امامت در مکتب تشیع نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امامت در مکتب تشیع - نسخه متنی

محمدهادی معرفت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امامت در مکتب تشيع

منابع مقاله:

ولايت فقيه، معرفت، محمد هادي؛

امامت‏يکي از مسائل اساسي و زيربنايي مذهب تشيع است. امامت از ديدگاه تشيع، زعامت و رهبري امت در امور معاش و معاد مي‏باشد (1) که مساله‏اي سياسي - ديني بشمار مي‏رود و از روز نخست، شيعه بر آن پايدار مانده و پيوسته در حال مبارزه با سلطه‏هاي جور بوده است .

امام، از نظر شيعه يک رهبر سياسي و پيشواي ديني به حساب مي‏آيد که هر دو سمت را با هم جمع کرده و هر دو جهت را عهده‏دار است .

شيعه از روز نخست، در تمامي حرکتها و اقدامات سياسي خود، حتي مانند پذيرفتن زمامداري و ولايت از جانب خلفاي وقت، از امام معصوم عصر خويش دستور مي‏گرفتند، يا رخصت دريافت مي‏داشتند و اين بدين معني بود که امام عصر خويش را رهبر سياسي به حق مي‏دانستند. و امامان نيز همواره خلفا را غاصب حق خويش مي‏شمردند .

پيامبر اسلام، با بدست آوردن قدرت و نيروي مردمي، دو عمل سياسي چشمگير انجام داد، يکي تشکيل امت و ديگر تاسيس دولت .

پيامبر اسلام با مطرح کردن برادري اسلامي، يک وحدت ملي منسجم و مستحکم بر پايه و اساس دين بوجود آورد که اين خود يکي از بزرگترين کارهاي سياسي او بود که با تلاش فراوان انجام گرفت و اين وحدت ملي به نام «امت اسلامي‏» هنوز پابرجاست و از اساسي‏ترين پايه‏ها در جهت‏دهي به سياست اسلامي به حساب مي‏آيد .

مساله تشکيل دولت و برقراري پيمانهاي سياسي و انتظامات داخلي و ساختار اداري و اجتماعي که پايه‏گذاري آن در عهد رسالت انجام گرفت و سپس ادامه و توسعه يافت، همگي از يک انديشه سياسي اسلامي برخاسته که پيامبر اکرم پايه‏گذار آن بوده است .

همه جنگها و صلحها و قراردادهاي منعقده با قبائل و کشورها که در عهد رسالت انجام گرفت، و خلفاي پس از وي بر همان شيوه رفتار مي‏کردند، حاکي از ديد سياسي است که از شريعت اسلام نشات گرفته و ريشه ديني و الهي دارد .

رهبري پيامبر برخاسته از مقام نبوت او

پيامبر اسلام که خود زعامت امت را بر عهده داشت، علاوه بر پيشواي ديني، رهبر سياسي نيز به شمار مي‏آمد و اين سمت را برخاسته از نبوت خويش مي‏دانست و به حکم

« النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم‏ » (2)

فرمان حکومت را از جانب خدا دريافت کرده بود و اين اولويت‏بر انفس، همان ولايت عامه و زعامت‏سياسي است که از مقام نبوت او برخاسته است .

امام صادق (ع) در اين زمينه مي‏فرمايد :

« ان الله ادب نبيه فاحسن تاديبه فلما اکمل له الادب قال: «و انک لعلي خلق عظيم‏ » . (3) ثم فوض اليه امر الدين و الامة ليسوس عباده . . .» . (4)

خداوند پيامبر را تا سر حد کمال تربيت نمود، لذا او را به شايسته‏ترين کمالات ستود. آنگاه امر شريعت و مردم را بدو سپرد تا بندگان خدا را رهبري کند و سياستمداري را به دست گيرد .

خواهيم گفت که بيعت در عهد رسالت، تنها يک وظيفه ديني و سياسي است که به منظور فراهم شدن نيرو و امکانات براي مقام زعامت، انجام مي‏گرفته، نه آنکه بيعت کنندگان او را براي زعامت‏برگزيده و به اختيار و انتخاب خود زعيم قرار داده باشند .

