مقایسه مساله تفسیر در دو قانون اساسی مشروطیت و جمهوری اسلامی ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقایسه مساله تفسیر در دو قانون اساسی مشروطیت و جمهوری اسلامی ایران - نسخه متنی

محسن خلیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقايسه مساله تفسير در دو قانون اساسي مشروطيت و جمهوري اسلامي ايران

محسن خليلي

چكيده: براي تفسير قانون اساسي و قانون عادي در قانون اساسي مشروطيت تنها يك مرجع تعيين شده بود; اما در قانون اساسي جمهوري اسلامي شيوه حقوقي مناسبتري اتخاذ شده است. بدين معنا كه تفسير قانون عادي و قانون اساسي به دو نهاد جداگانه تفويض شده است. نگارنده بر اين باور است كه:

1) شوراي نگهبان بدون آنكه طرف پرسشهاي تفسيرخواهانه قرار گيرد حق اقدام ابتدا به ساكن در تفسير قانون اساسي را ندارد.

2) وظيفه ويژه مجمع تشخيص مصلحت نظام حل اختلاف است نه قانونگذاري.

3) قوانين مصوب در مجمع تشخيص مصلحت ماهيتا از باب قانون عادي است كه تفسير آن طبق قانون اساسي بر عهده مجلس شوراي اسلامي است. بنابراين تفسير مصوبات اين مجمع توسط اعضاي آن خلاف قانون اساسي و شانيت‏حقوقي مي‏باشد. تفسير در ساده‏ترين معنا عبارت است از انعطاف و خميدگي قانون در برابر دگرگونيهاي زمانه تا جايي كه هم قانون، قانون بماند و نشكند; و هم فشارهاي ناشي از دگرگونيها محملي براي بروز بيابند. قانون متني مكتوب و ايستاست و فقط هنگامي كه تفسير جديدي از آن متن مكتوب و متصلب ارائه شود صورتي نو و معنايي تازه مي‏يابد. بنابراين: تفسير عملي است كه بين مفهوم ذهني (تدوين قانون از افكار و انديشه قانونگذار ناشي مي‏شود) و مفهوم مادي (توسط مجريان، قانون به مرحله عمل و اجرا درمي‏آيد) رابطه منطقي برقرار مي‏نمايد. مسائل و مشكلاتي كه در يك اجتماع وجود دارد بسيار زياد و در عين حال بسيار پيچيده است. واضعين قانون نيز علي رغم به كارگيري دقت و توان علمي نمي‏توانند قانوني براي همه دورانها تهيه كنند. گاهي زبان قانون سبت‏به فرگشتهاي پسيني، دچار لكنت و ابهام مي‏شود و طبيعت رويدادهاي نوپيداي آينده نيز به گونه‏اي است كه نمي‏توان تمامي ريزه‏كاريها را در متن قانون پيش‏بيني كرد. برهم نهادن جزئيات به مجريان و مبهمات به آيندگان واگذار مي‏گردد و چنين پويشي، همان روند تفسير قانون است: تفسير قانون براي روشن شدن مدلول و مفهوم حقيقي متن قانون است در جايي كه مفهوم آن روشن نيست و يا روشن است ولي در سعه وضيق مدلول آن شكي هست و غرض انطباق بر موضوع خاص و معيني نيست. تفسير قانون اگر به موقع و به هنگام انجام شود، نه تنها نشانه ضعف و نارسايي قانون نيست‏بلكه نشانگر كمال كاربري عقل در كاربرد زماني آن است. در اين مقاله كوشش شده است تا به گونه‏اي مقايسه‏اي مساله تفسير در قانون اساسي مشروطيت و قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران بررسي شود. بايستگي اين پژوهش بدين جهت است كه تا كنون در ميان متون حقوقي گوناگون موجود در كشورمان، چه به صورت مقاله و چه به صورت كتاب، چنين مكتوبي كمتر نگارش يافته است. همچنين، هر چه بيشتر در زمينه مباحث‏حقوق اساسي در ايران، پژوهش شود، ضمن آنكه به تعميق حقوق و قانون اساسي در كشورمان مدد مي‏رساند، در عين حال گامي است در راه فربه‏كردن پژوهشهاي تاريخ تحولات حقوق اساسي در ايران.

پرسش بنيادين اين مقاله چنين است: هماننديها و ناهماننديهاي مساله تفسير در قانون اساسي مشروطيت و قانون اساسي مشروطيت و قانون اساسي جمهوري اسلامي چيست؟ پيرو اين پرسش بنيادين دو ريز پرسش يا پرسش فرعي مطرح مي‏شود:


1) در قانون اساسي مشروطيت‏به مساله تفسير قانون اساسي، تفسير قانون عادي و تفسير قضايي و كيفري قانون عادي چگونه پرداخته شده است؟

2) در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به مساله تفسير قانون اساسي، تفسير قانون عادي و تفسير قضايي و كيفري قانون عادي چگونه پرداخته شده است؟

روش معمول در نوشته‏هاي حقوق اساسي آن است كه فرضيه‏پردازي انجام نمي‏شود. اما از آنجا كه در چنين نوشته‏اي از روش مقايسه‏اي بهره گرفته شده، بهتر است فرضيه موقت‏يا پاسخ پرسش بنيادين نيز طرح گردد: به نظر مي‏رسد قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در مساله تفسير، شيوه حقوقي مناسب‏تري را نسبت‏به قانون اساسي مشروطيت در پيش گرفته باشد. اين مهم از آنجا معلوم مي‏شود كه در قانون اساسي مشروطيت‏بين سه نوع تفسير قانوني، تفكيكي نشده ولي در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به چنين تمايزي توجه شده است. در اين مقاله دو نكته مستتر يا مفروض است:

نكته اول :

تفسير قانون، اصل قانون نيست، اما همانند قانون مورد استناد قضات و مجريان قرار مي‏گيرد. به همين جهت تمام مراحلي كه براي وضع يك قانون طي مي‏شود براي تفسير نيز لازم مي‏آيد. نكته دوم اينكه:

تفسير قانون را به اعتبار مرجع تفسيركننده مي‏توان به سه نوع تقسيم كرد:

1- تفسير قانوني;

2- تفسير قضايي;

3- تفسير شخصي. نكته اول را در پيوند با فرضيه مقاله، مفروض تلقي مي‏كنيم و نسبت‏برتري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران بر قانون اساسي مشروطيت را چنين سنجش خواهيم كرد. نكته دوم را نيز از آنجا مي‏پذيريم كه در اين نوشته، تفسير شخصي مورد بحث و بررسي قرار نخواهد گرفت.

