انتصاب يا انتخاب
منابع مقاله:
مجله علوم سياسي، شماره 5، ارسطا، محمد جواد ؛ يکي از ارکان اصلي; بلکه اصليترين رکن نظام جمهوري اسلامي ايران، ولايت فقيه ميباشد; زيرا هم مشروعيت نظام وابسته به آن بوده، و هم نقطه اصلي تفاوت بين حکومت اسلامي شيعي و ديگر حکومتها، در مساله ولايت فقيه است. بحث در اين موضوع از ديرباز در ميان فقهاي شيعه مطرح بوده و تمامي قائلين به ولايت فقيه، آن را مبناي نصب از سوي ائمه عليهم السلام تبيين ميکردند; يعني معتقد بودند که فقيه جامع الشرايط از سوي امام معصوم(ع) به سمت ولايت منصوب شده است . پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و تشکيل حکومت اسلامي بر مبناي ولايت فقيه، باعث طرح بحثهاي بيشتر و عميقتري در اين زمينه گرديد و اين مباحث، راه را براي ارائه نظريات جديد هموار نمود. يکي از اين آراي جديد، نظريه انتخاب بود که از سوي بعضي فقها و انديشمندان (1) مطرح شد و از همان ابتدا مورد نقد و بررسي قرار گرفت . مطابق نظريه انتخاب، ائمه عليهم السلام، فقهاي جامع الشرايط را به مقام ولايت نصب نکردهاند; بلکه آنان را به عنوان کانديداها و نامزدهاي احراز مقام ولايت و رهبري جامعه اسلامي به مردم معرفي نمودهاند تا اينکه مردم به انتخاب خود، يکي از آنان را به عنوان رهبر برگزيده و به اين وسيله، مقام ولايتبالفعل را به منتخب خود تفويض کنند. در اين صورت، براي فقهاي ديگر جايز نخواهد بود که در امر ولايت و حکومت مداخله کنند; چه دخالت در امور جزيي و چه دخالت در امور کلي، مگر با اجازه فقيه حاکم و تحت نظر او : « فلا محالة يصيرالوالي بالفعل من الفقهاء من انتخبة الامة و فوضت اليه الامانة الالهية فهو الذي يحق له التصدي لشؤون الولاية بالفعل و لايجوز للباقين - و ان وجدواالشرايط - مباشرتها الا تحت امره و نظره من غير فرق بين الامور المالية و غيرها و الجزئية والکلية .» (2) نظريه انتخاب بر دو پايه استوار است :
1- ناتمام بودن ادله نظريه انتصاب ; 2- دلايلي که بر لزوم انتخابي بودن رهبر دلالت ميکند . از ديدگاه اين نظريه، ادله انتصاب هم با اشکال ثبوتي مواجه است و هم با اشکال اثباتي. مقصود از اشکال ثبوتي، آن است که اصولا امکان ندارد ائمه عليهم السلام، فقهاي جامع الشرايط را به مقام ولايتبالفعل بر جامعه اسلامي در عصر غيبت کبري منصوب نموده باشند. بنابر اين، ديگر نوبتبه بحث در مقام اثبات و بررسي ادله نظريه انتصاب نميرسد . (3) بر طبق نظريه انتخاب، حتي اگر از اشکال ثبوتي انتصاب هم چشم پوشي کنيم، اشکالات اثباتي انتصاب، مانع از پذيرش آن ميگردند . (4) نظريه انتخاب در تبيين دومين پايه خود; يعني ارائه دلايلي مبني بر لزوم انتخابي بودن رهبر، به روايات متعددي از علي(ع) که در نهج البلاغه يا ديگر منابع روايي از آن حضرت نقل شده، پرداخته است. هدف مقاله حاضر به طور مشخص، بررسي همين روايات و ميزان دلالت آنها بر ديدگاه انتخاب است; لذا به بحث و بررسي تفصيلي در مورد پايه اول نظريه انتخاب نميپردازد. لکن از آنجا که با فرض ورود اشکال ثبوتي بر نظريه انتصاب و عدم امکان صدور چنين نظريهاي از سوي ائمه عليهم السلام، ديگر جايي براي بحث و مقايسه دو نظريه (انتصاب و انتخاب) با يکديگر باقي نميماند; لذا ابتدا به طور مختصر به بررسي اشکال ثبوتي مزبور پرداخته و سپس وارد بحث در مورد ادله روايي نظريه انتخاب خواهيم شد . اشکال ثبوتي بر نظريه انتصاب
بحث از نصب عام فقها در عصر غيبت، اثباتا متوقف بر صحت آن در مقام ثبوت است. از ديدگاه نظريه انتخاب، صحت چنين امري ثبوتا مخدوش است; بدين بيان که اگر در يک زمان، فقهاي بسياري واجد شرايط باشند، پنج احتمال در مورد منصوب بودن آنان وجود دارد که هر يک با اشکالاتي مواجه است : احتمال اول: همه فقهاي واجد شرايط يک عصر به صورت عام استغراقي از جانب ائمه(ع ) منصوب باشند که در اين صورت، هر يک از آنها بالفعل و مستقلا داراي ولايتبوده و به صورت مستقل حق اعمال ولايت و حاکميت دارند . احتمال دوم: همه فقهاي جامع الشرايط به نحو عموم ولايت دارند; اما اعمال ولايت جز براي يکي از آنها جايز نيست . احتمال سوم: فقط يکي از فقهاي جامع الشرايط به مقام ولايت منصوب شده است . احتمال چهارم: همه فقهاي واجد شرايط، منصوب به ولايتباشند; لکن اعمال ولايت هر يک از آنان مقيد به هماهنگي و اتفاق نظر با ديگران باشد . احتمال پنجم: مجموع فقهاي واجد شرايط، من حيث المجموع به ولايت منصوب باشند که در واقع همه آنها به منزله امام واحد هستند که واجب است در اعمال ولايتبا يکديگر توافق و هماهنگي کنند. البته نتيجه دو احتمال اخير (چهارم و پنجم) يکي است . (5) از ميان احتمالات پنج گانه فوق، آنچه با ظاهر نظريه نصب سازگار بوده و از کلام طرفداران اين نظريه به دست ميآيد، احتمال اول و دوم است و سه احتمال ديگر اصولا مورد قبول نظريه نصب نميباشد; لذا در بررسي اشکالات ثبوتي فقط به اشکالات وارد بر احتمال اول و دوم ميپردازيم . اشکال احتمال اول: اين است که اين نوع نصب بر شارع حکيم، قبيح است; زيرا فقها غالبا در استنباط احکام و در تشخيص حوادث روزانه و موضوعات مورد ابتلاي جامعه بويژه در امور مهمي نظير جنگ و صلح با يکديگر اختلاف نظر دارند. پس در صورتي که همه آنها داراي ولايتبالفعل بر جامعه باشند و بخواهند فکر و سليقه خود را اعمال کنند، هرج و مرج و نقض غرض لازم ميآيد; چرا که يکي از غرضهاي اساسي حکومت، حفظ نظام و وحدت کلمه است . (6) اشکال احتمال دوم: اين است که اولا، فقيهي که حق ولايت دارد، از بين ديگران چگونه معين ميگردد؟ اگر هيچ راهي براي تعيين او وجود نداشته باشد، در اين صورت جعل ولايت لغو و قبيح خواهد بود و اگر تعيين او به وسيله انتخاب امتيا اهل حل و عقد يا توسط مجموع فقها باشد که از بين خود يکي را انتخاب کنند، در اين صورت، باز ملاک و معيار انتخاب در تعيين والي اعتبار يافته و واجب است والي بر اساس اين معيار از بين ديگران مشخص شود . ثانيا، جعل ولايتبراي ساير فقها طبق اين فرض عملي لغو و قبيح است; چرا که در اين احتمال، شانيت و صلاحيت احراز اين مقام براي همه آنان ثابت است . (7) نقد و بررسي