بلکه زعامت پيامبر به حکم قرآن ثابت‏بود و مردم موظف بودند با او بيعت کنند، تا امکانات رهبري براي او فراهم باشد. پيامبر اکرم به همين منظور از مهاجرين و انصار بيعت مي‏گرفت، تا پايه‏هاي دستگاه سياسي و انتظامي خود را مستحکم سازد و بر مسلمانان واجب بود که اين نيرو را در اختيار او بگذارند .

با اندک مراجعه به زندگي سياسي پيامبر اکرم، اين نکته روشن مي‏گردد که پيامبر خود را از جانب خدا رهبر سياسي امت مي‏دانست و به مردم هشدار مي‏داد که به حکم وظيفه بايد با او همکاري کنند و بيعت که رسم عربي بود و تعهد بيعت کنندگان و وفاداري آنان را مي‏رساند، به همين منظور انجام مي‏گرفت .

در بيعت «عقبه ثانيه‏» که شب هنگام، در دامنه کوهي بدور از چشم مشرکين قريش، با مردم مدينه - که قبلا اسلام آورده بودند - انجام گرفت، پيامبر - خطاب به آنان - گفت: بيعتي را که با شما انجام مي‏دهم، به هدف حمايت و پشتيباني از من است تا همانگونه که از جان و مال و ناموس خود دفاع مي‏کنيد، از من نيز دفاع کنيد .

آنان - که 73 مرد و 2 زن بودند - گفتند: ما براي حمايت از تو تا پاي جان ايستاده، بيعت مي‏کنيم، ما فرزندان جنگيم چونان حلقه‏اي تو را در بر مي‏گيريم .

در آن ميان، يکي از بزرگان انصار به نام «ابوالهيثم بن التيهان‏» گفت: اي رسول خدا، ميان ما و قبائل يهود که پيرامون مدينه سکني گزيده‏اند، پيوندهاي نظامي بسته شده و با اين پيوند که با تو مي‏بنديم، آن پيوندها گسسته مي‏شود. از اين پس تو نيز نبايد ما را رهاسازي که تنها بمانيم و با يهود درگير شويم .

پيامبر (ص) تبسمي فرمود و گفت: از اين پس شما از من هستيد و من از شما هستم، مي‏جنگم با آنکه جنگيديد، و مي‏سازم با آنکه ساختيد. از جان گذشتن و فداکاري نمودن از جانب شما، و ما با هم پيوند خورده و گسستني نيست. آن گاه همگي اعلام وفاداري همه جانبه نموده، با او بيعت کردند .

سپس پيامبر (ص) فرمود: دوازده نفر از ميان خود معرفي کنيد تا نمايندگان شما باشند و به واسطه آنان دستورات صادره ابلاغ گردد. پس هفت نفر از قبيله «خزرج‏» و سه نفر از قبيله «اوس‏» معرفي شدند . (5)

اين بيعت، که در سال پيش از هجرت انجام گرفت، هدف آن تنها تشکيل يک دستگاه سياسي - نظامي مستحکم بوده، که بر اساس پايه‏هاي مردمي استوار باشد. و پيامبر اکرم (ص ) اين امر را جزئي از رسالت‏خود مي‏دانست که به حکم وظيفه سالت‏خويش انجام مي‏داد . اين همان «حکومت ديني‏» است که يک پيامبر به حکم وظيفه پيامبري انجام مي‏دهد .

اساسا پيامبر که خود، آورنده شريعت است، خود را شايسته‏ترين افراد براي ضمانت اجرائي آن مي‏داند و عقلا و عادتا نبايد منتظر بماند تا پيروان او، او را بر اين سمت‏بگمارند .

بنابراين - بسيار کوته نظري است که برخي پنداشته‏اند که پيامبر اسلام به دليل پيامبر بودن، زعامت‏سياسي امت را بر عهده نگرفت، بلکه مردم چون او را شايسته‏ترين افراد خود ديدند، براي اين سمت‏برگزيدند .

