ايدئولوژي در نظريههاي انقلاب - ايدئولوژي، مفهوم و كاركردهاي آن
حميدرضا اخوان مفرد (1) چكيده:
ايدئولوژي يكي از اركان بسيجسياسي منجر به انقلاب است. از ديرباز آنچه مورد توجه نظريههاي انقلاب قرار ميگرفته، شرايط فكري بوده است. در نظريههاي كلاسيك شامل نظريه طبقاتي ماركسيسم، نظريه فرهنگي دوركهايم، نظريه واقعگرايي سياسي پارهتو، نظريه كاريزماي وبر و نظريه روانشناسانه دوتوكويل شرايط فكري انقلاب به ترتيب عبارت از: خودآگاهي طبقاتي در قالب ايدئولوژي، انومي، تشنگي ايدئولوژيك تحريك عاطفي، فريب تودهاي، ارادت عاطفي به رهبران كاريزماتيك و بالاخره توقعات فزاينده تودههاست. بنابراين ايدئولوژي در چنين نظريههايي كاركرد و نقش قابل توجهي در پيدايش اوضاع انقلابي و چگونگي وقوع بسيج انقلابي دارد. كاركرد و جايگاه ايدئولوژي در نظريههاي روانشناختي، جامعهشناختي، سياسي و نيز نظريههاي نوين انقلاب - كه در دو سطح خرد و كلان قابل بررسياند - در درجه اول اهميت قرار گرفته است. اين تحقيق چشماندازي استبه همين موضوع و كنكاشي است در شناختن مفهوم ايدئولوژي و تعيين كاركردها و جايگاه آن در نظريههاي انقلاب. قابل ذكر است كه بخش اول مقاله با عنوان «ايدئولوژي، مفهوم و كاركردهاي آن» در اين شماره منتشر و بخش دوم آن با عنوان «نقش و جايگاه ايدئولوژي در نظريههاي انقلاب» در شماره بعد چاپ خواهد شد. مقدمه
از آنجا كه در يك مطالعه بررسي تمام جنبههاي انقلاب ممكن نيست، در اين مقاله به يكي از اركان آن يعني «ايدئولوژي» متمركز ميشويم. ايفاي نقش قابل توجه اسلام شيعي در انقلاب اسلامي ايران توجه محققين را به اهميت فرهنگ، ايدئولوژي و كارويژههاي آنها در بسيج، وقوع انقلاب و ماهيت نظامهاي انقلابي جلب كرد، بهطوريكه رهيافت تاكيد كننده بر اهميت فرهنگ و ايدئولوژي در انقلاب جايگاه ويژهاي در ميان ساير رهيافتها به دست آورد. همچنين در سالهاي اخير تحقيقات نظري بر محور پرسش مجدد از نقش فرهنگ و ايدئولوژي بسيار فعال شده است، .(1996 Burns ) از جمله به دنبال انتقادات وارد بر رهيافتهاي ساختارگرايانه دولت محور، فرهنگ و ايدئولوژي در چنين تبيينهايي بدون آنكه نقش كليدي بيابند، محلي از اعراب پيدا كردهاند. به طور مثال تدا اسكاچپل - كه با ديد ساختارگرايانه، مطالعه عميقي روي انقلابهاي فرانسه، روسيه و چين انجام داد و ماحصل آن را در كتاب دولتها و انقلاب اجتماعي ارائه كرد (1979) و براي يك دهه، محافل علمي را با نظريه خود تحت تاثير قرار داد - در مقالهاي كه متعاقب وقوع انقلاب ايران نوشته بود، اعتراف ميكند: اين انقلاب مهم مرا بر آن داشت تا فهم خود را در مورد نقش ممكن سيستمهاي اعتقادي و فهمهاي فرهنگي در شكلدهي اقدامات سياسي عمق بخشم (1982). علاوه بر آن، در رهيافتهاي ديگر، از فرهنگ قرائتهاي روانشناسانهاي ارائه شده است كه در آنها تغييرات ادراكي و شناختي براي استفاده از فرصتهايي كه شرايط فراهم ميكنند، ضروري تلقي ميشوند و بالاخره در نظريه ديگر، فرهنگ و ايدئولوژي بدون آنكه برنامهاي صرفا سياسي در نظر گرفته شوند به عنوان موضوع منازعه مورد ملاحظه قرار گرفتهاند (سمتي زمستان 77 ش 1: 455). در اين نوشته ابتدا به بررسي مفهوم ايدئولوژي در قالب رهيافتهاي متنوع ميپردازيم. سپس كاركردهاي آن را بخصوص در سيجسياسي و انقلاب مطمحنظر قرار ميدهيم و در چهارچوب نظريههاي روانشناختي، جامعهشناختي و سياسي انقلاب، جايگاه و نقش ايدئولوژي را با طرح مهمترين ديدگاهها به تفصيل بحث ميكنيم. 1- مروري بر تعاريف مفهوم ايدئولوژي
ايدئولوژي در عين اينكه كاربرد زيادي دارد، يكي از مشكلترين مفاهيم اجتماعي و اصطلاحي است كه هم در محافل علمي و آكادميك و هم در بحثهاي روزمره داراي معاني متعددي است، .(153-152 :1985 Robertson ) اين واژه را به آرمان، انگارگان، انديشهورزي، مرام، مسلك، اعتقاد مسلكي، پندارها و انديشوارگي ترجمه كردهاند (بريجانيان 1371 ج 1: 393). همچنين آن را به دانش ايدهها، ماهيت و سرچشمههاي آن و نيز دكترين، عقايد و روشهاي تفكر فرد، گروه و طبقه و مجموعهاي از ايدهها كه بخصوص در مورد سيستم اجتماعي، اقتصادي و سياسي است، معنا نمودهاند، .(696:1980 B.Guralink ) ساير لغتنامهها نيز كم و بيش همين معنا را ارائه نمودهاند. اما بايد گفت تعاريف ارائه شده توسط چنين فرهنگهايي، متفاوت از تعاريف خاص و علمي اين اصطلاح است; هرچند تعاريف مذكور، كيفيت مبهم و كاربردهاي متفاوت آن را نشان ميدهند. مطالعه جامع مفهوم ايدئولوژي از حوزه مطالعه اين تحقيق خارج است اما مروري مختصر بر آن براي روشنشدن وضعيت مغشوش پيرامون اين اصطلاح مفيد ميباشد. اصطلاح ايدئولوژي كه از دو كلمه لاتين «ايده» به معناي فكر، نظر و ذهن و «لوژي» پسوندي به معناي شناختيا شناسي تركيب شده و در عصر ما رواج زيادي پيدا كرده است (علي بابايي، آقايي 1365 ج 1: 92-94)، براي نخستين بار توسط دوستوت دوتراسي در دوران انقلاب فرانسه به كار برده شد، .