گفت و گو با آقايان سيد كاظم حائرى ، عباسعلى عميد زنجانى ،ابوالقاسم گرجى سوال1 : نظام سياسى چه معنايى دارد؟ رابطه آن با انديشه سياسى، فلسفـه سياسى و فقـه سياسى چيست؟ آيت الله حائرى : نظام سياسى به معناى همان نظمى است كه امور جامعه را اداره مىكند .يعنى همان قوانينى كه با آن، امور اجتماع را تدبير مىكنند .هيچ جامعه اى بدون نظام سياسى نمىتواند به پاى خود بايستد مگرآن كه ازاصل بى نظم و قانون باشد.پس، به نظمى كه اداره اجتماعى را به عهده مىگيرد نظام سياسى مىگويند .اگر ما بخواهيم نظام سياسى را با انديشه سياسى،فلسفه سياسى و فقه سياسى مقايسه كنيم، هر سه را با هم مرتبط مىبينيم ;بدين صورت كه نظام، زاييده انديشه است و انديشه سياسى هم بخشى از فلسفه است، فقه سياسى هم همان احكامى است كه مربوط به اداره جامعه است .البته فقه يك معناى تنگترى از نظام دارد ;يعنى در اصطلاح ما فقه، احكامى است كه مستقيما از طرف شريعت آمده به خلاف نظام كه مىتواند همين فقه باشد و مىتواند احكام ثانوى باشد كه مجلس يا ولى فقيه آنها را جعل كند .پس، فقه سياسى عبارت از آن بخش احكام سياسى ـ فقهى است كه مستقيما از شريعت گرفته شده است . فقه سياسى يك پايه محكم نظام سياسى را تشكيل مىدهد بنابراين نظام سياسى نتيجه سه چيز است :انديشه سياسى، فلسفه سياسى و فقه سياسى . سوال : بعد اثباتى آن اين است كه انديشه سياسى و فلسفه سياسى در واقع چيزى است كه نظام سياسى از آن به وجود مىآيد، اما يك بعد غير اثباتى هم دارد و آن اين كه اين چند مفهوم، چه تفاوتى با هم دارند و محل نزاع در كجاست؟ چون بعضى مىگويند :ما فقه سياسى انديشه سياسى و فلسفه سياسى داريم اما نظام سياسى نداريم . جواب : نظام سياسى همان قانون هايى است كه در حال حاضر در اجتماع پياده مىشود، مثل قانون اساسى كه مواد آن بالفعل در جامعه پياده مىشود اين نظام است اما انديشه، فقط يك فكر است كه ممكن است پياده شود و يا اصلا نشود، فلسفه هم كه شاخه اى از انديشه است و باز لزومى ندارد هميشه پياده شود .فقه هم ممكن است جامعه اى به فقه، پاى بند نباشند و دستورهاى آن را پياده نكنند ولى نظام آن قوانينى است كه در هر صورت در تمامى جوامع وجود دارد ;به عبارت ديگر، نظام سياسى عبارت است از قانون هايى كه بالفعل جامعه را اداره مىكند، خواه قانون حق و خواه ناحق . سوال : مىگويند كه نظام سياسى، عبارت است از تعيين چارچوب هاى خاص اجرايى و مديريتى در جامعه، مثل تعيين نحوه تشكيل مجلس يا چگونگى تفكيك قوا و مسائلى از اين قبيل . جواب : من اين را يك بخش از نظام مىدانم شما مىگوييد كه اگر اين پايين تر آمد و جزئى تر شد ديگر اسمش را نظام نمىگذاريم، نه اين كه شما مىگوييد درست است كه اين نظام است اما سطح و بخشى از نظام است، زير مجموعه هاى اين بخش، يعنى همان بندهايى را هم كه مجلس تصويب مىكند آن هم نظام است ;يعنى مثلا اين كه تصويب مىكنيد كه گران فروشى نكنيد يا كارهايى از اين قبيل، اين هم جزئى از نظام است . سوال : اين كه فقه سياسى است . جواب: من فقه را به دستورهايى كه مستقيما شريعت داده اختصاص مىدهم، مثل گرانفروشى نكنيد يا مردم بر جان و مال خود مسلط هستند و ... سوال : اين كه فقه مىشود . اگر بخواهيد اين طورى بحث كنيد، يعنى برنامه هايى را هم كه مجلس پياده مىكند اسمش را فقه بگذاريد آن وقت ما مجبور مىشويم كه نظام سياسى را فقط عبارت بدانيم از آن چارچوب هاى كلى .من مىخواستم فقه را اختصاص بدهم به آن احكامى كه مستقيما از شريعت آمده و احكامى را كه ولى امر يا مجلسى كه صلاحيت دارد جعل كرده از فقه بيرون كنم و در درون نظام سياسى جاى دهم، در اين صورت نظام سياسى دو طبقه دارد :يك طبقه آن نظام كلى است كه شما مىگوييد و همان نظام سياسى معمولى است، و طبقه دوم آن كه پايينتر و ريزتر است و قهرا بايد و نبايد در آن هست(اگر چه شما مىخواهيد آن بايد و نبايدها را داخل فقه كنيد، خوب بله ما هم مجبوريم نظام را فقط كليات بگيريم و اگر نخواهيم در فقه قرار دهيم اين هم داخل در نظام سياسى مىشود ) حال اين مربوط به اين است كه ارتباط را چگونه برقرار كنيد . سوال : چگونه مىتوان ميان نظام سياسى، انديشه سياسى، فقه سياسى و فلسفه سياسى، تفاوت گذاشت ؟ جواب : اگر آن معيارهايى را كه من براى مرزبندى ميان اين سه مفهوم در نظر داشتم بپذيريد، بحث كاملا روشن مىشود ;من اصرار داشتم كه اين بايد و نبايد در هر دين و مذهب و مسلكى مستقيما از شريعت آمده، خواه شريعت اسلامى يا مسيحيت يا حتى كمونيستها كه شريعت ندارند باز عموماتى دارند كه همان شريعت خودشان مىشود اگر اين قوانين را، كه ديگر مطابق راءى ولى فقيه يا مجلس و يا شعبه هاى آن نيست، فقه بناميم، تعريف و مرز نظام سياسى، انديشه سياسى وفسلفه سياسى هم روشن مىشود و آن اين كه :نظام سياسى قوانين و دستورالعمل هايى است كه اجتماع را اداره مىكند مثل قانون تفكيك قوا، انتخابات، تشكيل مجلس و چيزهاى ديگرى از اين قبيل . درست است كه اين قوانين هم در واقع نوعى بايد و نبايد است ولى مستقيما از متن شريعت برنخاسته است .اما انديشه سياسى فقط فكر و تدبر در خصوص مسائلى است كه به اداره امور اجتماعى مربوط مىشود و ممكن است هيچ گاه به مرحله قانون و بايد و نبايد هم نرسد .و فلسفه سياسى، شعبه اى از شعبه هاى انديشه است كه در آن از علل وجود و افول پديده هاى سياسى، مبانى عقلى و هويت آنها بحث مىشود .
دكتر گرجى :
نظام سياسى، اصطلاحى است كه اخيرا جعل شده و تصور مىكنم كسانى كه اين اصطلاح را جعل كرده اند مقصودشان در حقيقت همان معناى لغوى نظام و سياست است، نظام سياسى عبارت است از :اساس و شالوده اى كه متفكران يك مذهب يا قوم و ملتى، آن را براى اجراى مقاصدشان پى ريزى مىكنند .ولى در جامعه ما به آن قالب و چهارچوبى كه به وسيله آن، مطالب خود را به جامعه ارائه مىدهند، نظام سياسى مىگويند .شايد بتوان گفت آن اساس و شالوده و مسائل زيربنايى كه متفكران هر قوم براى پياده كردن اهداف خود در نظر گرفته اند، نظام سياسى نام دارد .و انديشه سياسى نظرياتى است كه در باره مسائل مختلف سياسى ابراز مىشود فقه سياسى هم بايدها و نبايدهايى است كه در فقه اسلام در خصوص اداره اجتماع بيان شده است اما فلسفه سياسى مجموعه افكار و عقايدى است كه سياستمداران هر جامعه بايد بدان معتقد باشند . سوال : اين تعريفى كه شمااز نظام سياسى كرديد بسيار كلى است، چون اين تعبير شامل همه مطالب مىشود، پس ديگر چرا بگوييم نظام سياسى؟ اسلام براى ما كليات را بيان كرده است و ما بايد مطابق نيازهاى عصر، از آن ها استفاده كنيم، معناى حديث :علينا القاء الاصول و عليكم بالتفريع همين است . سوال : پس مىتوان ديدگاه شما را اين طور خلاصه كرد كه اسلام ارزشهاى سياسى دارد اما نظام سياسى به معنا و مفهوم امروزى ندارد؟ جواب : نه، اين طور نمىتوان گفت، چون اسلام، اصول مورد نياز را القا كرده و عقل هم عطا فرموده است، پس ما بايد با عقل خود در آن اصول، غور كنيم و با توجه به نيازهاى زمان، مشكلات خود را برطرف نماييم ;زيرا اسلام احكام تاءسيسى زيادى ندارد، حتى همانها را نيز نمىتوان گفت كه واقعا تاءسيسى است، بلكه همه آنها امضاى مقررات و احكامى است كه عقل روا دانسته است .