در روز غدير خم که پيامبر اکرم (ص) مولا امير مؤمنان (ع) را به مقام خلافت و ولايت‏بر امت منصوب نمود، براي آن که خاستگاه ديني اين حق را ارائه دهد، به مقام ولايت‏خود - که منشا ديني داشته - اشاره نمود و فرمود: «الست اولي منکم بانفسکم‏ » که اشاره به آيه کريمه «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم‏» مي‏باشد يعني آيا من، به حکم خداوند ولي امر شما نيستم؟ ! گفتند: بلي يا رسول الله. آري، تو ولي امر ما هستي. آن گاه - پس از گرفتن اعتراف و پاسخ مثبت - فرمود: «فمن کنت مولاه فهذا علي مولاه‏» يعني: منشا ولايت من و علي يکي است و مقام زعامت‏سياسي هر دوي ما از مقام حاکميت دين برخاسته است. پس از آن از مردم به حکم وظيفه ديني، بيعت گرفت .

مساله خلافت از منظر علي (ع )

مولا امير مؤمنان (ع) همواره از حق غصب شده خود شکوه داشت و مقام خلافت و زعامت‏سياسي را از آن خود مي‏دانست .

در خطبه «شقشقيه‏» خلافت را حق موروثي خود مي‏داند، که از دست او ربوده‏اند، تا آنجا که مي‏گويد :

« فصبرت و في العين قذي، و في الحلق شجي، اري تراثي نهبا » . (6)

شکيبايي نمودم در حالي که از فزوني اندوه، مانند کسي بودم که در چشم او خاشاک باشد، يا در گلوي او استخواني آزاردهنده باشد، زيرا مي‏ديدم که حق موروثي من به تاراج رفته .

بر روي کلمه «تراث‏» دقت‏شود. حضرت، خلافت را ميراث خود مي‏داند، يعني اين حق او بوده که از پيامبر (ص) به او ارث رسيده است. نه آن که پيامبر (ص) شخصا به او داده است. و اين مي‏رساند که منشا حق ولايت پيامبر که همان حاکميت دين بود کاملا به او انتقال يافته و او بر اساس حق حاکميت دين، حق ولايت‏بر مسلمين را دارا مي‏باشد و از اين رو، اشغالگران اين مقام، غاصب به شمار مي‏آيند .

در جاي ديگر مي‏فرمايد :

« فنظرت فاذا ليس لي معين الا اهل بيتي، فضننت‏بهم عن الموت. فاغضيت علي القذي، و شربت علي الشجي، و صبرت علي اخذ الکظم، و علي امر من طعم العلقم‏ » (7) .

رو به رو شدم آنگاه که ياوري نداشتم جز خاندانم، و بر جان آنان ترسيدم، از اين رو چشم پوشي کردم و هرگونه ناگواري را تحمل نمودم، که از هر تلخي تلخ‏تر بود .

امير مؤمنان (ع) پس از بيعت مردم با او، با اشاره به اينکه خلافت را حق خود مي‏دانسته است، فرمود :

« لا يقاس بآل محمد (ص) من هذه الامة احد، و لا يسوي بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا، هم اساس الدين، و عماد اليقين. اليهم يفي‏ء الغالي، و بهم يلحق التالي. و لهم خصائص حق الولاية، و فيهم الوصية و الوراثة. الآن اذ رجع الحق الي اهله، و نقل الي منتقله‏ » . (8)

از اين امت کسي را با آل محمد (ص) نتوان سنجيد و هرگز نمي‏توان پرورده نعمت ايشان را در رتبه ايشان دانست. آنان پايه دين و ستون يقين‏اند. هر که از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن که وامانده، به ايشان پيوندد. حق ولايت‏خاص ايشان است و سفارش و ميراث پيامبر از آن ايشان است. اينکه حق به شايسته آن بازگشته و به جايگاه خود منزل کرده است .

جمله اخير اين عبارت چنين مي‏رساند که اکنون، حق خلافت‏به جايگاه خود بازگشته است .

ابن ابي الحديد مي‏گويد :

لازمه اين کلام آن است که پيش از اين جايگاه خود را نداشته است‏سپس مي‏گويد: ولي ما آن را تاويل مي‏بريم و چنين مي‏فهميم که علي (ع) در اين سخن، تنها شايستگي خود را گوشزد مي‏کند (9) .

