بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
قانون اساسى و مبانى حاكميت دينى در قانونگذارى (بررسى اصول دوم و چهارم) حسين جوان آراسته «مبانى حاكميت در قانوناساسى» عنوان پژوهشى است كه توسط حجه الاسلام آقاى حسين جوان آراسته در مركز تحقيقات علمى دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى انجام گرفته است . فصلهاى سه گانه اين پژوهش عبارتند از: 1 . مبانى حاكميت دينى در قانوناساسى 2 . مبانى حاكميت ملى در قانوناساسى 3 . رابطه ميان حاكميت ملى و دينى . آنچه در اين مقاله پيش روى داريد بخشى از فصل اول اين تحقيق مىباشد كه تقديم علاقمندان به مباحثحقوق اساسى و فقه سياسى مىگردد . در آمد از آنجا كه قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران به دنبال پىريزى نظامى مكتبى است، اصول متعددى از آن بيانگر حاكميت دينى مىباشد . اين اصول را مىتوان به دو صورت دسته بندى نمود: 1 . اصولى كه منحصرا بر حاكميت دينى دلالت دارند . 2 . اصولى كه علاوه بر حاكميت دينى، حاكميت ملى را نيز مد نظر قرار دادهاند . اصول حاكميت در قانون اساسى اصول دسته اول عبارتند از: 1 . اصل دوم: جمهورى اسلامى نظامى استبر پايه ايمان به: 1 . خداى يكتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاكميت وتشريع به او و لزوم تسليم در برابر امر او 2 . وحى الهى و نقش بنيادى آن در بيان قوانين 3 . معاد و نقش سازنده آن در سير تكاملى انسان به سوى خدا 4 . عدل خدا در خلقت و تشريع 5 . امامت و رهبرى مستمر و نقش آن در تداوم انقلاب اسلام 6 . كرامت و ارزش والاى انسان و آزادى توام با مسئوليت او در برابر خدا از راه: . . . 2 . اصل چهارم: كليه قوانين و مقررات مدنى، جزايى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سياسى و غير اينها بايد بر اساس موازين اسلامى باشد . اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است . 3 . اصل دوازدهم: دين رسمى ايران، اسلام و مذهب جعفرى اثنا عشرى است و اين اصل الى الابد غير قابل تغيير است و مذاهب ديگر اسلامى اعم از حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى و زيدى داراى احترام كامل مىباشندو . . . 4 . اصل بيست و چهارم: نشريات و مطبوعات در بيان مطالب آزادند مگر آنكه مخل به مبانى اسلام يا حقوق عمومى باشد . 5 . اصل بيست و هفتم: تشكيل اجتماعات و راه پيمايىها بدون حمل سلاح به شرط آن كه مخل به مبانى اسلام نباشد آزاد است . 6 . اصل چهل و چهارم: نظام اقتصادى جمهورى اسلامى ايران بر پايه سه بخش دولتى، تعاونى و خصوصى با برنامه ريزى منظم و صحيح استوار است . . . مالكيت در اين سه بخش تا جايى كه با اصول ديگر اين فصل مطابق باشد و از محدوده قوانين اسلام خارج نشود . . . مورد حمايت قانون جمهورى اسلامى است . 7 . اصل چهل و نهم: دولت موظف است ثروتهاى ناشى از ربا، غصب، رشوه، اختلاس، سرقت، قمار، سوء استفاده از موقوفات . . . فروش زمينهاى موات و مباحات اصلى، دائر كردن اماكن فساد و ساير موارد غير مشروع را گرفته و به صاحب حق رد كند» 8 . اصل هفتادودوم: مجلس شواى اسلامى نمىتواند قوانينى را وضع كند كه با اصول و احكام مذهبى رسمى كشور يا قانون اساسى مغايرت داشته باشد . . . 9 تا 13: اصول نود و يكم، نود و سوم، نود و چهارم، نود و ششم و نود و نهم كه مربوط به شوراى نگهبان است . 14 . اصل يكصدوپنجم: تصميمات شوراها نبايد مخالف موازين اسلام و قوانين كشور باشد . 15 . اصل يكصدوپنچاهوهفتم: (تعيين رئيس قوه قضائيه با اين وصف كه مجتهد عادل و آگاه به امور قضايى و مدير و مدبر است از سوى مقام رهبرى) 16 . اصل يكصدوشصتودوم: (تعيين رئيس ديوان عالى كشور و دادستان كل با اين وصف كه مجتهد عادل و آگاه به امور قضايىاند از سوى رئيس قوه قضاييه) 17 . اصل يكصدو شصت و سوم: صفات قاضى طبق موازين فقهى به وسيله قانون معين مىشود . 18 . اصل يكصد و هفتادم: قضات دادگاهها مكلفند از اجراى تصويب نامهها و آيين نامههاى دولتى كه مخالف با قوانين و مقررات اسلامى . . . استخود دارى كنند و هر كس مىتواند ابطال اين گونه مقررات را از ديوان عدالت ادارى تقاضا كند . علاوه بر اصول ياد شده، اصول دهم، يازدهم، بيستم، بيست و يكم، بيست و ششم، بيست و هشتم، چهل و پنجم، يكصدو پنجاه و يكم، يكصدوشصتوهفتم و يكصد و هفتاد و پنجم نيز به نحوى بيانگر حاكميت دين و مبانى اسلامى مىباشند . اصول هفتاد و دوم، نود و يكم، نود و سوم، نود و چهارم، نود و ششم، نود و نهم و يكصد و پنجم در اجراى اصل چهارم تدوين گرديدهاند . اصول دسته دوم اصل پنجم . از آنجا كه عهدهدارى ولايت امر و امامت امت در اين اصل بر طبق اصل يكصد و هفتم مقرر گرديده است و مطابق آن اصل، رهبرى از طريق خبرگان منتخب مردم قدرت را بدست مىگيرد اصل پنجم را در اصول دسته دوم قرار دادهايم . اصول ديگرى كه در اين گروه قرار مىگيرند عبارتاند از اصول يك، پنجاهوشش، پنجاهوهفت و يكصدوهفت . اندك تاملى در اين اصول، محورى بودن سه اصل دوم، چهارم و پنجم را نمايان و نوع رابطه ميان آنها را نيز مشخص مىسازد . اصل دوم نشانگر پايهها و اركان نظام، اصل چهارم بيانگر حاكميت موازين اسلام و اصل پنجم نمايانگر رهبرى و مركز ثقل اين نظام است . توجه به اين سه اصل تصويرى از سه ركن مكمل (يعنى اسلام، رهبرى و مردم) را ترسيم مىنمايد . در حاكميت دين دو عنصر اسلام و رهبرى همگام با يكديگر نقش آفرينى مىكنند به گونهاى كه فقدان هر يك، بنيان اين حاكميت را، متزلزل خواهد نمود . اسلامى بودن قوانين به تنهايى كفايت نمىكند بلكه نظارت عاليه رهبرى بر قواى تقنينى، اجرايى و قضايى نيز ضرورت پيدا مىكند . تلقى و برداشت فوق را مىتوان در مقدمه قانون اساسى، زير عنوان «شيوه حكومت در اسلام» سراغ گرفت: در ايجاد نهادها و بنيادهاى سياسى كه خود پايه تشكيل جامعه است، بر اساس تلقى مكتبى، صالحان عهدهدار حكومت و اداره مملكت مىگردند (ان الارض يرثها عبادى الصالحون) و قانونگذارى كه مبين ضابطههاى مديريت اجتماعى استبر مدار قرآن و سنت جريان مىيابد . بنابراين نظارت دقيق و جدى از ناحيه اسلامشناسان عادل و پرهيزگار و متعهد (فقهاى عادل) امرى محتوم و ضرورى است . پيش از ورود به بحث، ارائه تعريفى از سه واژه كليدى مربوط به آن يعنى مبانى، حاكميت و حكومت ضرورت دارد . واژگان كليدى 1 . مبانى واژهاى عربى و جمع «مبنى» مىباشد . اين كلمه به معناى عمارتها، بناها، بنيانها و اساسها است . (1) بدين ترتيب مبانى هرچيزى عبارت است از پايه هايى كه آن چيز بر آنها بنا گرديده و استقرار يافته است . «مبانى» در اصطلاح حقوق، كلىترين اصول، قواعد و معيارهايى هستند كه نظام حقوقى مبتنى بر آن مىباشد . بدين ترتيب «مبانى حاكميت» همان اصولى هستند كه «حاكميت» در يك نظام حقوقى و سياسى بر روى آنها استوار گرديده است و از آنجا كه هر يك از نظامهاى حقوقى مبتنى بر مبانى مخصوص به خود مىباشد، حقوقدانان با تامل در مبانى حقوقى يك نظام، ارزشها و سمت و سوى حاكم بر آن نظام سياسى و حقوقى را كشف مىنمايند يا در موارد ابهام يا فقدان يا تعارض قوانين با دقت در همان مبانى به چاره جويى مىپردازند . براى مبانى حقوق ويژهگىهاى چندى برشمردهاند: (2) 1 . از كليت وسيعى برخوردار است و در نتيجه تعداد مبانى در هر نظام حقوقى محدود مىباشد . 2 . «مبانى» وضع شدنى نيستند . بنابراين اطلاق قانون يا قاعده بر آنها صحيح نيست . 3 . در موارد ابهام يا سكوت قانون، شناخت مبانى، مشكلگشا مىباشد . 4 . منشا الزامى بودن قوانين و مقررات، مبانى آنها است زيرا حقوق تا حدود زيادى مشروعيتخود را از اين مبانى كسب مىنمايد . 2 . حاكميت (3) حاكميت در يك تقسيم به دو بعد داخلى و خارجى تقسيم مىگردد . حاكميت داخلى يا درونى (حاكميت در دولت) به مفهوم اراده برتر نسبتبه تمام ارادههاى جزيى در يك سرزمين و حاكميتخارجى يا برونى (حاكميت دولت) حاكميتى است كه در روابط بين دولتها ظاهر مىگرددو مستلزم نفى هر گونه تبعيتيا وابستگى در برابر دولتهاى خارجى است . (4) حاكميت عبارت از قدرت عاليهاى است كه اولا بر كشور و مردم آن برترى بلامنازع دارد به ترتيبى كه همگان در داخل كشور از آن اطاعت مىكنند و ثانيا كشورهاى ديگر آن را به رسميتشناخته و مورد احترام قرار مىدهند . (5) در تعريف فوق به چند نكته عنايتشده است: 1 . قدرت عالى و برتر 2 . سلطه قدرت عالى بر كشور و مردم 3 . شناسايى و پذيرش اين قدرت از سوى ديگر كشورها . حاكميت از سه ويژگى برخوردار است: مطلق، دائمى، و هميشگى استيعنى هيچ قدرتى را در برابر خويش برنمىتابد، همواره وجود دارد و غير قابل تجزيه مىباشد . 