ولایت فقیه از دیدگاه علامه وحید بهبهانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ولایت فقیه از دیدگاه علامه وحید بهبهانی - نسخه متنی

ابوالفضل سلطان محمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ولايت فقيه از ديدگاه علامه وحيد بهبهانى (1)

ابوالفضل سلطان محمدى (2)

پيشگفتار

محمد باقر بن محمد اكمل معروف به «وحيد بهبهانى‏» از فقيهان بزرگ و مجدد شيعه و مؤسس مكتب اصولى در سده دوازدهم هجرى است . وى در سال 1117 ه . ق . در اصفهان به دنيا آمد، (3) و در سال 1135ه . ق پس از تهاجم افغان‏ها به ايران و سقوط اصفهان به بهبهان و سپس به نجف هجرت كرد و سرانجام در كربلا مقيم شد و در همان جا در سال 1205ه . ق چشم از جهان فروبست . (4)

بهبهانى در زمانى كه اصولى‏ها در انزواى شديد علمى قرار داشتند و شيوه اجتهاد اخبارى بر حوزه‏هاى علمى شيعى در ايران و عراق سيطره كامل داشت، از بهبهان به عراق هجرت كرد و حوزه كربلا را كه مركز اخباريان و محل اقامت رييس آنان; «شيخ يوسف بحرانى‏» صاحب حدائق بود، براى مبارزه با اخباريان برگزيد و با تلاش‏هاى پى‏گير علمى و استدلال‏هاى محكم و متين عقلى و نقلى، به عمر يك صد ساله مكتب اخبارى پايان داد . بى گمان مى‏توان ادعا كرد كه تقويت مكتب اصولى توسط علامه وحيد بهبهانى و استمرار آن در حوزه‏هاى علمى، طى دو قرن اخير، فصل جديدى از حيات سياسى شيعيان در عصر غيبت را گشود و موجب رشد تفكر سياسى در فقه شيعه، گسترش حوزه اختيارات فقيه، و اقتدار عالمان دينى در عرصه سياست و سرانجام برپايى حكومت دينى و استقرار نظام «جمهورى اسلامى‏» به دست امام خمينى (رحمة‏الله عليه) در ايران گرديد .

ضرورت شناخت پيشينه تفكر سياسى مستلزم بازكاوى انديشه‏هاى سياسى عالمانى بزرگ چون علامه وحيد بهبهانى در خصوص سياست و حكومت، به ويژه مساله ولايت فقيه است . در اين نوشتار آرا و نظريات مرحوم وحيد بهبهانى را در باره ولايت فقيه تحت عناوين ذيل مورد مطالعه و بررسى قرار مى‏دهيم . پيش از ورود به بحث، براى روشن شدن بيشتر مساله ولايت فقيه، به بيان نوع نظام سياسى شيعه در عصر غيبت و اجتهاد و ضرورت آن از ديدگاه علامه وحيد بهبهانى مى‏پردازيم:

نظام سياسى شيعه در عصر غيبت

نظام سياسى شيعه در عصرى كه امام معصوم در جامعه سياسى مسلمانان حضور فيزيكى ندارد، از دو جهت قابل طرح و بررسى است: نخست از لحاظ نظرى و تئورى، بدين معنى كه آيا تشيع در عصر غيبت معصوم، براى زندگى سياسى پيروان خود برنامه‏اى مدون در خصوص تدبير سياسى جامعه در سطح كلان; از قبيل معرفى نظام سياسى مطلوب و مشروع، شيوه تعيين حاكم و رهبرى سياسى، حقوق متقابل حاكم و شهروندان، خط مشى‏هاى كلى در سياست داخلى و خارجى (روابط بين الملل) حكومت اسلامى، امنيت اجتماعى، عدالت اجتماعى، رفاه اقتصادى، توسعه فرهنگى و دينى چاره‏اى انديشيده و طرحى در اين زمينه‏ها ارائه كرده است‏يا خير؟

پاسخ به اين پرسش از نگاه بهبهانى بسيار روشن است; زيرا وى ضرورت حكومت و نياز آن به قوانين مدنى را براى تدبير جامعه سياسى، مختص به زمان خاص و منحصر به مكان معين نمى‏داند و همه زمانها و مكانها و احوال مردمان را در اين نياز فطرى به نظم و قانون و مجرى قانون و برقرار كننده نظم يكسان مى‏بيند . (5)

به باور وى، در عمل به قوانين و حقوق سياسى دين مقدس اسلام، كه ختم كننده اديان الهى است، هيچ گونه تفاوتى در زمان حضور و غيبت امام معصوم نيست و غيبت معصوم نه تنها به معناى تعطيل حكومت و احكام حكومتى اسلام نيست‏بلكه خلاحضور فيزيكى معصوم نيز با معرفى فقهاى جامع الشرايط بعنوان نائبان عام امام غايب (عجل الله تعالى فرجه الشريف) جبران گرديده است . (6) به تعبير روشن‏تر همانطورى كه فقهاى شيعه در استنباط احكام فقه عمومى قائل به انسداد باب اجتهاد نيستند، در باب احكام فقه سياسى نيز از اين شيوه علمى پيروى نمى‏كنند . و مسائل نظرى و عملى سياسى مورد ابتلاى مكلفان را، چه در حوزه علم كلام و چه در حوزه علم فقه، از منابع و ادله شرعى و عقلى استخراج مى‏كنند . بنابراين، شيعيان از لحاظ نظرى، در تعيين نوع حكومت و شيوه انتخاب و تعيين رهبر سياسى و شرايط و وظايف حاكم اسلامى در بن بست فكرى قرار ندارند و از لحاظ عملى نيز در شيوه برخورد باحاكمان سياسى در عصر غيبت، كه عمدتا - بجز حكومت فقيه جامع الشرايط - حاكمان جور محسوب مى‏شوند، راه كارهايى براى تعامل با ايشان در قالب قواعد و قوانين فقه سياسى تعيين شده است .

نكته اساسى ديگر كه در تفكر سياسى بهبهانى جلب توجه مى‏كند، مساله مشروعيت‏حكومت است . به اعتقاد وى منشا شروعيت‏حكومت، اذن و نصب الهى است و عامل بيعت كه در اصطلاح عرف سياسى معاصر از آن با عنوان «انتخابات‏» ياد مى‏شود و يكى از عوامل مشروعيت‏ساز به حساب مى‏آيد، در انديشه وحيد بهبهانى اصالت نداشته و تنها تاثير و نقش جانبى آن عبارت از بسط يد حاكم و به فعليت رساندن تمكنى حاكم اسلامى; اعم از (امام معصوم، فقيه جامع الشرايط و نمايندگان آنها) مى‏باشد . بهبهانى در اثبات اين‏كه مشروعيت‏حكومت از گزينش شهروندان سرچشمه نمى‏گيرد، به قيام امام حسين عليه السلام عليه حكومت‏يزيد و نيز سيره سياسى بقيه ائمه عليهم السلام در مخالفت‏با خلفاى بنى اميه و بنى عباس استناد مى‏كند، با وجود اين‏كه اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان با يزيد و ديگر خلفا بيعت كرده بودند، (7) ائمه عليهم السلام به مخالفت‏با ايشان برخاستند .

اجتهاد، ضرورت و هدف آن

هدف از آفرينش انسان، كسب معرفت دينى; اعم از اصول و فروع و به دنبال آن عبادت و تشرع به احكام شريعت، تهذيب نفس از راه دفع مهلكات و جلب منجيات اخلاقى است . به تعبير ديگر تحصيل و كسب حكمت نظرى و حكمت عملى، هدف غايى از خلقت انسان محسوب مى‏شود (8) و دين اسلام كامل‏ترين آيين آسمانى است كه مى‏تواند تامين كننده هدف پيشگفته باشد . از ديدگاه فقها تنها روش مطمئن علمى شناخت احكام، اخلاق، آداب و بايدها و نبايدهاى دينى در عصر غيبت، روش اجتهاد است . نوع نگاه وحيد بهبهانى كه خود از پايه گذاران اجتهاد اصولى در عصر اخير است، بر ضرورت اجتهاد و افتتاح باب علمى و استمداد از قوانين اصول فقه در استنباط احكام مورد نياز مكلفين در تمام حوزه‏هاى زندگى بسيار جالب توجه است . وى براى ضرورت اجتهاد منشاهاى گوناگون بيان مى‏كند كه بيشتر آنها ناظر به كلى بودن آيات قرآن و آسيب‏هاى فراوانى است كه بر احاديث‏شيعى وارد شده و به صورت «فقدان نص، اجمال نص و يا تعارض نصوص‏» كار مجتهد را در استخراج احكام دچار اشكال كرده است . (9) او مساله اجتهاد و وجود مجتهد را - براى قانون گذارى و بيان احكام - همانند وجود طبيب براى نظم بخشيدن به معاش و معاد مردم ضرورى مى‏داند . (10) و زمانى اهميت اجتهاد در فقه سياسى آشكار مى‏گردد كه بدانيم پيروى از انظار و آراى مجتهد، منحصر به عبادات و معاملات نبوده بلكه در سياسات و اداره امور سياسى - اجتماعى مردم نيز، كه بخش اخير فقه شيعه را تشكيل مى‏دهد، همان كار برد دو بخش ديگر را دارد . به نظر مى‏آيد اصل اجتهاد در مذهب تشيع بهترين راه كار عقلايى و عقلانى براى پر كردن خلا قانون در عصر غيبت است و فقهاى شيعه با استفاده از اين شيوه علمى مى‏توانند نياز جامعه بشرى به قانون را در عرصه‏هاى مختلف زندگى اجتماعى از جمله سياست و حكومت‏برطرف نمايند .