عبد الله بن مسعود، صحابي معروف جليل القدر، گويد :

پيامبر اکرم (ص) به من گفت: اي پسر مسعود، اکنون آيه‏اي بر من نازل شد و اين آيه را تلاوت فرمود :

« و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منکم خاصة‏ » (10)

بپرهيزيد آتش فتنه‏اي را که فقط دامنگير ستمگران نخواهد گرديد، بلکه همه را فرا مي‏گيرد .

آن‏گاه فرمود رازي را با تو در ميان مي‏گذارم و آن را به وديعت‏به تو مي‏سپارم، زنهار که آن را درست فراگير و به موقع آن را فاش ساز. اين آتش فتنه را دشمنان اسلام در هنگام ستيز با علي، بر پا مي‏کنند .

بدان، هر که با علي دشمني کند، همانند آن است که نبوت مرا انکار نموده و بلکه همه نبوت‏ها را منکر خواهد بود .

يعني چنين کسي با شريعت دشمني ورزيده، تيشه به ريشه دين مي‏زند .

کسي از آن ميان به ابن مسعود گفت :

آيا تو اين سخن را از پيامبر (ص) درباره علي شنيده‏اي؟ گفت: آري. گفت: پس چگونه از جانب کساني که حق او را غصب کرده‏اند، منصب ولايت را پذيرفته‏اي؟ ابن مسعود، گفت: راست مي‏گويي، سزاي کار خود را ديدم و از امام خود رخصت نگرفتم. ولي دوستان من، ابوذر و عمار و سلمان، هنگام پذيرش ولايت، از امام خود رخصت مي‏گرفتند. و من اکنون استغفار مي‏کنم و توبه مي‏نمايم (11) .

ملاحظه مي‏شود، آن کسي که بزرگان شيعه، او را به امامت مي‏شناختند علي (ع) بود و آنان بر خود لازم مي‏دانستند که در فعاليتهاي سياسي از او استجازه کنند و در واقع، علي آنان را به آن مقام منصوب نمايد، گرچه به ظاهر از طرف ديگران منصوب شده باشند .

بنابراين مساله «امامت‏» در اصل يکي از اساسي‏ترين پايه‏هاي مکتب تشيع را تشکيل مي‏دهد و فلسفه وجودي تشيع در مساله امامت تبلور مي‏يابد و تشيع بدون امامت، جايگاه خاص خود را از دست مي‏دهد، زيرا تمامي فرقه‏هاي اسلامي نسبت‏به خاندان نبوت و عترت ( ع) محبت مي‏ورزند و اخلاص و مودت دارند. ولي اين دليل تشيع آنها نيست، زيرا آنان امامت و زعامت‏سياسي اهل بيت را آن گونه که شيعه معتقد است، نپذيرفته‏اند .

از اين رو، مکتب تشيع، مکتبي است که مساله حکومت و رهبري سياسي را، از متن دين و برخاسته از دين مي‏داند و بدين جهت در عصر غيبت، که با نبود امام معصوم روبروست، به سراغ نواب عام او مي‏رود و چشم به چهره‏هاي پرفروغ فقها دوخته است، زيرا آنان را شايسته‏ترين جانشينان امام معصوم مي‏داند .

بنابراين، مطرح کردن مساله جدايي دين از حکومت، از جانب کساني که در سايه مکتب تشيع آرميده‏اند، شگفت‏آور و مايه تاسف است .