(6:1988 P.Baradat ) وي ميخواستبا ايدئولوژي، علم جديد «ايدهشناسي» را بنيان نهد، مانند بيولوژي كه موجودات زنده را مطالعه ميكند و يا فيزيولوژي كه كاركرد اعضاي بدن را مورد بررسي قرار ميدهد. او معتقد بود كه ايدهها در انديشهشناسي بايد به مانند ابژههايي مستقل از هر نوع معناي متافيزيكي در نظر گرفته شوند و ريشهها و روابط آنها با يكديگر با روشهاي تجربي مورد مطالعه قرار گيرند. بنابراين از نظر دوتراسي «ايدئولوژي به عنوان دانش ايدهها» محتوايي مثبت داشت. پس از آنكه ناپلئون شكستهاي نظامي فرانسه را معلول نفوذ ايدئولوگها قلمداد كرد و درباره آنها واژههاي موهني را به كار برد، اين اصطلاح به دو صورت متضاد، يكي ممدوح و ستايشگرانه و ديگري مذموم و طعنهآميز جلوهگر شد. كارل ماركس نيز در برخي نوشتههاي دوران جوانياش بويژه در كتاب ايدئولوژي آلماني آن را به صورت مفهومي زشت و دشنامگونه به كار برده كه به معناي ناپلئوني نزديك است. ماركس معتقد است ايدئولوژي به معناي آگاهي كاذب، دستهاي از باورهاست كه مردم خود را با آن ميفريبند و تصويري نادرست از جهان و امور در ذهن ميآورند. از نظر او عقايد رايج در هر عصري فيالواقع افكار طبقه حاكم است. به عبارت ديگر، صاحبان قدرت مادي توليدكنندگان اصلي ايدهها و متفكرين، تنظيمكننده روابط توليدي و توزيعكننده انديشهها در عصر خود هستند (1963:39). بنابراين ايدئولوژي، آگاهي و تصوراتي است كه طبقه حاكم از واقعيتها بنابر موقعيت و منافع خود دارند; يعني ايدئولوژي محصول طبقات اجتماعي است (بشلر 1370: 5 - 6). ايدئولوژي به عنوان «آگاهي كاذب و آپولوژي» براي ماركس داراي دو خصيصه منفي مرتبط با هم است. ابتدا تناقضها و منازعات اجتماعي را پنهان ميسازد و بعد، به عنوان ابزار تامين و تضمينكننده منافع طبقه مسلط عمل ميكند. بدين ترتيب ايدئولوژي يك نوع منحصر به فرد از تحريف است، .(50-48: 1979 Larrain ) همچنين بسياري از محققين برآنند كه بر اساس محتواي كتاب ايدئولوژي آلماني ماركس نه تنها نظريه دانش و سياستبلكه متافيزيك، اخلاق، مذهب و در اصل همه اشكال آگاهي را كه مبين اتيتود (2) و طرز تلقيهاي بنياني و تعهدات يك طبقه اجتماعي است را ايدئولوژي تلقي كنند.، .(17:1956 D . Aiken ) بعدها ماركسيستهاي سده بيستم معناي مذموم ايدئولوژي را كنار گذاشتند و از خود ماركسيسم در مقام ايدئولوژي طبقه كارگر ياد كردند كه به زعم ايشان دربردارنده حقايق ازلي و ابدي مربوط به انسان، تاريخ و جهان است (آشوري 1366:52 - 55). از نظر دراكر براي اينان ايدئولوژي به عنوان «جهان بيني طبقه» است و از اين رو نه تنها از ايدئولوژي بورژوازي بلكه از ايدئولوژي طبقه كارگر يا سوسياليسم صحبت ميكنند و اصولا انتقادات آنها از سرمايهداري فينفسه ايدئولوژيك است (1947 : 104). لنين كسي كه احتمالا اولين بار ايدئولوژي را از اين منظر نگريست، ميگويد: جنبش انقلابي طبقه كارگر تنها بين دو انتخاب مخير است; سوسياليسم و سرمايهداري، حد وسطي وجود ندارد. بنابراين بايد بتوانيم از ايدئولوژي طبقه كارگر صحبت كنيم و در جامعه پاره پاره شده توسط تعارضات طبقاتي، اساسا فاقد طبقه يا ماوراي طبقه وجود ندارد (103). گرامشي از ديگر ماركسيستهايي است كه در نوشتهها و يادداشتهاي زندان ضمن بررسي ارتباط ايدئولوژي با ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي، همين مفهوم از ايدئولوژي را پذيرفته است. از نظر وي رابطه ساخت فكري و ساخت اجتماعي مسالهاي پيچيده و مستلزم مطالعات تاريخي موردي است. او ابتدا «روشنفكران ارگانيك» را از «روشنفكران اسيميله يا جذب شده» تفكيك ميكند و سپس توضيح ميدهد كه هر گروه اجتماعي به اقتضاي موقعيتش در ساختار توليدي جامعه، يك يا چند دسته روشنفكر را به وجود ميآورد تا بيانكننده منافع طبقاتي باشند. وظيفه روشنفكران ارگانيك عرضه خاصي از علايق طبقاتي است تا هم در سطح طبقه، آگاهي طبقاتي را نشر دهند و هم در ميان آنان تجانس و همگني ايجاد كنند. طبقه سرمايهداري مدرن، روشنفكران ارگانيك خود را در ميان اقتصاددانان، حقوقدانان و تكنوكراتهاي مدرن جستجو ميكند تا اينان با تدارك فرهنگ و ايدئولوژي و انجام كار فكري، هژموني و سلطه آنان را در ساختسياسي و دستگاه حكومتي تداوم بخشند، اما