امامت در مکتب تشيع
منابع مقاله:
ولايت فقيه، معرفت، محمد هادي؛ امامتيکي از مسائل اساسي و زيربنايي مذهب تشيع است. امامت از ديدگاه تشيع، زعامت و رهبري امت در امور معاش و معاد ميباشد (1) که مسالهاي سياسي - ديني بشمار ميرود و از روز نخست، شيعه بر آن پايدار مانده و پيوسته در حال مبارزه با سلطههاي جور بوده است . امام، از نظر شيعه يک رهبر سياسي و پيشواي ديني به حساب ميآيد که هر دو سمت را با هم جمع کرده و هر دو جهت را عهدهدار است . شيعه از روز نخست، در تمامي حرکتها و اقدامات سياسي خود، حتي مانند پذيرفتن زمامداري و ولايت از جانب خلفاي وقت، از امام معصوم عصر خويش دستور ميگرفتند، يا رخصت دريافت ميداشتند و اين بدين معني بود که امام عصر خويش را رهبر سياسي به حق ميدانستند. و امامان نيز همواره خلفا را غاصب حق خويش ميشمردند . پيامبر اسلام، با بدست آوردن قدرت و نيروي مردمي، دو عمل سياسي چشمگير انجام داد، يکي تشکيل امت و ديگر تاسيس دولت . پيامبر اسلام با مطرح کردن برادري اسلامي، يک وحدت ملي منسجم و مستحکم بر پايه و اساس دين بوجود آورد که اين خود يکي از بزرگترين کارهاي سياسي او بود که با تلاش فراوان انجام گرفت و اين وحدت ملي به نام «امت اسلامي» هنوز پابرجاست و از اساسيترين پايهها در جهتدهي به سياست اسلامي به حساب ميآيد . مساله تشکيل دولت و برقراري پيمانهاي سياسي و انتظامات داخلي و ساختار اداري و اجتماعي که پايهگذاري آن در عهد رسالت انجام گرفت و سپس ادامه و توسعه يافت، همگي از يک انديشه سياسي اسلامي برخاسته که پيامبر اکرم پايهگذار آن بوده است . همه جنگها و صلحها و قراردادهاي منعقده با قبائل و کشورها که در عهد رسالت انجام گرفت، و خلفاي پس از وي بر همان شيوه رفتار ميکردند، حاکي از ديد سياسي است که از شريعت اسلام نشات گرفته و ريشه ديني و الهي دارد . رهبري پيامبر برخاسته از مقام نبوت او
پيامبر اسلام که خود زعامت امت را بر عهده داشت، علاوه بر پيشواي ديني، رهبر سياسي نيز به شمار ميآمد و اين سمت را برخاسته از نبوت خويش ميدانست و به حکم « النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم » (2) فرمان حکومت را از جانب خدا دريافت کرده بود و اين اولويتبر انفس، همان ولايت عامه و زعامتسياسي است که از مقام نبوت او برخاسته است . امام صادق (ع) در اين زمينه ميفرمايد : « ان الله ادب نبيه فاحسن تاديبه فلما اکمل له الادب قال: «و انک لعلي خلق عظيم » . (3) ثم فوض اليه امر الدين و الامة ليسوس عباده . . .» . (4) خداوند پيامبر را تا سر حد کمال تربيت نمود، لذا او را به شايستهترين کمالات ستود. آنگاه امر شريعت و مردم را بدو سپرد تا بندگان خدا را رهبري کند و سياستمداري را به دست گيرد . خواهيم گفت که بيعت در عهد رسالت، تنها يک وظيفه ديني و سياسي است که به منظور فراهم شدن نيرو و امکانات براي مقام زعامت، انجام ميگرفته، نه آنکه بيعت کنندگان او را براي زعامتبرگزيده و به اختيار و انتخاب خود زعيم قرار داده باشند . بلکه