ماهیت حکومت اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ماهیت حکومت اسلامی - نسخه متنی

سید جواد ورعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ماهيت‏حكومت اسلامى

سيد جواد ورعى

مقدمه

متفكر فرزانه، شهيد آيت الله مطهرى رحمه الله در بسيارى از مباحث فلسفى، كلامى، فقهى و حقوقى، ميراث ارزشمندى از خود به جاى نهاده و هنوز بسيارى از آثار او، پس از ده‏ها سال، طراوت و تازگى خود را حفظ كرده و مورد استفاده محققان و انديشمندان است . او خود درباره سمت و سوى تحقيقاتش مى‏گويد:

«اين بنده هرگز مدعى نيست موضوعاتى كه خودش انتخاب و درباره آنها قلمفرسايى كرده، لازم‏ترين موضوعات بوده است . تنها چيزى كه ادعا دارد اين است كه به حسب تشخيص خودش از اين اصل تجاوز نكرده كه تا حدى كه برايش مقدور است در مسائل اسلامى عقده‏گشايى كند و حتى‏الامكان حقايق اسلامى را آن چنان كه هست، ارائه دهد .» (1)

به همين دليل، برخى از موضوعات كه به بركت تاسيس نظام جمهورى اسلامى ايران، در فضاى فرهنگى و سياسى جامعه اسلامى و حتى جوامع ديگر مطرح شده و امروزه از لازم‏ترين موضوعات بشمار مى‏آيد، پيشتر داراى چنين لزومى نبوده از اين رو، در آثار اين متفكر اسلامى به تفصيل مورد بحث قرار نگرفته است . و در اين ميان، بحث «حكومت اسلامى و ماهيت آن، و نيز مباحث مربوط به آن از جمله مسائلى است كه بدانها نپرداخته است . البته اين مساله در لابلاى مباحث مختلف، در آثار ايشان به چشم مى‏خورد، اما آن گونه كه سيره استاد در طرح مسائل بوده و بسا پس از مطالعه و تامل دقيق و طرح آن در جلسات مختلف و حلاجى و پاسخگويى به شبهات و سؤالات دست‏به قلم مى‏برد، در مساله حكومت و مباحث پيرامونى آن وارد نشده است . بنابراين، نمى‏توان ديدگاهى جامع، منسجم و همه جانبه را در اين موضوع به ايشان نسبت داد، اما همين مقدار هم كه در آثار متعدد ايشان در اين باره به چشم مى‏خورد، مغتنم است و مى‏تواند تا حدى افق فكرى او را نشان دهد .

در اين مقاله كوتاه، تنها «ماهيت‏حكومت در اسلام‏» و نتايجى كه بر آن مترتب مى‏شود، از ديدگاه آن عالم انديشمند مطرح شده و بخشهايى از سخنان وى نقل مى‏گردد:

ضرورت حكومت

قبل از تبيين ديدگاه استاد در زمينه ماهيت‏حكومت، مناسب است «ضرورت وجود حكومت‏» در قالب پاسخ ايشان به يك شبهه مطرح شود . خوارج پس از ماجراى حكميت، كه فريب معاويه را خوردند، شعار «لاحكم الالله‏» سر دادند و حكميت را از اساس منكر شدند . آنان گفتند: تنها خداوند حق حكم و حاكميت دارد و ما در ماجراى حكميت مرتكب گناه شده‏ايم و بايد توبه كنيم .

امام على عليه السلام شعار آنان را سخن حقى خواند كه از آن اراده باطل نموده‏اند . چون گرچه حكم و حكومت از آن خداست، اما بديهى است كه خداوند شخصا در ميان مردم حكومت نمى‏كند . هر جامعه‏اى نيازمند حكومت است، چه خوب و چه بد . و از آنجا كه نوع حكومت تاثير فراوانى در سرنوشت جامعه و مردم دارد، اسلام نمى‏توانست نسبت‏به اين مساله اساسى بى تفاوت باشد .

از ديدگاه استاد شهيد آيه مباركه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته‏» (2) كه در ماجراى غدير نازل شد و پيامبر را مامور كرد تا ولايت على بن ابى طالب را به مردم ابلاغ كند و آن حضرت را به ولايت نصب نمايد، حاكى از اهميت فراوان حكومت در فرهنگ اسلامى است و اگر حكومت مختل شود همه چيز دچار اختلال مى‏شود . (3)

ايراد استاد، با الهام از نهج البلاغه، به خوارج اين بود كه هر جامعه‏اى نيازمند امير و حاكم است، چنانكه خوارج پس از مدتى فردى را از ميان خود برگزيدند و با او بيعت كردند، با اينكه ابتدا تعيين حاكم را محكوم كرده و آن را مختص خدا مى‏دانستند .

حكومت اسلامى الهى و ولايى است

شهيد مطهرى معمولا در هر مساله‏اى به بحث مقايسه‏اى ميان مكتب اسلام و مكاتب ديگر مى‏پرداخت و برجستگى‏هاى اسلام را نشان مى‏داد . وى معتقد بود كه «فلسفه‏هاى اجتماعى اسلام به مراتب مترقى‏تر از فلسفه‏هاى زندگى غربى است .» (4) در مساله حكومت نيز از تفاوت جوهرى ميان «حكومت در اسلام‏» و «حكومت در غرب‏» سخن گفته و با صراحت ابراز نموده است:

«حقيقت اين است كه حكومت‏به مفهوم دموكراسى با حكومت‏به مفهوم اسلامى متفاوت است . حكومت اسلامى واقعا ولايت و سرپرستى است و در اين ولايت راى و اراده مردم دخالت ندارد، نه از قبيل تفويض حق حكومت از طرف مردم است و نه از قبيل توكيل است، بلكه سلطه‏اى است الهى و واقعا ولايت و سرپرستى و قيمومت است و موضوع يك سلسله احكام شرعيه نيز هست .» (5)

استاد در اين عبارت به تفاوت جوهرى ميان ماهيت‏حكومت در اسلام و مفهوم آن در غرب تصريح كرده كه مى‏تواند آثار، پيامدها و فروعى داشته باشد و اين آثار كم و بيش در تاليفات ايشان نمايان است . چنانكه نگاه مكتب تشيع را به مقوله حكومت، متفاوت از نگاه اهل تسنن ارزيابى مى‏كند . شيعه بر اين باور است كه امامت از اصول دين است و داراى شؤون مختلفى است كه يكى از آنها حكومت است . نبايد امامت را مترادف با حكومت معنا كرد تا گفته شود: شيعه حكومت را انتصابى مى‏داند و اهل سنت انتخابى و نظريه اهل سنت‏با نيازهاى امروز بشر سازگارتر است! بلكه مساله اين است كه امام جانشين پيامبر در همه شؤون اوست; همان طور كه در زمان پيامبر و با وجود آن حضرت، كسى از متصدى حكومت نمى‏پرسيد، پس از پيامبر نيز، همان طور كه مرجعيت دينى مردم با امام است و هدايت معنوى مردم را برعهده دارد، جامعه را نيز اداره مى‏كند . (6)

ايشان در بحث‏شؤون پيامبر، امام معصوم و نايبان آنان نيز به اين مطلب اشاره كرده كه حكومت در اسلام ماهيتى الهى دارد، نه مردمى . البته الهى بودن حكومت را ملازم با نفى حقوق مردم نمى‏داند، چنانكه پس از اين خواهد آمد .

