ایدئولوژی در نظریه های انقلاب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ایدئولوژی در نظریه های انقلاب - نسخه متنی

حمیدرضا اخوان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ايدئولوژي در نظريه‏هاي انقلاب - ايدئولوژي، مفهوم و كاركردهاي آن

حميدرضا اخوان مفرد (1)

چكيده:

ايدئولوژي يكي از اركان بسيج‏سياسي منجر به انقلاب است. از ديرباز آنچه مورد توجه نظريه‏هاي انقلاب قرار مي‏گرفته، شرايط فكري بوده است. در نظريه‏هاي كلاسيك شامل نظريه طبقاتي ماركسيسم، نظريه فرهنگي دوركهايم، نظريه واقعگرايي سياسي پاره‏تو، نظريه كاريزماي وبر و نظريه روان‏شناسانه دوتوكويل شرايط فكري انقلاب به ترتيب عبارت از: خودآگاهي طبقاتي در قالب ايدئولوژي، انومي، تشنگي ايدئولوژيك تحريك عاطفي، فريب توده‏اي، ارادت عاطفي به رهبران كاريزماتيك و بالاخره توقعات فزاينده توده‏هاست. بنابراين ايدئولوژي در چنين نظريه‏هايي كاركرد و نقش قابل توجهي در پيدايش اوضاع انقلابي و چگونگي وقوع بسيج انقلابي دارد. كاركرد و جايگاه ايدئولوژي در نظريه‏هاي روان‏شناختي، جامعه‏شناختي، سياسي و نيز نظريه‏هاي نوين انقلاب - كه در دو سطح خرد و كلان قابل بررسي‏اند - در درجه اول اهميت قرار گرفته است. اين تحقيق چشم‏اندازي است‏به همين موضوع و كنكاشي است در شناختن مفهوم ايدئولوژي و تعيين كاركردها و جايگاه آن در نظريه‏هاي انقلاب.

قابل ذكر است كه بخش اول مقاله با عنوان «ايدئولوژي، مفهوم و كاركردهاي آن‏» در اين شماره منتشر و بخش دوم آن با عنوان «نقش و جايگاه ايدئولوژي در نظريه‏هاي انقلاب‏» در شماره بعد چاپ خواهد شد.

مقدمه

از آنجا كه در يك مطالعه بررسي تمام جنبه‏هاي انقلاب ممكن نيست، در اين مقاله به يكي از اركان آن يعني «ايدئولوژي‏» متمركز مي‏شويم. ايفاي نقش قابل توجه اسلام شيعي در انقلاب اسلامي ايران توجه محققين را به اهميت فرهنگ، ايدئولوژي و كارويژه‏هاي آنها در بسيج، وقوع انقلاب و ماهيت نظامهاي انقلابي جلب كرد، به‏طوري‏كه رهيافت تاكيد كننده بر اهميت فرهنگ و ايدئولوژي در انقلاب جايگاه ويژه‏اي در ميان ساير رهيافتها به دست آورد. همچنين در سالهاي اخير تحقيقات نظري بر محور پرسش مجدد از نقش فرهنگ و ايدئولوژي بسيار فعال شده است، .(1996 Burns ) از جمله به دنبال انتقادات وارد بر رهيافتهاي ساختارگرايانه دولت محور، فرهنگ و ايدئولوژي در چنين تبيينهايي بدون آنكه نقش كليدي بيابند، محلي از اعراب پيدا كرده‏اند. به طور مثال تدا اسكاچپل - كه با ديد ساختارگرايانه، مطالعه عميقي روي انقلابهاي فرانسه، روسيه و چين انجام داد و ماحصل آن را در كتاب دولتها و انقلاب اجتماعي ارائه كرد (1979) و براي يك دهه، محافل علمي را با نظريه خود تحت تاثير قرار داد - در مقاله‏اي كه متعاقب وقوع انقلاب ايران نوشته بود، اعتراف مي‏كند:

اين انقلاب مهم مرا بر آن داشت تا فهم خود را در مورد نقش ممكن سيستمهاي اعتقادي و فهمهاي فرهنگي در شكل‏دهي اقدامات سياسي عمق بخشم (1982).

علاوه بر آن، در رهيافتهاي ديگر، از فرهنگ قرائتهاي روان‏شناسانه‏اي ارائه شده است كه در آنها تغييرات ادراكي و شناختي براي استفاده از فرصتهايي كه شرايط فراهم مي‏كنند، ضروري تلقي مي‏شوند و بالاخره در نظريه ديگر، فرهنگ و ايدئولوژي بدون آنكه برنامه‏اي صرفا سياسي در نظر گرفته شوند به عنوان موضوع منازعه مورد ملاحظه قرار گرفته‏اند (سمتي زمستان 77 ش 1: 455).