ولايت فقيه

از ديدگاه وحيد بهبهانى مساله رياست و سلطنت‏بر امور دينى و دنيوى مردم، اختصاص به زمان حضور معصوم ندارد، و تا زمانى كه جامعه بشرى و تكليف باقى است، ملاك نياز بشر به حكومت نيز همچنان باقى است . به تعبير ديگر، زمان و مكان، ظرف تحقق و تشكيل نهاد حكومت در تمام اشكال آن است و نه شرط تحقق آن . هم‏چنين به اعتقاد وى هدف از تشكيل حكومت اين است كه امر معاش و معادمردم بايد به گونه‏اى انتظام يابد كه موجب نجات شهروندان «از ضررهاى ذاتيه افعال خود و ديگران و فتنه و فساد» (11) و ظلم و جور گردد . اين هدف هنگامى تحقق مى‏يابد كه رييس و حاكم بر مردم، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم يا جانشين او و امام معصوم بوده باشد و چون علت و هدف از تشكيل حكومت در عصر حضور و غيبت معصوم مشترك است لذا به اعتقاد برخى از دانشمندان اسلامى، در عصر غيبت نيز تنها فقهاى جامع الشرايط مى‏توانند عهده‏دار نيابت امام معصوم در امور دينى و دنيوى باشند و چنان كه حكومت در عصر حضور از حقوق اختصاصى پيامبر و امام است در عصر غيبت نيز به دليل نيابت عامه فقها، از شؤون اختصاصى آنهاست . همانطور كه مى‏دانيم، برخى از مناصب شرعى فقيه عادل; مانند افتا در مسائل شرعى، قضا و تصدى امور حسبيه در سطح محدود مورد اتفاق همه فقها بوده و با ادله شرعى به اثبات رسيده است . امامنصب دنيايى فقيه عادل، در سطح كلان جامعه ; مانند ولايت‏سياسى و سرپرستى امور سياسى - اجتماعى مسلمانان، مورد اختلاف ايشان بوده و در استفاده آن از ادله نقلى ديدگاه‏هاى گوناگونى ارائه شده است . در اين ميان علامه وحيد بهبهانى را مى‏توان از قائلين به ولايت مطلقه دانست; زيرا وى در استدلال‏هاى فقهى، به گونه‏اى بحث مى‏كند كه ولايت مطلقه فقيه را نتيجه مى‏دهد . اكنون بعد از اين مقدمات، به بررسى ادله ولايت فقيه و گستره اختيارات فقيه جامع الشرايط از ديدگاه علامه وحيد بهبهانى مى‏پردازيم:

دلايل ولايت فقيه

در اثبات ولايت فقيه از ديدگاه وحيد بهبهانى، ادله متعددى مى‏توان اقامه كرد كه برخى از آنها نقلى و برخى ديگر، تركيبى از دلايل عقلى و نقلى است، اين ادله عبارتند از:

دليل اول

مرحوم مقدس اردبيلى در ذيل بحث از احكام وديعه، ضمن بيان اين مساله كه اگر ودعى - شخصى كه مال امانى در نزد اوست - بخواهد سفر كند، نمى‏تواند مال الوديعه را همراه خود ببرد، بلكه بايد آن را نزد حاكم شرع برده و به او بسپارد; سخن علامه در تذكره را نقل مى‏كند كه مى‏گويد: «يجب عليه قبولها لانه موضوع للمصالح‏» ; (12) «بر حاكم لازم است كه وديعه را بپذيرد زيرا حاكم شرع براى تحقيق چنين مصالحى منصوب شده است‏» . ولى مقدس اردبيلى با ايراد اشكال بر اين مطلب كه ثابت نيست‏حاكم شرع براى چنين مصالحى نصب شده باشد، نظر علامه را رد كرده و منصب حاكم شرع را منحصر به حكم و قضاوت دانسته و در نهايت‏با تعبيرى كه حكايت از ترديدى دارد، حفظ مال اطفال و غايب را بر آن مى‏افزايد و مى‏نويسد:

«و فى كون الحاكم منصوبا لمثل هذه المصالح منع، و دفعه بالدليل غير ظاهر، بل هو منصوب للحكم و القضاء، و يمكن لحفظ ما يتلف من مال الاطفال و الغياب ايضا» . (13)

وحيد بهبهانى ذيل اين كلام مقدس اردبيلى، حاشيه‏اى بدين مضمون آورده است:

«قد مر ان الحاكم وكيل الغياب و ولى السفهاء و امثالهم بدليل استدل الشارح به و مقتضاه انه اولى بانفس المؤمنين و اموالهم و امثال ذلك، اعم من ان يباشر بنفسه او بالحكام من قبله، و ان كان مثل قوله (ع) فانى قد جعلته عليكم حاكما بالعنوان الكلى، فلاحظ و تامل‏» (14)

يعنى مقتضاى ادله‏اى كه شارح - مرحوم مقدس اردبيلى - در بحث متاجر، در باب شرايط طرفين معامله ذكر كرده، اين است كه حاكم شرع بر جان و مال مؤمنان و مانند اين امور ولايت دارد و مى‏تواند در آنها تصرف كند; اعم از اين‏كه اعمال ولايت او بالمباشرة باشد و يا با واسطه، هر چند ولايتى كه از حديث عمر بن حنظله استفاده مى‏شود با عنوان كلى مطرح شده و به جزئيات ولايت و مصاديق آن به تفصيل اشاره نشده است‏» . از اين عبارت بهبهانى به روشنى اطلاق و اولويت ولايت فقيه بر جان و مال مسلمانان و نيز هر آنچه كه به شؤون اجتماعى آنان مربوط است از جمله ولايت‏سياسى فقها استفاده مى‏شود و اين جز مفاد ولايت مطلقه فقيه چيز ديگرى نيست .

نكته جالب توجه اين‏كه دلالت‏برخى از ادله مورد نظر بهبهانى; مانند دليل پنجم «فجاز له ما جاز للامام الذي هو اولى الناس من انفسهم‏» و نيز مفاد دليل ششم كه حكم عقل است; «اقتضاء العقل و حكمه بانه نافع فيجوز في كل المذاهب‏» صريح در مدعا است .

گفتنى است مقدس اردبيلى ادله‏اى بر ولايت فقيه در بحث متاجر اقامه كرده، ولى ملتزم به مقتضاى آنها نشده، اما در مقابل، بهبهانى ولايت مطلقه فقيه را از آنها استنتاج كرده است، و اين بسيار مهم و جالب توجه است، از اين رو تفصيل اين ادله در پاورقى مى‏آيد . (15)

بهبهانى در جاى ديگر به صراحت‏بر منصب ولايت فقيه تاكيد كرده و آن را در قبال منصب قضاوت قرار مى‏دهد; به گونه‏اى كه ولايت‏سياسى فقيه زير مجموعه اختيارات فقيه قرار مى‏گيرد . وى ضمن بيان مناصب فقيه جامع الشرايط مى‏گويد:

«و اما حاكم الشرع ... . اشغاله و مناصبه و هى معيار ينتظم به امرالمعاد و المعاش للعباد و الظاهر ان حكمه مثل حكم القاضى ماض على العباد ...» ; (16) «شغل‏ها و منصب‏هاى حاكم شرع معيار و ملاك تنظيم امور دنيوى و اخروى مردمان است و حكم او مانند حكم قاضى بر ديگران نافذ است .»