همان طور که پيش از اين گفتيم; ظاهر کلام فقهايي که قائل به نظريه نصب هستند، دلالتبر اين ميکند که آنان احتمال اول و دوم را پذيرفتهاند; لکن در دو مقام جداگانه. بدين معنا که تا زماني که حکومت اسلامي تشکيل نشده و احتمال تزاحمي نيز در بين فقهاي جامع الشرايط وجود ندارد، هر يک از آنان به طور مستقل داراي ولايتبالفعل بوده و مجاز به تصرف در امور ميباشد (يعني همان احتمال اول); اما پس از تشکيل حکومت اسلامي و يا پيدايش احتمال تزاحم در بين آنان، فقط يکي از آنها که داراي شرايطي برتراز ديگران باشد، مجاز به اعمال ولايتخواهد بود (يعني همان احتمال دوم ) و فقهاي ديگر اگر چه ثبوتا داراي ولايت هستند; ولي از حيث اعمال ولايت، فقط در محدودهاي که با اعمال حاکميت فقيه حاکم متزاحم نباشد، حق اعمال ولايتخواهند داشت . بدين ترتيب، مشکل بينظمي و هرج و مرج که بر احتمال اول وارد شده است، پيش نخواهد آمد; زيرا احتمال اول از ديدگاه نظريه نصب، به صورتي اختصاص دارد که مشکل تزاحم وجود نداشته باشد; همانگونه که در طول قرون متمادي، فقهاي شيعه براساس همين نظريه به تصرف در بسياري از امور عمومي و کفالت ايتام آل محمد عليهمالسلام پرداختهاند، بدون آنکه اعمال ولايتشان منجر به بينظمي و هرج و مرج گردد . همچنين بر احتمال دوم نيز اشکالي وارد نيست; زيرا اگر چه مطابق اين احتمال، فقط يکي از فقهاي جامع الشرايط که ثبوتا داراي مقام ولايت هستند، در مرحله عمل و اثبات مجاز به اعمال ولايت ميباشد و آن فقيه نيز (برطبق آنچه از دلالت منطوقي يا مفهومي مقبوله عمر ابن حنظله و نيز سيره عقلاء استفاده ميگردد) فقيهي است که واجد شرايط برتر باشد (8) و براي تعيين او از انتخاب اهل حل و عقد يا خبرگان مورد قبول امت استفاده ميشود; ولي رجوع به خبرگان، به هيچ وجه به معناي پذيرش نظريه انتخاب و عدول از نظريه انتصاب نميباشد; زيرا بين انتخاب فقيه واجد شرايط برتر توسط خبرگان و انتخابي که مورد قبول نظريه انتخاب است، تفاوت فاحشي وجود دارد . توضيح اينکه: ماهيت عمل خبرگان، تشخيص ميباشد نه انتخاب; زيرا انتخاب چنانکه در کلام طرفداران آن آمده است، به معناي تفويض ولايت از سوي انتخاب کنندگان به شخص انتخاب شونده است (9) ; در حالي که تشخيص، به معناي کشف فقيه واجد شرايط برتر، از بين فقهايي است که حد نصاب شرايط را دارا هستند; همان فقيهي که ولايت از سوي ائمه عليهم السلام به او تفويض شده و ما فقط عهده دار شناخت و تشخيص او ميباشيم. واضح است که بين اين دو بيان، تفاوت بسياري وجود دارد . به عبارت ديگر، انتخاب فقيه واجد شرايط برتر توسط خبرگان مطابق نظريه انتصاب، ارزش طريقي دارد; زيرا فقط طريقي ستبراي تعيين و تشخيص رهبر از بين ديگر فقهاي واجد شرايط; در حالي که انتخاب رهبر بر طبق نظريه انتخاب، ارزش موضوعي دارد. بدين معنا که قبل از انتخاب، هيچ يک از فقهاي جامع الشرايط حتي در عالم ثبوت هم داراي ولايت نميباشند و تنها بعد از انتخاب است که فقيه منتخب، ثبوتا داراي مقام ولايت ميگردد . نظريه انتصاب ميگويد; فقيه واجد شرايط برتر از سوي ائمه(ع) ثبوتا داراي مقام ولايت است و خبرگان از طريق انتخاب خود، او را تشخيص ميدهد و هيچ گونه ولايتي به او تفويض نميکند; در حالي که نظريه انتخاب ميگويد; ائمه معصومين(ع) فقهاي جامع الشرايط را به عنوان کانديدا و نامزد مقام رهبري به مردم معرفي کردهاند و به هيچ يک از آنان تفويض ولايت ننمودهاند; بلکه اين کار را بر عهده مردم گذاردهاند و مردم نيز با انتخاب مستقيم يا غير مستقيم خود (ازطريق خبرگان) به يکي از نامزدهاي مقام رهبري، تفويض ولايت ميکنند. بدون شک، بين انتخاب به معناي تفويض با انتخاب به معناي تشخيص، فرق زيادي وجود دارد . اشکال ديگري که بر پذيرش احتمال دوم وارد شده، اين است که اگر فقط يکي از فقهاي واجد شرايط مجاز به اعمال ولايتباشد، آنگاه جعل ولايتبراي فقهاي ديگر لغو و قبيح خواهد بود . در توضيح اين اشکال، ميتوان چنين گفت که لغويتبه معناي بيهودگي است و منظور از آن در اينجا، اين است که جعل لايتبراي ديگر فقهايي که مجاز به اعمال ولايت نميباشند، بيفايده است; زيرا فايده مترتب بر ولايت در اعمال آن ظاهر ميشود ; همانگونه که فايده مالکيت اموال، تصرف در آنها است. بنابراين همچنان که داشتن مال بدون اجازه تصرف در آن، فايدهاي ندارد و لغو است، جعل ولايتبراي يک شخص و اجازه اعمال ولايتبه او ندادن، نيز بيفايده و لغو است و با توجه به اين مطلب که امام معصوم(ع) حکيم است و کارهاي خود را از روي حکمت انجام ميدهد، بنابراين هيچ گاه به چنين کار لغو و بيهودهاي اقدام نميکند . همان طور که ملاحظه ميشود، پاسخ اين اشکال مبتني بر آن است که بتوانيم حکمت و فايدهاي براي جعل ولايت در مورد ديگر فقهاي واجد شرايط که در راس حکومت قرار ندارند، بيابيم. دقت در مساله نشان ميدهد که جعل ولايتبه صورت مورد بحث، به هيچ وجه لغو و بيهوده نميباشد. توضيح آنکه مساله را در دو حالت ميتوان بررسي نمود : الف - حالت قبل از تشکيل حکومت اسلامي مرکزي ; ب - حالتبعد از تشکيل حکومت مرکزي اسلامي . اما در حالت اول، فايده مترتب بر جعل ولايتبراي تمام فقهاي جامع الشرايط کاملا واضح است; زيرا نتيجه چنين جعلي آن خواهد بود که هر يک از فقهاي مزبور مجاز به مداخله و تصرف در امور ميباشد و براي اعمال اين ولايت، به راي يا ابراز رضايت مردمي در قالب بيعت نيازي نيست; در حالي که بر طبق نظريه انتخاب، تحقق ولايتبالفعل، متوقف بر بيعت ميباشد . (10) اما در حالت دوم، براي ديگر فقهاي واجد شرايط جايز است در اموري که فقيه حاکم در آنها مداخله نکرده، تصرف و اعمال لايتبنمايند; اما در اموري که فقيه حاکم در آنها مداخله و تصرف کرده، هيچ کس و از جمله فقهاي مزبور، حق مداخله ندارند، مگر با اجازه فقيه حاکم. پس در اين حالت نيز چنين نيست که اعمال ولايت در هيچ امري براي فقهاي ديگر جايز نباشد، تا لغويت لازم بيايد . (11) از آنچه تاکنون گفته شد نتيجه ميگيريم که اشکال ثبوتي بر نظريه انتصاب وارد نيست و نصب فقهاي جامع الشرايط به مقام ولايت از سوي ائمه عليهم السلام با هيچ محذوري در عالم ثبوت مواجه نميباشد. اما اينکه چنين نصبي از سوي ائمه(ع) واقع شده استيا نه، بحث ديگري است مربوط به مقام اثبات که البته اين مقاله متکفل بررسي آن نيست و خوانندگان را به کتب معتبري که در اين زمينه نوشته شده است، ارجاع ميدهد . (12) چنانکه پيش از اين نيز اشاره شد، نظريه انتخاب براي اثبات مدعاي خود، ابتدا به رد نظريه انتصاب ميپردازد. اين، بدان علت است که اين نظريه خود را در طول نظريه انتصاب ميداند و معتقد است که اگر بتوان انتصاب را ثابت کرد ديگر نوبتبه بحث در مورد انتخاب و بيعت نميرسد . (13) بحث گذشته روشن ساخت که نظريه انتخاب در تحکيم پايه اول خود که اشکال ثبوتي بر نظريه نصب باشد، موفق نيست. اکنون به بررسي پايه دوم اين نظريه که ارائه دلايلي از سنتبراي اثبات انتخابي بودن ولي فقيه است، ميپردازيم . ادله لزوم منتخب بودن ولي فقيه