در اين نوشته ابتدا به بررسي مفهوم ايدئولوژي در قالب رهيافتهاي متنوع مي‏پردازيم. سپس كاركردهاي آن را بخصوص در سيج‏سياسي و انقلاب مطمح‏نظر قرار مي‏دهيم و در چهارچوب نظريه‏هاي روان‏شناختي، جامعه‏شناختي و سياسي انقلاب، جايگاه و نقش ايدئولوژي را با طرح مهمترين ديدگاهها به تفصيل بحث مي‏كنيم.

1- مروري بر تعاريف مفهوم ايدئولوژي

ايدئولوژي در عين اينكه كاربرد زيادي دارد، يكي از مشكل‏ترين مفاهيم اجتماعي و اصطلاحي است كه هم در محافل علمي و آكادميك و هم در بحثهاي روزمره داراي معاني متعددي است، .(153-152 :1985 Robertson ) اين واژه را به آرمان، انگارگان، انديشه‏ورزي، مرام، مسلك، اعتقاد مسلكي، پندارها و انديشوارگي ترجمه كرده‏اند (بريجانيان 1371 ج 1: 393). همچنين آن را به دانش ايده‏ها، ماهيت و سرچشمه‏هاي آن و نيز دكترين، عقايد و روشهاي تفكر فرد، گروه و طبقه و مجموعه‏اي از ايده‏ها كه بخصوص در مورد سيستم اجتماعي، اقتصادي و سياسي است، معنا نموده‏اند، .(696:1980 B.Guralink ) ساير لغت‏نامه‏ها نيز كم و بيش همين معنا را ارائه نموده‏اند. اما بايد گفت تعاريف ارائه شده توسط چنين فرهنگهايي، متفاوت از تعاريف خاص و علمي اين اصطلاح است; هرچند تعاريف مذكور، كيفيت مبهم و كاربردهاي متفاوت آن را نشان مي‏دهند.

مطالعه جامع مفهوم ايدئولوژي از حوزه مطالعه اين تحقيق خارج است اما مروري مختصر بر آن براي روشن‏شدن وضعيت مغشوش پيرامون اين اصطلاح مفيد مي‏باشد.

اصطلاح ايدئولوژي كه از دو كلمه لاتين «ايده‏» به معناي فكر، نظر و ذهن و «لوژي‏» پسوندي به معناي شناخت‏يا شناسي تركيب شده و در عصر ما رواج زيادي پيدا كرده است (علي بابايي، آقايي 1365 ج 1: 92-94)، براي نخستين بار توسط دوستوت دوتراسي در دوران انقلاب فرانسه به كار برده شد، .(6:1988 P.Baradat ) وي مي‏خواست‏با ايدئولوژي، علم جديد «ايده‏شناسي‏» را بنيان نهد، مانند بيولوژي كه موجودات زنده را مطالعه مي‏كند و يا فيزيولوژي كه كاركرد اعضاي بدن را مورد بررسي قرار مي‏دهد. او معتقد بود كه ايده‏ها در انديشه‏شناسي بايد به مانند ابژه‏هايي مستقل از هر نوع معناي متافيزيكي در نظر گرفته شوند و ريشه‏ها و روابط آنها با يكديگر با روشهاي تجربي مورد مطالعه قرار گيرند. بنابراين از نظر دوتراسي «ايدئولوژي به عنوان دانش ايده‏ها» محتوايي مثبت داشت.

پس از آنكه ناپلئون شكستهاي نظامي فرانسه را معلول نفوذ ايدئولوگها قلمداد كرد و درباره آنها واژه‏هاي موهني را به كار برد، اين اصطلاح به دو صورت متضاد، يكي ممدوح و ستايشگرانه و ديگري مذموم و طعنه‏آميز جلوه‏گر شد. كارل ماركس نيز در برخي نوشته‏هاي دوران جواني‏اش بويژه در كتاب ايدئولوژي آلماني آن را به صورت مفهومي زشت و دشنام‏گونه به كار برده كه به معناي ناپلئوني نزديك است. ماركس معتقد است ايدئولوژي به معناي آگاهي كاذب، دسته‏اي از باورهاست كه مردم خود را با آن مي‏فريبند و تصويري نادرست از جهان و امور در ذهن مي‏آورند. از نظر او عقايد رايج در هر عصري في‏الواقع افكار طبقه حاكم است. به عبارت ديگر، صاحبان قدرت مادي توليدكنندگان اصلي ايده‏ها و متفكرين، تنظيم‏كننده روابط توليدي و توزيع‏كننده انديشه‏ها در عصر خود هستند (1963:39). بنابراين ايدئولوژي، آگاهي و تصوراتي است كه طبقه حاكم از واقعيتها بنابر موقعيت و منافع خود دارند; يعني ايدئولوژي محصول طبقات اجتماعي است (بشلر 1370: 5 - 6).

