راه های زوال و بقای دولت در اندیشه سیاسی نراقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راه های زوال و بقای دولت در اندیشه سیاسی نراقی - نسخه متنی

محمد صادق مزینانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راه‏هاى زوال و بقاى دولت در انديشه سياسى نراقى

محمد صادق مزينانى

اهميت و ضرورت بحث

حكومت از پديده‏هاى مهم سياسى است كه در طول تاريخ، فلاسفه سياسى از ابعاد گوناگون آن سخن گفته‏اند . يكى از باحث‏حساس و مهم در اين مقوله، بحث علل و عوامل بقا و زوال دولت و حكومت است .

شمارى از نويسندگان پنداشته‏اند كه اين بحث را تنها متفكران و فلاسفه سياسى غرب، مطرح كرده‏اند، ولى با نگاهى گذرا به منابع و متون اسلامى چنين بر مى‏آيد كه اين موضوع توسط امامان معصوم (ع) به‏ويژه امام على (ع) (1) و پس از آن به‏وسيله عالمان و متفكران مسلمان مطرح شده است . از باب نمونه، ابن‏خلدون در «مقدمه‏» (2) ، ابونصر فارابى در «المله‏» و «آراء اهل المدينة الفاضله‏» (3) و فقيه بزرگوار ملامحمد باقر سبزوارى، (4) سيد جعفر كشفى (5) و بسيارى از ديگر عالمان و متفكران اسلامى به اين بحث پرداخته‏اند .

اين مقوله امروزه، از مهم‏ترين و حساس‏ترين مقولاتى است كه درباره سرنوشت ايران و اسلام بلكه مستضعفان جهان پس از برپايى حكومت اسلامى در ايران مطرح است .

ابعاد بحث

اين بحث از دو زاويه در خور بحث و بررسى است:

الف . از نگاه تاريخى و با توجه به واقعيت‏هاى خارجى دولت‏ها و حكومت‏ها

از اين زاويه ممكن است محقق به تحليل يك يا چند حكومت نشسته و علل و عوامل بقا و زوال آنها را استخراج كند . مثلا حكومت على (ع) را مورد بحث قرار مى‏دهيم كه آيا حكومت ايشان پايدار بود يا ناپايدار; اگر پايدار بود، عوامل آن‏چه بود و اگر ناپايدار بود، چه عواملى سبب آن بوده است . بر اين اساس پايدارى و ناپايدارى دولت‏ها امرى است‏خارجى و واقعى كه پيرو علل و عوامل گوناگون است . اين بحث درباره حكومت‏هاى حق و ناحق مى‏آيد . اين بعد از بحث مى‏تواند موضوع تحقيق‏هاى مفصلى قرار گيرد . مرحوم علامه نراقى، نيز به برخى از حكومت‏ها از اين زاويه اشاراتى دارند .

ب . از بعد نظرى و بدون توجه به چگونگى حكومت‏ها در گذشته تاريخ

در اينجا به اصول و عواملى كه در بقا و زوال حكومت‏ها نقش دارند، بايد پرداخته شود . به ديگر سخن، در فرهنگ اسلامى تعيين سرنوشت جامعه و تاريخ به‏دست انسان است: «ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم‏» . (6) جامعه و تاريخ نيز همانند ديگر پديده‏ها داراى ضابطه و قانون است و قوانينى حاكم بر آن همانند قوانين حاكم بر ديگر پديده‏ها ثابت و غيرقابل تغيير است: «و لن تجد لسنة الله تبديلا» . (7)

مفهوم زوال و بقا

بقا و زوال حكومت‏ها نيز نمى‏تواند بدون ضابطه و قانون باشد . در اين بخش به شناسايى و تحليل اين اصول خواهيم پرداخت . هر چند هر دو بعد مفيد و درس‏آموز است، ولى در اين بخش از نگاه نراقى تنها به پاره‏اى از اصول و عواملى كه مايه بقا و زوال حكومت‏اند، خواهيم پرداخت . پيش از آن يادآورى چند نكته مفيد و سودمند است:

1 . بقا و زوال به چه معناست؟ آيا به معناى دوام و هميشگى است‏يا معناى ديگرى دارد؟

بدون ترديد اگر بقا را به معنى هميشه بودن بدانيم، هيچ حكومت و دولتى بقا ندارد . به گفته امام على (ع) «الدولة كما تقبل تدبر; (8) دولت همان‏گونه كه به وجود مى‏آيد، از بين مى‏رود» .

همه حكومت‏ها حتى حكومت‏هاى حق، در معرض دگرگونى هستند، زيرا عوامل زوال دولت تنها از سوى حاكم نيست، بلكه بسيارى از عوامل از جمله عوامل طبيعى و خارجى، دگرگونى ارزش‏ها، اختلاف و ... در فروپاشى حكومت‏ها مؤثر هستند . مقصود از بقاى حكومت اين است كه در برابر حوادث گوناگون همانند جنگ، شورش، نارضايتى‏هاى مقطعى و ... بتواند خود را نگه دارد و در راستاى اهداف اصلى خود گام بردارد . مقصود از زوال حكومت اين است كه حوادثى همانند آن‏چه آمد، حكومت را متزلزل و يا نابود كند .

2 . زوال و بقاى حكومت نتيجه همه اصول و عواملى است كه بيان خواهيم كرد . هرچند هر يك از آنها به تنهايى مى‏تواند سستى پايه‏هاى حكومت را سبب گردد، ولى بقا و زوال وقتى حتمى و قطعى است كه همه عوامل با هم باشند .

3 . اصول و عواملى كه در اين بخش آمده، نتيجه تحقيق و بررسى نويسنده در پاره‏اى از آثار و سخنان علامه نراقى است . بنابراين ممكن است‏با پژوهش و تامل بيش‏تر در ديگر آثار ايشان و يا ديگر عالمان و فقيهان شيعى، بتوان عوامل ديگرى را افزود .

فهرست عوامل بقا و زوال حكومت

علامه نراقى در پاره‏اى از آثار خود به‏ويژه در «معراج السعاده‏» اصول و عواملى كه مايه بقاى حكومت‏اند، و هم‏چنين اصول و مؤلفه‏هايى كه مايه سستى و زوال آن مى‏گردند را، آورده است . البته آن بزرگوار بابى را به اين بحث اختصاص نداده، ولى از مباحثى كه در اين اثر آورده است، مى‏توان به شكل بسيار خوبى طرح و ديدگاه وى را به‏دست آورد . اين اصول از ديدگاه نراقى عبارتند از:

1 . عدالت‏بنياد نظام سياسى،

2 . امر به معروف و نهى از منكر،

3 . گزينش كارگزاران سالم و كارآمد،

4 نظارت بر عملكرد كارگزاران و ...

در برابر، اصولى چون: سستى در امر به معروف و نهى از منكر، ظلم و ستم و تجاوز به حقوق مردم، تجمل‏گرايى، رواج فساد و گناه از عواملى هستند كه سبب سستى حكومت و پايه‏هاى آن مى‏گردند .

از نگاه نراقى، هر نظام سياسى كه توانايى تطبيق كاربردى اصول ياد شده را با جامعه سياسى خود داشته باشد، بى‏ترديد، نظام سياسى كارآمد و با ثباتى خواهد داشت، و هر حكومتى توان اين كار را نداشته باشد، حكومتش در معرض سستى و زوال قرار خواهد گرفت .

علامه نراقى، به تجزيه و تحليل اصول ياد شده، گاه به تفصيل و شرح و گاه به اجمال پرداخته است و شاه ايران را براى شناخت اين اصول، به مطالعه تاريخ مشاهير و پادشاهان پيشين ايران و جهان دعوت مى‏كند، تا از برآيند اين مطالعه، علت عظمت و انحطاط حكومت‏ها مشخص گردد .

آموزه‏هاى علامه نراقى در اين بخش به عنوان اصول و مبانى خدشه‏ناپذير، زنده و كارآمد در همه دوران و نظام‏هاى سياسى، در خور برابرى و انطباق است . هيچ‏يك از نظام‏هاى سياسى بدون پذيرش و عمل به اين اصول، توان حل خواسته‏هاى مردم و بقاى حكومت را ندارند .

در اين فصل اصول و عوامل ياد شده را مورد تجزيه و تحليل قرار خواهيم داد .

1 . عدالت‏بنياد نظام سياسى

شمارى از فقيهان و متفكران اسلامى، از جمله علامه نراقى با اشاره به حديث معروف:

«الملك يبقى بالعدل مع الكفر و لايبقى مع الظلم بالايمان; پادشاهى به‏وسيله عدالت‏با كفر پاينده و با وجود ايمان و ظلم و ستم نمى‏ماند» (9)

اولين و مهم‏ترين عامل حيات كشور و حكومت را عدالت مى‏دانند .

بقا و دوام آن، (11) حيات دين و حدود الهى، (12) عمران و سازندگى، (13) اصلاحات، (14) عزت دين و مسلمانان (15) و ... در گرو اجراى عدالت است . در آيات و روايات بسيار و سيره عملى پيامبر گرامى اسلامى (ص) و امامان معصوم (ع) اجراى عدالت‏به‏عنوان اصلى بنيادين مطرح شده است:

«امرت لاعدل بينكم‏» (16) ، «قل امر ربي بالقسط‏» (17) .

به فرموده على (ع) بهترين نوع حكومت، حكومتى است كه مبتنى بر عدل باشد . (18)

انتظام امور نظام سياسى و مردم بسته به عدالت است . (19) در سخنان گهربار على (ع) كه علامه نراقى به برخى از آنها اشاره كرده، يكى از پيامدهاى برپايى و اجراى عدالت، قوام دولت و حكومت دانسته شده است، از باب نمونه على (ع) مى‏فرمايد:

«من عمل بالعدل حصن الله ملكه و من عمل بالجور عجل الله هلكه; (20) كسى كه به عدل كار كند، خداوند حكومت او را نگه مى‏دارد و كسى كه به ستم رفتار نمايد، خداوند در نابودى او تعجيل مى‏كند» .