استاد شهيد، مانند همه فقها شان و مقام مقدس «ابلاغ احكام الهى‏» ، «قضاوت و داورى‏» و «حكومت و اداره جامعه‏» را از مختصات پيامبر شمرده، كه از آن حضرت به ديگران رسيده است . وى بر تقدس اين مقامات تاكيد كرده; بدين معنا كه از جانب خداوند اعطا شده است . سپس تفويض اين سه مقام به امام معصوم را از وظايف پيامبر دانسته كه به دستور خداوند انجام گرفت . البته در خصوص شان نخست، تفاوت ميان پيامبر و جانشينان او را متذكر شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم احكام را از طريق وحى مى‏گرفت و به مردم ابلاغ مى‏كرد، ولى امام از پيامبر مى‏آموزد و به مردم انتقال مى‏دهد .

نكته ديگرى كه استاد در اين بحث‏يادآور شده آن است كه نبوت يك مقام شخصى است كه قابل انتقال به ديگرى نيست، چنانكه امامت نيز مقامى نيست كه پيامبر بتواند به طريق كلى بيان كند و بگويد: «هر كس اين صفات را داشته باشد، امام است .»

ولى مقام قضاوت و حكومت مى‏تواند به طور كلى تعيين شود; مثلا پيامبر بگويد: «هر كس داراى اين صفات باشد، جانشين من است .»

آنگاه اگر كسى داراى اين صفات باشد مى‏تواند بااستناد به اين اصل بگويد: «خدا مرا به اين مقام نصب كرده است .»

سپس از دوران غيبت امام معصوم سخن گفته كه امام نايب خاص يا عام تعيين مى‏كند . امام در خصوص نايب عام مى‏گويد: «كسى كه داراى فلان صفات باشد براى تصدى سه مقام مقدس; بيان احكام، قضاوت و حكومت‏بر مردم تعيين مى‏كنم .» استاد اين مسائل را از نظر اصول اسلامى مسلم دانسته كه هيچ جاى بحثى ندارد . (7)

آثار الهى و ولايى بودن حكومت اسلامى

مبنايى كه استاد در مساله ماهيت‏حكومت‏برگزيده‏اند، آثار و نتايجى دارد كه بعضى از آنها عبارتند از:

1 - انتصاب حاكم در عصر حضور و تلفيقى از انتصاب و انتخاب در عصر غيبت

بديهى است اگر حكومت از مقوله «ولايت و سرپرستى‏» باشد، يا بايد شخص ولايتش ذاتى باشد و يا از ديگرى اخذ نمايد . و در بينش توحيدى، هيچ انسانى بر انسان ديگر داراى ولايت ذاتى نيست . تنها خداوند بر انسانها ولايت دارد، كه به هر كس اراده كند عطا مى‏كند . خداوند ولايت را به پيامبرش عطا كرده; «النبي اولى بالمؤمنين من انفسهم‏» و نيز حق اعطاى آن به ديگران را هم به آن حضرت داده است . آيه مباركه «يا ايها الرسول بلغ ...» كه در ماجراى غدير نازل شد از ديدگاه دانشمندان اسلامى گوياى اين واقعيت است كه پيامبر بدينوسيله براى خود جانشين تعيين كرد و امامان معصوم عليهم السلام ولايت‏خود را از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم گرفتند .

استاد شهيد در آثار گوناگون خود، به اين مساله پرداخته و حتى برخى از وقايع تاريخى را كه با اين مساله مهم و اساسى و مسلم تاريخى در تعارض بوده، مورد سؤال قرار داده و سرانجام در صدد حل تعارض برآمده است; مثلا در خصوص ماجراى حكميت اين پرسش را مطرح مى‏كند:

«مطابق اعتقاد شيعه و شخص اميرالمؤمنين، زمامدارى و امامت در اسلام انتصابى و بر طبق نص است، پس چرا حضرت در مقابل حكميت تسليم شد و سپس سخت از آن دفاع كرد؟»

و معتقد است كه پاسخ اين پرسش به خوبى از ذيل كلام امام على عليه السلام فهميده مى‏شود . آنجا كه مى‏فرمايد:

«قال الله سبحانه: (فان تنازعتم في شى‏ء فردوه الى الله و الرسول) فرده الى الله ان نحكم بكتابه و رده الى الرسول ان ناخذ بسنته، فاذاحكم بالصدق في كتاب الله فنحن احق الناس به، و ان حكم بسنة رسول الله فنحن اولاهم بها» (8) «خداوند سبحان فرمود: اگر در چيزى نزاع كرديد، آن را به حكم خدا و رسول بازگردانيد . باز گرداندن آن به خدا آن است كه بر اساس كتاب او حكم دهيم و بازگرداندن آن به رسول آن است كه بر اساس سنت او رفتار كنيم . اگر به راستى بر اساس كتاب خدا حكم شود، ما سزاوارترين مردم به ولايتيم و اگر بر اساس سنت رسول خدا حكم شود، باز هم ما شايسته‏ترين مردم به اين مقام و منصبيم .»

عنايت‏به نيازهاى زمان در عصر غيبت

در عصر غيبت نيز فقيهان واجد شرايط نيز از سوى امام معصوم به ولايت نصب شده و نايبان آنان بشمار مى‏روند، اما يك تفاوت مهم ميان عصر حضور و عصر غيبت وجود دارد كه استاد شهيد با عنايت‏به نيازهاى زمان، بدان توجه كرده است . از آنجا كه ايشان به نيازها و مقتضيات زمان توجهى ويژه داشت، تلاش مى‏كرد كه آموزه‏هاى دينى با نيازهاى زمان در تعارض قرار نگيرد . معتقد بود كه ناديده گرفتن اين واقعيت كه دين پاسخگوى نيازهاى زمان است، لااقل گروهى از مردم را از دين جدا مى‏كند .

