رموز و لمعاتى در نظريه ولايت فقيه محقق نراقى
هاشم هاشم زاده هريسى تعيين و تعريف موضوع بحث
آيتحق مرحوم ملا احمد نراقى در حكومت ولايى كه امروز در فضاى آن به سر مىبريم سهم به سزايى دارد; زيرا ايشان يكى از شاخصترين كسانى است كه مسئله ولايت فقيه را در تمام امور و شئون دينى و اجتماعى مردم در حد حاكميت فقيه با نظم و نسق خاصى به طور مشروح مطرح كرده و با استدلال جامع روايى، فقهى، علمى و عقلى آن را به اثبات رسانده و آن را منضبط و سامان داده است . خود آن بزرگوار در اين مورد مىنويسد: فانى قد رايت المصنفين يحولون كثيرا من الامور الى الحاكم فى زمن الغيبة و يولونه فيهاو لا يذكرون عليه دليلا و رايتبعضهم يذكرون ادلة غير تامة و مع ذلك كان ذلك امرا مهما غير منضبط فى مورد خاص . (1) من ديدم كه فقها و نويسندگان كتب فقهى در كتاب هايشان از ولايت فقيه سخن به ميان مىآورند و براى فقيه در بسيارى از امور ولايت قائلاند . ولى آن را به طور مستدل ارائه ندادهاند . ازاين سخن كوتاه مرحوم نراقى چنين استفاده مىشود كه اگر چه اصل ولايت فقيه در كتب گذشتگان به طور ع اجمال مطرح بوده، ولى شرح مسئله و احصاى دلايل و سامان دهى فقهى و علمى آن از ايشان بوده و او در اين امر گوى سبقت را برده و ولايت فقيه را به صورت يك تئورى جامع فقهى، سامان دهى و ارائه نموده است . البته مرحوم نراقى به طرح صرف تئورى اكتفا نكرده، بلكه با عمل و رفتار، پاى تئورى خود را امضا نموده و عملا در تحقق آن اقدام كرده است . زمانى كه مرحوم آقا سيد محمد طباطبايى اصفهانى (داماد علامه بحرالعلوم معروف به مجاهد) در سال 1241 حكم جهاد با سپاه متجاوز روسيه تزار را (كه بلاد اسلامى را به تصرف خود درآورده بودند) صادر فرمود و خود وى نيز با گروهى از علماى بزرگ ازعراق حركت و در ايران به اردوى سپاه اسلام پيوستند روز بعدش مرحوم حاج ملا احمد نراقى هم با جمعى ديگر از علماى اعلام به مجاهدان ملحق شد هم فتواى جهاد را امضا نمود و هم در ركاب صادر كننده اصلى حكم جهاد در جبهه جنگ شركت نمود و عقيده را با عمل در آميخت و تئورى ولايت فقيه را در ميدان جنگ عملا به مردم آموخت . والد بزرگوارش عالم ذوالفنون ملا مهدى نراقى نيز در كتاب جامع السعادات از اوصاف و وظائف حاكمان و از تاثير رفق، مدارا و عدالتحاكمان در جامعه سخن گفته و آنان را با تاكيد بيشتر مورد خطاب كتاب اخلاقى خود قرار داده است . دو قرن بعد از اين دو فقيه عارف و مجاهد، فقيه عارف و مجاهد ديگرى يعنى حضرت امام خمينى (قده) به پا خاسته و با طرح و تبيين بيشتر تئورى ولايت فقيه و با انقلاب اسلامى و الهى خود آن را از مرحله تئورى صرف خارج و به مرحله كاربردى و عمل رسانده و به حاكميت فقيه در جامعه اسلامى جامه عمل پوشاند . بدين جهت گفتيم كه فاضلان نراقى امروز در نظام ولايى حاكم در جامعه اسلامى ما سهم شايستهاى دارند . اصل نظريه ولايت فقيه و تئورى حاكميت فقيه كه مرحوم نراقى آنرا مستند و سامان دهى كرده است معروف و مشهورتر از آن است كه دراين مقال و مقام مورد بحث و گفتوگو قرار گيرد جز تكرار مكررات و ذكر واضحات نخواهد بود آنچه دراين مقال مورد نظر من است كه مورد توجه قرار گيرد نكات و رموزى است كه مرحوم نراقى در بحث ولايت فقيه طى جملات كوتاهى به طور اشاره به آنها پرداخته و در ميان كليات و انبوه مطالب، گم شده و از نظر محققان مغفول مانده و كمتر مورد توجه و بحث و گفت و گو قرار گرفته است در صورتى كه اين نكات و رموز بقدرى مهم و اساسى هستند كه اصول و پايههاى تئورى ولايت فقيه را تشكيل مىدهند و آن را عقلانى، علمانى و كاربردى مىكنند و با شرايط روز و جهان منطبق مىسازند و بدون توجه به اين نكتهها نظريه نراقى در ولايت فقيه ناقص ارائه مىشود . بنابراين، براى نمونه چند مورد از اين نكات و رموز را از لابلاى مطالب عوائد الايام و جامع السعادات استخراج نموده و تحت عنوان «رموز و لمعاتى در نظريه ولايت فقيه نراقى» به طور اجمال و اشاره مورد بحث قرار مىدهم . 1 . احاطه علمى و برجستگى فقهى