نظريه انتخاب در لزوم منتخب بودن ولي فقيه و رهبر حکومت اسلامي در زمان غيبت، به روايات متعددي استناد کرده که دوازده روايت آن از علي عليه السلام نقل شده است . دلالت اين روايات دوازده گانه بر مقصود نظريه انتخاب، از ديگر احاديث قويتر بوده و سند آنها نيز نسبتبه ديگر روايات، وضعيت ضعيفتري ندارد. لذا اگر با استناد به اين روايات نتوان انتخابي بودن ولي فقيه را اثبات کرد، بدون شک با استدلال به احاديث ديگر نيز چنين امري ميسور نخواهد بود. براين اساس، در مقاله حاضر تنها به بررسي روايات پيش گفته ميپردازيم : 1- پس از کشته شدن عثمان، هنگامي که مردم براي بيعتبا اميرالمؤمنين(ع) هجوم آوردند، آن حضرت فرمود : « دعوني والتمسوا غيري... واعلموا ان اجبتکم رکبتبکم ما اعلم و لم اصغ الي قول القائل و عتب العاتب و ان ترکتموني فانا کاحدکم و لعلي اسمعکم و اطوعکم لمن وليتموه امرکم و انا لکم وزيرا خير لکم مني اميرا .» (14) مرا واگذاريد و شخص ديگري را براي اين مسؤوليت انتخاب کنيد... و بدانيد که اگر من دعوت شما را اجابت کنم، بر اساس آنچه خودم ميدانم بر شما حکومتخواهم کرد و به گفته اين و آن و سرزنش افراد گوش نخواهم داد; ولي اگر مرا واگذاريد، من نيز همانند يکي از شما هستم و شايد من شنواترين و مطيعترين شما باشم نسبتبه کسي که حکومتخويش را به وي بسپاريد و من وزير و مشاور شما باشم، برايتان بهتر است تا امير شما باشم . 2- طبري در تاريخ خود به سند خويش از محمد حنفيه روايت نموده که گفت : « کنت مع ابي حين قتل عثمان، فقام فدخل منزله فاتاه اصحاب رسول الله(ص) فقالوا : ان هذا الرجل قد قتل و لابد للناس من امام و لا نجد اليوم احدا احق بهذاالامر منک لا اقدم سابقة و لا اقرب من رسول الله(ص) فقال: لا تفعلوا فاني اکون وزيرا خير من ان اکون اميرا فقالوا: لا والله ما نحن بفاعلين حتي نبايعک قال: ففي المسجد فان بيعتي لاتکون خفيا (خفية) و لاتکون الا عن رضي المسلمين . » (15) من پس از کشته شدن عثمان در کنار پدرم علي(ع) بودم. آن حضرت به منزل وارد شد و اصحاب رسول الله(ص) اطراف وي اجتماع نمودند و گفتند: اين مرد (عثمان) کشته شد و مردم ناگزير بايد امام و رهبري داشته باشند و ما امروز کسي را سزاوارتر از تو براي اين امر نمييابيم. نه کسي سابقه تو را دارد و نه کسي از تو به رسول خدا(ص) نزديکتر است . علي(ع) فرمود: اين کار را انجام ندهيد; چرا که من وزير شما باشم بهتر از اين است که اميرتان باشم. گفتند: نه به خدا سوگند، ما دستبرنخواهيم داشت تا با تو بيعت کنيم. حضرت فرمود: پس (مراسم بيعت) در مسجد باشد; چرا که بيعت من مخفي نيست و جز با رضايت مسلمانان عملي نميباشد . در اين روايت، علي(ع) براي رضايت و نظر مسلمانان اعتبار قائل شده و ولايت را از نظر آنان ناشي دانسته است . 3 - ابن اثير مورخ معروف در کتاب «کامل» خود آورده است : چون روز بيعت فرا رسيد - و آن روز جمعه بود - مردم در مسجد گرد آمدند و علي(ع ) بر منبر بالا رفت و در حالي که مسجد پر از جمعيت و همه سراپا گوش بودند، فرمود : « ايهاالناس - عن ملا و اذن - ان هذا امرکم ليس لاحد فيه حق الا من امرتم و قد افترقنا بالامس علي امر و کنت کارها لامرکم فابيتم الا ان اکون عليکم الا و انه ليس لي دونکم الا مفاتيح مالکم و ليس لي ان آخذ درهما دونکم .» (16) اي مردم! اين امر (حکومت) امر شمااست. هيچ کس به جز کسي که شما او را امير خود گردانيد، حق امارت بر شما را ندارد. ما ديروز هنگامي از هم جدا شديم که من قبول ولايت را ناخوشايند داشتم; ولي شما اين را نپذيرفتيد. آگاه باشيد که من کسي جز کليد دار شما نيستم و نميتوانم حتي يک درهم را به ناروا از بيت المال برگيرم . 4 - در نهج البلاغه از علي(ع) آمده است که فرمود : « و انماالشوري للمهاجرين والانصار فان اجتمعوا علي رجل و سموه اماما، کان ذلک ( لله) رضا، فان خرج عن امرهم خارج بطعن او بدعة ردوه الي ما خرج منه، فان ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل المؤمنين و ولاه الله ما تولي .» (17) شورا با شرکت مهاجرين و انصار صورت ميپذيرد. اگر آنان بر شخصي وحدت نظر پيدا کرده و او را امام خويش قرار دادند، اين امر مورد رضايتخداوند است. اگر کسي به سبب عيب جويي يا بر اثر بدعتي از جرگه آنان خارج گرديد و بر امام خود خروج نمود، او را به راهي که از آن خروج نموده بازگردانند و اگر امتناع کند به خاطر پيروي از غير راه مؤمنان، با او بجنگند و خداوند او را به راهي که خود انتخاب کرده است، واگذار خواهد کرد . 5 - در نامه اميرالمؤمنين(ع) به شيعيان خويش آمده است : « و قد کان رسول الله(ص) عهد الي عهدا فقال: يا ابن ابي طالب لک ولاء امتي فان ولوک في عافية و اجمعوا عليک بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا عليک فدعهم و ما هم فيه .» (18 ) پيامبر خدا(ص) با من پيماني بسته، فرمود: اي پسر ابي طالب! ولايتبر امت من از آن تو است، پس اگر با رضا و رغبت، ترا به ولايتخويش برگزيدند و با رضايتبر خلافت تو اجتماع و اتفاق نمودند، ولايت آنان را به عهده بگير و اگر بر خلافت تو اختلاف کردند، آنان را با آنچه در آن هستند، واگذار . از اين کلام استفاده ميشود که اگر چه طبق اعتقاد ما، خلافتبراي اميرالمؤمنين(ع) با نصب ثابتبود و روايت نيز بر آن دلالت دارد; لکن نظر مردم نيز در قبول و پذيرش ولايت مؤثر بوده و اين امر، امر آنان است و در طول نص و در رتبه متاخر از آن داراي اعتبار ميباشد . (19) 6 - در کتاب سليم ابن قيس از اميرالمؤمنين(ع) روايتشده که فرمود : « والواجب في حکم الله و حکم الاسلام علي المسلمين بعد مايموت امامهم او يقتل ... ان