مبانی حاکمیت در قانون اساسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی حاکمیت در قانون اساسی - نسخه متنی

حسین جوان آراسته

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مبانى حاكميت در قانون‏اساسى

حسين جوان آراسته

مقدمه

1 . در اولين اصل قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نوع حكومت اين گونه معرفى شده است: «حكومت ايران، جمهورى اسلامى است .» به موجب اين اصل، نظام سياسى ايران برخوردار از نوعى ثنويت در حاكميت مى‏باشد . جمهوريت نمايانگر حاكميت ملى و اسلاميت نشانگر حاكميت دينى است . در ذيل آخرين اصل قانون اساسى (اصل 177) نيز آمده است:

محتواى اصول مربوط به اسلامى بودن نظام و ابتناى كليه قوانين و مقررات بر اساس موازين اسلامى ... جمهورى بودن حكومت و ولايت امر و امامت امت و نيز اداره كشور با اتكا به آراء عمومى ... تغييرناپذير است .

پذيرش توامان دو نوع حاكميت و تلفيق و سازگارى ميان آنها در هيچ يك از قوانين اساسى موجود در نظامهاى سياسى به چشم نمى‏خورد . (1) دليل آن را مى‏توان در تضاد ظاهرى ميان مفاهيم جمهورى و اسلامى رديابى نمود . هر يك از اين دو، ملاحظات و اقتضائاتى دارند كه منهاى آن ملاحظات، عناوين ياد شده، مفهوم واقعى خويش را از دست مى‏دهند . جمهوريت‏بر مبناى مشاركت مردمى، آزاديهاى عمومى و گردن نهادن بر راى اكثريت استوار مى‏گردد . تكثرگرايى در وجوه مختلف اعتقادى، فرهنگى و سياسى طبيعى‏ترين ره‏آورد اعتقاد به مشاركت و تبعيت از اكثريت‏خواهد بود . اين امر دست كم در مواردى با آموزه‏هاى دينى كه در بر دارنده دستورات ثابت، عام و برتر از آرا و انديشه‏هاى بشرى است قابل جمع نمى‏باشد . به تعبير منطقى نسبت ميان جمهورى و اسلامى، عموم و خصوص من وجه است . برخى از مصاديق قابل انطباق بر هر دو مفهوم جمهورى و اسلامى و مواردى نيز تنها منطبق بر يكى از اين دو مى‏باشد . بر همين اساس بعضى هر گونه آشتى ميان جمهوريت و اسلاميت را منتفى دانسته و اصولا تعبير جمهورى اسلامى را معمايى لاينحل اعلام نموده‏اند . (2)

آيا حقيقت امر همين گونه است و يا آنكه تقابلهاى ظاهرى اين گونه، با تاملاتى جاى خويش را به تعاملهاى منطقى خواهند داد؟ جمهوريت در جمهورى اسلامى، نمادى از شكل حكومت و «اسلام‏» حكايتى از محتواى آن است . (3) اين اشكال به صورت ديگرى نيز پاسخ داده شده است: «هرچند پايه‏هاى اساسى دموكراسى و جمهورى متكى بر مشاركت، آزادى همگانى و تساوى عموم مى‏باشد . اما اعمال دموكراسى بر سبيل اتفاق آراء اصولا غير ممكن خواهد بود ... در كشورى كه داراى مذاهب متعدد است، چنانچه پيروان يكى از مذاهب، اكثريت عددى جامعه را نسبت‏به ساير اديان و مذاهب تشكيل دهند، تصميم آنان در مراجعه به آراء عمومى به اكثريت مورد نظر نايل خواهد شد . با اين استدلال در مورد ايران كه اكثريت مردم آن را مسلمانان تشكيل مى‏دهند به خاطر مشاركت قاطع دارندگان حق راى در همه‏پرسى تبيين نظام سياسى كشور، مفهوم «جمهورى‏» و مفهوم «اسلامى‏» قابل جمع به نظر مى‏رسند . (4)

2 . از آنجا كه در مجلس خبرگان قانون اساسى، بسيارى از فقها حضور داشته‏اند و با توجه به پيام امام خمينى (قده) به اعضاى اين مجلس و تاكيد بر اينكه: «قانون اساسى و ساير قوانين در اين جمهورى بايد صد در صد بر اساس اسلام باشد و اگر يك ماده هم بر خلاف احكام اسلام باشد تخلف از جمهورى و آراء اكثريت قريب به اتفاق ملت است‏» و اينكه «تشخيص مخالفت و موافقت‏با احكام اسلام منحصرا در صلاحيت فقهاى عظام است‏» (5) على‏القاعده اين اطمينان وجود دارد كه بسيارى از اصول قانون اساسى برگرفته از مبانى دينى و موازين شرعى است . از اين‏رو لازم است نگرش به قانون اساسى كشور نگرش توامان حقوقى - فقهى باشد . مفاهيم اساسى چون مشروعيت‏حاكميت، نقش مردم، جايگاه رهبرى، نظام تفكيك قوا، حقوق ملت، آزادى و دهها مساله ديگر هرگاه تنها از منظر حقوقى محض يا فقيه محض مورد بررسى قرار گيرند نمى‏توانند تصويرى صحيح از آنچه را كه مورد نظر قانونگذار قانون اساسى بوده است ارائه نمايند .

3 . تجربه تدوين قانون اساسى منطبق بر موازين حقوقى و مبانى دينى را مى‏توان از يك نظر اولين تجربه‏اى دانست كه فقيهان را با فقه دولت و حقوق عمومى به صورت عينى درگير نموده است . در عالم فقاهت‏شيعه در عين ژرف‏نگريها و دقت نظرهاى درخور توجه در ابواب مختلف فقه كه گنجينه‏اى عظيم و كم نظير را در بخش حقوق خصوصى عرضه نموده است متاسفانه به باحث‏حقوق عمومى و آنچه مربوط به دولت و قدرت است كه اصطلاحا «فقه الدولة‏» ناميده مى‏شود كمتر توجه شده است . بدون شك عواملى از قبيل در اقليت‏بودن شيعه، فشار و خفقان حكومتهاى وقت، غصب خلافت امامان معصوم، رانده شدن شيعيان از صحنه حكومت و مديريت جامعه و در چند قرن اخير القاى تفكر جدايى دين از سياست را مى‏توان در نپرداختن به فقه دولت و حقوق عمومى سهيم دانست . همين امر دشوارى تحقيقات حقوقى را با ملاحظات فقه دولت آشكار مى‏سازد ضمن آنكه اهميت و ضرورت آن را نيز مورد تاكيد قرار مى‏دهد .

مبانى حاكميت ملى در قانون اساسى

اين بحث در سه محور قابل ارائه است:

1 . بررسى حقوقى حاكميت ملى

2 . ابعاد و زمينه‏هاى حاكميت ملى

3 . مبانى فقهى حاكميت ملى .

الف . بررسى حقوقى حاكميت ملى

مبحث اول: حاكميت مطلق خداوند و حاكميت ملى

اصل محورى در زمينه حاكميت ملى اصل پنجاه و ششم قانون اساسى جمهورى اسلامى است . در اين اصل آمده است:

«حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم ساخته است . هيچ كس نمى‏تواند اين حق الهى را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهى خاص قرار دهد و ملت اين حق خداداد را از طرقى كه در اصول بعد مى‏آيد اعمال مى‏كند .»

در اين اصل گرچه تعبير «حاكميت ملى‏» به كار نرفته اما اين اصل در آغاز فصل پنجم قانون اساسى زير عنوان «حاكميت ملى و قواى ناشى از آن‏» قرار گرفته است، ضمن آنكه محتواى آن به روشنى بر پذيرش «حاكميت ملى‏» دلالت دارد . اصل پنجاه و ششم قانون اساسى در آغاز به مبدا و منشا حاكميتها تصريح مى‏كند و در اين مقام است كه ديدگاه نظام توحيدى و مكتبى را بيان نمايد . از اين‏رو حاكميت مطلق را از آن خدا معرفى مى‏كند . (6) اطلاق حاكميت در اينجا، اطلاق من همه جهات است و هيچ گونه قيدى از هيچ جهتى براى آن فرض نمى‏گردد . ما اكنون در صدد بيان مبانى اين حاكميت مطلقه نيستيم و تنها به اين نكته اشاره مى‏كنيم كه خاستگاه حاكميت ملت در حقوق اساسى ما خاستگاهى جوشيده از متن ملت نيست‏بلكه خاستگاهى الهى است . به تعبير قانون اساسى، حقى است الهى و خدادادى . چنين تفسيرى از منشا و خاستگاه حاكميت، سر آغاز تفاوت تئوريك ميان حاكميت ملى با ديدگاه اسلامى و حاكميت ملى با توجه به مبانى سكولاريسم مى‏باشد . در اين بينش، قانون اساسى جمهورى اسلامى تصويرى از حاكميت ملى را ارائه مى‏دهد كه در آن ملت گرچه خود بر سرنوشت‏خويش حاكم مى‏گردد، اما در پديدارى اين حكومت، نگاهى به آسمان دارد و آن را موهبتى الهى از جانب خداوند تلقى مى‏نمايد . اين بينش حد وسطى است ميان دموكراسى سكولار و تئوكراسى مسيحى غير قابل مهار . حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران از حاكميتى سخن مى‏گويد كه منطبق بر هيچ يك از دو تفكر دموكراسى و تئوكراسى مورد اشاره نيست . حاكميت ملى در نظام جمهورى اسلامى در طول حاكميت مطلق خداوند قرار مى‏گيرد در حالى كه در دموكراسى‏هاى سكولار چنين تعريفى از حاكميت ملى ارائه نمى‏شود و اساسا اين حاكميت‏به نحو مطلق مورد عنايت قرار مى‏گيرد . در اصل پنجاه و ششم واژه «مطلق‏» فقط براى خداوند به كار رفته است و تنها اوست كه از حاكميت مطلق برخوردار است، اما اين تعبير نسبت‏به حاكميت ملت وجود ندارد چرا كه در جهان‏بينى اسلامى ملت، حاكميت مطلق ندارد . بنابراين دو تفاوت اساسى از نظر تئوريك در مفهوم حاكميت ملى ميان جهان‏بينى اسلامى و دموكراسى‏هاى سكولار وجود دارد:

1 . تفاوت در منشا حاكميت

2 . تفاوت در محدوده حاكميت .

اما در مورد تئوكراسيهاى معهود مسيحى بايد گفت در آن ديدگاه اساسا چيزى به عنوان حاكميت ملى به رسميت‏شناخته نمى‏شد . اربابان كليسا خود را منصوبان بلاواسطه از ناحيه خداوند تلقى مى‏نمودند و در حقيقت آنان بودند كه بر سرنوشت اجتماعى مردم خود را مسلط مى‏پنداشتند . رابطه ميان آنان و مردم رابطه فرماندهى و فرمانبرى، رابطه صاحبان حق و محكومان به تكليف و رابطه‏اى كاملا يكسويه بود . شايد رويكردى كه دموكراسى سكولار به پذيرش حاكميت مطلق مردم پيدا نمود را بتوان نتيجه طبيعى فرار از تئوكراسى مسيحى دانست كه اعتقاد به نفى مطلق حاكميت مردم داشت . در عصر نوزايش (7) بديهى بود كه پذيرش چنين حاكميت غير معقول و غير مسؤولى زمينه‏هاى خويش را به كلى از دست داده بود و چون همه آنچه اربابان كليسا در مقام تحقق آن بودند در پناه دين و با محمل دينى صورت مى‏گرفت‏سكولاريسم در گام نخست‏خويش براى رسيدن به حاكميت ملى دين‏زدايى نمود . امور قدسى جاى خويش را به امور عرفى دادند و همه چيز رنگ «زمينى‏» پيدا نمود . حقيقت آن است كه ما در يك قضاوت منصفانه با توجه به آنچه در ظرف زمانى خاص خود نسبت‏به عملكرد كليسا روى داد نمى‏توانيم سكولارها را تخطئه نماييم . آنها آنچه از دين مى‏دانستند همان بود و تنها راهى را هم كه براى گريز از آن تصور مى‏نمودند همين! .

ارباب كليسا و همچنين برخى فيلسوفان اروپايى پيوند تصنعى ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حقوق سياسى و ثبيت‏حكومتهاى استبدادى از طرف ديگر برقرار كردند . طبعا نوعى ارتباط مثبت ميان دموكراسى و حكومت مردم بر مردم و بى‏خدايى فرض شد . كه يا بايد خدا را بپذيريم و حق حكومت را از طرف او تفويض شده به افراد معينى كه هيچ نوع امتياز روشنى ندارند تلقى كنيم و يا خدا را نفى كنيم تا بتوانيم خود را «ذى‏حق‏» بدانيم ... درست در مرحله‏اى كه استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه اين انديشه بودند كه حق حاكميت از آن مردم است [از طرف] كليسا يا طرفداران كليسا و يا با اتكا به افكار كليسا اين فكر عرضه شد كه مردم در زمينه حكومت فقط تكليف و وظيفه دارند نه حق . همين كافى بود كه تشنگان آزادى و دموكراسى و حكومت را بر ضد كليسا بلكه بر ضد دين و خدا به طور كلى برانگيزند . (8)

آنچه گفته آمد بررسى تئوريك و زيرساختهاى دو انديشه «نفى مطلق حاكميت مردم‏» و «پذيرش حاكميت مطلق مردم‏» بود كه از ديدگاه جهان‏بينى اسلام هر دو بر خطا است . آنچه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران در اصل پنجاه و ششم آمده است در يك تحليل منطقى پذيرش حاكميت مطلق خداوند و حاكميت نسبى مردم است . در ديباچه قانون اساسى همين آرمان به زبانى ديگر تبيين گشته است:

حكومت از ديدگاه اسلام برخاسته از موضع طبقاتى و سلطه‏گرى فردى يا گروهى نيست‏بلكه تبلور آرمان سياسى ملتى هم‏كيش و هم‏فكر است كه به خود سازمان مى‏دهد تا در روند تحول فكرى و عقيدتى راه خود را به سوى هدف نهايى (حركت‏به سوى الله) بگشايد ... با توجه به ماهيت اين نهضت‏بزرگ، قانون اساسى تضمين‏گر نفى هر گونه استبداد فكرى و اجتماعى و انحصار اقتصادى مى‏باشد و در خط گسستن از سيستم استبدادى و سپردن سرنوشت مردم به دست‏خودشان تلاش مى‏كنند .