3 . حكومت (6) حكومت مجموعهاى از افراد، ابزار و ساختار تشكيلاتى است كه حاكميتبه وسيله آن اعمال مىگردد; حكومت را مىتوان تجسم و تبلور حاكميت در نظر گرفت; و در مقايسه ميان حاكميت و حكومت اولى را به روح و دومى را به اندام تشبيه كرد . در مقابل ويژگيهاى سه گانه حاكميت (مطلق، دائمى و يك پارچه بودن)، حكومت در درون خود تفكيك قوا و توزيع قدرت را مىپذيرد، تغيير يافتنى و قابل تجزيه است . به عبارت ديگر، افراد، امكانات و تشكيلات قواى سه گانه حكومتى در طول زمان تغيير مىيابند در حالى كه حاكميتها از نوعى ثبات و دوام برخوردارند . به عنوان مثال اكنون بيش از بيستسال است كه يك حاكميت در ايران وجود دارد اما قواى حكومتى بارها تغيير يافتهاند . در تعامل ميان حاكميت و حكومتبه اين گزاره بايد توجه نمود كه هر حاكميتى براى اعمال قدرت خويش نياز به حكومت دارد و هر حكومتى منهاى حاكميت محكوم به تلاشى و نابودى است . قواى حكومتى چه در بخش تصويب قوانين توسط مجلس و چه در اجراى آنها توسط مديران اجرايى و چه در فصل دعاوى توسط قضات، همه و همه به مثابه اندامهاى مكمل يكديگر دستبه اعمال حاكميت مىزنند . حاكميت دينى در قانونگذارى اصل دوم: جمهورى اسلامى، نظامى استبر پايه ايمان به: 1 . خداى يكتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاكميت و تشريع به او و لزوم تسليم در برابر امر او; 2 . وحى الهى و نقش بنيادى آن در بيان قوانين; 3 . معاد و نقش سازنده آن در سير تكاملى انسان به سوى خدا; 4 . عدل خدا در خلقت و تشريع; 5 . امامت و رهبرى مستمر و نقش اساسى آن در تداوم انقلاب اسلام; 6 . كرامت و ارزش والاى انسان و آزادى توام با مسئوليت او در برابر خدا: كه از راه: الف) اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرايط بر اساس كتاب و سنت معصومين سلام الله عليهم اجمعين، ب) استفاده از علوم و فنون و تجارب پيشرفته بشرى و تلاش در پيشبرد آنها، ج) نفى هرگونه ستم گرى و ستم كشى و سلطه گرى و سلطه پذيرى، قسط، عدل، استقلال سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و همبستگى ملى را تامين مىكند . قانون اساسى در اصل اول با بيان اينكه: «حكومت ايران جمهورى اسلامى است» به نام اين حكومت و راى مثبت ملتبه آن اشاره كرده است . و در اصل دوم به معرفى محتوايى نظام جمهورى اسلامى مىپردازد . اين معرفى در سه محور پايهها، هدفها و روشهاى نظام صورت گرفته است كه به بررسى جداگانه هر يك از آنها مىپردازيم . محورهاى اصل دوم يك . پايهها و اركان نظام قانوناساسى، اصول پنجگانه اعتقادى (اصول دين و اصول مذهب) را به ضميمه اصل كرامت انسان و جايگاه والاى او، به عنوان اركان شش گانه و بنيادهايى معرفى مىكند كه پايههاى اين نظام را تشكيل مىدهند . بدون شك بيان اين اصول اعلام موضع نظرى صرف نيست . زيرا «آنچه كه بيش از همه مسير زندگى ما را تعيين مىكند اصول اعتقادى و ايمان ما است . ايمان به خدا، ايمان به نبوت، ايمان به امامت و ايمان به معاد، نقش كاملى در تعيين مسير زندگى ما دارد . آن قانونگذارى كه در آينده مىخواهد در مجلس شوراى ملى قانونى بگذراند اگر شخصى باشد معتقد به خدا و به معاد و معتقد به وحى، مسلما روش قانونگذارى او فرق مىكند با كسى كه اعتقادش اسلامى نباشد .» (7) تامل در بند اول و بند ششم در ارائه سيمايى از نظام جمهورى اسلامى كافى است . نظامى كه بر پايه ايمان به خداى يكتا و توحيد است اين اعتقاد را در همه ابعاد آن يعنى «يكتاى در ذات و يكتاى در مقام پرستش و يكتاى در فرماندهى، توحيد ذات، توحيد عبادت، توحيد افعال و توحيد حاكميت و فرماندهى» (8) مىداند . روشن است كه «ايمان به خدا با اين معانى كه گفتيم چه نقشى در سازمان جامعه دارد .» (9) قرآن كريم از طرفى با اعلام اينكه: ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه (10) ، حاكميت مطلق را منحصرا از آن خدا مىداند و از سوى ديگر عصاره پيام رسولان برگزيده الهى به امتهاى خود را چنين باز گو مىكند كه: ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت . (11) در آيه نخست دلالت روشنى وجود دارد كه پذيرش حكم و فرمان غير خدا چيزى جز بندگى و پرستش غير خدا نيست . تقارن اثبات حاكميتخدا و نفى عبوديت غير او به همين منظور صورت گرفته است . در آيه دوم ميان پذيرش حاكميتخداوند و نفى بندگى و حاكميت طاغوت رابطه مستقيم بر قرار شده استبه گونهاى كه پذيرش يكى بدون نفى ديگرى معنا ندارد . يا حاكميتخدا يا حاكميت طاغوت . بر همين اساس است كه در فرهنگ اسلامى نظامها با توجه به پذيرش اين يا آن حاكميت از دو حال خارج نيستند . يا نظام توحيدىاند يا نظام طاغوتى . پذيرش حاكميتخداوند اعتقاد به حاكميت در هر دو بعد تكوين و تشريع مىباشد . نفوذ فرمان و اراده خداوند، نفوذى فرا گير و نامحدود است كه هم در تكوين و عالم هستى و آفرينش و هم در امور اعتبارى تشريعى و قانونگذارى ظهور و بروز مىيابد . اعتقاد به انحصارى بودن حاكميت در خداوند در هر دو بخش آن و التزام به اين حقيقت، لوازمى را در پى خواهد داشت كه تفاوت بنيادين در زير ساختهاى اجرايى و تقنينى ميان نظام توحيدى و غير توحيدى از جمله آنها خواهد بود . بدين ترتيب با تامل در بند يك اصل دوم، دليل توجه قانونگذار قانوناساسى به پايههاى ديگر نظام كه عبارتند از وحى، معاد، عدل، امامت و رهبرى و نقش خاص هر يك از آنها روشن مىگردد . اصول ياد شده مبتنى بر نوع خاصى از جهان بينى اسلامى است كه در جاى خود اثبات شده و از نظر قانونگذار مفروض بودهاند . بر اساس بند ششم، جمهورى اسلامى نظامى استبر پايه «كرامت و ارزش والاى انسان و آزادى توام با مسئوليت او در برابر خدا» . تدوين كنندگان قانوناساسى با وسواس در تنظيم اين بند درصدد بودند تا نشان دهند «ديدى كه در جمهورى اسلامى نسبتبه انسان وجود دارد، انسان به منزله يك حيوان ابزار ساز تلقى نشده است، بلكه انسان خلاصه موجودات و موجود متكامل عالم طبيعت است .» (12) با توجه به اين ديدگاه و برابر جهان بينى اسلامى و پذيرش حاكميت تكوينى و تشريعى خداوند، منظور از آزادى انسان آزادى تكوينى است نه تشريعى . (13) انسان شرعا مجاز نيست هرگونه كه مىخواهد عمل نمايد به همين جهت آزادى او، آزادى توام با مسئوليت در برابر خدا است . مسئوليتى كه هم در اين جهان و هم در آن جهان بايد نسبتبه رفتار خود پاسخگو باشد . دو . هدفهاى نظام ذيل اصل دوم سه هدف عمده جزو اهداف نظام جمهورى اسلامى شمرده شده است كه عبارتند از: 1 . قسط و عدل 2 . استقلال سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى 3 . همبستگى ملى نيل به اين اهداف، گرچه جزو آرمانهاى هر ملتى است و هر عقل و منطقى آنرا تاييد مىكند، درنظام سياسى اسلام نيز اهتمام ويژهاى نسبتبه آنها ابراز شده و قسط و عدالت اجتماعى به عنوان هدف مهم ارسال رسولان و انزال كتابهاى آسمانى اعلام گرديده است . قرآن مىگويد: «براستى كه پيامبرانمان را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنان كتاب و ميزان فرو فرستاديم تا مردم به قسط و دادگسترى برخيزند» (14) بر اين اساس مؤمنان مامورند تا همواره در انديشه قسط و عدل و به تعبير قرآن «قوامين بالقسط» (15) باشند . استقلال در همه ابعاد آن و نفى هرگونه سلطه بيگانگان يكى ديگر از آرمانهاى اسلامى است . (16) از آنجا كه اسلام در يك نگاه كلان به دنبال تشكيل امت واحد جهانى است و همه پيروان خود را به همبستگى و وحدت فرا مىخواند، (17) همبستگى ملت نيز در راستاى همبستگى امت مورد توجه قرار مىگيرد . تامل در اصول ديگر قانوناساسى بويژه اصولى كه در فصل سوم زير عنوان «حقوق ملت» آمده است، حصرى نبودن هدفهاى مذكور در اصل دوم را روشن مىسازد . آزادى و امنيت نيز جزو اهداف مورد توجه نظام جمهورى اسلامى است . سه . روشهاى نظام هر نظامى با تاكيد بر اركان و اصول خود براى وصول به اهداف مورد نظر ناگزير از اتخاذ شيوه و روشهايى است كه هم از كارآمدى لازم بر خوردار بوده و هم جهتگيرى آنها متناسب با اركان و اهداف تعيين شده باشد . «روشها در يك نظام ايدئولوژيك يعنى در يك نظام مكتبى و در يك جامعه مكتبى نمىتواند دور از نظر مكتب و جهتگيرى از آن صورت بگيرد .» (18) در يك نظام مكتبى هدف نمىتواند وسيله را توجيه نمايد، از هر ابزارى نمىتوان براى