لايعملوا عملا و لايحدثوا حدثا و لايقدموا يدا و لا رجلا و لايبدؤواالشيء قبل ان يختاروا لانفسهم اماما عفيفا عالما و رعا عارفا بالقضاء و السنة يجمع امرهم ...» (20) آنچه در حکم خدا و حکم اسلام پس از مرگ يا کشته شدن امام مسلمانان بر آنان واجب است... اين است که عملي انجام ندهند و دستبه کاري نزنند و دستيا پا جلو نگذارند و کاري را شروع نکنند پيش از آنکه براي خويش امام و رهبر پاکدامن، آگاه، باتقوي، آشنا به قضاء و سنت که کار آنان را سر و سامان دهد، انتخاب کنند . از اين حديث استفاده ميشود که انتخاب امام بر مردم مسلمان واجب بوده و اين انتخاب، منشا اثر است; ولي در رتبهاي پس از اختيار خداوند. پس در شرايطي که «امام منصوب» در جامعه نيست نظير عصر غيبت، انتخاب مردم همان چيزي است که امامتبا آن منعقد ميشود . (21) نظريه انتخاب علاوه بر روايات فوق، به اخبار ديگري که اختصاص به موضوع بيعت دارد نيز استناد کرده و آنها را از ادلهاي دانسته که بر لزوم انتخابي بودن رهبر در زمان غيبت دلالت ميکند. بسياري از اين اخبار که دلالتي بهتر از ديگر روايات دارند، از علي عليه السلام نقل شدهاند که اينک به نقل و بررسي آنها ميپردازيم : 7 - در ارشاد مفيد آمده است که مطابق روايتشعبي، هنگامي که عبدالله ابن عمرابن خطاب و سعد ابن ابي وقاص و محمدابن مسلمه و حسان ابن ثابت و اسامةابن زيد از بيعت اميرالمؤمنين(ع) سرپيچي کردند، آن حضرت ضمن خطبهاي فرمود : « ايهاالناس انکم بايعوني علي ما بويع عليه من کان قبلي و انما الخيار للناس قبل ان يبايعوا فاذا بايعوا فلا خيار لهم و ان علي الامام الاستقامة و علي الرعية التسليم و هذه بيعة عامة من رغب عنها رغب عن دين الاسلام و اتبع غير سبيل اهله و لم تکن بيعتکم اياي فلتة و ليس امري و امرکم واحدا و اني اريدکم لله و انتم تريدونني لانفسکم .» (22) اي مردم! شما بامن بر همان اساس بيعت کرديد که با ديگران پيش از من براساس آن بيعت کردند. مردم پيش از آنکه بيعت کنند، صاحب اختيارند; اما هنگامي که بيعت کردند، ديگر اختياري (در نافرماني) براي آنان نيست. همانا وظيفه امام، استقامت است و وظيفه مردم، تسليم نظر او بودن و اين بيعت همگاني بود. کسي که از آن روي بگرداند، از دين اسلام روي گردان شده و راه ديگري به غير از راه اسلام را پيموده است و بيعتشما با من يک امر ناگهاني و بدون فکر و آگاهي نبود و امر من با شما يکي نيست. من شما را براي خدا ميخواهم و شما مرا براي خودتان ميخواهيد . 8 - در نهج البلاغه آمده است : « فاقبلتم الي اقبال العوذ المطافيل علي اولادها تقولون البيعة البيعة. قبضتيدي فبسطتموها و نازعتکم يدي فجذتبموها. اللهم انهما قطعاني و ظلماني و نکثا بيعتي و البا الناس علي .» (23) شما به سوي من شتافتيد، همانند شتافتن حيواني که تازه بچه به دنيا آورده به سوي فرزندش. ميگفتيد بيعتبيعت. دستم را بستم، شما آن را گشوديد; دستم را کشيدم، شما آن را به سمتخود کشيديد. بار خدايا اين دو نفر (طلحه و زبير) پيمان مرا قطع و به من ستم کرده و بيعتم را شکسته و مردم را عليه من شوراندند . 9- در خطبه 220 نهج البلاغه آمده است : « و بسطتم يدي فکففتها و مددتموها فقبضتها ثم تداککتم علي تداک الابل اليهم علي حياضها يوم ورودها حتي انقطعت النعل و سقط الرداء و وطيء الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياي ان ابتهجبهاالصغير و هدج اليها الکبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الکعاب .» (24) شما دستم را گشوديد، من آن را بستم، شما دستم را کشيديد، من جمع کردم; آنگاه شما به من هجوم آورديد; همانند هجوم شتران تشنه به آبشخور خويش به هنگام خوردن آب تا جايي که کفش از پاي درآمد و عبا افتاد و افراد ناتوان زيردست و پا ماندند و شادماني مردم از بيعتبا من تا به آنجا رسيد که کودکان به وجد آمده و افراد مسن، خرامان براي بيعتبه راه افتادند و افراد عليل و دردمند از جا حرکت کردند و دختران نوجوان از شوق بدون روبند براي بيعتشتافتند . 10- علي(ع) در نامهاي خطاب به طلحه و زبير ميفرمايد : « اما بعد فقد علمتما - و ان کتمتما اني لم اردالناس حتي ارادوني و لم ابايعهم حتي بايعوني و انکما لمن ارادني و بايعني و ان العامة لم تبايعني لسلطان غالب و لا لعرض حاضر فان کنتما بايعتماني طائعين فارجعا و توبا الي الله من قريب و ان کنتما بايعتماني کارهين فقد جعلتما لي عليکما السبيل باظهارکماالطاعة و اسرارکما المعصية .» (25) اما بعد، شما به خوبي ميدانيد - اگر چه پنهان ميکنيد - که من به دنبال مردم نيامدم تا آنان به سراغ من آمدند و با آنان بيعت نکردم تا آنان با من بيعت کردند و شما نيز از آنان هستيد که به سراغ من آمدند و با من بيعت کردند. توده مردم نيز به خاطر قدرت و زور و حادثهاي ناگهاني با من بيعت نکردند. پس اگر شما از روي اطاعتبا من بيعت کرديد، از پيمان شکني خود بازگرديد و تا دير نشده در پيشگاه خداوند توبه کنيد و اگر از روي کراهت و اجبار بيعت کرديد، خود، راه را براي من عليه خويش گشوديد; چرا که ظاهرا اظهار فرمانبرداري کرديد; اما نافرماني خود را پوشانديد . 11- در نهج البلاغه ضمن نامه علي(ع) به معاويه آمده است : « انه بايعني القوم الذين بايعوا ابابکر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه فلم يکن للشاهد ان يختار و لا للغائب ان يرد ...» (26) همه آن کساني که با ابوبکر و عثمان بيعت کردند، بر اساس آنچه با آنان بيعت کردند با من نيز بيعت نمودند پس کساني که در روز بيعتحضور داشتهاند، هرگز نميتوانند بيعت را نپذيرند و آنان که غايب بودهاند، نميتوانند آن را رد کنند .... 12 - علي(ع) در نامه ديگري خطاب به معاويه ميفرمايد : « لانها بيعة واحدة لايثني فيها النظر و لا يستانف فيها الخيار الخارج منها طاعن والمروي فيها مداهن .» (27) بيعتيک بار بيش نيست، تجديد نظر در آن راه ندارد و در آن، اختيار فسخ نميباشد . آن کس که از اين بيعتسربتابد، طعنه زن و عيب جو خوانده ميشود و آن که در قبول و رد آن، انديشه کند، بي اعتناء به اسلام است .» نظريه انتخاب به دنبال روايات فوق، اشاره کرده است که در خطبههاي شماره 8 و34 و37 و73 و136 و172 و173 و218 و نامههاي 1 و8 و75 نهج البلاغه نيز ميتوان موارد مشابهي را يافت; ولي به اين دليل که اين موارد از نظر سند و دلالت با ديگر مواردي که از نهج البلاغه ذکر شد، يکسان بود، به نقل تفصيلي آنها نپرداخته است . در هر حال، دقت در روايات بالا (که تفصيلا آورده شد) نشانگر جايگاه نظريه انتخاب از ديد ائمه عليهم السلام و خصوصا علي عليه السلام ميباشد و خطبهها و نامههاي مورد اشاره نيز مشتمل بر مطلب اضافهاي نيست; لذا به بررسي سند و دلالت روايات فوق بسنده ميکنيم . نقد و بررسي