اين نوشته بر سه پيكره استوار است:

گفتار اول: مساله تفسير در قانون اساسي مشروطيت

گفتار دوم: مساله تفسير قانون عادي در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران

گفتار سوم: مساله تفسير قانون اساسي در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران

گفتار اول: مساله تفسير در قانون اساسي مشروطيت

مطابق اصل 27 متمم قانون اساسي مشروطيت، تفسير قوانين از وظايف مختصه مجلس شوراي ملي بود: قواي مملكت‏به سه شعبه تجزيه مي‏شود:

اول - قوه مقننه كه مخصوص است‏به وضع و تهذيب قوانين و اين قوه ناشي مي‏شود از اعليحضرت شاهنشاهي و مجلس شوراي ملي و مجلس سنا و هر يك از اين سه منشا حق انشاي قانون را دارد ولي استقرار آن موقوف است‏به عدم مخالفت‏با موازين شرعيه و تصويب مجلس و توشيح به صحه همايوني. ليكن وضع و تصويب قوانين راجع به دخل و خرج مملكت از مختصات مجلس شوراي ملي است. شرح و تفسير قوانين از وظايف مختصه مجلس شوراي ملي است. بند آخر اصل 27 متمم قانون اساسي مشروطيت، تفسير «قوانين‏» را به صورت عام به كار برده، مستفاد از اين اصل، چنين است كه تفسير قوانين عادي و قانون اساسي هر دو در حيطه وظايف و اختيارات مجلس شوراي ملي است. زيرا: قوانين در اصل مزبور به نحو اطلاق ذكر شده و مقيد كردن آن به قوانين عادي با ظاهر عبارت منطبق به نظر نمي‏رسد... در اصل الحاقي كه تغيير و تبديل و نسخ و الحاق تحت عنوان تجديد نظر در قانون اساسي در صلاحيت مجلس مؤسسان مقرر شده [نيز] ذكري از تفسير نشده است.... سنت و سابقه قانونگذاري در ايران [همچنين] حاكي است كه هر موقع تفسير قانون اساسي و نه تجديد نظر در آن ضرورت يافته، مجلس شوراي ملي در رفع اجمال با اجازه حاصل از اصل بيست و هفتم متمم قانون اساسي اقدام كرده است.


به نظر مي‏رسد، قانونگذار قانون اساسي مشروطيت در حمايت از مجلس شوراي ملي چنين اختيار گسترده‏اي را به نام شرح و تفسير قوانين در صلاحيت اختصاصي آن قرار داده است. از يكسو شايد قانونگذار مي‏خواسته براي مجلس شوراي ملي از آن حيث كه برگزيده از طرف ملت‏بوده است اهميت زيادتري قائل شده باشد، از سوي ديگر، مي‏توان دليلي با اين مبنا ارائه كرد كه ايرانيان فاقد تجربه و پيشينه قانون اساسي بودند و از رجعت‏به دوره ديكتاتوري واهمه داشتند: دليل اينكه نويسندگان قانون اساسي، تفسير قانون من جمله قانون اساسي را در صلاحيت مجلس شوراي ملي مقرر داشتند اين بود كه چون راه تجديد نظر و جرح و تعديل قانون اساسي پيش‏بيني نشده بود، اين خطر و نگراني وجود داشت كه دستگاه حكومت استبدادي در آن زمان به استناد اينكه الفاظ قانون اساسي محتاج شرح و توضيح و تفسير است مسير مشروطيت ايران را تغيير دهند و قانون را در راهي كه موافق تمايلات آنهاست‏بكشانند.

مقصود قانونگذار از به كار بردن كلمه مختصه آن است كه تصويب برخي امور فقط در صلاحيت انحصاري يك مجلس است و مجلس ديگر نمي‏تواند در آن زمينه دخالت نمايد: بلكه فقط حق دارد كه نظريات خود را به آن مجلسي كه آن وظيفه را به عهده دارد، اظهار بدارد و آن مجلس هم مختار است كه آن نظريات را رد يا قبول نمايد. اگر اصول 17، 44، 46 قانون اساسي مشروطيت را به همراه اصل 34 متمم قانون اساسي مشروطيت، بنگريم نكته‏هايي اين چنين به دست مي‏آيد:

1) از يكسو مجلس شوراي ملي لوايح لازمه را در ايجاد و تغيير و تكميل و نسخ قانون در موقع لزوم حاضر مي‏نمود ولي بايستي به تصويب مجلس سنا مي‏رسيد.

2) از ديگر سو پس از انعقاد مجلس سنا تمام امور بايد به تصويب هر دو مجلس مي‏رسيد.

3) اما دو مورد مهم به عهده مجلس شوراي ملي بود و از صلاحيتهاي انحصاري و اختصاصي آن به شمار مي‏رفت:

الف) امور ماليه;


ب) شرح و تفسير قوانين.

4) قانون اساسي مشروطيت راه را بر هر گونه تجاوزكاري مجلس سنا بسته بود. زيرا از طرفي، نظامنامه‏هاي مجلس سنا مي‏بايست‏به تصويب مجلس شوراي ملي مي‏رسيد و مجلس سنا نمي‏توانست قاعده‏اي خلاف قانون اساسي را در نظامنامه داخلي خود بگنجاند و قدرتي بيش از آنچه قانون اساسي براي آن تشخيص داده بود براي خود قائل شود. از طرف ديگر، مذاكرات مجلس سنا در مدت انفصال مجلس شوراي ملي بي‏نتيجه تلقي شده بود و اين هم محدوديتي ديگر بر اقتدار مجلس سنا محسوب مي‏شد.

5) بنابراين حتي مفهوم و مدلول اصل 15 قانون اساسي مشروطيت نيز نمي‏توانست مانع از قدرت انحصاري مجلس شوراي ملي در شرح و تفسير قوانين باشد.

6) مدلول و منطوق اصول مورد اشاره در مجموع نشان مي‏داد كه حتي اگر مصوبات مجلس سنا نيازمند تفسير مي‏شد، باز هم اين مجلس شوراي ملي بود كه صلاحيت انحصاري چنين كاري را داشت. زيرا: مجلس سنا از حق تفسير قوانين متعارفي ممنوع شده [بود]. صلاحيت انحصاري مجلس شوراي ملي در تفسير قوانين اعم از عادي يا اساسي در آيين‏نامه داخلي آن مورد تاكيد قرار گرفته نحوه اجراي آن نيز پيش‏بيني شده بود. مطابق ماده 202 آيين‏نامه داخلي مجلس شوراي ملي مصوب اسفند 1343:


جريان شرح و تفسير قوانين كه به موجب قانون اساسي از مختصات مجلس شوراي ملي است مانند وضع قوانين بوده و منحصرا با خود مجلس شوراي ملي مي‏باشد. طبق همين اختيار انحصاري بود كه مجلس شوراي ملي، چهار مرتبه به تفسير قانون اساسي مشروطيت اقدام نمود. نخستين مرحله، اصل هفتم قانون اساسي در دومين دوره مجلس شوراي ملي به تاريخ 16 ارديبهشت 1290 مورد تفسير قرار گرفت و طي آن مجلس شوراي ملي مراد خود را از عبارت «حضور دو ثلث اعضاي مجلس در موقع شروع به مذاكرات و سه ربع از اعضاي مجلس در هنگام تحصيل راي‏» اينگونه تعبير و تفسير كرد كه: «دو ثلث و سه ربع اعضاي حاضر در مركز» مد نظر است.