زعامت پيامبر به حکم قرآن ثابتبود و مردم موظف بودند با او بيعت کنند، تا امکانات رهبري براي او فراهم باشد. پيامبر اکرم به همين منظور از مهاجرين و انصار بيعت ميگرفت، تا پايههاي دستگاه سياسي و انتظامي خود را مستحکم سازد و بر مسلمانان واجب بود که اين نيرو را در اختيار او بگذارند . با اندک مراجعه به زندگي سياسي پيامبر اکرم، اين نکته روشن ميگردد که پيامبر خود را از جانب خدا رهبر سياسي امت ميدانست و به مردم هشدار ميداد که به حکم وظيفه بايد با او همکاري کنند و بيعت که رسم عربي بود و تعهد بيعت کنندگان و وفاداري آنان را ميرساند، به همين منظور انجام ميگرفت . در بيعت «عقبه ثانيه» که شب هنگام، در دامنه کوهي بدور از چشم مشرکين قريش، با مردم مدينه - که قبلا اسلام آورده بودند - انجام گرفت، پيامبر - خطاب به آنان - گفت: بيعتي را که با شما انجام ميدهم، به هدف حمايت و پشتيباني از من است تا همانگونه که از جان و مال و ناموس خود دفاع ميکنيد، از من نيز دفاع کنيد . آنان - که 73 مرد و 2 زن بودند - گفتند: ما براي حمايت از تو تا پاي جان ايستاده، بيعت ميکنيم، ما فرزندان جنگيم چونان حلقهاي تو را در بر ميگيريم . در آن ميان، يکي از بزرگان انصار به نام «ابوالهيثم بن التيهان» گفت: اي رسول خدا، ميان ما و قبائل يهود که پيرامون مدينه سکني گزيدهاند، پيوندهاي نظامي بسته شده و با اين پيوند که با تو ميبنديم، آن پيوندها گسسته ميشود. از اين پس تو نيز نبايد ما را رهاسازي که تنها بمانيم و با يهود درگير شويم . پيامبر (ص) تبسمي فرمود و گفت: از اين پس شما از من هستيد و من از شما هستم، ميجنگم با آنکه جنگيديد، و ميسازم با آنکه ساختيد. از جان گذشتن و فداکاري نمودن از جانب شما، و ما با هم پيوند خورده و گسستني نيست. آن گاه همگي اعلام وفاداري همه جانبه نموده، با او بيعت کردند . سپس پيامبر (ص) فرمود: دوازده نفر از ميان خود معرفي کنيد تا نمايندگان شما باشند و به واسطه آنان دستورات صادره ابلاغ گردد. پس هفت نفر از قبيله «خزرج» و سه نفر از قبيله «اوس» معرفي شدند . (5) اين بيعت، که در سال پيش از هجرت انجام گرفت، هدف آن تنها تشکيل يک دستگاه سياسي - نظامي مستحکم بوده، که بر اساس پايههاي مردمي استوار باشد. و پيامبر اکرم (ص ) اين امر را جزئي از رسالتخود ميدانست که به حکم وظيفه سالتخويش انجام ميداد . اين همان «حکومت ديني» است که يک پيامبر به حکم وظيفه پيامبري انجام ميدهد . اساسا پيامبر که خود، آورنده شريعت است، خود را شايستهترين افراد براي ضمانت اجرائي آن ميداند و عقلا و عادتا نبايد منتظر بماند تا پيروان او، او را بر اين سمتبگمارند . بنابراين - بسيار کوته نظري است که برخي پنداشتهاند که پيامبر اسلام به دليل پيامبر بودن، زعامتسياسي امت را بر عهده نگرفت، بلکه مردم چون او را شايستهترين افراد خود ديدند، براي اين سمتبرگزيدند . در روز غدير خم که پيامبر اکرم (ص) مولا امير مؤمنان (ع) را به مقام خلافت و ولايتبر امت منصوب نمود، براي آن که خاستگاه ديني اين حق را ارائه دهد، به مقام ولايتخود - که منشا ديني داشته - اشاره نمود و فرمود: «الست اولي منکم بانفسکم » که اشاره به آيه کريمه «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» ميباشد يعني آيا من، به حکم خداوند ولي امر شما نيستم؟ ! گفتند: بلي يا رسول الله. آري، تو ولي امر ما هستي. آن گاه - پس از گرفتن اعتراف و پاسخ مثبت - فرمود: «فمن کنت مولاه فهذا علي مولاه» يعني: منشا ولايت من و علي يکي است و مقام زعامتسياسي هر دوي ما از مقام حاکميت دين برخاسته است. پس از آن از مردم به حکم وظيفه ديني، بيعت گرفت . مساله خلافت از منظر علي (ع )
مولا امير مؤمنان (ع) همواره از حق غصب شده خود شکوه داشت و مقام خلافت و زعامتسياسي را از آن خود ميدانست . در خطبه «شقشقيه» خلافت را حق موروثي خود ميداند، که از دست او ربودهاند، تا آنجا که ميگويد : « فصبرت و في العين قذي، و في الحلق شجي، اري تراثي نهبا » . (6) شکيبايي نمودم در حالي که از فزوني اندوه، مانند کسي بودم که در چشم او خاشاک باشد، يا در گلوي او استخواني آزاردهنده باشد، زيرا ميديدم که حق موروثي من به تاراج رفته . بر روي کلمه «تراث» دقتشود. حضرت، خلافت را ميراث خود ميداند، يعني اين حق او بوده که از پيامبر (ص) به او ارث رسيده است. نه آن که پيامبر (ص) شخصا به او داده است. و اين ميرساند که منشا حق ولايت پيامبر که همان حاکميت دين بود کاملا به او انتقال يافته و او بر اساس حق حاکميت دين، حق ولايتبر مسلمين را دارا ميباشد و از اين رو، اشغالگران اين مقام، غاصب به شمار ميآيند . در جاي ديگر ميفرمايد : « فنظرت فاذا ليس لي معين الا اهل بيتي، فضننتبهم عن الموت. فاغضيت علي القذي، و شربت علي الشجي، و صبرت علي اخذ الکظم، و علي امر من طعم العلقم » (7) . رو به رو شدم آنگاه که ياوري نداشتم جز خاندانم، و بر جان آنان ترسيدم، از اين رو چشم پوشي کردم و هرگونه ناگواري را تحمل نمودم، که از هر تلخي تلختر بود . امير مؤمنان (ع) پس از بيعت مردم با او، با اشاره به اينکه خلافت را حق خود ميدانسته است، فرمود : « لا يقاس بآل محمد (ص) من هذه الامة احد، و لا يسوي بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا، هم اساس الدين، و عماد اليقين. اليهم يفيء الغالي، و بهم يلحق التالي. و لهم خصائص حق الولاية، و فيهم الوصية و الوراثة. الآن اذ رجع الحق الي اهله، و نقل الي منتقله » . (8) از اين امت کسي را با آل محمد (ص) نتوان سنجيد و هرگز نميتوان پرورده نعمت ايشان را در رتبه ايشان دانست. آنان پايه دين و ستون يقيناند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، به ايشان پيوندد. حق ولايتخاص ايشان است و سفارش و ميراث پيامبر از آن ايشان است. اينکه حق به شايسته آن بازگشته و به جايگاه خود منزل کرده است . جمله اخير اين عبارت چنين ميرساند که اکنون، حق خلافتبه جايگاه خود بازگشته است . ابن ابي الحديد ميگويد : لازمه اين کلام آن است که پيش از اين جايگاه خود را نداشته