1- اولين اشکالي که در بررسي روايات مورد استناد نظريه انتخاب به نظر ميرسد، ضعف سندي آنها است; زيرا تمامي اين روايات يا اکثريت غالب آنها، از نظر سند ضعيف بوده و قابل استناد نميباشند و همين براي رد استدلال به آنها، کافي است . طراح نظريه انتخاب، خود به اشکال فوق توجه داشته; لذا در صدد جواب از آن برآمده و چنين گفته است : « غرض ما، استدلال به يک يک اين روايات متفرقه نيست تا در سند يا دلالت آنها مناقشه شود بلکه مقصود اين است که از خلال مجموع اين اخبار که به صدور برخي از آنها اجمالا اطمينان داريم، استفاده ميشود که انتخاب امت نيز يک راه عقلايي براي انعقاد امامت و ولايت است و شارع مقدس نيز آن را امضا فرموده است. پس طريق، منحصر به نصب از مقام بالاتر نيست; اگر چه رتبه نصب بر انتخاب مقدم است و با وجود آن، مجالي براي انتخاب باقي نميماند .» (28) بدين ترتيب، از ديدگاه نظريه انتخاب، نسبتبه صدور برخي از اين روايات اجمالا اطمينان وجود دارد; يعني اگر چه سند آنها قابل مناقشه است; ولي از راههاي ديگر ميتوان اطمينان پيدا کرد که بعضي از اين اخبار از معصومين عليهم السلام صادر شده است و همين براي صحت استدلال به آنها از نظر سندي، کافي است . البته طراح نظريه انتخاب به صراحت نگفته است که عوامل اطمينان آوري که باعث وثوق به صدور روايات مزبور ميشوند، کدامند; ولي در پايان بحث از روايات مربوط به بيعت، تواتر اجمالي آنها را ادعا کرده است . (29) به نظر ميرسد استناد به تواتر اجمالي در خصوص روايات مورد بحث، مخدوش است . توضيح اينکه : استناد به تواتر، براين اساس استوار است که توافق ناقلين يک خبر به طور عادي بر کذب، بعيد باشد. به بيان ديگر، اگر تعداد ناقلين يک خبر به اندازهاي زياد باشد که به طور معمول هماهنگي و اتفاق آنان بر دروغ ممکن نباشد، خبر را متواتر مينامند. در واقع، احتمال توافق ناقلين بر کذب در چنين صورتي بسيار ضعيف است; به گونهاي که اصلا مورد توجه و اعتناي عقلا قرار نميگيرد و لذا خبر متواتر را موجب علم به مضمون خبر ميدانند. مرحوم شيخ بهايي خبر متواتر را چنين تعريف کرده است : « فان بلغتسلاسله في کل طبقة حدا يؤمن معه تواطؤهم علي الکذب فمتواتر و يرسم بانه خبر جماعة يفيد بنفسه القطع بصدقه .» (30) نتيجه بيان فوق، اين است که توافق بر کذب در موارد عادي که هيچ انگيزهاي براي دروغ گفتن وجود نداشته باشد، بعيد است; ولي اگر انگيزه قابل توجهي براي دروغ گفتن در نزد ناقلين بتوان تصور کرد، ديگر احتمال توافق بر کذب از سوي آنها بعيد نخواهد بود و در موضوع مورد بحث ما، مساله از همين قرار است; زيرا خلفاي ظالمي که خلافت اسلامي را از مسير صحيح خود منحرف کرده و حق ائمه معصومين(ع) را غصب نموده بودند، در توجيه مشروعيتخلافتخود بر بيعت مردم تاکيد ميکردند و بيعت را به عنوان عاملي براي ايجاد مشروعيت معرفي مينمودند. بنابراين، طبيعي است که در چنين فضايي احتمال تعمد بر کذب از سوي ناقلين، يک احتمال ضعيف و غير عقلائي نخواهد بود و بدين ترتيب، با راه يافتن چنين احتمالي، استناد به تواتر اجمالي ديگر مفيد اطمينان نبوده و در نتيجه، حجيت و اعتبار شرعي نخواهد داشت . (31) 2- دومين اشکال، مربوط به دلالت روايات است. به اين بيان که احتمال داده ميشود اميرالمؤمنين(ع) در مقابل کساني که منصوب بودن آن حضرت را براي جانشيني رسول خدا(ص ) و امامتبر امت اسلامي قبول نداشتند، به چيزي استناد فرموده که مورد قبول آنان بوده است; يعني همان مساله بيعت و انتخاب مردم، تا به اين وسيله با استفاده از روش جدل، مخالفين را ساکت نمايد و به آنان بگويد که اگر شما بيعت را عامل مشروعيتخلافت ميدانيد، بايد به خلافت من نيز گردن نهيد; چرا که مردم با من بيعت کردند; همان طور که با خلفاي پيش از من بيعت کردند. بدين ترتيب، حضرت علي(ع) با استناد به يکي از مقبولات خصم در صدد اسکات (ساکت کردن) او برآمده است . بر اين اساس، با وجود احتمال جدلي بودن سخنان علي(ع) در مقابله با کساني که مخالف حضرتش بودند، ديگر نميتوان به هيچ يک از روايات مزبور براي اثبات مشروعيتبيعت و انتخاب امتبه عنوان يک راه عقلايي براي انعقاد امامت و ولايت استناد نمود; زيرا هدف در جدل، اسکات خصم است و براي رسيدن به آن، از قضايايي استفاده ميشود که مورد قبول خصم باشد; حتي اگر در نزد شخص جدل کننده مقبول و صحيح نباشد . به عبارت ديگر، احتمال جدلي بودن در تمامي استدلالهاي اميرالمؤمنين(ع) در مقابل مخالفين خود وجود دارد (32) و اين احتمال، موجب ميشود که استناد به سخنان آن حضرت در موارد فوق براي اثبات مشروعيت انتخاب امت، اعم از مدعا باشد; زيرا اين استناد فقط در صورتي تمام است که بتوان اثبات نمود قضايايي که آن حضرت در استدلالهاي خود به کار برده، مورد قبول خودشان نيز بوده است; در حالي که الزاما چنين نيست و امکان اثبات اين مطلب وجود ندارد; چرا که جدل همواره از قضاياي مورد قبول مجادل تشکيل نميشود; بلکه چون هدف از آن اسکات خصم است، ممکن است قضايايي در آن به کار رود که مورد تصديق و قبول مجادل نباشد; ولي چون مقبول خصم بوده و ميتواند او را اسکات نمايد، مجادل از آنها در استدلال خود بهره جسته باشد . طراح نظريه انتخاب با وجود پذيرش جدلي بودن استدلالهاي اميرالمؤمنين(ع) در روايات مورد بحث، سعي نموده از اشکال فوق پاسخ دهد و لذا چنين گفته است : « لايقال: هذا منه(ع) جدل في قبال المنکرين لنصبه(ع) ، فانه يقال: نعم و لکنه ليس جدلا بامر باطل خلاف الواقع بل النص کما عرفت مقدم علي الانتخاب و حيث انهم لميسلموا نصبه(ع) ذکرالانتخاب المتاخر عنه رتبة .» (33) « اشکال نشود که اين سخنان از اميرالمؤمنين(ع) جدلي است در مقابلکساني که منکر نصب آن حضرت براي امامت و لافتبودند; زيرا در پاسخ گفته ميشود; بلي