مبانی مشروعیت نظام اسلامی در نگاه شهید مطهری (قدس سره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی مشروعیت نظام اسلامی در نگاه شهید مطهری (قدس سره) - نسخه متنی

مصطفی جعفر پیشه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مبانى مشروعيت نظام اسلامى در نگاه شهيد مطهرى قدس سره

مصطفى جعفر پيشه

آيا از نگاه شهيد مطهرى‏قدس سره،

حكومت اسلامى

بر مبناى مشروعيت دوگانه

«الهى - مردمى‏» استوار است؟

مقدمه

از موضوعات مهم و بنيادين انديشه سياسى، مبحث مشروعيت است . اين پرسش كه «مبانى مشروعيت نظام سياسى - اسلامى چيست؟» از پرسش‏هاى كليدى انديشه سياسى اسلام است و از جمله مباحث مطرح در سطح جامعه و مطبوعات و ارباب نظر و فكر، يافتن پاسخ اين پرسش از نگاه شهيد مطهرى‏قدس سره است . آيا در ديدگاه اين فرزانه شهيد، مبناى مشروعيت‏حكومت اسلامى، الهى است‏يا مردمى؟ يا ايشان به مشروعيت تركيبى و دوگانه «الهى - مردمى‏» مى‏انديشيد؟ و آيا وى ماهيت‏حكومت اسلامى را ولايت مى‏ديد يا آن را به وكالت تفسير مى‏كرد .

در پاسخ اين پرسش، ديدگاه يكسان و هماهنگى وجود ندارد . شرح كنندگان انديشه سياسى شهيد مطهرى، هر يك با استمداد از قرائن مختلف و تكيه بر آثار بر جاى مانده از او، به گونه‏اى نظريه ايشان را شرح و تفسير كرده‏اند; برخى بر اين باورند كه مبناى فكرى انديشه سياسى شهيد مطهرى را، نه مشروعيت الهى به تنهايى مى‏توان دانست و نه صرفا آن را مشروعيت مردمى مى‏توان محسوب كرد، بلكه ديدگاه اصلى او را مشروعيتى تركيبى تشكيل مى‏دهد . ارائه‏كنندگان اين پاسخ با استناد به برخى از آثار گفتارى و نوشتارى اين شهيد عزيز، در كتابهايى چون «علل گرايش به ماديگرى‏» و «سيرى در نهج‏البلاغه‏» و به ويژه كتاب «پيرامون انقلاب اسلامى‏» ، معتقدند: (1)

«بر مبناى مشرعيت الهى - مردمى، مى‏توان نخستين جوانه‏هاى نظريه ولايت انتخابى مقيده فقيه را در آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى‏قدس سره مشاهده كرد . وى كه در كتاب علل گرايش به ماديگرى، سومين علت گرايش‏هاى مادى را نارسايى برخى مفاهيم سياسى - اجتماعى مى‏شمرد، معتقد است عده‏اى به طرفدارى از استبداد سياسى، براى توده‏هاى مردم، در مقابل حكمران، حقى قائل نشدند، در نتيجه ميان اعتقاد به خدا و اعتقاد به لزوم تسليم در برابر حكمران، ملازمه‏اى برقرار شد و قهرا ملازمه‏اى پديد آمد ميان حق حاكميت ملى و بى‏خدايى . در حالى كه از نظر فلسفه اجتماعى اسلام، نه تنها نتيجه اعتقاد به خدا پذيرش حكومت مطلقه افراد نيست‏بلكه تنها اعتقاد به خداست كه حاكم را در مقابل اجتماع مسؤول مى‏سازد . (2)

وى همچنين در كتاب سيرى در نهج‏البلاغه، ايمان به خدا را زيربناى انديشه عدالت و حقوق ذاتى مردم مى‏داند . (3) و بالاخره، جمهورى اسلامى از نگاه مطهرى اينگونه تعريف مى‏شود:

«كلمه جمهورى شكل حكومت پيشنهاد شده را مشخص مى‏كند و كلمه اسلامى محتواى آن را . جمهورى اسلامى; يعنى حكومتى كه شكل آن انتخاب رئيس حكومت از سوى عامه است‏براى مدت موقت و محتواى آن اسلامى است .» (4) «ولايت فقيه به اين معنى نيست كه فقيه خود در راس دولت قرار بگيرد و عملا حكومت كند . نقش فقيه در يك كشور اسلامى; يعنى كشورى كه در آن مردم اسلام را به عنوان يك ايدئولوژى پذيرفته‏اند و به آن ملتزم و متعهد هستند، نقش يك ايدئولوگ است، نه نقش يك حاكم . اساسا فقيه را خود مردم انتخاب مى‏كنند . وظيفه ايدئولوگ اين است كه بر اجراى درست و صحيح استراتژى نظارت داشته باشد . او صلاحيت مجرى قانون و كسى را كه مى‏خواهد رييس دولت‏باشد و كارها را در كادر ايدئولوژى اسلام به انجام برساند، مورد نظارت و بررسى قرار مى‏دهد .»