استسپس ميگويد: ولي ما آن را تاويل ميبريم و چنين ميفهميم که علي (ع) در اين سخن، تنها شايستگي خود را گوشزد ميکند (9) . عبد الله بن مسعود، صحابي معروف جليل القدر، گويد : پيامبر اکرم (ص) به من گفت: اي پسر مسعود، اکنون آيهاي بر من نازل شد و اين آيه را تلاوت فرمود : « و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منکم خاصة » (10) بپرهيزيد آتش فتنهاي را که فقط دامنگير ستمگران نخواهد گرديد، بلکه همه را فرا ميگيرد . آنگاه فرمود رازي را با تو در ميان ميگذارم و آن را به وديعتبه تو ميسپارم، زنهار که آن را درست فراگير و به موقع آن را فاش ساز. اين آتش فتنه را دشمنان اسلام در هنگام ستيز با علي، بر پا ميکنند . بدان، هر که با علي دشمني کند، همانند آن است که نبوت مرا انکار نموده و بلکه همه نبوتها را منکر خواهد بود . يعني چنين کسي با شريعت دشمني ورزيده، تيشه به ريشه دين ميزند . کسي از آن ميان به ابن مسعود گفت : آيا تو اين سخن را از پيامبر (ص) درباره علي شنيدهاي؟ گفت: آري. گفت: پس چگونه از جانب کساني که حق او را غصب کردهاند، منصب ولايت را پذيرفتهاي؟ ابن مسعود، گفت: راست ميگويي، سزاي کار خود را ديدم و از امام خود رخصت نگرفتم. ولي دوستان من، ابوذر و عمار و سلمان، هنگام پذيرش ولايت، از امام خود رخصت ميگرفتند. و من اکنون استغفار ميکنم و توبه مينمايم (11) . ملاحظه ميشود، آن کسي که بزرگان شيعه، او را به امامت ميشناختند علي (ع) بود و آنان بر خود لازم ميدانستند که در فعاليتهاي سياسي از او استجازه کنند و در واقع، علي آنان را به آن مقام منصوب نمايد، گرچه به ظاهر از طرف ديگران منصوب شده باشند . بنابراين مساله «امامت» در اصل يکي از اساسيترين پايههاي مکتب تشيع را تشکيل ميدهد و فلسفه وجودي تشيع در مساله امامت تبلور مييابد و تشيع بدون امامت، جايگاه خاص خود را از دست ميدهد، زيرا تمامي فرقههاي اسلامي نسبتبه خاندان نبوت و عترت ( ع) محبت ميورزند و اخلاص و مودت دارند. ولي اين دليل تشيع آنها نيست، زيرا آنان امامت و زعامتسياسي اهل بيت را آن گونه که شيعه معتقد است، نپذيرفتهاند . از اين رو، مکتب تشيع، مکتبي است که مساله حکومت و رهبري سياسي را، از متن دين و برخاسته از دين ميداند و بدين جهت در عصر غيبت، که با نبود امام معصوم روبروست، به سراغ نواب عام او ميرود و چشم به چهرههاي پرفروغ فقها دوخته است، زيرا آنان را شايستهترين جانشينان امام معصوم ميداند . بنابراين، مطرح کردن مساله جدايي دين از حکومت، از جانب کساني که در سايه مکتب تشيع آرميدهاند، شگفتآور و مايه تاسف است . يکي از نويسندگان - که سابقه حوزوي نيز دارد - چنين مينويسد : « خلافتيک مقام سياسي - اجتماعي است که واقعيتي جز انتخاب مردم در بر ندارد، منتها گاهي اتفاق ميافتد که مردم آن قدر رشد و دانائي پيدا کردهاند که پيامبر يا امام خود را آگاهترين و با تدبيرترين افراد در امور کشورداري و روابط داخلي و خارجي سرزمين خود يافته و او را براي زمامداري سياسي - نظامي