حجه الاسلام عميد زنجانى :
ابتدا از فقه سياسى شروع كنيم، فقه سياسى را دو نوع مىتوان تعريف كرد :يكى آن كه بگوييم :فقه سياسى، كليه مباحث سياسى فقه است ;مثل خطبه هاى نماز جمعه، دارالاسلام، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، حدود و ديات و ديگر مباحث و احكام فقهى كه رنگ و بوى سياسى دارد .اين تعريف سنتى فقه سياسى است .اما تعريف امروزى فقه سياسى عبارت است از :تمامى پاسخهايى كه فقه به سوالهاى سياسى عصر و زمان مىدهد ;مثلا كه ديدگاه فقه در خصوص انتخابات، تفكيك قوا، مشروعيت و جايگاه دستگاه اجرايى و سوال هايى ديگرى از اين قبيل، همه در محدوده فقه سياسى است .يعنى متد استنباط و روش آن، همان متد و روش سنتى است اما سوال ها و پاسخها جديد و تازه است .اگر ما فقه سياسى را به معناى دوم بگيريم شامل نظام سياسى، فلسفه سياسى و انديشه سياسى و حتى شامل حقوق بين الملل و حقوق اساسى و حقوق عمومى هم مىشود ; يعنى همه اين مفاهيم در تعريف فقه سياسى گنجانده شده است .اما من خودم تفكيكى بين اين اصطلاحات قائلم كه فكر مىكنم مىتواند در تبيين مطالب فقه سياسى مفيد باشد، من مسائل فقه سياسى را اين گونه موضوع بندى مىكنم :گاه مسائل فقه سياسى مربوط به اصولى است كه بر اساس آن اصول، انديشه سياسى شكل مىگيرد ;به تعبير ديگر، مبانى فرضا همانهايى است كه مرحوم نائينى هم در تنبيه الامه بر اساس آن ها مشى كرده، مساوات، آزادى مشورت و كه اين اصول مبين آن چيزى است كه ما از آن به انديشه سياسى تعبير مىكنيم .اينها در حقيقت يك سلسله مسائل خاصى هستند كه از كتاب و سنت و نيز آراى فقها و دليل عقل( به معناى خاص فقهىاش )مىتوانيم آن را استنباط كنيم .اين اصول در حقيقت به منزله ركن و پايه و اساس و مبانى است .بر اساس اين مبانى است كه يك فكر سياسى شكل مىگيرد اين فكر سياسى، به تعبير بنده، عبارت است از يك نظريه سياسى، يعنى از مجموعه اين مبانى يك نظام سياسى و يك نظريه سياسى، شكل مىگيرد كه عبارت است از امامت .پس امامت يك نظريه سياسى است كه از دل انديشه سياسى متولد مىشود ;يعنى آن مبانى به نظريه امامت منتهى مىشود .من نظريه امامت را، نظريه سياسى مىدانم كه با انديشه سياسى فرق دارد انديشه سياسى، همان مبانى است .امامت هم خود تئوريهاى متفاوتى دارد ;مثل تئورى ولايت فقيه، تئورى حكومت آزاد حسبه اى و...ما از امامت يعنى از نظريه سياسى يك تئورى سياسى، استخراج مىكنيم ; مثلا مشروطه يك تئورى سياسى است كه مرحوم نائينى خواسته آن را از دل امامت ـ كه يك نظريه سياسى است ـ استخراج كند .مرحوم نائينى كه امامت را رد نكرده اما وقتى خواسته آن را به صورت عينى و به شكل يك تئورى يا متد در آورد در يك قالب و شكل خاصى، مشروطه را مطرح كرده است .امام، ولايت فقيه را مطرح كرد .من ولايت فقيه را يك تئورى مىدانم .پس نظريه امامت مىتواند داراى چندين تئورى باشد كه من در درس فقه سياسى كارشناسى ارشد رشته سياسى آن ها را شرح مىدهم ;يعنى مىگويم در نظريه امامت مىتوان چهار تا، پنج تئورى باشد كه يكى از آن ها تئورى ولايت فقيه است، آن وقت شما همين ولايت فقيه را سازماندهى مىكنيد و در قالب يك نظام يا صريح تر بگوييم در قالب يك قانون اساسى در مىآوريد .ما مىتوانيم براى ولايت فقيه ده نوع قانون اساسى بنويسيم يكى از آن ها همين قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران است، من در جلد دوم فقه سياسى پنج نوع نظام سياسى ديگر بر اساس ولايت فقيه تصوير كردم، مثلا ما يك نظام سياسى داشته باشيم كه سه قوه داشته باشد و هر سه قوه مجتهد جامع الشرايط باشد ;يعنى هم نمايندگان پارلمان، هم قضات، هم مجريان رده اول تمام آنچه كه ما امروز جزو شرايط رهبرى مىدانيم همه را داشته باشند در چنين وضعى ديگر نمىتوانيد بگوييد كه مشروطيت نظام با ولايت فقيه است، چون شرايط رهبرى در درون خود نهاد حكومتى عموميت مىيابد يا به تعبير قرآن مىشود تعميم امامت .شما مىدانيد بعد از بازنگرى در قانون اساسى، نظام سياسى كنونى جمهورى اسلامى با آن چه كه در قبل بود، فرق كرد ;يعنى دو نظام سياسى متفاوت است، البته خيلى از اركانش با هم مشترك است ولى تمركزى كه اكنون در قوه مجريه است با قبل از بازنگرى متفاوت است .اختيارات رهبرى اضافه و شرايطش كم شده است .بالاخره نظام سياسى متفاوت بوده يعنى ما بعد از انقلاب اسلامى دو قانون اساسى و دو نظام داشتيم و ممكن است ده يا بيست يا پنجاه يا صد سال ديگر، نظام ديگرى ترسيم شود .پس بنابراين حتى بر اساس تئورى ولايت فقيه هم مىتوان ساختار جديدى از نظام سياسى تصوير كرد . سوال : استاد، خود نظام سياسى را معنا بفرماييد، چون بسيارى خود ولايت فقيه را نظام سياسى مىدانند . جواب : نه، نظام سياسى و دولت اصطلاحا عبارت است از :يك اقتدار عالى كه از تشكل ملت به وجود مىآيد منتها بر اساس نظريه ولايت فقيه، در اين شكل گيرى دولت مبناى ولايت فقيه موثر است ;يعنى يك شكل گيرى دو بعدى است :يك بعد، حاكميت الهى است و بعد ديگر حاكميت مردمى است از آن جا كه مردم معتقد به حاكميت الهى هستند اين دو با هم تلفيق مىشوند يعنى شكل گيرى اقتدار عالى هم از طريق آراى مردم است و هم از كانال اراده و حاكميت الهى . سوال : با توجه به اين كه دولت يك امر مستحدثى است يعنى در اروپا بعد از رنسانس پيش آمد، سوال اين است كه اين نظام سياسى در اسلام چه گونه تصوير مىشود يعنى نظام سياسى اسلامى كه خود اسلام آورده باشد، نه اينكه اسلامى شده باشد، كدام است؟ جواب : دولت امر مستحدثى نيست بلكه شكل دولت، مستحدث است، يعنى اين طورنيست كهمثلا ده يا پانزده نظام سياسى باشد و ما از ميان اينها يكى را انتخاب كنيم، بلكه ما بر اساس مبانى انديشه سياسى و بر اساس نظريه امامت و تئورى ولايت فقيه بايد نظام سياسى مناسب را بسازيم و لذا قانون اساسى ما درعين اين كه مشابهتهاى بسيار با حقوق اساسى كشورهاى ديگر دارد در عين حال يك ساختار جديدى است كه از نو ساخته شده است .من در اين مورد مثالى مىزنم : شما يك بار با حروفى كه قبلا ريخته شده كتابى را حروف چينى مىكنيد، اما گاهى خود آن حروف را از نوقالب ريزى مىكنيد و مىسازيد .اين جا هم همين طور است كه ما نظام سياسى را بر اساس مبانى مستحكم و غير قابل تغيير، از نو مىسازيم .ما در تدريس حقوق اساسى بر اين تكيه داريم كه اصلا ما چيزى را از ديگران نگرفتيم بلكه از نو ساختيم البته با استفاده از تجربيات پيشرفته بشرى كه مقتضاى عقل است .