با عنايت‏به شواهد مزبور، كه برگرفته از آثار مختلف شهيد مطهرى، به ويژه آنچه در كتاب پيرامون انقلاب اسلامى مندرج است، نظريه مشروعيت تركيبى الهى - مردمى و نظريه نظارت فقيه و ولايت انتخابى مقيده فقيه، به اين متفكر فرزانه، در كتب و نشريات و سخنرانى‏هاى مختلف اسناد داده شده است . (5)

نقد و بررسى

الف) مبانى شرح و تفسير انديشه شهيد مطهرى‏قدس سره

براى بررسى، تفسير و شرح انديشه سياسى استاد شهيد مرتضى مطهرى‏قدس سره، توجه به چند مقدمه، كه مبناى اصلى تفسير و شرح انديشه اين انديشمند فرهيخته را تشكيل مى‏دهند، ضرورت دارد:

1 . بر آشنايان با افكار و آثار شهيد مطهرى‏قدس سره پوشيده نيست كه مباحث مرتبط با انديشه سياسى، در مقايسه با بسيارى از موضوعات مهم و اساسى ديگر، حجمى اندك از ميراث فكرى و ذخيره علمى به يادگار مانده از اين انديشمند فرزانه را به خود اختصاص داده است . علت آن نيز روشن است; چون در عصر سياه طاغوت، زمينه طرح مباحث عميق سياسى، به‏طور كلى منتفى بود . بنابراين قلم و زبان مطهرى‏قدس سره، همچون ديگر مردان عرصه فكر و تحقيق، منعطف به طرح مباحثى بود كه امكان نشر براى آنها فراهم بود . البته بايد گفت فعاليت‏هاى گفتارى و نوشتارى شهيد مطهرى، هر چند در ظاهر جلوه سياسى نداشت و براى رژيم شاهى حساسيت‏برانگيز نبود، ولى به منزله موتور محركه انقلاب اسلامى و زيربناى اصل انديشه سياسى اسلامى تلقى مى‏شد .

با طلوع خورشيد انقلاب، گرچه بسترهاى لازم فراهم آمد، اما شهادت زودهنگام و حادثه دلخراش ترور اين متفكر فرهيخته، در اوان سپيده صبح انقلاب، اجازه نداد تا جامعه و محافل علمى كشور، از ميوه‏هاى پربهاى تفكر سياسى اين شهيد، به تفصيل خوشه‏چينى كند .

حجم اندك موضوعات سياسى نسبت‏به موضوعات ديگر، در ميراث ماندگار شهيد مطهرى‏قدس سره، ايجاب مى‏كند كه داورى در باره ديدگاه او توام با حزم و دقت انجام شود و از شتابزدگى به شدت پرهيز گردد .

اگر چه مباحث تفصيلى نسبتا مناسبى در باب امامت و رهبرى، به عنوان يكى از اركان و اصول عقيدتى شيعه در آثار شهيد مطهرى بر جاى مانده است ولى آنچه به طور مستقيم به انديشه و نظريه حكومت در عصر غيبت و نظام سياسى اسلامى در اين عصر، در آثار وى مرتبط مى‏شود، محتواى مصاحبه‏اى است كه در سيما و در آستانه همه پرسى جمهورى اسلامى ابراز شده است . از اين جهت، شرح و تفسير ديدگاه شهيد مطهرى در اين عرصه و با تكيه به اين مصاحبه، بايد با انصاف و تامل علمى مناسب انجام پذيرد .

2 . آنچه در مقدمه نخست گذشت، ناظر به كميت مباحث‏سياسى در ميراث علمى شهيد مطهرى بود . اما از جهت كيفيت نيز، در شرح و تفسير فكر سياسى ايشان دقت مضاعفى بايد صورت پذيرد . آنجا كه متفكر و فيلسوفى دست‏به قلم مى‏برد و در مقام استدلال و برهان، به اظهارنظر و دفاع از يك انديشه مى‏پردازد و به اصطلاح علم اصول، در مقام بيان چارچوب نظريه خويش است و به محكمات راى خويش نظر دارد، قهرا متفاوت است‏با آنجا كه به ايراد سخنى پرداخته و در مقام خطابه است و با عنايت‏به محدوديتهاى زمانى و مكانى مختلف، اظهارنظر مى‏كند . همچنين متفاوت است‏با آنجا كه در برابر دوربين قرار گرفته و در مقام مصاحبه است . در چنين موقعيتى، گوينده هر چند متفكر و انديشمندى قوى باشد، به خود حق مى‏دهد براى دفاع و تبيين ديدگاه خود، از قضاياى مشهوره و خطابى و يا جدلى نيز بهره گيرد و چه بسا بر مبناى فكرى مخالفان نيز چيزى را مطرح كند تا به نقطه مطلوب خويش دست‏يابد . در چنين وضعيتى است كه شرح و تفسير دقيق و عالمانه از ديدگاه يك دانشمند و متفكر، كه قابل استناد به او باشد، با دشوارى و پيچيدگى خاصى همراه است، به ويژه اگر نظريه، از موضوعات سياسى هم باشد .

در اين باب، تلاشهايى همچون تشخيص گزاره‏هاى برهانى از جدلى، تمايز ميان محكمات و متشابهات آرا و ارجاع متشابهات به محكمات، جداسازى سخنان مجمل و مبهم از مطالب مبين و دقت در فراهم بودن شرايط اطلاق‏گيرى و اجراى مقدمات حكمت، از عمده كارهايى است كه در عرصه شرح و تفسير يك نظريه انجام مى‏گيرد . در صورت بى‏توجهى به اصول يادشده بالا، نمى‏توان جايگاهى علمى و قابل پذيرش براى شرح و تفسيرى كه از يك نظريه انجام مى‏گيرد، در نظر گرفت; به خصوص در موضوعات سياسى كه در شرح و تفسيرها، خواه و ناخواه، منافع سياسى را نيز نمى‏توان از نظر دور داشت و اين نمودار به شدت به سمت پايين ميل پيدا مى‏كند .