مرحوم نراقى در عوائد الايام از ولايت و حاكميت فقيه سخن مىگويد و از اعلميتيا حدفقاهت او صريحا سخنى به ميان نمىآورد، با اين حال در آغاز بحث، سخن تعريض گونهاى نسبتبه كسانى دارد كه بدون داشتن مقام ويژه و عالى علمى، ولايت و حاكميت را در اختيار دارند . اين سخن تعريض گونه از هر سخن صريحى صريحتر و روشنتر است كه آن مرد بزرگ مرحله عالى و ويژه علمى و فقهى را شرط ولايت و حاكميت مىداند . در اين مورد مىفرمايد: «نرى كثيرا من غير المحتاطين من افاضل العصر و طلاب الزمان اذا وجدوا فى انفسهم قوة الترجيح و الاقتدار على التفريع يجلسون مجلس الحكومة و يتولون امور الرعية فيفتون لهم فى مسائل الحلال و الحرام و يحكمون باحكام لم يثبت لهم وجوب القبول عنهم . . . من لوازم الرياسة الكبرى و تريهم ليس بيدهم فيما يفعلون دليل و لم يهتدوا فى اعمالهم الى سبيل; (2) من بعضى از فضلاى عصر و طلاب زمان را مىبينم كه جانب احتياط را رعايت نمىكنند آن گاه كه در خود تا اندازهاى قدرت اجتهاد و تشخيص احساس مىكنند در مقام حكومت مىنشينند و ولايت امور امت را به دست مىگيرند و احكام ولايى صادر مىكنند آن چنان احكامى كه پيروى مردم از آنها در اين احكام ثابت نشده است و به شئون رياست كبرا متعرض مىشوند . به نظر من آنان براى اين كارشان دليل ندارند و راه صحيحى را نمىپيمايند .» بنابراين، علاقه نراقى دراين سخن تعريض گونه كسانى را كه از فقه و فقاهت اطلاع ندارند يا كم سواداند مورد خطاب خود قرار نداده بلكه با عنوان «افاضل عصر» ، علما و فضلايى را مورد خطاب و تعريض قرار مىدهد كه در مرتبهاى از علم و فضيلت قرار دارند و از قدرت اجتهاد و تشخيص و توان تفريع احكام تا حد اندكى برخوردارند و آنها را به دقت، احتياط و خويشتن دارى دعوت و از تجرى و بى احتياطى بر حذر مىدارد و در پايان اين تعريض مىفرمايد: «اين گونه عالمان و فاضلان بى احتياط با اين اعمالشان هم خود را به هلاكت مىرسانند و هم ملت را; فيهلكون ويهلكون» (3) در پايان اين فراز مىفرمايد: «آيا خداوند به آنان چنين اجازهاى را داده است و يا بر خداوند افترا مىبندند؟ ! «ااذن الله لهم ام على الله يفترون» . (4) 2 . ولايت، وظيفه و مسؤوليت، نه حق و امتياز
مرحوم ملا احمد نراقى ولايت را براى فقيه يك وظيفه و مسؤوليت مىداند نه صرف حق، اختيارات و مقام . اين نكته بسيار مهم و اساسى و در عين حال زيبا و ظريف است كه در مسئله ولايت فقيه در عوائد الايام بدان اشارت نموده استبه طور كلى در مسئله ولايت فقيه دو تئورى قابل طرح است: 1 . وظيفه بودن ولايت نسبتبه فقيه
2 . حق بودن ولايت نسبتبه فقيه اين دو تئورى از نظر مفهوم محتوا و آثار، تفاوت اساسى و ماهوى با هم دارند در تئورى «وظيفه بودن ولايت» ولى فقيه در قبال امور دينى و اجتماعى مردم وظايفى دارد كه موظف به انجام آن است و اگر با وجود امكانات و شرايط لازم آن را انجام ندهد يا به خوبى اجرا نكند هم در پيشگاه خداوند مسؤول است كه اين وظيفه را به عهده او گذاشته است و هم در برابر بندگان خدا مسؤول است كه صاحبان حقاند . در واقع ولى فقيه در اين تئورى يك مقام خدمت گزار، مسؤول و مامور است . اما در تئورى «حق بودن ولايت» ، ولايت فقيه يك مقام قدسى الهى و غير قابل نقد و سؤال است; زيرا در اين فرض، لايتشعبهاى از حقوق الهى است كه خداوند به فقيه عطا كرده است و او در برابر مردم، حق فرمان و اطاعت دارد و كسى جز اطاعت از او، حق طلب و سؤال و حق چون و چرا از او را ندارد و او در برابر كسى مسؤول نيست تنها در برابر خداوند كه اين حق و مقام را به او داده است، مسؤول مىباشد . بعد از تبيين اين دو نظريه در مورد ولايت فقيه و تفاوت اساسى و ماهوى آن دو، وقت آن رسيده كه نظر مرحوم نراقى درا ين مورد را جست و جو كنيم . مرحوم نراقى در سراسر بحث مشروح ولايت فقيه حتى يك بار هم از حق بودن ولايتبراى فقيه سخن به ميان نياورده يا تعبيرى به عنوان حقوق و اختيارات فقيه به كار نبرده است، بلكه بارها ولايت را براى فقيه به عنوان وظيفه نام برده و بر وظيفه بودن آن تصريح و تاكيد كرده است . وى سخن خود را در مورد ولايت فقيه با اين جمله آغاز مىكند: فرايت ان اذكر فى هذا