البته مبانى هميشه ثابت و غير قابل تغيير است ;يعنى، مثلا نظريه امامت هيچ گاه قابل تغيير نيست و در اين گونه موارد احتمال اشتباه نمىرود اما نظام سياسى ممكن است تغيير كند، بدين معنا كه احتمال، اين هست كه در پنجاه يا صد سال آينده بر اساس تجربيات جديد، نظام سياسى جديدى پى ريزى شود . سوال : شما نظام سياسى را همان دولت دانستيد حال اگرما مطلب سياسى موجود دريك مكتب و ارتباط سيستماتيك بين آن ها را نظام سياسى بدانيم، آيا درست است؟ جواب : اگر شما نظام سياسى را اين طور معنا كنيد كه در رديف نظام هاى ديگر قرار بگيرد اين به مفهوم كليتش مىتواند منطبق با امامت، يا ولايت فقيه باشد، در علوم سياسى هم وقتى كه دولت را به معناى كلى تفسير مىكنند همان اقتدار عالى نشئت گرفته از تشكل سياسى مردم، را دولت مىنامند .و باز دولت را به حكومت هم اطلاق مىكنند يعنى به آن ساختارى كه داراى سه قوه است دولت مىگويند، گاهى از آن هم كوچك تر مثلا به هيئت وزيران دولت مىگويند .ما بايد مشخص كنيم وقتى مىگويم دولت منظورمان كداميك از اينهاست .اصل دولت هيچ وقت از زندگى انسان به دور نبوده است حتى در دوران ما وراء تاريخ هم كه زندگى اجتماعى بوده ـ نوعى دولت وجود داشته است - كه نوع پيشرفته اش همان نظام قبيله است، نظام قبيله يعنى نظام دولت، چون يك اقتدار عالى است كه از تشكل مردم يك قبيله بوجود مىآيد، مظهرش كيست؟ مظهرش شيخ قبيله است كه امر و نهى مىكند، زيرا بارزترين اثر دولت اطاعت است، و مىدانيد كه يكى از تعبيراتى كه معمولا غربى ها بر آن خيلى تكيه دارند اين است كه در تاريخ بشر اصولا هيچ مقطعى را نمىيابيد كه جوامع به دو طبقه فرمانروا و فرمانبردار، تقسيم نشده باشد .البته جامعه شناسانى مانند دوركيهم هستند كه در اين مورد شبهه دارند .اين شبهه در فرق اسلامى مثل خوارج يا در عصر ما، برخى از اعضاى انجمن حجتيه هم وجود دارد كه حكومت را براى بشر نفى مىكند . خوارج بطور مطلق حكومت را نفى مىكنند كه اين استنباط خاصى است كه از آيه ان الحكم الا لله كردهاند، و آقايان حجتيه از روايات نهى از قيام، تا قيام حضرت مهدى ـ عجل الله فرجه الشريف ـ چنين استنباطى مىكنند و مىگويند در زمان غيبت، حكومت نيست .دوركيهم هم مىگويد :انسانهاى اوليه همه يك جور بودند فرمانروا و فرمانبردارى وجود نداشت چون هر كس در حد نياز خودش تلاش مىكرد و تعارضى هم بين نيازها نبود، همه فقط در فكر تاءمين نيازشان بودند اصلا حاكم و محكوم معنا نداشت از زمانى كه مسئله تزاحم يا استثمار مطرح شد يك عده قدرت را به دست گرفتند .البته اين نظريه را مرحوم استاد علامه طباطبائى در الميزان در تفسير آيه كان الناس امه واحده مطرح مىكند و همين جور معنا مىكند، منتها نظريه ايشان با نظريه دوركيهم كاملا متفاوت است ايشان كان را زمانيه نمىگيرد بلكه مىگويد طبيعت انسان اين گونه بود، اگر انسان نياز به چيزى نداشت اين اختلافات به وجود نمىآمد اما چون انسان، ناسوتى، هبوطى و دنيايى بود خواه ناخواه از همان روز اولش اختلاف و استخدام به وجود آمد، در اين هنگام خداوند متعال پيامبران را بر انگيخت كه بعد هم يك اختلاف ديگر باعث استمرار نبوت شد .در هر حال اگر ما آن نظريه را بپذيريم بله مىتوان گفت كه اصل دولت قابل بحث است و مخالف دارد اما ظاهرا اختلافات فقط در شكل است، حتى آنارشيستها هم كه حكومت را نفى مىكنند بيشتر در شكل حكومت حرف دارند نه در اصل آن، چون وقتى كه از آن ها سوال مىشود كه بالاخره اگر دولت نباشد چگونه مردم زندگى مىكنند؟ در جواب مىگويند خود مردم، خودشان را اداره مىكنند، پس بالاخره خود مردم كه اداره امور مىكنند اين جا ديگر همه نيستند بلكه اكثريتى هستند، بنابراين باز دولت به وجود مىآيد ;منتها دولت گسترده يعنى به جاى اين كه دولت به وجود آمده از يك دهم مردم باشد متشكل از سه چهارم خواهد بود .بنابراين، اصل دولت يك امر فطرى و مقتضاى طبيعت انسان است در تاريخ هم هيچ وقت انسان از دولت جدا نبوده است، ولى اين دولت را ما بحث نمىكنيم، اين دولت همان امامت و همان ولايت فقيه است .بلكه دولتى كه ما از آن بحث مىكنيم و مسئله روز است اين است كه اين دولت در چه نظام و ساختارى بايد باشد :پارلمانى، سه قوه اى، تك قوه اى يا شكل ديگر .نظام سياسى در دوران خود پيامبر يا اميرالمومنين تك قوه اى بوده يعنى امامت منشاء شكل گيرى تمام نهادها بود، مشاورين، مجريان، قضات، همه بوسيله امام انتخاب مىشدند همه چيز، تك نهادى بود، منتها ما معتقديم چون آن نهاد، تواءم با عصمت است باعث تمركز قدرت و نهايتا ظلم و اجحاف و ديكتاتورى نمىشود، چون، ما از نظر اعتقادى معتقديم خدا قدرت مطلق است و هرگز هم در ساحت قدس او ديكتاتورى و سوء استفاده از قدرت وجود ندارد، زيرا عدالت مطلق همراه قدرت مطلق است . سوال : تعريف فلسفه سياسى چيست؟ جواب : فلسفه سياسى در تعاريف جديد اصلا تعريف مشخصى ندارد، يعنى شما اگر موارد استعمال و كاربرد فلسفه سياسى را نگاه كنيد مىبينيد گاه منظورشان از فلسفه سياسى همان انديشه سياسى است گاه مبانى حكومت و مبانى انديشه سياسى است و گاه منظورشان خود دولت است و گاه آن را به يك سلسله معانى ديگرى مىگيرند .ولى اگرما كلمه فلسفه را به معناى علت يابى و شناخت يك پديده با علت هايش به كار ببريم نه شناخت مجرد(چون به شناخت مجرد فلسفه گفته نمىشود )در اين صورت به تصور بنده، فلسفه سياسى مىتواند دو معنا داشته باشد :يكى يافتن مبانى عقلانى و فلسفى پديده هاى سياسى است ;يعنى وقتى كه ما انديشه سياسى اسلام يا نظريه امامت يا تئورى ولايت فقيه را مطرح مىكنيم در مبانى اعتقادى آن هم كاوش مىكنيم و بدان جا مىرسيم كه اين مسائل بر مبناى توحيد است .حال بررسى مىكنيم كه توحيد چه تاءثيرى در عرصه سياست دارد، آن گاه تمامى انديشه سياسى و امامت و ولايت فقيه را برديدگاه توحيدى مبتنى مىكنيد .چون مىدانيد انديشه سياسى، نظريه سياسى و تئورى سياسى ما همه مبتنى بر توحيد، نبوت و معاد است، امامت خودش دقيقا در درون حوزه سياسى قرار دارد ما آن را جدا نمىكنيم ولى توحيد، نبوت و معاد هر سه پايگاه عقلانى انديشه سياسى در اسلام است و لذا ما مىتوانيم فلسفه سياسى را به اين معنا بدانيم .باز تاءكيد مىكنم كه منظورم اين نيست كه توحيد و نبوت و معاد را به صورت مجرد بحث كنيم، بلكه نقش توحيد، نبوت و معاد را در حوزه سياست بررسى كنيم . اين يك معناى فلسفه سياسى است .ممكن است اشكال بشود ـ همان طور كه درخبرگان اول براى تدوين قانون اساسى اين اشكال مطرح شده بود ـ كه چرا در اصل دوم قانون اساسى مبانى اعتقادى را آورده ايد مگر شما كتاب اصول عقايد مىنويسيد؟ غفلت از همين جا بود، ما تمام قوانين و مقرراتمان تا ساختار نظاممان مبتنى بر توحيد است بنابراين توحيد نقش سياسى دارد، فعال ترين اصل در حوزه سياست مسئله توحيد، نبوت و معاد است، لذا ما تفسير سياسى اين مبانى را فلسفه سياسى مىگوييم . سوال : حضرت عالى از اصل توحيد يا نبوت و يا معاد، چه استفاده سياسى مىكنيد؟ جواب : قدرت يك مقوله سياسى است لذا بسيارى معتقدند كه اصل تعريف سياست يعنى بحث از قدرت، قدرت سياسى دقيقا بر اساس توحيد، تحليل مىشود .در مورد نبوت هم دقيقا همين طور است، وقتى كه ما مىگوييم قانونگذارى، اين يك مقوله سياسى است گرچه محتوايش حقوق است، يعنى خود قانونگذارى يك مقوله سياسى است كه مبتنى بر شريعت، وحى و نبوت است . سوال : يعنى مىفرماييد اگرما اهل توحيد باشيم منشاء قدرت را واحد مىدانيم يعنى خدا؟ جواب : يعنى ما نمىتوانيم بگوييم كه قدرت منبعث از مردم است بايد بگويم منبعث از مردم معتقد به خدا تا اين كه قدرت الهى با قدرت مردمى يكى بشود . سوال : مثل دانشمندان اهل سنت معاصر كه معتقدند خداوند، قدرت را به مردم داده است و از ناحيه او به حاكمان، تفويض مىشود؟ جواب : حتى بر اساس اين نظريه هم شما در فلسفه سياسى قدرت را منتهى به خداوند مىدانيد وقتى خدا تفويض كرده( حالا كارى نداريم كه اين نظريه درست است يا نادرست )اما بالاخره، منتهى مىشود به مسئله توحيد اين فرق مىكند با دمكراسى به مفهوم فعلى يا اومانيزم سياسى كه مىگويد :من منشاء قدرتى به غير از انسان و راءى و نظر او نمىشناسم . سوال : در نظريه قدرت، تفاوت ميان ديدگاه الحادى و توحيدى در چيست؟ جواب : در نظريه اومانيزم، كنترل قدرت سياسى بايد توسط خود مردم انجام بگيرد اگر مردم توانستند قدرت را كنترل كنند كه كردند اگر نتوانستند كه از دستشان رفته است .ولى در مبناى توحيدى، قدرت غير از مردم با تقوا و درون هم كنترل مىشود .شما مىدانيد كه الان در عرصه الكترونيك بهترين كنترل ها كنترل هاى داخلى و درونى است ;يعنى الان سيستم ها به گونه اى تنظيم مىشوند كه خودش، خودش را كنترل كند اين بهترين نوع كنترل است سيستم وقتى از بيرون كنترل مىشود آسيب پذير است اما اگر از درون كنترل شود قوى ترين سيستم است .اكنون هواپيما، كامپيوتر، موشك و تمام فراورده هاى الكترونيك كه امروز در دنيا هست كنترل آن ها درونى و خود به خود است، در اين صورت وقتى در دستگاه، اشكالى به وجود آيد خودش خبر مىدهد .نقش توحيد و اساسا عقيده در مسائل سياسى و اجتماعى، غير از نظارت مردم، اين گونه است . سوال : آيا اين ديدگاه موجب آن نخواهد شد كه ضمانت اجرايى مستحكمى نداشته باشيم ;يعنى در واقع آن كسى كه قدرت را در دست دارد مىتواند بگويد من اشتباه كردم يا نكردم، از قدرتى كه در دستم هست تخطى كردم يا نكردم، در اين صورت ديگر يك ضمانت اجرايى محكمى در دست نيست تاببينيم واقعابر طبق ضوابط عمل مىكنديانه؟ جواب : اين اشكال وقتى وارد مىشود كه ما كنترل را فقط درونى بدانيم، اما كنترل درونى يكى از شيوه هاى كنترل است، ما كنترل بيرونى هم داريم ;مثل مشورت، امر به معروف و نهى از منكر، النصيحه للائمه المسلمين، رضى العامه، از شيوه هاى كنترل بيرونى در اسلام است .پس فقط به كنترل درونى اكتفا نشده است اما قوى ترين كنترل ها همان كنترل درونى است . سوال : به اين ترتيب، عامل امتياز يك نظام اين است كه علاوه بر كنترل بيرونى كنترل درونى هم دارد، حال اگر كسى بگويد به جاى كنترل درونى كه در نظام توحيدى ما اسمش را عدالت مىگذاريم در نظام هاى غير توحيدى چيزى به نام وجدان كارى و امثال آن وجود دارد، پس نيازى به ايدئولوژى و عقيده نيست در اين صورت پاسخ چيست؟ جواب : بالاخره آن ها هم به يك ايدئولوژى مىرسند ;يعنى وجدان كارى جز با يك ايدئولوژى قابل توجيه نيست، چون در تفكر الحادى اصلا مسئوليت پذيرى هيچ توجيه منطقى ندارد، آدمى كه ماترياليست و ملحد است نمىتواند مسئوليت پذيرى را توجيه كند اصلا چرا خيانت نكند؟ مگر چه مىشود؟ بنابراين اگر شما وجدان كارى را جايگزين عدالت كنيد يك ايدئولوژى و بايد و نبايد ساخته ايد، در اين صورت يك فلسفه سياسى درست كرديد، ما مىگوييم خدا او چيز ديگرى را جايگزين خدا مىكند . سوال : در نظام الحادى مىتوانيد ايدئولوژى داشته باشيد؟ جواب : در فلسفه سياسى به معنايى كه ذكر مىكنيم اصول را از هم جدا نمىكنيم ; يعنى ما هيچ وقت نمىگوييم توحيد به تنهايى راهگشاست، ما توحيد را در كنار نبوت و معاد مطرح مىكنيم .توحيد و معاد لازم و ملزومند و دو روى يك سكهاند اعتقاد به توحيد با اعتقاد به معاد قابل تفكيك نيست .مسئله معاد وجه تمايز خوبى است يعنى وجدان كارى درست است كه يك انگيزه است اما پشتوانه محكمى ندارد، يعنى يك ژاپنى يك آلمانى از همن كودكى به گونه اى تربيت مىشوند كه در ساعت هاى مشخصى كار كنند، دروغ نگويند، خيانت نكند، وجدان كارى داشته باشد و.... اما ضمانت اجرايى ندارد .يعنى همان اشكالى كه در مورد تقوا مطرح شد در اين جا باز طرح مىشود .اما معناى دوم فلسفه سياسى، اين معنا به نظر من بسيار مهم است، من اين معناى فلسفه سياسى را در جايى نديده ام، هر چند ادعاى ابتكار نمىكنم ولى به نظرم برداشت تازهاى است .براى روشن شدن آن، لازم است مقدمه مختصرى ذكر كنم :برخى از متخصصان علوم سياسى معتقدند كه سياست يك مقوله علمى است ;يعنى همان طور كه يك مكانيك وقتى مىخواهد ماشينى بسازد تئورى هاى مختلف را بررسى مىكند و با آزمايش و تست، كار خود را پيش مىبرد، هر كدام كه بهتر جواب داد به همان عمل مىكند و كارى به حق و باطل و درست و نادرست آن هم ندارد، سياست نيز همين گونه است، سياستمداران بايد پديده هاى مختلف را تجزيه و تحليل كنند و تست هاى گوناگون را انجام دهند هر كدام از آن ها كه جواب داد، همان حق و درست است . بنابراين شاءن علوم سياسى تجزيه و تحليل پديده هاى سياسى است، نه تجزيه و تحليل ارزشى، چه چيزى خوب است چه چيزى بد است، چه چيزى من را به هدفم مىرساند چه چيزى نمىرساند ;درست مانند علم اقتصاد يا مكانيك .با اين تعريف از ما اشكال مىگيرند كه اساسا در فقه، سياست نيست و اين اصطلاح فقه سياسى بى معناست، چون در فقه، خوب و بد و ارزش و ضد ارزش هست اما در سياست نه بايد از طريق دست آورده اى جديد علم سياست به سياست واقعى رسيد، در سياست به دنبال بايد و نبايد نيستيم بلكه بايد آزمايش و تست انجام دهيم اگر جواب داد ادامه مىدهيم و گرنه رها مىكنيم .با اين تعريف، بايد كتاب هاى فقه را بست و از فقه سياسى سخنى نگفت . اما بنده بر اساس همين روش، تعريفى از فلسفه سياسى مىكنم كه برداشت ابتكارى از قرآن است .قرآن در تاريخ سياسى انبيا و تاريخ امم گذشته دقيقا بر اين اساس مشى مىكند ;يعنى پديده ه ايى را كه اتفاق افتاده تجزيه و تحليل مىكند و مىگويد ظلم نتيجه ندارد، تست كنيد جواب نمىدهد اما عدالت جواب مىدهد، يعنى دقيقا مثل آن دانشمندى كه جامعه شناسى را عين علم مكانيك مىداند يا آن متخصص علوم سياسى كه علوم سياسى را عين علم اقتصاد مىداند .