3 . باب نقد يا تفسير يك فكر و انديشه، با مساله شرح و تفسير نظريه يك متفكر و اسناد به او، تفاوتى اساسى دارد . گاهى مفسر در مقام بررسى و شرح و تفسير اصل يك فكر و نظريه است، در اين صورت با خود صاحب نظريه و شخصيت و مبانى فكرى او كارى ندارد، چون ارتباط تنها با يك فكر و انديشه، جدا از صاحب و گوينده آن است، در اينجاست كه اصالت‏با متن است و با صاحب متن كارى نيست و مشى و تفسير بر محور خود سخن انجام مى‏پذيرد، ولى گاهى سخن از اسناد است و شارح و مفسر در مقام آن است كه فكر و نظريه‏اى را بر عهده مؤلف و ما تن قرار دهد . بى‏شك در مقام اسناد، صرف اسناد به پاره‏اى از گزاره‏ها و اظهارنظرها، بدون توجه به جغرافياى سخن و مبانى و اصول پذيرفته شده صاحب سخن، نمى‏تواند مجوز اسناد قرار گيرد . در اين وضعيت كه شارح و مفسر به خود سخن، فى نفسه، كار ندارد و اصالت‏با ماتن آن است، نگاه به مبانى فكرى و شخصيت علمى گوينده از قراين اساسى تفسير است كه با لحاظ آن، مى‏توان بر صحت تفسير و اسناد آن به صاحب سخن، مهر تاييد زد و قرائتهاى متكثر و گونه‏گون و تفسيرهاى هرمنوتيك‏گونه، بى‏معنا و بدون پشتوانه خواهد بود .

اگر كسى در مقام تفسير نظريه شهيد مطهرى است و مى‏خواهد فكر و انديشه‏اى را به او نسبت دهد، نمى‏تواند چارچوب فكرى و مبانى شخصيتى او را لحاظ نكند و دست‏به كار اسناد شود . مطهرى‏قدس سره پيش از آنكه يك فيلسوف، فقيه، مفسر، متفكر، نظريه‏پرداز، نويسنده، استاد، خطيب و سياستمدار باشد كه البته همه اينها را هم به شكل برجسته در خود گرد آورده بود، چهره بارز او، كه در تمامى آثار او نمودى آشكار دارد «مدافع سرسخت دين‏» بودن اوست، او به دنبال تبيين دين بود; آن هم دينى كه سينه به سينه، از عالمان برجسته دينى و فقيهان تربيت‏يافته در حوزه‏هاى علميه، تا عصر اهل‏بيت عليهم السلام امتداد مى‏يافت، نه آن دينى كه با عنوان تكثر قرائت و مبانى هرمنوتيك از وجودش، عدمش لازم آيد و امام خمينى‏قدس سره آن را اسلام آمريكايى مى‏ناميد . از ويژگى‏هاى فكرى مطهرى، مرزبندى شفاف وى با انديشه‏هاى وارداتى و روشنفكرمآبانه با نام نوانديشى دينى و غيره بود . مطهرى‏قدس سره انسانى كاملا متعبد بود كه آنچه را از ظواهر قرآن و روايات اهل‏بيت عليهم السلام استنباط مى‏شد، باور مى‏كرد و به دنبال تبيين آن بود . در آراى مطهرى، شذوذات مشاهده مى‏شود و وجهه غالب كار فكرى او توجيه و تشديد مبانى فكرى مشهور علماى شيعه است . او شاگرد و مقلد امام خمينى‏قدس سره بود و تحليل او از دين، همان تحليل امام بود . از اين‏رو، معمار انقلاب اسلامى‏قدس سره آثار وى را بى‏استثناء آموزنده و روانبخش مى‏دانست . تاكيد مطهرى‏قدس سره بر حفظ اسلاميت انقلاب و مرزبندى با گروههاى ملى و غير مذهبى و چپ، از بنيان‏هاى فكر سياسى او شمرده مى‏شود . اعتقاد عميق به پيوند دين و سياست و مخالفت مجدانه با سكولاريزم و سكولاريزه شدن روابط اجتماعى، از محكمات فكرى تفكر اين شهيد سعيد است . اصول بالا و اصول متعدد ديگرى كه اكنون مقام پرداختن به آنها نيست و در جاى خود بايد استقرار و استحصال گردد، از محكمات فكرى شهيد مطهرى‏قدس سره است و هر نوع تفسير و تحليل از انديشه وى كه بخواهد با نام او ثبت و ضبط شود، بايد با اين اصول همخوانى داشته باشد و در صورت تعارض، مى‏توان از آن با نام اتهام و تحريف و نه شرح و تفسير، ياد كرد .

ب) شهيد مطهرى و مشروعيت تركيبى و نظارت فقيه

اكنون با توجه به مبانى شرح و تفسير افكار و انديشه‏هاى شهيد مطهرى كه در بخش «الف‏» گذشت، نوبت مى‏رسد به نقد و بررسى پاسخ پرسشى كه در صدر بحث، عنوان شد . پرسش آن بود كه: آيا از نگاه شهيد مطهرى‏قدس سره حكومت اسلامى بر مبناى مشروعيت تركيبى و دوگانه استوار است؟ گروهى با اعلام پاسخ مثبت و راى سفيد به اين پرسش، ضمن آنكه شهيد مطهرى را مؤمن به مبانى مشروعيت تركيبى معرفى مى‏كنند، بر اساس آن نظريه نظارت فقيه و ولايت انتخابى مقيده فقيه را نيز به ايشان نسبت مى‏دهند . حال اين پاسخ، از لحاظ اسناد به مرحوم شهيد مطهرى، تا چه اندازه دقيق و عالمانه و مصون از خطا و تحريف و اتهام است، با مباحث آتى روشن مى‏شود . طبيعى است كه در اينجا مقصود و هدف، پاسخ دادن به اصل اين پرسش نيست كه مبانى مشروعيت‏حكومت اسلامى را مشروعيت‏بسيط تشكيل مى‏دهد يا مركبه و آيا ماهيت ولايت فقيه، نظارت است‏يا وكالت و مانند آن، و انتخاب در آن چه نقشى دارد و آيا اين ولايت مطلقه است‏يا مقيده؟ هر يك از اين پرسشها در جاى خود قابل طرح و بررسى است . آنچه در اين مجال به دنبال آنيم، تحليل پاسخ شهيد مطهرى به ماهيت‏حكومت اسلامى و مبناى مشروعيت آن و جايگاه ولايت فقيه در اين مبنا است .