وحيد بهبهانى در مقام مقايسه حكم حاكم شرع با حكم قاضى و يكسان بودن حكم هر دو در نفوذ و مشروعيت، به علت مشترك آنها اشاره مى‏كند كه عبارت از لزوم استقرار نظم عمومى و نيابت هر دو از جانب امام معصوم عليه السلام است; «لاشتراك العلة و هي كونه منصوبا من المعصوم عليه السلام لان حصول النظم لا يكون الا بذلك و لانه نائب المعصوم عليه السلام‏» (17)

دليل دوم

علامه وحيد بهبهانى در بحث رجوع به حاكم شرع در مساله تقاص و بطور كلى در امور حسبيه مراتب ولايات شرعى را به گونه‏اى مطرح كرده است كه ولايت مطلقه فقيه را نتيجه مى‏دهد . او در سرپرستى امور حسبيه دو گونه ولايت مشروع را در دو مرحله ذكر كرده است: در مرحله نخست ولايت فقيه جامع الشرايط و در مرحله دوم ولايت عدول مؤمنين قرار دارد . (18) كه با فقدان حاكم شرع مشروعيت پيدا مى‏كند و بر اساس تعريفى كه بهبهانى از امور حسبيه به دست مى‏دهد: «يعنى امورى كه تحصيل آنها براى نظم بخشيدن به معاش و معاد مردم ضرورى است‏» (19) حكومت‏بزرگ‏ترين و مهم‏ترين مصداق آن تلقى شده و تصدى فقيه نسبت‏به آن، با توجه به فتواى فقهى او درا مور حسبيه در اولويت و مقدم بر ولايت ديگران خواهد بود . نكته قابل توجه در تحديد ولايات شرعى در امور حسبيه از ديدگاه وحيد بهبهانى اين است كه وى براى تصدى و تصرفات حكام جور، مؤمنان غير عادل و حتى مؤمنان عادل در صورت وجود فقيه و تسهيل دسترسى به او هيچ گونه مشروعيت و اعتبارى قائل نيست، هم چنين بهبهانى در اثبات حجيت و نفوذ حكم حاكم شرع يكى از ادله آن را لزوم تحقق نظم اجتماعى مى‏داند . به اعتقاد وى نظم عمومى مشروط به وجود حاكم (فقيه جامع الشرايط) و مناصب و مشاغل او است . (20) روشن است زمانى مى‏توان ادعاى ارتباط وثيق ميان تحقق نظم عمومى در همه ابعاد آن; اعم از دنيوى و اخروى و ميان مناصب و مشاغل و فرامين حاكم شرع نمود كه حاكم شرع را مبسوط اليد دانسته و در حوزه امور عامه از جمله سياست و حكومت صاحب اختيار و صاحب منصب و ولايت‏بدانيم و گرنه حصر اختيارات فقيه در امور حسبيه از سويى و تقييد امور حسبيه به اداره امور صغار و مجانين و سفها و مفلسين (ورشكستان اقتصادى) و مانند آن از سوى ديگر نظم اجتماعى مطلوب و مورد ادعا را تامين نخواهد كرد .

افزون بر اين، نتيجه بدست آمده با دليل عقلى مورد تاكيد بهبهانى در خصوص - قبح ترجيح مرجوح بر راجح (21) - نيز قابل تاييد است ; زيرا با وجود فقيه عادل جامع الشرايط كه علاوه بر وصف عدالت واجد وصف فقاهت نيز هست تقديم ديگران كه فاقد هر دو وصف و يا يكى از آن دو هستند ترجيح مرجوح بر راجح خواهد بود كه در نزد عقل و شرع قبيح است . و بر فرض تنزل از ادله فوق; اگر شارع مقدس در مسائل كوچكى مانند ولايت‏بر اموال اطفال، افرا دغير رشيد، محجورين - مجنون، سفيه و مفلس - راضى به تضييع حقوق آنها نيست و اجازه تصرف و رجوع به حاكم و قاضى جور و حتى عدول مؤمنين را در صورت وجود فقيه نمى‏دهد; چگونه در تصدى و ولايت‏بر اموال عمومى جامعه; از قبيل انفال و ديگر مسائل مهم اجتماع نظير جنگ و صلح و دفاع و رابطه با ملل ديگر ساكت است و يا به تصرف هر كسى رضايت مى‏دهد؟

دليل سوم

يكى ديگر از دلايل ولايت فقيه از ديدگاه بهبهانى، مطالبى است كه وى در بحث‏خمس مطرح كرده و به وضوح ولايت فقيه از آن برداشت مى‏شود . او در اثبات توليت فقيه بر خمس، با تنقيح مناطى كه در وجوب خمس و يكسان بودن حكم خمس در عصر حضور و غيبت ارائه مى‏دهد، غيبت معصوم را به هيچ روى در رفع وجوب آن دخيل ندانسته و وجوب آن را در هر دو زمان ثابت مى‏داند . بهبهانى در ارائه راه كارهاى اجرايى، براى اخذ و مصرف خمس، بر نيابت مجتهد جامع الشرايط تاكيد كرده و مجتهد را موظف مى‏داند كه حق امام را از مردم گرفته و متولى امور معصوم باشد . وى در رساله خمسيه بعد از آن‏كه مى‏گويد: «سادات عيال امام‏اند و بر امام لازم است كه مايحتاج ايشان را بدهد» بر نيابت مجتهد جامع الشرايط از امام معصوم در عصر غيبت‏حتى در امورى كه مانند خمس خارج از محدوده فتوا و قضا است تصريح مى‏كند و مى‏نويسد:

«هرگاه اين - يعنى وجوب خمس - در حال حضور ثابت‏شد پس در حال غيبت نيز خواهد بود; چرا كه غيبت رافع وجوب و مغير حكم ثابت نيست و چون مجتهد جامع الشرايط عصر نايب عام ايشان است، حتى در گرفتن حق امام از مردم، بر او لازم است كه امور ايشان را انجام دهد . پس متولى اين امر او خواهد بود .» (22)

و اگر تشكيل حكومت و اداره امور مسلمانان را از واجبات عقلى و شرعى بدانيم كه چنين نيز هست، غيبت معصوم رافع وجوب آن نخواهد بود و چون حكومت و سلطنت در عصر حضور، حق امام معصوم بوده در عصر غيبت نيز مانند ديگر اختيارات و حقوق امام متولى آن نايب او خواهد بود; زيرا به اعتقاد بهبهانى، اصل حكومت و سلطنت معصوم از جمله مناصب قابل تفويض امام است . (23)

دليل چهارم

دليل ديگرى كه در اثبات ولايت فقيه از ديدگاه بهبهانى مى‏توان به آن استناد كرد مباحثى است كه وى مانند فقهاى ديگر در بحث تعامل با حاكم جور مطرح كرده است; از قبيل حرمت ترافع به حاكم جائر و بى ارزش بودن احكام قضايى او (24) ، حرمت ركون به ظالم و اعانت او، (25) حرمت و بطلان تصرفات مالى حاكم جور، اجتناب از معاشرت با او و ... همان طور كه مى‏دانيم يكى از احكام مسلم فقه سياسى شيعه حرمت و فساد تصرف حاكم جائر در اموال عمومى است . از نظر بهبهانى انفال، اراضى مفتوحه عنوة، زكات و مانند آن، از اموال مسلمين، حق اختصاصى امامان معصوم عليهم السلام بوده و در عصر غيبت فى الجمله حق فقها به حساب مى‏آيد و تصرفات فقها را در اين اموال صحيح و مرضى و ماندن از جانب ائمه عليهم السلام دانسته و در مقابل، تمام تصرفاتى كه حاكم جائر در آنها مى‏كند تصرف در حق ديگرى و بدون رضايت ائمه عليهم السلام حرام و فاسد مى‏شمارد . (26) بدين ترتيب اگر در فقه سياسى شيعه حكومت جائر حكومت نامطلوب و نامشروع معرفى شده و از سويى مبارزه با آن لازم و واجب تلقى مى‏شود . اين تقابل شديد و مبارزه همه جانبه زمانى معقول خواهد بود كه جايگزينى براى آن انديشيده شود، تا جامعه دچار حيرت و خلا حكومت نگردد، وگرنه چنين مبارزه‏اى كه بدون فكر جايگزين صورت بگيرد به معناى ايجاد هرج و مرج بر هم زدن نظم اجتماع و آشوب‏طلبى است . براى اين‏كه چنين محظورى از مبارزات با حكومت جور لازم نيايد ضرورى است كه اين مبارزات در راستاى زمينه سازى و استقرار حكومت عدل تحقق يابد و در دلايل قبلى اثبات گرديد كه شارع در عصر غيبت، رياست و حكومت فقيه را به عنوان حكومت مشروع و مطلوب، جايگزين حكومت جائر معرفى كرده است .

دليل پنجم

و بالاخره نكته ديگرى كه در استدلال‏هاى فقهى بهبهانى بر مناصب فقيه جلب توجه مى‏كند و به عنوان دليل مستقل مى‏توان آن را تلقى نمود، استناد جستن وى به نيابت عامه فقها از جانب امام معصوم عليه السلام است . بدين ترتيب وى در مواردى كه منصبى را براى فقيه اثبات مى‏كند در كنار اقامه دلايل ديگر بر مشروعيت منصب فقيه، به اين دليل نيز تمسك مى‏كند كه اگر امرى در عصر حضور، به دست امام انجام مى‏شد، در عصر غيبت نيز همان امر را فقيه مى‏تواند به نيابت از امام انجام دهد; زيرا فقيه نايب امام معصوم عليه السلام است .