حتى فقه سياسى ما شامل فلسفه سياسى به اين معنا هم هست ; مبناى آن هم قرآن است چيزى هم كه از قرآن باشد از متن اسلام است .وقتى قرآن داستان فرعون را تجزيه و تحليل مىكند و بعد عملكرد بنى اسرائيل را تست مىكند اصلا فلسفه سياسى مىگويد تاريخ و قصه نمىگويد .مىگويد اين روش و اين كردارها تست شد اين نتيجه را داد .در داستان ابراهيم، موسى، عيسى و در جريان تاريخ اسلام نكاتى كه مىفرمايد از اين قبيل است .بنابراين فلسفه سياسى به معناى تجزيه و تحليل پديده ها و علت يابى پديده ها براى تست كردن و تجربه كردن كه آيا اين درست است يا درست نيست اين هم جز فقه سياسى است .متاءسفانه ما اين نكته را در فقه سياسى كمتر مورد توجه قرار داده ايم .بنده در كتاب جديدم به نا م مبانى انديشيه سياسى در اسلام تعدادى از آيات را در اين مورد استخراج كرده و نمونه سوال هايى را آورده ام . سوال2 : آيا اسلام داراى نظام سياسى است؟ به چه دليل؟ توضيحا عرض كنم كه آيا مسائلى همچون تفكيك قوا يا انتخابات يا مسائل ديگرى كه مربوط به نظام سياسى است و در قانون اساسى مىآيد و با تغيير و تحولات زمان هم تفاوت پيدا مىكند، جز دين است يا نه؟ آيه الله حائرى :من فكر مىكنم كه اسلام داراى نظام سياسى است منتها اين مسائل را به گونه اى بيان كرده كه در زمان ها و مكان هاى متفاوت، فرق مىكند ;شارع مقدس، خود به اين تفاوت و تغيير نيازها در دوره هاى مختلف، واقف بوده است از اين رو، تمهيداتى فراهم آورده كه در هر زمان به اين نيازها پاسخ بگويد ;مثلا در اسلام، ولايت امر وجود دارد، اين اصل اساسى مىتواند متناسب با زمان خاص خود نظام سياسى اسلام را مشخص كند ;مثلا ولى فقيه در مورد انتخابات، تفكيك قوا و مسائلى ديگرى از اين دست، تصميم گيرى كند .بالاخره مسائل نظام سياسى فقط با پيوند خوردن به ولايت امر، قابل توجيه است .من در اين مورد خاطره اى دارم كه هيچ گاه از يادم نمىرود :آن روزى كه مرحوم امام دستور انتخاب مهندس بازرگان را دادند من در تهران منزل امام بودم، ايشان در اتاق كوچكى با جماعت كمى نشسته بودند بقيه چون جا نبود بيرون از اتاق بودند، من هم بيرون اتاق بودم .در آن جلسه، امام يك سخنرانى پنج دقيقه اى كردند، در پايان، جلسه، من از يكى از افرادى كه در اتاق بود، پرسيدم، امام چه فرمود؟ گفت كه امام فرمود :درست است كه من به شما گفتم كه بازرگان را انتخاب كنيد ولى اين را من در برابر دنيا گفتم براى اين كه بالاخره دنيا هم بتواند وضع ما را هضم كند، ولى واقع امر اين است كه من ولى امر هستم و همان طور كه آقا اميرالمومنين مالك اشتر را نصب كرد من هم بازرگان را نصب كردم .اين حكم آن قدر براى من لذت بخش بود كه از شدت خوشحالى مىخواستم بال در بياورم .بنابراين، اسلام ولايت امر را گفته ، پس ديگر ضرورت ندارد بگويد انتخاب بكنيد يا نكنيد هر روز كه ولى امر صلاح ديد و گفت انتخاب كنيد بايد انتخابات برگزار شود . يا اين كه اسلام گفته است كه نبايد به كسى ضرر برسد .اين قاعده كلى است اما مصداقهايش روز به روز فرق مىكند .پس اسلام قاعده كلى را مىگويد و مصاديق آن را نمىتواند بگويد، چون روز به روز فرق مىكند اگر نگفت معنايش اين نيست كه اسلام نظام سياسى ندارد، چرا دارد و اين مصاديقش را هم ما به اسلام نسبت خواهيم داد اسلام يك قانون كلى را جعل كرد كه اين مصاديق از آن بيرون كشيده مىشود البته نسبت به زمان و مكان فرق مىكند .اين هم مىتواند يكى از معانى فرمايش مرحوم امام باشد كه مىفرمودند :زمان ومكان در اجتهاد موثر است .دليل ما بر اين كه در اسلام، نظام سياسى وجود دارد تمامى نصوصى است كه اكنون در دست ماست، فى المثل شما مرورى بر نهج البلاغه و عهدنامه مالك اشتر بيفكنيد، يا در همين اصل ولايت تاءمل كنيد، خواهيد فهميد كه چقدر مسائل سياسى در آن ها نهفته است . سوال : اين جا شبهه اى مطرح مىشود و آن اين كه اگر ما با اين تلقى گفتيم كه اسلام نظام سياسى دارد كه چون يك سرى كليات در متون اسلامى داريم بنابراين متناسب با هر زمان اين متون در تفكيك مىشود و براى هر زمانى يك نظامى پيدا مىشود . جواب : البته، نه يك چيز ديگرى هم هست و آن اين كه خود آن كليات هم باز نظام است ;يعنى دو مطلب است :يكى همان كلياتى كه اسلامى خودش گفته نظام است، دوم اين تفكيكهايى كه مىشود و مصاديقى كه استخراج مىشود اينها را هم ما منتسب به اسلام مىكنيم . سوال : مطالبى كه در متن منابع اسلامى يعنى قرآن و حديث هست عناوين كلى هستند، به آن ها كه نظام نمىگويند؟ جواب : چرانظام نمىگويند، آيا عدل نظام نيست؟ چرا . سوال : خود ولايت فقيه كه نظام نيست بلكه يك انديشه يا فكر و يا فقه است، چون نظام در واقع تعيين چارچوب متصل و پيونددار است چگونه ممكن است نظام ولايت فقيه را در يك شرايط چارچوب دداشته باشد و در شرايط ديگر چارچوب ديگر . جواب : چارچوب بالاتر داريم آخر شما نظام را با انديشه قياس مىكنيد !انديشه تنها فكر است و در آن هيچ بايد و نبايدى نيست . سوال : فلسفه چى؟ فلسفه يك درجه بالاتر از انديشه است . جواب : خوب اين بالاتر است .حال كه انديشه، پايين تر است پس بگوييم انديشه تنها فكر است در صورتى كه ولايت فقيه، نظم است چرا شما مىخواهيد ولايت فقيه را از نظام بيرون كنيد . سوال : اما در واقع ولايت فقيه نمىگويد چگونه، پس نظام نيست . جواب : آن بندهاى كلى ولايت فقيه را ما نظام مىناميم منتهى بندهاى ريز ندارد چرا ما ولايت فقيه را نظام ندانيم، اين نظام است منتها يك نظام كلى است در برابر ديگر نظام ها، فرض كنيد جناب آقاى روسو مىگويد ولايت مردم بر مردم، خوب اين نظام ديگر است . سوال : به اين نظام نمىگويند، بلكه در اصطلاح، يك مجموعه به هم پيوسته را نظام يا سيستم مىگويند . جواب : من كه قبلا جزئيات را مىگفتم شما مىگفتيد نه چهار چوبش را بگوييد حالا كه چهار چوب را مىگويم مىگوييد جزئيات را شرح دهيد . سوال : حال مشخصا بفرماييد كه چه دلايلى براى وجود نظام اسلامى هست؟ جواب : كل نصوص سياسى مجموعا دليل ماست و نيز حكمهايى هم كه معصومين به عنوان ولايت كردند نه به عنوان ارشاد .زيرا تمام اخبارى كه از معصومين رسيده تشريعى نبوده بلكه بخشى از آن ولايى است خلاصه، كل نصوص سياسى و نيز دستورهايى كه ازمعصومين وارد شده ما به قرائينى كشف كرديم كه اين دستورها( تشريعى )نبوده بلكه ولايى است .