يکي از نويسندگان - که سابقه حوزوي نيز دارد - چنين مي‏نويسد :

« خلافت‏يک مقام سياسي - اجتماعي است که واقعيتي جز انتخاب مردم در بر ندارد، منتها گاهي اتفاق مي‏افتد که مردم آن قدر رشد و دانائي پيدا کرده‏اند که پيامبر يا امام خود را آگاه‏ترين و با تدبيرترين افراد در امور کشورداري و روابط داخلي و خارجي سرزمين خود يافته و او را براي زمامداري سياسي - نظامي خود انتخاب مي‏کنند، مانند بيعت‏با نبي اکرم زير شجره

« لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونک تحت الشجرة‏ » (12)

و مانند انتخاب حضرت علي (ع) در نوبت چهارم خلافت، پس از رحلت نبي اکرم (ص) و گاهي ديگر در اثر عدم رشد سياسي و اجتماعي جامعه و يا به علت گردبادهاي سياسي به اين گونه انتخاب احسن موفقيت پيدا نمي‏کنند. اکنون خوب واضح است که آيين کشورداري نه جزئي از اجزاء نبوت است و نه در ماهيت امامت - که همه دانايي است - مدخليت دارد » . (13)

اين گفتار کاملا با ديد تشيع در امامت منافات دارد. متکلمين بزرگ جهان تشيع به اتفاق، مقام امامت را نوعي رهبري سياسي - ديني تعبير کرده‏اند و لزوم و ضرورت آن را براي برقراري نظم و سلامت جامعه از راه قاعده «لطف‏» اثبات مي‏کنند .

خواجه نصير الدين طوسي در کتاب «تجريد الاعتقاد» - که از معتبرترين متون درسي اعتقادي حوزه‏هاي شيعه بشمار مي‏رود - مي‏گويد :

« الامام لطف: فيجب نصبه علي الله تعالي تحصيلا للغرض‏ » .

و در کتاب «فصول العقائد» همين مضمون را مشروح‏تر کرده و مي‏نويسد :

لما امکن وقوع الشر و الفساد و ارتکاب المعاصي من الخلق، وجب في الحکمة وجود رئيس قاهر آمر بالمعروف ناه عن المنکر، مبين لما يخفي علي الامة من غوامض الشرع، منفذ لاحکامه، ليکونوا الي الصلاح اقرب، و من الفساد ابعد، و يامنوا من وقوع الشر و الفساد، لان وجوده لطف، و قد ثبت ان اللطف واجب عليه تعالي، و هذا اللطف يسمي امامة، فتکون الامامة واجبة‏ » .

خلاصه اين استدلال چنين است که اسلام، به منظور ايجاد نظم و سلامت جامعه، احکام و تکاليفي مقرر کرده که ضمانت اجرايي شايسته نياز دارد. و از باب قاعده «لطف‏» از مقام حکمت الهي نشات گرفته است و بر خداوند است که شايستگان مقام اجرائي را نيز به مردم معرفي کند، تا مردم در سايه رهنمود شرع، امام و پيشواي ديني و سياسي خود را بشناسد و با او بيعت کنند. امام و پيشوا - که عهده‏دار برقرار نظم و مجري احکام انتظامي در جامعه باشد - تفسيري جز رهبري سياسي - ديني نخواهد داشت، که از جانب شرع، شخصا به صورت تعيين يک فرد معين، يا وصفا با اعلام ويژگيهاي فرد شايسته معرفي مي‏گردد .

مولا امير مؤمنان (ع) در مقام بيان حکمت فرائض الهي، از جمله فريضه امامت، مي‏فرمايد :

« و الامامة نظاما للامة. و الطاعة تعظيما للامامة‏ » .

ابن ابي الحديد، در شرح مي‏نويسد :

« و فرضت الامامة نظاما للامة، و ذلک لان الخلق لا يرتفع الهرج و العسف و الظلم و الغضب و السرقة عنهم، الا بوازع قوي، و ليس يکفي في امتناعهم قبح القبيح، و لا وعيد الآخرة، بل لا بد لهم من سلطان قاهر ينظم مصالحهم، فيردع ظالمهم، و ياخذ علي ايدي سفهائهم .

و فرضت الطاعة تعظيما للامامة، و ذلک لان امر الامامة لا يتم الا بطاعة الرعية، و الا فلو عصت الرعية امامها لم ينتفعوا بامامته و رئاسته عليهم‏ » . (14)

امامت، براي ايجاد نظم در امت، از جانب شرع واجب شده، تا جلوي نابسامانيها گرفته شود، زيرا اگر قدرت قاهره نباشد، تبه‏کاران سلامت جامعه را بر هم مي‏زنند، و تنها نماياندن قبح قبيح يا وعد و وعيد، باز دارنده نمي‏تواند باشد، بايد سلطه نيرومندي باشد و در تنظيم امور بکوشد و مصالح همگاني را به گونه شايسته رعايت نمايد، جلو ستمگر را بگيرد و دست‏سبک سران را کوتاه کند .