ايشان با تحليل جامعه شناسانه، علل گرايش به مادى گرى را برشمرده و يكى از آنها را در اروپا «نارسايى مفاهيم دينى از نظر حقوق سياسى‏» مى‏داند و در توضيح مطلب مى‏افزايد:

«براى پيشرفت و توسعه دين و يا توقف و عقبگرد آن، شرايط خاصى ضرورت پيدا مى‏كند، گاهى يك نياز بخصوص در جامعه پيدا مى‏شود; يعنى احساس مى‏شود، و دين يا مسلك ديگر چيزى را عرضه مى‏دارد كه موافق با آن نياز است، لهذا با سرعت آن دين پيش مى‏رود و گاهى به عكس، نوعى نياز شديد و منطقى و معقول در جامعه پيدا مى‏شود و دين يا اولياى دين به ضديت‏با آن نياز برمى خيزند و نوعى جنگ ميان نياز دينى و نيازى كه جامعه به خوبى آن را احساس مى‏كند، برپا مى‏كنند . بديهى است در چنين صورتى حداقل گروهى از مردم جانب آن نياز را مى‏گيرند و اساسا يك دين صحيح نمى‏تواند چنين باشد و نبايد چنين عرضه شود . » (9)

آنگاه «مساله حقوق سياسى و اينكه افراد جامعه حق دارند و بايد در سرنوشت اجتماع خود مؤثر باشند» را به عنوان مساله‏اى ياد مى‏كند كه «از قرن 17 ميلادى به صورت يك نياز عمومى و قطعى مطرح شد .» (10)

ايشان با اشاره به تاريخچه نفى هرگونه حق مردم بر حاكم و صرفا مكلف و موظف بودن آنان در غرب، آن را با فرهنگ اسلامى در تعارض مى‏داند و نمونه هايى از بيانات على عليه السلام را در زمان حكومتش، كه از حقوق متقابل مردم و حاكم سخن گفته، به عنوان شاهد ذكر مى‏كند . (11)

يكى از نظريه‏هاى رايج در غرب اين بوده كه «سلطنت موهبتى الهى است و سلطان فقط در پيشگاه خداوند مسؤول است و در برابر مردم مسؤوليتى ندارد . در رابطه ميان مردم و حكومت، حكومت داراى حق و مردم داراى وظيفه‏اند . رعايا نمى‏توانند شكل حكومت را تغيير دهند . به حكمران اعتراض كنند . كيفر دهند و او را عزل نمايند . نيرو و شرف رعايا در پيش حكمران ارزشى ندارد .» (12)

استاد شهيد بر اين نكته تكيه كرده كه «پيوند تصنعى كه كليسا ميان اعتقاد به خدا و نفى حق حاكميت مردم و بالالزام ميان حق حاكميت مردم و نفى وجود خدا برقرار كرده، عامل مهمى در روگردانى مردم از دين و مذهب شد . در حقيقت اصل مردم براى رهبر و نه رهبر براى مردم را تثبيت كرد ...»

«... در حالى كه در فرهنگ اسلامى رهبر براى مردم است نه مردم براى رهبر . واژه رعيت نيز، على رغم مفهوم منفورى كه اخيرا در زبان فارسى پيدا كرده، متضمن همين واقعيت است .» (13)

در مكتب اسلام، حقوق مردم از حق الهى سرچشمه مى‏گيرد و «از نظر فلسفه اجتماعى اسلامى، نه تنها نتيجه اعتقاد به خدا و پذيرش حكومت مطلقه افراد نيست و حاكم در مقابل مردم مسؤوليت دارد، بلكه از نظر اين فلسفه، تنها اعتقاد به خداست كه حاكم را در مقابل اجتماع مسؤول مى‏سازد و افراد را ذى‏حق مى‏كند و استيفاى حقوق را يك وظيفه لازم و شرعى معرفى مى‏كند . » (14)

بايد به اين نكته توجه داشت كه «حكومت مطلقه افراد» در عبارت استاد، غير از «ولايت مطلقه‏» اى است كه به اتفاق فقها براى پيامبر، و امام معصوم و به نظر بسيارى از فقها، براى فقيه واجد شرايط ثابت است; چرا كه ولايت پيامبر و امام نيز نافى حقوق مردم در برابر حكومت نيست، چه رسد به ولايت فقيه . استشهاد استاد به كلمات على عليه السلام در تشريح حقوق متقابل ميان مردم و حكومت و نفى آنچه كه در گذشته غرب رواج داشت، نشانگر اين واقعيت است . على عليه السلام به عنوان امام معصوم و جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله در اوج قدرت و به هنگامه تصدى خلافت، از حقوق طرفينى حكومت و مردم سخن مى‏گفت . از اين رو نبايد ميان «سلطنت مطلقه‏» كه در ادبيات سياسى گذشته اروپا رايج‏بود با «ولايت مطلقه پيامبر يا امام معصوم يا فقيه واجد شرايط‏» در فرهنگ اسلامى خلط شود . (15)

به هر حال، از ديدگاه استاد «اعتراف به حقوق مردم شرط لازم و احتراز از هر چيزى كه مشعر بر نفى حاكميت آنها باشد، شرط اول رهبرى سالم است و شرط اول رهبرى طبيعى است كه مى‏تواند رضايت و اطمينان مردم را جلب كند .» (16)

بر همين اساس، ايشان معتقد بود با آنكه حكومت در اسلام، الهى و انتصابى است، اما به معناى ناديده گرفتن حقوق مردم و از آن جمله حق حاكميت مردم نيست . در زمان حضور امام معصوم با اينكه مردم هيچ نقشى در تعيين زمامدار ندارند، اما داراى حقوقى هستند كه حكومت موظف به تامين آنهاست و اين واقعيت در كلمات امير مؤمنان على عليه السلام منعكس است . (17) اما در زمان غيبت علاوه بر حقوقى كه بر حكومت دارد، در انتخاب حاكمان و دولتمردان نيز نقش دارد . جملات زير از استاد شهيد نشانگر اين واقعيت است:

«دوره امامت كه منقضى شد، مردم در حوايج اجتماعى چه مى‏كنند؟ امام نايب معين مى‏كند و مى‏گويد:

«انظروا الى من كان منكم قد روى حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا» (18) سپس در ادامه مى‏افزايد: فقد جعلته عليكم حاكما . مقام، مقام مقدسى است و مقام مقدس را بايد خدا معين كرده باشد و اساسا مقام مقدس را غير از خدا كسى نمى‏تواند معين كند . هر سه مقام (بيان احكام، قضاوت در ميان مردم و حكومت‏بر مردم) مقدس است و خدا بايد معين كرده باشد يا به طور تعيين شخص و يا به طور كلى شرايطى را براى آن ذكر كرده باشد كه در اين صورت باز هم خدا معين كرده است .» (19)

استاد در ادامه، سؤالى را به اين شرح مطرح كرده:

«مگر مقام حكومت، يك مقام مقدس نيست و مگر نبايد خدا آن را تعيين كرده باشد؟ عرض مى‏كنم چرا، پس چطور مى‏شود كه اسلام براى آن شرايطى قرار داده باشد كه هر جا آن شرايط محقق شد، اسلام اجازه داده است؟ يعنى حق حكومت و حاكميت‏به يك معنا اصلا مال خدا نيست؟»

و آنگاه به اين پرسش چنين پاسخ مى‏دهد: «آن طور كه خوارج مى‏گفتند كه خدا بايد خودش در ميان مردم حكومت كند، غلط است . ولى به معناى ديگر، اين حرف درست است; يعنى بالاخره آن حكومتى كه بايد ميان مردم باشد، بايد واجد شرايطى باشد كه آن شرايط را اسلام معين كرده است . اگر آن شرايط را، كه اسلام معين كرده، داشته باشد، همان طور كه مفتى بدون اينكه خدا شخصش را معين كرده باشد، با آن شرايط مى‏تواند فتوا دهد، حاكم هم بدون اينكه خدا شخصش را معين كرده باشد، مى‏تواند ميان مردم حكومت كند .» (20)

براى تصدى اين سه مقام در عصر غيبت‏شرايطى ذكر شده، طبعا كسانى كه بايد تشخيص دهند چه كسانى داراى اين شرايط هستند، تا بتوان به آنها مراجعه كرد، مردم يا نمايندگان آنها هستند . بدين ترتيب حق مردم در تعيين سرنوشت‏خود و انتخاب حاكمان جامعه كه استاد شهيد از آن به عنوان يك نياز در عصر كنونى ياد كردند، روشن مى‏شود و ميان انتصاب حاكم اسلامى از سوى خداوند و انتخاب آنان از سوى مردم تلائم صورت مى‏گيرد . اين عبارت از استاد گوياى طرح اين مساله در ذهن آن بزرگوار است .

