرر و مواردى اينگونه متهم كرد. نكته سوم، نويسنده با استفاده از تعابير كلى، بهيكباره همه رشادتها و شور و شعور مراجع تقليد، روحانيت معزز و مردم ايثارگر را در انقلاب بزرگ ايران ناديده مىگيرد و حتى يك كلمه از اين معجزه الاهى سخنى به ميان نمىآورند. چگونه مىتوان معتقد شد از زمان بعثت پيامبر صلىاللهعليهوآله تاكنون هيچگاه مردم به حكومت اسلامى آگاهى پيدا نكردهاند، درحالىكه نويسنده همين آزادى قلم خود را مرهون هزاران هزار شهيد فرهيخته و آگاه و فداكار است. چگونه مىتوان بر اين همه عقلانيت مردم مسلمان در برپايى حكومت اسلامى چشم فروبست، درحالىكه همه مردم جهان حتى دشمنان اين انقلاب به مكتبى بودن آن با رهبرى مرجعيت شيعه اذعان دارند.
1. سخن نويسنده در اين زمينه در نكته دوم آمده است. 2. محمد باقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، قم، ج 4، صص 362و363 3. على دوانى، مفاخر اسلامى اميركبير، تهران، 1364، ج 1، ص 441 و محمد باقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، ج 4، ص 361 4. بخشايشى، فقهاى نامدار شيعه، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، قم، ص 292 و محمدبنرجبى، رسائل و فتاواى جهادى، ص 23 5. Engelbert Kaempfer ، سفرنامه كمپفر به ايران، ترجمه كيكاووس جهاندارى 6. سفرنامه شواليه شارون، ترجمه اقبال يغمايى 7. ژان پانيت تاورينه، سفرنامه تاورينه، به كوشش حميد شيدايى، ترجمه ابوتراب نورى 8. رك: محمد حسن رجبى، علماى مجاهد