رسيدن به هدف استفاده نمود و اهميت ارزشها هيچ گاه از اهميت روشها نمىكاهد . بر همين اساس اصل دوم پس از بيان پايههاى نظام، سه راه و روش را براى تامين اهداف نظام اين گونه تعيين مىكند: الف . اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرايط بر اساس كتاب و سنت معصومين سلام الله عليهم اجمعين . ب . استفاده از علوم و فنون و تجارب پيشرفته بشرى و تلاش در پيشبرد آنها . ج . نفى هرگونه ستم گرى و ستم كشى و سلطه گرى و سلطه پذيرى . در حقيقت، دين و دانش عناصرى هستند كه همزمان نظام را براى رسيدن به اهدافش يارى مىرسانند . اينك مىتوان در زمينه جايگاه اصل دوم قانوناساسى قضاوت آگاهانه نمود . به نظر مىرسد ميزان اهميت اين اصل به حدى است كه مىتوان آنرا اصل مادر قانوناساسى ناميد . زيرا اصول محورى و كليدى ديگر همچون اصل چهارم، پنجم، ششم و پنجاه ششم به ترتيب به منزله شرح و تفصيلى هستند از بندهاى دوم، پنجم، ششم و يكم اصل دوم . با اين وجود جاى شگفتى است كه اين اصل به شكل بايستهاى مورد توجه قرار نگرفته و حقوقدانان ما در حقوق اساسى نوعا از كنار آن به سادگى گذشتهاند . با توجه به موارد پيش گفته نكات زير را مىتوان فهرست نمود: 1 . اصل دوم، اصل مادر قانوناساسى جمهورى اسلامى ايران است . 2 . اصل دوم، بيانگر پايهها و اركان، شيوهها و روشها و نيز هدفهاى نظام جمهورى اسلامى است . 3 . جمهورى اسلامى، نظامى است ايدئولوژيك و مكتبى، برخاسته از يك جهان بينى خاص و متعهد در برابر آموزههاى دينى . 4 . نظام جمهورى اسلامى، نظام امت و امامت است . 5 . حاكميت تكوينى و تشريعى به طور مطلق از آن خداست . 6 . نگاه قانوناساسى به انسان، نگاهى ويژه و كريمانه است نه مادى گرايانه . 7 . انسانها در تعيين سرنوشت اجتماعى خويش آزادى همراه با مسئوليت دارند . 8 . قانوناساسى، قسط و عدل، استقلال همه جانبه، همبستگى و وحدت ملى را از ارزشها و اهداف مهم نظام مىداند . 9 . از آنجا كه اهميت روشها كمتر از اهميت ارزشها (اهداف وغايات) نيست، تعيين روشهاى مشروع ضرورى مىباشد . 10 . استفاده توامان از دين و دانش و نيز تجربه بشرى به عنوان روشهايى كارآمد و مشروع مورد توجه قانوناساسى است . جايگاه اصل چهارم «كليه قوانين و مقررات مدنى، جزايى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سياسى و غير اينها بايد بر اساس موازين اسلامى باشد . اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين ديگر حاكم است و تشخيص اين امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است» . اصل چهارم قانون اساسى را پس از اصل دوم مىتوان مهمترين اصل قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران دانست . اين ارزش و جايگاه از چند جهت قابل اثبات است: 1 . لحن و بيان خود اصل . در قسمت دوم اصل چهارم تعبيرى به كار رفته است كه در هيچ اصلى از قانون اساسى مشابه آن را نمىتوان سراغ گرفت . اين اصل با بيان اين كه: «بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است» . خود را فصل الخطاب همه اصول قرار داده است . بنابراين تعبير از آن به «اصل حاكم» تعبيرى دقيقا برگرفته از متن قانوناساسى مىباشد . 2 . اظهارات اعضاى خبرگان . كليدى بودن اصل چهارم در سخنان خبرگان نيز مورد تاكيد قرار گرفته است . در مذاكرات مربوط به اين اصل گفته شد: اين قانون ناظر بر همه قوانين است . . . در تمام فصول [قانون اساسى] ما بايد به اين اصل اشاره كنيم و اين اصلى است كه همه آنچه را كه در ساير فصول و قوانين خواهد آمد بايد به آن استناد كرد . (19) به نظر من اين اصل مهمترين اصلى است كه نوشته و تصويب مىشود و هدف آقايان مجتهدين و علما كه اين جا جمع شدهاند، بيشتر همين اصل است كه بر تمام اصول حكومت دارد . بنابراين بايد روى آن دقتشود براى اين كه تمام اصولى كه ما مىخواهيم تصويب كنيم، اين اصل بايد بر تمام آنها حكومت داشته باشد . . . (20) مراحل تدوين اصل چهارم اين اصل در پيشنويس اوليه قانون اساسى وجود نداشت . متن اوليه آن توسط گروه يك (21) تهيه و در جلسه سيزدهم به اين صورت ارائه گرديد: «كليه قوانين و مقررات مدنى، جزايى، مالى و اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى و غيره بايد با رعايت كامل موازين اسلامى باشد» (22) در مباحثات جلسات سيزدهم و چهاردهم از ميان پيشنهادهاى فراوانى كه در زمينه تغيير عبارات و يا تكميل متن ارائه شد، دو پيشنهاد مهم در دو مرحله مطرح گرديد كه در تكميل متن فوق هر يك ناظر به نكته خاصى بود . پيشنهاد اول، همان پيشنهادى است كه اين اصل را، اصل حاكم قرار مىدهد: «اين اصل بر همه اطلاق و عمومات اين قانون و مقررات ديگر حاكم است» . (23) به دنبال اين پيشنهاد، مقام تشخيص دهنده انطباق يا عدم انطباق قوانين و مقررات با موازين اسلام بدين صورت ارائه گرديد: «اين اصل بر همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است .» (24) پس از مباحثات طولانى، تلفيق دو پيشنهاد با اندك تغييرى ارائه مىگردد: «اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است .» (25) با اين اصلاح، اصل چهارم كه در حقيقت از سه قسمت تشكيل گرديده استبه تصويب مىرسد . (26) بدين ترتيب مراحل تصويب اصل چهارم را مىتوان در 4 مرحله ارزيابى نمود . مرحله اول . تدوين متن اوليه (صدر اصل) توسط گروه يك و ارائه به مجلس . مرحله دوم . پيشنهاد تكميلى اول (اين اصل بر همه اطلاقات و عمومات . .). مرحله سوم . پيشنهاد تكميلى دوم (تشخيص اين امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است) مرحله چهارم . پيشنهاد اصلاحى سوم (تغيير واژه اطلاقات و عمومات به اطلاق و عموم) اين چنين بود كه اصل چهارم قانون اساسى كه مشتمل بر سه قسمت زير مىباشد تصويب گرديد: قسمت اول اصل: كليه قوانين و مقررات مدنى، جزايى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سياسى و غير اينها بايد بر اساس موازين اسلامى باشد . قسمت دوم اصل: ايناصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است . قسمتسوم اصل: و تشخيص اين امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است . اينك به بررسى مفاد اصل چهارم مىپردازيم . معنا و مبناى اصل چهارم الف . مفهوم اصل چهارم براساس اين اصل «كليه قوانين و مقررات مدنى، جزايى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سياسى و غير اينها بايد بر اساس موازين اسلامى باشد . اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانوناساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است .» واژگان و عبارات به گونهاى تنظيم شدهاند كه از صراحت و صلابت لازم براى بيان محتواى مورد نظر برخوردار باشند . اصولا قوانين و بويژه اصول قانون اساسى بايد واضح و خالى از ابهام باشند . تدوين كنندگان قانوناساسى از اين لحاظ گرچه درمورد اصل چهارم وسواس به خر ج دادهاند اما تبيين چند اصطلاح مىتواند تصوير روشنترى از محتواى اين اصل را ارائه نمايد . 1 . قوانين و مقررات: قوانين از نظر سلسله مراتب به قانوناساسى، قانون عادى و مقررات دولتى تقسيم مىشوند . اين سلسله مراتب از آن جهت است كه قانوناساسى توسط مجلس مؤسسان يا خبرگان، قانون عادى توسط مجلس شوراى اسلامى (ملى) و مقررات دولتى كه عبارتاند از تصويب نامهها، آييننامهها و بخشنامهها توسط هئيت دولتيا دستگاههاى دولتى تصويب مىگردند . بدين ترتيب، لزوم انطباق با موازين اسلامى نه فقط قوانين مصوب مجلس بلكه همه تصويب نامهها، آييننامهها و بخشنامهها را نيز شامل مىگردد . 