طبقات پايين معمولا در ايجاد روشنفكران ارگانيك دچار مشكل هستند و خود را با روشنفكران مستقر در جامعه روبهرو ميبينند، لذا سعي ميكنند يا روشنفكران ارگانيك خود را ايجاد كنند يا روشنفكران مستقر در جامعه را جذب نمايند. با تحول جامعه، روشنفكران سنتي به عنوان منبع جذب روشنفكران اسيميله از جانب ساير طبقات اجتماعي مطرح ميشوند. گرامشي معتقد است كار ايجاد روشنفكران ارگانيك پرولتاريا، مهمترين وظيفه پيشروي جنبش سوسياليستي است و پيش از هر انقلاب ارتقا و گسترش انديشه، انتقاد از وضع موجود و هژموني روشنفكران بورژوازي و تدارك فرهنگي يك ضرورت است و اين مهم با ايدئولوژي ميسر ميشود (1971: 376-379). بايد توجه كرد كه وقتي «ايدئولوژي به عنوان جهانبيني طبقه» لحاظ گردد، درواقع دربرگيرنده آگاهي كاذب از يكسو و آگاهي حقيقي از سوي ديگر است. بنابراين، ايدئولوژي فينفسه داراي معناي منفي و مذمومي نيست، .(76 : Larrain ) آنچه را ماركس و مريدان او ايدئولوژي ناميدهاند، پارهتو «مشتقات» و سورل «اسطوره» خواندهاند. پارهتو و سورل از دو جهت مهم با ماركس و ماركسيستها تفاوت دارند، يكي اينكه مشتقات و اسطورهها منافع طبقاتي را انعكاس نميدهند و ديگر اينكه هيچ طبقه يا گروهي در جامعه معاف از گرفتار شدن به وهم و پندار نيست. مشتقات پارهتو و اسطورههاي سورل مجموعهاي از اعتقاداتند كه اعمال گروهها را توجيه و تا حدي نيز هدايت ميكنند. پارهتو و سورل بيآنكه نيازي به دليل ديده باشند، مسلم ميانگاشتند كه اعمال ناشي از غريزهها يا محركها عمدتا غيرعقلاني است; هرچند بعضي خواستهاي آگاهانه نيز در انسان مطرح است. از نظر آنها گرچه تودهها داراي علايق طبقاتي و مادياند اما به صرف علايق مادي، حركت و تحولي انجام نميدهند و براي ايجاد جنبش تودهاي، بايد توهم ايجاد كرد (پلامناتز 1373: 152 - 154). در خارج از سنت ماركسيستي، ايدئولوژي از يك سو معناي محدودتري يافت و از سوي ديگر از معناي تحقيرآميزي كه پيدا كرده بود، رها شد. كارل مانهايم مفهوم ايدئولوژي را به عنوان «جامعهشناسي معرفت» به كار برد. وي بين دو معناي متفاوت از اين اصطلاح كه يكي را خاص و ديگري را عام مينامد، تمايز قايل ميشود. مفهوم خاص ايدئولوژي شبيه كاربرد اين اصطلاح در نزد ماركس و ناپلئون ميباشد كه تحريف است. مطابق نظر مانهايم آگاهي كاذب، تلاش محاسبه شده براي فريب ديگران يا خوداغفالي است. مفهوم عام ايدئولوژي مربوط به عصر، دوران يا گروه تاريخي - اجتماعي خاصي است. وقتي ما سروكارمان با ويژگيها و موقعيتهاي يك ساختار عام از عقايد عصر يا گروه است، به عقيده لنين يعني به جهانبيني طبقه نزديك ميشويم و در اينجا، ايدئولوژي به جامعهشناسي معرفت نزديك ميشود، .(55-49 :1929 Mannheim ) مانهايم در كتاب خود، انديشههاي سياسي و تحول در آنها را تابعي از تحولات اجتماعي، اقتصادي و تاريخي ميداند. به اين معنا كه كليد فهم دگرگوني در انديشهها را بايد در دگرگونيهاي اجتماعي و سرنوشت طبقاتي كه حامل آنها هستند يافت. به نظر وي شرايط زيست و تضاد منافع طبقات و گروههاي مسلط و زيرسلطه موجب پيدايش گرايشهاي فكري متضادي ميشود كه وي از آنها به عنوان «ايدئولوژي و يوتوپيا» نام ميبرد. ايدئولوژي فرآورده طبقات حاكمه است و وضع موجود را توجيه ميكند و ممكن استبه صورت جهانبيني يك عصر درآيد. در مقابل، يوتوپيا بيانكننده آمال و آرزوهاي طبقات زير سلطه و فاقد قدرت است. ايدئولوژي عامل ايجاد ثبات سياسي است در حالي كه يوتوپيا زمينه فكري شورش و جنبش را فراهم ميكند. به هر حال همه اشكال فكري، بازتاب شرايط وجودي بخشهاي مختلفي از جامعه در روند منازعه سياسي و تاريخي آنها به شمار ميروند. يوتوپيا ممكن ستبازتاب خواستهاي طبقات جديد تحتسلطه يا طبقات در حال زوال باشد (بشيريه 1376: 13 - 14). مطابق نظر مانهايم، يوتوپي درواقع ايدئولوژي انقلابي است كه خواهان تغيير و دگرگوني است; اما ايدئولوژي وضعيت موجود را علاوه بر سياستگذاري حفظ نيز مينمايد. وي مينويسد: هرگاه تصور، در واقعيتبيروني موجود ارضا نشود به مكان و دورههايي پناه ميجويد كه بر پايه آرزو بنا شدهاند. اسطورهها، افسانههاي پريان، وعدههاي آن جهاني اديان، خيالپردازيهاي دوستانه و شعرهاي پنداري همواره تجليات تغيير شكل يافتهاي بودهاند از آنچه زندگاني واقعي فاقد آن بود. ولي اين تجليات بيش از آنچه يوتوپياهايي باشند كه به مقابله با وضع موجود برخيزند و آن را متلاشي سازند، تصوير واقعيت موجود را در زمان به رنگ مطلوب درميآورند... ممكن است آرزوهاي مكاني را يوتوپياها و آرزوهاي زماني را هزارههاي شكوهمند ناميد... ما