نكات مهم و قابل تامل و دقت در اين زمينه را، در قالب چند بند عنوان مى‏كنيم:

1 . مشروعيت

آشنايان با مباحث مرتبط با انديشه سياسى، به خوبى آگاهند كه مبحث مشروعيت، زيربنايى‏ترين موضوع در بحث انديشه سياسى و اساسى‏ترين پرسش در اعمال حاكميت نظام سياسى و دولت است . در مساله مشروعيت، پرسش اصلى از حق حاكميت است . پرسش اين است كه وقتى قدرت سياسى به اعمال حاكميت مى‏پردازد و به الزام و امريت دست مى‏زند، مبناى اين اعمال حاكميت چيست؟ و دولت و نظام سياسى از چه منبعى اين حق را گرفته است كه مى‏تواند مردم را وادار به اطاعت از قوانين خود كند و مردم هم بايد ملتزم به فرمانبردارى و پذيرش فرمان او شوند؟ پرسش از مشروعيت‏سياسى، آنقدر حياتى است كه هر نظام سياسى بايد به آن پاسخگو باشد و به گونه‏اى اعمال حاكميت‏خود را توجيه كند و عقلانى نشان دهد .

آنانكه به مشروعيت تركيبى معتقدند، در واقع بر اين باورند كه حق آمريت دولت از دو منبع سرچشمه مى‏گيرد و دو منبع الهى و مردمى، مشروعيت‏سياسى نظام را تغذيه مى‏كند . ولى يك سؤال مهم از پيرو اين مبنا آن است كه آيا تركيب يادشده، عرضى ست‏يا طولى؟ اگر مقصود تركيب عرضى است (چنانكه ظهور واژه تركيب نيز در هم‏عرض بودن و عدل يكديگر قرار گرفتن است) و منظور از مشروعيت‏سياسى تركيبى آن است كه مردم، در عرض خداوند، مبدا اعطاى حق حاكميت مى‏باشند و هر يك از اين دو منبع به صورت جزءالعله يا به صورت شرط لازم و كافى يا مقتضى و شرط و مانند آن، مشروعيت‏بخش به حاكميت مى‏باشند، اگر مقصود چنين تفسيرى است; اين سخن را نمى‏توان به شهيد مطهرى‏قدس سره نسبت داد و او را با اين تفسير، معتقد به مشروعيت تركيبى دانست; چرا كه تفسير بالا، در تعارض آشكار با مبانى توحيد تشريعى است كه اساسى‏ترين مبانى فكرى هر انسان موحد، از جمله شهيد مطهرى را تشكيل مى‏دهد . مشروعيت تركيبى عرضى، به شرك در ربوبيت تشريعى مى‏انجامد و با توحيد ناب ناسازگار است و اسناد آن به شهيد مطهرى، يك اتهام و تحريف در انديشه ايشان است و افزون بر اشكالات فراوان ثبوتى و اثباتى، اينكه اصولا آيا مشروعيت مردمى، امكان عقلانى و ذاتى يا امكان وقوعى دارد يا امر محال است، نياز به بررسى دارد .

اما اگر مقصود از مشروعيت تركيبى، مشروعيت طولى است‏با اين تفسير كه خداوند منبع مشروعيت‏سياسى است و هم او حق آمريت و الزام خود را بدون واسطه يا با واسطه به مردم اعطا و واگذار كرده است و مردم به جهت‏حقى كه از طرف منبع الهى حقوق، دريافت كرده‏اند، مى‏توانند به حاكمان، حق الزام اعطا كنند و بر نظام سياسى مشروعيت‏بخشند، چنين تفسيرى از مشروعيت تركيبى، گذشته از اينكه‏با ظهور كلمه تركيب منافات دارد و از نظر اثباتى نيازمند اقامه دليل قطعى و روشن است، به ويژه طبق مبانى امامت، كه از اصول اعتقادى مذهب تشيع است و طبق آن امامت‏به تنصيص است و مشروعيت و حق الزام از طرف خداوند به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سپس به امامان دوازده‏گانه عليهم السلام اعطا شده است و در عصر غيبت اين حق بلامانع مربوط به امام دوازدهم - عج‏الله تعالى فرجه الشريف - است و ادعاى اينكه ايشان حق حاكميت‏خود را به مردم داده باشند، ادعايى است كه بايد ثابت‏شود و گذشته از مشكلات فلسفى و عقلانى بايد اين فكر از آن دفاع كند كه آيا عقلا مى‏توان مردم را داراى حق الزام دانست؟ و آيا امكان عقلى يا وقوعى واگذارى اين حق به ديگران وجود دارد يا نه؟ گذشته از تمامى اين اشكالات ثبوتى و اثباتى، كه در مبحث مشروعيت‏سياسى و مبانى دموكراسى مورد نقد و نظر متفكران قرار گرفته است .