جدل است; لکن جدل به يک امر باطل خلاف واقع نيست; بلکه نص، مقدم بر انتخاب است و چون مخالفين، نصب آن حضرت را به امامت و خلافت نپذيرفته بودند، لذا علي (ع) به انتخاب که در رتبه متاخر از نصب است، استدلال نمودهاند . بدين ترتيب، جدلي بودن استدلال اميرالمؤمنين(ع) از ديدگاه نظريه انتخاب، به اين معنا نيست که آن حضرت براي بيعت و انتخاب مردم هيچ گونه اثري قائل نبوده و فقط براي اسکات خصم به آن استناد کرده است; بلکه به معناي پذيرش جدلي اين قسمت از مدعاي خصم است که بعضي از جانب خداوند در امر خلافت وجود ندارد. در نتيجه، علي(ع) با پذيرش مدعاي خصم در اين زمينه از باب جدل، به سراغ دومين عامل انعقاد امامت و ولايت رفته و براي الزام مخالفين خود به پذيرش حکومتحضرتش، به انتخاب و بيعت مردم با خود استدلال فرموده است : « و ما يقال من ان تمسک اميرالمؤمنين(ع) لاثبات خلافته في مکاتباته و مناشراته ببيعةالمهاجرين والانصار وقع منه جدلا فلا يراد منه انه عليهالسلام لم يکن يري للبيعة اثرا و انهاکانت عنده کالعدم، بل الجدل منه(ع) کان في تسليم ما کان يزعمه الخصم من عدم النصب من قبل الله تعالي و قد مر منا ان الانتخاب من قبل الامة انما يعتبر في طول النصب من الله .» (34) به نظر ميرسد که ايراد سخن فوق (يعني تاکيد بر اين مطلب که جدل علي(ع) ، به يک امر حق بوده است نه باطل) واضح است; زيرا چنان که از توضيحات گذشته معلوم شد، لازم نيست که جدل همواره براساس استناد به امر حقي استوار باشد; بلکه ممکن است مجادل به امر باطلي استناد نمايد; چرا که هدف از جدل، ساکت نمودن حريف است و اين هدف را از طريق استناد به اموري که مورد قبول طرف مقابل باشد، ميتوان تامين نمود; چه مورد قبول خود مجادل نيز باشد و چه نباشد; چنانکه منطقيون به اين مطلب تصريح کرده و نوشتهاند : « فالقياس الجدلي مؤلف مما اشتهر اي من القضايا المشهورات او ما اي مما تسلمت له ممن شجر اي نازع معک سواء کان حقا عندک او باطلا .» (35) قياس جدلي يا از قضاياي مشهور تشکيل شده و يا از قضايايي که مورد قبول طرف مقابل ميباشد; اعم از اين که در نزد مجادل نيز حق باشد يا باطل . « اما الجدل فانما يعتمد علي المقدمات المسلمة من جهة ما هي مسلمة و لا يشترط فيها ان تکون حقا » (36) جدل، مبتني بر مقدمات مسلم است; از اين حيث که مسلم ميباشند و لازم نيست که مقدمات مزبور حق باشند . در قرآن مجيد نيز وقتي خداوند متعال داستان احتجاج ابراهيم خليل(ع) را با ستاره پرستان و مشرکان زمان خود نقل ميکند، از قول آن جناب(ع) ميفرمايد که با ديدن ستاره و ماه و خورشيد گفت: هذا ربي و چون هريک از آنها غروب کردند، از آنها روي گردانده، نسبتبه شرک بيزاري جسته و گفت: اني وجهت وجهي للذي فطرالسموات والارض حنيفا و ما انا من المشرکين (37) من به کسي روي آوردم که آسمانها و زمين را آفريده است; در حالي که در ايمان خود حنيف و خالص هستم و از مشرکان نميباشم . بدون شک، اينکه ابراهيم(ع) هر يک از ستاره و ماه و خورشيد را پروردگار خود معرفي کرده، از روي عقيده و اعتقاد نبوده است; چرا که آن حضرت در زماني اين سخنان را گفته است که پيش از آن، ملکوت آسمانها و زمين به او نمايانده شده و در زمره موقنين (يقين آورندگان) قرار گرفته بود; چنانکه قرآن کريم به اين مطلب تصريح کرده و ميفرمايد: و کذلک نري ابراهيم ملکوت السموات والارض و ليکون من الموقنين (38) و پس از آن، داستان احتجاج حضرت ابراهيم(ع) را بيان ميکند. حق اين است که اين استدلال از باب جدل و با استناد به مقدماتي بود که مورد قبول خصم قرارداشت. صاحب تفسير گرانقدر الميزان در اين مورد مينويسد : « اينکه حضرت ابراهيم(ع) در برابر ستاره و ماه و خورشيد گفت: هذا ربي، در حقيقت از باب تسليم و به زبان خصم حرف زدن است. وي در ظاهر خود را يکي از آنان شمرده و عقايد خرافي آنان را صحيح فرض نموده; آنگاه با بياني مستدل، فساد آن را ثابت کرده است و اين نحو احتجاج، بهترين راهي است که ميتواند انصاف خصم را جلب کرده، و از طغيان عصبيت او جلوگيري نموده و او را براي شنيدن حرف حق آماده سازد .» (39) ملاحظه ميشود که دليلي بر لزوم استفاده از قضاياي مطابق با حق، در جدل وجود ندارد و در سخنان علي(ع) نيز قرينهاي نيست که اثبات کند، آن حضرت در احتجاج خود با مخالفين به قضايايي استناد کردهاند که مورد قبول خودشان نيز بوده است. بدين ترتيب، استدلال نظريه انتخاب به اين روايات مخدوش و ناتمام ميباشد; چرا که در همه آنها، احتمال جدلي بودن وجود دارد و نظريه انتخاب نيز جدلي بودن آنها را به صراحت پذيرفته است . (40) بياني ديگر در استدلال به روايات بيعت
طراح نظريه انتخاب در پايان بحث از روايات بيعت، با بياني ديگر در استدلال به آنها گفته است : اگر بيعت موجب تحقق ولايت نبود و اثري در تثبيت امامت نداشت، پس چرا رسول خدا(ص ) براي خودش و اميرالمؤمنين(ع) از مردم مطالبه بيعت کرد و چرا اميرالمؤمنين(ع) در بعضي موارد بر بيعت اصرار مينمود و چرا صاحب الامر (عج) بعد از آنکه با قدرت ظهور کند، با مردم بيعتخواهد کرد؟ اما اينکه گفته ميشود بيعتبراي تاکيد نصب است (و اثري در تحقق ولايت ندارد) در واقع، به همان چيزي که ما ميگوييم برميگردد; زيرا اگر بيعت موجب تحقق يافتن امامت نباشد، باعث تاکيد آن نيز نخواهد بود; چرا که دو شيء بيگانه و بيارتباط با هم، هيچ گاه يکديگر را تاکيد نخواهند کرد و اصولا نام مؤکد بر سببي اطلاق ميشود که بر سبب ديگر وارد شده باشد : « و کيف کان فالبيعة مما تتحقق به الولاية اجمالا. کيف و لو لم يکن لها اثر في تثبيت الامامة و تحقيقها فلم طلبها رسول الله(ص) لنفسه و لاميرالمؤمنين(ع) ؟ و لم کان اميرالمؤمنين(ع) يصر عليها في بعض الموارد؟ و لم يبايع صاحب الامر(ع) بعد ظهوره بالسيف والقدرة؟ و ما قد يقال من انها لتاکيد النصب فمآله الي ما نقول ايضا اذ لو لم يکن يترتب عليها تحقيق الامامة لم تکن مؤکدة فان الشيء الاجنبي عنالشيء لايؤکده و انما يطلق المؤکد علي السبب الوارد علي سبب آخر .» (41) نقد و بررسي