در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«هيچ چيزى همانند عدالت، دولت‏ها را محافظت نمى‏كند» . (21)

با توجه به روايات ياد شده عدالت رمز ماندگارى نظام سياسى و ضامن ثبات امنيت است . جدايى قدرت از عدالت در اسلام به هيچ روى، پذيرفته نيست . بنابراين، عدالت‏براى قدرت و قدرت براى عدالت ضرورى است . عدالت از آن روى كه بنياد و ارزش است، فوق قدرت است، و از آن روى كه نيازمند قدرت است، يكى از ابزارهاى آن است و همراه آن مى‏باشد .

علامه نراقى بحث‏هاى عميق و گسترده‏اى در اين باب دارد . شش فصل از كتاب گرانسنگ معراج السعاده را ويژه اين بحث كرده است . با اينكه اين كتاب تقريبا ترجمه جامع السعادات است، ولى در بحث عدالت اجتماعى اين قاعده رعايت نشده و بسيار مفصل و مشروح بيان شده است و بحث‏هايى را به‏عنوان فوايد عدالت و راه‏هاى دستيابى به آن افزوده است . به‏نظر مى‏رسد بحث‏هاى دقيق، عميق و گسترده آن بزرگوار در اين باره، بازتابى از بحرانى است كه جامعه‏اش درگير آن بوده، هم‏چنين راه حلى براى آن است .

نراقى براى رويارويى با بحرانى كه در روزگار خويش شاهد آن بود، تنها راه حل آن را استوار ساختن روان و رفتار انسان و جامعه بر شيوه عدل و انصاف مى‏داند .

نراقى در اين باب اصول و قواعدى را ارائه مى‏كند كه همگان، اعم از حاكم و مردم مى‏توانند با به كارگيرى آن به وضع مطلوب و ميانه‏اى در خصال و رفتار دست‏يابند . مقصود از سخنان ياد شده اين نيست كه سخنان نراقى درباره عدالت، محدود به همان زمان است و براى زمان ما كارآيى ندارد، چرا كه سخنان او هر چند در پاسخ به بحران روزگار خويش طراحى شده، ولى چون برگرفته از آيات و روايات است، در هر زمانى مى‏تواند كارآيى داشته باشد و به يارى ما بشتابد .

نراقى به بر پايى عدالت دعوت مى‏كند، بلكه راه‏هاى رسيدن به آن‏را نشان مى‏دهد و از عمل نكردن به عدالت و پيامدهاى آن سخن مى‏گويد و اين مطالب در همه زمان‏ها كارآيى دارد . همان‏گونه كه اعتدال، به مزاج انسان شادى و نشاط و سلامتى مى‏بخشد، افراد جامعه نيز در پرتو عدالت‏به زندگى بى‏دغدغه دست مى‏يابند . اگر عدالت، بنيان زندگى آدمى قرار گيرد، قدرت سياسى مايه و قوام مى‏پذيرد و شريعت اجرا مى‏گردد .

علامه نراقى، پيش از آن كه به ابعاد اجتماعى و سياسى عدالت‏بپردازد، به جايگاه و ريشه‏هاى آن در ارتباط با نفس و قواى انسانى پرداخته است:

«پيش از اين دانستى كه قوه انسانيه كه مدخليت در صفات و اخلاق دارد چهارند: قوه عاقله و عامله و غضبيه و شهويه، و دانستى كه كمال قوه عامله، انقياد و اطاعت اوست از براى عاقله، از استعمال ساير قوا در اعمال حسنه، و عدالت عبارت از آن است و نقص آن از عدم انقياد است . پس هر گاه ساير قوا به مرتبه كمال باشند، عدالت‏خواهد بود و هرگاه ناقص باشند، عدالت منتفى خواهد بود، و تحقق و انتفاى عدالت، تابع كمال و نقص ساير قوا است و عدالت امرى است جامع جميع صفات كماليه . پس از براى كسب عدالت‏به خصوص كيفيتى خاص و از براى ازاله ضدش كه جور است، معالجه مخصوصه‏اى نيست‏» . (22)

اهميت و فضيلت عدالت

نراقى در فصل نخست، در بيان جايگاه عدالت و ريشه‏يابى و خواص آن با عنوان «در بيان ملكه عدالت‏» مى‏نويسد:

«بدان كه عدالت افضل فضايل و اشرف كمالات است، زيرا كه دانستى كه مستلزم جميع صفات كماليه است، بلكه عين آنهاست . هم‏چنان‏كه جور كه ضد آن است، مستلزم جميع رذايل بلكه خود آنهاست‏» . (23)

آن‏گاه نراقى، پس از سخنان بسيار مهم و عرفانى در شرافت و فضيلت عدل، به اقسام آن (24) اشاره مى‏كند و سپس به انواع عادل و جابر مى‏پردازد .

پيش از آن كه به انواع عدل بپردازيم، اشاره‏اى به مفهوم عدالت، مفيد و مناسب مى‏نمايد:

تعريف عدالت

نراقى عدالت را چگونه تعريف مى‏كند و چگونه با تعيين مصاديق آن به دغدغه‏هاى خود پاسخ مى‏دهد؟

عدالت مفهومى گسترده دارد . دانشمندان مسلمان در كلام، فلسفه، اخلاق، تفسير، حديث و فقه از مفهوم عدالت‏سخن گفته و در هر يك از دانش‏هاى ياد شده از زاويه خاص به بررسى آن پرداخته‏اند . از باب نمونه: در علم اخلاق كتاب‏هايى چون تهذيب الاخلاق ابن‏مسكويه، اخلاق ناصرى خواجه نصيرالدين طوسى (25) ، جامع السعادات ملامهدى نراقى و معراج السعاده ملااحمد نراقى، هر چند در تفسير و تبيين قلمرو و مفهوم عدالت‏به نكته‏هاى نو و سودمندى اشاره كرده‏اند، ولى ريشه سخنان آنان به تعريفى كه ارسطو از عدالت داشته برمى‏گردد . (26)

گروهى از دانشمندان مسلمان از جمله ملامهدى و ملااحمد نراقى، عدالت را به معناى رعايت‏حد وسط و پرهيز از هر گونه افراط و تفريط دانسته‏اند . آنان عدالت فردى را به معناى اعتدال و رعايت‏حد وسط در صفات و ويژگى‏هاى فردى معرفى كرده‏اند و همان معنى (پرهيز از افراط و تفريط) را در عدالت اجتماعى يعنى عدالتى كه حاكم و سلطان بايد به اجراى آن همت گمارند، تعميم داده‏اند . نراقى در معراج السعاده، پس از بيان شرافت اخلاق مى‏نويسد:

«بدان كه عدالت‏يا در اخلاق است‏يا در افعال يا در عطاها و قسمت اموال يا در معاملات ميان مردمان و يا در حكمرانى و سياست ايشان و در هر يك از اينها عادل كسى است كه ميل به يك طرف روا ندارد و افراط و تفريط نكند، بلكه سعى در مساوات نمايد و هر امرى را در حد وسط قرار دهد . و شكى نيست كه اين موقوف است‏بر شناختن وسط در اين امور و دانستن طرف افراط و تفريط و علم به آن در همه امور در نهايت اشكال است و كار هر كسى نيست، بلكه موقوف است‏به ميزانى عدل كه به واسطه آن زياده و نقصان شناخته شود . همچنان كه شناختن مقدار هر وزنى بى‏زياده و نقصان محتاج به ترازو نيست كه به آن وزن نمايند . و ميزان عدل در حد وسط هر امرى نيست . مگر شريعت‏حقه الهيه و طريقه سنيه نبويه كه از سرچشمه وحدت حقيقيه صادر شده [است] . پس آن ميزان عدل است در جميع چيزها و متكفل بيان جميع مراتب حكمت عمليه است . پس بر عادل واقعى واجب است كه حكيمى باشد دانا به قواعد شريعت الهيه و عالم به نواميس نبويه‏» . (27)

نراقى در بخش‏هاى ياد شده به اين مطلب اشاره دارد كه بر پايى عدالت كار هر كس نيست . كسى مى‏تواند مجرى عدالت‏باشد كه به شريعت آگاهى كامل داشته باشد، و او جز فقيه داراى شرايط نيست . در حقيقت نراقى در سخنان ياد شده به تئورى ولايت فقيه اشاره كرده است . (28)

به عقيده ما عدالت از مفاهيمى است كه براى شناخت آن بايد ضد آن يعنى ظلم را بشناسيم . ظلم يعنى ستم و تجاوز از حد . برخى آن‏را نهادن چيزى در غير موضع شايسته‏اش دانسته‏اند: «وضع الشي‏ء في غير موضعه‏» . (29) بر اين اساس عدالت عبارت است از اين كه در مسائل فردى و اجتماعى ستم روا نداريم و هر چيزى را در موضع شايسته‏اش قرار دهيم: «وضع الشي‏ء في موضعه‏» . سيد رضى در نهج البلاغه از على (ع) نقل كرده است: العدل يضع الامور مواضعها; (3 0) عدالت، هر چيزى را در جاى خود نهادن است . عدالت اجتماعى در برابر ظلم به اجتماع است . ستم در اين عرصه عبارت است از: پايمال كردن حقوق و دست اندازى به حقوق ديگران و عدالت در برابر آن، رعايت‏حقوق ديگران است . اين سخن در همه عرصه‏هاى سياسى (قدرت)، اقتصادى (ثروت)، احترام اجتماعى (حيثيت) و چگونگى توزيع عادلانه آنها، همچنين برخورد قانون با مردم در خور مطابقت است و كاربرد دارد .

از اشارات نراقى در چند جاى معراج السعاده مى‏توان همين معنى را استفاده كرد . (31) درباره تعريف عدالت و مسائل مربوط به آن سخن بسيار است كه در جاى خود بايد مورد بحث قرار گيرد . در اينجا به همين اندازه بسنده مى‏كنيم (32) .