ايدئولوژي به عنوان «آگاهي كاذب و آپولوژي‏» براي ماركس داراي دو خصيصه منفي مرتبط با هم است. ابتدا تناقضها و منازعات اجتماعي را پنهان مي‏سازد و بعد، به عنوان ابزار تامين و تضمين‏كننده منافع طبقه مسلط عمل مي‏كند. بدين ترتيب ايدئولوژي يك نوع منحصر به فرد از تحريف است، .(50-48: 1979 Larrain ) همچنين بسياري از محققين برآنند كه بر اساس محتواي كتاب ايدئولوژي آلماني ماركس نه تنها نظريه دانش و سياست‏بلكه متافيزيك، اخلاق، مذهب و در اصل همه اشكال آگاهي را كه مبين اتيتود (2) و طرز تلقيهاي بنياني و تعهدات يك طبقه اجتماعي است را ايدئولوژي تلقي كنند.، .(17:1956 D . Aiken )

بعدها ماركسيستهاي سده بيستم معناي مذموم ايدئولوژي را كنار گذاشتند و از خود ماركسيسم در مقام ايدئولوژي طبقه كارگر ياد كردند كه به زعم ايشان دربردارنده حقايق ازلي و ابدي مربوط به انسان، تاريخ و جهان است (آشوري 1366:52 - 55). از نظر دراكر براي اينان ايدئولوژي به عنوان «جهان بيني طبقه‏» است و از اين رو نه تنها از ايدئولوژي بورژوازي بلكه از ايدئولوژي طبقه كارگر يا سوسياليسم صحبت مي‏كنند و اصولا انتقادات آنها از سرمايه‏داري في‏نفسه ايدئولوژيك است (1947 : 104).

لنين كسي كه احتمالا اولين بار ايدئولوژي را از اين منظر نگريست، مي‏گويد:

جنبش انقلابي طبقه كارگر تنها بين دو انتخاب مخير است; سوسياليسم و سرمايه‏داري، حد وسطي وجود ندارد. بنابراين بايد بتوانيم از ايدئولوژي طبقه كارگر صحبت كنيم و در جامعه پاره پاره شده توسط تعارضات طبقاتي، اساسا فاقد طبقه يا ماوراي طبقه وجود ندارد (103).

گرامشي از ديگر ماركسيستهايي است كه در نوشته‏ها و يادداشتهاي زندان ضمن بررسي ارتباط ايدئولوژي با ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي، همين مفهوم از ايدئولوژي را پذيرفته است. از نظر وي رابطه ساخت فكري و ساخت اجتماعي مساله‏اي پيچيده و مستلزم مطالعات تاريخي موردي است. او ابتدا «روشنفكران ارگانيك‏» را از «روشنفكران اسيميله يا جذب شده‏» تفكيك مي‏كند و سپس توضيح مي‏دهد كه هر گروه اجتماعي به اقتضاي موقعيتش در ساختار توليدي جامعه، يك يا چند دسته روشنفكر را به وجود مي‏آورد تا بيان‏كننده منافع طبقاتي باشند. وظيفه روشنفكران ارگانيك عرضه خاصي از علايق طبقاتي است تا هم در سطح طبقه، آگاهي طبقاتي را نشر دهند و هم در ميان آنان تجانس و همگني ايجاد كنند. طبقه سرمايه‏داري مدرن، روشنفكران ارگانيك خود را در ميان اقتصاددانان، حقوقدانان و تكنوكراتهاي مدرن جستجو مي‏كند تا اينان با تدارك فرهنگ و ايدئولوژي و انجام كار فكري، هژموني و سلطه آنان را در ساخت‏سياسي و دستگاه حكومتي تداوم بخشند، اما طبقات پايين معمولا در ايجاد روشنفكران ارگانيك دچار مشكل هستند و خود را با روشنفكران مستقر در جامعه روبه‏رو مي‏بينند، لذا سعي مي‏كنند يا روشنفكران ارگانيك خود را ايجاد كنند يا روشنفكران مستقر در جامعه را جذب نمايند. با تحول جامعه، روشنفكران سنتي به عنوان منبع جذب روشنفكران اسيميله از جانب ساير طبقات اجتماعي مطرح مي‏شوند. گرامشي معتقد است كار ايجاد روشنفكران ارگانيك پرولتاريا، مهمترين وظيفه پيش‏روي جنبش سوسياليستي است و پيش از هر انقلاب ارتقا و گسترش انديشه، انتقاد از وضع موجود و هژموني روشنفكران بورژوازي و تدارك فرهنگي يك ضرورت است و اين مهم با ايدئولوژي ميسر مي‏شود (1971: 376-379).