اينهاهمه دليل است بر اين كه اسلام نظام سياسى دارد . ما امروزه مسائلى داريم كه نمىتوانيم حكم آن ها را مطابق نيازهاى امروز، مستقيما در كتاب و سنت پيدا كنيم ولى از آن كليات حكم آن استنباط مىشود . سوال : يعنى در واقع اسلام شكل حكومت را به نحو مشخص تعيين نمىكند؟ جواب : اسلام شكل حكومت را در گذشته به صورت كلى تعيين كرده است اما در دوره هاى بعد متناسب با نيازهاى هر زمان از آن كليات استنباط مىشود . سوال : حال كه پذيرفتيم بايد نظام ولايت فقيه را پياده كنيم، اكنون سوال اين است كه اسلام، شكل اعمال اين ولايت را چگونه تعيين مىكند؟ جواب : آن را تعيين نمىكند بلكه به دست ولايت فقيه مىسپارد . سوال : الان اين فرض نظام تفكيك قوا را مىتوان به كار بست و اين ها همه در واقع به يك معنا نظام سياسى را هم شامل مىشود . جواب : اگر راءى فقيه نباشد اينها هم بى ارزش است، يعنى اين طورى نيست و هيچ دليلى بر اين شكل مجلس و اين تفكيك قوا نداريم . سوال : آنها از ادله و اصول ديگر استفاده مىكنند ;مثلا مىگويند يكى از اصول اسلامى ما عدالت است و عدل و تحقق عدالت در جامعه با تفكيك قوا حاصل مىشود . جواب : نه، ما دو مطلب داريم :يكى اين كه عدل با چه چيزى محقق مىشود، ممكن است يك روز به تفكيك قوا و روز ديگر به توحيد قوا محقق شود و همين طور مسائل ديگر، پس تحقق عدالت، متناسب با شرايط زمان، فرق مىكند . و مطلب دوم اين كه : چه كسى بايد تشخيص بدهد؟ممكن است بنده و جناب عالى در مجلس اختلاف كنيم، شما بگوييد توحيد قوا خيلى بهتر است و با آن، عدل بهتر اجرا مىشود، من هم بگويم نه تفكيك قوا بهتر است، و هيچ يك از اين دو راءى بر ديگرى هم غلبه نكند و اكثريت نياورد، در اين صورت چه كسى بايد تشخيص دهد كه كدام يك بهتر است و بايد پياده شود؟ و همين طور مسائل ديگر . سوال : اين همان سيره عقلاست . جواب : خوب، عقلا هم اختلاف مىكنند .فرض كنيد عقلا دو دسته شدند و در مسائل گوناگونى اختلاف كردند و اكثريتى هم به دست نيامد، در اين حالت حتما مرجعى بايد تشخيص دهد كه كدام نافع تر است .چيزى كه شما مىگوييد درست است با قطع نظر از ولايت امر گاهى اين اصلح است و گاهى آن . ولى بالاخره بايد برسيم به تشخيص كه حال كدام اصلح است، من مىگويم اين، شما مىگوييد آن، و اكثريت هم به دست نيامد، آن وقت چى؟ تازه چه كسى گفته كه اكثريت حجت باشد؟ بالاخره تا نرسيم به يك سر نخى كه همان ولايت امر است(حال آن ولايت امر را آقاى روسو مىگويد مال اكثريت است ما مىگوييم از آن فقيهان )بالاخره بايد به يك جا برسيم كه همان ولى امر مىشود . سوال : اگر ما در اين قبيل مسائل به سيره عقلا عمل كرديم، چه؟ جواب : اين كه سيره عقلا نيست، زيرا وضعيت زمان امام(ع )معلوم نيست سيره هاى معاصر است آن سيره هاى كه ردعى ندارد، حجت است سوال : ما ولى امر را كه معصوم نمىدانيم اما اگر فرض كنيد آن جا تعارضاتى بين اصل عدالت بااصل ولايت امر شد، چه بايد كرد؟ جواب : نه ببينيد عدالت را چه كسى تشخيص مىدهد؟ ولى امر، اگر ولى امر فاسق شد در اين صورت، عزل مىشود . سوال : نه مسلما در تشخيص موضوع، خطا كه مىكند . جواب : اگر ولى امر در تشخيص موضوع خطا هم بكند ما راءى او را حتى در خطا هم مىپذيريم . سوال : آيا راءى ولى فقيه را مقدم بر راءى اكثريت مىدانيد؟ جواب : اگر خودش بگويد راءى مرا مقدم نداريد، مقدم نمىداريم، چون او خواسته در مقابل راءى اكثريت، خاضع باشد، ولى اگر خودش نخواهد بله، راءى ولى فقيه بر اكثريت مقدم است، چون ما دليلى شرعى بر حجيت راءى اكثريت نداريم، دليل ما بر اين امر، همان دستور ولى امر است وگرنه ما كجا داريم كه راءى اكثريت حجت است.
دكتر گرجى :
بله، اسلام نظام سياسى دارد اما هنوز به طور كامل و مطابق با نيازهاى امروز تدوين نشده است .بايد صاحب نظران اسلامى از مواد خامى كه در منابع موجود است اين نظام سياسى را استخراج و تدوين كنند .البته تلاش هايى در اين زمينه صورت گرفته، خصوصا در عصر جمهورى اسلامى بسيار جدى و فعال با اين قضيه برخورد كرده اند اما هنوز چيزى كه مناسب ذوق مردم امروز وجهان روز باشد، عرضه نشده است .حتى كتابهايى كه در اين مورد نوشته شده، در سطح عالى نيست، البته كتاب زياد نوشته شده اما ضعيف يا متوسط اند . سوال : نظام سياسى اسلام با نظام هاى سياسى ديگر دنيا چه تفاوتى دارد؟ جواب : اقوام و ملل غير اسلامى در دنيا بسيار زياد است اما هيچ يك از آن ها در پاى بندى به اعتقادات و تاءكيد بر اجراى آن، به پايه پيروان اسلام نمىرسد . بگذريم از اين كه در خود دين و مذهب و قواعد و اصول علمى هم در حد اسلام نيستند. ما نظام سياسى را به كمك ابزار و ضوابط و اصولى كه وجود دارد از متون دينى استخراج مىكنيم .تفاوت نظام سياسى ما با نظامهاى ديگر در همين متون، ضوابط و روش به كارگيرى ضوابط در متون و نيز شوق و رغبت در اجرا و عملى كردن آن است . سوال : آيا در اسلام، يك نظام سياسى وجود دارد يا چند نظام؟ جواب : به نظرم شما معناى لغوى نظام را در نظر داريد، در اين صورت مىتوان آن را به معانى مختلفى حمل كرد، يك وجه اش همان بود كه گفتم يعنى شالوده وزير بناى مسائل اسلامى، معناى ديگرش هم ساختار و مجموعه حكومتى است كه در جنبه هاى مختلف، امور اجتماع را اداره مىكند، مثل نظام كنونى جمهورى اسلامى .حجه الاسلام والمسلمين عميدزنجانى :مبانى انديشه سياسى،نظريه امامت وتئورى ولايت فقيه، حتما به يك نظام سياسى احتياج دارد منتها بايداين نظام سياسى را ساخت و قالب ريزى كرد . سوال 3: بستر نظام سياسى اسلام چيست؟ كلام فقه يا چيز ديگر؟ آيه الله حائرى :بيشتر فقه است، چون در علم فقه مطالب فراوانى است كه اشاره به برنامه هاى سياسى دارد .البته كلام هم خود بسترى است ;مثلا توحيد، كه يك بحث كلامى است، مىتواند بستر يك نظام سياسى باشد، چون وقتى مردمانى به توحيد معتقد شدند، اين اعتقاد بايد در همه جنبه هاى زندگى، از جمله نظام سياسى آنان، بروز داشته باشد ;بدين معنا كه نظامى كه مىخواهد جهان را اداره كند بايد نظام واحدى باشد .يا امامت، كه باز يك بحث كلامى است، بستر مناسبى براى نظام سياسى است . همچنين تاريخ هم بستر خوبى براى نظام سياسى اسلام و نيز ولايت است، در تاريخ اسلام، وقايع و حوادث زيادى است كه صبغه سياسى دارد و مىتواند خاستگاه نظام سياسى باشد، ولى من فكر مىكنم كه در فقه روشن تر ديده مىشود .البته من غرضم از فقه رساله هاى عمليه اى كه فقهاى معمولى نوشته اند نيست چون در رساله هاى عملى بيشتر مساءله نماز و روزه و طهاره و نجاست است، بلكه منظورم روايت هايى است كه در اين خصوص وجود دارد و مىتوان از آن ها اين مسئله را به دست آورد .
دكتر گرجى :
بستر نظام اسلامى همه علوم و دانش هايى است كه مسلمانان ـ خصوصا شيعه ـ در آن جا نظريات و ديدگاه هايى دارند .