آثار و پيامدهاى دنيوى عدالت

علامه نراقى پس از تبيين مفهوم عدالت اجتماعى و ستايش از فضيلت و شرافت انسانى كه به اين‏گونه از عدالت مزين گردد، آثار دنيوى آن‏را بى‏شمار دانسته و يادآور شده است كه ذكر همه آثار ممكن نيست . وى سپس به چند فايده اشارت كرده، در برخى از آثار به گونه‏اى مستقيم پيامد آن‏را بقاى حكومت دانسته است، ولى با اندك دقتى مى‏توان گفت كه همه آثار به گونه‏اى درباره بقا و پايدارى حكومت است:

1 . ايجاد اعتماد و همراهى

نخستين فايده دنيوى عدالت‏حاكم، ايجاد اعتماد و همراهى و محبت‏بين او و مردم است:

«عقل و نقل و تجربه و عيان، ظاهر و روشن است كه اين شيوه پسنديده مايه تحصيل دوستى نزديك و دور و باعث رسوخ محبت پادشاه و فرمانفرما در دل‏هاى سپاهى و رعيت است‏» . (33)

2 . شهرت حاكمان

فايده ديگر عدالت‏حاكمان، شهرت ايشان در زمان حيات، و پس از آن به نيك نامى است:

«به اين صفت‏خجسته، نام نيك پادشاه در اطراف و اكناف عالم، مشهور [مى‏شود] و تا صفحه قيامت‏به بلند نامى مذكور مى‏گردد و هر لحظه دعاى خير، عايد روح بزرگوارش مى‏شود» . (34)

3 . دوام و پايدارى حكومت

فايده ديگرى كه نراقى براى عدالت‏يادآور مى‏شود، رابطه مستقيمى با بحث ما دارد و آن دوام و پايدارى دولت و حكومت است:

«شيوه عدالت و دادخواهى باعث دوام و خلود سلطنت مى‏گردد، چه دولت‏سراى پادشاهان را پاسبانى از اين هشيارتر و كاخ رفيع البنيان سلاطين را نگاهبانى از اين بيدارتر نيست‏» . (35)

نراقى اين پيامد و اثر را به روايات ماثوره از على (ع) مستند ساخته و از قول آن بزرگوار نقل مى‏كند:

«از ملوك و فرماندهان هر كس كه به عدل و داد عمل كند، خداى تعالى، دولت او را در حصار امن خود نگاهدارد و هر كه جور و ستم نمايد، به زودى او را هلاك گرداند» . (36)

نيز از سخنان آن بزرگوار است:

«حسن السياسة يستديم الرياسة; (37) نگاهدارى رعيت‏بر وجه نيكو كردن باعث دوام رياست و بقاى آن مى‏گردد» .

4 . آبادانى كشور

اثر و فايده ديگر عدالت‏حاكم، آبادى و آبادانى كشور است:

«شيمه كريمه دادگرى و صفت‏خجسته رعيت‏پرورى، سبب خوشى روزگار و باعث آبادى هر كشور و ديار است‏» . (38)

5 . اسوه شدن حكومت

فايده ديگرى كه مرحوم نراقى در فوايد دنيوى عدالت‏بدان توجه داشته، نمونه و اسوه شدن كشور و حكومتى است كه در آن عدالت‏بر پا شده است:

«آن‏كه پادشاه كشورى كه به عدالت مشهور گردد، بسا باشد كه پادشاهان ساير اقاليم را عرق حميت‏به حركت در آمده، ايشان نيز طريقه دادگسترى و رعيت پرورى، پيشنهاد خاطر خود ساخته و او نيز در ثواب همه اينها شريك خواهد بود» . (39)

6 . افزايش حرمت‏حاكمان

افزون بر اين شان و شوكت و احترام او در دل‏ها چه در داخل و چه خارج كشور بيش‏تر مى‏شود . (40)

7 . رضايت مردم و بقاى حكومت

بيان نوعى فلسفه تاريخ از زاويه‏اى ديگر در بقاى حكومت‏به‏وسيله اجراى عدالت است . اجراى عدالت‏سبب رضايت مردم و جذب قلب‏هاى آنها مى‏شود و اين خود پايدارى حكومت را در پى دارد:

«عدالت و رعيت‏پرورى باعث‏بر تحصيل دعاى دوام دولت و خلود سلطنت مى‏گردد و همه رعايا و كافه برايا، شب و روز به دعاى او اشتغال مى‏دارند و بدين جهت از عمر و عزت برخوردار مى‏گردد . آرى، آن چه از دعاى رنگ زردان آيد، از شمشير شير مردان نيايد و كارى كه از آه فقيران بر آيد، از نيزه دليران نيايد» . (41)

8 . الفت‏بين مردم و حكومت

حكمت ديگر اجراى عدالت، آسودگى و احساس رضايت مردم است و اين دل‏دادگى مردمان رشته الفت‏بين مردم و دولت را محكم‏تر مى‏كند:

«چون پادشاه طريقه عدالت را پيشنهاد خود گردانيد، همه اصناف به فراغ بال به مكاسب و مقاصد خود اشتغال نمايند، و بازار علم و عمل را رونقى و گلستان شريعت را طراوتى بى‏اندازه حاصل گردد و به اين جهت صاحب شريعت، حفظ و حراست او را نمايد . همچنان كه مشاهده مى‏شود كه هر فرمانروايى كه سعى در حفظ ناموس شريعت نمايد و آثار دين و ملت را رواج دهد، دولت او دوام نمايد، بلكه روزگار دراز در دودمان او بماند و اولاد و اعقاب او ميوه درخت عدالت را بچينند» . (42)

راههاى دستيابى به عدالت

علامه نراقى در مقوله عدالت و رابطه آن با پايدارى دولت و حكومت، به آنچه آمد، بسنده نمى‏كند . وى براى تقويت پايه‏هاى حكومت راه چاره انديشيده و با شرح و تفصيل به راه‏هاى دستيابى به عدالت پرداخته و بر آن است كه جلوى همه راه‏هايى را كه به سستى پايه‏هاى حكومت منتهى مى‏شود بگيرد:

1 . توكل و اعتماد به خدا

نراقى، شرط نخست‏براى دستيابى به عدالت را توكل مى‏داند تا به همه حاكمان و فرمانروايانى كه ادعاى حقانيت و اجراى عدالت دارند، بفهماند در هر موقعيتى كه باشند، بدون در نظر گرفتن خداوند نمى‏توانند قدرت و يا اقتدارى داشته باشند:

«در هر حالى از احوال به ذات پاك ايزد متعال، متوكل و به فضل و رحمت‏بى‏غايت‏خداوند لم‏يزل و لايزال، متوسل بوده، توفيق انجام هر مهمى را بر وجه صواب از درگاه رب الارباب مسالت نمايد و تمشيت هر امرى را به مشيت آن جناب منوط دانسته و روز و شب به زبان عجز و انكسار از دربار حضرت آفريدگار، سلوك راه درست را طلبد» . (43)

علت تاكيد نراقى، بر اين مطلب آن است كه قدرت هميشه با طغيان و تكبر همراه است، چون نفس انسانى لحظه‏اى از شر نفس اماره، خلاصى ندارد . كنترل درونى و مراقبه و محاسبه بايد بيش از همه در مورد صاحبان قدرت به كار رود .

2 . پاسدارى از شريعت

پس از آن‏كه قدرتمند و صاحب اقتدار فهميد كه قدرتمند حقيقى خداست و بايد تنها در برابر او تسليم باشد، نوبت‏به گام بعدى مى‏رسد و آن پاسدارى از شريعت و گردن نهادن به قوانين الهى است:

«در هر امرى به قدر مقدور، پاس شريعت غرا و حفظ احكام ملت‏بيضا را مكنون ضمير منير و پيشنهاد خاطر حق‏پذير گرداند» . (44)

چون حاكمان بر اين مواظبت كنند و در ترويج دين و اجراى حكم آن اهتمام نمايند، به حكم «الناس على دين ملوكهم‏» هيچ يك از حاكمان و كارگزاران ديگر شهرها دست‏به سوى گناه دراز نخواهند كرد و مجالسى براى انحراف پديد نخواهد آمد و به بركت اجراى شريعت، خانه دين و دنياى خود و همه مردم آباد و معمور گردد . (45)

3 . جلوگيرى از ستم و تجاوز به حقوق مردم

آيا به همين اندازه كه حاكم به اجراى احكام و قوانين شريعت پاى‏بندى داشت، كافى است و ديگر مسؤوليتى نخواهد داشت؟

علامه نراقى در اين جا نيز گامى به جلو نهاده و مى‏نويسد:

«سوم به بازداشتن خود از ارتكاب ظلم اكتفا نكند، بلكه احدى از رعيت و سپاهى و كاركنان و گماشتگان را مجال ارتكاب ظلم و ستم ندهد و به حسن سياست‏بساط امن و امان را گسترده، ساحت، مملكت و ولايت را از خس و خار گزند ظالمان مردم آزار، به جاروب معدلت‏بروبد، چه در هر ظلمى كه در ولايت فرمانروايى بر مظلومى شود، فى الحقيقه دامنگير او مى‏شود» . (46)

حاكم نبايد به اين بسنده كند، بلكه پاسدارى كشور از شر دشمنان و امنيت راه‏ها و شهرها را نيز بر خود لازم شمرد . علامه نراقى، عوامل ديگرى چون بهره‏گيرى از افراد كاردان و شايسته و نظارت بر آنان، رسيدگى به مستضعفان و دورى از تجمل و رفاه‏گرايى را از راه‏هاى دستيابى به عدالت مى‏داند . چون ما اين عناوين را به‏صورت جداگانه بحث‏خواهيم كرد، در اين‏جا به همين اندازه بسنده مى‏كنيم .