آن عقايدي را يوتوپيايي ميخوانيم كه از حدود موقعيت محيطي فراتر ميروند و به وجهي روي نظام تاريخي - اجتماعي موجود اثر تغييردهنده دارند (1355: 211). ايدئولوژي به عنوان «آرمان غيرعقلاني معطوف به عمل» نيز به كار رفته است كه چنين كاربردي شايد به علت ظهور ايدئولوژيهاي فراگير قدرتمندي باشد كه در روسيه، آلمان و ايتاليا شكل گرفتند و اين بحث مطرح شد كه چنين ايدئولوژيهايي به چه دليل در اين جوامع پاگرفت و دموكراسيهاي غربي چگونه ميتوانند از تكوين آنها ممانعتبه عمل آورند. يكي از نتايج اوليه تمركز بر ايدئولوژيهاي توتاليتر (تماميتخواه)، نسبت دادن معناي مذموم به اصطلاح ايدئولوژي بود و براي حمله به «توتاليتاريانيسم»، ايدئولوژي را سيستم باور معطوف به عمل غيرعقلاني ترجمه كردند. به عبارت ديگر، ايدئولوژي به عنوان ايدهآلهاي تحريف شده و گزينش سيستم اجتماعي مطرح گرديد كه ارزيابي سادهاي از واقعيت ارائه ميدهد. خانم آرنت معتقد است، ايدئولوژيها پديدههاي تازهاي هستند كه در گذشته در زندگي سياسي نقش چنداني به عهده نداشتند و پيش از هيتلر و استالين توانايي بالقوه آنها هنوز كشف نشده بود. از نظر وي در ايدئولوژيهاي غربي سه ويژگي توتاليتر زير وجود دارد: نخست آنكه، نه تنها آنچه را در حال حاضر وجود دارد تبيين ميكنند بلكه آنچه را كه بر جهان گذشته و خواهد گذشت نيز تبيين ميكنند. داعيه تبيين تام و وعده تبيين همه رويدادهاي تاريخي را ميدهند و مدعي تام گذشته و دانش تام نسبتبه زمان حال و پيشبيني درست آينده هستند. دوم، تفكر ايدئولوژيك خود را از تجربه مستقل ميداند، زيرا ديگر نيازي نميبيند كه از رخدادهاي تازه چيزي بياموزد. سوم، از آنجا كه ايدئولوژي توان دگرگون كردن واقعيت را ندارد، تلاش ميكند انديشه را با روشهاي برهاني از قيد تجربه آزاد كند. تفكر ايدئولوژيك واقعيتها را در نظام منطقي و ذهني سامان ميدهد و براي اين كار همه چيز را از يك قضيه مسلم و بديهي آغاز ميكند و آنها را از همان قضيه استنتاج مينمايد. احتجاج ايدئولوژيك نوعي قياس منطقي است كه وقتي قضيه اصلياش را كه همان نقطه عزيمتش ميباشد، مستقر كند ديگر به هيچ تجربهاي اجازه دخالت در تفكر ايدئولوژيك نميدهد (1363: 328). ريمون آرون نيز ايدئولوژيها را آموزههايي ميبيند كه داراي سه خصيصهاند، يكي خصلت عاطفي آنهاست كه برخلاف انديشههاي ناب بيشتر طالب متقاعد كردن هستند تا بيان كردن، ديگري توجيه علايق و منافع است و سوم ساختبه ظاهر منطقي، عقلي و منسجمي است كه در برخي از ايدئولوژيها مانند ماركسيسم اين نظم بيشتر است. ايدئولوژي تنزل انديشه به سطح عمل است لذا مشوق و وسيله عمل سياسي قرار ميگيرد (بشلر: 7 - 8). در همين چهارچوب برخي از نويسندگان از انديشه «پايان عصر ايدئولوژي» نيز حمايت كردهاند. از جمله دانيل بل معتقد است، جوشش ايدئولوژي در جهان غرب پس از جنگ جهاني دوم به تدريج ميرود كه خاموش شود، زيرا قالبهاي ساده ايدئولوژيكي توان تبيين پديدههاي پيچيده عصر ما را ندارند. وي معتقد استشرايط بحث ايدئولوژيك را ديگر نميتوان در كشورهاي پيشرفتهاي مانند آمريكا و اروپاي غربي يافت (1971 :36 - 47). مارتين ليپست نيز مدعي است كه دموكراسي در دنياي غرب، نماينده جامعه خوب در مرحله عمل است (1990: 47 - 67). اين موضوع در مقاله فوكوياما جنبه تازه و جالبي مييابد چه وي معتقد ستسرنوشت انسانها در ساختار دموكراسي ليبرال تحقق يافته است. نزد فوكوياما نقطه نهايي روند تاريخ كه به قول هگل به سوي هدف خاصي ميرود، دولت ليبرال دموكراتيك است و پايان تاريخ به معناي پيروزي يك ايدئولوژي واحد يعني دموكراسي ليبرال ميباشد كه هيچ جانشيني ندارد; يعني عصر مبارزات سياسي بزرگ سپري گشته است (1992). همچنين كلايتون از اضمحلال ايدئولوژي در احزاب سياسي غرب صحبت كرده و روند آن را حتي در احزاب كارگري نشان داده است (1975). البته بايد فتبرخي از جامعهشناسان مانند لويي آلتوسر كه ايدئولوژي را به اعمال انسان ربط داده بر جدايي ايدئولوژي و علم تاكيد دارند، معتقدند ايدئولوژي ملاط پيونددهنده جوامع انساني و جزئي از اندامواره تماميت اجتماع است و جوامع بشري در زندگي تاريخيشان ايدئولوژي را به عنوان عنصري كاملا حياتي و اساسي در تنفس و زندگي تاريخيشان ترشح ميكنند. از نظر وي لازمه يك ايدئولوژي مانند محافظهكاري اين است كه راههاي به هم پيوندزدن ساختارهاي اجتماعي مانند مدرسه، كليسا، اتحاديههاي كارگري و خانواده كه آلتوسر آنها را «دستگاههاي ايدئولوژيك دولتي» ميخواند، بررسي كنيم; لذا صحبت از پايان ايدئولوژي بيمعني است (مكنزي 1375: 36 - 38; .