«منبع اصلى قوه حاكمه كيست و چيست؟ آيا مردم‏اند و يا به اصطلاح خداست و يا طبيعت است‏به معنى اينكه طبيعت‏بعضى را واجد شرايط و ممتاز آفريده و ديگران را از آن موهبت‏بى نصيب مى‏كند؟ مسلما نوع سوم نيست . ممكن است كسى خيال كند كه از نظر شيعه فقط اصل دوم معتبر است و از نظر اهل تسنن قسم اول صحيح است‏يعنى مردم منشا و منبع اصلى قانون‏اند، ولى اين توجيه صحيح نيست .» (21)

انتصابى بودن حاكم اسلامى در عصر غيبت مى‏تواند به معناى «تعيين شرايط لازم در حاكم اسلامى‏» باشد و انتخابى بودن او به معناى «شناسايى افراد واجد شرايط و انتخاب يكى از آنان‏» باشد; شبيه آنچه كه در بسيارى از نظامهاى سياسى دنيا مرسوم است كه يك نهاد با تصويب قانون انتخابات، شرايطى را براى - مثلا - رييس جمهور معين مى‏كند و مردم از ميان واجدان شرايط فردى را انتخاب مى‏كنند . با اين تفاوت كه در فرهنگ اسلامى شرايط زمامدار از سوى پيشوايان معصوم تعيين شده، ولى در مكاتب سياسى ديگر شرايط آنان نيز توسط نمايندگان در پايان اين بخش مى‏توان چنين نتيجه‏گيرى كرد كه چون در عصر حضور حاكم جامعه به دستور الهى به اشخاص معينى واگذار شده، مردم در اصل انتخاب حاكم نقشى ندارند و به عبارت ديگر حاكميت از آن امام معصوم است كه به جانشينى از پيامبر، امامت و رهبرى جامعه را در شؤون مختلف بر عهده دارد و مردم وظيفه دارند به حاكميت او تن بدهند و با وى بيعت كنند .

ولى در عصر غيبت كه حاكميت‏به عنوان «فقيه جامع شرايط‏» واگذار شده، مردم مصاديق اين عنوان را شناسايى كرده و از ميان آنان يك نفر را انتخاب مى‏كنند; بدين ترتيب آموزه‏هاى دينى با نياز روز جامعه در تعيين سرنوشت‏خود همنشين شده و نظامى با هويت و اصالت دينى و برخاسته از خواست و اراده مردم مؤمن شكل مى‏گيرد .

تفسير استاد در ماههاى نخست پيروزى انقلاب اسلامى ايران، از نظام مورد نظر مردم; يعنى «جمهورى اسلامى‏» - كه از آثار و تاليفات ديگر ايشان در موضوع امامت و رهبرى متاخر است - گواه بر اين توجيه و جمع بين سخنان استاد است . ايشان در پاسخ كسانى كه قيد «اسلاميت‏» نظام و «ولايت فقيه‏» را با جمهوريت نظام ناهماهنگ مى‏شمردند، اظهار داشت:

«جمهورى مربوط است‏به شكل حكومت كه مستلزم نوعى دموكراسى است; يعنى اينكه مردم حق دارند سرنوشت‏خود را خودشان در دست‏بگيرند و اين ملازم با اين نيست كه مردم خود را از گرايش به يك مكتب و ايدئولوژى و از التزام و تعهد به يك مكتب معاف بشمارند .» (22)

همچنين در تفسير فرمان امام به نخست وزير دولت موقت كه مرقوم فرموده بودند: «به موجب حق شرعى (ولايت فقيه) و به موجب راى اعتمادى كه از طرف اكثريت قاطع ملت‏به من ابراز شده، رييس دولت را تعيين مى‏كنم‏» ، مى‏نويسند:

«ولايت فقيه، يك ولايت ايدئولوژيكى است و اساسا فقيه را خود مردم انتخاب مى‏كنند و اين امر عين دموكراسى است . اگر انتخاب فقيه انتصابى بود و هر فقيهى فقيه بعد از خود را تعيين مى‏كرد، جا داشت كه بگوييم اين امر خلاف دموكراسى است .» (23)

2 . رهبرى تكليف و امانت است نه حق و امتياز

يكى ديگر از آثار و فروع الهى بودن حكومت، آن است كه ولايت و زمامدارى جامعه از مقوله وظيفه و تكليف و امانت است، نه از مقوله حق و امتياز . در فرهنگ اسلامى رهبرى و زمامدارى تكليفى است كه خداوند بر عهده پيامبر و جانشينان معصوم او در عصر حضور و جانشينان عادل وى در عصر غيبت نهاده است كه در صورت فراهم شدن شرايط به عنوان يك تكليف الهى موظف به تصدى آنند . قرآن نيز از آن به «امانت‏» ياد مى‏كند كه بايد به اهلش سپرد; «ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها» . (24)

از آنجا كه حكومت وسيله‏اى براى تامين عدالت اجتماعى و در نتيجه رشد و تعالى معنوى مردم است، در بينش اسلامى «طعمه‏» و فرصتى براى رسيدن به منافع مادى نيست; «ان عملك ليس بطعمة ولكنه في عنقك امانة‏» ، (25) بلكه مسؤوليت دشوارى است كه جز زحمت و رنج دنيايى براى زمامدار ندارد، گرچه اجر و پاداش اخروى به همراه مى‏آورد .

استاد مطهرى با اشاره به انديشه خطرناك و گمراه كننده «ارتباط ميان ايمان و اعتقاد به خدا و سلب حق حاكميت توده مردم‏» در غرب از نظر اسلام، عكس اين انديشه را صحيح مى‏شمارد و با استناد به آيات قرآن كريم و فرازهايى از نهج البلاغه مى‏نويسد:

«قرآن كريم حاكم و سرپرست اجتماع را به عنوان امين و نگاهبان اجتماع مى‏شناسد . حكومت عادلانه را نوعى امانت كه به او سپرده شده است و بايد ادا نمايد تلقى مى‏كند . برداشت ائمه دين و بالخصوص شخص اميرالمؤمنين على عليه السلام عينا همان چيزى است كه از قرآن كريم استنباط مى‏شود .»