مبحث دوم: حاكميت ملى در انديشه خبرگان قانون اساسى

ديدگاههاى خبرگان موافق با اصل پنجاه و ششم در زمينه حاكميت ملى را به صورت زير مى‏توان فهرست نمود:

1 . حاكميت ملى در طول ولايت فقيه قرار دارد . (9)

2 . حاكميت ملى حقى است كه انسانها پس از انتخاب دين نسبت‏به موضوعات و مصاديق اعمال مى‏كنند . (10)

3 . حاكميت ملى به معناى استقلال كشور در برابر ملتهاى ديگر است . (11)

4 . حاكميت ملى به معناى استقلال كشور و نيز حق قانونگذارى و تدوين قوانين است . (12)

5 . حاكميت ملى مولود آزادى است . (13)

6 . حاكميت ملى همان حق تعيين سرنوشت اجتماعى است . تعدادى از اعضاى خبرگان بر اين مفهوم از حاكميت پافشارى مى‏نمودند . (14)

مبحث‏سوم: حاكميت تكوينى، حاكميت تشريعى

مقوله حاكميت گرچه در حقوق اساسى نظامهاى سياسى تقسيم فوق را برنمى‏تابد اما همين مقوله آنگاه كه در حوزه نظام سياسى اسلام مورد توجه قرار مى‏گيرد به تكوينى و تشريعى تقسيم مى‏گردد . به ديگر سخن در مباحث مربوط به حاكميت و ولايت‏خداوند، پيامبر يا امام معصوم، حاكميت‏با ملاحظه تقسيم فوق مورد مطالعه قرار مى‏گيرد . اصطلاح حقوقى - سياسى «حاكميت ملى‏» در قانون اساسى ما نيز لازم است‏با توجه به ملاحظات اعتقادى خاص و حساسيتهايى كه نسبت‏به آن وجود داشته است از سوى صاحب‏نظران فقهى و حقوقى به بحث گذارده شود . بدين ترتيب سؤال اصلى كه در اين مقام مطرح مى‏شود اين است كه حاكميت نسبى پذيرفته شده در اصل پنجاه و ششم چه نوع حاكميتى است؟ تكوينى يا تشريعى؟ ابتدا بايد مفهوم اين دو نوع حاكميت را به درستى دريافت .

يك . مفهوم حاكميت تكوينى و تشريعى

حاكميت تكوينى به مفهوم حاكميت در خلقت، عالم هستى و آفرينش است . همان قدرت تصرف خداوند يا انسان در گيتى است كه البته در مورد خداوند به صورت مطلق و در مورد موجودات ديگر با اذن خداوند به صورت محدود وجود دارد . حاكميت تشريعى مربوط به تشريع، قانونگذارى و امور اعتبارى است . بازگشت‏حاكميت تكوينى به مساله علت و معلول است . هر علتى بر معلول خود حاكميت تكوينى دارد و هر معلولى محكوم علت‏خويش است . به همين دليل در چنين حاكميتى، عصيان و تخلف به دليل وجود رابطه على و معلولى ممكن نيست . اما در حاكميت تشريعى چون وابسته به نظام تشريعى است كه نظام اعتبارى - نه تكوينى - است‏با حاكميتى روبه‏رو هستيم كه اعمال سلطه و تصرف به موجب جعل و وضع صورت مى‏گيرد . يعنى خداوند براى كسى يا فردى اعتبار ولايت‏يا حاكميت مى‏كند و مطابق اين جعل حق دارد قانون وضع كند، دستور دهد، رهبرى نمايد . همه اين امور به اعتبارى است كه خداوند براى آن فردقرارداده است . در اين نوع حاكميت امكان تخلف و عصيان و تمرد حتى نسبت‏به خداوند وجود دارد . به عنوان مثال در برابر اراده تكوينى خداوند هيچ موجودى توان تخلف ندارد . اراده تكوينى او بر هر چه تعلق گيرد و به هر صورتى كه تعلق گيرد، همان خواهد شد . اما با اراده تشريعى خداوند در بسيارى از موارد مخالفت مى‏شود . خداوند تشريعا اراده كرده است كه مردم ايمان داشته باشند و ما مى‏بينيم كه بسيارى از انسانها تن به اين اراده خداوند نداده‏اند . خداوند در شريعت‏خود بسيارى از امور را جزو محرمات دانسته در حالى كه گروهى از مردم نسبت‏به آنها عصيان مى‏نمايند و ... به طور خلاصه مى‏توان گفت‏حاكميت تكوينى يعنى حاكميت در خلقت و حاكميت تشريعى يعنى حاكميت در قانونگذارى .

دو . نوع حاكميت در اصل پنجاه و ششم

برخى از خبرگان در جست و جوى تحليل حاكميت از همين منظر برآمدند:

حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداوند است ... اين حكومت دادن خدا، حكومت تكوينى است‏يا تشريعى؟ اگر حكومت تكوينى است در مجراى قوا نبايد اعمال بشود و از خودش سلب اختيار بكند و اگر حكومت تشريعى است چنين حكومتى به اين معنا اعطا نشده است . (15)

نايب رييس مجلس خبرگان در مقام دفع اين توهم كه «اين اصل مى‏خواهد يك چيزى كه اصول قبلى نداشته بياورد . در اينجا شما مى‏خواهيد تشريع را به مردم بدهيد ...» (16) آن را رد مى‏نمايد . (17) عضو ديگرى در مقام توضيح اين حاكميت آن را منطبق با حاكميت تكوينى مى‏داند . (18)

همان گونه كه ملاحظه مى‏شود، توضيحات فوق به وضوح سمت و سوى حاكميت را كه حاكميت انسان در تكوين يعنى آزادى تكوينى است نشان مى‏دهد . بر اين اساس در اين اصل سخن از حاكميت تشريعى نيست‏يعنى خدا به انسان آزادى تشريعى نداده است . انسان در تكوين آزاد است كه هر تصميمى مى‏خواهد بگيرد و هر گونه كه مى‏خواهد سرنوشت‏خويش را رقم زند . هر حكومتى را تشكيل دهد و در مقابل هر حكومتى، حتى حكومت پيامبران بايستد و حتى به جنگ با خدا برود . اين آزادى تكوينى را خدا به او داده است و در اراده تكوينى‏اش اين گونه خواسته است . اما در تشريع چطور؟ انسان شرعا آزاد است كه هر تصميمى بگيرد؟ هر حكومتى را بپذيرد؟ هر قانونى را براى خويش تنظيم كند و روابط اجتماعى خويش را بر مبناى آن سامان دهد؟ خير، او آزادى تكوينى دارد ولى آزادى تشريعى ندارد . بدين جهت آنچه در اصل پنجاه و ششم لازم است مورد عنايت قرار گيرد و در كلمات پراكنده برخى از خبرگان اين توجه وجود داشته است، تكوينى بودن اين حاكميت است نه تشريعى بودن آن .

بيشترين صراحت در اين زمينه را مى‏توان از مطالب يكى از فقهاى طراز اول خبرگان سراغ گرفت:

«مساله‏اى كه در خلال اين مطالب طرح شد كه خدا واگذار كرده و تعبير به وديعه الهى شد، آن قانونگذارى نه قابل توكيل است و نه قابل تفويض و به احدى داده نشده .» (19)

از سخنان فوق كه بگذريم، قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران در بند يكم از اصل دوم خود از صلاحيت انحصارى خداوند در حاكميت تشريعى به صراحت‏سخن گفته است:

«جمهورى اسلامى ايران نظامى است‏بر پايه ايمان به: 1 . خداى يكتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاكميت و تشريع به او و لزوم تسليم در برابر او .»

ب . ابعاد و زمينه‏هاى حاكميت ملى

ابعاد حاكميت ملى در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران را مى‏توان به صورت زير دسته‏بندى نمود:

1 . تاسيس حكومت

به موجب اصل اول قانون اساسى، حكومت جمهورى اسلامى با راى مثبت ملت ايران پايه‏گذارى شده است . بدين ترتيب از نظر حقوقى اصل بر پايه نظام اسلامى متكى بر حاكميت ملى است و برخاسته از همه‏پرسى دهم و يازدهم فروردين 1358 شمسى مى‏باشد .

2 . چگونگى اعمال حاكميت

يك . مطابق اصل ششم، حاكميت ملى تنها از طريق مشاركت عمومى اعمال مى‏گردد و يگانه راه آن نيز انتخابات در موارد مختلف است . انتخاب رهبر و ولى فقيه گرچه در اين اصل مطرح نشده است اما در اصل يكصد و هفتم با اينكه «تعيين رهبر بر عهده خبرگان منتخب مردم است‏» بر نقش انتخاب غير مستقيم رهبرى توسط مردم تاكيد شده است .

دو . شوراها نيز به موجب اصل هفتم نمايانگر گونه‏اى ديگر از اعمال حاكميتند . فصل هفتم قانون اساسى نيز اختصاص به شوراها دارد .

سه . همه‏پرسى و مراجعه مستقيم به آراء مردم شكل سومى از نحوه اعمال حاكميت است كه در مسايل بسيار مهم سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ممكن است صورت پذيرد .

3 . زمينه‏هاى اعمال حاكميت

زمينه‏هاى اعمال حاكميت در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران عبارتند از:

يك . رفراندوم و همه‏پرسى (اصل 59)

دو . انتخاب رهبر و ولى فقيه (اصل 107)

سه . انتخاب رييس جمهور (اصل 114 و 117)

چهار . انتخاب نمايندگان مجلس شوراى اسلامى (اصل 58 و 62)

پنج . انتخاب اعضاى شوراهاى محلى (اصل 7 و 100)

شش . انتخاب نمايندگان مجلس خبرگان رهبرى (اصل 108)

هفت . تاييد يا عدم تاييد مصوبات شوراى بازنگرى قانون اساسى (اصل 177) .

4 . نمونه‏هاى اعمال حاكميت

جمهورى اسلامى ايران را مى‏توان جزو يكى از نظامهاى پيشرو در اعمال حاكميت ملى به شمار آورد . ايران پيشتازترين كشور از نظر برگزارى رفراندوم و انتخابات در جهان به شمار مى‏رود . طى 22 سال بعد از پيروزى انقلاب در 22 انتخابات به آراء عمومى جهت‏سامان بخشيدن به نظام خود مراجعه نموده است . كه اولين آن همه‏پرسى يازدهم و دوازدهم فروردين 1358 و آخرين آن برگزارى انتخابات هشتمين دوره رياست جمهورى بوده است . برگزارى سه همه‏پرسى (جمهورى اسلامى، قانون اساسى (58) و بازنگرى قانون اساسى (68) ، سه انتخابات خبرگان رهبرى، هشت انتخابات رياست جمهورى، شش انتخابات مجلس شوراى اسلامى، و يك انتخابات شوراهاى اسلامى نمونه‏هاى روشن و گويايى از مردم‏سالارى و اعمال حاكميت ملى مى‏باشد كه حتى در اوضاع بحرانى جنگ هشت‏ساله نيز با وجود تجويز اصل شصت و هشتم قانون اساسى بر توقف انتخابات براى مدت معين، در هيچ موردى در اعمال حاكميت ملى و مراجعه به آراء عمومى وقفه حاصل نگرديد .

از منظرى ديگر مى‏توان ابعاد حاكميت ملى را به صورت زير مطالعه نمود:

ابعاد حاكميت ملى:

1 . تاسيس اصل حكومت: اصل‏1، بند 8، اصل 3 و اصل 56

2 . تاسيس نهادهاى حكومت: نهاد رهبرى، مجلس خبرگان، نهاد رياست جمهورى، مجلس شوراى اسلامى، شوراهاى اسلامى

3 . تاييد اعمال حكومت: همه‏پرسى تاييد قانون اساسى (58) و تاييد مصوبات شوراى بازنگرى قانون اساسى

ابعاد حاكميت ملى:

1 . تدوين قانون اساسى:

1 . در قانونگذارى ك

2 . تصويب قوانين عادى

3 . همه‏پرسى در مسايل بسيار مهم حكومتى

2 . در قوه اجرايى

ج . مبانى فقهى حاكميت ملى

بدون شك اين همه تاكيد بر آراء عمومى و محترم شمردن حاكميت ملى از سوى خبرگانى كه بيش از 40 تن از آنان از مجتهدان و فقيهان بوده‏اند، دليل روشنى بر انطباق حاكميت ملى با موازين دينى و فقهى مى‏باشد . اين موازين گاه در لابه‏لاى سخنان اعضاى خبرگان نيز نمود پيدا مى‏كرده و مستند آنان قرار مى‏گرفته است . ما در اين قسمت‏بعضى از دلايلى را كه مى‏توانند مبناى دينى حاكميت ملى قرار گيرند مطابق آنچه كه در كتاب «دراسات فى ولاية الفقيه‏» آمده است‏به اختصار اشاره مى‏نماييم .

1 . دليل عقل

عقل به روشنى بر بداهت قبح هرج و مرج و لزوم اقامه نظام و حفظ مصالح عمومى اجتماعى، بسط و توسعه معروف، رفع ظلم و فساد و دفاع از جامعه در مقابل تهاجمات حكم مى‏نمايد و اين امور جز در سايه حكومت صالح عادل قدرتمند محقق نمى‏گردد . استقرار دولتى اين چنين نيز جز به واسطه پذيرش امت و اطاعت آنان ميسر نخواهد بود . اين همه به حكم عقل واجب است فراهم گردد و هرچه عقل بدان حكم نمايد، شرع نيز به آن حكم خواهد نمود .

حال پديدارى دولت‏به يكى از سه طريق زير امكان‏پذير خواهد بود:

1 . نصب از طرف خداوندى كه مالك همه چيز است،

2 . قهر و غلبه بر امت و ملت،

3 . انتخاب آن از طرف ملت .

در زمينه صورت اول در زمان حاضر فرض اين است كه نصب از سوى خداوند به واسطه ادله ثابت نشده است . (20) شكل دوم پديدارى دولت ظالمى است كه عقل آن را قبيح مى‏شمارد . اين امر خلاف سلطه انسانها بر اموال و نفوس خودشان مى‏باشد و عقل، حكم به اطاعت از چنين حكومت و تسليم در برابر آن را نمى‏دهد . بنابراين تنها راهى كه باقى مى‏ماند، راه انتخاب مردم است .