در هر صورت سخن آن است كه آيا مى‏توان اين نظريه را مستند به مطهرى‏قدس سره دانست وى را پيرو مشروعيت تركيبى طولى و ترتبى برشمرد؟

به نظر مى‏رسد: اين استناد با مناقشات و اشكالات جدى روبه‏روست; زيرا مستندات اين اسناد كه از كلمات پراكنده مرحوم مطهرى‏قدس سره گردآورى شده است، عمدتا از كتاب‏هاى سيرى در نهج‏البلاغه، علل گرايش به ماديگرى و پيرامون انقلاب اسلامى است . اما دو كتاب اول، آنچه به عنوان استشهاد از آنها نقل شده است، به هيچ وجه تحمل تفسير به مشروعيت تركيبى طولى را ندارد، آنچه محط نظر و فكر ايشان در آن دو كتاب است; ناظر به نفى تفكر استبدادى اربابان كليسا است كه براى مردم و جامعه حقى قائل نبودند و دولت را در برابر مردم مسؤول نمى‏شمردند، در حالى كه از نظر فلسفه اجتماعى اسلام، حاكم در برابر مردم مسؤول است و ايمان به خداوند زيربناى انديشه عدالت و حقوق ذاتى مردم است . روشن است كه اين سخنان در مقام بيان بحث مشروعيت‏سياسى نيست و از اين جهت‏با مشكل اهمال و اجمال مواجه است .

و اما سخن ايشان در كتاب پيرامون انقلاب اسلامى كه ظهور روشن‏ترى دارد و طبق مطالب آن، شهيد مطهرى‏قدس سره معتقد است: «در جمهورى اسلامى، كلمه جمهورى شكل حكومت پيشنهادى را مشخص مى‏كند و كلمه اسلامى محتواى آن را و جمهورى اسلامى; يعنى حكومت، كه شكل آن انتخاب رئيس حكومت از سوى عموم مردم است‏براى مدت موقت و محتواى آن اسلامى است .» (6) اين بخش از سخنان، در مصاحبه‏اى با سيماى جمهورى اسلامى در آستانه همه پرسى ابراز شده است و نمى‏تواند الزاما به طور دقيق انعكاس‏دهنده انديشه‏هاى فلسفى و فكرى گوينده باشد . با اين وجود، نه تنها دلالتى بر مشروعيت تركيبى طولى ندارد، بلكه مى‏تواند دلالت‏بر عدم و نفى چنين مشروعيت كند; زيرا ايشان قيد جمهوريت را دخيل در شكل و صورت نظام اسلامى مى‏داند و آن را از حريم ماهيت و محتواى ذاتى نظام سياسى اسلام دور مى‏كند . و روشن است كه از ديدگاه ايشان، مساله مشروعيت، مربوط به شكل حكومت نيست‏بلكه مربوط به ذات و ماهيت نظام است . چون پرسش مشروعيت، سؤال از اهيت‏حكومت است و اينكه حكومت‏حق حاكميت و الزام را از كجا به دست آورده است؟ پاسخ استاد آن است كه محتواى اصلى و ماهوى نظام اسلامى، كه مبنا و منشا مشروعيت نيز از آنجا سرچشمه مى‏گيرد، اسلاميت نظام است و اما نقش جمهوريت، نقش شكلى است نه محتوايى .

به تعبير ديگر، اگر كسى بخواهد منصفانه، سخن شهيد مطهرى را تفسير كند، اين مطلب را تصديق مى‏كند، اين سخن كه مى‏گويند: «جمهورى اسلامى دو ركن دارد جمهوريت و اسلاميت‏» ، از نگاه وى حرفى نادرست و غير قابل پذيرش است . در نظر ايشان، جمهوريت ركن نيست و دخالت محتوايى ندارد بلكه تاثير آن ساختارى است و اين بدان معناست كه ما مى‏توانيم نظام سياسى اسلامى داشته باشيم، با ساختار و شكلى ديگر و متفاوت با جمهورى اسلامى . ساختار جمهورى اسلامى يك شكل است كه طبق مقتضيات فعلى برگزيده شده است و در وضعيتى ديگر ممكن است، اين شكل و ساختار، به گونه‏اى ديگر پيشنهاد شود; چنانكه ساختار نظام اسلامى در عصر حكومت علوى و نبوى به گونه‏اى ديگر بود . در واقع ساختار نظام اسلامى، از امور متغير است كه در هر عصرى طبق اقتضاى آن عصر و مكان مى‏توان يكى را برگزيد . عمده، خميرمايه و مواد اصلى تشكيل‏دهنده ماهيت نظام اسلامى است كه محل اسلاميت است، اين مواد و خميرمايه در هيچ عصر و مكانى، قابل تغيير نيست . جمهوريت قالب و ظرف است و اسلاميت مظروف و محتوا . آنان كه جمهوريت را ركن و عدل اسلاميت مى‏بينند و مطهرى را پيرو مشروعيت تركيبى معرفى مى‏كنند، بايد به اين پرسش پاسخ دهند كه آيا رابطه شكل و محتوا را مى‏توان رابطه ركن با ركن دانست؟ در حالى كه مى‏دانيم شكل همچون جسم تعليمى يك امر عرضى است كه عارض بر جسم طبيعى مى‏شود و همچون شكل‏هاى سه‏بعدى مثل مكعب و كره و غيره، مى‏تواند اجسام را احاطه كند . پيرو مشروعيت تركيبى در حقيقت، به دموكراسى به عنوان يك مبناى ارزشى مى‏نگرد و به دخالت دادن آن در مشروعيت، به آن ارزش ماهوى و ذاتى مى‏بخشد . پيرو چنين فلسفه سياسى، دموكراسى را تنها به عنوان يك روش و شيوه و شكل براى اداره اجتماع مطرح نمى‏كند . آنان كه به دموكراسى نظر محتوايى دارند، نه شكلى و روشى، انتخاب مردم يا اكثريت را مرادف با گزينش حق و خير و سعادت و تن‏دادن به مصالح واقعى مى‏شمرند; در اين صورت است كه مى‏توان جمهوريت را ركن نظام ناميد و پيرو مشروعيت تركيبى شد . در حالى كه اين تفسير بر خلاف سخن شهيد مطهرى‏قدس سره است . او نگاه شكلى به دموكراسى دارد و اسلاميت را محتواى واقعى نظام اسلامى مى‏داند .