خود انتخاب ميکنند، مانند بيعتبا نبي اکرم زير شجره « لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونک تحت الشجرة » (12) و مانند انتخاب حضرت علي (ع) در نوبت چهارم خلافت، پس از رحلت نبي اکرم (ص) و گاهي ديگر در اثر عدم رشد سياسي و اجتماعي جامعه و يا به علت گردبادهاي سياسي به اين گونه انتخاب احسن موفقيت پيدا نميکنند. اکنون خوب واضح است که آيين کشورداري نه جزئي از اجزاء نبوت است و نه در ماهيت امامت - که همه دانايي است - مدخليت دارد » . (13) اين گفتار کاملا با ديد تشيع در امامت منافات دارد. متکلمين بزرگ جهان تشيع به اتفاق، مقام امامت را نوعي رهبري سياسي - ديني تعبير کردهاند و لزوم و ضرورت آن را براي برقراري نظم و سلامت جامعه از راه قاعده «لطف» اثبات ميکنند . خواجه نصير الدين طوسي در کتاب «تجريد الاعتقاد» - که از معتبرترين متون درسي اعتقادي حوزههاي شيعه بشمار ميرود - ميگويد : « الامام لطف: فيجب نصبه علي الله تعالي تحصيلا للغرض » . و در کتاب «فصول العقائد» همين مضمون را مشروحتر کرده و مينويسد : لما امکن وقوع الشر و الفساد و ارتکاب المعاصي من الخلق، وجب في الحکمة وجود رئيس قاهر آمر بالمعروف ناه عن المنکر، مبين لما يخفي علي الامة من غوامض الشرع، منفذ لاحکامه، ليکونوا الي الصلاح اقرب، و من الفساد ابعد، و يامنوا من وقوع الشر و الفساد، لان وجوده لطف، و قد ثبت ان اللطف واجب عليه تعالي، و هذا اللطف يسمي امامة، فتکون الامامة واجبة » . خلاصه اين استدلال چنين است که اسلام، به منظور ايجاد نظم و سلامت جامعه، احکام و تکاليفي مقرر کرده که ضمانت اجرايي شايسته نياز دارد. و از باب قاعده «لطف» از مقام حکمت الهي نشات گرفته است و بر خداوند است که شايستگان مقام اجرائي را نيز به مردم معرفي کند، تا مردم در سايه رهنمود شرع، امام و پيشواي ديني و سياسي خود را بشناسد و با او بيعت کنند. امام و پيشوا - که عهدهدار برقرار نظم و مجري احکام انتظامي در جامعه باشد - تفسيري جز رهبري سياسي - ديني نخواهد داشت، که از جانب شرع، شخصا به صورت تعيين يک فرد معين، يا وصفا با اعلام ويژگيهاي فرد شايسته معرفي ميگردد . مولا امير مؤمنان (ع) در مقام بيان حکمت فرائض الهي، از جمله فريضه امامت، ميفرمايد : « و الامامة نظاما للامة. و الطاعة تعظيما للامامة » . ابن ابي الحديد، در شرح مينويسد : « و فرضت الامامة نظاما للامة، و ذلک لان الخلق لا يرتفع الهرج و العسف و الظلم و الغضب و السرقة عنهم، الا بوازع قوي، و ليس يکفي في امتناعهم قبح القبيح، و لا وعيد الآخرة، بل لا بد لهم من سلطان قاهر ينظم مصالحهم، فيردع ظالمهم، و ياخذ علي ايدي سفهائهم . و فرضت الطاعة تعظيما للامامة، و ذلک لان امر الامامة لا يتم الا بطاعة الرعية، و الا فلو عصت الرعية امامها لم ينتفعوا بامامته و رئاسته عليهم » . (14) امامت، براي ايجاد نظم در امت، از جانب شرع واجب شده، تا جلوي نابسامانيها گرفته شود، زيرا اگر قدرت قاهره نباشد، تبهکاران سلامت جامعه را بر هم