خداوند در ضمير انسان غريزه انتخاب را قرار داده و بندگان خويش را بر انتخاب احسن ستايش نموده است:

«فبشر عباد . الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه .» (21)

2 . سيره عقلا

دليل ديگر بر مبناى شرعى و دينى حاكميت ملى استمرار سيره عقلا در همه اعصار و قرون است . عقلا همواره در برخى از كارها نايب گرفته، انجام بعضى از امور خويش را كه اجراى مستقيم آنها بر ايشان دشوار است‏به ديگران واگذار مى‏نمايند . از جمله امور عمومى كه جامعه بدان نيازمند بوده و تحقق آنها متوقف بر مقدمات فراوان و قدرت زياد مى‏باشد، امورى نظير دفاع از كشور، راهسازى، وسايل ارتباط جمعى و ... مى‏باشد . در اين زمينه‏ها مردم زمامدار توانايى را انتخاب مى‏نمايند و امور را به دست او سپرده او را در انجام كارها يارى مى‏رسانند . همين طور نسبت‏به اجراى حدود و تعزيرات و فصل دعاوى كه امكان تصدى فرد فرد مردم در آنها وجود ندارد و موجبات هرج و مرج و اختلال نظام پديد مى‏آيد . بنابراين والى جامعه به منزله نايب و نماينده آنان در اجراى امور عمومى است . (22) به اعتقاد برخى آنچه عقلا در طول تاريخ در امر حكومت انجام داده‏اند نوعى استنابه و توكيل است . در حقيقت والى وكيل و مردم موكل و مورد وكالت، امر حكومت مى‏باشد . اين امر عقلائى مستمر در همه اعصار شرع مقدس نيز امضا نموده است . (23) على (ع) در نهج‏البلاغه در يكى از نامه‏هاى خويش به اصحاب خراج و ماليات چنين مى‏نويسد:

«فانكم خزان الرعية و وكلاء الامة و سفراء الائمة; (24 )

شما خزانه‏داران مردم، وكيلان‏امت و سفيران رهبران خويش مى‏باشيد .»

3 . بيعت

مى‏دانيم كه بيعت در صدر اسلام مورد توجه مسلمين قرار گرفته است . در تاريخ زمامدارى پيامبر اكرم (ص) و خلفاى پس از آن حضرت، عنصر بيعت همواره مطرح بوده است . البته بيعت تقسيماتى دارد كه در جاى خود محل بحث قرار گرفته است . (25) از جمله، تقسيم به بيعتهاى مشروع و نامشروع است . ترديدى نيست كه بيعتهاى نامشروع مورد تاييد نبوده و هر گونه حاكميتى مبتنى بر آن وجاهت‏شرعى و مبناى دينى ندارد . اما بيعتهايى كه مورد تاييد شرع قرار گرفته‏اند مى‏توانند مورد استناد ما در اين بحث قرار گيرند . از جمله آنها بيعت مردم با اميرالمؤمنين على (ع) پس از قتل عثمان است . آنان وقتى به سراغ على (ع) رفتند تا با او بيعت كنند، حضرت ابتدا از پذيرش استنكاف نمود و با اين عبارت آنها را مورد خطاب قرار داد:

«مرا رها كنيد و سراغ غير من رويد ... در صورتى كه مرا رها كنيد من نيز همانند يكى از شما خواهم بود و چه بسا نسبت‏به كسى كه او را به ولايت گماشته‏ايد از شما مطيع‏تر و شنواتر باشم .» (26)

از اين جهت مى‏توان استنباط نمود كه مطابق با اين فرمايش، على بن‏ابى‏طالب، امر حكومت و حاكميت، به دست‏خود مسلمانان است و آنان هستند كه توليت امور را به دست مى‏گيرند و به افراد واجد شرايط مى‏سپارند .

مطابق نقل ديگرى، حضرت در ارتباط با امر خلافت و به هنگام بيعت مردم با وى فرمود:

«مردم اين خلافت و حكومت امر شما و مربوط به شما مى‏باشد . احدى را در آن حقى‏نيست مگر آنكه شما امارت و خلافت را به او داده باشيد .» (27)

منطوق صريح اين جملات، گوياى حقانيت و مشروعيت دخالت مردم در سرنوشت‏سياسى و اجتماعى خود مى‏باشد . همان چيزى كه اصول ششم و پنجاه و ششم و ششم قانون اساسى بر آن تاكيد دارند .

4 . آيات و روايات شورا

آيات قرآن

«و الذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوة و امرهم شورا بينهم; (28)

و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله .» (29)

آيات فوق بر امورى چند دلالت دارند:

يك . تاكيد و تشويق بر اصل مشورت .

دو . مقبوليت مشورت در امر حكومت و امور سياسى و اجتماعى . زيرا كلمه «امر» در آيه شريفه و روايات، انصراف به حكومت دارد، نظير موردى كه حضرت على (ع) مى‏فرمايد:

فلما نهضت‏بالامر نكثت طائفة ... ; (30) وقتى اقدام به حكومت كردم، گروهى پيمان شكستند ... .»

سه . ثبوت مشورت در مراحل تصميم‏گيرى و برنامه‏ريزى حكومتى

اگر از آيات فوق نتوانيم مبناى دينى تنفيذ و اجرا را از طريق شورا اثبات نماييم حداقل اين آيات در زمينه تصميم‏گيرى‏ها بر اساس مشورت و استفاده از آراء ديگران دلالت دارد . همه مى‏دانيم كه اصل ولايت و حكومت پيامبر از طريق شورا انجام نگرفته است اما پيامبر با همه عظمت و عصمتى كه از آن برخوردار بوده است ماموريت داشته است كه با مسلمانان در امور آنان به مشورت بپردازد . اين جهت جايگاه كليدى شورا در اسلام را به خوبى نشان مى‏دهد وقتى پيامبر مامور به چنين امرى مى‏گردد وظيفه ديگران كه از مقام عصمت نيز بهره‏مند نيستند معلوم خواهد بود .

روايات

در زمينه مورد بحث، احاديث و روايات فراوانى در مقام تاكيد بر «شورا» در امور اجتماعى و سياسى وجود دارد . از مجموعه اين احاديث كه بعضا مستقيما مرتبط با زمامداران مى‏باشد . مبناى شرعى شورا در محدوده خود به خود استفاده مى‏گردد . در زير دو نمونه از اين روايات نقل مى‏شود:

يك . روايتى از پيامبر اكرم (ص) نقل گرديده است كه فرمودند:

«هر كه بخواهد ميان گروه مسلمانان تفرقه بيندازد و حكومت‏بر امت را غصب نمايد و بدون مشورت با مردم متولى امر آنان گردد او را بكشيد .» (31)

دو . على (ع) فرمودند:

«هر كه استبداد راى داشته باشد هلاك خواهد گرديد و هر كه با مردم مشورت نمايد در عقول آنان مشاركت جسته است .» (32)

نتيجه‏گيرى

دلايل عقلى و نقلى كه ذكر گرديد گرچه بعضا از سوى برخى از فقها و انديشمندان اسلامى مورد مناقشه قرار گرفته است - كه ما در اين مجال در صدد بررسى آن نمى‏باشيم - اما اگر برخى از آيات، روايات و دلايل عقلى وافى به مقصود نباشد با يك نگاه كلى به مجموعه آنها، فى‏الجمله مى‏توان جايگاهى براى حاكميت ملى در مبانى دينى يافت و آن را ارج نهاد . پذيرش اين امر از سوى خبرگانى كه اكثريت آنان را صاحب‏نظرانى در فقه و علوم اسلامى تشكيل مى‏داده‏اند خود دليل روشنى بر توجه ويژه به جايگاه مردم در نظام اسلامى و در حقوق اساسى اسلام مى‏باشد . جايگاهى كه نمى‏توان به سادگى از كنار آن گذشت و وزن و بهاى آن را كوچك شمرد . حاكميت ملى در فرهنگ دينى، پرفروغ و ريشه‏دار است . ملت نيز حاكميت‏خويش را بايد به گونه شايسته و بايسته‏اش اعمال نمايد .

مبانى حاكميت دينى در قانون اساسى

قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران همان گونه كه بر حاكميت ملى تاكيد مى‏ورزد، حاكميت دينى را نيز ارج مى‏نهد و اساسا از نظامى مكتبى جز اين انتظار نمى‏رود . اصول متعددى از قانون اساسى بيانگر اين قسم از حاكميت مى‏باشد كه در اين ميان بدون شك دو اصل چهارم و پنجم مهمترين آنها مى‏باشند و اصول ديگر مرتبط با آنها در اجراى اين اصول تدوين گشته‏اند . نوع رابطه ميان اصل چهارم و پنجم نمايانگر رهبرى و مركز ثقل اين نظام است . توجه به اين دو اصل تصويرى از دو ركن مكمل را در كنار ركن مردم كه در فصل اول (حاكميت ملى) از آن سخن گفتيم، ترسيم مى‏نمايد . در حاكميت دينى دو عنصر اسلام و رهبرى همگام با يكديگر نقش‏آفرينى مى‏كنند به گونه‏اى كه فقدان هر يك، بنيان اين حاكميت را، متزلزل خواهد نمود . اسلامى بودن قوانين به تنهايى كفايت نمى‏كند بلكه نظارت عاليه رهبرى بر قواى تقنينى، اجرايى و قضايى نيز ضرورت پيدا مى‏كند .

تلقى و برداشت فوق را مى‏توان در مقدمه قانون اساسى، زير عنوان «شيوه حكومت در اسلام‏» سراغ گرفت:

در ايجاد نهادها و بنيادهاى سياسى كه خود پايه تشكيل جامعه است، بر اساس تلقى مكتبى، صالحان عهده‏دار حكومت و اداره مملكت مى‏گردند (ان الارض يرثها عبادى الصالحون) و قانونگذارى كه مبين ضابطه‏هاى مديريت اجتماعى است‏بر مدار قرآن و سنت جريان مى‏يابد . بنابراين نظارت دقيق و جدى از ناحيه اسلام‏شناسان عادل و پرهيزگار و متعهد (فقهاى عادل) امرى محتوم و ضرورى است .

بر اين اساس مى‏توان سه ضلع مثلث نظام جمهورى اسلامى ايران را كه اركان تشكيل‏دهنده آن مى‏باشند از نظر قانون اساسى، مردم، اسلام و رهبرى دانست .

الف . اسلام (بررسى مبانى اصل چهارم)

اصل چهارم از نظر قانونگذار قانون اساسى

بدون ترديد اصل چهارم قانون اساسى را بايد يكى از مهمترين بلكه مهمترين اصل قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران دانست‏به گونه‏اى كه مى‏توان نسبت‏به ساير اصول به آن، عنوان «اصل مادر» را داد . اين ارزش و جايگاه از چند جهت قابل اثبات است:

1 . لحن و بيان خود اصل . در قسمت دوم اصل چهارم تعبيرى به كار رفته است كه در مورد هيچ اصلى از قانون اساسى مشابه آن را نمى‏توان سراغ گرفت . اين اصل با بيان اينكه «بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است‏» خود را فصل الخطاب همه اصول قرار داده است . بنابراين تعبير از آن به «اصل حاكم‏» يا «اصل مادر» تعبير گزافى نيست .

2 . اظهارات اعضاى خبرگان . مادر بودن اصل چهارم در سخنان خبرگان نيز مورد تاكيد قرار گرفته است . به عنوان نمونه در مذاكرات مربوط به اين اصل گفته شده است:

به نظر من اين اصل مهمترين اصلى است كه نوشته و تصويب مى‏شود و هدف آقايان مجتهدين و علما كه اينجا جمع شده‏اند، بيشتر همين اصل است كه بر تمام اصول، حكومت دارد . بنابراين بايد روى آن دقت‏شود براى اينكه تمام اصولى كه ما مى‏خواهيم تصويب كنيم، اين اصل بايد بر تمام آنها حكومت داشته باشد ... . (33)

فلسفه وجودى شوراى نگهبان

نهاد شوراى نگهبان در نظام جمهورى اسلامى ايران از تركيب دو انديشه پديد آمده است: نخست تلاش در جهت‏حفظ و تداوم حاكميت دين اسلام بر تمام قوانين و مقررات و نهادهاى حكومتى و دوم جلوگيرى از تعارض قوانين عادى با قانون اساسى به عنوان بزرگترين سند حقوقى و سياسى نظام . براى درك درست از فلسفه ايجاد چنين نهادى و هدف از تاسيس آن، آنچه از مقدمه قانون اساسى پيش‏تر ذكر كرديم بسيار گويا و رسا مى‏باشد .

امر خطير نظارت آن هم به صورت استصوابى راجع به قوانين و مقررات را مى‏توان يكى از دغدغه‏هاى مهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران برشمرد . بدون شك اندك مطالعه‏اى در اين منبع حقوق اساسى ايران هر تحليل‏گر حقوقى را با اين دلمشغولى قانونگذار قانون اساسى مواجه خواهد ساخت .

گرچه نظارت شرعى بر قوانين مجلس شوراى ملى توسط فقهاى عالى رتبه در اصل دوم متمم قانون اساسى (34) مشروطيت‏سابقه داشته و قانونى بودن مصوبات منوط به تاييد آنان بوده است ولى تا قبل از سال 1358 تاسيس شورايى به نام شوراى نگهبان در حقوق اساسى ايران مسبوق به سابقه نيست . شوراى قانون اساسى در فرانسه و يا ديوان عالى فدرال در امريكا نهادهاى مشابه شوراى نگهبان در ايران مى‏باشند گرچه چگونگى تشكيل و شرايط اعضاى آن با دو نهاد ياد شده تفاوت اساسى و بنيادين دارد . مطابق آنچه در اصل 91 قانون اساسى آمده است هدف از تاسيس شوراى نگهبان «پاسدارى از اسلام و قانون اساسى از نظر عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با آنها» مى‏باشد . براى تحقق اين هدف اصل 94 مقرر مى‏دارد:

«كليه مصوبات مجلس شوراى اسلامى بايد به شوراى نگهبان فرستاده شود . شوراى نگهبان موظف است آن را حداكثر ظرف 10 روز از تاريخ وصول، از نظر انطباق با موازين اسلام و قانون اساسى مورد بررسى قرار دهد و چنانچه آن را مغاير ببيند براى تجديد نظر به مجلس بازگردارند .»

در اصل 96 چگونگى بررسى مصوبات با تركيب دوگانه شورا اين گونه بيان گرديده است:

«تشخيص عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با احكام اسلام با اكثريت فقهاى شوراى نگهبان و تشخيص عدم تعارض آنها با قانون اساسى بر عهده اكثريت همه اعضاى شوراى نگهبان است .»

به نظر مى‏رسد در نظر گرفتن صلاحيت‏خاص براى فقهاى شوراى نگهبان و اختيارات بيشتر براى آنان با توجه به اصل «اسلاميت‏» نظام جمهورى اسلامى مرتبط مى‏باشد . در حقيقت صدر اصل 96 دقيقا منطبق با ذيل اصل چهارم قانون اساسى است . اين اصل با معيار قرار دادن «موازين اسلام‏» در مورد «كليه قوانين و مقررات‏» و حاكميت آن «بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر» تشخيص موازين اسلام را «بر عهده فقهاى شوراى نگهبان‏» قرار مى‏دهد .