نيز مجلس شوراي ملي مراد از بند آخر اصل هفتم (اكثريت آراء وقتي حاصل مي‏شود كه بيشتر از نصف حضار مجلس راي بدهند) را اينگونه تفسير كرد كه «رد يا قبول مطلب مطرح شده وقتي حاصل مي‏شود كه بيشتر از نصف حضار به رد يا قبول آن مطلب راي بدهند». مرحله دوم زماني بود كه رضاشاه مي‏خواست استقلال قوه قضاييه را از بين ببرد و بدين منظور مجلس شوراي ملي را وادار كرد كه اصول 81 و 82 متمم قانون اساسي را تفسير كند. طبق اين اصول، هيچ كس حق نداشت‏حاكم محكمه عدليه را بدون محاكمه و ثبوت تقصير، به طور موقت‏يا دائم تغيير دهد مگر با استعفاي خود او; و نيز مقدور نبود كه ماموريت‏حاكم محكمه عدليه تبديل شود مگر به رضاي خود او. ولي طبق تفسيري كه در تاريخ 26 مرداد سال 1310 توسط مجلس شوراي ملي صورت گرفت، چنين كاري مقدور گرديد، مقرر شد:


تبديل محل ماموريت قضات بلامانع اعلام شود و در صورت امتناع از قبول ماموريت، متمرد و مجازات شوند. مرحله سوم زماني بود كه محمدرضا پهلوي فرزند رضا، به عنوان وليعهد كشور قصد داشت در يك ازدواج مصلحتي با فوزيه مصري پيمان زناشويي ببندد. اصل سي و هفتم متمم قانون اساسي مشروطيت‏به نوعي، مانعي مهم بر سر راه اين ازدواج قرار داده بود: ولايت عهد با پسر بزرگتر پادشاه كه مادرش ايراني‏الاصل باشد خواهد بود. مجلس شوراي ملي در تاريخ 14 آبان 1317 طي يك ماده واحده، اقدام به تفسير قانون اساسي كرد تا مانع از سر راه اين ازدواج برداشته شود و ادامه سلطنت در خاندان پهلوي ميسور گردد: منظور از مادر ايراني‏الاصل مذكور در اصل 37 متمم قانون اساسي اعم است از مادري كه مطابق شق دوم از ماده 976 قانون مدني داراي نسب ايراني باشد يا مادري كه قبل از عقد ازدواج با پادشاه يا وليعهد ايران به اقتضاي مصالح عاليه كشور به پيشنهاد دولت و تصويب مجلس شوراي ملي به موجب فرمان پادشاه عصر صفت ايراني به او اعطا شده باشد.


مرحله چهارم نيز زماني بود كه قانون تفسير اصل پنجم قانون اساسي به مرحله اجرا گذاشته شد به آن معنا كه مجلس شوراي ملي در اول آبان ماه 1331 قانوني را به تصويب رسانيد كه طي آن با توجه به مفهوم كلي قانون اساسي و به اتكاء اصول 5، 43 و 50 آن، اصل پنجم را چنان تفسير كرد كه مدت نمايندگي منتخبين هر دوره اعم از مجلس شوراي ملي و مجلس سنا دو سال است. اما با اصلاح قانون اساسي مشروطيت در 26 ارديبهشت 1336 آن تفسير ملغي و مدت نمايندگي مجلس شوراي ملي چهار سال تمام دانسته شد.

اين سه تفسير «به خوبي مداخله قوه مجريه را در كار قوه مقننه و قضاييه‏» آشكار مي‏ساخت و نشان مي‏داد كه واگذاشتن تفسير قوانين به نهادي كه هر چهار سال يكبار تغيير مي‏كند عملي خطا و اشتباه و مخالف روح قانون بوده است.وانگهي، قانون اساسي مشروطيت‏با مساله استدلال و تفسير قاضي در انشاي حكم نيز برخوردي مبهم داشت. از يك سو، طبق اصل 78 متمم قانون اساسي: احكام صادره از محاكم بايد مدلل و موجه و محتوي فصول قانونيه كه بر طبق آنها حكم صادر شده است‏بوده، علنا رائت‏شود. از سوي ديگر، مطابق با اصل 12 متمم قانون اساسي مشروطيت: حكم و اجراي هيچ مجازاتي نمي‏شود مگر به موجب قانون.


اما به نوعي مبهم، دست محاكم را در تفسير آغازين قضايي بازگذاشته بود. مطابق اصل 89 متمم: ديوانخانه عدليه و محكمه‏ها وقتي احكام و نظامنامه‏هاي عمومي و ايالتي و ولايتي و بلدي را مجري خواهند داشت كه آنها مطابق قانون باشد. بنابراين، عمل قضات در تعيين اين موضوع كه كدام يك از آنها مطابق قانون است و كدام يك مطابق نيست، نوعي تفسير محسوب مي‏شد كه علي‏القاعده قانون اساسي مشروطيت‏بايستي متعرض تفكيك آن مي‏شد.


اما واضعين قانون اساسي مشروطيت نه تنها به تفكيك تفسير قضايي از تفسير قانوني نپرداختند بلكه از تفكيك معمول و حتمي بين تفسير قانون اساسي و قانون عادي نيز سرباز زدند. البته برخي از حقوقدانان با استفاده از اصل 78 متمم قانون اساسي مشروطيت، معتقد به وجود تفسير قضايي در ساختار حقوقي مشروطيت‏بودند. چنين تفسيري را قضات با استناد به اصل 78 متمم و از راه استدلال و توجيه و استنباط انجام مي‏دادند، اما محكوم بودند كه تفسير قضايي يكسان و يك شكل را: به مجرد اعلام نظر هيات عمومي ديوان عالي كشور بلافاصله و بدون نياز به هيچگونه تشريفاتي اجرا كنند.


اما در نهايت، هيچ گونه صراحتي در تفكيك دو نوع تفسير به كار نرفته بود. پرسش مهم ديگري نيز در مورد «مساله تفسير» در قانون اساسي مشروطيت وجود داشت و آن اين بود كه آيا تفسير قانون، احتياج به توشيح يا رعايت‏ساير تشريفات مربوط به اجراي قانون را دارد يا خير؟ در اين زمينه نظر كلي آن بود كه: صراحت اصل بيست و هفتم متمم قانون اساسي به اينكه شرح و تفسير قوانين از وظايف مختصه مجلس شوراي ملي است استثنايي بر احكام كلي محسوب و مستلزم عدم اجراي هر گونه تشريفاتي به جز تصويب مجلس شوراي ملي خواهد بود. بنابراين تفسير قانون از يك سو، قانون جديد محسوب نمي‏شد و از سوي ديگر:


قانون اصلي كه تفسير فعلي مربوطه به آن است قبلا تشريفات مقرر اعم از توشيح و درج در روزنامه رسمي و سپري شدن مهلت مندرج در ماده 2 قانون مدني را گذرانيده و چون اجراي تشريفات مزبور در مورد «قانون‏» لازم‏الاجرا است نه «تفسير قانون‏»، لذا تكرار آنها در مورد تفسير مجوزي نخواهد داشت. آراي شماره 383 به تاريخ 27/2/1317 شعبه پنجم، و 402 به تاريخ 31/2/1317 شعبه دوم، و 87 به تاريخ 3/7/1322 شعبه پنجم ديوان عالي كشور نيز چنين عقيده‏اي را مي‏نماياند: ماده قانوني كه تفسير ماده سابق را مي‏نمايد چون در واقع قانون جديدي به شمار نمي‏آيد، عطف به گذشته مي‏كند. همچنين، اگر بپذيريم كه تفسير به معناي ثابت ماندن لفظ و بسط و توسعه معني است تا به آنجا كه لفظ تاب آن را داشته باشد، پس به طور كلي با تجديد نظر كه عبارت است از تصرف در لفظ و تغيير آن متفاوت است.