در واقع مى‏توان سخن استاد شهيد را ترجمانى از سخن معمار جمهورى اسلامى دانست كه به جمهورى اسلامى نه يك كلمه كمتر و نه يك كلمه بيشتر راى داد و قيد دموكراتيك را از آن حذف كرد . او از درون اسلام، مردم‏سالارى و حقوق واقعى مردم را استخراج مى‏كرد و معتقد به دموكراسى ارزشى و محتوايى نبود . چنانكه بسيارى ديگر از فيلسوفان و انديشمندان غرب و شرق نيز در دموكراسى ارزشى تامل جدى دارند و حتى مى‏گويند: افرادى چون هيتلر و موسولينى زاييده اين دموكراسى مى‏باشند . بنابراين تفسير و تعريف شهيد مطهرى از جمهورى اسلامى را به مشروعيت مركب، مى‏توان يك تحريف آشكار در انديشه سياسى ايشان برشمرد .

2 . رئيس حكومت

اينكه استاد شهيد مى‏گويد: «جمهورى اسلامى يعنى حكومتى كه شكل آن، انتخاب رئيس حكومت از سوى عامه است‏براى مدت موقت و محتواى آن هم اسلامى است .» (7) آيا منظور از «رئيس حكومت‏» در اين جمله چيست؟ آنان كه شهيد مطهرى را به پيروى از مشروعيت تركيبى متهم مى‏كنند و او را به ولايت انتخابى مقيده فقيه نسبت مى‏دهند، از عبارت رئيس حكومت مى‏خواهند همان ولايت فقيه را استنباط كنند . در حالى كه با توجه به قرائن مختلف، نمى‏توان اين تفسير را پذيرفت; زيرا اولا ايشان در مقام تفسير جمهورى است كه در حكومت جمهورى، به عنوان شكلى از حكومت، مردم رئيس جمهور را براى مدتى محدود برمى‏گزينند . در حالى كه نقش ولى فقيه، نقشى شكلى و ساختارى نيست . نقش او، نقش محتوايى و ماهوى است . ثانيا در ادامه همين بحث، خود شهيد مطهرى معتقد است: «منظور از ولايت فقيه آن نيست كه فقيه خود، در راس حكومت قرار گيرد و عملا حكومت كند» پس ايشان ولى فقيه را رئيس حكومت نمى‏داند، در نتيجه وقتى ولى فقيه نخواهد عملا، در حكومت نقشى ايفا كند و امور اجرايى را به دست گيرد، رئيس حكومت، كه در عمل حكومت مى‏كند، كسى جز رئيس جمهورى نخواهد بود . بنابراين، با اين جمله كه «عامه رئيس حكومت را براى مدت موقت انتخاب مى‏كنند» ، ناظر به نظريه خود در باب ولايت فقيه نيست كه بگوييم آيا اين ولايت‏به انتخاب است‏يا به انتصاب و يا اينكه بگوييم مقيده است‏يا مطلقه؟ در اين جمله استاد همان شكل، ساختار و جمهوريت را تشريح مى‏كند و در بخش‏هاى بعدى، به اسلاميت مى‏پردازد و ولايت فقيه را در بحث محتوايى و اسلاميت تفسير مى‏كند .

3 . نظارت فقيه

استاد شهيد مرتضى مطهرى، در همان مصاحبه‏اش با سيماى جمهورى اسلامى، كه در كتاب پيرامون انقلاب اسلامى مندرج است، با صراحت از نظارت فقيه دفاع مى‏كند و معتقد است:

«نقش فقيه، نقش ايدئولوگ است و وظيفه ايدئولوگ آن است كه بر اجراى درست و صحيح استراتژى نظارت داشته باشد . فقيه هم صلاحيت مجرى قانون و كسى را كه مى‏خواهد رئيس دولت‏باشد و كارها را در كادر ايدئولوژى اسلام به انجام برساند . مورد نظارت و بررسى قرار مى‏دهد .» (8)

از اين سخنان برداشت‏شده كه گويا مرحوم شهيد مطهرى به ولايت فقيه، به عنوان واقعى ولايت، اعتقاد ندارد و نقش فقيه را در حد يك ناظر كاهش مى‏دهد . بنابراين ولى فقيه به معناى اينكه فقيه در امور دخالت كند، نخواهيم داشت، بلكه ديگران حكمرانى مى‏كنند و اعمال حاكميت مى‏نمايند و فقيه، نه به عنوان يك «ولى‏» ، بلكه به عنوان يك «ناظر» بر جريان امور نظارت مى‏كند! چنانكه در بسيارى از امور اجتماعى نقش ناظر، همين است كه در جريان امور دخالت نكند ولى امور را زير نظر بگيرد . طبق اين برداشت; در حقيقت‏شهيد مطهرى به جاى ولايت فقيه، به نظارت فقيه گرايش دارد!

اينكه اين تفسير با ديدگاه شهيد مطهرى چقدر همسويى دارد، نيازمند بررسى و تامل دقيق است . براى روشن شدن بهتر موضوع و شفافيت‏بيشتر بحث، مناسب است‏به جايگاه نظارت در فقه اشاره‏اى شود .