اين گونه‏اي استدلال عقلاني است، که گفته شود چون مقام حکمت الهي اقتضا کرده تا شريعت را بفرستد و احکام انتظامي براي نظم جامعه مقرر سازد. و به همين دليل و بر اساس همين حکمت، بايستي شايستگان اجراي اين احکام را نيز معرفي کند و نمي‏شود اين مهم را به اختيار مردم واگذار کرده باشد .

کساني شايسته اين منصب هستند که از کمال عقلي و توانايي لازم و آگاهي ديني کاملي برخوردار باشند. و اين همان شرايط امامت است که در کلام شيعي مطرح مي‏باشد و مقصود از حکومت ديني نيز همين است و بس .

روشن نيست نويسنده مذکور بر چه مبنايي دين را از سياست جدا گرفته، و از کجا و در کجا ديده‏اند که مردم از پيش خود، پيامبر اکرم را چون شايسته مقام رهبري سياسي يافته بودند برگزيده و با او بيعت کردند. بلکه همانگونه که اشارت رفت، پيامبر اکرم ( ص) در موارد متعدد - براي تحکيم و تثبيت پايه‏هاي سياست‏خويش، از مردم عهد و پيمان مي‏گرفت و بيعت تحت الشجره يکي از آن موارد است .

يا بيعت رضوان در پايان سال ششم هجرت در منزلگاهي به نام «حديبيه‏ » (16) انجام گرفت. بدين گونه که پيامبر اکرم (ص) با بيش از هزار نفر از صحابه به قصد عمره رهسپار مکه گرديد، هنگامي که به «عسفان‏ » (17) رسيدند، آگاه شدند که قريش بر آن است که راه را بر ايشان ببندد. لذا مسير خود را تغيير دادند، تا هنگامي که به «حديبيه‏» نزديک شدند، حضرت، به وسيله عثمان پيام فرستاد که براي جنگ نيامده‏ايم و قصد زيارت خانه خدا داريم، ولي برگشت عثمان به تاخير افتاد، و شايع گرديد که او را کشته‏اند .

در اين موقع، پيامبر اکرم (ص) تصميم گرفت، هرگونه که هست‏با قريش مقابله کند، پس افراد همراه را فراخوانده از آنان پيمان گرفت تا آماده جنگ باشند .

همگي جز يک نفر به نام «جد بن قيس‏» با او بيعت کردند و آمادگي خود را براي جنگ نشان دادند. ولي حادثه با مصالحه پايان يافت (18) .

ملاحظه مي‏شود که اين بيعت، با مساله انتخاب و رهبري هيچ‏گونه ارتباطي ندارد و جز پيماني در رابطه با آمادگي براي جنگ نبوده است .

دليل حکمت

مبناي کلام اسلامي بر اساس حکمت استوار است و ضرورت فرستادن پيامبران و اديان آسماني از مقام حکمت الهي نشات گرفته و قاعده «لطف‏» که پايه تمامي مسائل کلامي است، نمايانگر حکمت و فياضيت علي الاطلاق حضرت حق تعالي مي‏باشد .

خداوند، فياض علي الاطلاق است و بر وفق حکمت، فيض خود را شامل همه خلائق و آفريده‏ها مي‏سازد .