2 . موازين اسلامى: منظور از موازين اسلامى همان احكام شرعى است; حكم شرعى يا واقعى استيا ظاهرى . حكم واقعى حكمى است كه به جهل به واقع مقيد نمىباشد در حالى كه جعل حكم ظاهرى هنگامى است كه جهل به حكم واقعى وجود داشته باشد مانند احكامى كه از طريق اصول عمليه استنباط مىگردد . حكم واقعى يا اولى استيا ثانوى . حكم اولى، حكمى است كه براى افعال يا اشياء در حال طبيعى آنها و بدون در نظر گرفتن عناوين ثانوى جعل گرديده است . مانند وجوب نماز صبح و حرمتشراب . حكم ثانوى حكمى است كه موضوع آن به وصف اضطرار، اكراه، حرج، ضرورت و عناوين ثانويه ديگر متصف گردد . مانند عدم حرمتشراب به هنگام اضطرار . نوع ديگرى از احكام وجود دارد كه به آنها «حكم حكومتى» گفته مىشود . اين احكام، همان احكام ثانوى هستند كه با توجه به مصالح جامعه توسط حاكم اسلامى وضع مىشوند . در فرمان امام خمينى به مجلس شوراى اسلامى چنين آمده است: «آنچه در حفظ نظام اسلامى دخالت دارد كه: فعل يا ترك آن موجب اختلال نظام مىشود; و آنچه ضرورت دارد كه ترك يا فعل آن مستلزم فساد است; و آنچه فعل يا ترك آن مستلزم حرج است، پس از تشخيص موضوع به وسيله اكثريت وكلاى مجلس شوراى اسلامى، با تصريح به موقتبودن آن مادام كه موضوع محقق است . . . مجازند در تصويب و اجراى آن . . .» . (27) موارد اختلال نظام را مىتوان به آزادى تجارت خارجى و خروج ارز، ايجاد فساد را به خريد و فروش اسلحه يا مواد مخدر، و حرج رابه احكام اوليه مربوط به موجر و مستاجر مثال زد . به اين نكته مهم بايد توجه نمود كه احكام اوليه، ثابت و دائمى اما احكام ثانوى و حكومتى، موقتى و تا زمانى است كه ضرورت، حرج، خوف فساد يا اختلال نظام وجود داشته باشد . بدين ترتيب منظور اصل چهار كه «كليه قوانين بايد بر اساس موازين اسلامى باشند .» روشن مىگردد . يعنى دست كم بر يكى از عناوين فوق منطبق گردند . 3 . اطلاق يا عموم (عام و مطلق) : عام در لغتبه معناى شامل و فراگيرنده و در اصطلاح اصول فقه و حقوق كلمهاى است كه همه افراد و مصاديق خود را فرا گيرد . در فارسى لفظ عام معمولا همراه با «تمام» ، «كليه» ، «همه» ، «هر كس» ، «هر» ، «هيچ» و نظاير اينها بكار مىرود . در مقابل عام، خاص قرار دارد كه دلالتبر برخى از افراد و مصاديق كلمه داشته و قلمرو شمول آن نسبتبه عام كمتر است . مثال عام: كليه قوانين و مقررات بايد بر اساس موازين اسلامى باشد . مثال خاص: قوانين و مقررات مدنى، جزايى و مالى بايد بر اساس موازين اسلامى باشد . اطلاق و مطلق . اطلاق در لغتبه معناى رهايى است . در اصطلاح اصوليان نيز دقيقا همين مفهوم مورد توجه قرار گرفته و لفظ مطلق لفظى است كه از هرگونه قيدى آزاد و رها باشد به گونهاى كه قابليتشمول بر همه افراد و حالاتى را كه لفظ مىتواند در برگيرد، داشته باشد . (28) لفظ مطلق با افزودن قيدى بر آنكه دائره شمول و شيوع آن را محدود مىكند، «مقيد» مىگردد . مثال مطلق: تكريم «انسان» لازم است . در اين مثال كلمه «انسان» مطلق و قطع نظر از قيودى نظير رنگ، نژاد، زبان و مليت مطرح است . مثال مقيد: تكريم انسان با تقوا لازم است . لفظ «مطلق» گرچه همانند لفظ «عام» بر همه مصاديق و افراد خود دلالت مىكند اما تفاوت آنها در نحوه دلالتشان بر شمول افراد است . دلالت عام بر افرادش وضعى استيعنى از خود لفظ و واژههايى نظير «كليه» و «همه» فهميده مىشود، اين واژهها اداتى هستند كه براى عموم وضع شدهاند، اما در اطلاق، استنباط شمول، عقلى است و مبتنى بر اجتماع شرايطى (29) مىباشد كه با وجود آنها عموميت از لفظ فهميده مىشود . 4 . حاكم (حكومت) : حكومت اصطلاحى در اصول فقه است كه در باب تعارض عام و خاص از آن بحث مىگردد . از آنجا كه «حكومت» با «تخصيص» شباهت دارد فرق ميان اين دو اصطلاح اين است كه تخصيص خارج نمودن فردى (خاص) از افراد عام استبدون هيچگونه تصرفى در ظهور شمول عام نسبتبه افرادش . در حقيقت لفظ عام همچنان نسبتبه همه افرادش ظهور دارد اما چون ظهور خاص، ظهورى قوىتر است، آن فرد از دائره عام خارج مىگردد . مثلا مفهوم عام «كليه قوانين و مقررات بايد بر اساس موازين اسلامى باشد» با اين جمله كه «انطباق قوانين و مقررات بينالمللى با موازينى اسلامى ضرورى نيست» تخصيص مىخورد با وجود آنكه ظهور عبارت اول در عام همچنان باقى است . اما حكومت عبارت است از تقدم دليل حاكم بر محكوم به خاطر تصرف و دخالت در موضوع دليل محكوم . اين تصرف در دليل محكوم گاهى از طريق توسعه موضوع است و گاه از طريق تضييق آن . مثلا با وجود عبارت «كليه قوانين و مقررات بايد بر اساس موازين اسلامى باشد» اگر قانوگذار بگويد: «آييننامههاى اجرائى نيز در حكم قانون است» موضوع دليل سابق (محكوم) را با تصرفى كه در معناى «قوانين مقررات» نموده، توسعه داده است . اما اگر فرضا بگويد: «قوانين بين المللى، قانون نيست» موضوع دليل سابق (محكوم) را مضيق ساخته است . در هر دو حال «دليل محكوم» ظهور اوليه در عموميتخود را از دست داده و گستره آن يا بيشتر و يا كمتر شده است . بدين جهت است كه مىگويند دليل دوم بر دليل اول «حكومت» دارد . «حكومت» از آن جهت كه از ابتدا مفهوم دليل محكوم را هدف گرفته و در آن دخل و تصرف مىكند صلابت و قدرت بيشترى نسبتبه تخصيص داشته و بر همين اساس دليل حاكم نسبتبه دليل خاص تفوق و برترى دارد . اينك با تامل در اين اصطلاحات مىتوان درك روشنترى از كاربرد آنها در اين قسمت از اصل چهارم داشت كه: «اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانوناساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است .» با آنكه همه اصول قانوناساسى از اهميتبرخوردارند و «منطق قانونگذارى اقتضا نمىكند كه دريك قانون، اصلى را فداى اصل ديگرى بنماييم، با وجود اين، برخى از علماء حقوق گاهى اوقات نسبتبه قواعد حقوقى واحد قائل به دسته بندى و سلسله مراتب هستند . مثلا در قانوناساسى پارهاى از اصول فرا دستورى را مىپذيرند كه احكام آن بر ساير اصول قانوناساسى برترى دارد . قانونگذار اساسى ما نيز با مبنا قراردادن حاكميت اسلام، چنين طبقه بندى را در اصل چهارم قانوناساسى تاسيس نموده . . . البته طبقه بندى مذكور به معناى بطلان اصول متعارض به نظر نمىرسد، بلكه همه اصول پا بر جا مىماند اما به هنگام تطبيق مصوبات مجلس با موازين اسلام و قانوناساسى، اگر مصوبه مورد نظر، پس از تشخيص اكثريت اعضاى شوراى نگهبان در اجراى قانوناساسى و با قانوناساسى منطبق بود ولى با تشخيص اكثريت فقهاى اين شورا، خلاف موازين شرعى به نظر رسيد اين مصوبه قابل اجرا نمىباشد» . (30) با توجه به «رابطه اصل چهارم با ساير اصول قانوناساسى، نحوه رابطه آن با قوانين مجلس و مقررات دولتى كه در مرتبه پايينترى از قانوناساسى قرار دارند، روشن خواهد بود . بنابراين «اصل مذكور قاعده آمرهاى است كه اجراى آن مىتواند گامى اساسى در تحقق و فعليتيافتن حاكميت اسلام از طريق حكومت جمهورى اسلامى به شمار آيد .» (31) ب . مبناى اصل چهارم اصل چهارم با به رسميتشناختن حاكميت دين اسلام، بدون شك نقش ممتازى را براى آن قائل شده است . اصل مذكور نه تنها بر پيوند دين با امور سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و جز آنها، صحه مىگذارد بلكه رابطه ميان دين و ساحتهاى مختلف زندگى انسان را رابطهاى سلسله مراتبى و عمودى مىداند . ايفاى اين نقش بىبديل در جامعه مستلزم اعتقاد به ويژگىهاى خاصى براى دين است . قرآن كريم در مورد دين اسلام ويژگىهاى چندى را بر شمرده است كه دراينجا به چهار ويژگى مهم آن اشاره مىنماييم: الف . ويژگىهاى دين اسلام 1 . حقانيت «هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله . (32) » اين آيه سه بار در قرآن تكرار شده است و تاكيدى استبر اينكه آنچه پيامبر از سوى خداوند آورده است، دينى استسرتاسر حق و باطل در آن راهى ندارد . 2 . جامعيت حقانيت دين به تنهايى نمىتواند تحقق بخش نقش والاى آن باشد بلكه در كنار آن از خصيصه جامعيت نيز بايد بهره ببرد . «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (33) » . در تفسير اين آيه گفته شده است: معناى اكمال دين، صعود آن به بالاترين درجه ترقى استبه گونهاى كه پس از آن پذيراى نقص نخواهد بود . (34) امام هشتم نيز در روايتى در تفسير اين آيه فرمودهاند: «خداوند هيچ چيزى را كه امتبدان نيازمندند فرو نگذاشته، بلكه آن را بيان نموده است . هر كس گمان كند خداوند دين خويش را كامل نكرده است، كتاب خدا را انكار نموده و هر كس كتاب خدا را رد كند كافر گشته است . (35) » 3 . جهان شمولى از آنجا كه دين اسلام، براى هدايت انسان و احياى جامعه بشرى نازل شده است، (36) پيام آن اختصاصى به گروه خاص ندارد و همگان را قطع نظر از رنگ، نژاد، زبان و منطقه جغرافيايى شامل مىشود . از ميان آيات فراوانى كه بر جهان شمولى دين اسلام دلالت دارند آيات زير نمونههاى هستند كه كتاب دين را راهنماى جهانيان مىدانند . ان هو الا ذكر للعالمين . (37) و ما هى الا ذكرى للبشر (38) هذا بلاغ للناس . (39) 4 . جاودانگى برخى از طرفداران جدايى دين از دولت و سياستبر اين باورند كه نهاد دين دراعصار گذشته وظايف و كاركردهاى گوناگونى را بر عهده داشته ولى امروزه به علت پيچيدگى مناسبات زندگى اجتماعى و تخصصى شدن نقشها اين وظايف به دولت منتقل شده است و در حال حاضر دولت همان وظايفى را بر عهدهدارد