وحيد بهبهانى در حكم به ثبوت هلال، كه از جمله مناصب حاكم شرع است، يكى از ادله مشروعيت آن را نيابت‏حاكم شرع از امام معصوم عليه السلام بر مى‏شمارد . (27)

همچنين در اثبات منصب قضا براى مجتهد به نيابت او از امام تمسك مى‏كند و مى‏گويد: «. . لانه نائب المعصوم عليه السلام‏» (28) و همچنين در مواردى ديگر ... نتيجه‏اى كه از اين نوع استدلال بهبهانى به دست مى‏آيد اين است كه وى نيابت فقيه از طرف معصوم عليه السلام را مطلق و به عنوان اصل مسلم و دليل مستقل فقهى تلقى مى‏كند و مناصبى را كه اختصاص به امام دارد، از اين طريق براى فقيه اثبات مى‏كند . مگر اين‏كه دليل خاصى، منصب خاصى را استثنا كند . چنان كه جهاد ابتدايى از جمله مناصب امام معصوم عليه السلام است كه از اين اصل استثنا شده است . اما در ساير مناصب امام مانند رياست و حكومت، چنين استثنايى وارد و يا ثابت نشده است . لذا منصب ولايت‏سياسى فقيه تحت اصل عام مزبور باقى است و بهبهانى نيز در مواردى كه از مناصب فقيه بحث كرده آن را نفى و يا در آن ترديد نكرده است .

و اما عدم تعرض وحيد بهبهانى نسبت‏به دليل عقلى ولايت فقيه، شايد بيشتر به خاطر وضوح آن بوده است; زيرا مساله مورد بحث از معلومات عقل ضرورى و بديهى است، لذا نياز به استدلال و شرح و بسط ندارد; چرا كه در مقام مقايسه ; ترجيح حاكم فقيه جامع الشرايط بر حاكمانى كه فاقد همه شرايط و يا بعضى از شرايط لازم رياست و ولايت هستند، ضرورى و بديهى خواهد بود .

قابليت تفويض ولايت فقيه

از نگاه وحيد بهبهانى ولايت فقها در امورى كه اختصاص به ايشان دارد، قابل تفويض و تنفيذ به ديگران نيز هست . او بر اين مطلب تصريح مى‏كند كه حاكم و مجتهد اعلم در امورى كه از ناحيه شارع ولايت و وكالت دارد هم مى‏تواند با مباشرت خود آنها را انجام دهد و هم مى‏تواند اجراى آنها را به حاكمانى كه از سوى وى تعيين مى‏شوند تفويض كند . (29) بنابراين، فقيه عادل جامع الشرايط مى‏تواند رياست دنيايى خود را به ديگران تفويض كند، در اين صورت عزل و نصب حكام به اختيار و انتخاب او خواهد بود .

نصب عام

مسلك وحيد بهبهانى در ولايت فقيه، بعد از امكان نصب به دو شيوه عام و خاص، اين است كه اصل اولى در نصب فقها به نيابت از سوى ائمه عليهم السلام مانند انتخاب نايب در عرف عقلا به شيوه نصب خاص است . ليكن مستفاد از ادله ولايت فقيه اين است كه نصب فقها، به نحو نصب عام صورت گرفته است; زيرا ائمه عليهم السلام متمكن از نصب خاص نبوده‏اند، (30) لذا نايبان خودرا به شيوه دوم به مردم شناسانده‏اند .

بر اين اساس، هر مجتهد اعلمى در هر عصرى داراى ولايت مطلقه بوده و منصوب به نصب عام از سوى شارع است . نتيجه اين‏كه در عصر غيبت وظيفه شرعى مجتهد اعلم لزوم تصدى امور مردم بوده و از سوى ديگر وظيفه مردم نيز وجوب ارجاع امور خود به فقيه اعلم و لزوم پذيرش ولايت و احكام حكومتى اوست . مشخصه اصلى ديدگاه وحيد بهبهانى در باره مشروعيت ولايت‏حاكم اسلامى; اعم از فقيه و نايب منتخب وى اين است كه منصب ولايت و حكومت آنها از سوى شريعت‏به ايشان اعطا شده و راى و انتخاب مردم هيچ نقشى در مشروعيت آنان ندارد و همان‏طور كه در مقدمه اشاره شد تنها نقش و تاثير راى مردم، در بسط يد مجتهد اعلم و به فعليت رساندن ولايت او بر ايشان است كه از آن با عناوينى از قبيل «بسط يد مجتهد» و «تمكن حاكم‏» ياد مى‏شود، بر اساس اين ديدگاه، غير فقها (توده مردم) الزاما تابع و پيرو ايشان هستند . (31)

مفهوم ولايت مطلقه

نكته قابل توجه اينكه مراد از مفهوم اطلاق در ولايت مطلقه فقيه به اين معنا نيست كه ولايت فقيه بدون قيد و شرط بوده و مانند حكومت‏هاى سلطنتى و استبدادى تابع اراده حاكم است و قلمرو اختيارات آن، حد و مرز نمى‏شناسد، بلكه از مضامين سخنان بهبهانى در باره اين مساله به خوبى استفاده مى‏شود كه ولايت فقيه محدود به مصالح عامه است و در چارچوب قوانين الهى تحقق مى‏يابد . بعلاوه وصف عدالت فقيه حوزه اختيارات او را محدود به قوانين شرع مى‏كند و در صورت تعدى از آن خود به خود از مقام و منصب ولايت عزل مى‏گردد . بنابراين، ولايت فقيه مشروط به قوانين و احكام اسلام و اجراى آن است و وصف اطلاق در قبال نظريه تحديد ولايت او به امور حسبيه در سطح مسائل جزئى و خرد جامعه است . (32)

قلمرو اختيارات فقيه

يكى از مباحث‏بحث انگيز در فقه سياسى شيعه، مساله گستره اختيارات فقيه جامع الشرايط است . در اين زمينه پرسش‏هايى مطرح شده كه نياز به پاسخ‏هاى مستدل و تحليلى دارد ; مانند اين‏كه ادله اجتهادى و يا فقاهتى ولايت فقيه كدام است؟ آيا فقيه عادل همه اختيارات امام معصوم را دارد؟ به عبارتى اختيارات او مطلق است‏يا محدود و مشروط؟ مفهوم اطلاق در ولايت مطلقه چيست؟ و در صورت اطلاع ولايت فقيه، ادله شرعى آن چيست؟ آيا فقيه در اجراى برخى از اختيارات خود مانند رياست دنيايى، مى‏تواند ولايت‏خود را به ديگران تفويض نمايد؟ تبيين ولايت فقها در امور حسبيه چگونه است؟ آيا مسائل كلان جامعه; مانند رياست و سلطنت‏بر مردم، از امور حسبيه محسوب مى‏شود؟ در صورت تعدد فقها و تعارض فتاواى آنها با احكام حكومتى ولى‏فقيه وظيفه مردم چيست؟ و پرسش‏هايى از اين دست كه در حوزه قلمرو اختيارات ولى فقيه امكان طرح و نياز به پاسخ علمى دارد .

در اين ميان، وحيد بهبهانى، هر چند تفصيلا به بحث از اختيارات ولى فقيه و گستره قلمرو آن نپرداخته، اما اجمالا در باره برخى از مسائل مربوط به آن اظهار نظر نموده و فتاوايى كه عمدتا جنبه كاربردى دارد و وظيفه شهروندان را در مقام عمل مشخص مى‏سازد، صادر كرده است .

مطلب ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه از مجتهد جامع الشرايط در لسان فقه و فقها با تعابير گوناگون ياد مى‏شود; مانند: مجتهد، فقيه، مفتى، قاضى و حاكم شرع . به اعتقاد بهبهانى همه اين عناوين در زمان حاضر - زمان غيبت - منطبق بر شخص واحد است و بر حسب هر يك از مناصب مجتهد، اين عناوين بر او اطلاق مى‏شود . (33) بعد از اين مقدمه اكنون به برشمارى مناصب و اختيارات فقيه جامع الشرايط از ديدگاه وحيد بهبهانى مى‏پردازيم:

حكم و قانونگذارى يا «ولايت‏سياسى‏»

يكى از مناصب فقيه جامع الشرايط، صدور حكم و فرمان در امورى است كه نظام معاد و معاش مردم بستگى به آن دارد . حكم حاكم شرع در اين گونه موارد، مانند حكم قاضى بر تمام شهروندان، حتى مجتهدين ديگر و مقلدين آنها، لازم الرعايه و واجب الاتباع است . وحيد بهبهانى در اثبات اين منصب براى فقيه، به علت مشترك آن اشاره مى‏كند كه در منصب قضاوت فقيه نيز مورد استناد قرار مى‏گيرد وى در اين باره مى‏نويسد:

«اما حاكم الشرع ... اشغاله و مناصبه و هي مما ينتظم به امر المعاد و المعاش للعباد، و الظاهر ان حكمه مثل حكم القاضى ماض على العباد; مجتهدين ام مقلدين، مقلدين له ام لغيره، ام لا يكونون قلدوا احدا لاشتراك العلة و هي كونه منصوبا من المعصوم عليه السلام لان حصول النظام لا يكون الا بذلك و لانه نائب المعصوم‏» . (34)

روشن است موقعيت مجتهد در اين منصب، موقعيت و منصب قانونگذار بوده و تمام فرامين و دستورات - احكام حكومتى - او ويژگى قانون را دارد; زيرا دستورات و احكام او از سوى شرع به عنوان مبناى نظم عمومى در اجتماع پذيرفته شده و پيروى از آن بر همه شهروندان بدون استثنا لازم و واجب است و توسط هيچ فرد و گروه يا نهادى قابل نقض نيست و ادله پنجگانه‏اى كه ذكر شد، عمدتا در راستاى اثبات ولايت‏سياسى فقها اقامه گرديد .