بنابر اين تفسير در حكم اصل الحاقي مصوب 18 ارديبهشت 1328 نيز محسوب نمي‏شد تا در صلاحيت مجلس مؤسسان قرار گيرد. بنابراين، تفسير قوانين اعم از اساسي و عادي در صلاحيت انحصاري مجلس شوراي ملي قرار مي‏گرفت. چنين اختياري باعث مي‏شد قانون اساسي دستخوش تفسيرهايي قرار گيرد كه توسط تعداد نسبتا كمي از نمايندگان مجلس شوراي ملي صورت مي‏گرفت. يكي از نتايج چنين اصلي متزلزل شدن قانون اساسي بود. از طرفي، با توجه به دوره معين نمايندگي در مجلس شوراي ملي، قانون اساسي تابع تفسيرهايي مي‏شد كه امكان داشت چندان عميق و مطابق با روح قانون اساسي نباشد. قانون عادي نيز به چنين سرنوشتي گرفتار مي‏آمد.

گفتار دوم: مساله تفسير قانون عادي در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران

سخن اول: قوانين عادي

اصل 73 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در مورد مساله تفسير است: شرح و تفسير قوانين عادي در صلاحيت مجلس شوراي اسلامي است. مفاد اين اصل مانع از تفسيري كه دادرسان در مقام تميز حق از قوانين مي‏كنند نيست. اين اصل در عين حالي كه يكي از حقوق مجلس شوراي اسلامي را بيان مي‏كند، حدود و حيطه آن را نيز نشان مي‏دهد. اين اصل بر اصل 57 پيش‏نويس قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مبتني بوده: تفسير قوانين عادي در صلاحيت مجلس شوراي ملي است.


مفاد اين ماده مانع از تفسيري نيست كه دادرسان در مقام تميز حق از قوانين مي‏كنند. اين اصل را گروه چهارم مجلس خبرگان بررسي نهايي قانون اساسي كه شامل ده عضو و مختص قوه مقننه بود مورد بررسي قرار دادند كه هفت نفر از آنها، فقها و مجتهدين مسلم بودند. بررسي كنندگان، اين اصل را در جلسه 32 مجلس خبرگان قانون اساسي به بحث و بدون هيچ گونه صحبتي - چه از سوي موافقين و چه از سوي مخالفين - و حتي بدون قرائت هيچ‏گونه توضيح، پيشنهاد، سؤال و تذكري، به راي گذاشتند و تصويب كردند.


به طور كلي تنها نكته‏اي كه درباره اين اصل گفته شد از سوي شهيد دكتر بهشتي بود: قاضي قانون را فقط بر مصاديقش تطبيق مي‏كند كه در شان قاضي است ولي در اينجا قصد اين است كه تفسيري كلي براي قانون بشود كه در شان مجلس شوراي ملي است. در اين اصل، تفسير قوانين تنها مختص مجلس نيست‏بلكه تفسير قضايي قضات هم حتمي تلقي گشته است. در حالي كه تفسير قضايي فقط در مقام تميز حق است و در مورد يك پرونده خاص به كار مي‏رود و شكل عام و همه‏گير ندارد مگر آنكه ديوان عالي كشور، يك تفسير را به عنوان راي وحدت رويه اتخاذ كند. اما نكته مهمي كه در مورد تفسير قوانين عادي در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران رعايت‏شده، آن است كه: نتيجه كار مجلس در مورد تفسير و شرح چون در شكل مصوبه است و تمام مصوبات بايد اعتبار قانون را پيدا نمايد، تاييد شوراي نگهبان را لازم دارد. به‏هرحال اين حق به مجلس شوراي اسلامي داده نشده است تا بتواند در زير پوشش تفسير، قانون جديدي وضع كند.


زيرا: ممكن است تاييد شوراي نگهبان از اصل قانون با رداشت‏خاصي بوده كه شوراي نگهبان از نظر مجلس داشته است. حال كه مجلس آن را تفسير و شرح مي‏نمايد، برداشت ديگري را ارائه مي‏دهد كه شوراي نگهبان نتواند آن را تاييد كند. در چنين شكلي شوراي نگهبان قانون مصوب سابق را از بين نبرده بلكه قانون سابق را با اين تفسير تاييد نمي‏كند، خاصه اينكه در بسياري از موارد تفسير قانون عادي برگشت دارد به تفسير قانون اساسي كه مرجعش شوراي نگهبان است.


بنابراين تفسير قانون عادي كه توسط مجلس شوراي اسلامي صورت مي‏گيرد، هم براي همگان لازم‏الاتباع است، هم بايستي به تاييد شوراي نگهبان برسد، هم مثل قانون بايد انتشار يابد و هم اينكه ضمانت اجرا دارد و عمل خلاف تفسير قانون عادي، عمل خلاف قانون محسوب مي‏گردد و قابل پيگيري است. اگر غير از مجلس شوراي اسلامي كه در عموم مسائل حق قانونگذاري دارد، مقامي بخواهد به شرح و تفسير قانون بپردازد، ملاك حقوقي ندارد: طبعا حق اختصاص پيدا مي‏كند به همان كسي كه حق قانونگذاري را دارد. به عبارت ديگر، شرح و تفسير قوانين يك مرحله از قانونگذاري است و اين حق مخصوص مجلس شوراي اسلامي است. فصل 13 آيين‏نامه داخلي مجلس شوراي اسلامي طي مواد 185 تا 188 به چگونگي تفسير قوانين عادي پرداخته است كه مي‏تواند به صورت طرح يا لايحه و به گونه يك فوريتي، دو فوريتي يا سه فوريتي باشد. موارد متعددي از اين نمونه تا كنون رخ داده است كه ذكر آن ضرورتي ندارد.

سخن دوم: تفسير قضايي

جمله تكميلي اصل 73 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران چنين است: مفاد اين اصل مانع از تفسيري كه دادرسان در مقام تميز حق از قوانين مي‏كنند، نيست. اين اصل را بايستي در كنار سه اصل ديگر مورد استناد قرار داد. بنابر اصل 36: حكم به مجازات و اجراي آن بايد تنها از طريق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد. مطابق اصل 166: احكام دادگاهها بايد مستدل و مستند به مواد قانوني و اصولي باشد كه بر اساس آن حكم صادر شده است. در اصل 167 كه بحثهاي فراواني در مورد آن صورت گرفته: قاضي موظف است كوشش كند حكم هر دعوا را در قوانين مدونه بيابد و اگر نيابد با استناد به منابع معتبر اسلامي يا فتاواي معتبر، حكم قضيه را صادر نمايد و نمي‏تواند به بهانه سكوت يا نقص يا اجمال يا تعارض قوانين مدونه از رسيدگي به دعوا و صدور حكم امتناع ورزد.