كه ديروز دين بر دوش مىكشيده است . نكتهاى كه مورد غفلت اين گروه قرار گرفته، فطرى بودن قواعد و دستورات دين و در نتيجه جهان شمولى و جاودانه بودن آن است . «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله، ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون . (40) » در اين آيه ضمن بيان فطرى بودن دين بر پايدارى و ماندگارى دين با تعبير «ذلك الدين القيم» به شكلى زيبا تاكيد گرديده است . بنابراين، حقانيت و جامعيت دين (دو ويژگى قبلى) براى همه زمانها و مكانها مىباشد و گذشت زمان در نقش آفرينى آن ذرهاى كاستى ايجاد نمىكند . خاتميت نبوت نيز مفهومى جز اين ندارد چرا كه اگر دين با گذشت زمان نتواند، پاسخگوى نيازهاى جامعه باشد، خاتم بودن آن مورد ترديد قرار گرفته، لزوم جاى گزينى آن توسط نبوت و شريعت جديدى مطرح مىشود . با عنايتبه ويژگىهاى ياد شده، رابطه دين با سياست، مبتنى بر دلايلى است كه به اختصار ارائه مىگردد . ب . رابطه دين با سياست برخى از دلايل رابطه دين با سياست عبارتند از: 1 . جامعيت در مورد جامعيت دين دو نظر افراطى و تفريطى وجود دارد برخى با استناد به جامعيت دين تفسيرى از آن ارائه مىكنند كه گويا دين جامع يعنى دينى كه درآن همه علوم و فنون وجود داشته باشد و در هر امرى بتوان به دين رجوع نمود . با اين تفسير علوم پزشكى، مهندسى، برق و الكترونيك، فيزيك، شيمى، ماشين سازى و فنونى چون خياطى، آشپزى و جزئيات آنها را هم بايد در دين جست و جو نمود! و الا دين، جامع نخواهد بود . در نقطه مقابل گروهى ديگر جامعيت دين را تنها نسبتبه امور عبادى و فردى و بيان ارزشهاى اخلاقى و آن چه مربوط به جهان آخرت است دانسته، دخالت دين در امور اجتماعى و سياسى را منكر شدهاند . طرفداران دين حداكثرى و حداقلى با تفسيرى كه گذشت هر دو بر خطا رفتهاند . جامعيت هر چيز از جمله دين را تنها و تنها بايد در رابطه با هدف آن تفسير و معنا نمود . از آنجا كه هدف دين، راهيابى انسان به سعادت حقيقى استبه خوبى مىتوان قضاوت نمود كه آيا سعادت انسانى را مىتوان در ارائه برنامههايى تضمين نمود كه به طور كلى بيگانه از امور اجتماعى و سياسى اوست؟ آيا مىتوان بدون توجه به امور اقتصادى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى استبه تربيت انسان زد و او را در خلا تربيت نمود؟ اگر راه آخرت از دنيا مىگذرد براى دينى كه حق جامع، جهان شمول و جاودانه است ناچاريم جايگاه شايسته آن را در نظر گيريم . 2 . ضرورت تشكيل حكومت با توجه به ورود دين در ابعاد مختلف زندگى انسان، اجراى كامل احكام و مقررات دين و در نتيجه وصول به اهداف آن جز با برقرارى حكومت مبتنى بر دين امكانپذير نيست . تشكيل حكومت توسط رسول خدا (ص) در مدينه، بهترين دليل بر رابطه دين با سياستبود . تشكيل حكومت از وظايفى بود كه پيامبر از جانب خدا بر عهده داشت زيرا او مامور به اجراى دين بود و اجراى كامل آن جز از طريق حكومت امكان نداشت . به تعبير ديگر اقدام پيامبر در امر تاسيس حكومت اين مفهوم را در بردشت كه نمىتوان با هر نوع نظم سياسى و حكومتى، اخلاق و آخرت انسانى را آن گونه كه دين مىخواهد تضمين نمود . 3 . شان ولايت در خصوص پيامبر اسلام (ص) تصريح به ولايت و دستور به اطاعت را قرآن به طور مطلق ذكر كرده استبه گونهاى كه حوزه امور سياسى را نيز در بر مىگيرد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين . . . (41) النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم (42) «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» (43) 4 . شان قضاوت صلاحيت انحصارى آن حضرت در امر قضاوت نيز آشكارا بر رابطه دين با سياست دلالت دارد . از آنجا كه قضاوت از امور اجتماعى و حكومتى است وقتى اين منصب از سوى خداوند حق مسلم پيامبر اسلام دانسته شد ديگر نمىتوان رابطه دين با حكومت را نفى نمود . «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم . . . (44) به پروردگارت قسم كه ايمان نمىآورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف استحاكم نمايند .» 5 . جهاد و شهادت آيات قرآن و روايات دراين زمينه به قدرى فراوان است كه شمارش و توضيح آنها، كتاب مستقلى را مىطلبد . به عنوان نمونه: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه (45) هر چه در توان داريد از نيرو، بسيج كنيد .» «ياايها النبى حرض المؤمنين على القتال . (46) اى پيامبر مؤمنان را به جهاد برانگيز .» «و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء (47) » آيا مىتوان گفت دينى كه آماده باش نظامى مىدهد، پيامبر و پيروانش را به جهاد تشويق مىكند و كشتگان در اين راه را شهيدانى كه زندگان واقعىاند معرفى مىنمايد، دينى است كه اختصاص به امور فردى و عبادى دارد و فقط ناظر به رابطه فرد با خدا مىباشد؟ ! ! آيه 39 سوره انفال از كوبندهترين آياتى است كه براى خشكاندن ريشههاى فتنه و قوام و دوام دين، دستور جهاد صادر مىكند: «و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله . (48) با آنان بجنگيد تا فتنهاى بر جاى نماندو دين يكسرده از آن خدا گردد .» آيا مبارزه با فتنه گرى به عنوان يك فرمان دينى معنايى جز حضور فعالانه دين در حياتىترين امور جامعه بشرى دارد؟ 6 . مبارزه با كفر و طاغوت آيات فراوانى نيز بر مبارزه با كفر و طاغوت تاكيد دارند: «و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت (49) به راستى در ميان هر امتى پيامبرى برانگيختيم تا (بگويند) كه خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد .» «يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم (50) اى پيامبر! باكافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سختبگير .» 7 . نفى سلطه پذيرى از مهمترين آيات سياسى - اجتماعى قرآنكه مبناى سياستخارجى و روابط بين الملل نظام اسلامى قرار مىگيرد آيه نفى سبيل است: «و لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا، (51) خداوند هرگز بر زيان مؤمنان براى كافران راه تسلطى قرار نداده است .» از آنجا كه دين، كرامت و عزت را از آن مؤمنان مىداند، راضى به پذيرش سلطه غير مؤمنان نيست . مطابق اين آيه مطلق سلطه پذيرى اعم از سلطه فرهنگى، اقتصادى، سياسى و نظامى نفى شده است . دلايل ديگر رابطه دين با دولت و سياست را مىتوان به صورت زير فهرست نمود: يك . داشتن نظام حقوقى و كيفرى، بيان حدود الهى و لزوم اجراى آن . (52) دو . داشتن نظام اقتصادى و بيان احكام انفال و ثروتهاى عمومى، خراج و اخذ ماليات، اخذ جزيه از كفار غير حربى، عقود و ايقاعات مطرح در باب معاملات در كتابهاى فقهى . سه . امر به معروف و نهى از منكر كه از اصول مسلم سياسى - اجتماعى اسلام بوده و دهها آيه و روايت در زمينه آن وجود دارد . (53) تامل در ويژگىهاى پيش گفته، هر انسان با ايمانى را در برابر فرامين دينى كه فرمان دين خدا استخاضع مىكند و با همه وجود باور مىكند كه: «براى اهل يقين چه حكم و فرمانى بهتر از حكم خداوند داست .» (54) بر اين اساس، حكومتها، حكومت كنندگان و حكومتشوندگان، همگى پذيراى دينى مىگردند كه در جاى جاى زندگى آنان نقش آفرين است . و بر اين اساس «حكومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه عملى فقه در تمامى زواياى زندگى بشريت است . حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى، سياسى، نظامى و فرهنگى است .» (55) خبرگان قانوناساسى كه بسيارى از آنان از اسلامشناسان بودند با توجه به همين مبانى، اصل چهارم را به عنوان راهبردىترين اصل قانوناساسى تصويب نمودند . قلمرو اصل چهارم يكى از مباحثى كه در زمينه اصل چهارم وجود دارد اين است كه آيا اين اصل ناظر به قوانينى است كه در زمان حال يا آينده در جمهورى اسلامى ايران تصويب مىشود يا شمول آن نسبتبه كليه قوانين و مقرراتى است كه در گذشته (قبل از انقلاب اسلامى) تصويب و هنوز در كشور اجرا مىگردد؟ نظريات مختلفى دراين رابطه وجود دارد: الف . نظريه عدم شمول دلايلى كه از سوى قائلان به اين نظريه اقامه شده است عبارتند از: 1 . اصل چهارم در فصل اول قانوناساسى كه مربوط به اصول كلى است قرار گرفته و به بيان كلى لزوم انطباق قوانين و مقررات با موازين اسلام اكتفا كرده است . آنچه مربوط به كيفيت اجراى اين اصل و جزئيات آن مىباشد در فصل ششم (قوه مقننه) و در اصول 91 تا 99 مشخص گرديده است . بنابراين اصل چهارم ناظر به اصول مربوط به قوه مقننه مىباشد . (56) برابر اين اصول، شوراى نگهبان به منظور پاسدارى از احكام اسلام و قانوناساسى از نظر عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با آنها تاسيس مىگردد، (57) كليه مصوبات اين مجلس به شوراى نگهبان فرستاده مىشود (58) و «تشخيص عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با احكام اسلام با اكثريت فقهاى شوراى نگهبان» (59) است . بنابراين تشخيص فقهاى شوراى نگهبان در همين محدوده مورد نظر قانونگذار بوده و قلمرو نظارت آن شامل قوانين قبل از انقلاب نمىگردد . مؤيد اين مطلب سخن نايب رئيس مجلس خبرگان است: «اينجا الآن اصول كلى مطرح است . در اصول كلى اگر روى موضوعى تاكيد شود تكرارش بعدا غير ضروى است وقتى مىرسيم به حقوق و حدود و وظايف قوه مقننه، مىگوييم طبق اصل چهارم قوه مقننه حدود اختياراتش تا آن اندازه است كه با موازين اسلامى اصطكاك پيدا نكند . . .» (60) 2 . «نظام قانونى كشور مبتنى بر قوانين عديده و پرشمارى است كه اكثريت آنها مصوب قبل از تاسيس نظام جمهورى اسلامى و مجلس شوراى اسلامى است . . . تعطيل و توقف اين گونه قوانين نوعا موجب اختلال و بى نظمى در جامعه خواهد بود» (61) 3 . قانوناساسى، تنها ابطال قوانين و مقررات مخالف با شرع را حق فقهاى شوراى نگهبان دانسته است . اما اقدامات لازم ديگر براى تدوين قوانين جديد نظير تهيه طرحها و لوايح و تصويب آنها و طى مراحل مختلف قانونى بر عهده شوراى نگهبان نيست اين امر نياز به زمانى طولانى دارد . نتيجه ابطال قوانين سابق توسط شوراى نگهبان، مواجه شدن جامعه و حكومتبا خلاهاى قانونى است; فساد ناشى از خلا قانونى به مراتب بيش از حالتى است كه در آن قوانين اسلامى حاكم نباشد . بنابراين مصلحت جامعه اقتضا مىكند كه تغيير و اصلاح قوانين بر اساس ضوابط مقرر در قانوناساسى و طى مراحل قانونى صورت گيرد . (62) ب . نظريه شمول اين نظر مبتنى بر دلايل زير است: 1 . در اصل چهارم، هيچ حدى براى قلمرو زمانى نظارت شوراى نگهبان بيان نشده است . 2 . «هر چند اصل چهارم يك مطلب كلى را بيان مىدارد و اصولا ناظر به اين است كه در جمهورى اسلامى بايد قوانين و مقرراتى كه وضع مىگردد بر اساس موازين اسلام باشد . . . ولى به هر حال از اين اصل استفاده مىگردد كه دراين مملكت و در نظام جمهورى اسلامى نمىشود قوانين و مقررات مغاير موازين اسلامى مجرى و معمول به باشد و هرگونه قانون حاكم و لازم الاجرا در كشور الزاما بايد بر اساس موازين اسلام باشد . . . خواه اين قوانين از تصويب مجلس شوراى اسلامى گذشته باشد و خواه قوانين مصوب قبل از انقلاب باشد» (63) استناد به سخن نايب رئيس مجلسخبرگان نيز قابل قبول نمىباشد زيرا فضاى طرح مطلب به كلى بيگانه از چيزى است كه مورد استناد قرار گرفته است . سخن اين عضو مؤثر خبرگان به دنبال سخن عضو ديگرى مطرح شده است . يكى از اعضاى خبرگان مىگويد: «اگر به جاى اينكه در آخر هر جمله و يا هر اصل تكرار كنيم «بر اساس موازين اسلامى» براى يك مرتبه يك اصل بگذاريم كه گوياى اين مطلب باشد بهتر است .» (64) . سخن نايب رئيس مجلس در مقام رفع اين نگرانى است و تاكيدى استبر اين نكته كه در اصول كلى، ذكر لزوم انطباق با موازين اسلامى، يك بار كافى است و تكرار آن ضرورتى ندارد زيرا وقتى به حقوق، حدود و وظايف قوه مقننه يا قوه مجريه رسيديم، آنجا بيان خواهيم نمود كه اين حدود و حقوق تااندازهاى است كه مخالف با موازين اسلامى نباشد . 3 . «اصل 170 قانوناساسى كه قضات دادگاها را مكلف نموده است از عمل كردن به تصويب نامهها و آييننامههاى دولتى مخالف با قوانين و مقررات اسلامى خوددارى كنند و امكان درخواست ابطال آنها را از ديوان عدالت ادارى مطرح كرده است، مسلما اختصاص به آييننامهها و تصويب نامههاى دولتى بعد از انقلاب و بعد از تصويب قانوناساسى ندارد و تشخيص خلاف شرع بودن اين نوع مقررات هم طبق ماده 25 قانون ديوان عدالت ادارى به عهده شوراى نگهبان است . . . چگونه مىتوان گفت آييننامه دولتى مصوب قبل از انقلاب اگر خلاف شرع بود از عمل به آن خوددارى و با تشخيص شوراى نگهبان مبنى بر مغايرت با موازين شرع ابطال گردد ولى قوانين مصوب پيشين همچنان بايد مورد عمل قرار گيرد؟» . (65) ج . نظريه شوراى نگهبان صرف نظر از دكترينهاى حقوقى و نظريههاى ابراز شده از سوى حقوقدانان، قانوناساسى، تفسير اصول خود را بر عهده شوراى نگهبان گذارده است . (66) نظريه تفسيرى شوراى نگهبان درتاريخ 8/2/1360 در ارتباط با اصل چهارم در پاسخ به سؤال شوراى عالى قضايى چنين است: «مستفاد از اصل چهارم قانوناساسى اين است كه به طور اطلاق كليه قوانين و مقررات در تمام زمينهها بايد مطابق موازين اسلام باشد و تشخيص اين امر به عهده فقهاى شوراى نگهبان است . بنابراين قوانين و مقرراتى را كه در مراجع قضايى اجرا مىگردد و شوراى عالى قضايى آنها را مخالف موازين اسلامى مىداند، جهتبررسى و تشخيص مطابقتيا مخالفتبا موازين اسلامى براى فقهاء شوراى نگهبان ارسال داريد .» دبير شوراى نگهبان - لطف الله صافى (67) تفسير اين اصل تقريبا به اتفاق آراء (11 نفر كه در جلسه حاضر بودهاند) صورت مىگيرد . (68) بر اساس همين نظريه شوراى نگهبان موارد مختلفى از قوانين سابق را مورد بررسى و مغاير شرع تشخيص داده است . (69) ضمانت اجراى اصل چهارم (فقهاىشوراىنگهبان) نظارت شرعى بر قوانين مجلس شوراى ملى توسط فقهاى عالى رتبه در اصل دوم متمم قانون اساسى (70) مشروطيتسابقه داشته و قانونى بودن مصوبات منوط به تاييد آنان بوده است ولى تا قبل از سال 1358 تاسيس شورايى به نام شوراى نگهبان در حقوق اساسى ايران مسبوق به سابقه نبود . شوراى قانون اساسى در فرانسه و يا ديوان عالى فدرال در آمريكا نهادهاى مشابه شوراى نگهبان در ايران مىباشند گرچه چگونگى تشكيل و شرايط اعضاى شوراى نگهبان با دو نهاد ياد شده تفاوت اساسى و بنيادين دارد . نهاد شوراى نگهبان در نظام جمهورى اسلامى ايران از تركيب دو انديشه پديد آمده است: نخست تلاش در جهتحفظ و تداوم حاكميت دين اسلام بر تمام قوانين و مقررات و نهادهاى حكومتى و دوم جلوگيرى از تعارض قوانين عادى با قانون اساسى به عنوان مهمترين سند حقوقى و سياسى نظام . براى درك درست از فلسفه ايجاد چنين نهادى و هدف از تاسيس آن، آنچه در مقدمه قانون اساسى آمده استبسيار گويا مىباشد: در ايجاد نهادها و بنيادهاى سياسى كه خود پايه تشكيل جامعه استبر اساس تلقى مكتبى، صالحان عهدهدار حكومت و اداره مملكت مىگردند (ان الارض يرثها عبادىالصالحون) و قانونگذارى كه مبين ضابطههاى مديريت اجتماعى استبر مدار قرآن و سنت جريان مىيابد . بنابراين نظارت دقيق و جدى از ناحيه اسلامشناسان عادل و پرهيزكار و متعهد (فقهاى عادل) امرى محتوم و ضرورى است . امر خطير نظارت آنهم به صورت استصوابى راجع به قوانين و مقررات را مىتوان يكى از دغدغههاى مهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران برشمرد . بدون شك اندك مطالعهاى در اين منبع حقوق اساسى ايران هر تحليلگر حقوقى را با اين دلمشغولى قانونگذار قانون اساسى مواجه خواهد ساخت . الف . وظيفه اصلى شوراى نگهبان مطابق آنچه در اصل 91 قانوناساسى آمده است «بهمنظور پاسدارى از احكام اسلام و قانون اساسى از نظر عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با آنها شورايى به نام شوراى نگهبان با تركيب زير تشكيل مىگردد . 1 . شش نفر از فقهاى عادل و آگاه به مقتضيات زمان و مسائل روز . انتخاب اين عده با مقام رهبرى است . 