2 . امر به معروف و نهى از منكر

يكى ديگر از اصول و عواملى كه در بقا و زوال دولت نقش اساسى دارد، توجه يا بى‏توجهى به اصل امر به معروف و نهى از منكر است .

از نگاه اسلام، افرادى كه در اجتماع زندگى مى‏كنند، همانند سرنشينان يك كشتى، سرنوشت واحدى دارند; همان گونه كه كوچك‏ترين تخريبى در كشتى، زندگى به هم پيوند خورده آنان را در معرض خطر جدى قرار مى‏دهد، در محيط زندگى انسان‏ها هم اگر گناهى صورت گيرد، با زندگى ديگران به گونه‏اى مستقيم ارتباط پيدا مى‏كند . بنابراين، عقل حكم مى‏كند كه همگان از گناه و معصيت جلوگيرى كنند .

امر به معروف و نهى از منكر، نظارت همگانى مردم در روابط و مسائل اجتماعى سياسى امت اسلامى است، بنابراين مسلمانان حق ندارند در برابر رفتار ديگران در اجتماع بى‏اعتنا باشند، زيرا رفتار آنها در سرنوشت مشترك اجتماع تاثيرگذار است . هيچ كار زشتى در اجتماع انسانى، در نقطه خاصى محدود نمى‏ماند، بلكه به همه جامعه سرايت مى‏كند . از اين‏رو، در انديشه سياسى اسلام بر عمل به اين واجب بزرگ الهى بسيار تاكيد شده است . علامه نراقى، چهار فصل از كتاب گرانسنگ «معراج السعاده‏» را با عناوين زير به اين بحث اختصاص داده است:

1 . در بيان اهتمام به امر به معروف و نهى از منكر .

2 . مراتب امر به معروف و نهى از منكر .

3 . در بيان مجملى از محرمات شايع ميان مردم .

4 . كوتاهى و مسامحه در امر به معروف و نهى از منكر .

اهميت‏بحث

در فصل نخست، در اهميت امر به معروف و نهى از منكر چنين مى‏نويسد:

«و اين اعظم شعائر دين و اقوى علامت‏شريعت و آيين است و آن مقصد كلى است از بعثت انبيا و ائمه و اوصيا و نايب گردانيدن متدينين از علما، بلكه مدار گردش آسياى جميع اديان است و اختلال آن موجب بازماندن از دوران است و از اين جهت مدح و ترغيب به آن در آيات و روايات بى پايان رسيده‏» . (47)

آن بزرگوار، پس از بيان بخش‏هاى ياد شده، آيات و رواياتى را كه بر اهميت امر به معروف و نهى از منكر دلالت دارد، آورده است . (48) نيز به پيامدهاى مثبت و منفى عمل يا عمل نكردن اين واجب بزرگ اجتماعى اشاره كرده است . از اين آيات و روايات استفاده مى‏شود كه روابط مردم مسلمان با يكديگر و نيز با حكومت و دولت‏خود، همچنين روابط حكومت اسلامى با مردم بر اساس «امر به معروف و نهى از منكر» پى‏ريزى شده است .

1 . روابط مسلمانان با يكديگر براساس امر به معروف و نهى از منكر

اسلام براى پاكسازى محيط و كوتاه كردن دستان گناه آلود از پيكر جامعه به مسلمانان دستور داده است، كه با توجه به اين اصل بزرگ زشتى‏ها را ريشه كن و خوبى‏ها را رواج دهند و جامعه‏اى بر اساس خوبى‏ها بنيان نهند:

«والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر; (49) مردان مؤمن و زنان مؤمنه، برخى از آنان، ولى بعضى ديگرند . به معروف فرمان مى‏دهند واز منكر باز مى‏دارند» .

اسلام با وضع اين قانون مسؤوليت‏آفرين، مردم را به حضور در اجتماع و حاكميت ارزش‏ها و جلوگيرى از گناه و فساد فراخوانده است .

آيات و روايات در اين باره فراوان است، علامه نراقى، پاره‏اى از اين روايات را گرد آورده است . يكى از رواياتى كه ايشان آورده وايت‏بسيار مهم زير است:

امام باقر (ع) مى‏فرمايد:

«امر به معروف و نهى از منكر طريقه پيغمبران و شيوه نيكان است . فريضه عظمايى است كه ساير فرايض به واسطه آن به پاى داشته مى‏شود و به آن راه‏ها امن مى‏گردد و مكاسب حلال مى‏شود و مظلمه‏ها به صاحبانش رد مى‏شود و زمين آباد مى‏گردد و از دشمنان دين انتقام كشيده مى‏شود . امر شريعت استقامت‏به هم مى‏رساند . پس به دل‏هاى خود بر معصيت و اهل آن انكار كنيد و انكار ايشان را به زبان آوريد و روهاى ايشان بخراشيد و در راه خدا از ملامت ملامت كنندگان خوف و انديشه ننماييد . پس اگر قول شما را قبول كردند و از معصيت‏باز ايستادند و به حق رجوع كردند، ديگر راهى و تسلطى برايشان نيست . به درستى كه تسلط بر كسانى است كه مردمان را ظلم مى‏كنند و در زمين به ناحق سركشى مى‏كنند و ايشانند كه عذاب دردناك از براى ايشان آماده است . و با اين كسان جهاد كنيد، با بدن‏هاى خود و دشمن داريد ايشان را به دل‏هاى خود» (50) .

بر اساس روايت فوق، اقامه دين و واجبات الهى، امنيت راه‏ها، كسب حلال، جلوگيرى از تضييع حقوق ديگران، آبادانى كشور، دوام و پايدارى شريعت و ... همه در پرتو تكليف اجتماعى «امر به معروف و نهى از منكر» امكان‏پذير است . درمقابل، بى‏توجهى به اين اصل سبب از بين رفتن حرمت‏ها و حريم‏ها و ارزش‏هاى اخلاقى و هنجارهاى اجتماعى شده و زمينه را براى رشد ضد ارزش‏ها و ناهنجارى‏ها در جامعه فراهم مى‏نمايد .

در چنين وضعى فساد و تباهى سياسى، اخلاقى، فرهنگى و اقتصادى چهره مى‏نمايد و جامعه و افرادش را از مسير انسانيت دور كرده و در مسير هواهاى نفسانى قرار مى‏دهد . در نتيجه خداوند رفاه مادى و معنوى و گاه حيات جامعه را در معرض زوال و نابودى قرار مى‏دهد چرا كه به گفته على (ع):

«ايم الله; ما كان قوم قط في غض نعمة من عيش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها، «ان الله ليس بظلام للعبيد» ; (51) به خدا سوگند! رفاه و آسايش جز به خاطر گناه از ملتى زايل نشد، زيرا خداوند به كسى ستم نمى‏كند» .

بنابراين، سستى در امر به معروف و نهى از منكر سبب رواج گناهان، باعث زوال نعمت و گاه عذاب و هلاكت جامعه مى‏گردد .

پس، براى بقاى حكومت پاكسازى جامعه از عناصر بيمارى‏زا و گناه، ضرورى و اجتناب‏ناپذير است . به ديگر سخن: براى بقاى دين، حكومت و جامعه، تداوم امر به معروف و نهى از منكر ضرورى است . چون نراقى براى سستى و ترك امر به معروف، فصل جداگانه‏اى آورده است، ما نيز به گونه‏اى مستقل در اين‏باره سخن خواهيم گفت .

روابط مردم با حكومت‏ها براساس امر به معروف و نهى از منكر

برخورد مردم مسلمان همان گونه كه بايكديگر بر اساس انتقاد سازنده، و امر به معروف و نهى از منكر مى‏باشد، با حاكمان اسلامى نيز، بر همين مبنا استوار است . هر نظام سياسى اجتماعى در مسير حركت‏خويش، احتمال لغزش و انحراف از هدف‏هاى اعلام شده را دارد . اين خطر گريبانگير بسيارى از حكومت‏ها و تحولات اجتماعى بوده است . اسلام به عنوان يك نظام همه سونگر با وضع قانون «نظارت همگانى‏» از اين خطر، پيش‏گيرى نموده و حفظ و سلامت نظام را از درون تضمين كرده است . اسلام با طرح تكاليف اجتماعى: امر به معروف، نهى از منكر، اهتمام به امور مسلمانان و ... روش نوينى را براى استحكام بخشيدن به نظام و صيانت آن از آلودگى‏ها در نتيجه سستى و فروپاشى، پى ريخته است . امت اسلامى نمى‏تواند نسبت‏به مسائل سياسى كشور بى‏اعتنا باشد، چرا كه پيامبر اسلام (ص) فرموده:

«هر كه اهتمام در امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نيست‏» . (52)

دولت‏حاكم بر مسلمانان يا عادل است و يا ستمگر در صورت نخست، مردم بايد از دولتى كه شريعت اسلام را پياده مى‏كند و با زشتى‏ها مبارزه مى‏نمايد ومردم را از تجاوز به حقوق يكديگر باز مى‏دارد، حمايت كنند و اگر لغزشى از آنان و يا كارگزاران مشاهده كردند، به ارشاد بپردازند .

در صورت دوم، بر اساس مراحل و مراتب امر به معروف و نهى از منكر با دولت‏برخورد نمايند .

يكى از ياران رسول خدا (ص) عرض كرد: كدام يك از شهيدان نزد خدا گرامى‏ترند فرمود:

«مردى كه پيش حاكم ظالمى سخن حق گويدو آن ظالم او را بكشد و اگر نكشد، ديگر گناه بر او نوشته نشود» . (53)

روابط حكومت اسلامى با امت اسلامى

رابطه حكومت اسلامى با مردم بايد بر اساس امر به معروف و نهى از منكر باشد . حكومت اسلامى وظيفه دارد ارزش‏ها را رواج داده و از بدى‏ها و زشتى‏ها در جامعه جلوگيرى نمايد . حكومت اسلامى مى‏تواند براى انجام اين مهم نهادهاى ويژه‏اى را بنيان نهد، چنان كه در گذشته چنين بوده است .