از آنجا كه قاضي نمي‏تواند از صدور حكم امتناع كند، منطق قضيه چنين نشان مي‏دهد كه قاضي بايستي اقدام به توجيه، استدلال و استنباط كند كه همگي از درون مايه‏هاي تفسير هستند. اصل 73 صراحتا تفسير را از لوازم تميز حق دانسته و آن را در اختيار دادرسان قرار داده، هر چند كه اعتبار آن محدود به دعوايي خاص است و براي ساير دادرسان الزام‏آور نيست. اما اصل 167 براي كار قضات نيز محدوده‏اي تعيين كرده و به قاضي حكم نموده است كه ابتدا به قوانين مدونه رجوع كند:


به كار بردن عبارت «كوشش كند» در اصل فوق به اين معني است كه تا مرحله استفاده از «روح قانون‏» براي يافتن حكم قانون قاضي بايد تلاش كند. اما همين كار قضات يعني برداشت و نظر شخصي از مفاد قانون، خود نوعي تفسير است; زيرا در حقيقت تطبيق قانون بر مورد خاص يك نوع معني كردن و تفسير نمودن آن است. البته مشخص است كه با چنين روندي تفسيرها متفاوت مي‏شود و با نظرهاي قضايي متعدد مواجه مي‏شويم. تنها راه گريز از اين معضل توسل به راي وحدت رويه ديوان عالي كشور است.


برخي از حقوقدانان، مفاد اصل 73 و 167 را مخصوص قانون مدني مي‏دانند و نه قانون كيفري; اما آن چيزي كه مورد اتفاق همگان است آن است كه فصل خصومت نشان‏دهنده توجه به حقوق انسانها و برآوردن خواسته قانونگذار عالي است. بنابراين: به بهانه اجمال و تناقض يا نداشتن نص صريح، از فصل دعاوي نمي‏توان امتناع كرد و نه هيچ حقوقداني مي‏تواند از يافتن راه حل دشواريهاي زندگي منصرف شود. مواد گوناگون آيين دادرسي مدني و كيفري نيز چنين پديده‏اي را نشان مي‏دهد و قاضي را موظف مي‏كند كه از نص صريح قانون، روح و مفاد قوانين موضوعه و عرف و عادت مسلم بهره ببرد و حكم هر دعوا را تعيين نمايد اما حق ندارد به طور عموم و قاعده كلي حكم بدهد.


سرانجام آنكه قانونگذاري عالي خواسته است‏به طور قطع و يقين، فصل خصومت‏شود، ولي از سوي ديگر، همو اراده كرده است كه احكام فيصله دهنده خصومتها مبتني بر منابع حقوق و استدلال مكفي باشند. بنابراين: قاضي متكي به قانون عادي است در حكم قضاوت و حق ندارد قانون عادي مصوب مجلس و شوراي نگهبان را به اين جهت كه خلاف قانون اساسي است، اجرا نكند. در تفسير قوانين قضايي باز هم قانون عادي تعيين تكليف مي‏كند نه قانون اساسي. اما مستفاد از اصول 73 و 98 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مي‏توان گفت كه اين قاضي است كه بايد حكم فيصله دهنده خصومت را بدهد. او نمي‏تواند منتظر تفسير قانون اساسي بماند و حتي اگر تفسيري از قانون اساسي وجود داشته باشد، مانع صلاحيت دادگاه و قاضي در تفسير و اجراي آن قانون در دعواي خاص نمي‏شود.


اگر پذيرفته باشيم كه قاضي «بايد حكم كند» بايد بپذيريم كه او مي‏بايست از بين انواع منابع حقوقي به ترتيب اولويت، استفاده و انشاي راي كند، اين عمل خود عبارت از «تفسير» است. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، چنين حقي را شناخته و آن را از اختيارات قضات قرار داده است.

سخن سوم: تفسير و مجمع تشخيص مصلحت نظام

مجمع تشخيص مصلحت نظام يك نهاد جديد حقوقي است كه پيش از آن در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران سابقه نداشته و با فرمان مستقيم امام خميني(س) در سال 1366 موجوديت‏يافته است. در ابتدا بنا بود كه اين مجمع، تنها در مواردي دخالت كند كه اختلاف لاينحلي بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان اتفاق افتاده باشد. سپس در فرمان بازنگري قانون اساسي كه در سال 1368 توسط ايشان اعلام گشت «مجمع تشخيص مصلحت نظام براي حل معضلات نظام و مشاوره با رهبري به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد» در نظر گرفته شد. از سويي، اصل 71 قانون اساسي، صلاحيت عام مجلس شوراي اسلامي را در تدوين كليه قوانين مورد نياز جامعه به طرزي انحصاري به رسميت‏شناخته است. از سوي ديگر بند 8 اصل 110 قانون اساسي، حل معضلات نظام را در اختيار رهبري و از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام قرار داده كه: در اجراي امر مذكور تا كنون موضوعات متعددي با ارجاع مقام رهبري به تصويب مجمع رسيده است كه برخي از آنها تصويب ابتدايي قوانين مي‏باشد.


بسياري از حقوقدانان حقوق اساسي ايران، قائل شدن رسالت قانونگذاري را براي مجمع خلاف حكومت قانون و قانون اساسي تلقي مي‏كنند. تصور چنين است: [از ظاهر قوانين مصوب مجمع با ارجاع مقام رهبري در اجراي بند هشتم اصل 110] به جاي طي طريق طولاني قانونگذاري (مجلس، شوراي نگهبان و مجمع در اجراي اصل 112) از طريق سريع‏الاجابه بند 8 اصل 110 مورد استفاده قرار گرفته است. طبق اصل 112 قانون اساسي، مقررات مجمع توسط خود اعضا تهيه و تصويب مي‏شود و به تاييد مقام رهبري مي‏رسد. هم در ماده 10 نخستين آيين‏نامه داخلي و هم در ماده 12 دومين آيين‏نامه داخلي مجمع تشخيص مصلحت نظام، در ميان موضوعات قابل طرح هيچ اسمي از «تفسير» برده نشده است. اما در موارد متعددي، مجمع اقدام به تفسير نموده و آن تفسير كه مرتبط بوده با قانون عادي، به مرحله اجرا گذاشته شده است. مانند:

1) قانون تفسير مصوبه مورخ 2/8/67 در مورد قانون مبارزه با مواد مخدر،كه طي يك ماده واحده از تصويب گذشته و اصولا از وظايف انحصاري شوراي نگهبان بوده است.