2 . شش نفر حقوقدان در رشتههاى مختلف حقوقى از ميان حقوقدانان مسلمانى كه به وسيله رئيس قوه قضاييه به مجلس شوراى اسلامى معرفى مىشوند و با راى مجلس انتخاب مىگردند» . براى تحقق اين هدف اصل 94 مقرر مىدارد: «كليه مصوبات مجلس شوراى اسلامى بايد به شوراى نگهبان فرستاده شود . شوراى نگهبان موظف است آن را حداكثر ظرف 10 روز از تاريخ وصول، از نظر انطباق با موازين اسلام و قانون اساسى مورد بررسى قرار دهد و چنانچه آن را مغاير ببيند براى تجديد نظر به مجلس بازگرداند .» در اصل 96 چگونگى بررسى مصوبات با تركيب دوگانه شورا اين گونه بيان گرديده است: «تشخيص عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با احكام اسلام با اكثريت فقهاى شوراى نگهبان و تشخيص عدم تعارض آنها با قانون اساسى بر عهده اكثريت همه اعضاى شوراى نگهبان است .» به نظر مىرسد در نظر گرفتن صلاحيتخاص براى فقهاى شوراى نگهبان و اختيارات بيشتر براى آنان با توجه به اهميتبيشتر «اسلاميت» نظام جمهورى اسلامى است . صدر اصل 96 دقيقا منطبق با ذيل اصل چهارم قانون اساسى است . اين اصل با معيار قرار دادن «موازين اسلام» در مورد «كليه قوانين و مقررات» و حاكميت آن «بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر» تشخيص موازين اسلام را «بر عهده فقهاى شوراى نگهبان» قرار مىدهد . با توجه به آنچه در اصل چهارم و نيز اصل نود و چهارم مقرر شده است «ارسال تمامى مصوبات اعم از قوانين (عام، خاص، تفويضى، تفسيرى و بودجه) و يا مصوبات ناشى از نظارت استصوابى مجلس بر قوه مجريه (نظير عهدنامهها و موافقت نامههاى بينالمللى) و يا مصوبات مربوط به آييننامه داخلى مجلس، به شوراى نگهبان الزامى است . . . اگر آن گونه كه قانون اساسى مقرر مىدارد «مجلس شوراى اسلامى بدون وجود شوراى نگهبان اعتبار قانونى ندارد» (71) به قضيه توجه كنيم ، ظاهرا همه مصوبات مجلس بايد براى بررسى به شوراى نگهبان فرستاده شود .» (72) بر اين اساس با توجه به آنچه در اصل هشتاد و پنجم آمده استشوراى نگهبان علاوه بر مصوبات مجلس بر همه مصوبات و مقررات لازمالاجراى ديگر از قبيل مصوبات آزمايشى كميسيونهاى داخلى مجلس و نيز اساسنامه سازمانها، شركتها، مؤسسات دولتى يا وابسته دولت كه تصويب آنها با اجازه مجلس از سوى دولت انجام گرفته است، نظارت دارد و در صورت مغايرت با موازين اسلام و قانون اساسى آنها را ابطال مىكند . ب . وظايف و اختيارات ديگر شوراى نگهبان نهاد شوراى نگهبان علاوه بر نظارت بر تصويب قوانين و مقررات كه مهمترين وظيفه آن مىباشد، برخوردار از وظايف و اختيارات مهم ديگرى است كه مىتوان مقصود قانونگذار قانون اساسى از اعطاى اين اختيارات را حاكميت دين اسلام و پاسدارى از قانون اساسى دانست: 1 . تفسير قانون اساسى: اصل نود و هشتم مقرر مىدارد كه «تفسير قانون اساسى به عهده شوراى نگهبان است كه با تصويب سه چهارم آنان انجام مىشود . » گرچه مناسبترين مفسر هر قانون قانونگذار آن است اما با توجه به عدم وجود مجلس خبرگان قانون اساسى و موقتى بودن آن، مرجع ديگرى يعنى «شوراى نگهبان به عنوان «قوه مؤسس ناظر» قائم مقام «قوه مؤسس قانونگذار» مىباشد» (73) 2 . نظارت بر كليه مراحل انتخابات ... ... مجلس، خبرگان رهبرى، رياست جمهورى، مجلس شوراى اسلامى و مراجعه به آراى عمومى . (74) ملاحظه مذاكرات خبرگان در زمينه امر نظارت بر انتخابات و تعيين مرجع صلاحيت دار براى اين مهم نشان مىدهد كه خبرگان پس از بررسىها و مطالعاتى كه انجام دادهاند به اين نتيجه رسيدهاند كه در تعيين مقام صالح به دو دليل «مناسب ترين آن همين شوراى نگهبان است» . (75) نخست آن كه امر نظارت بايد خارج از قوه مجريه باشد . به دست «مقامى كه دور از مسايل اجرايى و دور از حب و بغضهايى است كه در اجرا پيدا مىشود» (76) و ديگر آنكه اين شورا با توجه به ارتباطى كه با رهبرى دارد از جايگاه شايستهاى در اين زمينه برخوردار خواهد بود . (77) 3 . عضويت اعضاى شوراى نگهبان در شوراى بازنگرى قانون اساسى (78) شوراى نگهبان از آن جهت كه بيشترين ارتباط را با قانون اساسى نسبتبه نهادهاى ديگر دارد و وظيفهاش صيانت و حفاظت از قانون اساسى است در صدر فهرست تركيب شوراى بازنگرى قانون اساسى قرار گرفته است . دليل انتخاب اين نهاد اين است كه «به طور مستمر حداقل سه سال يا بيش از سه سال با قانونگذارى و يا جهات قانون و تغييرات و تحولاتى كه در قوانين به وجود مىآيد سر و كار دارند يعنى طبعا با مسايل حقوقى و با مسايل فقهى كاملا آشنايى دارند . . . به ملاك حقوقدانى و به ملاك فقاهت» (79) در گزينش آنان توجه شده است . «بايد جمع، جمعى باشد كه اكثريت قاطع آن اشخاصى باشند كه شناخت اساسى نسبتبه اسلام دارند .» (80) 4 . عضويت فقهاى شوراى نگهبان در مجمع تشخيص مصلحت نظام (81) در شوراى بازنگرى قانون اساسى، آنچه در كميسيون اول مورد تصويب قرار مىگيرد به ترتيبى است كه فقهاى شوراى نگهبان همچون شوراى بازنگرى قانون اساسى در صدر فهرست اعضاى مجمع تشخيص مصلحت نظام جاى دارند . (82) اين پيشنهاد بايد از اين زاويه مورد تحليل قرار گيرد كه يكى از وظايف اصلى مجمع، حل اختلاف بين مجلس و شوراى نگهبان است . با اين وجود از مجلس، جز رييس آن پيشنهاد نمىگردد . ضمن آنكه تركيب پيشنهادى براى مجمع تشخيص مصلحت نظام به گونهاى است كه نيمى از آنها را فقهاى شوراى نگهبان تشكيل مىدهند . اعضاى پيشنهادى عبارتند از: الف . فقهاى شوراى نگهبان ب . رؤساى سه قوه ج . وزير مربوط د . دو نفر صاحب نظر به انتخاب رهبر (83) دقت در تركيب شش عضو ديگر نشان مىدهد كه حداقل سه تن از آنها نيز برخوردار از دانش دينى مىباشند . رييس قوه قضائيه خود يك فقيه است و دو نفرى هم كه از جانب رهبرى انتخاب مىگردند، علىالاصول از معلومات فقهى برخوردار خواهند بود . بدين ترتيب تقريبا 9 نفر از 12 نفر كه پيشنهاد كميسيون براى مجمع تشخيص مصلحتبوده است فقيه خواهند بود و در هر صورت اكثريت از آن فقهاست . در شوراى بازنگرى قانون اساسى تاكيد مىشود كه: «فقهاى شوراى نگهبان به دليل همان آشنايى شان با مسايل فقهى و حقوقى و قانونى» (84) حتما بايد در تركيب مجمع تشخيص مصلحتحضور داشته باشند . البته در مذاكرات شوراى بازنگرى با تركيب پيشنهادى مخالفت مىگردد (85) و پس از مباحثات فراوان با اين پيشنهاد كه «اعضاى ثابت و متغير اين مجمع را مقام رهبرى تعيين مىنمايد» (86) موافقت مىشود . 5 . عضويتيكى از فقهاى شوراى نگهبان در شوراى موقت رهبرى (87) با توجه به مذاكراتى كه در شوراى بازنگرى قانون اساسى مطرح شده دو نكته مورد عنايتبوده است: نكته اول: از آنجا كه مطابق مبانى دينى، ولايت و رهبرى دائر مدار فقاهت است، وزن فقاهت در تركيب شورا لازم استبيشتر باشد و حداقل دو تن از تركيب سه نفره، فقيه باشند . (88) نكته دوم: حضور يك تن از فقهاى شوراى نگهبان در تركيب سه نفره ترجيح داده مىشود . (89) 6 . حضور در مراسم تحليف رياست جمهورى به موجب اصل يكصد و بيست و يكم: «رئيس جمهور در مجلس شوراى اسلامى در جلسهاى كه با حضور رييس قوه قضائيه و اعضاى شوراى نگهبان تشكيل مىشود . . . سوگند ياد مىكند .» گرچه بعضى حقوقدانان اين حضور را تشريفاتى لقب دادهاند (90) اما از آنجا كه سوگند رييس جمهور به عنوان رييس قوه مجريه در برابر دو قوه ديگر يعنى نمايندگان مجلس (قوه مقننه) و رييس قوه قضائيه صورت مىگيرد، حضور رسمى شوراى نگهبان به عنوان ركن مشروعيتبخش به مجلس شوراى اسلامى، (91) نشان از جايگاه ويژه و اهميتشرعى، حقوقى و سياسى آن دارد . مرورى گذرا بر وظايف و اختيارات شوراى نگهبان و مشروح مذاكرات مجلس خبرگان قانون اساسى نشان مىدهد كه اين نهاد برخاسته از اعتقاد قانونگذار قانون اساسى بر حفاظت و صيانت از موازين اسلامى و نمايانگر دغدغه جدى آنان نسبتبه تصويب احتمالى قوانين و مقررات مغاير با موازين اسلامى و قانون اساسى است . همچنين مسؤوليت نظارت بر انتخابات با توجه به امكان دستيابى به قدرت از سوى كسانى كه اعتقاد قلبى و التزام عملى به اسلام و نظام جمهورى اسلامى ندارند، قابل توجيه مىباشد . به عبارت ديگر شوراى نگهبان در نظارت توامان تقنينى و اجرايى خود، نهادى است كه به طور مستقيم مراقب خدشه دار نشدن حاكميت دينى و به گونهاى غير مستقيم مواظب دوام و قوام حاكميت ملى است . (92) حضور اين شورا به ويژه فقهاى آن در چهار جايگاه كليدى و محورى نظام (شوراى نگهبان، شوراى بازنگرى قانون اساسى، شوراى موقت رهبرى و مجمع تشخيص مصلحت نظام) نشان از مرتبت ويژهاى است كه قانونگذار قانون اساسى براى اين نهاد قائل بوده و پس از نهاد رهبرى، هيچ نهاد ديگرى در جمهورى اسلامى از جايگاهى اين چنينى برخوردار نيست . بدون شك كشاندن پاى شوراى نگهبان به مراكز حساس نظام، انگيزهاى جز زمينه سازى جهتحاكميت موازين اسلامى و تامين و تضمين آن نداشته است . قانون اساسى از اين جهتسنگ تمام گذاشته و نهايت دقت را به خرج داده است . پىنوشتها: 1) ر . ك: على اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 12، ص 17741 . 2) ر . ك: درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 170 . 3. Sovereignty 4) ابوالفضل قاضى . حقوق اساسى و نهادهاى سياسى (تهران، دانشگاه تهران، 1368) ج1، ص187 - 188 . 5) سيد محمد هاشمى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران (چاپ دوم، مجتمع آموزش عالى قم، 1375) ج دوم، ص1 و 2 . 