برخى از فقيهان، بعضى از مراتب امر به معروف و نهى از منكر را ويژه امام و حاكم اسلامى دانسته‏اند . علامه نراقى در اين باره مى‏نويسد:

«مرتبه هفتم، شمشير كشيدن و سلاح داشتن و مجروح كردن [مى‏باشد] و اين مرتبه در نزد اكثر علماى ما موقوف به اذن امام است و از براى رعيت‏بدون اذن امام جايز نمى‏دانند، ولى سيد مرتضى و جماعتى، از براى كسى كه متمكن باشد و موجب فساد نباشد، تجويز كرده‏اند، اگر چه اذن امام در آن بخصوص نباشد» . (54)

در كتاب‏هاى فقهى اجراى حدود و تعزيرات پس از بحث امر به معروف و نهى از منكر آمده و اجراى آن به حاكم شرع و ولى فقيه واگذار شده است .

3 . گزينش كارگزاران سالم و كارآمد

يكى از اصول پيشنهادى نراقى براى استوارى نظام سياسى و برپايى عدالت، گزينش كارگزاران سالم و كارآمد براى اداره كارهاى حكومتى است:

«چون خواهد زمام اختيار جمعى از رعايا و فقرا را به دست كسى [بسپرد] و احدى را به تفويض شغلى و عملى ارجمند سازد، همين به كفايت و كاردانى او (55) در ضبط و ربط مخارج و مداخل ديوانيه اكتفا ننمايد، بلكه ابتدا نقد گوهر او را بر محك اعتبار زده، پاكى و ناپاكى او را امتحان فرمايد و انصاف و مروت او را ملاحظه نمايد . اگر رعيت را به ظالمى سپارد، در امانتى كه خدا به او سپرده، خيانت كرده و ظلم و ستم را ديگرى خواهد كرد و غبار بد نامى آن بر صفحات و جنات او خواهد ماند وادعاى مظلومان نيز به او خواهد رسيد» . (56)

در قسمت‏هاى ياد شده، علامه نراقى، از حاكم مى‏خواهد كه در گزينش همكاران از انسان‏هاى ناپاك و ستمگر دورى گزيند، چرا كه اين گونه افراد بنده ثروت و جاه‏طلبى هستند . حضور اين افراد در حكومت‏باعث‏سستى پايه حكومت مى‏گردد . اين درد مزمن يكى از مشكلات ناگشودنى بشر امروز است . اين گونه افراد در هر كجا باشند، آن جا را آلوده مى‏سازند و همان گونه كه آهن‏ربا جذب آهن مى‏شود، اينان براى رسيدن به هدف‏هاى دنيوى خود در پى جذب ديگرانند; ديگرانى كه با آنان مشابهت داشته باشند تا به اهداف شوم خود دست‏يابند . چنين افرادى بى‏شك، پايدارى نظام سياسى را متزلزل مى‏سازند .

گفتارهايى كه از نراقى، در اين بخش نقل كرديم، برگرفته از عهدنامه مالك اشتر و كلمات قصار آن بزرگوار است . از باب نمونه على (ع) درباره گزينش همكاران مى‏فرمايد:

ثم انظر في امور عمالك فاستعملهم اختبارا و لا تولهم محاباة و اثرة فانهما جماع من شعب الجور و الخيانة; (57) سپس در امور كارگزاران خود به درستى بينديش و آنها را بر اساس بررسى و آزمايش برگزين . بدون بررسى و يا به جهت دوستى‏هاى اختصاصى و تبعيض، كسى را به كار مگمار، كه اين عمل مجموعه‏اى از شاخه‏هاى ظلم و خيانت است‏» .

على (ع) در ادامه سخنان فوق از مالك اشتر مى‏خواهد كه از افراد با تجربه و خانواده‏هاى پاك و صالح و سابقه‏دار در اسلام استفاده كند كه از نظر اخلاقى بهتر و آبرومندتر و طمعشان كمتر و دورانديش‏ترند .

على (ع) در سخنانى ديگر اشاره مى‏كند كه چند چيز حكومت را بر باد مى‏دهد، از جمله:

«تقديم الاراذل و تاخير الافاضل; (58) جلو انداختن افراد دون مايه و بى‏كفايت و بى اصل و ريشه و عقب راندن افراد شايسته و لايق‏» .

در جاى ديگر با صراحت مى‏فرمايد:

«تولى الاراذل و الاحداث الدول دليل انحلالها و ادبارها; (59) روى كار آن افراد دون مايه و تازه به دوران رسيده، نشانه انحلال حكومت و انحطاط آن است‏» .

چرا كه آنان به هيچ روى، درد و رنج ملت‏ها و مصلحت دين و دولت را نمى‏دانند . نمونه روشن سخنان امام على (ع) روزگار خود آن بزرگوار و دوران امامت فرزندانش بود كه در نتيجه روى كار آمدن احزاب اموى و مروانى و عباسى و فرومايگان، امامان معصوم (ع) از صحنه رهبرى كنار زده شدند و كار به دست نااهلان افتاد . افرادى بى‏هويت و تبهكار برجان و مال و ناموس مردم مسلط شدند و هر آنچه خواستند كردند و مردان آزاده‏اى چون حجربن عدى و ميثم تمار را سر و دست و زبان بريدند و به چوبه‏هاى دار سپردند و زندانها را از مردان خدا پر كردند .

4 . نظارت بر كاركرد كارگزاران حكومتى

افزون بر نوع افرادى كه حاكم، آنان را به همكارى دعوت مى‏كند، ميزان نظارتى كه بر كاركردشان دارد، در بقا و زوال حكومت نقش مؤثرى دارد .

به گفته نراقى، به رغم گماردن اشخاصى كه «گوهر آنان را بر محك اعتبار زده‏» (60) باز نبايد جانب احتياط را رها كند و آنها را آسوده گذارد، بلكه، وظيفه دارد، كه در جريان چگونگى گردش امور و شيوه رفتار كارگزاران خود با مردم به وسيله بازرسان قرار گيرد، چرا كه به بيان نراقى «دامن تزوير دراز و در تلبيس و خدعه باز است‏» . (61)

نكته مهم و اساسى اين است كه چه كسى و يا چه كسانى شايستگى دارند اين مهم را بر عهده گيرند، نراقى در اين باره مى‏نويسد:

«از خبرداران خداترس و آگاهان قوى النفس خالى از غرض، استفسار فرمايد، زيرا كه بسى باشد جمعى را كه مظنه عرض حال به خدمت صاحب اختيار به ايشان دارد، به رشوت و مال فريفته باشد، چه ظالم و شرير پيوسته در رضاجويى مقربان پادشاه يا امير، ساعى مى‏باشند و به انواع خدمات، ايشان را از خود راضى مى‏دارند . و باشد طايفه‏اى كه رشوت قبول نكنند و از اهل تدين باشند، [اما] از ضعف نفس و انديشه عاقبت‏خود زبان در كام خموش كشيده باشند، يا از عاقبت انديشى از بيان واقع احتياط كنند، بر مكلفين مهام عباد لازم است همچنان كه از دقايق احوال خود باخبر مى‏باشند، نظر اطلاع بر كيفيت اوضاع ساير ولايات دور دست نيز كه حضرت عزت در زير نگين حشمت ايشان در آورده افكنند . الحاصل صاحبان اختيار را از چگونگى سلوك كاركنان خود در هر ناحيه و بلوك از نزديك و دور، هميشه مطلع بودن، لازم و ضرور [ى] است‏» . (62)

تلاش نراقى، براى بستن راه‏هاى نفوذ و انحراف، تحسين برانگيز است . آن بزرگوار پس از يادآورى و ضرورت شايستگى‏هاى لازم براى كارگزاران و همچنين ضرورت نظارت بر عملكرد كارگزاران، به سيره حاكمان عدل اشاره كرده و سيره آنان را براى همه حاكمان در خور پيروى مى‏داند . يكى از حكومت‏هاى مورد نظر نراقى، حكومت عدل على (ع) است . امام على (ع) براى نظارت بركار كارگزاران و مديران خود، نيروى اطلاعاتى مى‏گماشت . حتى گاه براى ارزيابى و وارسى كار اين نيروها، نيروهاى ديگرى مى‏گمارد و از اين راه كاركرد كارگزاران خود را زير نظر مى‏گرفت . در چندين جا از نهج البلاغه از حضرت جمله‏هايى چون: «به من خبر داده‏اند» ، (63) «گزارشگران، گزارش داده‏اند» (64) خطاب به كارگزاران بازتاب يافته كه بيانگر حضور نيروهاى امام، در جاى جاى سرزمين اسلامى براى رساندن اخبار به مركز است .

افزون بر اين، حضرت به كارگزاران برجسته خود سفارش مى‏كرد: از اين شيوه بهره گيرند . در نهج البلاغه نمونه‏هاى فراوانى از اين گزارشها و برخورد على (ع) گزارش شده است . (65) علامه نراقى نيز، در فرازهاى زير به همين مطلب اشاره مى‏كنند:

«از اين جهت «بازرسى‏» بود كه سلاطين معدلت‏شعار و حكام خير آثار جاسوسان و خبرگيران در اطراف و جوانب ولايات خود بوده تا ايشان را از احوال گماشتگان ايشان مخبر سازند و بسيار بود كه به كسى بر مى‏خوردند و نام و نشان خود را از او پنهان كرده استفسار احوال مملكت را مى‏نمودند .» (66)

عوامل زوال دولت

برخى از اصول و عواملى كه سبب بقا و پايدارى دولت‏بودند آورديم . در اين بخش به عواملى كه دولت را در معرض زوال و فروپاشى قرار مى‏دهند خواهيم پرداخت . عالمان و متفكران اسلامى شناسايى و پيش‏گيرى از عوامل زوال دولت را امرى لازم و ضرورى مى‏دانند . به عنوان نمونه، فارابى، اين كار را از وظايف علم مدنى دانسته و دراين‏باره مى‏نويسد:

«علم مدنى، عوامل و شرايطى را در بيش‏تر اوقات سبب دگرگونى رياست‏هاى فاضله و ارزش‏هاى مدينه فاضله مى‏گردد شناسايى مى‏كند و به ريشه‏يابى چگونگى دگرگون شدن آنها به غير فاضله مى‏پردازد .» (67)

از نگاه فارابى و بسيارى از متفكران اسلامى از جمله نراقى، ستم و تجاوز به حقوق مردم، فساد و انحراف جامعه، تجمل گرايى، رعايت نشدن حقوق متقابل دولت و مردم، تفرقه، غفلت دولتمردان از اصول و سرگرم شدن آنها به كارهاى فرعى و ... موجب سستى و فروپاشى حكومت مى‏گردد .