خداوند که فيض شريعت را - بر اساس حکمت - بر انسان ارزاني داشته و راه را از چاه براي او مشخص ساخته، به حکم ضرورت عقل بايستي ضمانت اجرايي آن را نيز مشخص کرده باشد خواه نصا، چنانچه در دوران حضور معصوم بوده است، يا وصفا، چنانچه در عصر غيبت‏بوده و هست. زيرا همان‏گونه که در علم کلام گفته‏اند و در گفتار ابن ابي الحديد بدان اشارت رفت، تنها نشان دادن قبح قبيح و وعد و وعيد نمي‏تواند بازدارنده باشد. مگر آن‏گاه که قدرت قاهره ناظر بر جريان و عهده‏دار اجراي عدالت وجود داشته باشد. البته اين مسؤوليت‏بر عهده کساني بايد باشد که شايستگي لازم را دارا باشند، و شرائط آن را عقل و شرع مشخص مي‏سازد. تعيين شايستگان اين مقام نيز از طريق شناسايي و بيعت مردم انجام مي‏گيرد، چنانچه در جاي خود از آن سخن مي‏گوييم .

البته روي سخن با کساني است که شريعت را به عنوان يک نظام پذيرفته‏اند که براي تنظيم حيات و تامين سعادت انسان در دنيا و آخرت آمده است و شريعت را فيض الهي دانسته‏اند که طبق قاعده لطف بوده و از مقام حکمت الهي سرچشمه گرفته است. لذا همين قاعده لطف و مقام حکمت اقتضا مي‏کند که صلاحيتهاي ضامن اجرايي شريعت را نيز تبيين کند و رهنمودهاي لازم را در اين باره ارائه دهد و اين خود، به معناي دخالت مستقيم دين در سياست و سياستمداري است، و دليل بر آن است که انتخاب مطلق در کار نيست .

خلافت از ديدگاه اهل سنت

از ديدگاه اهل سنت نيز، مساله خلافت از متن دين برخاسته و يک ضرورت ديني به شمار مي‏رود، بدين معني که بر مسلمين واجب است کساني را که شايستگي لازم را دارند، براي زعامت‏سياسي خود برگزينند و اين يک تکليف و وظيفه شرعي است .

در «عقائد نسفيه‏» چنين آمده است :

« و المسلمون لا بد لهم من امام يقوم بتنفيذ احکامهم، و اقامة حدودهم، و سد ثغورهم، و تجهيز جيوشهم، و اخذ صدقاتهم، و قهر المتغلبة و المتلصصة و قطاع الطريق، و اقامة الجمع و الاعياد، و قطع المنازعات الواقعة بين العباد، و قبول الشهادات القائمة علي الحقوق، و تزويج الصغار، و الصغائر الذين لا اولياء لهم، و قسمة الغنائم . . . و نحو ذلک من الامور التي لا يتولاها آحاد الامة‏ » (19) .

اين استدلال عينا همان استدلالي است که شيعه براي امامت اقامه مي‏کنند و هر دو گروه، مساله امامت را يک ضرورت ديني مي‏شمرند و آن را برخاسته از نظام حکمت‏شريعت مي‏دانند، با اين تفاوت که شيعه، تعيين امام را به وسيله نص مي‏داند، زيرا عصمت را در امام شرط مي‏داند، ولي اهل سنت چون لياقت و عدالت را کافي مي‏دانند، شناسايي اهل حل و عقد (خبرگان) و معرفي فرد شايسته از سوي آنان به مردم به منظور بيعت عمومي را کافي دانسته‏اند. همان روشي که شبيه شيوه انتخابي شيعه در دوران غيبت است .

لذا تفتازاني در توضيح ضرورت ياد شده مي‏گويد :

« لم لا يجوز الاکتفاء بذي شوکة في کل ناحية، و من اين يجب نصب من له الرئاسة العامة‏ » .

چرا به صاحبان قدرت محلي اکتفا نشود، و واجب باشد، کسي را براي رياست عامه منصوب نمود؟

در جواب مي‏گويد :

« لانه يؤدي الي منازعات و مخاصمات مفضية الي اختلال امر الدين و الدنيا، کما نشاهد في زماننا هذا . . .» .

زيرا تمرکز نگرفتن زعامت‏سياسي و تعدد مراکز تصميم‏گيري به درگيريها و برخوردها منتهي مي‏شود و موجب اختلال در امر دين و دنيا مي‏گردد. چنانچه امروزه ما شاهد آن هستيم . (20)

با مراجعه به کتب کلامي اهل سنت‏به خوبي اين مساله روشن مي‏گردد که امر امامت و زعامت عامه، يک امر ضروري ديني است، و از متن نظام اسلامي برخاسته و هدف، حکومت دين و اجراي احکام انتظامي اسلام است که جز بر دست صالحان امکان‏پذير نيست .