با مراجعه به موارد بيعت در صدر اسلام مانند بيعت عقبه اولي و ثانيه و بيعت رضوان و بيعت غدير، ملاحظه ميشود که هيچ يک از اين بيعتها براي اعطاي ولايتبه شخصي که با او بيعت ميکردند، نبود; بلکه پس از پذيرش اصل ولايت و امامت وي، با او پيمان ميبستند که امور معيني را مراعات کنند; مانند اينکه به خدا شرک نورزند و از فواحش دوري کنند و از شخصي که با او بيعت کرده بودند، دفاع نمايند. عبادة ابن صامت که از اصحاب رسول خدا(ص) است، ميگويد: من در پيمان اول عقبه حضور داشتم. ما دوازده نفر بوديم و با پيامبر پيمان بستيم که به خداوند شرک نورزيم، دزدي نکنيم، زنا نکنيم و فرزندان خود را نکشيم و به کسي افتراء نزنيم و فرمانبردار رسول خدا(ص) باشيم . (42) براءابن معرور، يکي از اصحاب رسول خدا(ص) در بيعت عقبه دوم، دست پيامبر(ص) را گرفت و گفت: به خدايي که تو را به حق فرستاده است، از تو مانند کسان خود حمايت ميکنيم و بر اين قضيه پيمان ميبنديم . (43) در بيعت رضوان، مسلمانان با پيامبر اکرم(ص) بيعت کردند که در صورت جنگ، از صحنه نبرد نگريزند و يا مطابق بعضي نقلها با آن حضرت بيعت کردند که تا سرحد مرگ بايستند و بجنگند . (44) بيعتبا اميرالمؤمنين(ع) در روز غدير پس از آن بود که پيامبر اکرم(ص) آن حضرت را به عنوان خليفه و امام بعد از خود منصوب نمودند. در اين حال از مردم پيمان گرفتند که از حمايت علي(ع) دريغ نورزند و در تثبيت پايههاي حکومتش بکوشند . بدين ترتيب، اصولا بيعت در صدر اسلام جنبه اعطا يا تفويض ولايتبه شخص بيعتشونده را نداشته; بلکه به معناي معاهده و پيمان بر حمايت از او بوده است و لذا لغتشناسان بيعت را چنين تعريف کردهاند : « بيعت، به معناي دستبه هم دادن براي ايجاب فروش و براي مبايعه و اطاعت است . بيعت، نوعي عقد و عهد است گويا هريک از طرفين بيعت، آنچه در نزد خود داشته به طرف ديگر فروخته و از روي خلوص و صدق نيتبا او برخورد کرده و اطاعت از او را پذيرفته است .» « البيعة: الصفقة علي ايجاب البيع و علي المبايعة و الطاعة و البيعة: المبايعة والطاعة... و في الحديث انه قال: الا تبايعوني علي الاسلام؟ هو عبارة عن المعاقدة والمعاهدة کان کل واحد منها باع ما عنده من صاحبه و اعطاه خالصة نفسه و طاعته و دخيلة امره .» (45) با سلطان بيعت نمود; يعني تعهد کرد که در مقابل مال اندکي که از او ميگيرد، اطاعتخود را براي وي مبذول دارد و از فرمانهاي او پيروي کند . « و بايع السلطان اذا تضمن بذل الطاعة له بما رضخ له و يقول لذلک بيعة و مبايعة » (46) بنابراين، سر اين مطلب که رسول خدا(ص) براي خودشان و اميرالمؤمنين(ع) مطالبه بيعت نمودند و اميرالمؤمنين(ع) نيز در بعضي موارد بر اخذ بيعت اصرار ميکردند، همين بود که ميخواستند حمايت و همکاري مردم را جلب نموده و در راه پيشبرد اهداف الهي خود از مشارکت آنان، حسن استفاده را بنمايند. بدين ترتيب، بيعتيکي از بزرگترين نمودهاي مشارکتسياسي مردم در امر حکومتشان بود که در تحقق اهداف حکومت تاثير فراوان داشته و موجب تاکيد و تحکيم آن ميشد . البته ممکن است گاهي اوقات، بيعتبه منظور انشاء وايجاد ولايتبراي شخص بيعتشونده نيز مورد استفاده قرار گيرد مانند بيعتبا بعضي از خلفاي جور (47) ; ولي چنين چيزي در مورد معصومين(ع) سابقه نداشته است . اما اين سخن که مؤکد بودن بيعت، فرع بر اين است که موجب تحقق يافتن امامتباشد، سخن صحيحي نيست; زيرا تاکيد و تحکيم حکومت منحصرا ناشي از اين نيست که بيعت را سببي براي تحقق ولايت و امامتبدانيم; بلکه ميتوان يک حکومت را از طريق معاهده و پيمان عمومي مردم بر اطاعت و پشتيباني از آن، مورد تاييد قرار داد. بديهي است که نتيجه چنين معاهده و التزامي، تحکيم پايههاي حکومت ميباشد، بدون اينکه متعلق آن، انشاء ولايت و تفويض قدرت باشد . به عبارت ديگر، هرگاه حاکم، ياوراني داشته باشد که بر اطاعت از او هم پيمان شده و تا پاي جان حاضر به فداکاري در راه او باشند، بدون شک، قدرتش استقرار بيشتري مييابد و در نتيجه حکومتش تاکيد و تثبيت ميشود. اما اين بدان معنا نيست که ياوران حاکم در ضمن پيمان خود، قدرت و ولايت را به او تفويض نموده و بدين وسيله، موجب تحقق حکومت او شده باشند. نتيجه آنکه از تاکيدي بودن بيعت، نميتوان استنباط کرد که بيعتسببي براي تحقق ولايت است; زيرا اين دليل اصطلاحا اعم از مدعا ميباشد . حاصل کلام
تا اينجا اثبات شد که نه اشکالات ثبوتي نظريه انتخاب بر نظريه نصب وارد است و نه دلايل اين نظريه در اثبات اين مساله که انتخاب و بيعت، يک راه مشروع براي انعقاد ولايت و امامت است، تمام ميباشد. اکنون ميتوان با استدلال به آنچه نظريه انتخاب به صراحت پذيرفته است، ديدگاه انتصاب را اثبات نمود . يکي از دلايل نظريه انتصاب، دليلي است که مرحوم آيةالله بروجردي (قده) بدان استناد نموده و خلاصهاش اين است که : در زندگي اجتماعي مردم، اموري وجود دارد که براي حل و فصل آنها بايد به حکام يا به قضات مراجعه نمود. از طرفي اين امور، عام البلوي هستند و مورد ابتلاي عموم مردم ميباشند و از طرف ديگر، ائمه(ع) به شيعيان خود اجازه ندادهاند که براي حل وفصل امور مزبور به طاغوتها و قضات جور مراجعه کنند. با دقت ميتوان به اين نتيجه رسيد که وضعيت اين امور از دو حال خارج نيست; يا اين است که ائمه(ع) آنها را به حال خود رها کرده و شخصي را براي اداره امور مزبور معين نکردهاند و يا اينکه فقيه را براي اداره آنها تعيين نمودهاند. لکن احتمال اول باطل است، پس ناگزير احتمال دوم بايد صحيح باشد . بدين ترتيب، براساس يک قياس استثنائي که از يک قضيه منفصله حقيقيه و يک قضيه حمليه تشکيل يافته است - که دلالتبر رفع يا بطلان مقدم ميکند - ميتوان به نتيجه مطلوب که وضع يا اثبات تالي و در حقيقت همان نظريه انتصاب است، دستيافت . (48) اشکال نظريه انتخاب بر استدلال فوق اين است که براي انعقاد ولايت، راه ديگري نيز وجود دارد که همان انتخاب است. بنابر اين در اطراف مساله سه احتمال وجود دارد نه دو احتمال : الف - احتمال اينکه ائمه عليهم السلام امور مزبور را اهمال کرده باشند ; ب - احتمال اينکه ائمه(ع) براي اداره آنها فقيه را نصب نموده باشند ; ج - احتمال اينکه ائمه(ع) اداره امور مزبور را به انتخاب امت واگذاشته باشند ; لکن بر امت الزام نموده باشند که فقط از بين فقهاي جامع الشرايط ميتوانند شخصي را براي اداره آن امور برگزينند . نتيجه آنکه بطلان احتمال اول براي اثبات احتمال دوم کافي نيست; زيرا احتمال سومي نيز در ميان