العائدة الجليلة وظيفة الفقها و ما فيه ولايتهم; (5) مناسب ديدم كه در اين مبحث ارزشمند، وظيفه فقها را در رابطه با ولايتشان مطرح و بررسى كنم . بعد از پايان بخش اول بحثيعنى نقل روايات نوزدهگانه ولايت فقيه، بخش دوم را نيز با همين عنوان شروع مىكند و مىفرمايد: المقام الثانى فى بيان وظيفة العلماء الابرار و الفقهاء الاخيار فى امور الناس و ما لهم فى الولاية; (6) بخش دوم بحث ما در بيان وظايف علماى والا مقام و فقهاى بزرگ در اداره امور مردم و در آن چه ولايت دارند مىباشد . در همين بخش در توضيح گستره ولايت مىفرمايد: ان لكل فعل متعلق به امور العباد فى دينهم او دنياهم و لا بد من الاتيان به و لا مفر منه اما عقلا او عادة . . . او شرعا و لم يجعل الشارع وظيفة لمعين و لا لغير معين . . . فهو وظيفة الفقيه وله التصرف فيه و الاتيان به; (7) گستره شعاع ولايت فقيه شامل تمام امور دينى و دنيوى و اجتماعى مردم است كه انجام آنها عقلا، عرفا، عادة وشرعا در جامعه مورد نياز و ضرورى مىباشد و اداره امور معاد و معاش مردم و نظم و انتظام جامعه منوط به انجام آنها است و شارع مقدس متولى خاص و معين و يا عام و غير معين براى آنها تعيين نكرده است; انجام و اداره همه اين امور وظيفه فقيه است . و باز آنجا كه موارد و مصاديق شاخص ولايت را مىخواهد احصا و بيان كند بحث را چنين آغاز مىكند: ثم نقول: ان الامور التى هى وظيفة الفقهاء و منصبهم ولهم الولاية فيه، كثيرة; (8) امورى كه انجام آنها مشخصا از وظايف فقها است و [در روايات به طور موردى به آن تصريح شده] فراوان است» . سپس دوازده مورد را شرح مىدهد . تفاوت اساسى اين دو فرضيه و آثار آن
قبل از ورود در اين بحثبايد به اين نكته توجه داشت كه منظور از تئورى وظيفه بودن ولايت اين نيست كه فقيه هيچ نوع حق و حقوق و اختياراتى ناشى از ولايت ندارد و كلمه حق را در مورد ولايتبه هيچ معنا نمىتوان به كار برد; زيرا اگر فقيه حق و حقوق و اختياراتى در رابطه با ولايتخود نداشته باشد و حق فرمان و اطاعت نداشته باشد نمىتواند ولايتخود را اعمال كند و وظايف ولايى خود را انجام دهد . پس طبيعتا فقيه بايد حقوق و اختياراتى را داشته باشد و بايد از او اطاعتشود تا بتواند سؤوليتسنگين و وظيفه مقدس ولايى خود را انجام دهد و پاسخگوى وظايف و مسؤوليت هايش باشد . بنابراين، منظور نفى حق بطور كلى از فقيه نيستبلكه منظور اين است كه اصل و هدف اصلى در ولايت، وظيفه است . و حق و حقوق و اختيارات ناشى از آن، وسيله و ابزار انجام اين وظايف است و در هر مورد كه ولايتبا عنوان حق مطرح شده استبه همان معناست و به عنوان حق واسط در مسير اجراى وظيفه است نه حق امتياز و برترى; يعنى ولايت، صرف حق به معناى اختصاصى و انتفاعى آن نيست كه براى فقيه صرف مقام، حق، امتياز و اختيارات بدون چون و چرا و فوق مسؤوليتباشد، بلكه ولايت در اصل، وظيفهاى استبر دوش فقيه و حقى است تبعى در مسير انجام وظايف و از آن مردم و براى مردم و در جهت اصلاح امور دينى و دنيوى مردم است نه حق انتفاعى و اختصاصى فقيه و براى فقيه در جهت منافع و حاكميت او كه اگر اين حق و اختيارات را در مسير ايفاى وظايف به كار بندد يا از آن استفاده نامطلوب و غير مسؤولانه بكند هم در پيش خدا (اعطا كننده حق) و هم در پيش خلق خدا (صاحبان اصلى حق) مسؤول است . اما در تئورى حق بودن ولايت، ماهيت امر به طور كلى تفاوت مىكند; در اين فرض، حق و اختيارات فقيه اصالت و موضوعيت پيدا مىكند و ولايتيك مقام قدسى و حق اعطايى براى فقيه مىباشد كه با داشتن چنين حق و مقام قدسى و الهى كسى جز خدا حق سؤال و بازخواست از او ندارد و به عنوان جانشين خدا بر روى زمين از او نتوان سؤال كرد، حال آنكه او مىتواند از همه سؤال و همه را مؤاخذه كند در اين صورت مصداق (لا يسال عما يفعل و هم يسالون) (9) . خواهد بود . جان كلام در تفاوت اين دو نظريه ولايت، اينكه نظريه اول بر اساس وظيفه محورى است و نظريه دوم بر اساس قدرت محورى; چنان كه حاكميت كليسا در قرون وسطى، بر اساس قدرت محورى استوار بود كه به رنسانس و جدايى دين از سياست منتهى شد