افتاء در مسائل شرعى

اصل اولى در فقه شيعى عدم حجيت قول غير معصوم است هر چند غير معصوم مجتهد باشد، لذا اخبارى‏ها بر اين اصل بديهى و قاعده كلى تاكيد كرده و استثنايى بر آن قائل نشده‏اند، ليكن در قبال آنان اصولى‏ها قول مجتهد جامع الشرايط را در خصوص افراد عامى و نه مجتهد ديگر، آن هم فقط در مورد احكام فرعيه حجت مى‏دانند و بقيه، آراى مجتهد را همانند آراى ديگران تحت اصل كلى و عموماتى كه دلالت‏بر عدم حجيت قول غير معصوم و حرمت عمل به آن مى‏كند قرار مى‏دهند . (35)

وحيد بهبهانى با استناد به احاديثى كه با مضامين مختلف در خصوص نيابت فقها از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده است; مانند: «انهم حجج الله على الفقهاء و الفقهاء حجج على الخلق‏» با تاكيد بر مضمون مشترك آنها كه عبارت حجت‏بودن قول فقها است، آنها را تنها مرجع مشروع در حوزه قانونگذارى معرفى مى‏كند . بدين ترتيب مردم موظف‏اند در امور كلى و جزئى خود; اعم از «حوادث واقعه‏» و نو پيدا كه در منابع دينى نص روشنى در مورد آنها نرسيده يا در روابط روز مره خود با ديگران، مانند تنظيم امور معاملى و غير اين امور، بر اساس راى و نظر مجتهد رفتار نمايند: «ان العوام لا يجوز لهم سوى تقليد الفقهاء و لا يمكنهم غيره بلا شبهة‏» . (36) تعبير مذكور انتخاب هرگونه گزينه‏هاى بديل را در رفتارهاى مكلفين، كه از سوى افراد فاقد رتبه اجتهاد ارائه مى‏شود، به شدت نفى مى‏كند هر چند صاحبان اين انظار بديل، در حوزه‏هاى علوم ديگر مهارت داشته و صاحب راى و انديشه باشند . طرفه آن‏كه وحيد بهبهانى حجيت قول مجتهد و مرجعيت او را گذشته از دليل نقلى، با قضيه عرفيه نيز قابل اثبات مى‏داند . وى قانون مورد پذيرش همه عقلاى عالم - اعم از متشرعه و غير متشرعه - كه عبارت از «رجوع جاهل به اهل خبره‏» است مبناى مشروعيت فتواى مجتهد دانسته و حتى فراتر از آن، وى اين قانون را پايه و اساس استقرار نظم معاد و معاش مردم نيز قلمداد مى‏كند . (37)

قضاوت و داورى

يكى از مناصب قطعى فقها در عصر غيبت، منصب قضاوت و داورى در اختلافات مردم است .

بهبهانى نصب فقيه جامع الشرايط بر اين منصب را، مورد اتفاق همه فقها مى‏داند و مستند آن را مقبوله عمر بن حنظله و روايت ابى خديجه معرفى مى‏كند . (38) و تاكيد مى‏كند كه: «من بلغ رتبة القضاء فهو منصوب من قبل المعصوم عليه السلام على سبيل العموم‏» ; كسى كه به مرتبه قضاوت رسيده باشد، از جانب معصوم عليه السلام به اين منصب منصوب شده است . با اين نگرش جامع كه فتواى مجتهد ملاك رفتار مكلفين در تمام ابعاد زندگى آنها قرار مى‏گيرد، قلمرو اختيارات فقيه بسيار گسترده خواهد بود و علاوه بر حوزه‏هاى عمومى و مسائل مهم سياسى - اجتماعى شامل حوزه زندگى خصوصى افراد نيز مى‏شود; به گونه‏اى كه افراد براى استيفاى حقوق فردى خويش، خودسرانه نمى‏توانند اقدام نمايند و حتى در مواردى كه دستيابى افراد به حقوق خود تنها از راه تقاص امكان‏پذير باشد، بدون ارجاع آن به حاكم شرع و تجويز وى، اقدام او مشروع نخواهد بود . البته در صورتى كه حاكم شرع نباشد و يا دسترسى به وى ممكن نشود، به مؤمنان عادل رجوع مى‏كند و با اذن و اطلاع آنان حق خودرا تقاص مى‏نمايد و بالاخره، با فقدان هر دو گروه - يعنى حاكم شرع و عدول مؤمنين - مدعى خود مى‏تواند حقش را تقاص نمايد . (39)

ولايت‏بر سهمين «خمس‏»

پيش از بيان ديدگاه‏هاى وحيد بهبهانى در باره توليت‏سهمين توسط فقيه، مقدمه‏اى كه علت تشريع احكام اقتصادى دين اسلام را تبيين مى‏كند با تاكيد بر نظر وى مى‏آوريم:

همانگونه كه مى‏دانيم، آفرينش انسان بر مبناى تفاوت در استعداد و اختلاف در قواى نفسانى و جسمانى او صورت گرفته و همين امر طبيعى، او را وادار به تشكيل اجتماع و نهادهاى مربوط به آن ساخته است .

بنابراين، علت اساسى اختلاف طبقات اجتماعى و برخوردارى و يا محروميت مردم از منابع ثروت و امكانات مادى را بايد در اختلاف آفرينش و تفاوت در استعدادهاى آنها جستجو كرد . اين اختلاف و ناهماهنگى هر چند در تكوين و طبيعت، براى بقا و استمرار حيات بشر مطلوب است ليكن در عالم تشريع، اين ناهمگونى‏ها نامطلوب مى‏نمايد; لذا در مقام قانونگذارى، بايد از فاصله طبقاتى كاسته شود .

از نگاه بهبهانى، فلسفه تشريع احكام اقتصادى اسلام و هدف اساسى آن، كاستن از فاصله طبقاتى ميان فقير و غنى، تامين عدالت اجتماعى و فراهم آوردن رفاه نسبى براى شهروندان فاقد امكانات و ايجاد فرصت‏هاى شغلى است . او علل تشريع وجوب زكات و خمس و مانند آن را در اين راستا تحليل و ارزيابى مى‏كند، مى‏نويسد:

«چون نظم امور معاد و معاش به اين بود كه جناب اقدس الهى خلق را متفاوت خلق نمايد، اين‏كه بعضى را ضعيف و بعضى را قوى و بعضى را فقير و بعضى غنى الى غير ذلك . لهذا چنان خلق نمود; و قدر معين از مال اغنيا براى جمع فقرا مقرر فرمود و فقرا را شريك اغنيا نمود در اموال و محصولات ايشان و اين قدر در اموال اغنيا مقررى براى فقرا قرار داد كه فقرا به رفاهيت تعيش كنند و هر فقيرى كه به جهت فقر و احتياج تصديع مى‏كشد به جهت آن است كه اغنيا منع حقوق ايشان مى‏نمايند .» (40)

بنابراين، خمس يكى از منابع مهم اقتصاد حكومت اسلامى است كه توسط حاكم اسلامى اخذ و براى تامين نيازهاى شهروندان نيازمند به ترتيبى كه در فقه تبيين شده هزينه مى‏شود . توجه به برخى از موضوعات خمس ; مانند معادن، غنايم جنگى، فديه‏اى كه كفار براى صلح با مسلمانان، به آنها پرداخت مى‏كنند و نظاير آن، اهميت اين نوع از ماليات اسلامى را روشن مى‏سازد .