(232 :1969 Althusser در كنار تعاريف فوق، ايدئولوژي به عنوان يك «نظام معنايي و يك مفهوم فرهنگي» نيز مط رح شده است. رابرت ووتنو ايدئولوژي را زير مجموعهاي از ساختارهاي نظاممند كه درواقع براي توصيف و انتقال معاني جمعي مشاركتي به كار ميرود، در نظر گرفته است (1981:121). جان تامپسون نيز در كتاب خود، ضمن طرح مفهوم ايدئولوژي به بررسي آن در جوامع مدرن پرداخته و ارتباط آن را با فرهنگ نشان داده است (1990). در اينجا ايدئولوژي يكي از عناصر اصلي و محوري و يا به تعبيري كانون واقعي فرهنگ قلمداد ميشود. در ايدئولوژي، جامعه از خود تصوري پيدا ميكند و وضعيت و موقعيتخود را تعريف ميكند و در عين حال آرمانها و خواستههاي خود را بيان مينمايد. با توجه به اينكه ايدئولوژي در آن واحد هم از ارزشها و موقعيتها الهام ميگيرد و سعي ميكند تا ميان آنها همبستگي ايجاد كند و هم از الگوهاي فرهنگي، هنجارها و نهادها نشات ميگيرد; لذا در چهارچوب فرهنگ، داراي مقام خاصي است و توجه روزافزون جامعهشناسان به ايدئولوژي و مطالعه تجربي آن به همين دليل است، .(1964 Geertz ) مفهوم ايدئولوژي را به اجمال در اين قالبها مورد بررسي قرار داديم: ايدئولوژي به عنوان دانش ايدهها; ايدئولوژي به عنوان آگاهي كاذب; ايدئولوژي به عنوان جهانبيني طبقه; ايدئولوژي به عنوان جامعهشناسي معرفت; ايدئولوژي به عنوان آرمان غيرعقلاني معطوف به عمل; ايدئولوژي به عنوان يك نظام معنايي و يك مفهوم فرهنگي. از آنجا كه طبقهبندي نظريات پيرامون يك مفهوم به فهم دقيقتر كمك ميكند، مروري مختصر بر مقاله مصطفي رجاي كه به اين مهم همت گمارده و در قالب چهار رهيافتبه بررسي نظريات پيرامون مفهوم ايدئولوژي پرداخته، نيز مفيد است. وي در نوشته خود (1990: 1 - 10) ضمن اينكه مفهوم ايدئولوژي را يكي از مغشوشترين مفاهيم علوم اجتماعي معرفي ميكند، در قالب چهار رهيافتبه طرح نظريات دانشمندان علمالاجتماع پيرامون اين اصطلاح ميپردازد. در رهيافت معرفتشناختي نظريات كانديلاك و دوستوت دوتراسي بررسي شده و نهايتا چنين نتيجه گرفته شده است كه ايدئولوژي در اين رهيافت، مبتني بر نظريهاي مهيج از دانش است كه ارتباط مستقيمي با درك و فهم از آن در قرن بيستم ندارد. وي در رهيافت جامعه شناختي به طرح ديدگاههاي ماركس، انگلس، مانهايم، موسكا، پارهتو، سورل، پارسنز و بل ميپردازد و جمعبندي نظريات آنان را چنين ميآورد. رهيافت جامعه شناختي، مفهوم ايدئولوژي را به عنوان نظامي از ايدههاي تعين يافته اجتماعي تلقي ميكند كه چنين ايدههايي ضرورتا صحيح هم نيستند. لكن اين نظام توانايي و پتانسيل فراواني براي همبستگي اجتماعي، همچنين براي كنترل اجتماعي، بسيج، تحريف و دستكاري در اذهان تودهها را داراست. مضافا بر اينكه ايدئولوژيها ممكن است در خدمت توجيه مجموعهاي از هدفها و ارزشها قرار گيرند، مشروعيتبخش اقتدار سياسي باشند يا به رد و عدم پذيرش آن مجموعه از اهداف و ارزشها و تقبيح اقتدار سياسي بپردازند. برخي از نويسندگان مزبور اشاره ضمني به ايدئولوژي به عنوان يك مفهوم موهن كردهاند و ديگران آن را در يك روش بيطرفانه مورد بررسي قرار دادهاند (1990:6). نظريات فرويد در رهيافت روانشناختي بررسي شده است. مطابق نظر رجاي در اين رهيافت تمركز بر روي ايدئولوژي، ابتدائا مرتبط با فرد و بعد پيامدهايش بر رفتار اجتماعي اوست. همچنين ايدئولوژي، منبع تثبيتساخت رواني فرد قلمداد ميشود كه او را به مجموعهاي از عكسالعملهاي رواني مناسب تجهيز ميكند و نيز فرد را در مواجهه با تقاضاهاي ناسازگار در زندگي اجتماعي سازگار ميسازد و وي را از اضطراب، تشويش و خستگي آسوده ميسازد. در رهيافت فرهنگي - رواني ضمن مروري بر نظريات ديون و گيرتز، ايدئولوژي ساخت فرهنگي - رواني كم و بيش منسجمي قلمداد ميشود كه عناصر محيطي و رواني را يكپارچه و متحد ميسازد. در اين ديدگاه، ايدئولوژي از يكسو مستلزم چشمانداز و دورنمايي رواني و از سوي ديگر نيازمند زمينههاي فرهنگي است كه نخستين كاركرد آن، قادر ساختن فرد به ايجاد يك احساس از نظام فرهنگي سمبليك ميباشد، .