و سكولاريزم، لاييزم و پروتستانتيزم و . . . از آن زاييده شد كه مرحوم استاد شهيد مطهرى در كتاب علل گرايش به ماديگرى و كتاب سيرى در نهج البلاغه مشروحا بدان پرداخته و مىنويسد: سومين علت گرايش به مادى گرى (لاييزم و سكولاريزم و . .). اينكه عدهاى به نام دين، طرفدار استبداد سياسى شدند و براى توده مردم در مقابل حاكم حقى قائل نشدند و تنها چيزى كه براى مردم در مقابل حاكم قائل شدند وظيفه و تكليف بود و مردم را در برابر حكومت و حكومت را در برابر خدا مسؤول دانستند و معتقد شدند كه مردم حق ندارند حاكم را بازخواست كنند . (10) و باز مىنويسد: درست در همان موقعى كه در اروپا حق حاكميت مردم و تنفر از استبداد و اختناق به اوج خود رسيده و مردم تشنه آن بودند از طرف كليسا اين فكر عرضه مىشد كه مردم فقط تكليف و وظيفه تبعيت از حاكم و حكومت دارند نه حق . و اين امر مردم را نه تنها فقط عليه كليسا بلكه به ضد دين و خدا به طور كلى برانگيخت . (11) «به پولس نسبت داده شده است كه او مىگويد: . . . حاكم در برابر مردم مسؤوليتى ندارد و پاسخ گوى اعمال خود در برابر ملت نيست تنها در برابر خدا مسؤول است» . (12) ژاك بوسوئه روحانى عالى مقام فرانسوى به عنوان خطيب مقدس در كتاب سياست متخذ از كتاب مقدس مىگويد: قدرت حاكم و زمامدار ناشى از قدرت خداست (و حق او است) به كسى نبايد حساب پس بدهد . (13) نظريه اسلام در مشروط بودن حكومت و ولايت
چنان كه گفته شد كليسا در قرون وسطى براى حاكم و زمامدار حق مطلق و غير مسؤولانه قائل بود كه منتهى به ظهور و پيدايش سكولاريزم گرديد ولى در اسلام و در نظام ولايت، طبق تئورى وظيفه محورى مرحوم نراقى، داستان درستبه عكس آن است كه حاكم و ولى فقيه پيش از آن و پيش از آنكه داراى حق باشد حامل وظيفه و مسؤوليت است، يار و خدمت گزار مردم است نه بار و وبال بر دوش آنان . در برابر مردم مسؤول و بدهكار است نه ذى حق و طلب كار، حافظ منافع و مصالح دين خدا و بندگان خدا است نه مصالح و منافع خويشتن، حقوق و اختياراتش نيز در جهتخدمتبه امت و انجام وظايفش مىباشد نه در مسير صرف حاكميت و فرمان روايى، اميرمؤمنان على (ع) نيز ولايت را وظيفه و خدمت مىداند نه حق حكومت و وجوب اطاعت او را مشروط به انجام وظائف و ايفاى حقوق مردم مىداند نه مطلق يعنى حكومت اسلامى مشروطه است نه مطلقه و در اين مورد مىفرمايد: 1 . «ولا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع; (14) هرگز نگو كه من صاحب حق و فرمان روايم دستور مىدهم بايد اطاعتشوم» . 2 . «فاذا فعلت ذلك و جببت لله عليكم النعمة ولى عليكم الطاعة; (15) هرگاه من به وظايف ولايى خود عمل كردم اين ولايتبراى شما نعمت از سوى خدا مىشود درا ين صورت حفظ آن براى شما واجب و اطاعت من براى شما لازم خواهد بود» . يعنى نعمتبودن ولايتبراى مردم در صورتى است كه والى آن را براى خود وظيفه بداند و براى انجام وظايفش قيام كند و اطاعتش مشروط به انجام وظايفش مىباشد . 3 . «و اخرجوا الى الله فيما افترض عليكم من حقه و بين لكم من وظائفه . . . ; (16) بكوشيد از عهده مسؤوليتى كه خداوند به عنوان حق خود بر دوش شما نهاده استبه درستى برآييد و وظايفى كه به شما محول نموده استبه نيكى انجام دهيد در اين صورت من در قيامتبه نفع شما گواهى مىدهم و ياريتان مىكنم» . 4 . «و لكل على الوالى حق يقدر ما يصلحه و ليس يخرج الوالى من حقيقة ما الزمه الله من ذلك الا بالاهتمام و الاستعانة بالله; (17) همه اقشار و لايههاى جامعه تا اصلاح امورشان و سامان يافتن كارشان حقى بر گردن والى دارند و او نمىتواند از زير بار اين وظايف و مسؤوليتهاى سنگين كه خداوند بر دوشش نهاده استبا سرافرازى بيرون بيايد، مگر با كوشش و تحمل مشقات توان فرسا و استعانت از پروردگار و پاى بندى به حقوق بندگان خدا» . 5 . «ان الله فرض على ائمة الحق ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس; (18) خداوند بر واليان، حاكمان و پيشوايان حق فرض و واجب نموده است كه زندگى خود را با قشر ضعيف و محروم امتشان تطبيق دهند» . 