وحيد بهبهانى با نگارش رساله‏اى مستقل در باره اين مساله، ضمن رد نظريه قائلين به عدم وجوب خمس در عصر غيبت حليت‏خمس بر شيعيان) با ارائه دلايل فراوان در باره وجوب خمس، موارد هفتگانه تعلق خمس و چگونگى اخذ و مصرف آن توسط فقيه جامع الشرايط به بحث پرداخته است . (41)

بهبهانى با تاكيد بر لزوم تحويل سهم امام عليه السلام به عالم عادل اثنى عشرى (مجتهد) اعطاى سهم سادات به او را نيز موافق با احتياط مى‏داند، تا مجتهد به نيابت از امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در عصر غيبت‏براى رفع نياز سادات و ديگر موارد مقرر در شرع، به مصرف برساند; «نظر به اين‏كه - مجتهد - نايب ائمه عليهم السلام است‏» . (42)

ولايت‏بر اخذ زكات

زكات نيز مانند خمس، از مهمترين منابع اقتصاد در حكومت اسلامى است و در فقه شيعه اين مساله از زواياى گوناگون مورد بحث و بررسى قرار گرفته است . براى استفاده بهينه و مطلوب از اين منبع عظيم بيت المال، اختيار تصرف و توليت آن به مجتهد جامع الشرايط تفويض شده است . ادله‏اى كه وحيد بهبهانى براى اولويت توليت فقيه نسبت‏به زكات اقامه كرده، جالب توجه است . وى با چهار دليل اثبات مى‏كند كه در عصر غيبت توليت زكات و نظارت بر مصرف آن، بايد توسط فقيه صورت بگيرد . اين ادله عبارت‏اند از اينكه:

1 . برخى از فقها اداى زكات به مجتهد راواجب مى‏دانند .

2 . اموال زكات، در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه عليهم السلام به ايشان يا به نواب و منصوبان ايشان پرداخته مى‏شد .

3 . در برخى از اخبار، اختيار چند چيز به اولياء و منصب ايشان تفويض گرديده كه زكات يكى از آنها است .

4 . بالاخره، فقيه ابصر به مواقع آن است و موارد مصرف آن را بهتر از ديگران تشخيص مى‏دهد و عمل مى‏كند . (43)

بهبهانى اعطاى وكالت از سوى فقيه به ديگران براى گرفتن زكات و رساندن آن به مستحقين را جايز و بلا اشكال مى‏داند . (44)

همانطور كه مى‏دانيم موارد مصرف زكات در فقه تعيين گرديده است .

مرحوم بهبهانى ضمن بيان احكام موارد هشتگانه مصرف زكات، به نكات جالبى اشاره كرده كه برخى از آنها را به اجمال ذكر مى‏كنيم، اين نكات عبارتند از:

الف) صرف زكات براى پرداخت دينى كه برخى از مؤمنان براى اصلاح ذات البين (آشتى ميان مؤمنان) متحمل مى‏شوند . (45)

ب) آزاد كردن اسيران با هزينه زكات; او در اين باره مى‏نويسد: «به هر صورت آن را بايد خلاص نمود و واجب است و از اشد واجبات است و هيچ واجبى به اين شدت نيست و به هر نحو كه ممكن باشد كوتاهى در آن مطلقا جايز نيست‏» . (46)

ج) خريدن و آزاد ساختن بردگان بامال زكات، به شرطى كه مملوك، شيعه اثنى عشرى باشد . (47)

د) صرف زكات در جهاد و مصالح عمومى (فى سبيل الله) مانند ساختن پل و جاده و ... (48)

ولايت‏بر موقوفات عامه

در اقتصاد حكومت اسلامى، موقوفات عامه از جايگاه ويژه‏اى برخوردار است و يكى از منابع تامين كننده مصالح جامعه و رفع نيازمنديهاى عموم شهروندان محسوب مى‏شود . چنانكه واقف اصلى متولى خاصى را براى توليت و اداره امور موقوفات تعيين نكرده باشد، حاكم شرع وظيفه دارد براى حفظ اموال عمومى از تضييع و استفاده مطلوب مردم از آن، متولى خاصى را تعيين نمايد و در صورت تعذر از دستيابى به حاكم شرع اين ولايت‏به عدول مؤمنين سپرده مى‏شود . وحيد بهبهانى در رساله عمليه خود در مساله وقف به اختيارات حاكم شرع در تعيين متولى وقف و احكام مربوط به آن تصريح كرده است . (49)

ولايت‏بر اموال ميت‏بلا وارث و افراد غير رشيد و ...

اموال به جامانده از كسى كه وارث ندارد، مال امام است و اگر امام حاضر نباشد مال مزبور به مجتهد سپرده مى‏شود (50) تا به هر نحو كه مصلحت‏بداند به مصرف برساند . بهبهانى تصرفات در اموال افراد غير رشيد - و مجنون - مانند: فروختن اموال ايشان و هزينه كردن آن در مخارج زندگى آنها را منوط به اذن حاكم شرع و در صورت فقدان حاكم شرع تصرف مؤمنان را از باب حسبه جايز مى‏داند . (51) و بر ولايت فقها بر اموال محجورين، ورشكستگان اقتصادى و اموال غايب فتوا مى‏دهد . (52)

الزام افراد بر انجام وظايف و تعهدات مالى

شهروندانى كه از انجام وظايف اجتماعى و يا تعهدات مالى خود سرباز مى‏زنند، حاكم شرع مى‏تواند آنان را مجبور به انجام وظايف و تعهداتشان نسبت‏به ديگران نمايد . بهبهانى تصريح دارد كه حاكم مى‏تواند مالك را مجبور به فروش مال خود به منظور وفاى دين و يا اداى نفقه واجب نمايد . (53) و نيز دخالت‏حاكم شرع در مناسبات مالى افراد و اجبار متعاملين براى رفع اختلاف، (54) از مسلمات فقه شيعى است .

به عبارت جامع‏تر، اداره امور حسبيه (يعنى تدبير و تنظيم روابط اجتماعى و حقوقى مردم) ابتدا بر عهده حاكم اسلامى است و در صورت فقدان حاكم شرع بر عهده عدول مؤمنان خواهد بود . وحيد بهبهانى در مباحث‏بيع مكاسب به اين نكات تاكيد و تصريح دارد . (55)

ولايت‏بر فروش اموال مردم در صورت اضطرار

در موارد اضطرار - مانند سالهاى قحطى و مانند آن‏كه كالاهاى مورد نياز مردم كمياب و يا ناياب مى‏شود و مردم نياز شديد به مواد غذايى يا غير آن براى ادامه حيات خود پيدا مى‏كنند - و مالك از فروش مال خود امتناع مى‏ورزد، درا ين صورت مشترى مى‏تواند به حاكم شرع مراجعه كند و او مالك رامجبور به فروش مال خود نمايد و اگر دسترسى به حاكم ميسور نباشد، شخص مضطر مؤمنان عادل را در جريان مى‏گذارد و از باب حسبه و به توسط آنان مالك را مجبور به فروش مال مورد نياز فرد يا جامعه مى‏نمايد و با وجود اين دو گروه نوبت‏به اقدام خودسرانه او نمى‏رسد . (56)

امامت نماز جمعه

منصب امامت جمعه از جمله مناصب و اختيارات سلطنت است; چرا كه تعيين امام جمعه بر عهده سلطان و حاكم اسلامى است . (57) درعصر غيبت نيز اين منصب از مناصب مسلم فقهاى جامع الشرايط محسوب مى‏شود . وحيد بهبهانى ضمن تجويز اقامه جمعه‏توسط كسى كه واجد شرايط عدالت است تاكيد مى‏كند كه: «احوط آن است كه امام فقيه باشد» . (58)

بهبهانى از ميان نظريه‏هاى فقهى در باره حرمت نماز جمعه، وجوب عينى و يا وجوب تخييرى و استحباب آن، با رد نظريه حرمت و وجوب عينى، نظريه سوم - وجوب تخييرى و استحباب - را اختيار كرده است . به اعتقاد وى اقامه نماز جمعه در عصر حضور مشروط به اذن خاص امام معصوم است ولى در عصر غيبت تحقق اذن خاص امام محرز نيست; لذا فتوا به وجوب عينى آن نمى‏توان داد هر چند در وجوب تخييرى آن، اذن عام كفايت مى‏كند . (59)

شرايط و صفات حاكم اسلامى

بهبهانى در مباحث كلامى، بحثى را در باره شرايط و اوصاف حاكم اسلامى و مقايسه امامت از ديدگاه تشيع و اهل سنت ارائه كرده و در اين بحث دانشمندان اهل سنت را به چالش فرا خوانده است . از ديدگاه بهبهانى منصب امامت را به دليل اهميت و جايگاه دينى و سياسى - اجتماعى آن، بايد كسى بر عهده بگيرد كه در صفات و كمالات انسانى سرآمد همنوعان خود باشد . از نظر وى وجوب تقديم كسى كه در خلقيات و خلقيات بر ديگران برترى دارد، از احكام بديهى عقل است . از سوى ديگر قبح رعيت قرار دادن چنين كسى را براى فاقدين شرايط امامت و رياست نيز از بديهيات اوليه است و نياز به استدلال و نقض و ابرام ندارد . (60)

وحيد بهبهانى از ميان شرايط و صفات معتبر در حاكم اسلامى، به سه شرط اساسى تاكيد دارد و اين شرايط عبارتند از:

1 . اعلميت‏حاكم

يكى از شرايط مهم حاكم اسلامى در مرحله نخست، علم او به دين و احكام الهى و در مرحله بعد اعلميت او نسبت‏به ديگران است، تقليد از فقيه اعلم، اعلم بودن قاضى و لزوم آگاهى حاكم از احكام شريعت، از مسائل مهم و مطرح در فقه و كلام شيعى است . علامه وحيد بهبهانى در احتجاجات كلامى خود در اثبات اعلميت امام به ادله متعدد عقلى و نقلى تمسك كرده است; از جمله دلايل نقلى مورد استناد وى، آيه «افمن يهدي الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون‏» و نيز اخبار و احاديث متواترى است كه عامه و خاصه در خصوص لزوم اعلميت جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نقل كرده‏اند .