از همين رو اهل سنت، خلافت واقعي و امامت و زعامت راستين امت را تا سي سال - پايان خلافت علي (ع) - مي‏دانند .

نجم الدين نسفي در اين باره مي‏گويد :

« و الخلافة ثلاثون سنة، ثم بعدها ملک و امارة‏ » .

سعد الدين تفتازاني در اين باره روايتي از پيامبر اکرم (ص) مي‏آورد که فرمود :

« الخلافة بعدي ثلاثون سنة، ثم يصير بعدها ملکا عضوضا » (21) .

ابن اثير در «النهاية‏» گويد: عضوض - از ريشه عض (با دندان فشردن) است و کنايه از فشارها و ستمهايي است که از جانب حاکمان بر مردم وارد مي‏شود .

خلاصه آن که امامت و زعامت‏سياسي در عهد رسالت، به اتفاق آراي همه اهل اسلام، با انتخاب مردم نبوده و بيعت تنها يک وظيفه و تکليف بوده تا امکانات ولي امر را فراهم سازند. و زعامت‏سياسي پيامبر (ص) از مقام نبوت او برخاسته بود، او آورنده شريعت‏بود و خود بايد ضامن اجراي آن مي‏بود .

و در دوران پس از وي که مساله خلافت مطرح مي‏باشد، شيعه همچنان تا پايان عصر حضور، امامت را با نص مي‏داند و بيعت را يک وظيفه مي‏شناسد، ولي در عصر غيبت، نقش بيعت را نقش تشخيص و انتخاب اصلح در سايه رهنمود شرع مي‏داند که اين نقش را اهل سنت نيز، از همان روز پايان عهد رسالت، براي بيعت و انتخاب اصلح قائل‏اند .

به هر تقدير، مساله رابطه دين و سياست، يک اصل حاکم بر نظام اسلامي به شمار مي‏رود .


1- علامه حلي در باب حادي عشر - فصل ششم - مي‏گويد: «الامامة رئاسة عامة في امور الدين و الدنيا. . . نيابة عن النبي (ص) و هي واجبة عقلا، لان الامامة لطف. . . و هو واجب (علي الله ) . . .

2- سوره احزاب 33: 6. و نيز آيه «انا انزلنا اليک الکتاب بالحق لتحکم بين الناس بما اراک الله‏» (نساء 4: 105 ) .

3- سوره قلم 68: 4 .

4- اصول کافي، ج 1، ص 266، رقم 4 (صحيحه فضيل بن يسار ) .

5- رجوع شود به سيره ابن هشام، ج 2، ص 81- 85 .

6- نهج البلاغة، خطبه: 3 .

7- نهج البلاغة، خطبه: 26 .

8- نهج البلاغة، خطبه: دوم .

9- شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 138- 139 .

10- سوره انفال 8: 25 .

11- رجوع شود به: الطرائف، ابن طاووس، ص 36، حديث 25 .

12- سوره فتح 48: 18 .

13- حکمت و حکومت، ص 172 .

14- شرح نهج البلاغه - ابن ابي الحديد، ج 19، ص 90 .

15- بدان جهت که بيعت در زير سايه درختي انجام گرفت، به اين نام ناميده شد .

16- نام منزلگاهي است که يکروز راه تا مکه فاصله دارد .

17- نام منزلگاهي است‏به مسافت دو روز راه تا مکه، و نزديک جحفه است .

18- رجوع شود به: تفسير مجمع البيان، ج 9، ص 116، و سيره ابن هشام، ج 3، ص 321 - 330.

19- تاليف نجم الدين ابو حفص عمر بن محمد نسفي. متوفاي سال 537. به شرح سعد الدين مسعود بن عمر تفتازاني متوفاي سال 791. چاپ کابل افغانستان سال 1319 .

20- شرح عقائد نسفيه، ص 110 .

21- همان، ص 109 .


/ 1