2) قانون تفسير مصوب 26/7/67 مجمع درخصوص تعزيرات امور گندم و آرد و نان مصوب 7/11/1372 مجمع تشخيص مصلحت نظام اسلامي، كه باز هم از قوانين عادي محسوب مي‏شده است.

3) قانون تفسير ماده 3 قانون تعيين حدود صلاحيت دادسراها و دادگاههاي نظامي كشور مصوب 6/5/1373 مجمع تشخيص مصلحت نظام.

4) قانون تفسير مصوب 25/5/1367 مجمع در خصوص حل مشكل اراضي باير مصوب 3/6/1373 مجمع تشخيص مصلحت نظام اسلامي.

5) قانون تفسير قانون تعيين تكليف اراضي واگذاري دولت و نهادها مصوب 15/12/1370 مصوب 3/9/1373 مجمع تشخيص مصلحت نظام اسلامي.

6) قانون تفسيرقانون نحوه اعمال تعزيرات حكومتي راجع به قاچاق كالا و ارز مصوب 12/2/1374 مجمع تشخيص مصلحت نظام اسلامي.

7) قانون تفسير تبصره‏هاي 3 و 6 قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق مصوب 28/8/71 مصوب 3/6/1373 مجمع تشخيص مصلحت نظام اسلامي.

اگر به نظر حقوقي يكي از حقوقدانان حقوق اساسي ايران دقت كنيم: آن دسته از مصوبات مجمع كه در اجراي اصل يكصد و دوازدهم براي حل اختلاف مجلس و شوراي نگهبان است در مجموعه يك قانون عادي ظاهر مي‏شوند به ترتيبي كه در طبقه‏بندي قوانين نمي‏توان رديف خاصي كه بالاتر از قانون عادي باشد براي آنها در نظر گرفت. زيرا آن مصوبات همانند قوانين عادي به اجرا درمي‏آيند. درخواهيم يافت كه مصوبات مجمع تشخيص مصلحت نظام، تقريبا به طرزي متفق، از نوع قانون عادي است و شرح و تفسير آن منحصرا در صلاحيت مجلس شوراي اسلامي است و نه مجمع تشخيص مصلحت نظام. هر چند خود مجمع از شوراي نگهبان سؤال كرده: 2- اگر ابهامي در مفهوم مصوبات بود رفع ابهام آن و تفسير مصوبه با خود مجمع است و يا مرجع تفسير، مجلس شوراي اسلامي و يا تفسيرها احتياج به ارجاع مجدد از سوي مقام رهبري است؟

3- اصولا آيا مصوبات مجمع قانون است و همه ويژگيهاي قوانين عادي بايد در مورد آنها مراعات شود و من جمله تفسير؟ به نظر مي‏رسد مجمع تشخيص مصلحت نظام با توجه به همه بحثها و حكمهايي كه درباره آن شده، بيشتر يك نهاد حقوقي «مشخص‏» و «مميز» است تا «مقنن‏». بنابراين نمي‏تواند قانون عادي وضع كند. با پذيرش اين وجه از قضيه، معلوم است كه تفسيرهاي مجمع تشخيص مصلحت نظام، چندان وجهه حقوقي ندارند و با بنيادهاي حقوقي منطبق نيستند.

پاسخ شوراي نگهبان به پرسش تفسيرخواهانه مجمع تشخيص مصلحت نظام، نيز چنين نظري را تاييد مي‏كند: تفسير مواد قانوني مصوب مجمع، در محدوده تبيين مراد با مجمع است. اما اگر مجمع در مقام توسعه و تضييق مصوبه خود باشد، مستقلا نمي‏تواند اقدام نمايد. حقيقت آن است كه مستفاد از نظريه تفسيري شوراي نگهبان، تفسير خودبه خود به معناي رازگشايي و شرح است و غير از اين نمي‏تواند باشد كه به گستره يك موضوع دامن بزند و يا از دامنه يك موضوع بكاهد. در هر حال نمي‏توان متقاعد شد كه مجمع تشخيص مصلحت نظام حق تفسير داشته باشد; و با چنين نگرشي به عبارت اولي، حق قانونگذاري نيز ندارد.

گفتار سوم: مساله تفسير قانون اساسي در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران

اصل 98 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به مساله تفسير قانون اساسي پرداخته: تفسير قانون اساسي به عهده شوراي نگهبان است كه با تصويب سه چهارم آنان انجام مي‏شود. پيش‏نويس قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران اصلا متعرض «مساله تفسير قانون اساسي‏» نشده و هيچ اصلي را به آن اختصاص نداده بود. گروه بررسي اصول، اصل مربوط به تفسير قانون اساسي را با شماره 1/83 در مجلس خبرگان بررسي نهايي قانون اساسي، طرح كردند: تفسير قانون اساسي به عهده شوراي نگهبان است. اين اصل در جلسه 62 مجلس خبرگان قانون اساسي مورد بررسي قرار گرفت و آراي متفاوتي درباره آن، ارائه شد:

1) تفسير قانون اساسي معمولا به عهده مجلس شوراي ملي است.

2) تفسير قانون اساسي با دو مرجع مجلس شوراي ملي يا مجلس مؤسسان جديد است.

3) تفسير قانون اساسي با ديوان قانون اساسي هر كشوري است.

4) تفسير به عهده مجلس شوراي ملي باشد ولي چون تفسير خودش يك مصوبه است‏به نظر شوراي نگهبان هم خواهد رسيد. زيرا يك هيات دوازده نفره صلاحيتش بيشتر از يك مجلس شورا نيست.

5) تفسير قانون اساسي به عهده شوراي نگهبان باشد. زيرا به دليل نظارتش بر مصوبات مجلس كاملا بر قانون اساسي و زواياي گوناگون آن مسلط است و از طرف ديگر به دليل وجود فقهاي متبحر و حقوقدانان مسلط، شوراي نگهبان اولي به تفسير قانون اساسي است‏خصوصا با توجه به اينكه قانون اساسي ايران دو جنبه‏اي است‏يعني هم فقهي است و هم متون مدون و معمول حقوقي در آن دخيل است.

6) چون مجلس شوراي ملي عاليترين مقام قانونگذاري است، اگر تفسير قوانين عادي را به او بدهيم، قانون اساسي را نيز مي‏تواند تفسير كند.

7) اگر مجلس بتواند اضعف را تفسير كند دليل بر آن نيست كه اقوي را هم بتواند. از سوي ديگر، مجلس شوراي ملي نمايندگاني دارد كه همگي در قانون‏شناسي و فهم زواياي گوناگون انطباق يك قانون متبحر نيستند. بنابراين بايستي به نهادي داده شود كه همه آنها قانون‏شناس باشند.

8) اگر گفته شود مصوبات مجلس شوراي ملي تا از نظر انطباق با قانون اساسي از مجراي شوراي نگهبان نگذرد، قانونيت آن تام نيست معنايش اين است كه صلاحيت تام تشخيص انطباق يك قانون با قانون اساسي به عهده مجلس شوراي ملي گذاشته نشده و اولي است كه مقام تفسير كننده قانون اساسي هم، او نباشد.