به پاره‏اى از عوامل ياد شده اشاره خواهيم كرد:

1 . ستم و پيامد آن

از نگاه نراقى و بسيارى از ديگر متفكران اسلامى، (68) يكى از عواملى كه به از بين رفتن دولت و آبادانى كشور كمك مى‏كند و موجب فرسودگى و ضعف آن مى‏شود، ظلم و ستم است . آن بزرگوار، بحث مشروحى را در اين باره ارائه كرده و از بين رفتن دولت و جامعه را به سبب ستم، طبيعى و اجتناب‏ناپذير دانسته است . وى سخن را در اين باب، از تعريف ستم و نكوهش آن در منابع دينى آغاز مى‏كند و با ريشه‏يابى و سپس پيامدهاى زيانبار آن به ويژه سستى و زوال دولت‏به عنوان يكى از پيامدهاى ستم، بحث را ادامه مى‏دهد:

«ظلم در لغت‏به معناى كار بى‏جا كردن است وتعدى نمودن از حد وسط . ظلم به اين معنى، جامع همه رذائل و ارتكاب هر يك از قبايح شرعيه و عقليه را شامل است و اين ظلم به معناى اعم است . از براى ظلم معناى ديگرى است كه عبارت است از: ضرر و اذيت رسانيدن به غير، از كشتن و يا زدن و فحش دادن يا غيبت او كردن، يا مال او را به غير حق تصرف كردن و گرفتن و يا غير اينها از كردار و ياگفتارى كه باعث اذيت غير باشد . و اين ظلم به معناى اخص است، و بيش‏تر آنچه در آيات و اخبار متعارف مردم ذكر مى‏شود، اين معنى مراد است‏» . (69)

آن بزرگوار سپس اشاره مى‏كند كه همه مكاتب عالم چه مادى و چه غير مادى و همه اصناف بنى‏آدم، ظلم را قبيح شمرده‏اند، ولى هيچ مكتبى در گذشته و حال به اندازه اسلام در نكوهش ظلم و مبارزه با ظالم سخن نگفته است . در بسيارى از آيات قرآن كريم از ظلم نكوهش شده و ستمگران لعن و نفرين شده‏اند . (70) نيز روايات بى شمارى در اين باره از پيامبر اسلام (ص) و امامان معصوم (ع) نقل شده است .

نراقى با نقل برخى از آيات و روايات به ابعاد اين مساله پرداخته و سپس به نقل از امام صادق (ع) روايت مى‏كند كه خداوند به پيامبرى از بنى‏اسرائيل كه در كشور پادشاه ستمگرى زندگى مى‏كرد، وحى فرستاد كه به نزد او رفته و به او بگويد:

«من تو را وا نداشته‏ام از براى ريختن خون بى‏گناهان و گرفتن اموال مردمان، بلكه تو را صاحب اختيار كردم، به جهت آن‏كه صداى مظلومان را از درگاه من باز دارى و ناله‏هاى ايشان را كوتاه كنى . من نخواهم گذشت از ظلمى كه بر احدى شود، اگر چه از جمله كفار باشد . پادشاه حكم شبانى دارد كه آفريدگار عالم او را بر رعيت گماشته و از او محافظت ايشان را خواسته و اندكى در حفظ و حراست ايشان اهمال و مسامحه نمايد، به زودى دست او را از شبانى ايشان كوتاه فرمايد» . (71)

در روايت‏ياد شده به چند نكته اساسى اشاره شده است:

1 . حاكم از دست‏درازى به اموال مردم و خون ريزى بناحق نهى شده است .

در نهج البلاغه نيز على (ع) به مالك اشتر چنين توصيه مى‏كند:

«اياك و الدماء بغير حلها فانه ليس شي‏ء ادعى لنقمته، ولااعظم لتبعته، ولا احرى بزوال نعمة و انقطاع مدة من سفك الدماء بغير حلها; (72) مالك، از خون ريزى به‏ناحق بپرهيز، چرا كه هيچ چيزى در ايجاد نقمت و تيره روزى و بازتاب‏هاى زيانبار و زوال نعمت و انقطاع مدت حكومت، بيش از خون‏ريزى مؤثر نيست‏» .

خداوند در روز قيامت نخستين چيزى كه درباره آن حكم مى‏كند، مساله خون‏ريزى بناحق است:

«بنابراين، اى مالك; حكومت‏خود را با ريختن خونى كه حرام است، تقويت نكن، كه اين عمل نه تنها حكومت را تقويت نمى‏كند كه آن را سست و تضعيف مى‏كند و بلكه آن را نابود كرده و به ديگران انتقال مى‏دهد» . (73)

2 . يكى از اهداف حكومت رسيدگى به ستمديدگان است .

3 . ستم به مردم از سوى حكومت هر چند به كافران، كيفر دنيوى (از بين رفتن حكومت) و اخروى (عذاب آخرت) را در پى خواهد داشت .

4 . پاسدارى از مردم و حفظ حقوق آنان بر عهده حاكم است .

5 . اگر حاكم به وظايف خود عمل نكند، خداوند حكومت او را در معرض زوال و نابودى قرار خواهد داد .

نراقى پس از يادآورى چند روايت ديگر به نصيحت قدرتمندان و حاكمان پرداخته، با اشارات بسيار دقيق و ظريف، آنان را از ستم و ستمگرى بر حذر مى‏دارد:

«اى كسانى كه زمام اختيار بندگان خدا را در دست داريد و خلعت مهترى و سرورى در بر كرده‏ايد! ياد آوريد روزى را كه در ديوان اكبر ملوك و سلاطين عدالت گستر به خلعت زيباى آمرزش ارجمند و تاج وهاج كرامت‏سربلند گردند، مبادا شما لباس ياس در بر، و خاك مصيبت‏بر سر و اشك حسرت از ديده بباريد و دست ندامت‏بر سرزنيد!» . (74)

نراقى براى باز پس‏گيرى قدرت از سوى خداوند به رواياتى از على (ع) استناد كرده است . از باب نمونه، على (ع) مى‏فرمايد:

«هيچ سلطانى نيست كه خداى تعالى او را قوت و نعمتى داده باشد و او به دستيارى آن قوت و نعمت‏بر بندگان خدا ظلم كند، مگر اين كه بر خداى تعالى لازم است كه آن قوت و نعمت را باز گيرد . نمى‏بينى كه خداى تعالى فرمايد: ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم; (75) به درستى كه خداوند تغيير نمى‏دهد آن چه با طايفه هست از شادى و ذلت و رنج و محنت، تا آن كه ايشان نيات و اعمال خود را تغيير دهند» . (76)

نيز آن حضرت مى‏فرمايد:

«بالظلم تزول النعم; (77) به سبب ظلم، نعمت‏ها زايل مى‏گردد و به نكبت مبدل مى‏شود» .

علامه نراقى، همه ابعاد ستم را بررسى كرده و همه راه‏ها و توجيه‏هايى را كه ستمگران براى ستم به كار مى‏برند، مى‏بندد و تا آن جا پيش مى‏رود كه آه مظلوم را در سستى و زوال حكومت مؤثر مى‏داند:

«آرى، چه بسا، كه ستمكار ظالم، بيدادى بر بيچاره كند كه در چاره‏جويى‏اش از همه جا بسته و دست اميدش از همه جا گسسته مى‏شود . ناچار، شكوه و دادخواهى به درگاه پادشاهى برد كه ساحت رحمتش گريزگاه بى‏پناهان و غمخوارى مرحمتش فريادرس دادخواهان است . مير ديوان عدلش به دادخواهى گداى بى سرو پايى، خسرو تاجدارى را دست اقتدار در زير تيغ انتقام مى‏نشاند و سرهنگ سياستش براى خاطرپريشانى سلطان والا شانى را پالهنگ عجز در گردن افكنده و به پاى دار مكافات مى‏دواند . مظلومى از ضرب چوب ظالمى برخود نپيچد كه شحنه غضبش با وى در نپيچد و ستم كيشى اشگى از ديده درويشى فرو نريزد كه سيلاب عقوبتش بنيان دولت وى از هم بريزد» . (78)

افزون بر اين، ظلم و ستم باعث پريشانى رعيت و موجب ويرانى كشور است، همان گونه كه على (ع) مى‏فرمايد:

«آفة العمران من جور السلطان; (79) خرابى آبادى‏ها از جور و ستم پادشاه است‏» .

نيز مى‏فرمايد:

«من ظلم رعيته نصر اعدائه; (80) هر كس بر رعيت‏خود ستم كند، دشمنان خود را يارى كرده است‏» .

نراقى نه تنها سلطان و راس حكومت‏ستم را نشانه مى‏رود كه ياوران ستمگران و يا كسانى را كه راضى به كارهاى ستمگرانه آنها باشند و يا به ستمگران خدمت كنند، در گناه و عقوبت، آنان را، همانند ستمگران دانسته و با يادآورى چند حديث اين بحث را خاتمه مى‏دهد .