سپس نمونه‏هايى از نامه‏هاى على عليه السلام به فرماندارانش را، كه جنبه بخشنامه داشته و در آنها شان حكمران و وظايف او در برابر مردم و حقوق واقعى آنان منعكس شده، نقل مى‏كند . (26)

تعبيراتى كه در فرهنگ اسلامى، درباره حكمران جامعه به كار رفته، شاهد بر اين حقيقت است كه حكمرانى وظيفه و مسؤوليت است . امين، حافظ و نگاهبان، والى و سرپرست، امام و قائد، برادر و معلم واژه‏هاى است كه درباره حاكم جامعه به كار برده شده است .

نگاه امام خمينى به مقوله قدرت سياسى و حكمرانى بر جامعه، در اين زمينه بسيار گوياست . او مى‏فرمود:

«عهده دار شدن حكومت فى حد ذاته شان و مقامى نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه، اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است ... بديهى است كه تصدى حكومت‏به دست آوردن يك وسيله است، نه اين كه يك مقام معنوى باشد ... هرگاه حكومت و فرماندهى وسيله اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مى‏كند و متصدى آن، صاحب ارجمندى و معنويت‏بيشتر مى‏شود ... موضوع ولايت فقيه، ماموريت و انجام وظيفه است .» (27)

3 . شرايط دشوار حاكم اسلامى

در بينش اسلامى، حاكم علاوه بر دارا بودن شرايطى كه يك مدير جامعه بدان نياز دارد، به شرايط ديگرى هم نيازمند است . صاحبنظر بودن در قوانين اسلامى و عصمت در حضور و عدالت و تقوا در عصر غيبت از شروط اساسى در حاكم اسلامى است . از آنجا كه «در اسلام درباره حكام از نظر وظايف حكومت‏براى اجراى عدالت، سنت نبوى، احقاق حقوق و اجراى حدود و تعليم و تربيت مردم سختگيرى فوق العاده‏اى‏» (28) شده است، حاكم بايد داراى شرايطى باشد كه بتواند از عهده اين مسؤوليت‏خطير برآيد .

حاكم اسلامى فقط مسؤول نظم و امنيت و رفاه مادى شهروندان نيست، آنگونه كه در نظامهاى غير دينى متداول است، بلكه او وظيفه دارد عدالت اجتماعى را در شؤون مختلف در جامعه تحقق بخشد . حقوق مردم را ادا كند . حدود و دستورات الهى را اجرا نمايد، به تعليم و تربيت مردم همت گمارد و آنان را از نظر روحى و معنوى رشد دهد . اين همه، از عهده كسى برمى‏آيد كه هم از نظر علمى و هم از نظر روحى و اخلاقى داراى شرايط باشد .

ويژگى‏هايى كه در نظامهاى سياسى براى دولتمران لازم شمرده شده، متناسب وظيفه‏اى است كه بر عهده آنان نهاده مى‏شود . و چون در نظام اسلامى، حاكم مسؤوليت‏بيشترى در مقايسه با نظامهاى ديگر دارد، طبعا شرايط دشوارترى لازم شمرده شده; از همين روست كه اگر حاكم اسلامى شرايط لازم را از كف بدهد، بدون آنكه نيازمند عزل از سوى مردم باشد، مشروعيت‏خود را از كف داده و از مقامش معزول مى‏گردد .

اين معنا در همه مقامات مقدسى كه در جامعه اسلامى وجود دارد ديده مى‏شود . درباره مرجعيت دينى و لزوم تقليد مردم از ايشان، آمده است:

«فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا على هواه، مطيعا لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه‏» (29)

استاد شهيد اين روايت را چنين تفسير مى‏كند:

«اگر كسى ادعا كند كه من مفتى هستم، فتوا مى‏دهم و شما بايد عمل كنيد، بايد حساب كرد كه اين مقام مقدس است، بايد ديد صلاحيت‏بيان احكام الهى - كه اول از خدا بوده است، به پيغمبر ابلاغ شده، از پيغمبر به امام و از امام به افرادى كه واجد شرايطى بوده‏اند، رسيده است - در اين شخص هست‏يا نه؟ شما بايد ببينيد او از افرادى است كه مصداق اين مقام مقدس هستند يا نه، اگر ديديد عادل است، دنيا طلب نيست، از فقهايى است كه مى‏تواند خودش را نگهدارى كند، مالك نفس خويش است، نگهدار دين است، از هواى نفس جدا و مطيع امر مولايش است، آن وقت‏بدانيد كه او لياقت مقام مقدس مرجعيت و فتوا دادن را دارد . مساله امامت و مرجعيت علمى كه يك مقام خاصى است، در تاريخ اسلام هميشه وجود داشته است .» (30)

استاد هميشه با استناد به سخنان امام على عليه السلام معتقد بود كه «افرادى كه فرهنگ اصيل اسلامى نيافته‏اند، تربيت اسلامى نيافته‏اند، بايد محكوم و تابع باشند نه حاكم و متبوع‏» (31) و آن را از جملات على عليه السلام درباره خوارج استنباط كردند، آنجا كه حضرتش فرمود:

«جفاة طغام، عبيد اقزام جمعوا من كل اوب و تلقطوا من كل شوب ممن ينبغي ان يفقه و يؤدب و يعلم و يدرب و يولى عليه و يؤخذ على يديه، ليسوا من المهاجرين و الانصار و لا من الذين تبوؤا الدار ...» (32) «درشت‏خويانى دون پايه، بندگانى فرومايه از هر گوشه گرد آوريده و از اين سو و آن سو چيده، مردمى كه بايستى احكام دينشان اندوزند و ادبشان بياموزند و تعليمشان دهند و كار آزموده‏شان كنند و بر آنان سرپرست‏بگمارند و دستشان گيرند و به كارشان وادارند . نه از مهاجرانند و نه از انصار و نه از آنان كه در خانه مانند - در ايمان استوار - » .