با توجه به آنچه در اصل چهارم و نيز اصل نود و چهارم مقرر شده است «ارسال تمامى مصوبات اعم از قوانين (عام، خاص، تفويضى، تفسيرى و بودجه) و يا مصوبات ناشى از نظارت استصوابى مجلس بر قوه مجريه (نظير عهدنامه‏ها و موافقت‏نامه‏هاى بين‏المللى) به شوراى نگهبان الزامى است ... اگر آن گونه كه قانون اساسى مقرر مى‏دارد «مجلس شوراى اسلامى بدون وجود شوراى نگهبان اعتبار قانونى ندارد» به قضيه توجه كنيم، ظاهرا همه مصوبات مجلس بايد براى بررسى به شوراى نگهبان فرستاده شود . (35) بر اين اساس با توجه به آنچه در اصل هشتاد و پنجم آمده است‏شوراى نگهبان علاوه بر مصوبات مجلس بر همه مصوبات و مقررات لازم‏الاجراى ديگر از قبيل مصوبات آزمايشى كميسيون‏هاى داخلى مجلس و نيز اساسنامه سازمانها، شركتها، مؤسسات دولتى يا وابسته دولت كه تصويب آنها با اجازه مجلس از سوى دولت انجام گرفته است، نظارت دارد و در صورت مغايرت با موازين اسلام و قانون اساسى آنها را ابطال مى‏كند .

وظايف و اختيارات ديگر شوراى نگهبان

يك . تفسير قانون اساسى برابر اصل نود و هشتم .

دو . نظارت بر كليه مراحل انتخابات مجلس خبرگان رهبرى، رياست جمهورى، مجلس شوراى اسلامى و مراجعه به آراى عمومى . (36)

سه . عضويت اعضاى شوراى نگهبان در شوراى بازنگرى قانون اساسى . (37)

چهار . عضويت فقهاى شوراى نگهبان در مجمع تشخيص مصلحت نظام (38)

پنج . عضويت‏يكى از فقهاى شوراى نگهبان در شوراى موقت رهبرى (39)

شش . حضور در مراسم تحليف رياست جمهورى به موجب اصل يكصد و بيست و يكم .

مرورى گذرا بر وظايف و اختيارات شوراى نگهبان و مشروح مذاكرات مجلس خبرگان قانون اساسى اين نتيجه را در برابر ما قرار مى‏دهد كه اين نهاد برخاسته از اعتقاد قانونگذار قانون اساسى بر حفاظت و صيانت از موازين اسلامى و نمايانگر دغدغه جدى آنان نسبت‏به تصويب احتمالى قوانين و مقررات مغاير با موازين اسلامى و قانون اساسى است . همچنين مسؤوليت نظارت بر انتخابات با توجه به امكان دستيابى به قدرت از سوى كسانى كه اعتقاد قلبى و التزام عملى به اسلام و نظام جمهورى اسلامى ندارند، قابل توجه مى‏باشد .

به عبارت ديگر شوراى نگهبان در نظارت توامان تقنينى و اجرايى خود نهادى است كه به طور مستقيم مراقب خدشه‏دار نشدن حاكميت دينى و به گونه‏اى غير مستقيم مواظب دوام و قوام حاكميت ملى است . (40) حضور اين شورا به ويژه فقهاى آن در چهار جايگاه كليدى و محورى نظاى شوراى نگهبان، شوراى بازنگرى قانون اساسى، شوراى موقت رهبرى و مجمع تشخيص مصلحت نظام) نشان از مرتبت ويژه‏اى است كه قانونگذار قانون اساسى براى اين نهال قايل بوده و پس از نهاد رهبرى، هيچ نهاد ديگرى در جمهورى اسلامى از جايگاهى اين چنينى برخوردار نيست .

بدون شك كشاندن پاى شوراى نگهبان به مراكز حساس نظام، انگيزه‏اى جز زمينه‏سازى جهت‏حاكميت موازين اسلامى و تامين و تضمين آن نداشته است . قانون اساسى از اين جهت‏سنگ تمام گذاشته است .

ب . رهبرى (ولايت فقيه)

(بررسى مبانى اصل پنجم و يكصد و هفتم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران)

حاكميت و حكومت و اعمال هر گونه سلطه و تصرف در امور انسانها آنگاه مشروعيت مى‏يابد كه از پشتوانه محكم عقلى و شرعى برخوردار باشد . در اصطلاح حقوق اسلام، از حاكميت‏به «ولايت‏» نيز تعبير مى‏شود . برخى ولايتها نظير ولايت پدر بر فرزند يا ولايت در موقوفات، در حوزه امور خصوصى بحث مى‏شوند كه از اين نظر اين قسم از ولايت را «ولايت‏خاصه‏» مى‏نامند . در باحث‏حقوق اساسى و آنچه كه به حوزه امور عمومى مربوط است، مساله اساسى بررسى «ولايت عامه‏» مى‏باشد . آنچه قانونگذار قانون اساسى در اصل پنجم تحت عنوان «ولايت امر و امامت امت‏» مطرح نموده و آن را «بر عهده فقيه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر» قرار داده است همان «ولايت عامه‏» در حقوق اسلام مى‏باشد .

ولايت و رهبرى در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران

عالى‏ترين نهاد حكومتى در نظام سياسى جمهورى اسلامى ايران، نهاد رهبرى است . نهاد رهبرى بر قواى سه‏گانه، نظارت عاليه و ولايت مطلقه دارد . (41) قانون اساسى، فصل هشتم از فصول چهارده‏گانه خود را به اين نهاد اختصاص داده ضمن آنكه در اصول متعددى از فصول ديگر نيز به بيان رابطه رهبرى با قوا و نهادهاى ديگر نظام پرداخته است . در مقدمه قانون اساسى تحت عنوان «ولايت فقيه عادل‏» آمده است:

«بر اساس ولايت امر و امامت مستمر، قانون اساسى زمينه تحقق رهبرى فقيه جامع‏الشرايط را كه از طرف مردم به عنوان رهبر شناخته مى‏شود (مجارى الامور بيد العلماء بالله، الامناء على حلاله و حرامه) آماده مى‏كند تا ضامن عدم انحراف سازمانهاى مختلف از وظايف اصيل اسلامى خود باشد .»

از ميان اصول قانون اساسى، مهمترين اصلى كه جايگاه رهبرى را مشخص مى‏كند، اصل پنجم مى‏باشد كه در رديف اصول‏كلى قانون اساسى قرار گرفته است . در اين اصل مى‏خوانيم:

«در زمان غيبت‏حضرت ولى عصر (عج) در جمهورى اسلامى ايران، ولايت امر و امامت امت‏بر عهده فقيه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است كه طبق اصل يكصد و هفتم عهده‏دار آن مى‏گردد .»

با ملاحظه اين اصل و نيز اصل پنجاه و هفت، يكصد و هفتم و تعابيرى كه در مقدمه قانون اساسى و اصول ديگر به كار رفته است، درمى‏يابيم كه علاوه بر عنوان رهبر، عناوين ولايت فقيه، ولايت امر، ولايت مطلقه امر، امامت امت و امامت مستمر نيز مورد استفاده قرار گرفته‏اند .

مبانى اصل پنجم از ديدگاه قانون‏گذار قانون اساسى

دلايل اقامه شده بر ولايت فقيه را مى‏توان به صورت زير فهرست نمود:

1 . در يك نظام مكتبى، مركز ثقل رهبرى در دست‏حاملان انديشه و عاملان به مكتب است .

«فقيه يعنى چه؟ يعنى اسلام‏شناس، مطلع، ورزيده، متخصص ... يعنى كسى كه بتواند احكام و قوانين و تعاليم اسلام را از كتاب و سنت‏به صورت يك صاحب‏نظر بفهمد ... فقيه عادل يعنى فقيهى كه اعمالش، اخلاقش، رفتارش در همه شؤون با عدل اسلامى كه عبارت است از عمل به تمام فرايض و واجبات و پرهيز و اجتناب و دورى از همه محرمات، هماهنگ باشد ... باتقوا، خداترس، كسى است كه ياد خدا هميشه در دلش زنده باشد و او را كمترين تخلفى از راه خدا نگران كند ... آگاه به زمان، بفهمد در چه زمانى زندگى مى‏كند و بداند نيازهاى خودش و جامعه اسلامى‏اش و امت اسلامى‏اش در اين زمان چيست ... شجاع و نترس باشد، مدير باشد، «مدير» يعنى اهل اداره كردن باشد، مدبر يعنى دورنگرى و آينده‏نگرى داشته باشد .» (42)

علت اصلى و مبناى گنجاندن اين اصل، تقسيم جوامع به مكتبى و غير مكتبى بود .

«جامعه‏هاى غير مكتبى، آزاد از مكتب هستند و فقط همين يك اصل را قبول دارند، اصل حكومت‏با آراء، اما جامعه‏هاى ديگرى هستند ايدئولوژيك يا مكتبى ... انتخاب مكتب، آزادانه صورت گرفته و با آزادى كامل، مكتب و مرام را انتخاب كرده‏اند ولى با اين انتخاب اولشان، انتخابهاى بعدى را در چهارچوب مكتب محدود كرده‏اند ... و چون ملت ما در طول انقلاب و در رفراندوم اول، انتخاب خودش را كرد، گفت جمهورى اسلامى، با اين انتخاب چهارچوب نظام حكومتى بعدى را خودش معين كرده و در اين اصل و اصول ديگر اين قانون اساسى مى‏گوييم بر طبق ضوابط و احكام اسلام ... بر عهده رهبر اسلام ... و فقيه، همه به خاطر آن انتخاب اول ملت ماست .» (43)

بر همين اساس بود كه تاكيد گرديد:

«آنچه ما در اينجا در رابطه با اسلام از اول تا حالا آورديم و بعد هم هر جا لازم باشد مى‏آوريم، همان چيزى است كه هر جامعه مكتبى در دنيا ناچار است رعايت كند ... و نمى‏تواند آن را بر آراء عمومى بدون هيچ قيد و بندى وا گذارد و باز هم تكرار مى‏كنم كه قصه، قصه مكتب و حاملان انديشه مكتب و عاملان به مكتب است، قصه، قصه لباس نيست ... آيا در اين اصل نظر شما به لباس است؟ (خطاب به خبرگان) چه كسى گفته به لباس؟ اين تهمت است، مساله، مساله مكتب است، مساله، مساله اسلام است، مساله، مساله تقيد فكرى و عملى به اسلام است .» (44)

2 . بر اساس ملاكهاى بشرى نيز رهبرى متخصصينى كه تخصص آنها ريشه در وحى داشته باشد، عاقلانه‏تر است:

«در امر هدايت انسان و جامعه تخصصى مى‏تواند ارزنده‏تر از تخصصى باشد كه ريشه در وحى درونى دارد و بر اساس فطرت انسان است؟ يقينا خير ... ما هيچ گونه ادعايى نداريم كه در زمان غيبت كبرى، نواب عام امام زمان (عج) كه عهده‏دار امر ولايت و امامت امت هستند، معصوم مى‏باشند ... بلكه مى‏گوييم علاوه بر جنبه الهى، مسؤوليت آنان در امر ولايت و امامت امت، بر اساس ملاكهاى بشرى نيز كاملا عاقلانه است كه هدايت و رهبرى جامعه به متخصصينى واگذار گردد كه تخصص آنها از مكتب وحى بوده ... بديهى است فقيه يا فقهايى كه رهبرى جامعه را به عهده مى‏گيرند با شناخت و آگاهى به زمان از متخصصين ساير رشته‏ها استفاده كامل خواهند نمود .» (45)

3 . ولايت امر و امامت امت، صريحا در اسلام مطرح شده است .

يكى از خبرگان در نطق پيش از دستور با اشاره به طرح مساله ولايت امر و امامت امت در اسلام و اينكه «در اصل آن هيچ گونه شك و ترديدى نيست‏» اظهار داشت:

«بحث در اين است كه آن مدل ايده‏آلى كه در اسلام براى حكومت‏بيان شده است در عمل توسط چه افرادى بهتر پياده مى‏شود؟ مسلم است‏براى پياده كردن آن، كسانى واجد شرايط هستند كه در مسايل اسلامى متخصص بوده و نسبت‏به مكتب آشنايى كامل داشته باشند ... الزاما اين كلمه مترادف با داشتن لباس خاصى نيست .» (46)

4 . حق حاكميت و تصرف در امور از طرف امام زمان (عج) به مراجع داده شده است:

«خدا حق حاكميت و حق هر گونه تصرف را به پيغمبر (ص) داده و پيغمبر هم به ائمه طاهرين و امام زمان و ايشان هم به مرجع جامع‏الشرايط داده‏اند ... بايد در اين مورد حق تام به مرجعيت داده شود و گرنه جمله شما يعنى «اجتهاد مستمر فقيه جامع‏الشرايط در فهم كتاب و سنت‏» در هر دوره بوده و چيزى نيست كه شما در جمهورى اسلامى مى‏خواهيد به فقيه اعطا كنيد ...» (47)

آنچه بيان گرديد، برخى از دلايلى بود كه از سوى موافقان اصل پنجم اظهار گرديده بود . به طور خلاصه مى‏توان مبانى عقلى و نقلى و حقوقى اصل پنجم را كه مورد توجه خبرگان بوده است، به صورت زير فهرست نمود:

1 . جوامع بشرى دو دسته‏اند: مكتبى و غير مكتبى . در جوامع مكتبى، انتخاب آزادانه صورت مى‏گيرد ولى انتخابهاى بعدى در چهارچوب مكتب محدود مى‏گردند . ملت در رفراندوم اول گفت جمهورى اسلامى; و با اين انتخاب خود، چهارچوب نظام بعدى را خودش معين كرد: بر طبق ضوابط و احكام اسلام، بر عهده يك رهبر آگاه و اسلام‏شناس و فقيه . اينها همه به خاطر همان انتخاب اول است . (48) (دليل حقوقى)

2 . نظام اسلامى، رهبرى اسلامى مى‏خواهد . (دليل عقلى) اگر قرار است نظام آينده ما جمهورى اسلامى باشد در اين صورت بايد رهبرى و مركز ثقل اداره‏اش بر دوش كسانى باشد كه چه از نظر آگاهى به اسلام و چه از جهت عمل به آن از هر جهت الگو و نمونه باشد و اين فرد همان فقيه جامع الشرايط است . (49)

3 . تخصص فقه نسبت‏به ديگر تخصصها از آن جهت كه ريشه در وحى دارد، در امر هدايت انسان و جامعه اسلامى اولويت دارد . (50) (دليل عقلى)