بهبهانى در استدلالهاى عقلى به اين حكم بديهى عقل تاكيد مى‏كند كه چگونه مى‏توان كسى را كه صاحب فضايل است و در علم و كمالات انسانى اصلا طرف مقايسه با ديگران نيست، رعيت و پيرو كسى قرار داد كه نه تنها فاقد علم و كمال است‏بلكه متصف به اوصاف رذيله و صفات منافى با رياست است . از نظر وى قبح رياست مفضول بر فاضل از معلومات عقل ضرورى و بديهى است . (61) وى در مساله امامت، مخالفان را كه از اين حكم قطعى عقل سرپيچى كرده و درعوض مفضول را بر فاضل و جاهل را بر عالم مقدم مى‏دارند، به شدت سرزنش و توبيخ كرده است . (62)

2 . عدالت

عدالت از نظر فقها وصفى است عام كه با ترك جميع محرمات شريعت‏حاصل مى‏شود و در نفس انسان به عنوان ملكه مستقر مى‏گردد . از نگاه بهبهانى، عدالت‏حاكم، قاضى و هر موردى كه عدالت در آن شرط است امر وجودى است و يا امرى است كه در آن، امور وجوديه معبتر است و لذا نياز به اثبات و دليل دارد . بديهى است امور وجوديه نه تنها با اصل اثبات‏پذير نيستند، بلكه اصل اولى كه در مورد آنها جارى مى‏شود، اصل عدم است . (63)

محكم‏ترين دليل بهبهانى كه در اعتبار شرط عدالت در امام و رهبر به آن استناد مى‏كند، آيه: «لا ينال عهدي الظالمين‏» است; اين آيه صريحا تصدى منصب امامت را توسط ظالمان و كسانى كه فاقد وصف عدالت هستند نفى مى‏كند . وى در رد و ابطال لافت‏خلفاى مورد پذيرش مخالفان به اين آيه استناد كرده است . (64)

3 . ايمان

اعتقاد به اصل امامت ائمه معصومين عليهم السلام كه از آن درعرف تشيع با عنوان ايمان ياد مى‏شود، يكى از شرايط حاكم اسلامى است . به اعتقاد وحيد بهبهانى حاكم غير شيعى حاكم جور محسوب مى‏شود و مخالفان چون منكر دو اصل عدل و امامت از اصول دين هستند، كافر حقيقى‏اند هر چند در ظاهر حكم مسلمان را دارند . وى اسلام مخالفان را اسلام ظاهرى و مداراى شيعيان با مخالفان را در عصر غيبت همانند مداراى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با كفار مكه در صدر اسلام مى‏داند كه تا زمان تسلط پيامبر و گرفتن جزيه از آنان ادامه داشت . همچنين مداراى شيعيان نيز تا زمان ظهور امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ادامه خواهد داشت و در زمان حضور، آن حضرت با ايشان معامله كفار حقيقى خواهند كرد . (65) لازم قهرى عبارات فوق اين است كه مخالفان فاقد صلاحيت تصدى منصب ولايت‏سياسى و دينى هستند و در صورت دستيابى آنان به حكومت‏با ايشان بايد معامله حاكم جور را نمود .

بهبهانى در مباحث تطبيقى خود در بحث امامت‏حضرت على عليه السلام، بر اعتبار ساير صفات و شرايط حاكم كه در تدبير جامعه دينى و دنيوى مردم مدخليت دارد تصريح مى‏كند و مى‏نويسد: «امام على عليه السلام در همه كمالات نفسانيه و امورى كه باعث انتظام امر معاد و معاش و حل مشكلات وغير اينها مى‏باشد سر آمد بود» (66) تاكيد فراوان و غير قابل اغماض شيعه بر اوصاف حاكمان و نيز اهتمام و نظارت بر عملكرد ايشان يكى از امتيازات ويژه و شاخصه اصلى كلام و فقه شيعى است; چرا كه در انديشه سياسى شيعه محور ارزيابى حكومت‏ها و مسؤول اصلى عملكرد دولت‏شخص حاكم است .

نتيجه‏گيرى

از آنچه آمد، روشن گرديد كه فقه سياسى زير مجموعه علم فقه است و سياست در متن فقه قرار دارد و بسيارى از مباحث كه در كتب و ابواب گوناگون فقه مطرح شده ناظر به تدبير و تنظيم امور سياسى - اجتماعى مسلمانان بوده و وظيفه آنان را در مقام عمل در حوزه سياست و اجتماع تبيين و تعيين مى‏كند . و با توجه به ويژگى عقلانيت كه برگزاره‏هاى فقه سياسى حاكم است نسبت‏به مسائل سياسى و حكومتى نه تنها نمى‏تواند بى تفاوت باشد بلكه حساسيت‏بيشترى به آنها دارد . با اين برداشت رابطه متقابل و پيوند وثيق دين و سياست امكان تفسير وتحليل مى‏يابد . از ادله‏اى كه در اثبات ولايت فقيه اقامه گرديد نظريه انتصابى بودن ولايت فقيه به خوبى استفاده مى‏شود، در راستاى اين نوع نگرش پذيرش مردم نسبت‏به ولايت فقها از امور اختيارى آنان نبوده بلكه از الزامات شرعى ايشان محسوب مى‏شود . همچنين بر اساس تحليلى كه از ادله ولايت فقيه، اطلاق و عموميت آن ارائه شد، ولايت‏سياسى فقها زير مجموعه ولايت مطلقه فقيه محسوب شده و بخشى از نيابت عامه فقها تلقى مى‏شود . بالاخره از برشمارى مناصب متعدد فقها كه از ديدگاه بهبهانى طرح شد، نظر نهايى وى بر اين مستقر گرديد كه هر امرى از امور معصوم كه نيابت‏بردار و قابل تفويض باشد فقيه از جانب معصوم نيابت داشته و عهده‏دار آن در عصر غيبت‏خواهد بود . «والحمد الله رب العالمين‏»


1) مقاله حاضر بخشى از تحقيقى است كه با عنوان «انديشه سياسى وحيد بهبهانى‏» ، در پژوهشكده انديشه سياسى اسلام انجام شده است .

2) پژوهشگر پژوهشكده انديشه سياسى اسلام .

3) عقيقى بخشايشى . عبدالرحيم، فقهاى نامدار شيعه، ص‏271

4) كرمانشاهى، آقا احمد، مرآت الاحوال جهان نما، ص‏132

5) وحيد بهبهانى، رساله اصول دين، مبحث امامت، بدون شماره صفحه‏» نسخه خطى .

6) در ادامه به ادله نيابت عامه و ولايت مطلقه فقهاى جامع الشرايط از جانب امام معصوم (ع) فراهم پرداخت . م

7) رساله اصول دين، مبحث امامت، نسخه خطى «بدون شماه گذارى صفحه‏» .

8) الرسائل الفقهية، رسالة حكم عبادة لجاهل‏» ص‏39 - 40; ان الانسان مخلوق للمعرفة و للعبادة و التشرع بالاحكام و تهذيب النفس بدفع المهلكات و جلب المنجيات من الاخلاق .» .

9) براى آشنايى با اصل ضرورت اجتهاد و منشاهاى آن، رجوع شود به «الرسائل الاصوليه، بويژه رساله الاجتهاد و الاخبار مرحوم وحيد بهبهانى‏» .

10) وحيد بهبهانى، رساله اجوبة المسائل، نسخه خطى، ص‏7

11) وحيد بهبهانى، محمد باقر، رساله اصول دين، مبحث امامت «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

12) مقدس اردبيلى، جمع الفائده و البرهان، ج‏10، صص‏303 و 304

13) مقدس اردبيلى، مجمع الفائده و البرهان، ج‏10، صص‏303 و 304

14) وحيد بهبهانى، حاشيه مجمع الفائده، و البرهان، ص‏561; تاملى كه بهبهانى در ذيل اين كلام آورده; «فلا حظ و تامل‏» به نظر مى‏آيد امر به دقت و تامل بيشتر است و نه اعراض از مضمون كلام سابق خود .