6 . «على ائمة الحق ان يتاسوا باضعف رعيتهم حالا فى الاكل و اللباس; (19) بر واليان و پيشوايان حق است كه از حال و احوال و زندگى ضعيفترين قشر جامعه خود تبعيت كنند و وضعشان را در خوراك و پوشاك با آنها منطبق سازند» . آيا چنين زندگى كردن و زندگى خود را با ضعيفترين قشر جامعه و با محرومترين افراد امت منطبق ساختن، حق استيا وظيفه؟ ! قدرت و حاكميت استيا مسؤوليت و خدمتگزارى؟ ! همچنين سخنان مختلفى از پيامبر اسلام (ص) به اين نكته اشاره دارد كه ولايت، وظيفه است نه حق، براى نمونه دو مورد را ذكر مىكنيم: 1 . «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته فالامام يسئل عن الناس . . . ; (20) همه شما نگهبان و پاسداريد و همه شما در مورد رعيت و زير دستانتان مسؤول هستيد پس امام نيز در چگونگى اداره مردمش مورد سؤال و بازخواست قرار خواهد گرفت .» 2 . «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته فالامير على الناس راع و هو مسؤول عن رعيته; (21) همه شما حافظ و نگهبانيد و همه شما نسبتبه زير دستانتان مسؤوليد پس حاكم و والى نيز پاسبان مردم هستند، مسؤول و پاسخگوى وضعشان! !» . نظريه حضرت امام
تئورى حضرت امام نيز در ولايت فقيه با آن عظمت و گستردگى كه دارد بر اساس «وظيفه محورى» است نه «قدرت محورى» كه شرح سخن و رويه حضرت امام در اين مورد، كتاب قطورى را مىطلبد . در اينجا به چند نمونه اكتفا مىشود: 1 . «اگر من پايم را كنار گذاشتم و كج گذاشتم ملت موظف است كه بگويد پايت را كج گذاشتى متوجه باش و خودت را حفظ كن همه بايد مراعات اين مسئله را بكنيم» . (22) 2 . «اگر من طلبه وقتى آزاد شدم به دوستان خود و به زير دستان خودم تعدى كردم و بر خلاف مسير نهضت و بر خلاف مسير ملت عمل كردم من به اين آزادى كه خداى تبارك و تعالى داده استخيانت كردهام .» (23) 3 . «به من اگر خدمت گزار بگويند بهتر از اين است كه رهبر» . (24) 4 . «اگر من پايم را كج گذاشتم شما مسؤوليد اگر نگوييد چرا پايت را كج گذاشتى، بايد هجوم كنيد بايد نهى كنيد، چرا؟ .» (25) 5 . «اينجا آراى ملتحكومت مىكند; اينجا ملت است كه حكومت را در دست دارد و اين اركانها را ملت تعيين كرده است و تخلف از حكم ملتبراى هيچ يك از ما جايز نيست و امكان ندارد» . (26) 6 . «ما مسؤوليم همه مسؤوليم نه مسؤول براى كار خودمان، مسؤول كارهاى ديگران هم هستيم «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيه» همه مسؤولاند و مسؤوليت من و آقايان زيادتر از شماست .» (27) 7 . «شما از ولايت فقيه نترسيد فقيه نمىخواهد به مردم زور گويى كند اگر يك فقيه بخواهد زورگويى كند اين فقيه ولايت ندارد» . (28) 8 . «دولتها خدمت گزار مردم هستند نه فرمان فرما» . (29) 9 . «اگر آن طورى كه اسلام طرح دارد راجع به حكومت و راجع به ملت و حقوق ملت . . . نه مردم از حكومت مىترسند . . . نه حكومت فرمان فرمايى مىخواهد بكند، حكومت هم خدمت مىخواهد بكند مسئله خدمت گزارى دولتبه ملت است نه فرمانفرمانى» . (30) 10 . «ما تابع آراى ملت هستيم ملت ما هر طورى راى دادند ما هم از آنها تبعيت مىكنيم، ما حق نداريم، خداى تبارك و تعالى به ما حق نداده است، پيامبر اسلام به ما حق نداده است كه به مسلمانان يك چيزى را تحميل كنيم» . (31) 3 . مصلحت مبناى اعمال و احكام ولايت
سومين نكته و رمزى كه در تئورى ولايت فقيه نراقى به كار رفته اصل مصلحت گرايى، يعنى اصالت و محوريت مصالح در امور و احكام ولايى است كه فقيه بايد در اداره امور جامعه و در ايفاى وظايف ولايت در تمام موارد مصالح را معيار و مبنا قرار دهد و بر اساس آن عمل كند و حكم نمايد; هر عمل و سخنى خارج از دايره صلاح و مصلحت، خارج از شعاع ولايت است و تنها نبودن ضرر و مفسده كافى نيست; يعنى ولايت فقيه بدين معنا نيست كه چون فقيه صاحب حق است، مىتواند حق خود را هر طور كه بخواهد به اجرا بگذارد و حقوق خود را استيفا كند . بلكه وظيفهاى است كه بر اساس عمل به مصالح عامه در ولايت عامه، مانند سرپرستى جامعه وعمل به مصلحتخاص در ولايتخصوصى، مانند ولايتبر ايتام، در همه اين موارد عام و خاص، فقيه بايد در مقام اعمال