بايد توجه كرد كه وقتي «ايدئولوژي به عنوان جهان‏بيني طبقه‏» لحاظ گردد، درواقع دربرگيرنده آگاهي كاذب از يكسو و آگاهي حقيقي از سوي ديگر است. بنابراين، ايدئولوژي في‏نفسه داراي معناي منفي و مذمومي نيست، .(76 : Larrain )

آنچه را ماركس و مريدان او ايدئولوژي ناميده‏اند، پاره‏تو «مشتقات‏» و سورل «اسطوره‏» خوانده‏اند. پاره‏تو و سورل از دو جهت مهم با ماركس و ماركسيستها تفاوت دارند، يكي اينكه مشتقات و اسطوره‏ها منافع طبقاتي را انعكاس نمي‏دهند و ديگر اينكه هيچ طبقه يا گروهي در جامعه معاف از گرفتار شدن به وهم و پندار نيست. مشتقات پاره‏تو و اسطوره‏هاي سورل مجموعه‏اي از اعتقاداتند كه اعمال گروهها را توجيه و تا حدي نيز هدايت مي‏كنند. پاره‏تو و سورل بي‏آنكه نيازي به دليل ديده باشند، مسلم مي‏انگاشتند كه اعمال ناشي از غريزه‏ها يا محركها عمدتا غيرعقلاني است; هرچند بعضي خواستهاي آگاهانه نيز در انسان مطرح است. از نظر آنها گرچه توده‏ها داراي علايق طبقاتي و مادي‏اند اما به صرف علايق مادي، حركت و تحولي انجام نمي‏دهند و براي ايجاد جنبش توده‏اي، بايد توهم ايجاد كرد (پلامناتز 1373: 152 - 154).

در خارج از سنت ماركسيستي، ايدئولوژي از يك سو معناي محدودتري يافت و از سوي ديگر از معناي تحقيرآميزي كه پيدا كرده بود، رها شد.

كارل مانهايم مفهوم ايدئولوژي را به عنوان «جامعه‏شناسي معرفت‏» به كار برد. وي بين دو معناي متفاوت از اين اصطلاح كه يكي را خاص و ديگري را عام مي‏نامد، تمايز قايل مي‏شود. مفهوم خاص ايدئولوژي شبيه كاربرد اين اصطلاح در نزد ماركس و ناپلئون مي‏باشد كه تحريف است. مطابق نظر مانهايم آگاهي كاذب، تلاش محاسبه شده براي فريب ديگران يا خوداغفالي است. مفهوم عام ايدئولوژي مربوط به عصر، دوران يا گروه تاريخي - اجتماعي خاصي است. وقتي ما سروكارمان با ويژگيها و موقعيتهاي يك ساختار عام از عقايد عصر يا گروه است، به عقيده لنين يعني به جهان‏بيني طبقه نزديك مي‏شويم و در اينجا، ايدئولوژي به جامعه‏شناسي معرفت نزديك مي‏شود، .(55-49 :1929 Mannheim )