در مواردى كه در فقه، سخن از نظارت و ناظر به ميان آمده است، نظير باب وقف و باب وصيت . با سه شكل از نظارت مواجهيم: «نظارت استطلاعى‏» ، «نظارت استصوابى‏» و «نظارت ولايى‏» . (9)

1 . در نظارت استطلاعى، ولايت و نظارت از يكديگر متمايزند و وظيفه ناظر آن است كه از اعمال ولى و كسى كه ولايت و مديريت را بر عهده دارد مطلع و آگاه باشد و در صورت مشاهده تخلف، به او اعتراض كند; مثلا واقف يا موصى، علاوه بر تعيين متولى و وصى براى سرپرستى و مديريت موقوفه يا وصيت، مى‏تواند ناظرى هم تعيين كند و به او مسؤوليت نظارت و آگاهى يافتن از اعمال و تصميمات متولى و وصى را واگذار كند تا چنانكه خلاف جهت وقف يا تخلف از مورد وصايت در اعمال متولى و وصى مشاهده كرد، به او اعتراض كند .

2 . وجه اشتراك نظارت استصوابى با استطلاعى در همين است كه: در هر دو، نظارت از ولايت جداست، با اين تفاوت كه در اين قسم نظارت، وظيفه متولى و وصى كه داراى ولايت‏اند آن است كه طبق وقف و وصيت‏به مديريت و تصميم‏گيرى بپردازند . ولى آنها، بر خلاف نظارت استطلاعى، در تصميمات نمى‏توانند مستقل عمل كنند بلكه بايد راى و نظر ناظر را نيز تامين نمايند . از اين‏رو، پس از تصميم، تصويب ناظر نيز لازم است، در صورتى تصميمات آنها نافذ است و مشروعيت دارد كه موافق نظر ناظر باشد .

3 . علاوه بر اين دو قسم نظارت، كه بيشتر مورد توجه است و مورد بحث و نظر قرار مى‏گيرد، قسم سومى از نظارت وجود دارد كه در آن، تفكيك ميان نظارت و ولايت مطرح نيست، بلكه نظارت از همان ولايت‏سرچشمه مى‏گيرد و نظارت نوعى از اعمال ولايت ولى و شعاعى از حق‏الولايت اوست; مثلا در باب وصيت، علاوه بر آن نظارت استطلاعى و استصوابى كه گذشت، فقها گفته‏اند: اگر وصى خائن بود، ناظر در امور مسلمين، مى‏تواند وصى را عزل و فردى امين را جايگزين او كند; «فان ظهر من الوصي خيانة، كان للناظر في امور المسلمين ان يعزله و يقيم امينا مقامه .» (10) يا اگر وصى ضعيف بود و قدرت لازم براى مديريت امور وصايت را نداشت، ناظر در امور مسلمين، مى‏تواند فردى امين را براى كمك و اعانت‏به وصى، در جهت‏بهتر اداره كردن وصايت تعيين كند . در اين موارد ناظر آن چنان قدرتى دارد كه مى‏تواند فردى را كه از طرف موصى ولايت وصايت را بر عهده داشته، عزل فردى را براى كمك به او تعيين كند . نظارت قسم سوم در واقع ناشى از ولايت‏شخص ناظر است . در اينجا منظور از ناظر در امور مسلمين كسى جز امام المسلمين يا ولى امر مسلمين نيست . در واقع رهبر و زمامدار حكومت و نظام اسلامى را با يكى از سه عنوان امام، ولى امر و ناظر در امور مسلمين از او ياد مى‏كنند . «امامت‏» ، «ولايت‏» و «نظارت‏» ، عناوين متعددى هستند كه از يك حقيقت و يك گوهر خبر مى‏دهند و هر كدام به يك جهت از جهات و مسؤوليت زمامدار اسلامى اشاره مى‏كنند و علت مطلب نيز روشن است; زيرا وظيفه مدير عامل و كسى كه در راس هرم نظام اسلامى قرار مى‏گيرد، آن نيست كه خود مستقيما به اعمال ولايت‏بپردازد و در تمامى امور دخالت كند، او به عنوان رئيس الملة بايد همچون راس براى بدن، به عنوان مغز متفكر جامعه و راس الامه، تمامى امور را زير نظر داشته باشد و با نظارت خويش، مراقب باشد كه تخلف و انحرافى نسبت‏به اصول و قوانين نظام اسلامى صورت نگيرد و تمامى امور طبق شريعت الهى و مقررات دينى اداره شود و شهيد مطهرى‏قدس سره هم كه از نظارت فقيه سخن مى‏گويد و فقيه را به عنوان ايدئولوگ نظام معرفى مى‏كند; كسى كه بر اجراى درست استراتژى نظارت داشته باشد و اين همان چيزى است كه در كلمات فقها، از آن با نام «الناظر فى امور المسلمين‏» ياد مى‏شود و توضيح آن پيشتر گذشت . بدين ترتيب آشكار مى‏شود كه وظيفه امام و ولى امر، نظارت بر امور است . در اين صورت بر خلاف نظارت استطلاعى و استصوابى، كه ولايت از نظارت تفكيك مى‏يابد، در رهبر و حاكم اسلامى، ولايت و نظارت با يكديگر يگانه‏اند و حق نظارت از همان حق ولايت ريشه مى‏گيرد و نظارت فقيه، چيزى جز همان ولايت فقيه نخواهد بود، جز آنكه به حيثى از حيثيات و شانى از شؤون ولى فقيه اشاره مى‏كند .