است. بر اين اساس، از ديدگاه نظريه انتخاب، دليل فوق نميتواند نظريه انتصاب را اثبات نمايد و به اصطلاح اعم از مدعا ميباشد . لکن در اين مقاله به اثبات رسيد که دلايل نظريه انتخاب براي اثبات مشروعيت انتخاب والي از سوي امتبه عنوان راهي براي انعقاد امامت و ولايت که در طول انتصاب قرار دارد، تمام نيست و با اشکال سندي و دلالتي روبرواست. بنابراين، احتمال انتخابي بودن والي اگر چه در مقام تصور وجود دارد; ولي در مقام اثبات و تصديق، چنين احتمالي مردود است. در نتيجه، قياس استثنائي مزبور با هيچ اشکالي مواجه نميگردد; چرا که در اطراف مساله فقط دو احتمال وجود دارد: يکي اهمال امور مزبور از سوي ائمه عليهم السلام و ديگري نصب فقيه براي اداره آنها و چون احتمال اول قطعا باطل است، لذا احتمال دوم به اثبات ميرسد . بدين ترتيب در پايان اين مقاله به اين نتيجه ميرسيم که : از ديدگاه اميرالمؤمنين علي(ع) نظريه انتخاب صحيح نيست; زيرا انتخاب حاکم از سوي امت، طريق مشروعي براي انعقاد امامت و ولايت نميباشد. علاوه بر اين، از راه يک استدلال عقلائي که مورد قبول نظريه انتخاب نيز ميباشد، ميتوان ديدگاه انتصاب را اثبات نمود . 1. از طرفداران نظريه انتخاب ميتوان به آيةالله حسينعلي منتظري در کتاب « دراسات في ولايةالفقيه و فقه الدولة الاسلامية» و آيةالله محمد مهدي آصفي درکتاب «ولايةالامر» اشاره کرد . 2. آيت الله منتظري، پيشين، ج 1،ص416 . 3. همان، ص 415 . 4. همان، صص 425 - 492 . 5. همان، صص409 - 410 . 6. همان، ص 410 . 7. همان، صص413 - 414 . 8. دليل اين مساله، ذيل مقبوله عمرابن حنظله است که مطابق آن، امام صادق(ع ) ميفرمايد: درصورتي که دو نفر براي قضاوت يا حکومت، واجد شرايط بودند بايد از بين آن دو، شخصي را که داراي شرايط برتر استبرگزيد: «الحکم ما حکم به اعدلهما و افقههما و اصدقهما في الحديث و اورعهما». اکنون اگر اين مقبوله را شامل باب حکومت ( فرمانروايي سياسي برجامعه) نيز بدانيم، به منطوق آن ميتوان استدلال کرد و اگر آن را مختص باب قضاء بدانيم، بايد به مفهوم يا طريق اولويت آن استدلال نمود. به اين بيان که وقتي در صورت تعدد قضات بايد قاضي واجد شرايط و صفات برتر را برگزيد، پس در مساله تعدد فقهاي جامع الشرايط رهبري نيز که اهميتش از باب قضاء بيشتر است، به طريق اولي بايد به همين صورت عمل کرد.(براي توضيح بيشتر رجوع کنيد به مقاله نگارنده تحت عنوان: مجلس خبرگان از ديدگاه نظريه ولايت فقيه، مجله حکومت اسلامي، شماره 8، ص75-76 . 9. آيت الله منتظري، پيشين، صص 415 -416 . 10. همان، ص 415،527،537 . 11. ر.ک: آيةالله سيدکاظم حائري، ولاية الامر في عصر الغيبة، ص226 . 12. مانند: امام خميني، کتاب البيع، ج 2، ص459 به بعد و آيةالله ناصر مکارم شيرازي، انوار الفقاهة کتاب البيع، ص 438به بعد و آيةالله سيدکاظم حائري، ولايةالامر في عصر الغيبة . 13. آيت الله منتظري، پيشين، صص 408 -409 . 14. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 271، خطبه 92 . 15. تاريخ طبري، ج6، ص3066; به نقل از دراسات في ولايةالفقيه، ج 1، ص 504. 16. کامل ابن اثير، ج3، ص193; به نقل از دراسات، ج 1، ص 505 . 17. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه6، ص 840 . 18. ابن طاووس، کشف المحجة، ص 180; به نقل از دراسات في ولايةالفقيه، ج 1،ص 505. 19. آيت الله منتظري، پيشين، ص 505 . 20. کتاب سليم ابن قيس، ص 182، به نقل از ماخذ پيشين . 21. آيت الله منتظري، پيشين، ص 508 . 22. ارشاد مفيد، ص116; به نقل از دراسات في ولايةالفقيه، ج 1، ص 518 . 23. نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه137، ص 420 . 24. همان، خطبه 220، ص 722 . 25. همان، نامه 54، ص 1035 . 26. همان، نامه6، ص 840 . 27. همان، نامه7، ص843 . 28. آيت الله منتظري، پيشين، ص 511 . 29. همان، ص 522 . 30. سيدحسن صدر عاملي، نهايةالدراية في شرح الوجيزة للشيخ البهائي، ص97 . 31. ر. ک: آيةالله سيد کاظم حائري، ولايةالامر في عصر الغيبة، ص 188 . به نظر ميرسد که اشکال ديگري نيز بر استدلال به تواتر اجمالي وارد باشد و آن، اين است که بر اساس تواتر اجمالي، اثبات ميشود که حداقل يکي از روايات مورد بحث از معصوم(ع) صادر شده است; ولي معلوم نميشود که آن يکي دقيقا کدام روايت است . بنابراين، با استناد به تواتر اجمالي تنها ميتوان به قدر مشترک روايات مزبور که در همه آنها وجود دارد، استدلال نمود. با دقت در اين روايات، ملاحظه ميشود که همه آنها بر مشروعيت انتخاب رهبر توسط مردم دلالت نميکنند; بلکه بعضي از آنها تنها بر لزوم مقبول بودن رهبر در نظر مردم دلالت مينمايند. بدين معنا که ولي فقيه علاوه بر عنصر مشروعيتبايد از عنصر مقبوليت عمومي نيز برخوردار باشد. بدين ترتيب، از آنجا که قدر متيقن و مشترک روايات فوق، همين معناي اخير است; لذا استدلال به اين روايات براي اثبات مشروعيت انتخاب رهبر توسط مردم که مطلوب نظريه انتخاب است، صحيح نميباشد . 32. علت راه يافتن احتمال جدل در استدلالهاي علي(ع) ، اين است که آن حضرت به عقيده حقاني، شيعه اماميه، براساس نص خاص از سوي خداوند به مقامامامت و خلافتبعد از پيامبر(ص) منصوب شده است (ر.ک: نهج البلاغه، خطبه87) و در اين مورد هيچ نيازي به عامل ديگري همچون بيعت وانتخاب مردم ندارد; درحالي که علي (ع) در استدلالهاي خود اصلا به مساله نصب اشاره ننموده و فقط به انتخاب و بيعت مردم استناد فرموده است . 33. آيت الله منتظري، پيشين، ص 504 . 34. همان، ص527 . 35. شرح منظومه، ج 1، ص343; با تصحيح و تعليق آيةالله حسن زاده آملي . 36. منطق مظفر، ج3، ص 334; نيز ر.ک: حاشيه ملا عبدالله، طبع دفتر انتشارات اسلامي، ص 380 . 37. انعام،79 . 38. انعام، 75 . 39. تفسير الميزان، ج7، ص177; نيز ر.ک: تفسير کشاف، ج 2، ص 40 . 40. آيت الله منتظري، پيشين، ص 504 . 41. همان، ص527 . 42. سيره ابن هشام، ج 2، ص433 43. همان، ج 2، صص443و 442 . 44. واقدي، المغازي، ج 2، ص603 و انساب الاشراف، ج 1،ص 351; به نقل از رسول جعفريان، سيره رسول خدا، ص547 . 45. لسان العرب، ذيل واژه بيع . 46. مفردات راغب، ذيل واژه بيع . 47. آيةالله مشکيني، مصطلحات الفقه، ص117 . 48. آيت الله منتظري، پيشين، ص459 .