مانهايم در كتاب خود، انديشه‏هاي سياسي و تحول در آنها را تابعي از تحولات اجتماعي، اقتصادي و تاريخي مي‏داند. به اين معنا كه كليد فهم دگرگوني در انديشه‏ها را بايد در دگرگونيهاي اجتماعي و سرنوشت طبقاتي كه حامل آنها هستند يافت. به نظر وي شرايط زيست و تضاد منافع طبقات و گروههاي مسلط و زيرسلطه موجب پيدايش گرايشهاي فكري متضادي مي‏شود كه وي از آنها به عنوان «ايدئولوژي و يوتوپيا» نام مي‏برد. ايدئولوژي فرآورده طبقات حاكمه است و وضع موجود را توجيه مي‏كند و ممكن است‏به صورت جهان‏بيني يك عصر درآيد. در مقابل، يوتوپيا بيان‏كننده آمال و آرزوهاي طبقات زير سلطه و فاقد قدرت است. ايدئولوژي عامل ايجاد ثبات سياسي است در حالي كه يوتوپيا زمينه فكري شورش و جنبش را فراهم مي‏كند. به هر حال همه اشكال فكري، بازتاب شرايط وجودي بخشهاي مختلفي از جامعه در روند منازعه سياسي و تاريخي آنها به شمار مي‏روند. يوتوپيا ممكن ست‏بازتاب خواستهاي طبقات جديد تحت‏سلطه يا طبقات در حال زوال باشد (بشيريه 1376: 13 - 14).

مطابق نظر مانهايم، يوتوپي درواقع ايدئولوژي انقلابي است كه خواهان تغيير و دگرگوني است; اما ايدئولوژي وضعيت موجود را علاوه بر سياستگذاري حفظ نيز مي‏نمايد. وي مي‏نويسد:

هرگاه تصور، در واقعيت‏بيروني موجود ارضا نشود به مكان و دوره‏هايي پناه مي‏جويد كه بر پايه آرزو بنا شده‏اند. اسطوره‏ها، افسانه‏هاي پريان، وعده‏هاي آن جهاني اديان، خيالپردازيهاي دوستانه و شعرهاي پنداري همواره تجليات تغيير شكل يافته‏اي بوده‏اند از آنچه زندگاني واقعي فاقد آن بود. ولي اين تجليات بيش از آنچه يوتوپياهايي باشند كه به مقابله با وضع موجود برخيزند و آن را متلاشي سازند، تصوير واقعيت موجود را در زمان به رنگ مطلوب درمي‏آورند... ممكن است آرزوهاي مكاني را يوتوپياها و آرزوهاي زماني را هزاره‏هاي شكوهمند ناميد... ما آن عقايدي را يوتوپيايي مي‏خوانيم كه از حدود موقعيت محيطي فراتر مي‏روند و به وجهي روي نظام تاريخي - اجتماعي موجود اثر تغييردهنده دارند (1355: 211).

ايدئولوژي به عنوان «آرمان غيرعقلاني معطوف به عمل‏» نيز به كار رفته است كه چنين كاربردي شايد به علت ظهور ايدئولوژيهاي فراگير قدرتمندي باشد كه در روسيه، آلمان و ايتاليا شكل گرفتند و اين بحث مطرح شد كه چنين ايدئولوژيهايي به چه دليل در اين جوامع پاگرفت و دموكراسيهاي غربي چگونه مي‏توانند از تكوين آنها ممانعت‏به عمل آورند. يكي از نتايج اوليه تمركز بر ايدئولوژيهاي توتاليتر (تماميت‏خواه)، نسبت دادن معناي مذموم به اصطلاح ايدئولوژي بود و براي حمله به «توتاليتاريانيسم‏»، ايدئولوژي را سيستم باور معطوف به عمل غيرعقلاني ترجمه كردند. به عبارت ديگر، ايدئولوژي به عنوان ايده‏آلهاي تحريف شده و گزينش سيستم اجتماعي مطرح گرديد كه ارزيابي ساده‏اي از واقعيت ارائه مي‏دهد.

خانم آرنت معتقد است، ايدئولوژيها پديده‏هاي تازه‏اي هستند كه در گذشته در زندگي سياسي نقش چنداني به عهده نداشتند و پيش از هيتلر و استالين توانايي بالقوه آنها هنوز كشف نشده بود. از نظر وي در ايدئولوژيهاي غربي سه ويژگي توتاليتر زير وجود دارد:

نخست آنكه، نه تنها آنچه را در حال حاضر وجود دارد تبيين مي‏كنند بلكه آنچه را كه بر جهان گذشته و خواهد گذشت نيز تبيين مي‏كنند. داعيه تبيين تام و وعده تبيين همه رويدادهاي تاريخي را مي‏دهند و مدعي تام گذشته و دانش تام نسبت‏به زمان حال و پيش‏بيني درست آينده هستند. دوم، تفكر ايدئولوژيك خود را از تجربه مستقل مي‏داند، زيرا ديگر نيازي نمي‏بيند كه از رخدادهاي تازه چيزي بياموزد. سوم، از آنجا كه ايدئولوژي توان دگرگون كردن واقعيت را ندارد، تلاش مي‏كند انديشه را با روشهاي برهاني از قيد تجربه آزاد كند. تفكر ايدئولوژيك واقعيتها را در نظام منطقي و ذهني سامان مي‏دهد و براي اين كار همه چيز را از يك قضيه مسلم و بديهي آغاز مي‏كند و آنها را از همان قضيه استنتاج مي‏نمايد. احتجاج ايدئولوژيك نوعي قياس منطقي است كه وقتي قضيه اصلي‏اش را كه همان نقطه عزيمتش مي‏باشد، مستقر كند ديگر به هيچ تجربه‏اي اجازه دخالت در تفكر ايدئولوژيك نمي‏دهد (1363: 328).

ريمون آرون نيز ايدئولوژيها را آموزه‏هايي مي‏بيند كه داراي سه خصيصه‏اند، يكي خصلت عاطفي آنهاست كه برخلاف انديشه‏هاي ناب بيشتر طالب متقاعد كردن هستند تا بيان كردن، ديگري توجيه علايق و منافع است و سوم ساخت‏به ظاهر منطقي، عقلي و منسجمي است كه در برخي از ايدئولوژيها مانند ماركسيسم اين نظم بيشتر است. ايدئولوژي تنزل انديشه به سطح عمل است لذا مشوق و وسيله عمل سياسي قرار مي‏گيرد (بشلر: 7 - 8).

در همين چهارچوب برخي از نويسندگان از انديشه «پايان عصر ايدئولوژي‏» نيز حمايت كرده‏اند. از جمله دانيل بل معتقد است، جوشش ايدئولوژي در جهان غرب پس از جنگ جهاني دوم به تدريج مي‏رود كه خاموش شود، زيرا قالبهاي ساده ايدئولوژيكي توان تبيين پديده‏هاي پيچيده عصر ما را ندارند. وي معتقد است‏شرايط بحث ايدئولوژيك را ديگر نمي‏توان در كشورهاي پيشرفته‏اي مانند آمريكا و اروپاي غربي يافت (1971 :36 - 47). مارتين ليپست نيز مدعي است كه دموكراسي در دنياي غرب، نماينده جامعه خوب در مرحله عمل است (1990: 47 - 67). اين موضوع در مقاله فوكوياما جنبه تازه و جالبي مي‏يابد چه وي معتقد ست‏سرنوشت انسانها در ساختار دموكراسي ليبرال تحقق يافته است. نزد فوكوياما نقطه نهايي روند تاريخ كه به قول هگل به سوي هدف خاصي مي‏رود، دولت ليبرال دموكراتيك است و پايان تاريخ به معناي پيروزي يك ايدئولوژي واحد يعني دموكراسي ليبرال مي‏باشد كه هيچ جانشيني ندارد; يعني عصر مبارزات سياسي بزرگ سپري گشته است (1992). همچنين كلايتون از اضمحلال ايدئولوژي در احزاب سياسي غرب صحبت كرده و روند آن را حتي در احزاب كارگري نشان داده است (1975). البته بايد فت‏برخي از جامعه‏شناسان مانند لويي آلتوسر كه ايدئولوژي را به اعمال انسان ربط داده بر جدايي ايدئولوژي و علم تاكيد دارند، معتقدند ايدئولوژي ملاط پيونددهنده جوامع انساني و جزئي از اندامواره تماميت اجتماع است و جوامع بشري در زندگي تاريخي‏شان ايدئولوژي را به عنوان عنصري كاملا حياتي و اساسي در تنفس و زندگي تاريخي‏شان ترشح مي‏كنند. از نظر وي لازمه يك ايدئولوژي مانند محافظه‏كاري اين است كه راههاي به هم پيوندزدن ساختارهاي اجتماعي مانند مدرسه، كليسا، اتحاديه‏هاي كارگري و خانواده كه آلتوسر آنها را «دستگاههاي ايدئولوژيك دولتي‏» مي‏خواند، بررسي كنيم; لذا صحبت از پايان ايدئولوژي بي‏معني است (مكنزي 1375: 36 - 38; .(232 :1969 Althusser

در كنار تعاريف فوق، ايدئولوژي به عنوان يك «نظام معنايي و يك مفهوم فرهنگي‏» نيز مط رح شده است. رابرت ووتنو ايدئولوژي را زير مجموعه‏اي از ساختارهاي نظام‏مند كه درواقع براي توصيف و انتقال معاني جمعي مشاركتي به كار مي‏رود، در نظر گرفته است (1981:121). جان تامپسون نيز در كتاب خود، ضمن طرح مفهوم ايدئولوژي به بررسي آن در جوامع مدرن پرداخته و ارتباط آن را با فرهنگ نشان داده است (1990).