4 . ولايت از سوى امامان معصوم به فقهاى جامع الشرايط اعطا گرديده است . (51) (دليل نقلى) مستنداتى كه در اين زمينه از سوى خبرگان ذكر گرديده عبارتند از:

يك . آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم . (52) با اين بيان كه ولايت فقيه، دنباله همان اطاعت از خدا و رسول و اولى‏الامر است (53) و اگر به ولايت فقيه توجه گردد به اين اصل مسلم قرآنى عمل گرديده است . (54)

دو . «ان الحكم الا لله‏» (55) ولايت و سرپرستى و حكومت همه از آن خدا مى‏باشد، اين ولايت از خدا به پيامبر و از پيامبر به امامان و از امامان به فقها تفويض مى‏شود . (56)

سه . روايت امام حسين (ع): «مجارى الامور بيد العلماء بالله، الامناء على حلاله و حرامه ...» (57) يعنى جريان همه امور در دست عالمان ربانى است . آنان كه امين خدا بر حلال و حرام او هستند . اين ضوابط را قهرا كسى كه مجتهد جامع الشرايط است دارا مى‏باشد . (58)

چهار . توقيع شريف «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجة الله‏» . (59) منظور از حوادث واقعه، غسل و تيمم و تسبيحات اربعه و امثال اينها نيست، منظور جريانهايى است كه مرتب در روزگار پيش مى‏آيد و خواهد آمد . (60) بنابراين، اين ولايت فقيه است كه بر قواى سه گانه نظارت دارد; زيرا تعيين قضات و تصدى امور حسبيه و استنباط احكام از شؤون مجتهد است . (61)

ما اينك در صدد بررسى انتقادى اين دلايل نيستيم و در صدديم تا بيشتر به ما فى الضمير و مكنونات قلبى; مورد توجه خبرگان در زمينه اصل پنجم پى ببريم . همان گونه كه در اين بررسى مى‏بينيم اولا: خبرگان به غير از آنچه كه در نطقهايشان وجود داشته در جلسه پانزدهم متعرض اين بحث نشده‏اند . دليل اين امر چه بسا كافى دانستن مباحثاتى بوده است كه در جلسات مشترك گروهها صورت گرفته و يا اينكه مساله از نظر آنها مسلم بوده است . (با توجه به آراى بالاى موافقين اصل پنجم به هنگام راى‏گيرى) (62) ثانيا: به مستندات نقلى و روايات ولايت فقيه جز در چند مورد از سوى خبرگان اشاره‏اى نشده است . اين امر مى‏تواند احتمالا معلول چند جهت‏باشد:

يك . دليل اصلى در روايت فقيه را عقلى مى‏دانسته‏اند آن گونه كه بسيارى از صاحب‏نظران بر اين عقيده‏اند .

دو . مستندات نقلى در جلسات كميسيونها و مشتركات گروهها مطرح شده بوده و نيازى به تكرار آنها نبوده است .

سه . با توجه به صحبت‏يك موافق و مخالف در جلسه عمومى و محدوديت وقت دفاع، موافق اصل فرصت پرداختن به دلايل نقلى را نداشته و يا ضرورتى نسبت‏به آن مشاهده نمى‏كرده است .

با اين وجود در مقدمه قانون اساسى به حديث مجارى الامور بيد العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه استناد گرديده و در فهرست آيات و روايات قانون اساسى روايتى از امير مؤمنان على (ع) كه از آن شرايط والى و حاكم از جمله شرط علم به احكام استنباط مى‏گردد (لا ينبغى للوالى على الفروج و . .). و نيز روايتى از پيامبر اكرم دال بر لزوم قرار گرفتن امر حكومت در دست عالم‏ترين انسانها مطرح شده است .

رابطه حاكميت ملى و دينى در قانون اساسى

الف . حاكميت ملى و دينى در قانون‏گذارى

از آنجا كه بر اساس موازين اسلامى، تشريع اختصاص به خداوند دارد و اين امر در اصل دوم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نيز مورد پذيرش و تاكيد قرار گرفته است، چند سؤال اساسى كه در اينجا مطرح مى‏گردد اين است كه مجالس قانونگذارى در كشورهاى اسلامى از جمله ايران چه وظيفه‏اى را بر عهده دارند؟ در چه محدوده‏اى از نظر شرعى مى‏توانند به كار تقنين بپردازند؟ و اصولا چه نامى مى‏توان بر كار آنان گذارد و ماهيت كارى كه آنها به عنوان وظيفه اساسى خويش بدان عمل مى‏نمايند چيست؟

از طرفى از آنجا كه مجالس قانونگذارى و پارلمانها يكى از مظاهر اصلى تجلى اراده ملت مى‏باشد، ماهيت عملكرد آنها و ميزان اختيارات تقنينى پذيرفته براى آنها از منظر شرع يكى از نقاط مهم برخورد يا تعامل حاكميت دينى و ملى مى‏باشد .

ديدگاه فقها

يك . برخى از فقها بر اين اعتقادند كه حكم شرع داراى سه مرحله مى‏باشد:

1 . مرحله تشريع: اين مرحله اختصاص به خداوند تبارك وتعالى دارد كه مالك همه چيز و مطلع بر همه مصالح و مفاسد بندگان خود مى‏باشد .

2 . مرحله استنباط: يعنى استنباط احكام و استخراج آنها از منابع صحيح و صدور فتوا بر اساس اين منابع . مرجع صلاحيت‏دار براى اين مهم فقيهان عادل مى‏باشند .

3 . مرحله ترسيم خطوط كلى و برنامه‏ريزى: منظور برنامه‏ريزى و ترسيم خطوط كلى براى كشور و مسؤولان در پرتو فتاواى فقها مى‏باشد نه بدان شكل كه قوانين اسلام به يك نحوى بر مشكلات و خواستهاى مردم تطبيق داده شود بلكه رخدادها و حوادث جديد و نوظهور منطبق بر قوانين مقدس اسلام مى‏گردد .

بر اين مبنا، اساس و محور قوانين و مقررات، اسلام مى‏باشد و مسلمانان در مسايل عبادى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى و نظاير آنها از آن بايد تبعيت نمايند . مجلس شورا نيز نمى‏تواند از اين قوانين تخلف نمايد . خلاصه مجلس شورا در حكومت اسلامى حق تقنين و تشريع ابتدايى يا مطابق خواسته‏هاى مردم ندارد بلكه ملاك ضوابط اسلام است . (63)

دو . مباحث فوق به صورت فنى‏تر اين چنين مورد بررسى قرار گرفت .

در بينش اسلامى، مصدر قانونگذارى منحصر در خداوند است . مسؤوليت انسان مبتنى بر دو خصيصه است: شناخت و آزادى . منشا مسؤوليت را عقل سليم تشخيص مى‏دهد . قانونگذار - هر كه باشد - بدون آنكه بر آدمى انعام و تفضلى كند، امكان ندارد كه عقل ضرورت اطاعت از وى را تجويز نمايد و انسان را در قبال تشريعات او مسؤول بداند . هر چند در قانونگذار، اوصاف ديگرى را مانند قدرت، علم يا معرفت فرض كنيم و هر چند در قوانين پيشنهادى او، حكمت‏يا منفعت را براى انسان مفروض بدانيم، زيرا تحميل يك حكم بر انسان على‏رغم اراده او از سوى كسى كه بر او داراى حق اطاعت نيست جز ظلم و جنايت‏بر انسان مفهومى ديگر نخواهد داشت‏حتى با فرض مصلحت و منفعت . اين جاست كه ما مى‏توانيم اين مساله را كه قانونگذار مطلق، خداوند است اثبات نماييم چون او خالق انسان، مبدا وجودى او بلكه مبدا كل هستى است و لذا حق اطاعت و مسؤوليت در قبال خداوند حد و حصرى ندارد . اين جاست كه ما نظريات موجود در قوانين موضوعه و دادن حق قانونگذارى به حاكم يا جامعه يا تاريخ يا منتخبين مردم را بر اساس قرارداد اجتماعى مردود مى‏شماريم زيرا همه اينها على‏رغم بحثهاى فراوانى كه كرده‏اند نمى‏توانند پاسخگوى اين پرسش محورى باشند كه دليل حق اطاعت چيست؟ و چرا انسان در قبال قانونگذاران بشرى مسؤول است؟ چرا يك قانون‏شكن حتى مى‏تواند به مرز اعدام نيز برسد؟ (64)

با اين وجود همه احكام و قوانين به ناچار مستقيم يا غير مستقيم به خداوند منتهى مى‏گردند، او حق مطلق و مبدا تشريع است . هيچ كس مجاز نيست‏بدون اذن او قانونى وضع كند يا بدون اذن او از كسى اطاعت نمايد . ان الحكم الا لله . (65)

حال سؤال اين است كه آيا قوانين اسلامى همه از يك سنخ و يك نوعند و از مراتب و درجات يكسانى برخوردارند؟ آيا مواردى از قانونگذارى وجود دارد كه اذن آن از سوى خداوند به انسانها داده شده است؟ در پاسخ به اين سؤال، قوانين به چهار نوع تقسيم شده‏اند؟ (66)

انواع قوانين

نوع اول . قوانينى كه مستقيما از سوى خداوند نازل گرديده كه عمدتا شامل قوانين اساسى اسلام است كه يا در كتاب مقدس قرآن نازل گرديده يا پيامبر به صورت احكام و قوانين از جانب خداوند خبر داده و مورد نياز انسان در همه زمانها است . منبع كشف اين قوانين، رجوع به كتاب خدا و سنت پيامبر و جانشينان معصومى است كه از زبان او و مصدر علم او سخن مى‏گويند .

نوع دوم . احكام و مقرراتى كه خداوند اختيار آن را به پيامبر داده و ايشان به صورت اوامر و نواهى القاء فرموده است كه تبعيت آنها بر مردم واجب است .

نوع سوم . مواردى كه حكم قانونى آن را به امام تفويض نموده است . نوع دوم و سوم مواردى است كه حكم الهى در قرآن كريم در خصوص آن وارد نشده باشد .

نوع چهارم . مواردى كه خالى از حكم بوده و تصميم‏گيرى در آن با ولى امر مسلمين مى‏باشد تا با توجه به زمينه‏ها و شرايط، به شكل مناسب در چارچوب كلى قوانين شرعى به موجب آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» عمل شود .

آنچه در اين ديدگاه و ديدگاه ديگر صاحب‏نظران اسلامى جلب توجه مى‏نمايد در حقيقت‏سه نكته مهم است:

يك . قانونگذارى و تشريع، حق خداوند است و در صلاحيت انحصارى او مى‏باشد .

دو . اتخاذ تصميم در محدوده مباحات، مواردى كه نصى وجود ندارد و امورى كه مصلحت نظام و اهداف اسلامى اقتضاء خاصى را دارد، بر عهده فقيه واجد شرايط است .

سه . مجلس شوراى اسلامى بازوى ولى فقيه در كشف و استنباط مصالح و مفاسد، برنامه‏ريزى و ترسيم خطوط كلى است .

به اعتقاد اين فقيهان، آنچه را در ساير نظامهاى سياسى، ما در اختيار حكومت قرار مى‏دهيم و به عنوان مثال قوه‏اى از حكومت، آن را بر عهده مى‏گيرد ضمن آنكه از حيث ماهوى و حقيقت تقنين در نظام اسلامى تفاوت وجود دارد، تفاوت ديگر آنها اين است كه در اين نظام اين اختيارات به حاكم داده شده است .

حاكم در اين نظام كه همان ولى فقيه است در حقيقت، اختيارات حكومت را دارد . اين بدان دليل است كه چه در كل نظام و چه در بخش تقنين ديدگاه اسلام، اجازه قانونگذارى دادن به مردم نيست . به همين جهت ماهيت كار نمايندگان مجلس و مشروعيت نهايى و الزام شرعى آن، زمانى رسميت مى‏يابد كه تاييد ولى فقيه را به همراه خود داشته باشد . در نظر گرفتن شش فقيه در مجموعه شوراى نگهبان كه همگى منصوب از سوى ولى حاكم مى‏باشند، در همين راستا قابل تحليل است . تاييد مصوبات مجلس از سوى اكثريت اين فقيهان كه بازوهاى ولى امر در قوه مقننه مى‏باشند، در حقيقت‏به منزله تاييد «ولى امر» محسوب مى‏گردد و چون شرع مقدس تصميم‏گيرى در اين امور را به فقيه جامع‏الشرايط محول كرده، شرعيت آن نيز تضمين مى‏گردد .

رابطه مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان

مجلس شوراى اسلامى با همه اقتدار و نفوذى كه بر قواى ديگر دارد و با وجود صلاحيت انحصاريش در وضع قوانين و نظارتهاى پنج‏گانه‏اش بر دستگاهها و مقامات عالى‏رتبه اجرايى «بدون وجود شوراى نگهبان اعتبار قانونى ندارد» (67) و «كليه مصوبات مجلس شوراى اسلامى بايد به شوراى نگهبان فرستاده شود» (68) اين الزام قانونى بدان جهت صورت مى‏گيرد كه مصوبات مجلس از دو نظر بايد مورد مداقه و تاييد قرار گيرند: از جهت عدم مغايرت با احكام اسلام و عدم تعارض با قانون اساسى . شوراى نگهبان همان نهادى است كه اين وظيفه را بر عهده دارد به اين شكل كه «تشخيص عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با احكام اسلام با اكثريت فقهاى شوراى نگهبان و تشخيص عدم تعارض آنها با قانون اساسى بر عهده اكثريت همه اعضاى شوراى نگهبان است .» (69) اين وظيفه و مداقه «به منظور پاسدارى از احكام اسلام و قانون اساسى از نظر عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با آنها» (70) بر عهده شوراى نگهبان گذاشته شده و در حقيقت فلسفه اصلى و وجودى چنين شورايى در كنار مجلس قانونگذارى، صرفا «پاسدارى از احكام اسلام و قانون اساسى بوده است . پاسدارى از احكام اسلام با حساسيت مضاعف مورد توجه قانونگذار قانون اساسى بوده است‏به گونه‏اى كه مهمترين اصل را به هنگام تدوين قانون اساسى بدان اختصاص داده است . اصل چهارم با لحن آمرانه و قاطعانه خود، سمت و سوى قانونگذارى را بى‏هيچ ابهامى مشخص مى‏كند و در ذيل آن تشخيص انطباق قوانين و مقررات را با موازين اسلامى بر عهده فقهاى شوراى نگهبان مى‏گذارد .