حجه الاسلام و المسلمين عميد زنجانى:
اختلاف شيعه وسنىدرمسئله امامت باعث شده كه امامت در ضمن مباحث كلام، بحث شود و گرنه امامت و مسائل تبعى آن مثل نظام سياسى، اصلا ماهيت كلامى ندارد بلكه ماهيت فقهى دارد و مربوط به فقه سياسى است .شما متعه را در نظر بگيريد كه آن هم مورد اختلاف شيعه و سنى است ولى در ضمن مباحث عقايد و كلام بحث نشده و نگفته اند كه : اصول دين شش تاست :توحيد، عدل، نبوت،امامت، معاد و متعه اما مسئله امامت به دليل اهميت زير بنايى آن در قسمت اعتقادات، جاى گرفته است، ولى در واقع بايد گفت كه بستر نظام سياسى اسلام، فقه است .مرحوم علامه حلى از فقهايى است كه به اين نكته توجه كاملى داشته لذا بحث امامت را در باب جهاد آورده است .ايشان در بحث جهاد وقتى كه به باب بغى مىرسد مىگويد :كدام حكومت و امامتى است كه مخالفتش بغى مىشود؟ بعد در شرايط امامت يعنى همان بحثى كه الان مطرح است، بحث مىكند . سوال 4 متد پژوهش و تدوين نظام سياسى در اسلام چيست؟
آيه الله حائرى :
روش تحقيق و تدوين نظام سياسى در اسلام هم احكام فقهى مىتواند باشد و هم مصلحت روز .اين دو با هم مىتوانند متد خوبى براى تشكيل نظام سياسى اسلام باشند، چون احكام فقهى ريشه هاى نظم سياسى را دارد هر چند چون حكومت نسبت به زمان و مكان فرق مىكند خواه ناخواه نمىتواند اينقدر ريز شود، لذا مصلحت روز بر آن اضافه مىشود . سوال : در واقع اين جا سوال از تئورى نظام سياسى است؟ چگونه مىتوان آن را استخراج كرد و روش تحقيق و پژوهش در آن چيست؟ جواب : تئورى را روى احكام فقهى و روى مصالح مىريزيم . سوال : چگونه مصالح مىتوانند آن نظام را به ما بدهند ما روشى را مىخواهيم كه با آن بتوانيم نظام سياسى اسلام را استخراج كنيم؟ جواب : اگر منظور شما از نظام سياسى اسلام، نظامى است كه در همه زمان و مكان قابل تفكيك باشد، اين معمولا همان فقه مىشود .اگر اين را بخواهيد يعنى به دو يا سه نظام قائل نباشيد خوب ما مىگوييم اصلا اسلام مىتواند چند تا نظام سياسى داشته باشد . سوال : يعنى در هر زمانى يك نظام؟ جواب : بله در هر زمان ويا در هر مكانى، نظام مخصوص به خود را داشته باشد، اگر شما آن مشتركاتش را مىخواهيد خواه ناخواه همان فقه مىشود . سوال : در استدلالى كه بر وجود نظام سياسى مىفرماييد يك چيزى را اعم از فقه مىدانستيد، خوب در همين جا هم چرا ما آن را منحصر كنيم به فقه يعنى به همان دليل كه نظام سياسى داريم چنان كه در خارج هست و منابعش هست؟ جواب : منابعش فقه است . سوال : غير از فقه چى؟ چون روايت هايى كه از ائمه رسيده يا اساسا كل دين و نصوص دينى كه منحصر در فقه نيست آنها را هم بايد به ميان آورد آنوقت آن جا در روش استخراج نظام سياسى اسلام چه مشكلى داريم؟ جواب : يعنى شما مىگوييد احكام ولايى معصومين را هم در نظر بگيريم . سوال : همچنين مثلا سيره عقلايى نه سيره متشرعه . جواب : همه اينها به يكى از اين دو دليل بر مىگردد :يا به احكام الهى يا به احكام فقهى، اين درست است كه احكام، چه ولايى و چه فقهى اش، منبع مىشوند ولى من پاى مصلحت را به ميان كشيدم به اين خاطر كه ما نمىخواهيم بگوييم اسلام يك نظام سياسى دارد چون اسلام هر روزى مىتواند يك نظامى داشته باشد . سوال : آيا براى تشخيص احكام ولايى، ضابطه هست؟ جواب : با قرائن بايد تشخيص داد . سوال : يعنى ضابطه كلى براى شناخت احكام ولايى نداريم؟ جواب : من فكر نمىكنم، بلكه قرائن تعيين كننده است ;مثلا قضاوتهاى رسول الله كه اهل سنت و شيعه نقل كرده اند برخى ولايى است و برخى تشريعى است . سوال : آنها كه يقينا تطبيقاتش حكم ولايى است اگر چه كليتش مثلا ولايى نباشد به هر حال چون قضاوت يك امر ولايى است تطبيق بر موارد جزئى هم ولائى است . جواب : نه، چون معلوم نيست اين قضاوت به معناى قضاوتى باشد كه ما مىگوييم زيرا در قضاوت يك معنى خاصى را مىبينيم آن قضا به معنى لغوى كوچك تر از اين است و لذا روشن نيست .ما اگر بخواهيم همين كلمه قضاء را قالب بگيريم معنايش اين است كه ما بايد تمامى قضاوت هاى رسول الله را ولايى بگيريم .ولى اگر نه اين را نگوييم، بلكه بگوييم قضاوت به معناى كلمه است آنوقت بايد با قرائن تشخيص بدهيم . سوال : در باره همين متد برداشتى از بحث مرحوم شهيد صدر در بحث تفسير موضوعى مى توان داشت، ايشان در باب ترجيح تفصيل موضوعى مىفرمايند :ما بايد همان روشى را كه در فقه عمل مىكنيم در سيره هم عمل كنيم .بعد آن روش را شرح مىدهد و سپس مىگويد :ما اگر بخواهيم در زمينه ارائه تئورى اسلام موفق شويم بايد به قضاياى بيرونى نگاه كنيم و ببينيم كه در بيرون چه چيزهايى است و در اين زمينه عقلا چه كرده اند و چه تئوريهايى در اين زمينه ارائه شده است و عقلا چه روش هايى را عمل مىكنند بعد برگرديم به نصوص خودمان تا ببينيم كه آن ها چه مىگويند .بعد ايشان سخنى را از على(ع )در نهج البلاغه به عنوان تاءييد سخن خود مىآورند كه : بايد از قرآن استنطاق كرد و آن را به سخن در آورد . اگر ممكن است بفرماييد كه آيا اين درست كه براى استخراج نظام سياسى اسلام اول برويم ببينيم در بيرون چه نظام هاى سياسى و چه روشهايى وجود دارند و عقلا براى اداره جامعه و هدايت آن و مهارت قدرت و زمينه چينى براى عدالت اجتماعى چه روش هايى دارند بعد بياييم ببينيم كه شريعت چه روشى را دارد؟ شهيد صدر اين روش را پيشنهاد مىكنند آيا نظر شما هم همين است؟ جواب : من فكر مىكنم كه شما مطلب شهيد صدر را به گونه ديگرى تلقى كرده ايد، نظر شهيد صدر اين نيست كه شما مىفرماييد يعنى شما مطالب شهيد صدر را اين طور تلقى كرديد كه ببينيد مردم چه مىگويند و راءى مردم چيست بعدا ببينيد كه قرآن يا سنت چه مىگويد . سوال : نه، مراد اين نبود . جواب : آره ديگر، مىگوييد كه اول بايد رفت و ديد مردم چه مىگويند، به چه نظريه هايى معتقدند، چه نظامى و قانونى را مىپسندند، چه روش و متدى دارند، ديدگاه هايشان چيست، بعد بياييم ببينيم كه قرآن يا نهج البلاغه چه مىگويد .من چنين برداشتى از فرمايش مرحوم صدر ندارم، بلكه ايشان مقصودشان اين است كه :قرآن و سنت قواعد كليى هستند كه نيازهاى هر دوره اى را به خوبى پاسخ مىدهند، لذا مردم هر زمانى متناسب با نيازهاى خود از آن استفاده كرده اند، ما هم اكنون مىتوانيم موضوعات و نيازهاى زمان خود را از آنها استنباط كنيم .و به اين دليل كتاب و سنت هميشه زنده خواهد بود چون همه روزه ما مىتوانيم از آن مطالب نو بيرون آوريم، چون موضوعات و نيازها روز به روز نو مىشود .كتاب و سنت تنها نظر به موضوعات و احتياجات صدر اسلام نداشته بلكه به طور عموم به همه مردم اعصار و قرون نگريسته است، پس تو هم مىتوانى موضوعات و نيازهاى امروزت را به خوبى تشخيص دهى و حكمش را از كتاب و سنت استخراج كنى .برداشت درست از سخن شهيد صدر اين است نه آنچه كه شما گفتيد . سوال : آيا از ادله فقط يك نظام سياسى مىتوان استخراج كرد يا چند نوع و آن ها را نظام هاى سياسى اسلام بناميم؟ به عبارت ديگر، در اسلام يك نوع نظام سياسى وجود دارد يا چند نوع؟ جواب : مىتوان گفت كه هر دو را داريم ;يعنى هم نظام سياسى و هم نظامهاى سياسى، بدين صورت كه در مرحله عمومات فقط نظام سياسى داريم اما در مرحله تطبيق كه مصلحت بروز مىكند و زمان و مكان، ظهور مىكند خواه ناخواه چند نظام مىشود . سوال : يعنى در واقع نظام ولايت را بعنوان اصل ـ آن طورى كه شما فرموديد ـ مىپذيريم و نظامهاى ديگر را استخراج و استنباط مىكنيم؟ جواب : حال اين يكى از آن هاست، البته ريزتر از ولايت هم داريم، نظام ولايت در راءس است و خيلى روشن تر و درشت تر از همه است، ولى نظام هاى ديگرى هم هست مثل : كسب توانايى در برابر كفار يا مبارزه با كفار و چيزهاى ديگرى مانند آن . اين ها همه نظام است .پس مىتوانيم اين گونه بگوييم كه فقط يك نظام وجود دارد اما بر حسب زمان ومكان، متفاوت مىشود و خود به خود نظام هاى متعددى از قرآن و سنت و ديگرادله، استنباط مىشود .
دكتر گرجى :
به نظر بنده در روش پژوهش چند نكته را بايد در نظر داشت :اولا : تحقيق، گروهى و جمعى باشد ;آن هم جمع و گروهى كه صاحب نظر و داراى صلاحيت باشند . ثانيا :به نيازهاى زمان توجه شود ;يعنى افرادى كه در مسائل اسلامى متخصص اند بايد به آنچه كه در جامعه مىگذرد و مورد ابتلاى مردم است نيز توجه كنند .دقت در مسائل زمان، مىتواند دست آوردهاى بسيار پر بارى را در همه زمينه هاى فقه، تاريخ، و ديگر علوم اسلامى داشته باشد .