15) مقدس اردبيلى در ذيل كلام محقق كه مى‏گويد: «و للحاكم البيع على السفيه و المفلس و الغائب‏» حاكم مى‏تواند اموال افراد غير رشيد و ورشكستگان اقتصادى و غايب را بفروشد . هفت دليل بر جواز بيع حاكم شرع اقامه مى‏كند، اين دلايل عبارتند از: «لعل دليل جواز بيع الحاكم مال السفيه و المفلس و الغائب مع المصلحة; 1) هو الاجماع; 2) و كونه احسانا و سبيل على المحسنين; 3) والضرورة لانه قد يحتاج الى البيع للحفظ و عدم التضييع و النقص; 4) و قد يعلم رضا كل عاقل به فصار تجارة عن تراض و وكيلا له لحصول العلم به; 5) و لانه قائم مقام الامام (ع) و نائب عنه، كانه بالاجماع و الاخبار مثل خبر عمر بن حنظله فجاز له ماجاز للامام الذي هو اولى الناس من انفسهم; 6) و يؤيد جواز التصرف في مال الاطفال الاخبار الصريحة; 7) و لبعض ما في الآيات مثل خرق السفينة و اقامة الجدار فى حكاية الخضر و موسى عليهما و على نبينا السلام و ان كان في شرع من قبلنا، لان ظاهر الجواب يدل ان جوازه هو اقتضاء العقل و حكمه بانه نافع فيجوز في كل المذاهب و يمكن استفادته من مواضع اخر، فافهم، و يمكن جواز ذلك لآحاد المؤمنين الذي يثق من نفسه مع تعذر الحاكم لبعض ما تقدم فتامل، و ما رايت له دليلا غير ما ذكرناه و لا تفصيلا في كلامهم . «مجمع الفائدة و البرهان، ج‏8، صص‏160 و 161» . نكته‏اى كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه با اين‏كه بهبهانى در مقام شرح و نقد و نظر و مقام فتوا بوده، مقتضاى ادله مذكور را رد نكرده و اين به معناى پذيرش مفاد آن از سوى وى مى‏باشد .

16) وحيد بهبهانى، الفوائد الحائريه، ص‏501

17) همان مدرك .

18) رسالة اجوبة المسائل «نسخه خطى‏» ، صصص 85 و 86; وحيد بهبهانى، رساله عمليه «نسخه خطى‏» مبحث املاك، بدون شماره صفحه .

19) وحيد بهبهانى، الرسائل الفقهيه، رسالة عدم جواز تقليد الميت‏» ، ص‏27

20) الفوائد الحائريه، صص‏501 و 502 «اما حاكم الشرع ... اشغاله و مناصبه و هي مما ينتظم به امر المعاد و المعاش للعباد ... بهبهانى در ادامه، در اثبات حجيت‏حكم حاكم شرع چنين استدلال مى‏كند: لان حصول النظام لا يكون الا بذلك‏» .

21) الرسائل الاصولية «رسالة الجمع بين الاخبار» ص‏458

22) وحيد بهبهانى، رساله خمسيه، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

23) وحيد بهبهانى، حاشيه مدارك، ج‏3، ص‏187; «ان الحكومة مع كونهامن اخص خصائص الامام انما تصدر منه بنوابه ...» و ص‏180

24) .

25) همان، ص‏40

26) حاشيه مجمع الفائدة و البرهان، ص‏90 . «ان جميع معاملات الجائرين من اجارة و المزارعة و غيرهما في الاراضى المفتوحة عنوة و جميع انفال الائمة و الزكاة و نحو ذلك حرام باشد ما يكون، لكون الحق للمعصوم عليه السلام او للفقها، ايضا مثلا في البعض، فكانت المعاملات المذكورة فاسدة اشد ما يكون بالنسبة الى الجائرين و من لم يرض المعصوم عليه السلام و صحيحة بالنسبة الى من رضى عليه السلام و بالنسبة الى انفسهم‏» .

27) الفوائد الحائريه، ص‏502 «... ان ثبوت الهلال من مناصبه ... و الدليل على كونه من مناصبه ان الائمة كانوا يفعلون كذلك ... و لانه نائب المعصوم عليه السلام و لو فعل المعصوم عليه السلام لكان صحيحا البتة فكذا نائبه‏» .

28) همان، ص‏501

29) حاشيه مجمع الفائده و البرهان، ص‏561 «... اعم من ان يباشر بنفسه او بالحكام من قبله‏» .

30) همان، ص‏751 «فى قوله - قد جعلته عليكم حاكما - و قاضيا و غير ذلك شهادة واضحة على ان نصبهم كذلك انما هو لعدم تمكنهم من النصب بالخصوص‏» .

31) حاشيه مجمع الفائدة و البرهان، ص‏327 «غير الفقهاء يكونون تابعى الفقهاء و مقلديهم‏» .

32) مصباح يزدى، محمد تقى، ولايت فقيه، صص‏105 - 112; در اين اثر توضيح نسبتا جامع در باره مفهوم «ولايت مطلقه فقيه‏» آمده است .

33) وحيد بهبهانى، الفوائد الحائريه، صصص 499 و 500; «المجتهد و الفقيه و القاضى و الحاكم الشرع المنصوب‏عبارة الآن عن شخص واحد ...» بهبهانى در ادامه وجه تسميه اين اسامى را بيان كرده است .

34) الفوائد الحائريه، ص‏501 - 502

35) الرسائل الفقهيه «رسالة عدم جواز تقليد الميت‏» ، صص‏10 - 12 «ان الاصل عدم حجيته قول كل احد» و «ان قول غير المعصوم عليه السلام ليس بحجة اصلا ...»

36) حاشيه مجمع الفائدة و البرهان، ص‏70

37) الرسائل الفقهيه «رسالة عدم جواز تقليد الميت‏» ، ص‏11، «... ان الشان فى جميع العلوم و الصناعات التى يتوقف عليها نظم المعاد و المعاش ان غير اهل الخبرة يرجع الى اهل الخبرة فيها بلا شبهة ...» .

38) حاشيه مدارك، ج‏3، ص‏202

39) رساله اجوبة المسائل «نسخه خطى‏» ، صص‏65 و 85 - 86; رساله عمليه «بحث معاملات‏» نسخه خطى، بدون شماره صفحه . ; حاشيه مجمع الفائدة و البرهان، صص‏94 و 79 «... من ولى او حاكم او المؤمنين حسبة‏» .

40) رساله خمسيه «نسخه خطى‏» ، صفحه اول .

41) رساله خمسيه «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

42) رساله خمسيه «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه; رساله اجوبة المسائل، صص‏57 و 58 «نسخه خطى‏»

43) وحيد بهبهانى، رساله زكات، بحث مستحقين زكات، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

44) رساله اجوبة المسائل، «نسخه خطى‏» ص‏53; رساله عمليه، بحث زكات، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

45) رساله زكات، بحث مستحقين زكات «نسخه خطى‏» ، بدون شماره صفحه .

46) رساله اجوبة المسائل، «نسخه خطى‏» ، ص‏84; رساله عمليه، بحث زكات، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

47) رساله زكات، بحث مستحقين زكات، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

48) همان .

49) رساله عمليه، بحث وقف «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

50) رساله عمليه، بحث وقف «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

51) رسالة اجوبة المسائل «نسخه خطى‏» ، ص 78; رساله عمليه «نسخه خطى‏» صفحه آخر رساله .

52) حاشيه مجمع الفائده و البرهان، صص‏333 - 334 و ص‏169

53) همان، ص‏65

54) همان، صص‏298 - 299

55) حاشيه مجمع الفائده و البرهان، ص‏79

56) الرسائل الفقهيه «رسالة اصالة عدم صحة المعاملات‏» ، صص‏305 و306

57) حاشيه مدارك، ج‏3، صص‏147 و 180

58) رساله اجوبة المسائل، «نسخه خطى‏» ، ص‏50

59) وحيد بهبهانى، رساله نماز جمعه، «نسخه خطى‏» ، ص‏8; رساله عمليه، بحث نماز جمعه، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه . حاشيه مدارك، ج‏3، صص‏158 - 161

60) رساله اصول دين، مبحث امامت، بدون شماره گذارى صفحه‏» ، نسخه خطى .

61) رساله اصول دين، مبحث امامت، «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

62) همان، بهبهانى با بيان اين جمله «العياذ بالله منه و من الضلالة و الحمق و العناد و العصبية‏» سستى بنياد اعتقادات مخالفان را بر ملا ساخته است .

63) حاشيه مجمع الفائده و البرهان، ص‏583، «ان العدالة امر وجودى اومعتبر فيها امور وجودية و لذا لم يذهب احد من المتاخرين بكون الاصل في المسلم العدالة‏» .

64) رساله اصول دين، مبحث امامت، «بدون شماره صفحه‏» نسخه خطى .

65) حاشيه مجمع الفائده، و البرهان، ص‏33 - 32

66) رساله اصول دين، مبحث امامت «نسخه خطى‏» بدون شماره صفحه .

/ 1