بدين ترتيب ميان مجلس شوراى اسلامى به عنوان نماد حاكميت ملى و فقهاى شوراى نگهبان به عنوان پاسداران حاكميت دينى، رابطه‏اى طولى برقرار مى‏گردد . مجلس در مقام انجام وظيفه قانونگذارى خود، اعمال حاكميت مى‏كند اما اين اعمال حاكميت زمانى رسميت مى‏يابد كه در چارچوب موازين اسلامى باشد . مجلس به عنوان سمبلى از جمهوريت نظام، قاعدتا بايد خود را با اسلاميت آن هماهنگ نمايد، چرا كه ملتى كه چنين نمايندگانى را به وكالت‏برگزيده‏اند و مجلس را تشكيل داده‏اند (گزينش جزيى از اجزاى نظام) در گزينش سابق بر آنكه مربوط به اصل و بنيانگذارى نظام بوده است‏به «جمهورى اسلامى‏» راى داده‏اند (71) و از آنجا كه التزام به شى‏ء، التزام به لوازم آن نيز مى‏باشد، منطقى خواهد بود كه در گزينشهاى بعدى كه مربوط به اجزاء نظام و پى‏ريزى اركان آن است، به لوازم راى پيشين خود پايبند باشد .

آنچه در رابطه ميان حاكميت ملى و دينى كه رابطه‏اى طولى مى‏باشد لازم است مورد توجه قرار گيرد توجه به رابطه ميان حاكميت ملى و دينى از دو منظر مى‏باشد كه همواره بايد گزينش اول ملت مورد دقت قرار گيرد; در اين صورت چه در امر قانونگذارى و چه در زمينه زمامدارى مى‏توانيم اين دو گزاره را در بيان رابطه حاكميت ملى و دينى تصديق كنيم:

1 . حاكميت ملى از نظر ابتكار عمل و گزينش پيشينى بر حاكميت دينى، تقدم زمانى دارد .

2 . حاكميت دينى از نظر نظارت بر عمل و گزينش پسينى بر حاكميت ملى، تقدم رتبى دارد .

با ملاحظه اين تقدم زمانى و رتبى است كه هم فلسفه وجودى شوراى نگهبان در كنار مجلس روشن مى‏گردد و هم اين دو نهاد با يكديگر مى‏توانند در صورت درك متقابل و تفاهم، هر يك در چارچوب خود مبارك و ثمربخش باشند .

ب . حاكميت ملى و دينى در رهبرى

تجلى‏بخش ديگرى از حاكميت، در زمامدارى و رهبرى است، با توجه به پذيرش ولايت فقيه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران آنچه در ارتباط با تشخيص نوع حاكميت مطرح است‏بررسى انتصابى يا انتخابى بودن رهبرى است . نتيجه لاينفك ترجيح هر يك از دو مبناى انتخاب و انتصاب، تعيين نوع حاكميت در امر زمامدارى خواهد بود .

انتصاب

به طور كلى مى‏توان آنچه را كه از ديدگاه حقوقى مؤيد نظريه نصب است در موارد زير فهرست نمود:

1 . در مقدمه قانون اساسى در رابطه با «ولايت فقيه عادل‏» آمده است:

«بر اساس ولايت امر و امامت مستمر، قانون اساسى زمينه تحقق رهبرى فقيه جامع‏الشرايطى را كه از طرف مردم به عنوان رهبر شناخته مى‏شود (مجارى الامور بيد العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه) آماده مى‏كند .»

آماده كردن «زمينه تحقق رهبرى‏» و اشاره به «امامت مستمر» با همان نظريه «نصب‏» ، سازگارتر است .

2 . استفاده از واژه «امامت امت‏» در اصل پنجم و پنجاه و هفتم، ظهور در نصب دارد چرا كه امامت در فرهنگ شيعه مسبوق به نصب بوده است .

3 . عدم اشاره به انتخاب رهبر و ولى فقيه در اصل ششم . در اين اصل از انتخاب رييس‏جمهور، نمايندگان مجلس، اعضاى شوراها و نظاير اينها (خبرگان رهبرى و . .). نام برده شده ولى نشانى از انتخاب رهبر نيست . بنابراين مفهوم اين اصل مشعر به انتصابى بودن رهبر و ولى فقيه است . واژه «نظاير اينها» نيز از ولى فقيه به دو دليل منصرف است زيرا اولا جايگاه و اهميت رهبرى اقتضاى آن را دارد كه در صورتى كه آن مد نظر باشد به خصوص و مقدم بر انتخاب رييس‏جمهور ذكر گردد . زيرا از چنين امر خطيرى نمى‏توان با تعبير «نظاير اينها» سرسرى گذشت . ثانيا با توجه به اينكه اصل قبلى مربوط به ولايت فقيه بوده است و نمايندگان در اين زمينه كاملا انس ذهنى داشته‏اند، اگر در امر رهبرى نيز قايل به انتخاب بودند حتما آن را ذكر مى‏كردند و به اصطلاح «توفر دواعى‏» و انگيزه‏ها براى توجه به اين امر به طور كامل وجود داشته و در عين حال ذكرى از آن به ميان نيامده است . اين احتمال، زمانى تقويت مى‏گردد كه به ذيل اصل پنجم توجه نموده و نحوه گزينش رهبر در اصل يكصد و هفتم قبل از بازنگرى قانون اساسى را بررسى نماييم . در ذيل اصل پنجم آمده است كه «ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل ... است كه طبق اصل يكصد و هفتم عهده‏دار آن مى‏گردد .» با مراجعه به اصل يكصد و هفتم قبل از بازنگرى در مى‏يابيم كه در اين اصل حتى يك بار واژه انتخاب به كار نرفته بود . در صدر اين اصل آمده بود:

هر گاه يكى از فقهاى واجد شرايط مذكور در اصل پنجم اين قانون از طرف اكثريت قاطع مردم به مرجعيت و رهبرى شناخته و پذيرفته شده باشد ... اين رهبر، ولايت امر و همه مسؤوليتهاى ناشى از آن را برعهده دارد .

تعبير پذيرفته شدن يك فقيه واجد شرايط از سوى مردم همان مقبوليتى است كه طرفداران نظريه «نصب‏» ، از آن سخن گفته و اعمال ولايت را منوط به امكان عملى و اقبال عمومى مردم مى‏دانند . در ذيل اصل يكصد و هفتم سابق نيز مقرر گرديده بود:

در غير اين صورت خبرگان منتخب مردم ... هر گاه يك مرجع را داراى برجستگى خاص براى رهبرى بيابند، او را به عنوان رهبر تعيين و به مردم معرفى مى‏نمايند .

دقت در اين عبارت تاييدكننده نظريه نصب مى‏باشد . قائلان به نظريه نصب، ماهيت كار خبرگان رهبرى را تعيين رهبر نمى‏دانند بلكه آنان رهبر را تشخيص داده و به مردم معرفى مى‏كنند . تعبير يافتن رهبر و معرفى او به مردم چيزى جز تشخيص دادن نيست .

تنها نكته‏اى كه در اصل يكصد و هفتم سابق، ظهور در انتخاب داشت، كاربرد واژه تعيين و معرفى به مردم در مورد شوراى رهبرى بود . اين ابهام را مى‏توان با توجه به فضاى حاكم بر اصل و شواهد موجود دال بر نصب بدين صورت برطرف نمود كه «تعيين‏» در دو مقام و مرحله صورت مى‏گيرد: تعيين در مقام ثبوت و واقع و تعيين در مقام اثبات و وقوع . آنچه واژه «تعيين‏» در ذيل اصل يكصد و هفتم سابق در مقام بيان آن است، «تعيين‏» در مقام اثبات و وقوع خارجى است نه مقام ثبوت . زيرا فقيه يا فقهاى جامع الشرايط مطابق نظريه نصب، ثبوتا از سوى امام معصوم نصب گرديده‏اند . البته اعمال ولايت آنان و ظهور و بروز آن در مقام اثبات با تعيين مردم يا خبرگان آنها مى‏باشد .

4 . عدم تعيين مدت براى رهبرى . در قانون اساسى يا قوانين عادى، دوره خدمت تمامى مقامات حكومتى معين گرديده است . رييس‏جمهور و نمايندگان مجلس براى چهار سال (72) ، رييس قوه قضائيه براى پنج‏سال (73) و اعضاى شوراى نگهبان براى شش سال (74) انتخاب مى‏گردند . مطابق قوانين عادى، اعضاى شوراهاى محلى به مدت 4 سال و مجلس خبرگان رهبرى به مدت شت‏سال انتخاب مى‏گردند . با وجود اين، دوره مسؤوليت و رهبرى محدود به وقت و مدت معينى نگرديده است . گرچه تصور مادام‏العمرى بودن نيز آن گونه كه در حكومتهاى سلطنتى مطرح است، در جمهورى اسلامى ايران موردى ندارد زيرا مطابق اصل يكصد و يازدهم:

«هر گاه رهبر از انجام وظايف قانونى خود ناتوان شود»

«يا فاقد يكى از شرايط مذكور در اصل پنجم و يكصد و نهم گردد»

«يا معلوم شود از آغاز، فاقد بعضى از شرايط بوده است‏»

از مقام خود توسط خبرگان بركنار خواهد شد . در اين اصل، استمرار ولايت و رهبرى دائرمدار استمرار شرايط و اوصاف ولايت قرار داده شده است . بنابراين مدت رهبرى نه توقيتى و ادوارى است و نه مادام العمرى، بلكه مادام الوصفى است . توجه به اين نكته لازم است كه عدم توقيت مدت با نظريه «انتصاب‏» سازگارتر است .

5 . ظاهر بند نه اصل يكصد و دهم قانون اساسى كه يكى از اختيارات رهبر را «امضا نمودن حكم رياست جمهورى پس از انتخاب مردم‏» مى‏داند . اين تنفيذ بيانگر آن است كه خبرگان به هنگام تدوين قانون اساسى بر اين مطالب واقف بوده‏اند كه مشروعيت نظام و تمام قواى مربوط به آن منوط به تاييد و قبول رهبر و ولى امر است . اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه با توجه به آنكه انتخاب رييس‏جمهور از طريق آراء مستقيم مردم صورت مى‏گيرد و انتخاب رهبر از طريق آراء غير مستقيم، اگر نظر قانونگذار قانون اساسى در مورد رهبر نيز انتخاب در برابر انتصاب بود، دليلى منطقى بر تنفيذ رياست جمهورى فردى كه مستقيما از طرف مردم انتخاب شده از سوى كسى كه غير مستقيم از سوى مردم انتخاب شده وجود نداشت . هر چند مقام و رتبه قانونى و حقوقى آنها با يكديگر برابر نيست ولى اين امر مصحح تنفيذ بنا بر نظريه انتخاب نخواهد بود .

نكته ديگرى كه لازم است مورد توجه قرار گيرد اين است كه چون در اصل يكصد و دهم آمده است: «وظايف و اختيارات رهبر» و از نظر حقوقى «وظايف‏» و «اختيارات‏» دو مفهوم جداگانه داشته، اولى ناظر به «تكاليف‏» و دومى ناظر به «حقوق‏» مى‏باشد، در بندهاى يازده گانه اين اصل، تفكيكى در اين زمينه صورت نگرفته است . اگر تنفيذ حكم رياست جمهورى را به عنوان يكى از وظايف و تكاليف رهبر قلمداد كنيم، اين تنفيذ جنبه تشريفاتى خواهد داشت ولى اگر تنفيذ را از «اختيارات‏» رهبر بدانيم، ديگر اين امضا تشريفاتى نخواهد بود .

«مذاكرات مجلس بررسى نهايى قانون اساسى حكايت از تشريفاتى نبودن تنفيذ دارد . علاوه بر آن ماده 1 قانون انتخابات رياست جمهورى اسلامى مصوب 5/4/1366 در اين ارتباط مقرر مى‏دارد: دوره رياست جمهورى ايران چهار سال است و از تاريخ تنفيذ اعتبارنامه رهبرى، آغاز مى‏گردد .» (75)

6 . ظاهر بند 10 اصل 110 كه مربوط به عزل رياست جمهورى است . تنفيذى بودن امضاى رهبرى و تشريفاتى نبودن آن از نظر حقوقى از اين بند بيشتر معلوم مى‏گردد زيرا چه بسا رهبر با وجود آنكه ديوان عالى كشور، حكم به تخلف رياست جمهورى از وظايف قانونى‏اش دهد و يا مجلس راى به عدم كفايت وى دهد، با در نظر گرفتن مصالح كشور راى و نظر اين دو نهاد را نپذيرد . اشاره به «با در نظر گرفتن مصالح كشور» به روشنى دلالت‏بر اين دارد صلاحيت رهبرى در عزل، يك صلاحيت تكليفى و الزامى پس از نظر ديوان عالى كشور يا مجلس نيست . در اين صورت، رييس‏جمهور همچنان بر سمت‏خود باقى مى‏ماند و اين خود دليلى بر آن است كه آنچه در بند 9 و 10 آمده است، امرى تشريفاتى نيست .

7 . مفاد اصل يكصد و يازدهم كه تشخيص عدم توانايى رهبر در انجام يا فقدان شرايط رهبرى را بر عهده خبرگان قرار داده، مشعر به «انتصاب‏» است .

انتخاب

مواردى كه مى‏توانند مؤيد مبناى انتخاب باشند را از نظر حقوقى مى‏توان به صورت زير فهرست نمود:

1 . مقدمه قانون اساسى (شيوه حكومت در اسلام)

«قانون اساسى تضمين‏گر نفى هر گونه استبداد فكرى و اجتماعى و انحصار اقتصادى مى‏باشد و در خط گسستن از سيستم استبدادى و سپردن سرنوشت مردم به دست‏خودشان تلاش مى‏كند ... و چون هدف حكومت، رشد دادن انسان در حركت‏به سوى نظام الهى است ... و اين جز در گرو مشاركت فعال و گسترده تمامى عناصر اجتماع در روند تحول جامعه نمى‏تواند باشد . با توجه به اين جهت، قانون اساسى زمينه چنين مشاركتى را در تمام مراحل تصميم‏گيريهاى سياسى و سرنوشت‏ساز براى همه افراد اجتماع فراهم مى‏سازد ...»

در متن فوق دو تعبير دلالت‏بر انتخاب دارد:

يك . سپردن سرنوشت مردم به دست‏خودشان

دو . مشاركت فعال و گسترده تمامى عناصر اجتماع در تمام مراحل تصميم‏گيريهاى سياسى و سرنوشت‏ساز

2 . اصل پنجاه و شش قانون اساسى تحت عنوان «حق حاكميت ملت‏»

«حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم ساخته است . هيچ كس نمى‏تواند اين حق الهى را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهى خاص قرار دهد و ملت اين حق خداداد را از طرقى كه در اصول بعد مى‏آيد اعمال مى‏كند .»