در اينجا ايدئولوژي يكي از عناصر اصلي و محوري و يا به تعبيري كانون واقعي فرهنگ قلمداد مي‏شود. در ايدئولوژي، جامعه از خود تصوري پيدا مي‏كند و وضعيت و موقعيت‏خود را تعريف مي‏كند و در عين حال آرمانها و خواسته‏هاي خود را بيان مي‏نمايد. با توجه به اينكه ايدئولوژي در آن واحد هم از ارزشها و موقعيتها الهام مي‏گيرد و سعي مي‏كند تا ميان آنها همبستگي ايجاد كند و هم از الگوهاي فرهنگي، هنجارها و نهادها نشات مي‏گيرد; لذا در چهارچوب فرهنگ، داراي مقام خاصي است و توجه روزافزون جامعه‏شناسان به ايدئولوژي و مطالعه تجربي آن به همين دليل است، .(1964 Geertz ) مفهوم ايدئولوژي را به اجمال در اين قالبها مورد بررسي قرار داديم:

ايدئولوژي به عنوان دانش ايده‏ها; ايدئولوژي به عنوان آگاهي كاذب; ايدئولوژي به عنوان جهان‏بيني طبقه; ايدئولوژي به عنوان جامعه‏شناسي معرفت; ايدئولوژي به عنوان آرمان غيرعقلاني معطوف به عمل; ايدئولوژي به عنوان يك نظام معنايي و يك مفهوم فرهنگي.

از آنجا كه طبقه‏بندي نظريات پيرامون يك مفهوم به فهم دقيقتر كمك مي‏كند، مروري مختصر بر مقاله مصطفي رجاي كه به اين مهم همت گمارده و در قالب چهار رهيافت‏به بررسي نظريات پيرامون مفهوم ايدئولوژي پرداخته، نيز مفيد است.

وي در نوشته خود (1990: 1 - 10) ضمن اينكه مفهوم ايدئولوژي را يكي از مغشوشترين مفاهيم علوم اجتماعي معرفي مي‏كند، در قالب چهار رهيافت‏به طرح نظريات دانشمندان علم‏الاجتماع پيرامون اين اصطلاح مي‏پردازد.

در رهيافت معرفت‏شناختي نظريات كانديلاك و دوستوت دوتراسي بررسي شده و نهايتا چنين نتيجه گرفته شده است كه ايدئولوژي در اين رهيافت، مبتني بر نظريه‏اي مهيج از دانش است كه ارتباط مستقيمي با درك و فهم از آن در قرن بيستم ندارد.

وي در رهيافت جامعه شناختي به طرح ديدگاههاي ماركس، انگلس، مانهايم، موسكا، پاره‏تو، سورل، پارسنز و بل مي‏پردازد و جمع‏بندي نظريات آنان را چنين مي‏آورد.

رهيافت جامعه شناختي، مفهوم ايدئولوژي را به عنوان نظامي از ايده‏هاي تعين يافته اجتماعي تلقي مي‏كند كه چنين ايده‏هايي ضرورتا صحيح هم نيستند. لكن اين نظام توانايي و پتانسيل فراواني براي همبستگي اجتماعي، همچنين براي كنترل اجتماعي، بسيج، تحريف و دستكاري در اذهان توده‏ها را داراست. مضافا بر اينكه ايدئولوژيها ممكن است در خدمت توجيه مجموعه‏اي از هدفها و ارزشها قرار گيرند، مشروعيت‏بخش اقتدار سياسي باشند يا به رد و عدم پذيرش آن مجموعه از اهداف و ارزشها و تقبيح اقتدار سياسي بپردازند. برخي از نويسندگان مزبور اشاره ضمني به ايدئولوژي به عنوان يك مفهوم موهن كرده‏اند و ديگران آن را در يك روش بيطرفانه مورد بررسي قرار داده‏اند (1990:6).

نظريات فرويد در رهيافت روان‏شناختي بررسي شده است. مطابق نظر رجاي در اين رهيافت تمركز بر روي ايدئولوژي، ابتدائا مرتبط با فرد و بعد پيامدهايش بر رفتار اجتماعي اوست. همچنين ايدئولوژي، منبع تثبيت‏ساخت رواني فرد قلمداد مي‏شود كه او را به مجموعه‏اي از عكس‏العملهاي رواني مناسب تجهيز مي‏كند و نيز فرد را در مواجهه با تقاضاهاي ناسازگار در زندگي اجتماعي سازگار مي‏سازد و وي را از اضطراب، تشويش و خستگي آسوده مي‏سازد.