(9-6:1990 Rejai ) رجاي در جمعبندي نهايي خود مينويسد: ما مفهوم ايدئولوژي را در قالب چهار رهيافتبررسي كرده به توضيح اجمالي هر يك از آنها پرداختيم. هر يك از رهيافتهاي مزبور نورافكني بر برخي زواياي تاريك و ابعاد متنوع اين مفهوم افكندند و مجموعا ميراث فكري گوناگون و ويژگيهاي شگفتآور اين اصطلاح را آشكار ساختند. ما با بررسي استقرايي چنين استنتاج ميكنيم كه ميتوانيم يك مفهوم تركيبي از ايدئولوژي داشته باشيم و آن را به شكل زير توصيف كنيم: ايدئولوژي عبارت است از احساسات سرشار، اسطورههاي اشباع شده، سيستم رفتاري مرتبط و منبعث از باورها و ارزشها درباره انسان، جامعه، مشروعيت و اقتدار كه به صورت يك روال عادي و عادتي هميشگي مستحكم شده است. اسطورهها و ارزشهاي ايدئولوژي از طريق سمبلهاي سادهسازي شده اقتصادي و راه و روشهاي كارا و مؤثر به يكديگر مرتبط ميشوند. باورهاي ايدئولوژيك كم و بيش منطقي، يكپارچه، منسجم و سلسله مراتبي و زنجيروارند و پتانسيل قابل توجهي براي بسيج تودهاي، كنترل، تحريف و دستكاري اذهان دارند (1990 : 9). همچنان كه ملاحظه كرديم، تعداد زيادي از دانشمندان علوم اجتماعي، مفهوم موسعي از ايدئولوژي را به عنوان «نظامي از ايدهها، باورها و ارزشها» مطرح كردهاند كه متضمن تفسيري جامع از تاريخ است، نظريه دقيقي از نظم اجتماعي را شكل ميدهد و با تكرار تلقينكننده ايدهها از طريق نظام ارزشي، باور و وفاداري تودهها را جلب مينمايد، .(227-203 : 1996 Foran ) در اين مقاله نيز همين مفهوم از ايدئولوژي به كار گرفته ميشود يعني آن را كم و بيش به عنوان مجموعهاي سازگار از ارزشهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي و نيز باورهايي كه ميتواند محرك انسان براي عمل باشد، تلقي ميكنيم كه ايدهها را مرتبط با روابط اجتماعي ميكند تا براي ابقا يا تغيير وضع موجود به كار رود. به عبارتي، از اين منظر ايدئولوژي شامل عناصر متعدد زير است: - مجموعهاي از ارزشهاي اجتماعي، فردي و معنوي; - انتقاد نظام يافته نسبتبه ترتيبات اجتماعي موجود; - طرح كلي جامعه مطلوب كه در آن ارزشهاي مذكور بارور ميگردند; - برنامههاي عملي براي حركت از وضع موجود به سوي وضع آرماني و مطلوب. اين تعريف از ايدئولوژي آن را مجرد و انتزاعي نميداند بلكه منشا تكوين آن را در اوضاع و احوال و شرايط سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه و در زماني معين جستجو ميكند و ارتباط آن را با روان آدمي مييابد. به عبارت ديگر، ايدئولوژي با امور فرهنگي، اجتماعي - سياسي و رواني جوامع مرتبط است و از آنجا كه جريان هر ايدئولوژي در بسترهاي فرهنگي، نظام ارزشي، معتقدات و امور سياسي و اقتصادي در جامعه هم مؤثر است و هم از آنها تاثير ميپذيرد; لذا طبيعي است كه يك ايدئولوژي سياسي خاص ممكن است در دو بستر فرهنگي يا در دو جامعه به صور و اشكال و محتواهاي متفاوت درآيد و در زمانهاي مختلف، منشا ارزشها، آثار و نتايج گوناگون شود يا احتمال دارد در يك بستر فرهنگي نتواند نفوذ كند و اثري بر جاي نهد. بنابراين فعال بودن ايدئولوژي منوط به پذيرش دروندادي و بروندادي فرهنگهاست و متكي بر پاسخگويي مثبتبه احتياجات زمان است. 2- كاركردهاي ايدئولوژي
ايدئولوژي از ديد جامعهشناسان حاوي سه ويژگي و كاركرد اصلي است: اول اينكه هر ايدئولوژي حاوي صورتي منظم، هماهنگ و سازمانيافته است و اين نظم باعث ميشود تا برخي از وجوه واقعيتبرجسته شوند و برخي ديگر در حاشيه قرار گيرند. اين همان خصلتيكدستكردن عناصر ناهماهنگ است. به عبارت ديگر، اولين ويژگي و كاركرد ايدئولوژي اين است كه واقعيت پيچيده را سادهسازي ميكند. دوم، ايدئولوژي غالبا به ارزشهايي برميگردد كه از آن نشات گرفته است و تلاش ميكند تا آن را در طرحي ذهني سازمان دهد; يعني ايدئولوژي نوعي توجيه عقلاني جهانبيني و نظام ارزشي را عرضه ميكند و بالاخره سوم، ايدئولوژي كاركرد ديگري هم دارد و آن اين است كه انسان را به عمل ترغيب مينمايد و يا حداقل با ارائه هدفها و وسايل به افراد امكان ميدهد كه به عمل سياسي دستبزنند (بشلر: 8 - 10). البته هر ايدئولوژي در جهت توجيه و تفسير بنيادها، كاركردها و مقبوليتخود احتياج به ايدئولوگهاي كارآزموده دارد. شيوايي بيان، رسايي قلم و سلامتشخصيتهاي ممتاز در تحكيم مباني يك ايدئولوژي اثر قاطع دارند. هرچه يك ايدئولوژي با نيازهاي مادي و معنوي اساسي جوامع انطباق بيشتري نشان دهد و بتواند بر گروههاي پايدار و ناپايدار اجتماعي ولي پويا اثر بگذارد از قوام، دوام، كارايي و تحرك بيشتري برخوردار خواهد بود. عواملي كه اشاره شد، بيشك در پذيرش يا عدم پذيرش يا تاليف ايدئولوژي با عناصر فرهنگي و معنوي دستاندركار هستند (آراسته خو 1370: 175 - 180). پلامناتز نيز معتقد است در عصر ما دست كم براي چهار مقصود از ايدئولوژي بهرهبرداري شده است، في الواقع ايدئولوژي از نظر وي داراي چهار كاركرد زير است: - تشكيل و حفظ انسجام گروههاي منضبطي كه بتوانند به منظور كسب قدرت، به سرعت از شرايط متغير سود ببرند. - ترغيب مردم به فداكاريهاي بزرگ در راه آرمانهايي كه نزد رهبرانشان به مراتب مهمتر و