ولايت، مصلحتيابى كند و از طريق فحص و تتبع و كارشناسى، مصالح را احراز و بر آن اساس، ا عمال ولايت نمايد . البته مرحوم نراقى فصل مستقلى بر اين موضوع نگشوده زيرا سياق بحث نراقى در مورد ولايت فقيه در عوائد، پرداختن به جزئيات و فروعات مسئله نيست، بلكه سياق آن جمع آورى دلايل ولايت و تعيين موارد و مصاديق آن و بيان وسعت و گستره ولايت است، لذا برخى از فروع و جزئيات را در لابه لاى مطالب با جملات كوتاهى اشاره كرده است كه بايد آن رموز و اشارات را يافت تا نظريه آن بزرگوار كامل و جامع ارائه شود و كاربردى گردد . مرحوم نراقى به مسئله شرطيت مصالح در ولايت، در بحث ولايتبر ايتام اشاره كرده و مىفرمايد: «هل يكفى عدم المفسدة او يشترط وجود المصلحة؟ الظاهر الثانى; در حفظ و تصرف فقيه در اموال يتيم آيا عدم وجود ضرر و مفسده كافى استيا وجود مصلحتشرط است؟ [از ادله چنين استفاده مىشود] كه ظاهرا مصلحتشرط است» . مرحوم نراقى نه تنها عدم ضرر و مفسده را كافى نمىداند و مصلحت را شرط و مبنا قرار مىدهد، بلكه بالاتر از آن در صورت تعارض دو مصلحت رعايت اصلح را لازم مىداند و مىفرمايد: هل يكفى تحقق المصلحة او يجب مراعات الاصلح مهما امكن . . . الظاهر الثانى; آيا فقيه به مجرد اينكه مصلحت را رعايت كرد كافى استيا بايد هر چه مىتواند اصلح و بيشترين خير و مصلحت را ملاك قرار دهد؟ ظاهرا رعايت اصلح لازم باشد . آنجا كه به نظر مرحوم نراقى در يك امر جزئى و موردى مانند ولايتبر ايتام رعايت غبطه و مصالح، شرط و ضرورى باشد، در ولايت عامه و عاليه كه با سرنوشتيك ملت در ارتباط است از ضرورت بيشتر برخوردار بوده و خروج از دايره غبطه و مصالح خروج از دايره ولايتخواهد بود . ديدگاه امام خمينى
حضرت امام اگر چه براى فقيه اختيارات مطلقه و وسيع قائل است، ولى او را در چارچوب مصالح محصور و محدود مىداند و در تمام امور بر مصالح تاكيد مىكند . ايشان در اين مورد سخنان فراوان دارد، از جمله اينكه: 1 . «در اسلام مصلحت نظام از مسائلى است كه مقدم بر همه چيز است و همه بايد تابع آن باشيم» . (32) 2 . «اصل اولى در هر ولايتى اين است كه مقيد به مصلحتباشد» . (33) 3 . «نعم للوالى ان يعمل فى الموضوعات على طبق صلاح المسلمين و لاهل حوزته و ليس ذلك استبدادا بالراى بل هو على طبق الصلاح فرايه تبع للصلاح كعمله; (34) بلى والى و حاكم وظيفه دارد كه در موضوعات بر اساس مصالح مسلمين و كشور و ملتخود عمل كند و اين نوع حاكميت استبداد در راى نيست، بلكه پيروى از مصالح و منافع ملت و مسلمانان است . پس بنابراين اصل، راى حاكم مانند عمل حاكم هر دو تابع مصالح مىباشند» . 4 . «للامام عليه السلام و والى المسلمين ان يعمل ما هو صلاح المسلمين; (35) بر امام و حاكم مسلمانان واجب است كه بر اساس صلاح و مصالح مسلمانان عمل كنند» . 5 . «و الظاهر اعتبار المصلحة فى تصرفه و لا يكفى عدم المفسدة; (36) ظاهرا در تصرفات او مصلحتشرط است; نبودن ضرر و مفسده كافى نمىباشد» . 6 . «مصلحت نظام از امور مهمهاى است كه گاهى غفلت از آن موجب شكست اسلام عزيز مىگردد» . (37) 7 . «مصلحت نظام و مردم از امور مهمهاى است كه مقاومت در مقابل آن موجب شكست اسلام پابرهنگان و پيروزى اسلام آمريكايى مستكبران مىگردد» . (38) 8 . «تذكرى پدرانه به اعضاى شوراى نگهبان مىدهم كه خودشان قبل از اين گيرها، مصلحت نظام را در نظر بگيرند . . . خودتان سعى بنماييد كه خداى نكرده اسلام در پيچ و خمهاى اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سياسى، متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد» . (39) 9 . «سياست اين است كه (حكومت ولايت) جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگيرد و اينها را هدايت كند به طرف آن چه صلاح ملت هست، صلاح افراد هست» . (40) 10 . «ما و شما مصلحت اسلام را مىخواهيم و هم مصلحت اين اشخاص را كه در دارالاسلام زندگى مىكنند (غير مسلمانان) اسلام اقتضاى اين را مىكند كه مصالح همه در نظر گرفته شود . . . بايد مصالح همه مملكت را در نظر بگيرند . (41) 4 . اصل فحص كارشناسى و احراز مصلحت