مطابق اين اصل كه از همه اصول قانون اساسى در ارتباط با مبناى انتخاب صراحت‏بيشترى دارد، مشروعيت‏حاكميت و حكومت از آن خداوند است . خداوند حاكميت انسان بر سرنوشت‏خويش را به خود انسان واگذار كرده است و ملت اين حق خداداد را از طريق اصول ديگر قانون اساسى اعمال مى‏كند . بدين ترتيب ولى فقيه نيز حق ولايت‏خود را از طريق ملت و با وساطت آنان از خداوند دريافت مى‏كند و به همين جهت در برابر ملت مسؤول خواهد بود .

3 . اصل يكصد و هفتم قانون اساسى

«پس از مرجع عالى‏قدر تقليد و رهبر كبير انقلاب جهانى اسلام ... تعيين رهبر بر عهده خبرگان منتخب مردم است . خبرگان رهبرى در باره همه فقهاى واجد شرايط مذكور در اصول پنجم و يكصد و نهم بررسى و مشورت مى‏كنند . هر گاه يكى از آنان را اعلم به احكام و موضوعات فقهى با مسايل سياسى ... تشخيص دهند او را به رهبرى انتخاب مى‏كنند و در غير اين صورت يكى از آنان را به عنوان رهبر، انتخاب و معرفى مى‏نمايند . رهبر منتخب خبرگان، ولايت امر ... را بر عهده خواهد داشت .»

اصل يكصد و هفتم بازنگرى شده نسبت‏به اصل سابق به وضوح گرايش به مبناى انتخاب را مى‏رساند . در اصل سابق حتى يك بار هم واژه «انتخاب‏» به كار نرفته بود و در حالى كه پس از بازنگرى از «انتخاب رهبر» و «رهبر منتخب‏» نام برده شده است . اين امر با توجه به آنكه در جلسات بازنگرى قانون اساسى تفاوت ميان تعابير «تعيين، تشخيص، انتخاب و پذيرش‏» مورد توجه و عنايت‏بوده است، گرايش به انتخاب را بيشتر نمايان مى‏سازد .

البته اگر استدلال شود كه انتخاب در اينجا، انتخاب در مقام اثبات است نه ثبوت، در استظهار فوق خدشه وارد مى‏گردد .

4 . اصل 177 قانون اساسى

در اين اصل كه مربوط به بازنگرى قانون اساسى مى‏باشد آمده است: «مصوبات شورا پس از تاييد و امضاى مقام رهبرى بايد از طريق مراجعه به آراء عمومى به تصويب اكثريت مطلق شركت‏كنندگان در همه‏پرسى برسد .»

اين اصل گرچه مربوط به تعيين رهبر نيست اما از آن جهت كه مشروعيت‏يافتن بازنگرى قانون اساسى را پس از امضا و تاييد رهبرى، منوط به راى اكثريت مردم نموده است، با انتخاب سازگارتر است . به عبارت ديگر در اين اصل مشروعيت نهايى بازنگرى قانون اساسى به دست مردم سپرده شده است نه ولى فقيه . امضاى ولى فقيه به تنهايى، مصوبات شوراى بازنگرى قانون اساسى را رسميت نخواهد بخشيد .

تلفيقى از انتصاب و انتخاب

در قانون اساسى همان گونه كه ذكر كرديم اصولى وجود دارد كه گرايش به انتصاب را تداعى مى‏نمايد و اصولى نيز وجود دارد كه ظهور در انتخاب دارد، راه حل منطقى و حقوقى در اين زمينه چيست؟ چگونه مى‏توان اراده واقعى قانونگذار را تعيين نمود؟

از لحاظ نظرى براى تعيين اراده واقعى قانونگذار، اعمال مقدماتى تهيه قوانين از قبيل مذاكره‏هاى انجام شده در مجلس و گفتگوهاى اعضاى كميسيونها، بهترين راهنما است . به ويژه در مورد اجمال و ابهام قانون با مطالعه اين مدارك به خوبى مى‏توان معنايى را كه مورد نظر مقنن بوده است، دريافت و نقص بيان او را جبران كرد . ولى بايد دانست كه در بيشتر موارد به ويژه در جايى كه قانون به صورت ماده واحده به تصويب مجلس مى‏رسد، از اين مطالعه استفاده مطلوب را نمى‏توان برد، پس بايد با استفاده از تاريخ، عقايدى را كه در زمان وضع قانون مورد توجه بوده و مسلم است كه در تدوين مواد از آن عقايد الهام گرفته شده است، تشخيص داد و هدف اجتماعى قانونگذار و اصول مورد احترام او را تعيين كرد و با مطالعه كتابهايى كه مورد مراجعه نويسندگان قانون بوده است، به روح آن دست‏يافت . (76)

بدين ترتيب ظاهرا به نظر مى‏رسد راههاى كشف اراده قانونگذار قانون اساسى در مبناى حاكميت، محدود به طرق زير باشد:

1 . بررسى منطوقى و مفهومى اصول مربوط به حاكميت در قانون اساسى;

2 . مطالعه مذاكرات و اظهارات خبرگان قانون اساسى;

3 . مطالعه فضاى حاكم بر انديشه قانونگذاران و قانون‏نويسان در ظرف زمانى خاصى كه خبرگان با توجه به آن دست‏به تدوين قانون اساسى زده‏اند و اصول پذيرفته شده و مورد احترام آنان و عقيده رايج و مطرح در لابه‏لاى آراى سياسى و متون فقهى و كتبى كه احيانا مى‏توانسته است مورد استناد آنان قرار گيرد .

راههاى اول و دوم نمى‏توانند در اين زمينه به طور قطع تعيين‏كننده يكى از دو مبناى انتصاب يا انتخاب باشند چرا كه هم در منطوق و مفهوم اصول مربوط به حاكميت و هم در مذاكرات خبرگان وجوهى كه مى‏تواند مؤيد هر يك از دو مبنا باشد وجود دارد .

در ارتباط با راه سوم اگر ظرف زمانى خاص سالهاى 1358 (تدوين قانون اساسى) و 1368 (بازنگرى قانون اساسى) را مد نظر قرار دهيم، با توجه به شاذ بودن نظريه انتخاب از نظر فقهى و حضور گسترده فقيهان در مجلس خبرگان قانون اساسى به نظر مى‏رسد مبناى انتصاب بيشتر مورد توجه قرار داشته است .

از سوى ديگر آنچه نبايد در اين بررسى مورد غفلت قرار گيرد عقايد و افكار امام خمينى (قده) مى‏باشد . بدون ترديد، قانون‏نويسان قانون اساسى و نيز اعضاى بازنگرى قانون اساسى، بيشترين الهام را از انديشه‏هاى امام گرفته بودند و بسيارى از آنان از شاگردان ايشان محسوب مى‏شوند به همين دليل دستيابى به مبناى حاكميت در حقوق اساسى ايران بدون توجه به آراء و نظريات بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران امرى سطحى و روبنايى خواهد بود .

آراى امام خمينى در مبناى مشروعيت‏حاكميت

آراى امام خمينى را مى‏توان در سه قسمت دسته‏بندى نمود:

يك . آرايى كه دلالت‏بر مبناى انتصاب دارند .

به چند نمونه از نظرات امام خمينى در اين رابطه اشاره مى‏كنيم:

1 . «لازم است فقها اجتماعا يا انفرادا براى اجراى حدود و حفظ ثغور نظام، حكومت‏شرعى تشكيل دهند . اين امر اگر براى كسى امكان داشته باشد واجب عينى است و گرنه واجب كفايى است . در صورتى هم كه ممكن نباشد ولايت‏ساقط نمى‏شود زيرا از جانب خدا منصوبند .» (77)

2 . «آن اوصافى كه در ولى است، درفقيه است كه به آن اوصاف، خدا او را ولى امر قرار داده است و اسلام او را ولى امر قرار داده است، يك قدم بر خلاف بگذارد، آن ولايت را ديگر ندارد .» (78)

3 . «اگر چنانچه ولايت فقيه در كار نباشد طاغوت است ... رييس‏جمهور با نصب فقيه نباشد غير مشروع است . وقتى غير مشروع شد، طاغوت است، اطاعت او اطاعت از طاغوت است .» (79)

4 . (به هنگام معرفى نخست‏وزير مهندس بازرگان) «من كه ايشان را حاكم كرده‏ام يك نفر آدمى هستم كه به واسطه ولايتى كه از طرف شارع مقدس دارم ايشان را قرار دادم . ايشان را كه من قرار دادم واجب الاتباع است . ملت‏بايد از او اتباع كند . يك حكومت عادى نيست، يك حكومت‏شرعى است ... مخالفت‏با اين حكومت، مخالفت‏با شرع است ...» (80)

5 . (در حكم تنفيذ رياست جمهورى آقاى محمدعلى رجايى) «... و چون مشروعيت آن بايد با نصب فقيه ولى امر باشد اين جانب راى ملت را تنفيذ و ايشان را به سمت رياست جمهورى ايران منصوب نمودم .» (81)

دو . آرايى كه ظاهرا دلالت‏بر انتخاب دارد .

1 . «ما تابع آراء ملت هستيم ... ما حق نداريم، خداى متعال به ما حق نداده است، پيغمبر اسلام به ما حق نداده است كه به ملتمان چيزى تحميل كنيم .» (82)

2 . (در بيان ضوابط حكومت اسلامى) «متكى به آراء ملت‏باشد به گونه‏اى كه تمامى آراء ملت در انتخابات فرد يا افرادى كه بايد مسؤوليت و زمام امور را به دست گيرند شريك باشند . در اين حكومت‏به طور قطع بايد زمامداران امور دايما با نمايندگان ملت در تصميم‏گيريها مشورت كنند و اگر نمايندگان موافقت نكنند، نمى‏توانند به تنهايى تصميم بگيرند .» (83)

3 . (در توضيح مفهوم جمهورى اسلامى) «اما جمهورى اسلامى به همان معنايى كه همه جا جمهورى است لكن اين جمهورى بر يك قانون اساسى‏اى متكى است كه قانون اسلام مى‏باشد ... لكن انتخاب با ملت است و طرز جمهورى هم همان جمهورى است كه همه جا هست .» (84)

4 . «ميزان راى، ملت است .» (85)

سه . اظهاراتى كه دلالت‏بر انتصاب و انتخاب توامان دارد .

1 . «به موجب حق شرعى و بر اساس راى اعتماد اكثريت قاطع مردم ايران شورايى به نام شوراى انقلاب تعيين شده است .» خ 2 . (خطاب به رييس شوراى بازنگرى قانون اساسى) «اگر اكثريت مردم به خبرگان راى دهند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى

(86) حكومتشان تعيين كنند وقتى آنها هم فردى را تعيين كنند تا رهبرى را بر عهده بگيرد قهرى او مورد قبول مردم است . در اين صورت او ولى منتخب مردم مى‏شود و حكمش نافذ است .» (87)

3 . در پاسخ به استفسار نمايندگان امام در دبيرخانه ائمه جمعه سراسر كشور آقايان عباس خاتم يزدى، توسلى، عبايى، كشميرى و قاضى عسگر كه سؤال كرده بودند «در چه صورت فقيه جامع الشرايط بر جامعه اسلامى ولايت دارد؟» مرقوم فرمودند:

«بسمه تعالى . ولايت در جميع صور دارد . لكن تولى امور مسلمين و تشكيل حكومت‏بستگى دارد به آراى اكثريت مسلمين كه در قانون اساسى هم از آن ياد شده است و در صدر اسلام هم، تعبير مى‏شده به بيعت‏با ولى امر مسلمين‏» . (88)

آنچه ذكر گرديد برخى از آراء و نظريه‏ها و اظهارات بنيان‏گذار انقلاب اسلامى ايران بود . از نقطه نظر فقهى محض نظريه حضرت امام همان نصب ولايت است زيرا:

اولا، تصريحات امام در مورد انتصاب، به مراتب از انتخاب بيشتر است .

ثانيا، در آثار فقهى امام نظير كتاب البيع و كتاب ولايت فقيه اثرى از انتخاب وجود ندارد .

ثالثا، آنچه در مقام خطابه و سخنرانى از سوى ايشان مطرح شده در مقايسه با آثار فنى و استدلالى در كتب يادشده توجيه‏پذير است .

با وجود آنچه گفتيم و با عنايت‏به آنكه در نظريات امام در اصول و محورهاى اساسى در گذر زمان تغيير و تحولى رخ نداده است، در عين حال پاسخ امام به استفسار نمايندگان خود در دبيرخانه ائمه جمعه بسيار قابل تامل است . امام در اين پاسخ به فرق نهادن ميان اصل ثبوت ولايت و اعمال ولايت‏بدون آنكه از نظريه فقهى خود يعنى انتصاب عدول نمايد، اعمال ولايت را كه همان تولى و تصدى امور مسلمين است، منوط به آراى اكثريت مردم و انتخاب آنان مى‏داند . مى‏توان چنين استنباط نمود كه نظريه امام، هم انتصابى است و هم انتخابى . اما انتخاب در اينجا به مفهوم انتخاب در نظر قائلان آن نيست زيرا در آن ديدگاه قبل از انتخاب اساسا ولايتى وجود ندارد و آنچه هست تنها و تنها شانيت و صلاحيت ولايت است نه اصل آن .

در آخرين اظهارنظر حضرت امام، دو امر پذيرفته شده است: انتصاب به مفهوم ثبوت ولايت‏با نصب از طرف شارع مقدس و انتخاب به مفهوم متوقف بودن اعمال ولايت‏به رضايت مردم و راى اكثريت آنان به گونه‏اى كه تصدى ولايت منهاى رضايت مردم جايز نيست گرچه اصل ولايت ثابت است . با اين نگرش مى‏توان نظر ايشان را «انتصابى - انتخابى‏» دانست .

اينك با توجه به انديشه و آراى حضرت امام و ميزان تاثيرگذارى آن بر افكار قانونگذاران قانون اساسى شايد بتوان اين گونه نتيجه‏گيرى نمود كه با توجه به آنكه اصول قانون اساسى و نيز مذاكرات خبرگان تاب پذيرش هر دو مبنا را دارند، در حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران مبناى پذيرفته شده مشروعيت، تلفيقى از انتصاب و انتخاب مى‏باشد كه گاه در برخى اصول به شكل انتصاب و گاه در برخى به شكل انتخاب جلوه‏گر شده است و بدين ترتيب مى‏توان نتيجه گرفت‏حاكميت در حقوق اساسى ايران، حاكميت دينى - ملى است و به تعبير ديگر در نظام جمهورى اسلامى ايران ثنويت در حاكميت مطرح است .