پرمعناتر است تا نزد خود آنان. - بسط دادن قدرت حكومتيا ساير گروههاي متشكل در خارج از مرزهاي كشور يا كشورهايي كه قدرت در آنجا در دست چنين گروههايي است. - و بالاخره تسلط يافتن يا حفظ سلطه بر احزاب يا ديگر سازمانها (179). ژان بشلر هم در كتاب خود براي ايدئولوژي پنج كاركرد را مشخص ساخته است كه عبارتند از: صفآرايي يا جبههگيري، توجيه، پردهپوشي، موضعگيري و بالاخره دريافتيا ادراك. مطابق نظر وي، اولين كاركرد ايدئولوژي، شناساندن دوستان به يكديگر و معرفي دشمن به آنهاست. هر جبههاي نيازمند نشانهها، نمادها، شعارها و گفتارهاست تا هواداران را به دور خود جمع كند و مخالفين را طرد نمايد. اين علايم ميتواند ميل درآميختن با جمع يا ميل غريزي انسان به مستحيل شدن در گروه و پرخاشگري را در افراد به راحتي برانگيزد. جدال سياسي سازمانيافته به ايدئولوژي نياز دارد تا دوستان را به دور هم جمع كند و صف دشمنان را جدا كرده آنها را طرد نمايد. جدال سياسي هميشه حالت دو قطبي پيدا ميكند و در نتيجه دو جبهه يا دو جبهه ائتلافي ايجاد ميشود. گاه ايدئولوژيها مواضع فكري ناهمگن را زير يك چتر جمع ميكنند به طوري كه در هر جبهه ايدئولوژيكي جريانهاي فكري متفاوت و علايق گوناگون در كنار هم قرار ميگيرند. زماني عدم هماهنگي ايدئولوژيكي آشكار ميشود كه جبهه ائتلافي پيروز شود و حريف را نابود كند. در اين صورت اختلافات داخلي به تدريج علني ميشود و درگيري تا زماني ادامه پيدا ميكند كه يكي از گروهها، سايرين را از ميدان به در كند و بر آنها مسلط شود. در تمام انقلابها شاهد چنين وضعيتي بودهايم. از اين جهت ائتلاف مواضع فكري نامتجانس در مبارزه سياسي، اجتنابناپذير ولي موقتي است، اجتنابناپذير است چون در مبارزه سياسي، جبهه دوست و دشمن از هم تفكيك ميشود و موقتي است چون اين نوع ائتلافها بر اساس شعارهايي شكل ميگيرد كه دو پهلو، مبهم و كلي است. براي مبارزه مشترك و نابودي مخالفين، يك پرچم، يك سرود و چند كلمه به صورت شعار كافي است ولي ساير كاركردهاي ايدئولوژي از اين پيچيدهترند و به توجه بيشتري نياز دارند (بشلر: 61 - 67). در توجيه، بازيگر سياسي تلاش ميكند براي عمل سياسي خود دليل منطقي بياورد و در اين روند ميخواهد هواداران و مخالفين را توجيه كند. اگرچه سياستمدار براي رفع ترديد نياز به توجيه خود در برابر ديگري دارد; مخاطبين اصلي هر نوع توجيهي، بيشتر هواداران و افراد بيطرف هستند. توده مردم نياز به توجيه دارند تا با دلبستگي شديد به ايدئولوژي، حاضر به فداكاري و ايثار شوند. ديگر كاركرد شناخته شده ايدئولوژي، پرده پوشي است كه علايق را در كلمات زيبا بيان ميكند و بدينترتيب، سياستبا ياري ايدئولوژي ميتواند وظايف خود را تمام و كمال انجام دهد (بشلر: 67 - 81). ايدئولوژي، همچنين با تعارض و همستيزي همراه است، زماني تعارض سياسي پديدار ميشود كه حق انتخاب وجود داشته باشد و موضعگيري به عنوان چهارمين كاركرد ايدئولوژي يعني انتخاب يك موضوع بين چند شق ممكن ديگر. وقتي جامعه يا گروه يا فردي در برابر انتخاب قرار گرفت، به ايدئولوژي نياز پيدا ميكند تا چنين نظام فكري و اعتقادي به او بگويد، كدام شق را انتخاب كند. رشد اقتصادي، استقلال، عظمت ملي، نيكبختي جمعي، عدالت اجتماعي و غيره همه از ارزشهايي هستند كه جامعه ميتواند براي تحقق آنها قيام كند و براي تمركز و بسيج نيروها، لازم است ارزشي از ميان ارزشها انتخاب شود و مورد تاكيد قرار گيرد. آخرين كاركرد ايدئولوژي يعني دريافت درواقع سه وجه دارد و عمل سياسي را ساده ميكند، تمامي جامعه را در خود جاي ميدهد و رو به آينده دارد. از آنجا كه عقل و خرد هميشه دچار شك و ترديد است، اين تنها ايدئولوژي است كه به انسان امكان ميدهد تا واقعيتها را به صورتي ساده شده، ثابت و منجمد دريافت كند. در ايدئولوژيهاي انقلابي، تاريخ به صورت توالي حوادثي در نظر گرفته ميشود كه شكافهايي به نام انقلابها آنها را از هم جدا ميكند و هر شكاف، نشاندهنده دگرگوني عميق و ريشهاي نظام اجتماعي است و اين مستلزم داشتن تصوري از جامعه به مثابه كل ارگانيك است. با چنين ديدي از تاريخ، هر شكاف گامي استبه جلو، زيرا در غير اين صورت دليلي براي انقلاب كردن و كشته شدن وجود ندارد. از آنجا كه بدون ضابطه نميتوان از پيشرفتسخن گفت، بايد هدف تاريخ و همينطور آغاز و جهتحركت آن معلوم باشد. پس هر طرح ايدئولوژيك و انقلابي آشكار و نهان بر فلسفهاي از تاريخ استوار است. در هر انقلابي براي نابودي جبهه باطل بايد مردم آن را محكوم كنند زيرا از يكسو از نظر رواني انسان دستبه حركت انقلابي نميزند مگر عنصر