استاد در خصوص شرايط متصديان قوه مقننه، قوه مجريه و قوه قضاييه نيز اينگونه آورده است:

«در مورد قوه قضاييه از نظر فقه اسلامى تكليف روشن است . اجتهاد و عدالت دو شرط اصلى است . اجتهاد در سيستمهاى حقوقى ديگر در عضر حاضر به منزله شرط اجتهاد در فقه اسلامى شمرده مى‏شود . در مورد قانونگذار مسلما در حدودى كه مى‏خواهد در مفاد مقررات اصلى اجتهاد كند، بايد مجتهد و متخصص باشد و در حدودى كه مى‏خواهد در داخل آن قوانين اصلى، قوانينى وضع كند، ضرورت ندارد شخصا مجتهد باشد ولى بايد به تصويب مجتهد جامع الشرايط برسد . اما در مورد متصديان اجراى قوانين و به اصطلاح اجزاى دولت، ترديدى نيست كه بايد فاسق و يا متجاهر به فسق نباشند، ولى بعيد است كه عدالت‏شرط شده باشد، هر چند از مفاد (لاينال عهدي الظالمين) شايد بشود استنباط كرد كه هر منصبى در حكومت اسلامى بايد توام با عدالت متصدى آن منصب باشد . چيزى كه هست‏سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين درباره اشخاصى مانند خالد بن وليد و زياد بن ابيه و غير هم كه تعيين مى‏كردند، اين جهت را تاييد نمى‏كند .» (33)

چنانكه ملاحظه مى‏شود اين احتمال كه متصديان امور اجرايى نيز مشمول آيه «لاينال عهدى الظالمين‏» شوند، از نظر استاد دور نمانده است . معلوم مى‏شود بنابراين احتمال، از ديدگاه ايشان هر منصبى در حكومت اسلامى، هر چند قوه مجريه باشد، عهد الهى است و عهد خداوند به ستمكاران نمى‏رسد و ستمكار اعم از كسى است كه به مردم ستم كند يا با ارتكاب گناه به خود يا با ناديده گرفتن حقوق الهى به خداوند ستم روا دارد .

شايد بتوان سيره پيامبر و اميرمؤمنان را به صورت «فقدان افراد واجد شرايط‏» يا «فرض ضرورت‏» يا «مراعات مصلحتى اهم‏» مانند تاليف قلوب كسانى كه به تازگى اسلام آورده بودند، حمل نمود .

4 . اختيارات وسيع حكومت

از كلمات استاد شهيد بر مى‏آيد كه حكومت از دو جنبه داراى اختيارات وسيعى است كه به اختصار بدان اشاره مى‏شود:

الف) هر حكومتى براى اداره مطلوب جامعه نيازمند اختيارات لازم است و اساسا مسؤوليت‏ها اختياراتى متناسب با خود را لازم دارند و الا ايفاى مسؤوليتها با مشكل روبرو خواهد شد . اين امر در مورد حكومت اسلامى كه وظايفى به مراتب بيش از حكومتهاى عرفى و بشرى دارد و رسالت تامين عدالت اجتماعى و رشد و تعالى معنوى مردم را نيز عهده دار مى‏باشد، از اهميت‏بيشترى برخوردار است .

پيشتر از استاد شهيد نقل كرديم كه از سختگيرى فوق العاده اسلام درباره حاكم اسلامى از نظر وظايف حكومت‏سخن گفته بودند . «اجراى عدالت، سنت نبوى، احقاق حقوق و اجراى حدود و تعليم و تربيت مردم‏» . روشن است‏حكومتى كه وظايف سنگين‏ترى برعهده داشته باشد، براى انجام آنها به ابزارها و اختيارات فزونترى نيازمند است . هميشه بايد ميان مسؤوليت و اختيارات تعادل و توازن برقرار باشد . مثلا از نظر استاد، اسلام در زمينه تحقق عدالت اجتماعى چنين اقداماتى انجام داده است:

«يكى در قسمت قانونى و ايجاد امكانات مساوى قانونى براى همه ; زيرا اسلام، مالكيت، آزادى، حق اشتغال مقامات قضايى و حكومتى و نظامى و دينى و حق تعليم و تعلم و كسب هنر و صنعت و انتخاب شغل و حرفه را براى همه على السويه قرار داده است و مانند اجتماعات اريستوكراسى، تبعيض و تفاوتى از اين نظر قائل نشده است . كار و انجام وظيفه و خدمت‏به اجتماع را هم بدون استثناء بر همه لازم و واجب شمرده است .

ديگر اينكه از لحاظ تكاليف، همه را متساويا مكلف كرده، چنانكه از لحاظ مجازات نيز همه را در يك صف قرار داده است‏» (34)

ايشان در ادامه مى‏افزايد:

«اسلام براى برقرارى عدالت اجتماعى، علاوه بر ايمان، از دو اصل ديگر هم استفاده كرده است: يكى امر به معروف و نهى از منكر . و يكى ديگر مجازاتها و قوانين جزايى . البته اينها علاوه بر تشويقى است كه اسلام به استيفاى حقوق و قيام عليه ظالمين و اتحاد در برابر آنها كرده است .» (35)

بديهى است كه پى‏گيرى اصول ياد شده براى برقرارى عدالت اجتماعى در برخى از ابعاد، بر عهده مردم و در برخى ديگر بر عهده حكومت است . از همين جاست كه وسعت دايره اختيارات حكومت اسلامى براى رسيدن به اهداف خود قابل تحليل است .

مثلا در جوامع غير دينى بسيارى از رفتارهاى شهروندان به حوزه امور خصوصى و شخصى آنان مربوط مى‏شود و كسى حق دخالت و اعتراض ندارد، بر همين اساس امر به معروف و نهى از منكر نوعى دخالت و فضولى در زندگى شخصى ديگران قلمداد مى‏شود!

به عنوان نمونه، جان استوارت ميل، از بنيانگذاران مكتب اصالت فرد، معتقد است «تنها جامعه‏اى را مى‏توان جامعه انسانى خواند كه انسانها در آن آزاد باشند; يعنى هر چه را بخواهند بپرستند و كسى مانع آنها نشود . (36) آزادى هر كس در مورد روابط جنسى، به طور كلى غير مهم و امرى كاملا خصوصى شمرده مى‏شود، امرى كه ارتباط به هيچكس ديگر و به دنياى خارج ندارد و مقصر شناختن كسى براى چنين امورى، جزو خرافات و توحشهاى روزگاران كودكى نوع بشر قلمداد مى‏گردد .» (37)

وى كسانى را كه مردم را به خوددارى از مشروبخوارى و رعايت‏حرمت روزهاى يكشنبه در آيين مسيحيت و يا هر مورد مشابه ديگر فرا مى‏خوانند، مقدس مآبانى مى‏شمارد كه در امور ديگران دخالت مى‏كنند . (38)

وقتى شهروندان حق دخالت در زندگى يكديگر را ندارند، آن هم با تفسيرى كه آنان از حوزه خصوصى زندگى مردم دارند، حكومت‏به طريق اولى چنين حقى ندارد . نه حق جلوگيرى دارد نه حق مجازات مرتكبين را .