از اصل سوم، يعنى اصل «مصلحت محورى» اصل ديگرى متفرع مىشود كه در كلام مرحوم نراقى نيز بدان اشاره شده و من آن را اصل فحص كارشناسى مىنامم . و منظور از آن اين است كه فقيه براى تشخيص مصالح واقعى (كه مبناى اعمال و احكام ولايت است) از نظرات كارشناسان و صاحب نظران آن قدر فحص، تتبع، كاوش و جست و جو كند كه مصالح واقعى براى او محرز گردد و اطمينان كامل حاصل شود، به طورى كه شك و شبههاى در عرصه كارشناسى باقى نماند; كه آنرا فحص تام و يا استقرا و استقصا در كارشناسى مىنامند زيرا ملاك و مبنا در امور ولايت و احكام و اعمال ولايى، مصالح عامه واقعى و مصلحتيابى است نه مصلحت دانى و مصلحتبينى كه من چنين مصلحت مىدانم و چنين مصلحت مىبينم و چنين مىانديشم! ! چه آنكه امور يك امتبزرگ و سرنوشت اسلام و مسلمين را كه نمىتوان با شك و شبهه و با ظن و گمان و كارشناسىها سليقهها و گزينشى اداره و سرپرستى كرد، چرا كه گاهى با يك اشتباه به سوى سقوط و نابودى مىرود . چگونه ممكن است كه براى پى بردن به اينكه تيمم يك ضربت ستيا دو ضربت . فحص و كاوش تام از ادله لازم است .اما در تشخيص مصالح عامه و سرنوشتيك امت، بلكه اسلام فحص و كاوش تام و كامل ضرورى نباشد و به مصلحتبينى اكتفا شود؟ اين را نه عقل مىپسندد و نه شرع مىپذيرد . بنابراين، ولى فقيه بايد در اجراى ولايتخود در تمام امور، مصالح را احراز كند، آن هم از طريق فحص و استقراى كامل در كارشناسى كه نظرات آزادانه كارشناسان مخالف و موافق، ديدگاهها و سليقههاى مختلف را بگيرد تا مصالح محرز گردد و اطمينان به طور كامل حاصل شود و شك و شبهات از بين برود . اين امر با كارشناسىهاى صورى يا سليقهاى يك سويه و گزينشى و يك جانبه حاصل نمىشود و فحص در كارشناسى ناميده نمىشود و نمىتواند مبناى احكام و اعمال ولايتباشد . چنانكه فقيه در مقام افتا و صدور فتوا بايد در ادله احكام و مسائل جانبى آن، آن قدر فحص، تتبع، تحقيق، تفحص و جست و جو كند كه براى او اطمينان حاصل شود كه دليل معتبر و قابل توجهى مخالف فتواى او وجود ندارد . اگر بدون فحص يا با فحص ناقص و مطالعه گذرا فتوا صادر كند ارزش علمى و اجتهادى ندارد و بر خلاف روش و سيره اجتهاد و بلكه مخالف مفهوم و فلسفه اجتهاد است; زيرا اجتهاد به معناى نهايتسعى و كوشش و بذل جهد در رسيدن باحكام واقعى الهى از طريق ادله مىباشد; يعنى در تشخيص و يافتن حكم الهى و صدور فتوا، فحص تام، استقرا و استقصا در ادله، شرط استبه همين منوال در تشخيص و يافتن مصالح و موضوعات نيز فحص تام در كارشناسى شرط و لازم مىباشد زيرا هر دو از وظايف فقاهت و ولايت است و فتوا نيز از شئون و مصاديق ولايت است و ملاك هر دو يكى است فقط راهها متفاوت است كه راه تشخيص احكام، ادله است و راه تشخيص مصالح و موضوعات كارشناسى است و در هر دو مورد فحص، تتبع و استقراى كامل و تام لازم است كه اين خود يك امر عقلى، شرعى و فقهى است . لذا مرحوم نراقى در بخش افتا كه يكى از شئون مهم ولايت است مىفرمايد: «و امرنا بالفحص عنها فحصا تاما بمعنى انا امرنا بالفحص عن احكام الرسول بل وجوب هذا الفحص مما يحكم به العقل القاطع; (42) ما به فحص و جست و جو در ادله ماموريم، فحص تام و كامل; بدين معنا كه ما از سوى خداوند مامور شدهايم براى يافتن احكامى كه به وسيله پيامبرش به ما ابلاغ شده است، فحص تام، كاوش و جست و جوى كامل بكنيم و اين وجوب نه تنها شرعى استبلكه عقل قاطع بر آن حكم مىكند» . باز مىفرمايد: «ثم ان الفحص قد يكون بالفحص عن مآخذها و مداركها و استنباطها منها بعضهم المراد منها و علاج معارضاتها و رفع اختلافاتها و رفع شبهاتها و نحو ذلك، و اخرى بالفحص عمن فعل ذلك; (43) اين فحص و كاوش و جست و جو كه واجب عقلى و شرعى استيك بار از طريق فحص در ادله، مدارك و منابع احكام و استنباط حكم از آن مدارك و منابع و جمع بين ادله و رفع اختلاف و تعارض در ميان آنها و برطرف كردن شبهات و حصول اطمينان به احراز حكم واقعى و نهايتسعى و كوشش در اين امور، حاصل مىشود و گاهى نيز از طريق تقليد، تبعيت و اطاعت از كسى كه چنين فحص تام و كامل را انجام مىدهد» .