4 . انتخاب مردم

استاد شهيد مرتضى مطهرى، در همان مصاحبه، كه پيشتر اشاره شد، با صراحت مى‏فرمايد: «اساسا فقيه را خود مردم انتخاب مى‏كنند .» (11) از اين جمله برداشت‏شده است كه شهيد مطهرى به ولايت انتخابى معتقد است و مشروعيت ولايت فقيه را ناشى از راى و انتخاب مردم مى‏داند و در واقع وكالت فقيه است، نه ولايت فقيه . اين شرح و تفسير را نيز نمى‏توان همراهى كرد; چرا كه:

اولا - در اين جمله، مركز ثقل سخن، مشروعيت نيست كه بخواهيم بگوييم: شهيد مطهرى، مشروعيت ولايت فقيه را از كجا ناشى مى‏داند . بلكه با توجه به گفتار قبلى ايشان، كه جمهوريت را شكل و اسلاميت را محتواى نظام جمهورى اسلامى تفسير مى‏كند و فقيه را به عنوان ايدئولوگ، مظهر اسلاميت مى‏شناساند، نشان مى‏دهد كه ايشان اگر چه فقيه را منتخب مردم مى‏داند ولى اين انتخاب به معناى آن نيست كه مشروعيت نيز از طرف مردم حاصل مى‏شود .

ثانيا - نكته ديگرى كه مى‏تواند شاهد قرار گيرد و تفسيرى بر سخن شهيد مطهرى باشد، استشهاد ايشان است‏به فرمان امام خمينى‏قدس سره در مورد نخست وزير دولت موقت، كه ايشان، مبناى اين فرمان را از يك سو حق شرعى خود و از سوى ديگر راى اعتماد مردم به خودشان مى‏داند و شهيد مطهرى اين حق شرعى را به ولايت فقيه تفسير مى‏كند . از اين تفسير آشكار مى‏گردد كه ولايت فقيه، از نگاه ايشان حقى شرعى است كه تحقق آن، مشروط به راى و انتخاب مردم نيست .

ثالثا - شاهد سوم براى تفسير انتخاب، در سخن شهيد مطهرى، ذيل كلام ايشان در همان مصاحبه است كه مى‏گويد: «مرجع را به عنوان كسى كه در اين مكتب صاحب نظر است، خود مردم انتخاب مى‏كنند .» با توجه به اين جمله، سؤال مهم آن است كه نقش انتخاب مردم براى يك مجتهد و مرجع تقليد در چيست؟ آيا با انتخاب مردم، براى مرجعيت و فتوا مشروعيت پيدا مى‏شود و موجب مى‏گردد كه فتاواى او حجت‏باشد؟ يا اينكه مردم انتخاب بكنند يا نكنند و تقليد از مجتهد داشته باشند يا نداشته باشند، حجيت فتواى مجتهد و تصدى او براى افتا يا منصب فتوا، به جاى خود باقى است و انتخاب مردم نقشى در مشروعيت‏يا حجيت فتواى مجتهد ندارد . او حق مرجعيت را از مردم اخذ نمى‏كند و مردم با اقبال به فتاواى او، به او مشروعيتى نمى‏بخشند، بلكه اقبال مردم و انتخاب آنان، بسترسازى مى‏كند براى اعمال مرجعيت در سطح گسترده .

بنابراين، از نگاه شهيد مطهرى، انتخاب مردم شخصى را به عنوان ولى فقيه، همچون انتخاب آنان در مورد مرجع تقليد است . مردم با انتخاب خود، زمينه اعمال ولايت را فراهم مى‏كنند و با اعلام بيعت و وفا، بستر لازم را فراهم مى‏آورند; همانگونه كه با انتخاب مردم و بيعت‏با حضرت امير عليه السلام شرايط اعمال ولايت ايشان فراهم شد . با آنكه طبق عقيده شيعه، ولايت ايشان با بيعت مردم محقق نشد، بلكه آن حضرت حق ولايت‏شرعى و مشروعيت‏خود را در غدير و مانند آن كسب كرد و حق عرفى خود را براى اعمال ولايت، با بيعت مردم، پس از كشته شدن خليفه سوم به دست آورد . اين همان دو حق شرعى و عرفى است كه در فرمان امام براى نخست وزير دولت موقت انقلاب اسلامى مندرج است و شهيد مطهرى نيز آن را امضا مى‏كند .


1) محسن كديور، نظريه‏هاى دولت در فقه شيعه، صص‏144 - 141، نشر نى، تهران، 1376ش .

2) مرتضى مطهرى، علل گرايش به ماديگرى، مجموعه آثار، ج‏1، صص‏554 و 555، تهران، صدرا، 1368 .

3) همان، سيرى در نهج‏البلاغه، صص‏124 و 127 . تهران، صدرا، 1369ش .

4) همان، پيرامون انقلاب اسلامى، ص‏80، همان، 1368

5) محسن كديور، حكومت ولايى، صص‏146 و 147، نشر نى، 1377 و دغدغه‏هاى حكومت دينى، ص‏253 و صص‏237، 168 - 170 . همچنين ر . ك: ميراحمد باقرزاده ارجمندى، كتاب‏شناسى توصيفى استاد مرتضى مطهرى، صص‏457 و 496 و 502، مؤسسه تحقيقاتى علوم اسلامى انسانى دانشگاه تبريز، 1381 .

6) پيرامون انقلاب اسلامى، ص‏80

7) همان .

8) همان، ص‏85

9) ر . ك . به: امام خمينى، تحرير الوسيله، ج‏2، كتاب الوقف، مساله 86، ص‏81 و كتاب الوصية، مساله 53، ص‏101

10) شيخ مفيد، المقنعه، ص‏669، نشر اسلامى، قم، 1410ق .

11) پيرامون انقلاب اسلامى، ص‏86

/ 1