از ديدگاه آنان، حكومت‏بايد نسبت‏به عقيده و رفتار فردى مردم خنثى باشد، در حالى كه در جامعه اسلامى، همه رفتارهاى آدمى تحت تدبير و حكم دين است . گرچه در نظام اسلامى نيز براى مردم «حوزه خصوصى زندگى‏» تعريف مى‏شود، به طور كلى كه ديگران حق دخالت در آن را ندارند، اما لااقل دو تفاوت عمده با نظام‏هاى سياسى ديگر دارد:

اول اينكه، حكومت اسلامى تنها موظف به تامين رفاه و آسايش مادى مردم نيست، بلكه عدالت اجتماعى، تعليم و تربيت، رشد و تعالى معنوى، ارتقاى فكرى و اخلاقى آنان نيز وظيفه حكومت است . از اين رو، هر چند مستقيما در زندگى شخصى مردم دخالت نمى‏كند، اما نسبت‏به ايمان، اعتقاد، اخلاق و حقوق مردم نيز احساس مسؤوليت نموده و براى آن برنامه ريزى مى‏كند و در پى تربيت‏شهروندانى است كه نه تنها در زندگى اجتماعى پاى بند شرع و قانون اند، بلكه در زندگى فردى نيز خود را ملتزم به رعايت مقررات دينى و مملكتى مى‏دانند . (39)

دوم آنكه، ميان حوزه خصوصى زندگى مردم در مكتب اسلام و «حوزه خصوصى زندگى آنان در مكاتب ديگر» تفاوت زيادى وجود دارد . از آنجا كه در بينش اسلامى، مردم از حق فضاى سالم براى رشد فكرى و تعالى معنوى برخوردارند، هر رفتارى از سوى شهروندان كه اين حق را در معرض تهديد قرار دهد، نمى‏تواند در محدوده حوزه خصوصى زندگى افراد تلقى شود . نوع لباس پوشيدن و آراستن خود يك امر شخصى است، اما اگر نوع لباس و آرايش و رفتار يك فرد; اعم از زن و مرد، اخلاق، ايمان و امنيت جوانان را تهديد كند، نمى‏تواند به بهانه رفتار فردى از حريم دخالت ديگران و از آن جمله حكومت‏بيرون باشد .

اصولا در اسلام همگان نسبت‏به سرنوشت‏يكديگر مسؤول‏اند . بى‏تفاوتى در جامعه با دين دارى ناسازگار است . تشريع امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يكى از وظايف مهم اجتماعى نيز از همين نگاه نشات مى‏گيرد . استاد بر اين باور است كه مسؤوليت جز در پرتو دين قابل تحليل و ارزيابى نيست . مكاتبى كه سعى كرده‏اند با حذف اعتقاد و ايمان مذهبى به توجيه مسؤوليت‏بپردازند، با شكست روبرو شده‏اند . (40)

استاد با تاكيد بر اينكه «مسؤوليت اجتماعى از نوع خدمت است نه مزاحمت‏» مى‏نويسد:

«آيا فساد هر فرد يك امر شخصى و فردى است و دخالت در كار او دخالت در آزادى غير است و غير مجاز است و يا اينكه امر فردى نيست، بلكه امر اجتماعى است و مسؤوليت هر فرد براى صلاح كشتى اجتماع ايجاب مى‏كند اصلاح فرد را؟ به علاوه فرضا فردى محض باشد، دخالت در آزادى فرد براى مصلحت‏خود فرد مجاز است و احيانا مى‏تواند لازم باشد .» (41)

بديهى است كه بخشى از اين مسؤوليت‏بر عهده حكومت است .

ايشان همچنين در بحث فلسفه مجازات در اجتماع پس از تبيين «ضرورت مجازات‏» به عنوان عاملى مهم در جلوگيرى از وقوع جرم و اينكه مجازات در طول تعليم و تربيت و ايمان و امر به معروف و نهى از منكر قرار دارد، مى‏افزايد:

«آيا فقط در مورد مسائلى كه مربوط به حقوق اجتماعى است، مجازات صحيح است‏يا در امور فردى نيز مجازات صحيح است؟ البته از نظر بعضى از فلاسفه، كه حكومت را نماينده افراد و حق حكومت را ناشى و مفوض از افراد مى‏دانند، حكومت فقط در حدود مسائل اجتماعى نيابت دارد . اما از نظر اسلام اختيارات حكومت‏شامل مسائل فردى هم هست . همان طورى كه تجاوز به مال مردم و بدن مردم و تضييع حقوق ديگران مجازات دارد، تضييع مال و بدن و حقوق خود نيز مجازات دارد . به علاوه هيچ مساله فردى نيست كه اجتماعى نباشد ; زيرا فرد فاسد مثل دندان فاسد ساير دندانها را فاسد مى‏كند، اجتماع را فاسد مى‏كند» (42) «به عقيده بعضى، مورد مجازات منحصر است‏به امور اجتماعى، ولى به عقيده ما مصالح فردى نيز مى‏تواند مبناى مجازات قرار گيرد و در اسلام چنين مجازاتهايى وجود دارد ; مثل مجازات روزه خوارى و تارك الصلاة و دروغگو» (43)

تبيين حوزه خصوصى در زندگى انسان از مباحث مهمى است كه خود نيازمند پژوهشى مستقل است تا تفاوت ديدگاه اسلام با ديدگاه مكاتب ديگر در اين زمينه روشن شود .

در پايان يادآورى يك نكته ضرورت دارد و آن اينكه گرچه مجتهد جامع الشرايط مانند امام معصوم در سه بعد: «بيان حكم شرعى‏» ، «قضاوت‏» و «حكومت‏» ولايت دارد، اما بى‏ترديد قرار گرفتن در هر يك از مقامات ياد شده شرايطى لازم دارد; مثلا مجتهد عادل هر چند ولايت قضايى دارد، ولى اگر شخص زودباور و ساده‏لوحى باشد، كه در قضاوت يك آفت‏بشمار مى‏رود، نبايد متصدى امر قضا شود . اشتراط «كمال عقل‏» و «آگاهى به آنچه بر آن ولايت دارد» و «ضابط بودن‏» (44) به خاطر دشواريهاى منصب قضاست كه تنها اجتهاد و عدالت، كافى به نظر نمى‏رسد . چه اينكه رهبرى جامعه نيز علاوه بر اجتهاد و عدالت، بايد با اوضاع و جريانات سياسى و نيازهاى زمان و مكان آشنا باشد و داراى تدبير و مديريت‏باشد كه بدون برخوردارى از اين ويژگيهاى عقلانى نمى‏توان شخصى را كه به درجه اجتهاد رسيده و عادل است، هر چند توانايى اداره بيت‏خود را هم ندارد، شايسته مقام رهبرى دانست .

استاد مطهرى به اين نكته توجه داشته و آن را گوشزد نموده و از اينكه به محض رسيدن يك مجتهد به مقام مرجعيت و افتا، اطرافيان او وى را «رهبر مذهب تشيع‏» معرفى مى‏كنند، انتقاد كرده، مى‏نويسد:

«جامعه ما مراجع را، كه حداكثر صلاح آنها صلاحيت در ابلاغ فتواست، به جاى رهبر مى‏گيرند و حال آنكه ابلاغ فتوا جانشينى مقام نبوت و رسالت در قسمتى از احكام است، اما رهبرى جانشين مقام امامت است .» (45)

اين مهم پس از پيروزى انقلاب اسلامى و تاسيس نظام جمهورى اسلامى و ضرورت يافتن منصب رهبرى بيش از پيش خود را آشكار نموده است . چه بسيار مراجع عادلى كه در علم و تقوا سرآمد اقران خويش‏اند، اما به لحاظ فقدان شرايط لازم در رهبرى نمى‏توان آنان را در منصب رهبرى قرار داد . عقل و تجربه گواه روشنى بر اين واقعيت است .