باطل، محكوم شناخته شود و از سوي ديگر باطل در تحول تاريخي مرحلهاي گذرا و رفتني تلقي گردد. دريافت انقلابي از جامعه الزاما حاوي چنين عناصري است كه به راحتي قابل پرورش هستند. از اين رو ايدئولوژي براي ساده كردن و تصريح و فهم واقعيتهاي مبهم و پيچيده از بين دادهها، آنچه را كه ميخواهد برميگزيند تا عمل سياسي را تسهيل كند. مضافا بر اينكه، ايدئولوژي با دستورالعملهاي خود، نتايج عمل سياسي را پيشبيني ميكند و مراحل و مقاصدي كه بايد طي شود را از پيش تعيين ميسازد (بشلر: 81 - 96). از نظر بشيريه ايدئولوژي با كاركردهايش يكي از ابعاد اصلي روند بسيج انقلابي است، چه بسيجسياسي نيازمند سمبلها و شعارهايي است كه به وسيله ايدئولوژي بسيج تامين ميگردند. چنين ايدئولوژي كه اهداف منازعه را تعيين ميكند، اساسا در پي دستيابي به نتايج عملي است و برعكس نظريه فلسفي كه در پي انگيزش فرد به تعقل است، ميكوشد تا احساس او را برانگيزد. ايدئولوژي سياسي اين كار را از طريق سادهسازي پيچيدگيهاي واقعيت و عرضه راه حلهاي ساده و ارائه داوريهاي ارزشي و تاكيد بر بخشي از واقعيتبه بهاي فراموش كردن بخشهاي ديگر انجام ميدهد. بويژه آنكه ميخواهد از طريق تطبيق جهان با مجردات نظري، آن را دگرگون نمايد. بدين ترتيب به اعتقاد وي ايدئولوژي بسيج داراي كارويژههاي اساسي زير است: - ارائه تعبيري ساده و عامه فهم از دشواريهاي موجود و تاكيد بر وجوه مشترك اعتراضهاي گروههاي مختلف اجتماعي. - نكوهش وضع موجود و يافتن ريشههاي نابساماني و ناروايي متصور كه اگر بتواند گناه همه نارواييها را به گردن مقام يا نهاد واحدي بيندازد و همه شكوهها و اعتراضها را بدان سو متوجه سازد، در امر بسيج كاراتر است. - عرضه راه حلهاي عملي هم براي ويران كردن نهادهاي موجود و هم براي ايجاد نهادهاي نوين. - ترسيم وضع مطلوب و تعيين اهداف غايي جنبش و معرفي وسايل دستيابي بدانها، با ذكر اين نكته كه تصوير وضع مطلوب آينده معمولا در هالهاي از ابهام است تا نيروي تخيل پيروان ايدئولوژي انقلابي را بيشتر برانگيزد و به نيروي بسيجبيفزايد. - عرضه تبيين تازهاي از تاريخ به سود جنبش و ستايش از گذشته آن، در نتيجه وضع موجود وضعي منسوخ اعلام ميگردد كه پاسداران آن بايد به «زبالهدان تاريخ» افكنده شوند. - انجام بسيج همگاني البته چنانچه با انجام موفق كاركردهاي فوق به عنوان ايدئولوژي كل جامعه پذيرفته شود (بشيريه 1372: 81 - 83). با استفاده از مطالب فوق، كاركردهاي ايدئولوژي را به شرح زير ميآوريم و تاكيد ميكنيم كه شرط تفوق ايدئولوژي در بسيج منجر به انقلاب، انجام موفق اين كاركردهاست: 1- آگاهي سياسي براي صفآرايي; 2- نقد ترتيبات اجتماعي براي زير سؤال بردن وضع موجود و ايجاد تنفر نسبتبه آن; 3- معرفي مجموعهاي جديد از ارزشهاي فردي، اجتماعي و معنوي; 4- طرح كلي جامعه مطلوب; 5- معرفي برنامههاي عملي براي رسيدن به اهداف، در جهت ويران كردن وضع موجود و ايجاد نهادهاي نوين; 6- ايجاد روحيه فداكاري، ايثار، صبر و شكيبايي انقلابي كه لازمه عمل انقلابي و اقدام سياسي در بسيج است; 7- ساده سازي جهت پردهپوشي و تسهيل روند بسيج; 8- ايجاد اعتماد به نفس و تعهد به اقدام عملي; 9- ادعاهاي مبتني بر صداقت، حقانيت و عقلانيتبراي توجيه پيروان; 10- بسيج همگاني با اجرا كردن موفق كاركردهاي فوق. منابع فارسي:
1- آراسته خو، محمد. (1370). نقد و گسترش به فرهنگ اصطلاحات علمي و اجتماعي. تهران: گستر. 2- آرنت، آنا. (1363). توتاليتاريسم. ترجمه محسن ثلاثي. تهران: جاويدان. 3- آشوري، داريوش. (1366). دانشنامه سياسي. تهران: مرواريد. 4- بريجانيان، ماري. (1371). فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعي. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي. 2 ج. 5- بشيريه، حسين. (1372). انقلاب و بسيجسياسي. تهران: دانشگاه تهران. 6- بشيريه، حسين. (1376). تاريخ انديشههاي سياسي قرن بيستم. تهران: ني. 7- بشلر، ژان. (1370). ايدئولوژي چيست؟. ترجمه علي اسدي. تهران: انتشار. 8- پلامناتز، جان. (1373). ايدئولوژي. ترجمه عزتاله فولادوند. تهران: علمي و فرهنگي. 9- سمتي، محمد هادي. «وضعيت كنوني حوزه مطالعات انقلاب». پژوهشنامه متين. تهران: عروج. 10- علي بابايي، غلامرضا و بهمن آقايي. (1365). فرهنگ علوم سياسي. تهران: ويس. 5 ج. 11- مانهايم، كارل. (1355). ايدئولوژي و يوتوپيا. ترجمه فريبرز مجيدي. تهران: دانشگاه تهران. 12- مكنزي، يان و ديگران. (1375). مقدمهاي بر ايدئولوژيهاي سياسي. ترجمه م. قائد. تهران: مركز. 1) استاديار دانشگاه امام حسينعليه السلام. 2) attitude