2 . كوتاهى و يا ترك امر به معروف و نهى از منكر

همان گونه كه قوت و بقاى نظام سياسى اسلام، وابسته به اين واجب بزرگ اجتماعى است، ضعف و آسيب پذيرى آن نيز از همين موضع است . كوتاهى و يا ترك امر به معروف و نهى از منكر، تداوم حكومت را با دشوارى‏هاى جدى روبه رو مى‏سازد . به ديگر سخن، اين راهبرد، عامل سلامت‏حركت ونظام اسلامى است و نبود آن، جامعه و نظام را دچار ضعف و آسيب پذيرى مى‏كند . در اين صورت ممكن است كوچك‏ترين آفت، جامعه و نظام ضعيف و از هم گسيخته را از پاى درآورند .

علامه نراقى، آثار و پيامدهاى زيانبار سهل‏انگارى در اقامه امر به معروف و نهى از منكر را چنين به تصوير مى‏كشد:

«و آن [سستى در امر به معروف و نهى از منكر] از جمله مهلكات [مى‏باشد] و ضرر آن عام و فساد آن تام است، چه اگر بساط امر به معروف ونهى از منكر پيچيده شود و اساس آن برچيده شود، آيات نبوت از ميان مردم برطرف [مى‏شود] و احكام دين و ملت ضايع و تلف مى‏گردد، و جهل و نادانى عالم را فرا مى‏گيرد، و ضلالت و گمراهى آشكار مى‏شود و آثار شريعت رب العالمين فراموش و چراغ آيين سيدالمرسلين خاموش [مى‏شود] و فتنه و فساد شايع و ولايات و اهل آنها نابود و ضايع مى‏گردند» . (81)

آن بزرگوار سپس اشاره مى‏كند در هر دوره‏اى كه عالمى صاحب نفوذ يا حاكمى قدرتمند اقدام به اين واجب كرده و در راه دين و آيين، از سرزنش هيچ كس انديشه نكرد، همه مردمان به طاعات و نيكى‏ها و تحصيل علم و عمل راغب شدند و بركات از آسمان برايشان نازل گشت و ذخيره دنيا و آخرت ايشان حاصل شد . در هر زمانى كه عالم عاملى و يا سلطان عادلى همت‏بر اين امر خطير نگماشت و اين كار بزرگ را سهل انگاشت، امر مردم، فاسد و بازار علم و عمل كاسد گشته، مردم به لهو و لعب مشغول و به هوا و هوس گرفتار و خودسر شدند و ياد خدا و فكر روز جزا را فراموش نمودند واز باده معاصى مست و مدهوش گشتند . (82)

از اين روى، در آيات و روايات نكوهش بسيار بر ترك امر به معروف و نهى از منكر شده است . از باب نمونه به پاره‏اى از آيات و رواياتى كه نراقى در اين باب آورده، اشاره مى‏كنيم:

خداوند در قرآن مى‏فرمايد:

«لولا ينههم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون; (83) چرا دانشمندان نصارا و علماى يهود، آنها را از سخنان گناه‏آميز و خوردن مال حرام نهى نمى‏كنند؟ چه زشت است عملى كه انجام مى‏دادند!» .

از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است:

«بايد البته امر به معروف و نهى از منكر نمايند والا بدان شما بر شما مسلط مى‏شوند . پس خوبان شما دست‏به دعا برمى دارند ودعاى ايشان به درجه اجابت نمى‏رسد» . (84)

از على (ع) همانند سخن فوق آمده است . (85)

پيامبر اسلام (ص) و على (ع) در اين دو روايت، درباره تداوم حكومت و زوال آن سخن آخر را فرموده كه بر اساس سنت تغييرناپذير آفرينش، با ترك امر به معروف و نهى از منكر، هيچ چيز، حتى دعاى خوبان نمى‏تواند جلوى سلطه زورگويان و اشرار را بر جامعه بگيرد و تداوم نظام اسلامى را تضمين نمايد .

3 . تجمل گرايى

يكى از عواملى كه موجب سستى و ناپايدارى حكومت مى‏گردد، تجمل‏گرايى است . از نگاه نراقى به هر اندازه جامعه و رهبران آن بيش‏تر در ناز و نعمت و تجمل خواهى فرو روند، به همان ميزان از استحكام حكومت كاسته شده و به نابودى و زوال نزديك‏تر مى‏شوند، چرا كه تجمل خواهى از پايدارى انسان در برابر دشمنان و مشكلات مى‏كاهد و حميت و غيرت دينى را از بين مى‏برد و در حقيقت‏سلاحى كه براى پيروزى بر دشمنان لازم است، كاهش يافته و آن وقت است كه در برابر تهاجم دشمنان مغلوب واقع خواهند شد .

علامه نراقى در اين باره مى‏نويسد:

«مقصود از مملكت‏دارى و فرمانفرمايى، استيفاى حظوظ نفسانيه و پيروى لذات و شهوات جسمانيه نباشد و عنان نفس را از ملاهى ومناهى باز دارد و همه همت او بر آسايش و آرايش مصروف نباشد» . (86)

سپس آن بزرگوار با استناد به سخن على (ع):

«راس الآفات الوله باللذات; (87) سر همه آفات‏ها شيفته شدن به لذت‏هاست‏» .

همچنين در اشعار فارسى و عربى، مردم و حاكمان را از رو آورى به لذت‏ها و غفلت از امور مملكت‏برحذر مى‏دارد، چرا كه تجمل در نهاد آدمى انواع بدى‏ها و فرومايگى‏ها و عادت‏هاى زشت را پديد آورده و صفات نيكى را كه نشانه و راهنماى كشور دارى است، از ميان مى‏برد .

«اذا غدا ملك باللهو مشتغلا

فاحكم على ملكه بالويل و الخرب; (88)

چون پادشاه مشغول لهو ولعب و مفتون لذت‏هاى نفسانى گردد و اوقات خود را صرف آن سازد، پادشاهى او تباه و ويران خواهد شد .»

مضمون شعر فوق در بسيارى از آموزه‏هاى دينى آمده است . در آيات و روايات زيادى مسلمانان به كار و تلاش ساده‏زيستى فراخوانده شده و از راحت‏طلبى و تجمل گرايى برحذر داشته شده‏اند . براى اين كه كلام به درازا نكشد، از نقل همه آنها خوددارى كرده و تنها به نقل آيه‏اى بسنده مى‏كنم:

«و كم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا و كنا نحن الوارثين; (89) چه بسيار از شهرها و آبادى‏هايى را كه بر اثر فراوانى نعمت، مست و مغرور شده بودند هلاك كرديم . اين خانه‏هاى آنهاست كه ويران شده و پس از آنان جز اندك كسى در آنها سكونت نكردو ما وارث آنان بوديم‏» .

ابن‏خلدون (90) و بسيارى از متفكران اسلامى درباره آثار زيانبار تجمل‏گرايى، به تفصيل سخن گفته و به تحليل عزت و شوكت مسلمانان وعلل افول وسقوط آنان پرداخته‏اند و يكى از علت‏ها را تجمل‏گرايى برشمرده‏اند .

4 . رواج گناه و فساد

از نگاه نراقى از بين رفتن رشد و رفاه و عظمت هر ملتى رابطه تنگاتنگ با گناه و بيمارى‏هاى اجتماعى دارد .

حكومت دينى هنگامى مى‏تواند بدون دغدغه به حيات خود ادامه دهد كه گناهان به ويژه گناهان بزرگ در جامعه ريشه كن گردد . نراقى با استشهاد به آيه:

«ان الله لايغير مابقوم حتى يغيروا ما بانفسهم; (91) خدا حال هيچ قومى را دگرگون نخواهد كرد مگر زمانى كه خود آن قوم حالشان را تغيير دهند» .

تغيير اوضاع جوامع را به تغييرى كه مردم جامعه در خود ايجاد كنند، وابسته دانسته است . علامه طباطبايى (92) در ذيل آيه فوق اشاره مى‏كند كه سنت‏خدا بر اين است كه وضع هيچ قومى را دگرگون نكند مگر آن كه خودشان حالات روحى خود را دگرگون سازند، مثلا اگر شكرگزار بودند، به كفران مبدل سازند و يا اگر اهل اطاعت و پيروى از دستورهاى الهى بودند، گناه و معصيت را پيشه خود سازند و يا اگر اهل ايمان و عمل صالح بودند، به شرك بگرايند . در اين صورت خداوند نعمت‏خود را به نقمت وهدايتش را به گمراهى و سعادت را به شقاوت مبدل مى‏سازد .

علامه نراقى، با استناد به آيات، اثبات مى‏كند كه هر كس گناه كند، نتيجه آن را خواهد ديد:

«به واسطه معاصى، قومى بى شمار را خدا در دنيا به انواع عذاب‏ها معذب ساخت . خلقى را به طوفان غرق كرد و جماعتى را به صاعقه هلاك ساخت . آتش بر طايفه‏اى بارانيد و شهر گروهى را سرنگون ساخت . شمشير به دست‏حبيب خود داد كه «رحمة للعالمين‏» بود تا خلقى بى‏شمار را از دم تيغ آبدار گذرانيد و زن و اطفال ايشان را به اسيرى داد» . (93)

در قسمت‏هاى ياد شده علامه نراقى با بهره‏ورى از قرآن، از سقوط و زوال ملل پيشين، چون قوم نوح، عاد، ثمود، لوط، مدين و ... سخن گفته و چگونگى سقوط و نابودى آنها را براى عبرت آيندگان آورده است . نمونه‏هاى ياد شده هر چند مربوط به مشركان و كافران است، ولى از برخى آيات و روايات بر مى‏آيد كه اين يك قانون عام است و اختصاص به كافران و مشركان ندارد، بلكه همه امت‏ها مشمول اين قانونند . امام على (ع) مى‏فرمايد:

«اذا فسد الزمان ساد اللئام; (94) هر گاه زمانه فاسد شود، فرومايگان، سيادت و آقايى مى‏كنند و حكومت را به دست مى‏گيرند» .