نظر حضرت امام
حضرت امام نيز در اين مورد تاكيدات فراوان دارد كه از جمله مىفرمايد: 1 . «اين ميزان نيست (كه خودم اين طور مىفهمم) هر مسئلهاى، هر مطلبى كارشناسى لازم دارد . اگر يك مريضى بگويد كه من چه كار دارم به نسخه، من خودم مىخواهم خودم را معالجه كنم اين مىميرد» . (44) 2 . «تا آنجا كه اسلام كوشش دارد براى . . . راى متخصص كه در احكام عادى هم در احكام شرعى هم، متخصصتر را ميزان قرار داده است» . (45) 3 . «در مسائل . . . محتاج به كارشناسان متخصص در رشتههاى مختلف است نمىتوان به طور سطحى نظر داد و بدون توجه به مسائل سياسى و اجتماعى و انعكاس داخلى و خارجى آن با سليقه شخصى اظهار نظر كرد و چه بسا چنين نظرهايى ولو از چند نفر در سرنوشت امت تاثير منفى گذارد» . (46) 4 . «در امور مهمه با كارشناسان مصلحت كنيد و جانب احتياط را مراعات نماييد» . (47) 5 . «ثم ان ما ذكرنا من ان الحكومة للفقهاء العدول قد ينقدح فى الاذهان الاشكال فيه بانهم عاجزون . . . لكن لا وقع لذلك . . . بل الامور جرت على ايدى المتخصصين فى كل فن; (48) شايد در اينكه گفتيم حكومتحق فقيهان عادل است اشكالى به ذهن ما خطور كند كه فقيه نمىتواند از مسائل پيچيده سياسى، اقتصادى، اجتماعى، و نظامى روز سر در بياورد و آنها را اداره كند اين اشكال بر آن چه ما گفتيم اصلا وارد نيست; زيرا همه امور كشور بر اساس نظر كارشناسان، صاحب نظران و اهل فن هر فن اداره مىشود» مانند همه كشورهاى آزاد و مترقى كه در راس آن يك نفر قرار دارد و با امور و تخصصهاى مختلف آشنايى ندارد و امور جامعه و كشور با كارشناسىها و نظر كارشناسان و صاحب نظران اداره مىشود . 1) ملااحمد نراقى، عوائدالايام، چاپ بصيرتى، ص185 . 2) همان . 3) همان . 4) همان . 5) همان، ص185 . 6) همان، ص187 . 7) همان . 8) همان، ص189 . 9) انبيا (21)، آيه 43 . 10) علل گرايش به ماديگرى، ص201 . 11) سيرى در نهج البلاغه، ص120 . 12) دين و دولت در انديشه اسلامى، ص63 . 13) همان، ص64 . 14) نهج البلاغه، نامه 53 . 15) همان، نامه50 . 16) همان، خطبه 176 . 17) همان، نامه 53 . 18) همان، خطبه 209 . 19) نهج السعادة، ج2، ص49 . 20) الميزان، ج8، ص12 . 21) مجموعه ورام، ص6 . 22) صحيه نور، ج8، ص4 . 23) همان، ص38 . 24) همان، ج12، ص456 . 25) همان، ج8، ص487 . 26) همان . 27) همان . 28) همان، ج10، ص170 . 29) همان، ج9، ص118 . 30) همان . 31) همان، ج10، ص181 . 32) همان، ج21، ص112 . 33) كتاب بيع، ج2، ص526 (چاپ اسماعيليان) و مجله حوزه، ش85، ص237 . 34) كتاب بيع، ج2، ص261 . 35) تحرير الوسيله، ج2، ص626 . 36) همان، ج1، ص512 . 37) صحيفه نور، ج20، ص262 . 38) همان، ج20، ص464 . 39) همان، ج21، ص61 . 40) همان، ج13، ص442 . 41) همان، ص103 . 42) عوايد الايام، ص191 . 43) همان . 44) صحيفه نور، ج11، ص67 . 45) همانج14، ص358 . 46) همان، ج 19، ص 135 . 47) همان، ج 8، ص 7 . 48) كتاب البيع، ج 2، ص 498 .