حجه الاسلام و المسلمين عميد زنجانى :
متد پژوهش وتدوين نظام سياسى دراسلام، همان روش فقاهتى است يعنى تاءمل در كتاب، سنت، عقل و اجماع و برداشت از آن ها .من اجماع را به تبعيت از حضرت امام(ره )آراء فقهاى معتبر قدما، يعنى شهرت قدما مىدانم نه شهرت متاءخرين ;آراى معتبر در فقه آراى قدماست .پس در فقه سياسى، چه به معناى انديشه يا امامت، يا ولايت فقيه يا نظام سياسى يا فلسفه سياسى منبع و متد پژوهش ما همين هاست .منتها با كمال تاءسف بايد گفت كه مااز آيه هاى قرآنى در اين زمينه ـ و شايد زمينه هاى ديگر ـ كم تر استفاده كرده ايم، حتى از روايات هم استفاده نكرده ايم، آيا شما كتابى سراغ داريد كه روايات سياسى را تدوين و دسته بندى كرده باشد؟ به نظر بنده يكى از كارهاى مهمى كه بايد انجام گيرد همين است ; يعنى همه كتابها و منابع معتبر حديثى و روايى را بررسى كنيم و هر روايتى كه نكته سياسى داشت آن را استخراج نماييم .يكى از طرح هاى تحقيقى كه من هميشه براى اجرا در ذهنم هست همين است،انشاءالله كه خداوند توفيق آن را به ما بدهد . سوال5:آيا با فقه وكلام موجود مىتوان به نظام سياسى اسلام دست يافت؟ موانع آن كدام است؟ آيه الله حائرى :اگر مقصود از فقه اين رساله هاى عملى متعارف باشد و منظور از كلام نيز همان بحث هايى كه در شرح تجريد آمده، بايد گفت كه نه، با اين فقه و كلام نمىتوان به نظام سياسى اسلام دست يافت .باز اگر منظور متون فتاواى موجود باشد معلوم است كه ناقص است و متاءسفانه نمىتوان .نقل شده است كه در زمان مرحوم آيه الله حكيم، رئيس جمهور آن وقت آمده بود خدمت ايشان و پرسيده بود :نظام و نظامى كه شما مىخواهيد چيست و چه كارآيى دارد و براى چه منظورى مىخواهيد؟ ايشان فورا رساله عمليه را جلو رئيس جمهورى مىگذارد .و مىگويد :ما اين را مىخواهيم .او هم بر مىدارد و با خود مىبرد، اما هر چه دقت مىكند، مىبيند از اين رساله هيچ چيز در نمىآيد .كلام نيز همين طور ;مثلا مىدانيد كه يكى از بحث هاى كلامى، امامت است . آنچه تاكنون متعارف بوده اين است كه امامت و پيشوايى جامعه را به همان معناى خاصى كه عصمت در آن شرط است، گرفته اند .بر طبق اين معنا، فقط امام معصوم مىتواند حكومت تشكيل دهد، اما اگر با قبول و حفظ معناى خاص امامت، دايره آن را وسيع تر بگيريم و نايب امام معصوم يعنى ولى فقيه را مبسوط اليد بدانيم، مىتوانيم بر اساس معيارها و ملاك هاى اسلامى، به نظام سياسى دست يابيم و مشكلات را حل كنيم .خلاصه، اگر مقصودتان اين باشد بله اين فقه و كلام ناقص است و نمىتوان يك نظم سياسى از آن در آورد، ولى اگر مقصود ما از فقه و كلام، منابع اصلى اسلام باشد، نقصى ندارد و كامل است، منتها اشكال و مانع در اين است كه ما به طور دقيق و همه جانبه در آن ها كاوش، تدبر و انديشه نكرده ايم . سوال : آيا فقه موجود، بيش تر فردى است؟ جواب : اگر منظور رساله هاى عمليه است، بله اين جورى است سوال : فقه اهل سنت در اين زمينه چگونه است . جواب : فقه اهل سنت بيشتر تكيه بر قياس و استحسان دارد .مشكل آن ها اين جاست كه فقط كتاب و سنت پيغمبر(ص )را حجت مىدانند لذا نصشان خيلى محدود است مخصوصا هنگامى كه عمر نوشتن نصوص پيغمبر را تحريم كرد باز محدوديتشان در نص بيشتر شد، لذا به قياس و استحسان تمسك جستند، در حالى كه فقه ما اين گونه نيست بلكه با حجيت دانستن قول و فعل و تقرير معصومان( ع )از پيامبر(ص )تا حضرت ولى عصر(عج )هر دو ثقل، يعنى قرآن و عترت، را به عنوان دو سرمايه گرانبها در اختيار دارد لذا نصوص فراوان و گسترده اى در اين فقه موجود است و نيازى به قياس و استحسان نيست . سوال : در فقه اهل سنت يك سرى احكامى را خلفا نقل كرده اند كه مورد امضاى هيچ يك از اصحاب واقع نشدهولى انكار هم نكردند .ائمه ما تقريبا بعضى از آنها را نفى كرده اند ;مثلا همين ديات كه در زمان پيامبر شتر بود توسعه يافت يا ساير مسائل حكومتى كه احيانا خلفا حكم آن ها را تغيير و يا توسعه داده اند ولى در فقه ما به عنوان احكام معتبر شناخته نمىشوند اما اهل سنت بدان پايبند مى باشند و در واقع، نوعى اجماع عملى در موردشان صورت گرفته است، آيا اين ها براى ما معتبرند؟ جواب : من فكر مىكنم اين طور كه شما مىگوييد مقدارى از آن صحيح و مقدارى از آن هم ناصحيح است كه اين قسمت اخير مربوط به همان قياس و استحسان باشد ;آن قسمت كه صحيح است من فكر مىكنم از نصوص ما هم بيرون بيايد، منتها فقها فتوا ندارند، اين ضيق و تنگى مىتواند در چگونگى استنباط باشد . سوال : آن ادله اى كه مىگوييد اگر مطلبى را از حضرت امير نقل كرده اند و شما دليلى نداشتيد مىتوانيد به آن اخذ كنيد معنايش چيست. جواب : من نديدم اين راجع به بنى فضال است كه شيعه اثنى عشرى نيستند شيعه عام هستند .خلاصه اگر نقلى به شكل قطعى يعنى متواتر از حضرت امير باشد نقل مىكنند اين يك حرف است ولى اگر خبر واحد نقل كنند من در اين باره چيزى نديديم .دكتر گرجى :بله مىتوان، ولى اين كار تاكنون نشده است، چون شيعه ـ بر عكس اهل سنت ـ دائما تحت فشار و ظلم حكومتها بوده و آزادى عمل براى انجام اين كار نداشته است .اما مواد خامش موجود است و مىتوانيم با عقل خود، در منابع غور كنيم و با توجه به نيازهاى زمان، يك ناظم سياسى منسجم ارائه نماييم .سوال : مىگويند كه فقه شيعه بيشتر فردى است و اگر بخواهد نظام سازى كند بايد به جامعه گرايش پيدا كند، آيا همين طور است؟ جواب : به نظر بنده اين طور نيست بلكه صحيح آن است كه بگوييم اسلام كلياتى را فرموده و روش برداشت از اين كليات را هم بيان كرده، اكنون وظيفه ماست كه مطابق با مصلحت هاى جامعه از آن ها برداشت كنيم .آن كلياتى هم كه اسلام فرموده هم شامل مسائل فردى است و هم اجتماعى، منتها بايد ببينيم كه ما به چه سمت و سويى مىرويم چرا در گذشته مسائل فردى را انتخاب كرديم و مسائل اجتماعى را وانهاديم .پس راه براى ما باز است و هيچ ممنوعيتى در كار نيست كه به اجتماعيات گرايش پيدا كنيم .سوال : نه اين كه اسلام و يا فقه، فردى است بلكه گرايش فقها و روش كارى آنان فردى بوده است . جواب : بله، اين مطلب صحيح است .اكنون لازم است كه فقها به مسائل ديگرى هم توجه كنند ;مثلا به نظر بنده تمام مطالبى كه امروزه حقوق دانان در باره آن ها كار مىكنند در حوزه فقه است . پس بايد قلمروكارى را گسترده تر كرد و احتياجات عصر را سنجيد .
حجه الاسلام والمسلمين عميد زنجانى:
اين سوال شمارا من به دو صورت مطرح مىكنم :يكىاينكه ما از متون فقهى مثل مبسوط، تذكره، جواهر و مانند آن ها چه نظام سياسى را استنباط مىكنيم؟ در اين مورد بايد گفت :اصلا نبايد چنين انتظارى را داشت، چون از اين متون در باب طهارت هم نمىتوان به طور همه جانبه و متناسب با عصر استنباط كرد، زيرا الان لوله كشى داريم و ديگر ماءالبئر و امثال آن نداريم .پس اگر سوال را به اين صورت مطرح كنيم جواب آن است كه خير نمىتوان رسيد .اما اگر سوال را به اين شكل طرح كنيم كه آيا از آن منابعى كه شيخ مفيد، شيخ طوسى، علامه و ديگر فقيهان استفاده كرده اند مثل قرآن، روايات، عقل و اجماع، مىتوان استفاده كرد و يك نظام سياسى منسجم را تدوين نمود؟ پاسخ آن است كه آرى، همچنان كه در عصر ما امام خمينى(ره )چنين مهمى را به سامان رساند .