6. governmeent 7) حسينعلى منتظرى، صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهايى قانون اساسى، جلسه دهم، ج1، ص239 . 8) عبدالرحيم ربانى شيرازى، همان، جلسه نهم، ج1، ص207 . 9) همان . 10) يوسف، آيه 40، و نيز نگ: انعام، آيه 57 و اعراف، آيه 54 . 11) نحل، آيه 36 . 12) عبدالرحيم ربانى شيرازى، همان، جلسه نهم، ج1، ص208 . 13) ر . ك . سيد محمد بهشتى، همان، ج1، ص212 و نيز حسينعلى منتظرى، همان، جلسه دهم، ج1، ص240 . 14) لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط . حديد (57) آيه 25 . 15) يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط . نساء (4)، آيه 135 . 16) لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا . خداوند هرگز سلطه بر مؤمنان را براى كافران قرار نداده است . نساء (4) آيه 135 . 17) و ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون - انبياء (21) آيه 92 . 18) سيد محمد بهشتى، صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهايى قانوناساسى، جلسه يازدهم، ج1، ص261 . 19) صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهايى قانون اساسى ج . ا . جلد1، ص316 . 20) جواد فاتحى، همان، ص 351 . 21) گروه مامور بررسى اصول كلى و اهداف قانون اساسى . 22) سيد محمد بهشتى (نايب رئيس مجلس)، همان، ص 313 . 23) پيشنهاد شيخ مرتضى حائرى يزدى كه توسط گروهى مورد تاكيد قرار گرفت . (همان، ص 322) پس از مباحثاتى كه در زمينه اين اصل پيشنهادى صورت مىگيرد با توجه به تعداد اندك خبرگان حاضر در جلسه (54 نفر) و علىرغم هشدار برخى از اعضا (آقايان هاشمى نژاد . طاهرى اصفهانى و كرمى، همان، ص 322). مبنى بر احاله راىگيرى به جلسه چهاردهم به جهت احتمال عدم تصويب آن، در مورد متن ارائه شده و پيشنهاد ذيل آن راىگيرى مىشود . نتيجه، 47 راى موافق (يك راى كمتر از حد نصاب لازم) راى مخالف و 5 راى ممتنع مىباشد . (همان، ص 325) اين امر سبب اعتراض عدهاى از نمايندگان به نايب رئيس مجلس مىگردد (همان، ص 326) چرا كه احتمال عدم تصويب آنرا در اين جلسه قوى مىدانستهاند . در همان زمان بعضى از خبرگان توضيح مىدهند كه راى ندادن برخى به معناى مخالفتبا محتواى اصل نبوده بلكه به نظر آنان عبارتها قابل قبول نبوده است . (همان، ص 325 - 326) 24) حسينعلى منتظرى، همان، ص 350 . 25) سيد محمد بهشتى، همان، ص 354 - 355 . 26) از مجموع 67 نفر حاضر در جلسه با 57 راى موافق، 7 راى مخالف و 6 راى ممتنع تصويب مىگردد . (همان، ص 357) . 27) صحيفه نور، ج15، ص188 . 28) اصوليين در تعريف لفظ مطلق مىگويند: «مادل على شايع فى جنسه» 29) در علم اصول فقه به اين شرايط «مقدمات حكمت» گفته مىشود . 30) سيد محمد هاشمى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، ج2، ص286 - 287 . 31) همان، ص285 . 32) توبه (9) آيه 33، فتح (48) آيه 28 و صف (61) آيه 9 . 33) مائده (5) آيه3 . 34) محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج5، ص200 . 35) حسن بن على حرانى، تحف العقول، ص461 . 36) استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم . انفال (8) آيه 24 . 37) يوسف (12) آيه 104 و تكوير (81) آيه 27 . 38) مدثر (74) آيه 31 . 39) ابراهيم (14) آيه 52 . 40) روم (30) آيه 30 و ر . ك: يوسف (12) آيه 40 و توبه (9) آيه 36 . 41) مائده (5) آيه 55 . 42) احزاب (33) آيه 6 . 43) نساء (4) آيه 59 . 44) نساء (4) آيه 65 . 45) انفال (8) آيه60 . 46) انفال (8) آيه 65 . 47) آل عمران (3) آيه 169 . 48) انفال (8) آيه 39 . 49) نحل (16) آيه 36 . 50) توبه (9) آيه 73 . 51) نساء (4) آيه 141 . 52) رك: مائده (5) آيه 33 و 38 و نور (25) آيه 2 . 53) به عنوان نمونه رك: حج (22) آيه41 و نهج البلاغه، نامه 47 . 54) و من احسنحكما من الله لقوم يوقنون . مائده (5) آيه 50 . 55) امام خمينى، صحيفه نور، ج21، ص98 . 56) رك: سيد محمد هاشمى، پيشين، ص294 . 57) مفاد اصل 91 . 58) اصل 94 . 59) اصل 96 و نيز نگ: اصل 72 . 60) سيد محمد بهشتى، صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهايى قانوناساسى جلسه سيزدهم، ج1، ص315 . 61) سيد محمد هاشمى، پيشين، ص295 . 62) رك: همان، ص295 - 297 . 63) حسين مهرپور، ديدگاههاى جديد در مسائل حقوقى، ص 22 - 21 . 64) دكتر نوربخش، صورت مشروح مذاكرات، جلسه سيزدهم، ج1، ص315 . 65) حسين مهرپور، پيشين، ص22 - 23 . 66) اصل نودوهشتم . 67) حسين مهرپور، مجموعه نظريات شوراى نگهبان، ج3، ص48 . سؤال شوراى عالى قضايى چنين بود: بسمه تعالى . شوراى محترم نگهبان قانوناساسى جمهورى اسلامى ايران . اجراى قوانين و تصويب نامهها و آييننامههاى گذشته كه بر خلاف موازين اسلام است صدور حكم بر طبق آنها در محاكم، به خصوص با توجه به اصل چهارم و اصل يكصدوهشتادم قانوناساسى به هيچ وجه موجه نيست . اين نظر به شوراى عالى قضايى پيشنهاد شده كه باتوجه به اين دو اصل، همه قوانين و تصويب نامهها و آييننامههاى خلاف اسلام منسوخ و محاكم موظفند طبق اصل يكصدوشصت و هفتم بر طبق موازين اسلام راى دهند و اين موازين به وسيله شوراى عالى قضايى طبق فتواى امام استخراج و به دادسراهاو دادگاههاى انقلاب و دادسراها و دادگاههاى ديگر ابلاغ گردد . . . خواهشمند است نظر آن شورا را كتبا اعلام بفرماييد . از طرف شوراى عالى قضايى جمهورى اسلامى ايران . عبدالكريم موسوى اردبيلى . 68) همان، ص49 . 69) رك: حسين مهرپور، ديدگاههاى جديد در مسائل حقوقى، ص23 و 24 . و نيز رك: حسين مهرپور، مجموعه نظريات شوراى نگهبان، جلد اول، ص230 - 235 . 70) اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطيت (1285) : «مجلس شوراى ملى . . . بايد در هيچ عصرى از اعصار مواد قانونيه آن مخالفتى با قواعد مقدسه اسلام و قوانين موضوعه حضرت خير الانام (ص) نداشته باشد و معين است كه تشخيص مخالفت قوانين موضوعه با قواعد اسلاميه بر عهده علماى اعلام - ادام الله بركات وجودهم - بوده و هست . لهذا رسما مقرر است در هر عصرى از اعصار هيئتى كه كمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدين و فقهاى متدينين كه مطلع از مقتضيات زمان هم باشند به اين طريق كه علماى اعلام و حجج اسلام مرجع تقليد شيعه، اسامى بيست نفر از علما كه داراى صفات مذكور باشند معرفى به مجلس شوراى ملى بنمايند . پنج نفر از آنها را يا بيشتر به مقتضاى عصر، اعضاى مجلس شوراى ملى به اتفاق يا به حكم قرعه تعيين نموده به سمت عضويتبشناسند تا موادى كه در مجلسين عنوان مىشود به دقت مذاكره و بررسى نموده، هر يك از آن قواعد معنونه كه مخالفتبا قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمايند كه عنوان قانونيت پيدا نكند و راى اين هيات علما در اين باب مطاع و متبع خواهد بود و اين ماده تا زمان حضور حضرت حجت (عج) تغييرپذير نخواهد بود .» 71) اصل نود و سوم . 72) سيد محمد هاشمى، پيشين، ج دوم، ص 288 . 73) همان . ص 333 - 335 74) اصل نود و نهم و يكصد و هيجدهم قانوناساسى . 75) نايب رييس مجلس خبرگان . صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهايى ق . ا . ج . ا . ، ج2، ص 965 76) نايب رييس مجلس خبرگان . صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهايى ق . ا . ج . ا . ، ج2، ص 965 77) يكى از اعضاى خبرگان، همان 78) بند يكم از اصل يكصد و هفتاد و هفتم 79) محمد يزدى، صورت مشروح شوراى بازنگرى ق . ا . ج . ا . ، (چاپ اول، تهران، اداره كل امور فرهنگى مجلس شوراى اسلامى، 1369) ج2، ص 621 80) محمد مؤمن، همان، ص 793 81) مطابق عرفى كه از آغاز تاسيس مجمع تشخيص مصلحت نظام چه قبل از بازنگرى ق . ا . و چه بعد از آن وجود داشته است . 82) صورت مشروح مذاكرات شوراى بازنگرى قانون اساسى ج . ا . ا . ، ج2، ص 834 83) همان 84) همان، ص 839 85) ر . ك: همان، ص 841 و 843 و 844 و 845 و 849 86) همان، ج3، 1521 و 1560 و 1659 87) اصل يكصد و يازدهم ق . ا . 88) ر . ك: صورت مشروح مذاكرات شوراى بازنگرى ق . ا . ج . ا . ، ج3، ص 1413 و 1316 و 1417 و 1433 و 1435 و 1437 و 1441 و 1442 و 1446 89) ر . ك: همان، ص 1317 و 1423 و 1645 90) ر . ك: سيد محمد هاشمى، پيشين، ص 314 91) مستفاد از اصل نود و سوم قانون اساسى 92) بحث در زمينه عملكرد اين شورا و اين كه تا چه حد به وظايف خويش عمل نموده و به ويژه در امر نظارت بر انتخابات به گونهاى بى طرف قضاوت نموده است از موضوع بحثخارج مىباشد .