اين مساله در فقه مطرح شده كه اگر فقيهى حكمى داد، فقيه ديگر نمى‏تواند با آن تزاحم نمايد . فروض مختلف تزاحم حكم با حكم، تزاحم حكم با فتوا، تزاحم فتوا با حكم در آثار معتبر فقهى بيان شده است . مسلم است آنچه كه از شؤون مختلف حكومت‏شمرده مى‏شود و به حاكم اسلامى به عنوان ولايت عامه سپرده شده، اگر همه فقيهان نيز داراى چنين ولايتى باشند، با مبسوط اليد بودن يكى از آنان، بقيه مجاز به دخالت در حوزه بسط يد وى نيستند . البته افتاء در حوزه اعمال فردى و تقليد از ايشان، در اين محدوده بلامانع است و تابع شرايط مرجع تقليد است، اما دخالت در حوزه امور عمومى كه از شؤون حكومت‏به شمار مى‏رود، چون به اختلال نظام منتهى مى‏شود، روا نيست .

ب) علاوه بر آن، استاد مطهرى بر اساس ديدگاه خود در مقوله «حكومت‏» كه آن را امرى الهى و مقدس دانسته، و ولايت و سرپرستى شمرده، از جنبه ديگرى هم از اختيارات وسيعى سخن گفته است .

ايشان در مباحث مختلف، كه از قدرت پاسخگويى مكتب اسلام به نيازهاى زمان دفاع كرده، يكى از علل آن را «اختيارت وسيع حكومت‏» مى‏داند كه «راهى است كه اسلام در بطن خودش قرار داده براى آسان بودن انطباق با نيازهاى واقعى، نه باپسندها كه هميشه اين دو با هم اشتباه مى‏شوند و ما به غلط پسند زمان را مقياس مى‏گيريم .

دينى كه با پسند مردم بخواهد انطباق پيدا كند، دين نيست، همان «لواتبع‏الحق اهواءهم‏» است . (46) دين آمده است كه پسندها را بر اساس نيازها، با دستورات خود تطبيق دهد ولى خودش هم بايد با نيازهاى واقعى و فطرى هماهنگ باشد .» (47)

«بلاتشبيه همان طور كه در بعضى از قوانين دنيا، در برخى از مسائل به طور كلى به يك مقام اختياراتى مى‏دهند; مثل اختياراتى كه بر حسب قوانين به رييس جمهور آمريكا مى‏دهند، مگر آنكه كنگره بعدا آنها را از او بگيرد . در اسلام نيز يك سلسله اختيارات به پيغمبر داده شده . در مسائل اداره جامعه اسلامى غالبا چنين است كه پيغمبر طبق اختيارات خودش عمل مى‏كند . اين اختيارات از پيغمبر به امام منتقل شده و از امام به حاكم شرع مسلمين . بسيارى از تحريم‏ها و تحليل‏ها كه فقها كرده‏اند - كه همه هم امروز قبول دارند - بر همين اساس است .» (48)

ناگفته نماند كه حكومت اسلامى از يك جهت محدودتر از حكومتهاى عرفى و بشرى است و آن اينكه موظف به اجراى احكام و قوانين اسلامى است و مجاز به تعدى از حدود و مقررات اسلامى نيست و از اين جهت اختيارات محدودترى دارد . حق قانونگذارى در امور كلى را ندارد، و تنها در محدوده امور متغير حق قانونگذارى دارد . (49)

1) مجموعه آثار، ج 1، ص 29، مقدمه عدل الهى .

2) مائده: 67

3) ر . ك . به: يادداشتهاى استاد مطهرى، ج‏3، ص 300

4) پيرامون انقلاب اسلامى، ص 123

5) يادداشتهاى استاد، ج 5، ص 292

6) مجموعه آثار، ج 4، صص 858 - 855، امامت و رهبرى .

7) مجموعه آثار، ج‏21، صص 124 - 120، اسلام و مقتضيات زمان .

8) نهج البلاغه، خ 125، ر . ك . به: مجموعه آثار، ج‏16، ص 330، جاذبه و دافعه على عليه السلام .

9) يادداشتهاى استاد، ج‏3، ص 287

10) همان مدرك .

11) همان مدرك، صص 298 - 296; نيز مجموعه آثار، ج 1، ص 554، علل گرايش به ماديگرى .

12) يادداشتهاى استاد، ج 3، صص 293 - 290، به نقل از آزادى فرد و قدرت دولت .

13) همان، ج 4، صص 603 - 602

14) همان، ج 3، صص 298 - 296 ; مجموعه آثار، ج 1، ص 554، علل گرايش به ماديگرى .

15) ر . ك: مجله حكومت اسلامى، ش 24، ص 109، مقاله «ولايت در انديشه فقهى - سياسى نائينى‏» از نويسنده .

16) يادداشتهاى استاد، ج‏4، ص 602

17) نهج البلاغه ، خ‏214

18) الكافى، ج‏7، ص 412

19) مجموعه آثار، ج 21، ص 124، اسلام و نيازهاى زمان .

20) همان، ص 127

21) يادداشتهاى استاد، ج 3، ص‏286

22) پيرامون انقلاب اسلامى، ص‏81

23) همان، ص 86

24) نساء: 58

25) نهج البلاغه، نامه‏5، خطاب به كارگزار امام در آذربايجان .

26) مجموعه آثار، ج‏16، صص 454 - 451; سيرى در نهج البلاغه .

27) امام خمينى، ولايت فقيه، ص 44

28) يادداشهاى استاد، ج 3، ص 296

29) طبرسى، احتجاج، ج‏2، ص 263

30) مجموعه آثار، ج 21، صص 125 - 124، اسلام و نيازهاى زمان .

31) يادداشتهاى استاد، ج 3، صص 299 - 382

32) نهج البلاغه، خ 238، ترجمه سيدجعفر شهيدى .

33) يادداشتهاى استاد، ج 3، صص 286 - 285

34) يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 6، ص 259

35) همان مدرك، ص‏260

36) چهار مقاله درباره آزادى، صص 350 - 349

37) همان مدرك، ص 334

38) همان مدرك، ص 345

39) براى اطلاع بيشتر ر . ك . به: حقوق و وظايف شهروندان و دولتمردان، از نويسنده .

40) ر . ك . به: يادداشتهاى استاد، ج 7، صص 85 - 75

41) يادداشتهاى استاد مطهرى، ج 7، ص‏70

42) يادداشتهاى استاد، ج 7، ص 58

43) همان مدرك، ص 60

44) محقق حلى، شرايع الاسلام، ج‏4، ص 67

45) يادداشتهاى استاد، ج 4، ص 596

46) مؤمنون: 17

47) مجموعه آثار، ج 21، ص 319، اسلام و نيازهاى زمان .

48) همان مدرك، ص 337

49) ر . ك . به: نايينى، تنبيه الامه و تنزيه المله، مقدمه و تحقيق از نويسنده، ص 136; مجموعه آثار، ج‏21، صص 127 - 111


/ 1