9) يك پيشنهاد جديد هم بوده است مبني بر اينكه اگر همان خبرگان قانون اساسي با اكثريت 23 بتوانند اجتماع كنند، تفسير قانون اساسي به عهده آنها و گرنه به عهده شوراي نگهبان باشد. در چنين وضعيتي، اصل 1/83 به راي گذاشته ولي مردود اعلام شد. سپس در جلسه 63 مجلس خبرگان قانون اساسي، بار ديگر مساله و اصل تفسير قانون اساسي به بحث گذاشته شد. صورت اصل مطروحه چنين بود: تفسير قانون اساسي به عهده شوراي نگهبان است كه با تصويب سه چهارم آنان انجام مي‏شود. در اين جلسه هم سخناني درباره اين اصل به ميان آمد:

1) تاييد شوراي عالي قضايي هم قيد شود.

2) اگر تشخيص عدم تعارض مصوبات مجلس را به عهده اكثريت‏شوراي نگهبان بگذاريم، قيد سه چهارم در مورد تفسير نوعي تعارض اصل 98 با اصل 96 است.

3) تفسير به معناي اعتمادي است كه محتاج توضيح و شرح است، ولي تشخيص نوعي تعيين تعارض يا عدم تعارض است.

4) در عين حال پيشنهاد مي‏شود كه چون با اين وضعيت هيچ كدام از نمايندگان مجلس كه نماينده ملت هستند در تفسير قانون اساسي دخالت ندارند، بهتر است‏يك شوراي 24 نفره به طرز مساوي هم از ميان ملت و هم شوراي نگهبان براي اين كار انتخاب شوند تا هم نظر رهبر و هم نظر ملت ملحوظ باشد. پس از اينكه پيشنهاد كفايت مذاكرات راي آورد، اصل 1/83 يا 98 به راي گذاشته و تصويب شد. قانون اساسي كشورمان، مقام تفسيركننده خود را به نهادي داده است كه كمترين وابستگي را به قواي سه‏گانه دارد و مي‏تواند بدون برهم زدن تعادل قوا، اقدام به اين عمل مهم نمايد. تفسير قانون اساسي از آنجا كه به مثابه خود قانون اساسي و هنجار برترين حقوقي كشور است، اهميتي استثنايي دارد. به دليل همين اهميت است كه به طور كلي كوشش مي‏شود تا از واگذاري تفسير قانون اساسي به مجالس قانونگذاري عادي جلوگيري شود. واضعين نخستين قانون اساسي هميشه پي‏جوي آن هستند كه نهادي انتخاب شود كه سياست در آن رخنه نكند و شيوه كار چنان باشد كه بيشتر به آراي عمومي ملت نزديك گردد. از سوي ديگر: در مورد تفسير قانون اساسي چون مجلس مؤسسان (بررسي نهايي قانون اساسي و شوراي بازنگري قانون اساسي) اصولا موقتي و كوتاه مدت است و صرفا براي تدوين و يا اصلاح و تغيير قانون اساسي تشكيل مي‏شود و نمي‏توان چنين مجلسي را به طور دائم پابرجا داشت امر تفسير توسط مجلس قانونگذار اساسي عملا غير ممكن خواهد بود. [به همين دليل در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران] شوراي نگهبان به عنوان قوه مؤسس ناظر، قائم مقام قوه مؤسس قانونگذار مي‏باشد. در حقيقت‏شوراي نگهبان مرجع جانشين قوه مؤسس است زيرا گفته مي‏شود كه بهترين مفسر قانون، همان واضع قانون است. آيين‏نامه داخلي شوراي نگهبان طي مواد 13 تا 16 به چگونگي تفسير پرداخته است:

1) در سالهاي آغازين، شوراي نگهبان در ارائه نظر و تفسير بسيار سخاوتمندانه عمل مي‏كرد ولي با تغيير آيين‏نامه داخلي، طبق ماده 13، تنها چهار مقام حق دارند از شوراي نگهبان تفسير بخواهند.

2) اگر شوراي نگهبان اقدام به تفسير نمود و يا نظريه شرعي خود را اعلام كرد در روزنامه رسمي به چاپ خواهد رسيد و از آن پس به مثابه قانون تلقي خواهد شد.

3) اينكه آيا مورد سؤال از مصاديق تفسير است‏يا خير، با اكثريت اعضاي شوراي نگهبان است و اگر چنين اكثريتي حاصل شد، شوراي نگهبان اقدام به تفسير خواهد كرد; والا نظر مشورتي خواهد داد.

4) سؤال مشورتي و مشورت‏خواهي از شوراي نگهبان هم محدود و منوط به چهار مقام و به تشخيص خود شوراي نگهبان شده است.

در خصوص اصل 98 گاهي چنين استنباط مي‏شود كه هر كس مي‏تواند از شوراي نگهبان تفسير بخواهد و اين وفور تفسير را نشان مي‏دهد، گاهي نيز عكس آن استنباط مي‏شود. ولي بايد توجه داشت كه قانون اساسي از چنان اهميتي برخوردار است كه نبايستي دمادم مورد تفسير قرار گيرد، كه اين كار باعث‏سستي و تزلزل آن مي‏شود. همچنين، بايد توجه داشت كه بايستي زماني به تفسير پناه برد كه همه راهها آزمايش شده و به بن بست رسيده باشد. زيرا تفسير قانون اساسي جزء جدايي‏ناپذير قانون اساسي و عين آن است و بهتر است قانون اساسي يك كشور را وفور تفاسير فربه نكند. ابتدا مرحله‏هاي گوناگوني بايستي طي گردد و كش و قوسهاي مختلف حقوقي صورت گيرد تا اگر واقعا بن بست قانوني حادث شده باشد، آنگاه شوراي نگهبان اقدام به تفسير آن كند. در اين گام، شوراي نگهبان مختار است كه با اعلام نظر حقوقي مشورتي و يا قانوني تفسير، گره‏گشا باشد. بنابراين، شوراي نگهبان ضمن وقوف كامل به نظام حقوقي و سياسي كشور بايستي موقعيتهاي زماني و مكاني را بشناسد و آنگاه اگر لازم ديد، اقدام نمايد. به‏هرحال: شوراي نگهبان در تفسير قانون اساسي مسئوليت مضاعفي دارد و خود به هنگام تفسير ملتزم به پرهيز از انحراف خواهد بود. اما يك نكته مهم در اين زمينه وجود دارد. دو تن از حقوقدانان حقوق اساسي كشورمان معتقدند كه خود شوراي نگهبان مي‏تواند في‏البداهه و از نزد خود اقدام به تفسير قانون اساسي نمايد: به تشخيص خود شورا، تفسير ضروري باشد. و ديگر آنكه: بدون ترديد هرگاه طبق آيين‏نامه داخلي اين شورا، تفسيري از هر يك از اصول را لازم بداند مي‏تواند، ضمن تفسير، آن را به طور علني و براي اجرا اعلام نمايد. اما نگارنده به چند دليل موافق نيست كه چنين اختياراتي را براي شوراي نگهبان قائل شويم. اين دلايل عبارتند از:

1) عاليترين سند حقوقي و برترين هنجار قانوني يك كشور را نمي‏توان در اختيار تعدادي معدود از فقها و حقوقدانان قرار داد. با آنكه قانون اساسي، اكثريت‏خاص سه چهارم را براي تفسير قانون اساسي قرار داده است، ولي در نتيجه كار تفاوتي نمي‏كند. آيا مي‏توان قانون اساسي را در اختيار يك جمع نه نفره قرار داد و آنها را مختار كرد كه سرنوشت‏حقوقي و سياسي يك اجتماع را به سهولت در دست گيرند؟

2) قانون اساسي متني است كه در آن حقوق اساسي و آزاديهاي فردي گنجانده شده و تفسير اقدامي است كه مي‏تواند به توسيع يا تضييع حقوق و آزاديها منجر شود. روح قانون به هيچ عنوان اجازه نمي‏دهد كه جمعي اندك بتوانند قانون اساسي را به نحوي تفسير كنند كه حقوق و آزاديها تضييع شود.

3) مناسبت قانوني نيز اقدام به تفسير ابتدايي را به شوراي نگهبان نمي‏دهد; زيرا تفسير هنگامي لازم مي‏آيد كه نوعي بن بست در كار قوه مقننه، قضاييه و مجريه پديد آيد و همانها هستند كه مي‏توانند با طي تمامي گامها، در صورت وجود بن بست واقعي از شوراي نگهبان، تفسير قانون اساسي را بخواهند. طبيعت كار شوراي نگهبان نه اجرائيات است، نه قضاوت و نه تقنين. پس چگونه مي‏تواند مرجعي خوب و مناسب براي تفسير قانون اساسي باشد اگر خود بخواهد به چنين كاري اقدام نمايد؟

4) نه از اصل 98 و نه از موارد مرتبط با تفسير در آيين‏نامه داخلي شوراي نگهبان چنين استنباط نمي‏شود كه اين شورا بتواند خود اقدام به تفسير قانون اساسي نمايد. در مذاكرات مجلس خبرگان بررسي نهايي قانون اساسي نيز، روح همين استدلال حاكم بوده بدين معنا كه تفسير، تعبير به پرسش و خواهش شده است و نه اقدامي كه يك نهاد حقوقي از نزد خود بتواند انجام دهد.

5) اصل 57 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران قواي سه‏گانه حاكم در جمهوري اسلامي را مستقل از يكديگر مي‏داند. اين استقلال به اين معناست كه هر سه قوه نسبت‏به همديگر حقوق و وظايفي دارند. اگر قائل به تفسير ابتدايي توسط شوراي نگهبان بشويم، يك گروه 9 نفره مي‏تواند خلاف قانون اساسي، به توسيع اختيارات يك قوه و تضييق اختيارات قوه ديگر دست‏بزند. با كدام منطق حقوقي مي‏توان چنين استنباطي را قبول كرد؟

6) نيز مي‏توان توجه كرد كه در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، مقام رهبري با عنوان ولي مطلقه فقيه، عاليترين مقام كشور و صاحب بيشترين اختيارات است. در يك فرض حقوقي مي‏توان چنين استنباط كرد كه گروه 9 نفره‏اي از اعضاي شوراي نگهبان مي‏توانند طي تفسيري به توسعه بيش از حد اختيارات رهبري و يا حتي كاهش آن بپردازند. به ويژه اگر دقت كنيم كه «تفسير قانون اساسي‏» هنگامي كه ارائه شد، خود به خود جزء متن قانون اساسي است و اصلا عين همان محسوب مي‏شود. آيا عقلايي است‏به تفسير آغازين و في‏البداهه قانون اساسي توسط شوراي نگهبان باور داشته باشيم؟

7) به طرزي ديگر نيز مي‏توان استدلال نمود. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، قواي سه‏گانه را مستقل از همديگر و زير نظر امامت امت و رهبري، خواسته است. اگر قائل شويم كه شوراي نگهبان خود مي‏تواند اقدام به تفسير نمايد و آن را اعلام كند، آيا در چنين فرضي، قدرتي فوق‏العاده، براي آن نهاد قائل نشده‏ايم، حتي بالاتر از سه قوه و يا بيشتر از آن مافوق مقام رهبري؟ زيرا در فرض حقوقي، حتي اگر ناممكن به نظر آيد، بايستي استدلال حقوقي ارائه نمود.

بنابراين به نظر نگارنده، شوراي نگهبان تنها زماني مي‏تواند اقدام به تفسير قانون اساسي كند كه از آن خواسته شود; ولي خود به تنهايي و بدون آنكه طرف مشورت و يا سؤال تفسيري قرار گيرد، نمي‏تواند في‏البداهه اقدام به تفسير نمايد.

نتيجه‏گيري

1) از آنجا كه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران سه نوع تفسير قانون اساسي، قانون عادي و قضايي را به رسميت‏شناخته و آن را در اختيار سه مرجع گوناگون قرار داده است، وضعيت‏حقوقي مناسب‏تر و بهينه‏تري را نسبت‏به قانون اساسي مشروطيت دارد كه در آن همه گونه تفسير قوانين از صلاحيتهاي مختصه و انحصاري مجلس شوراي ملي دانسته بود.

2) در قانون اساسي مشروطيت، سرنوشت همه گونه قوانين، اعم از اساسي و عادي به مجلس شوراي ملي سپرده شده بود. اين نكته، نشان مي‏دهد كه حتي قانون اساسي نيز تحت اختيار آن مجلس بود و چنين رسمي، مطابق با قواعد حقوقي و منطق قانون‏پروري نيست.

3) در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران اين امور تفكيك شده است تا نتوان قانون اساسي را به سهولت متزلزل كرد. براي تفسير قانون اساسي، راهي صعب تعبيه شده و اين كار نشان‏دهنده حمايت از قداست قانون اساسي است.

4) در متن قانون اساسي همچنين مرجع تفسير قانون عادي و تفسير قضايي معلوم گشته است تا تداخلي در روند امور پيش نيايد.

5) به نظر مي‏رسد مجمع تشخيص مصلحت نظام با تمام جوانب آن، به لحاظ حقوقي نمي‏تواند يك قانونگذار باشد. بنابراين تفسيرهايي كه تا كنون اين مجمع ارائه كرده در صلاحيت مجلس شوراي اسلامي و جزء قوانين عادي بوده است و با منطق حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، سازگار نيست.

6) به نظر مي‏رسد شوراي نگهبان تنها زماني مي‏تواند اقدام به تفسير قانون اساسي نمايد كه:

الف) مقام رسمي صلاحيتداري از آن بخواهد;

ب) خود شوراي نگهبان، پرسش را از موارد صدق و نيازمند تفسير بداند. اما اينكه خود شوراي نگهبان بدون درخواست مقامات صلاحيتدار اقدام به چنين كاري نمايد، عملي است كه در آن تشكيك حقوقي و قانوني بسيار مي‏توان روا دانست.

/ 1