منابع

1 . قرآن مجيد .

2 . نهج‏البلاغه، صبحى صالح .

3 . اداره كل توافقهاى بين‏الملل، قانون اساسى كشور فرانسه، چاپ اول، تهران، اداره كل قوانين و مقررات كشور، 1376 .

4 . جوان آراسته، حسين، مبانى حكومت اسلامى، چاپ اول، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1379 .

5 . حرانى، حسن بن‏على، تحف‏العقول عن آل الرسول، تهران، اسلاميه، 1402 .

6 . امام خمينى، روح الله، ولايت فقيه، چاپ اول، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1373 .

7 . صحيفه نور، تهران، سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى .

8 . صدوق، محمد بن‏على بن‏حسين بن‏بابويه، كمال‏الدين و تمام النعمة، تصحيح على‏اكبر غفارى، تهران، مكتبة الصدوق، 1390 .

9 . صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهايى قانون اساسى جمهورى اسلامى، تهران، اداره كل امور فرهنگى و روابط عمومى مجلس، 1364 .

10 . قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران .

11 . كاتوزيان، ناصر، مقدمه علم حقوق، چاپ هجدهم، تهران، بهمن، 1373 .

12 . كديور، محسن، (جزوه موجود در دبيرخانه مجلس خبرگان، ص‏49 - 50) .

13 . مطهرى، مرتضى، پيرامون انقلاب اسلامى، چاپ دهم، تهران، صدرا، 1378 .

14 . سيرى در نهج‏البلاغه، مجموعه آثار، ج‏16، چاپ دوم، تهران، صدرا، 1378 .

15 . منتظرى، حسينعلى، دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه، چاپ اول، المركز العالمى للدراسات الاسلاميه، 1408ق .

16 . هاشمى، سيدمحمد، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، جلد 1، تهران، دانشگاه شهيد بهشتى، 1374 .

17 . هاشمى، سيدمحمد، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، جلد 2، چاپ دوم، مجتمع آموزش عالى قم، 1375 .

18 . هاشمى، سيدمحمود، مقالات سومين و چهارمين كنفرانس انديشه اسلامى، تهران، اميركبير، 1367 .


1) در اصل سوم قانون اساسى فرانسه آمده است: حاكميت ملى متعلق به مردم است كه آن را توسط نمايندگانشان و از طريق همه‏پرسى اعمال مى‏نمايد . اصل يكم اين قانون مقرر مى‏دارد كه: «فرانسه يك جمهورى غير قابل تجزيه، غير مذهبى، دموكراتيك و اجتماعى است .» (اداره كل توافقهاى بين المللى، قانون اساسى فرانسه، تهران، اداره كل قوانين و مقررات كشور، 1376، ص‏21 - 22). در اصل اول قانون اساسى جمهورى ايتاليا آمده است: «حاكميت متعلق به مردم مى‏باشد كه بر طبق قواعد و در حدود مقرر در قانون اساسى اعمال مى‏گردد .» (اداره كل توافقهاى بين المللى، قانون اساسى ايتاليا، تهران، اداره كل قوانين و مقررات كشور، 1375، ص‏21).

2) جمهورى كه در مفهوم سياسى و لغوى و عرفى خود جز به معناى حاكميت مردم بر مردم نيست، هر گونه حاكميت را از سوى شخص يا اشخاص يا مقامات خاصى به كلى منتفى و نامشروع مى‏داند و هيچ شخص يا مقامى را جز خود مردم به عنوان حاكم بر امور خود و كشور خود نمى‏پذيرد . بنابراين، اين قضيه كه: «حكومت ايران حكومت جمهورى است‏» و «در حاكميت ولايت فقيه است‏» معادل است‏با: «حكومت ايران حكومت جمهورى است‏» و «اين چنين نيست كه حكومت ايران حكومت جمهورى است‏» ... يك تناقض بدين آشكارى را نيروى عاقله بشرى هرگز نپذيرفته و نخواهد پذيرفت .» (مهدى حائرى، حكمت و حكومت، بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا، ص‏216) .

3) ر . ك: مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، ص‏80 - 85: «كلمه جمهورى اسلامى شكل حكومت پيشنهاد شده را مشخص مى‏كند و كلمه اسلامى محتواى آن را ... يعنى پيشنهاد مى‏كند كه اين حكومت‏با اصول و مقررات اسلامى اداره مى‏شود و در مدار اصول اسلامى حركت كند ... اشتباه آنها كه اين مفهوم را مبهم دانسته‏اند اين است كه حق حاكميت ملى را مساوى با نداشتن مسلك و ايدئولوژى و عدم التزام به يك سلسله اصول فكرى در باره جهان و اصول علمى در باره زندگى دانسته‏اند ... مردم حق دارند سرنوشت‏خودشان را خودشان در دست‏بگيرند و اين ملازم با اين نيست كه مردم خود را از گرايش به يك مكتب و يك ايدئولوژى معاف بشمارند ... بنابراين اسلامى بودن اين جمهورى به هيچ وجه با حاكميت ملى و يا به طور كلى با دموكراسى منافات ندارد .»

4) سيد محمد هاشمى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، تهران، دانشگاه شهيد بهشتى، 1374، ج‏1، ص‏56 .

5) صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهايى ق . ا . ج . ا . تهران، اداره كل امور فرهنگى و روابط عمومى مجلس، 1364، ج‏1، ص‏5 و 6 .

6) به مقتضاى ان الحكم الا لله‏» ر . ك . جعفر سبحانى، صورت مشروح مذاكرات قانون اساسى (چاپ اول، تهران، اداره كل امور فرهنگى مجلس، 1364)، ج‏1، ص‏514 .

7) رنسانس .

8) مرتضى مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، مجموعه آثار 16 (چاپ دوم، تهران، صدرا، 1378)، ص‏442 .

9) جعفر سبحانى، همان، ص‏515 .

10) محمد يزدى، همان، ص‏518 - 517 .

11) حق حاكميت ملى معنايش اين است كه يك ملتى كه در رابطه با ملل ديگر حق دارد كه سرنوشت‏خود را تعيين كند، صحبت از حق حاكميت ملى كه مى‏كنند با معنايش همين است، فقيه هم در طريق اجراى اين حق حاكميت است ... اگر ما ... براى لت‏حق حاكميت قايل نشويم خداى نكرده يك وقت اقليتها در داخل يك تحريكاتى مى‏كنند يا خارجى مى‏آيد و در اينجا هر كارى مى‏خواهد مى‏كند ... مسلم است كه حق حاكميت را مال خودمان مى‏دانيم مال انگليس كه نمى‏دانيم ...» (ابوالحسن بنى‏صدر، همان، ص‏521 - 520 و نيز ر . ك . موسوى جزايرى، همان، ص‏525) .

12) سيد محمدحسين بهشتى، همان، ص‏522 - 523 .

13) مقدم مراغه‏اى، همان، ص‏529 - 528 .

14) ناصر مكارم شيرازى، همان، ص‏527 .

15) صافى گلپايگانى، همان، ج‏1، ص‏536 .

16) ربانى شيرازى، همان، ص‏523 .

17) سيد محمدحسين بهشتى، همان، ص‏524 .

18) انسان را خداوند آزاد آفريده و به او اختيار و قدرت و تمكين عنايت فرموده تا هر كارى را كه مربوط به سرنوشت‏خودش مى‏باشد آزادانه تصميم بگيرد و انجام دهد و نظر به اينكه خداوند خلقت و تكوين او را آزاد و مختار آفريده، سرنوشت دنيا و آخرت خود را، انسان خودش تعيين خواهد كرد ...» (جواد فاتحى، همان، ص‏525) .

19) عبدالله جوادى آملى، همان، ص‏525 .

20) ر . ك . حسينعلى منتظرى . دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية، (چاپ اول، المركز العاملى للدراسات الاسلاميه، 1408)، ج‏1، ص‏493 .

21) سوره زمر (39) ، آيه 17 - 18 .

22) ر . ك: حسينعلى منتظرى، پيشين، ص‏494 - 493 .

23) سيره عقلا وقتى مى‏تواند دليل شرع محسوب گردد كه از طرف شرع منعى نسبت‏به آن صادر نشده باشد .

24) ر . ك: حسينعلى منتظرى، پيشين، ص‏495 .

25) بحث تفصيلى در زمينه ماهيت‏بيعت و انتخابات در نظام سياسى اسلام را در كتاب «مبانى حكومت اسلامى‏» آورده‏ايم . ر . ك: مبانى حكومت اسلامى (چاپ اول، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1379)، ص‏124 .

26) نهج‏البلاغه صبحى صالح، خطبه 92، ص‏271: دعونى و التمسوا غيرى ... و ان تركتمونى فانا كاحدكم و لعلى اسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم .

27) ايها الناس! ان هذا امركم ليس لاحد فيه حق الا من امرتم ...» ابن‏اثير، الكامل فى التاريخ، (بى‏جا، دارالفكر، بى‏تا)، ج‏3، ص‏193 .

28) سوره شورى، آيه 38 .

29) سوره آل‏عمران، آيه 159 .

30) نهج‏البلاغه، خطبه 3 .

31) من جاءكم يريد ان يفرق الجماعة و يغصب الامة امرها و يتولى من غير مشورة فاقتلوه ... . حسينعلى منتظرى، پيشين، ص‏497 .

32) من استبد برايه فقد هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها، نهج‏البلاغه، حكمت 152 .

33) جواد فاتحى، همان، ص‏351 .

34) . اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطيت (1285): «مجلس شوراى ملى ... بايد در هيچ عصرى از اعصار، مواد قانونيه آن مخالفتى با قواعد مقدسه اسلام و قوانين موضوعه حضرت خيرالانام (ص) نداشته باشد و معين است كه تشخيص مخالفت قوانين موضوعه با قواعد اسلاميه بر عهده علماى اعلام - ادام الله بركات وجودهم - بوده و هست . لهذا رسما مقرر است در هر عصرى از اعصار هياتى كه كمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدين و فقهاى متدينين كه مطلع از مقتضيات زمان هم باشند به اين طريق كه علماى اعلام و حجج اسلام مرجع تقليد شيعه، اسامى بيست نفر از علما كه داراى صفات مذكور باشند معرفى به مجلس شوراى ملى بنمايند . پنج نفر از آنها را يا بيشتر به مقتضاى عصر، اعضاى مجلس شوراى ملى به اتفاق يا به حكم قرعه تعيين نموده به سمت عضويت‏بشناسند تا موادى كه در مجلسين عنوان مى‏شود به دقت مذاكره و بررسى نموده، هر يك از آن قواعد معنونه كه مخالف با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمايند كه عنوان قانونيت پيدا نكند و راى اين هيات علما در اين باب مطاع و متبع خواهد بود و اين ماده تا زمان حضور حضرت حجت (عج) تغييرپذير نخواهد بود .»

35) سيد محمد هاشمى، پيشين، ج دوم، ص‏288 .

36) اصل نود و نهم قانون اساسى .

37) بند يكم از اصل يكصد و هفتاد و هفتم .

38) مطابق عرفى كه از آغاز تاسيس مجمع تشخيص مصلحت نظام چه قبل از بازنگرى قانون اساسى و چه بعد از آن وجود داشته است .

39) اصل يكصد و يازدهم قانون اساسى .

40) بحث در زمينه عملكرد اين شورا و اينكه تا چه حد به وظايف خويش عمل نموده است و به ويژه در امر نظارت بر انتخابات به گونه‏اى بى‏طرف قضاوت نموده است‏خارج از محدوده تحقيق مى‏باشد .

41) اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران .

42) مشروح مذاكرات، همان، ص‏378 .

43) همان، ص‏380 - 381 .

44) همان، ص‏381 .

45) محمود روحانى، همان، ص‏342 .

46) همان، ص‏343 .

47) محمد صدوقى، همان، ص‏260 - 261 .

48) ر . ك: سيدمحمد بهشتى، همان، ص‏380 - 381 .

49) همان، ص‏379 .

50) محمود روحانى، ص‏343 .

51) محمد صدوقى، همان، ص‏260 - 261 .

52) سوره نساء (4) ، آيه 59 .

53) سيدمحمد خامنه‏اى، همان، ص‏54 .

54) محمد مهدى ربانى املشى، همان، ص‏61، و نيز سيدحسن طاهرى خرم‏آبادى، ص‏64 .

55) انعام (6) ، آيه 57 .

56) على‏اكبر قرشى، همان، ص‏72 .

57) حسن بن‏على حرانى، تحف العقول (تهران، اسلاميه، 1402)، ص‏242 .

58) مير ابوالفضل موسوى تبريزى، همان، ص‏85 .

59) شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه (تصحيح على اكبر غفارى، تهران، مكتبة الصدوق، 1390ق)، باب 45، ص‏483 - 484 .

60) على اكبر قرشى، همان، ص‏72 .

61) موسوى جزايرى، همان، ص‏79 .

62) ر . ك: همان، ص‏384 .

63) حسينعلى منتظرى، پيشين، ج‏2، ص‏61 - 60 .

64) ر . ك: سيدمحمود هاشمى، منبع قانونگذارى در اسلام، سومين و چهارمين كنفرانس انديشه اسلامى (تهران، اميركبير، 1367)، ص‏148 - 150 .

65) سوره يوسف، آيه 67 و سوره انعام، آيه 57 .

66) ر . ك: ، سيدمحمود هاشمى، همان، ص‏155 - 160 .

67) اصل نود و سوم .

68) اصل نود و چهارم .

69) اصل نود و ششم .

70) اصل نود و يكم .

71) اصل اول .

72) اصل 114 و 63ق . ا .

73) اصل 157ق . ا .

74) اصل 92ق . ا .

75) سيدمحمد هاشمى، پيشين، ج‏2، ص‏94 .

76) ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوق (چاپ هجدهم، تهران، بهمن، 1373)، ص‏223 .

77) امام خمينى، ولايت فقيه، 42 .

78) امام خمينى، صحيفه نور، ج 11، ص 133 .

79) همان، ج‏9، ص‏253 و ر . ك: ج‏17، ص‏103 .

80) همان، ج‏5، ص‏31 .

81) همان، ج

82) همان، ج‏10، ص‏181 .

83) همان .

84) همان، ج‏3، ص‏145 .

85) همان .

86) همان، ج‏4، ص‏207 .

87) همان، ج‏4، ص‏207 .

88) صحيفه امام، ج‏20، ص‏459، مورخ 29/10/66، 28 جمادى الاولى 1408 .

/ 1