ميزنند، و تنها نماياندن قبح قبيح يا وعد و وعيد، باز دارنده نميتواند باشد، بايد سلطه نيرومندي باشد و در تنظيم امور بکوشد و مصالح همگاني را به گونه شايسته رعايت نمايد، جلو ستمگر را بگيرد و دستسبک سران را کوتاه کند . اين گونهاي استدلال عقلاني است، که گفته شود چون مقام حکمت الهي اقتضا کرده تا شريعت را بفرستد و احکام انتظامي براي نظم جامعه مقرر سازد. و به همين دليل و بر اساس همين حکمت، بايستي شايستگان اجراي اين احکام را نيز معرفي کند و نميشود اين مهم را به اختيار مردم واگذار کرده باشد . کساني شايسته اين منصب هستند که از کمال عقلي و توانايي لازم و آگاهي ديني کاملي برخوردار باشند. و اين همان شرايط امامت است که در کلام شيعي مطرح ميباشد و مقصود از حکومت ديني نيز همين است و بس . روشن نيست نويسنده مذکور بر چه مبنايي دين را از سياست جدا گرفته، و از کجا و در کجا ديدهاند که مردم از پيش خود، پيامبر اکرم را چون شايسته مقام رهبري سياسي يافته بودند برگزيده و با او بيعت کردند. بلکه همانگونه که اشارت رفت، پيامبر اکرم ( ص) در موارد متعدد - براي تحکيم و تثبيت پايههاي سياستخويش، از مردم عهد و پيمان ميگرفت و بيعت تحت الشجره يکي از آن موارد است . يا بيعت رضوان در پايان سال ششم هجرت در منزلگاهي به نام «حديبيه » (16) انجام گرفت. بدين گونه که پيامبر اکرم (ص) با بيش از هزار نفر از صحابه به قصد عمره رهسپار مکه گرديد، هنگامي که به «عسفان » (17) رسيدند، آگاه شدند که قريش بر آن است که راه را بر ايشان ببندد. لذا مسير خود را تغيير دادند، تا هنگامي که به «حديبيه» نزديک شدند، حضرت، به وسيله عثمان پيام فرستاد که براي جنگ نيامدهايم و قصد زيارت خانه خدا داريم، ولي برگشت عثمان به تاخير افتاد، و شايع گرديد که او را کشتهاند . در اين موقع، پيامبر اکرم (ص) تصميم گرفت، هرگونه که هستبا قريش مقابله کند، پس افراد همراه را فراخوانده از آنان پيمان گرفت تا آماده جنگ باشند . همگي جز يک نفر به نام «جد بن قيس» با او بيعت کردند و آمادگي خود را براي جنگ نشان دادند. ولي حادثه با مصالحه پايان يافت (18) . ملاحظه ميشود که اين بيعت، با مساله انتخاب و رهبري هيچگونه ارتباطي ندارد و جز پيماني در رابطه با آمادگي براي جنگ نبوده است . دليل حکمت
مبناي کلام اسلامي بر اساس حکمت استوار است و ضرورت فرستادن پيامبران و اديان آسماني از مقام حکمت الهي نشات گرفته و قاعده «لطف» که پايه تمامي مسائل کلامي است، نمايانگر حکمت و فياضيت علي الاطلاق حضرت حق تعالي ميباشد . خداوند، فياض علي الاطلاق است و بر وفق حکمت، فيض خود را شامل همه خلائق و آفريدهها ميسازد . خداوند که فيض شريعت را - بر اساس حکمت - بر انسان ارزاني داشته و راه را از چاه براي او مشخص ساخته، به حکم ضرورت عقل بايستي ضمانت اجرايي آن را نيز مشخص کرده باشد خواه نصا، چنانچه در دوران حضور معصوم بوده است، يا وصفا، چنانچه در عصر غيبتبوده و هست. زيرا همانگونه که در علم کلام گفتهاند و در گفتار ابن ابي