فساد زمان چيزى، جز به معناى اهل زمان نيست . هر گاه مردم ميان على (ع) ومعاويه تفاوت قائل نشوند و مردم بر اساس هوا و هوس در برابر على (ع) بايستند و يا از يارى او تن زنند، در چنين زمانى حكومت‏هاى فاسد سركار مى‏آيند . پيامبر اكرم (ص) مى‏فرمايد:

«كما تكونون يولى عليكم; (95) هر گونه باشيد، همان گونه بر شما ولايت و سلطه پيدا مى‏شود» .

اگر گوش به فرمان خدا و پيامبر (ص) و راهبران الهى باشيد، خوبان بر شما سلطه و ولايت پيدا خواهند كرد و اگر سخنان آن بزرگوار را نشنويد و از آنها پيروى نكنيد، به سلطه و ولايت اشرار گرفتار خواهيد شد . اين يك قانون كلى است و اختصاص به امت اسلام ندارد، بلكه امت‏هاى گذشته نيز مشمول همين قانون بوده‏اند . هر امتى نسبت‏به دين و ارزشهاى الهى بى‏اعتنايى كرد، گرفتار سلطه بدان شد . امام جواد (ع) مى‏فرمايد:

«هر امتى نسبت‏به دين بى‏اعتنايى كرد، خداوند علم كتابش را از آن امت گرفت و هر گاه از خداوند روبرگردانيدند، خداوند دشمنان را بر آنها مسلط كرد» . (96)

پيامبر اسلام (ص) مى‏فرمايد:

«خداوند فرمود: «هر گاه خلق من كه مرا مى‏شناسند، نافرمانى كنند، آن دسته از بندگانم را كه مرا نمى‏شناسند، برآنهامسلط مى‏كنم‏» . (97)

بنابراين، عمل و رفتار مردم در اين مقوله نقش اساسى دارد . اين مردم هستند كه در هر زمان با عمل درست‏سرنوشت‏خود را رقم مى‏زنند، زيرا آنها هستند كه حكومت‏ها را سركار مى‏آورند و اگر قصور كنند و به اشتباه بيفتند، ناگزير غرامت عمل خود را بايد بپردازند .


1) در روزگار صفويه، عبدالكريم بن محمد بن يحيى قزوينى، كلمات قصار على (ع) را در رساله‏اى به نام «بقا و زوال دولت در كلمات سياسى اميرمؤمنان (ع)» گردآورى كرد . اين رساله اينك به كوشش: رسول جعفريان، توسط كتابخانه آية‏الله مرعشى نجفى، چاپ و منتشر شده است .

2) ابن‏خلدون، مقدمه، ص‏294، چ دارالكتب العلميه، بيروت .

3) ابونصر فارابى، المله، تحقيق دكتر رفيق العجم، ص‏56 - 60، دار المشرق، بيروت .

ترجمه «المله‏» در فصلنامه «علوم سياسى‏» سال دوم، شماره ششم، ص‏96 - 97 آمده است .

4) روضة الانوار عباسى، سبزوارى، با مقدمه و تحقيق و تصحيح اسماعيل چنگيزى اردهايى، ص 182 - 192، آيينه ميراث .

5) ميزان الملوك و الطوائف و صراط المستقيم فى سلوك الخلائف، به كوشش عبدالوهاب فراتى; تحفة الملوك، ج‏2، ص‏210 - 212، چ كتابخانه آستانه حضرت معصومه (س)، شماره 5858 (مجموعه‏هاى نسخ خطى) .

6) رعد (13) آيه‏11 .

7) احزاب (33) آيه 62; فاطر (35) آيه 43 و فتح (48) آيه 23 .

8) بقا و زوال دولت، ص‏35 .

9) معراج السعاده، ص‏345; ميزان الملوك و الطوائف، ص‏54، به كوشش عبدالوهاب فراتى، چ مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى .

10) تحف العقول، ابن‏شعبه حرانى، ص‏244، چ مؤسسه اعلمى، بيروت .

11) غرر الحكم، عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، با مقدمه و تصحيح جلال الدين حسينى ارموى، ج‏3، ص‏353، چ دانشگاه تهران .

12) همان، ج‏1، ص‏64 و 104 .

13) همان، ج‏6، ص‏64 .

14) همان، ج‏4، ص‏196 .

15) تحف العقول، ص‏278 .

16) شورى (42) آيه 15 .

17) اعراف (7) آيه 29 .

18) غرر الحكم، ج‏3، ص‏420 . نيز فرمود: «خير السياسات العدل و العدل خير الحكم‏» . ر . ك: همان، ص‏81 .

19) همان، ج‏2، ص‏90 . نيز: «العدل قوام الرعية و جمال الولاة و العدل نظام الامرة‏» . ر . ك: همان، ج‏1، ص‏198 .

20) همان، ج‏5، ص‏355

21) همان، ج‏5، ص‏70 و ج‏2، ص‏62 و 178; بقا و زوال دولت، ص‏99 و 105 و ...

22) معراج السعاده، ص‏44، چ انتشارات جاويدان .

23) همان .

24) همان، ص‏47 - 49

25) خواجه نصيرالدين طوسى در اين كتاب از ابن‏مسكويه متاثر است . خود آن بزرگوار در مقدمه به صراحت اين نكته را آورده است . ر . ك: اخلاق ناصرى، ص‏4 - 5، مقدمه، چ انتشارات علميه .

26) عالمان و متفكران مسلمان هر چند پاره‏اى از مطالب را از ارسطو گرفته، ولى مقلد صرف نبوده‏اند، بلكه مطالبى بر آن افزوده‏اند و يا از آن كم كرده و آن را با ديدگاه‏هاى اسلامى مطابقت داده‏اند .

27) معراج السعاده، ص‏46

28) با توجه به سخنان فوق مى‏توان گفت كه ملامهدى نراقى نيز به ولايت فقيه باور داشته است، چرا كه معراج السعاده، ترجمه جامع السعادات است . ر . ك: جامع السعادات، ج‏1، ص‏79 .

29) عدل الهى، شهيد مطهرى، ص‏62، انتشارات صدرا; معراج السعاده، ص‏340 .

30) نهج البلاغه، حكمت 429 .

31) معراج السعاده، ص‏480 و 347 و 340 .

32) برخى از اين مباحث و مطالب را استاد شهيد مرتضى مطهرى در كتاب‏هايش آورده است . ر . ك: عدل الهى، ص‏59 - 63; بيست گفتار، ص‏27 و 42 - 43; بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص‏170 - 172 .

33) معراج السعاده، ص‏350 .

34) همان .

35) همان، ص‏351 .

36) همان .

37) همان .

38) همان .

39) همان .

40) همان، ص‏352 .

41) همان .

42) همان .

43) همان، ص‏353 .

44) همان .

45) همان .

46) همان .

47) همان، ص‏369 .

48) همان، ص‏369 - 371 .

49) برائت (9) آيه 71 .

50) معراج السعاده، ص‏370 .

51) نهج البلاغه، خطبه 178 .

52) معراج السعاده، ص‏362; اصول كافى، ج‏2، ص‏164، كتاب الايمان و الكفر، حديث 5 .

53) معراج السعاده، ص‏371 .

54) همان، ص‏375 .

55) اميرالمؤمنين على (ع) در بسيارى از كلمات قصار خود نبود اين شرط را سبب زوال حكومت دانسته است: «سوء التدبير سبب التدبير» و «سوء التدبير ضعف السياسة‏» و «من حسنت‏سياسته دامت رياسته‏» و «حسن السياسة قوام الرعية‏» .

56) معراج السعاده، ص‏354 .

57) نهج البلاغه، نامه‏53 .

58) غررالحكم، ج‏6، ص‏450 .

59) همان، ج‏3، ص‏295 و 129 .

60) معراج السعادة، ص‏354 .

61) همان جا .

62) همان، ص‏354 .

63) نهج البلاغه، نامه 40 و 43 .

64) همان، نامه 33 .

65) مجله «حوزه، شماره 99/182 به نمونه‏هايى از بازرسى حضرت اشاره شده است .

66) معراج السعاده، 354 .

67) المله، ابونصرفارابى، 56 - 60 .

68) مقدمه، ابن‏خلدون، ج‏2، ص‏744 .

69) معراج السعاده، ص‏340 .

70) در قرآن كريم حدود سيصد بار ماده «ظلم‏» در شكل‏هاى گوناگون مورد نكوهش قرار گرفته است . نراقى تنها به چند آيه اشاره كرده است .

71) همان، ص‏342 .

72) نهج البلاغه، نامه‏53 .

73) همان، نامه‏53 .

74) معراج السعاده، ص‏344 .

75) رعد (13) آيه 11 .

76) معراج السعاده، ص‏344 - 345 .

77) همان .

78) همان، ص‏345 .

79) همان .

80) همان، ص‏346 .

81) همان، ص‏367 .

82) همان، ص 367 .

83) مائده (5) آيه 63 .

84) معراج السعاده، ص‏367 .

85) نهج البلاغه، نامه‏47 .

86) همان، ص‏359 .

87) همان .

88) همان .

89) قصص (28) آيه 58 .

90) مقدمه، ص‏294، دارالكتب العلميه، بيروت، مقدمه ابن‏خلدون با ترجمه پروين گنابادى، ج‏1، ص‏320، انتشارات علمى و فرهنگى .

91) رعد (12) آيه 11 .

92) الميزان، ذيل آيه شريفه .

93) معراج السعاده، ص‏472 .

94) غررالحكم، ج‏3، ص‏129 .

95) كنزالعمال، ج‏6، ص‏89 . روايت همانند روايت فوق در معراج السعاده، ص‏353 آمده است .

96) بحارالانوار، ج‏78، ص‏358، چ مؤسسه الوفاء .

97) من لا يحضره الفقيه، ج‏3، ص‏289 .

/ 1