الحديد بدان اشارت رفت، تنها نشان دادن قبح قبيح و وعد و وعيد نميتواند بازدارنده باشد. مگر آنگاه که قدرت قاهره ناظر بر جريان و عهدهدار اجراي عدالت وجود داشته باشد. البته اين مسؤوليتبر عهده کساني بايد باشد که شايستگي لازم را دارا باشند، و شرائط آن را عقل و شرع مشخص ميسازد. تعيين شايستگان اين مقام نيز از طريق شناسايي و بيعت مردم انجام ميگيرد، چنانچه در جاي خود از آن سخن ميگوييم . البته روي سخن با کساني است که شريعت را به عنوان يک نظام پذيرفتهاند که براي تنظيم حيات و تامين سعادت انسان در دنيا و آخرت آمده است و شريعت را فيض الهي دانستهاند که طبق قاعده لطف بوده و از مقام حکمت الهي سرچشمه گرفته است. لذا همين قاعده لطف و مقام حکمت اقتضا ميکند که صلاحيتهاي ضامن اجرايي شريعت را نيز تبيين کند و رهنمودهاي لازم را در اين باره ارائه دهد و اين خود، به معناي دخالت مستقيم دين در سياست و سياستمداري است، و دليل بر آن است که انتخاب مطلق در کار نيست . خلافت از ديدگاه اهل سنت
از ديدگاه اهل سنت نيز، مساله خلافت از متن دين برخاسته و يک ضرورت ديني به شمار ميرود، بدين معني که بر مسلمين واجب است کساني را که شايستگي لازم را دارند، براي زعامتسياسي خود برگزينند و اين يک تکليف و وظيفه شرعي است . در «عقائد نسفيه» چنين آمده است : « و المسلمون لا بد لهم من امام يقوم بتنفيذ احکامهم، و اقامة حدودهم، و سد ثغورهم، و تجهيز جيوشهم، و اخذ صدقاتهم، و قهر المتغلبة و المتلصصة و قطاع الطريق، و اقامة الجمع و الاعياد، و قطع المنازعات الواقعة بين العباد، و قبول الشهادات القائمة علي الحقوق، و تزويج الصغار، و الصغائر الذين لا اولياء لهم، و قسمة الغنائم . . . و نحو ذلک من الامور التي لا يتولاها آحاد الامة » (19) . اين استدلال عينا همان استدلالي است که شيعه براي امامت اقامه ميکنند و هر دو گروه، مساله امامت را يک ضرورت ديني ميشمرند و آن را برخاسته از نظام حکمتشريعت ميدانند، با اين تفاوت که شيعه، تعيين امام را به وسيله نص ميداند، زيرا عصمت را در امام شرط ميداند، ولي اهل سنت چون لياقت و عدالت را کافي ميدانند، شناسايي اهل حل و عقد (خبرگان) و معرفي فرد شايسته از سوي آنان به مردم به منظور بيعت عمومي را کافي دانستهاند. همان روشي که شبيه شيوه انتخابي شيعه در دوران غيبت است . لذا تفتازاني در توضيح ضرورت ياد شده ميگويد : « لم لا يجوز الاکتفاء بذي شوکة في کل ناحية، و من اين يجب نصب من له الرئاسة العامة » . چرا به صاحبان قدرت محلي اکتفا نشود، و واجب باشد، کسي را براي رياست عامه منصوب نمود؟ در جواب ميگويد : « لانه يؤدي الي منازعات و مخاصمات مفضية الي اختلال امر الدين و الدنيا، کما نشاهد في زماننا هذا . . .» . زيرا تمرکز نگرفتن زعامتسياسي و تعدد مراکز تصميمگيري به درگيريها و برخوردها منتهي ميشود و موجب اختلال در امر دين و دنيا ميگردد. چنانچه امروزه ما شاهد آن هستيم . (20) با مراجعه به کتب کلامي اهل سنتبه خوبي اين مساله روشن ميگردد که امر امامت و زعامت عامه، يک امر ضروري ديني است، و از متن نظام اسلامي برخاسته و هدف، حکومت دين و اجراي احکام انتظامي اسلام است که جز بر دست صالحان امکانپذير نيست . از همين رو اهل سنت، خلافت واقعي و امامت و زعامت راستين امت را تا سي سال - پايان خلافت علي (ع) - ميدانند . نجم الدين نسفي در اين باره ميگويد : « و الخلافة ثلاثون سنة، ثم بعدها ملک و امارة » . سعد الدين تفتازاني در اين باره روايتي از پيامبر اکرم (ص) ميآورد که فرمود : « الخلافة بعدي ثلاثون سنة، ثم يصير بعدها ملکا عضوضا » (21) . ابن اثير در «النهاية» گويد: عضوض - از ريشه عض (با دندان فشردن) است و کنايه از فشارها و ستمهايي است که از جانب حاکمان بر مردم وارد ميشود . خلاصه آن که امامت و زعامتسياسي در عهد رسالت، به اتفاق آراي همه اهل اسلام، با انتخاب مردم نبوده و بيعت تنها يک وظيفه و تکليف بوده تا امکانات ولي امر را فراهم سازند. و زعامتسياسي پيامبر (ص) از مقام نبوت او برخاسته بود، او آورنده شريعتبود و خود بايد ضامن اجراي آن ميبود . و در دوران پس از وي که مساله خلافت مطرح ميباشد، شيعه همچنان تا پايان عصر حضور، امامت را با نص ميداند و بيعت را يک وظيفه ميشناسد، ولي در عصر غيبت، نقش بيعت را نقش تشخيص و انتخاب اصلح در سايه رهنمود شرع ميداند که اين نقش را اهل سنت نيز، از همان روز پايان عهد رسالت، براي بيعت و انتخاب اصلح قائلاند . به هر تقدير، مساله رابطه دين و سياست، يک اصل حاکم بر نظام اسلامي به شمار ميرود . 1- علامه حلي در باب حادي عشر - فصل ششم - ميگويد: «الامامة رئاسة عامة في امور الدين و الدنيا. . . نيابة عن النبي (ص) و هي واجبة عقلا، لان الامامة لطف. . . و هو واجب (علي الله ) . . . 2- سوره احزاب 33: 6. و نيز آيه «انا انزلنا اليک الکتاب بالحق لتحکم بين الناس بما اراک الله» (نساء 4: 105 ) . 3- سوره قلم 68: 4 . 4- اصول کافي، ج 1، ص 266، رقم 4 (صحيحه فضيل بن يسار ) . 5- رجوع شود به سيره ابن هشام، ج 2، ص 81- 85 . 6- نهج البلاغة، خطبه: 3 . 7- نهج البلاغة، خطبه: 26 . 8- نهج البلاغة، خطبه: دوم . 9- شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 138- 139 . 10- سوره انفال 8: 25 . 11- رجوع شود به: الطرائف، ابن طاووس، ص 36، حديث 25 . 12- سوره فتح 48: 18 . 13- حکمت و حکومت، ص 172 . 14- شرح نهج البلاغه - ابن ابي الحديد، ج 19، ص 90 . 15- بدان جهت که بيعت در زير سايه درختي انجام گرفت، به اين نام ناميده شد . 16- نام منزلگاهي است که يکروز راه تا مکه فاصله دارد . 17- نام منزلگاهي استبه مسافت دو روز راه تا مکه، و نزديک جحفه است . 18- رجوع شود به: تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 116، و سيره ابن هشام، ج 3، ص 321 - 330. 19- تاليف نجم الدين ابو حفص عمر بن محمد نسفي. متوفاي سال 537. به شرح سعد الدين مسعود بن عمر تفتازاني متوفاي سال 791. چاپ کابل افغانستان سال 1319 . 20- شرح عقائد نسفيه، ص 110 . 21- همان، ص 109 .