در رهيافت فرهنگي - رواني ضمن مروري بر نظريات ديون و گيرتز، ايدئولوژي ساخت فرهنگي - رواني كم و بيش منسجمي قلمداد مي‏شود كه عناصر محيطي و رواني را يكپارچه و متحد مي‏سازد. در اين ديدگاه، ايدئولوژي از يكسو مستلزم چشم‏انداز و دورنمايي رواني و از سوي ديگر نيازمند زمينه‏هاي فرهنگي است كه نخستين كاركرد آن، قادر ساختن فرد به ايجاد يك احساس از نظام فرهنگي سمبليك مي‏باشد، .(9-6:1990 Rejai )

رجاي در جمع‏بندي نهايي خود مي‏نويسد:

ما مفهوم ايدئولوژي را در قالب چهار رهيافت‏بررسي كرده به توضيح اجمالي هر يك از آنها پرداختيم. هر يك از رهيافتهاي مزبور نورافكني بر برخي زواياي تاريك و ابعاد متنوع اين مفهوم افكندند و مجموعا ميراث فكري گوناگون و ويژگيهاي شگفت‏آور اين اصطلاح را آشكار ساختند. ما با بررسي استقرايي چنين استنتاج مي‏كنيم كه مي‏توانيم يك مفهوم تركيبي از ايدئولوژي داشته باشيم و آن را به شكل زير توصيف كنيم:

ايدئولوژي عبارت است از احساسات سرشار، اسطوره‏هاي اشباع شده، سيستم رفتاري مرتبط و منبعث از باورها و ارزشها درباره انسان، جامعه، مشروعيت و اقتدار كه به صورت يك روال عادي و عادتي هميشگي مستحكم شده است. اسطوره‏ها و ارزشهاي ايدئولوژي از طريق سمبلهاي ساده‏سازي شده اقتصادي و راه و روشهاي كارا و مؤثر به يكديگر مرتبط مي‏شوند. باورهاي ايدئولوژيك كم و بيش منطقي، يكپارچه، منسجم و سلسله مراتبي و زنجيروارند و پتانسيل قابل توجهي براي بسيج توده‏اي، كنترل، تحريف و دستكاري اذهان دارند (1990 : 9).

همچنان كه ملاحظه كرديم، تعداد زيادي از دانشمندان علوم اجتماعي، مفهوم موسعي از ايدئولوژي را به عنوان «نظامي از ايده‏ها، باورها و ارزشها» مطرح كرده‏اند كه متضمن تفسيري جامع از تاريخ است، نظريه دقيقي از نظم اجتماعي را شكل مي‏دهد و با تكرار تلقين‏كننده ايده‏ها از طريق نظام ارزشي، باور و وفاداري توده‏ها را جلب مي‏نمايد، .(227-203 : 1996 Foran )

در اين مقاله نيز همين مفهوم از ايدئولوژي به كار گرفته مي‏شود يعني آن را كم و بيش به عنوان مجموعه‏اي سازگار از ارزشهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي و نيز باورهايي كه مي‏تواند محرك انسان براي عمل باشد، تلقي مي‏كنيم كه ايده‏ها را مرتبط با روابط اجتماعي مي‏كند تا براي ابقا يا تغيير وضع موجود به كار رود. به عبارتي، از اين منظر ايدئولوژي شامل عناصر متعدد زير است:

- مجموعه‏اي از ارزشهاي اجتماعي، فردي و معنوي;

- انتقاد نظام يافته نسبت‏به ترتيبات اجتماعي موجود;

- طرح كلي جامعه مطلوب كه در آن ارزشهاي مذكور بارور مي‏گردند;

- برنامه‏هاي عملي براي حركت از وضع موجود به سوي وضع آرماني و مطلوب.

اين تعريف از ايدئولوژي آن را مجرد و انتزاعي نمي‏داند بلكه منشا تكوين آن را در اوضاع و احوال و شرايط سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه و در زماني معين جستجو مي‏كند و ارتباط آن را با روان آدمي مي‏يابد. به عبارت ديگر، ايدئولوژي با امور فرهنگي، اجتماعي - سياسي و رواني جوامع مرتبط است و از آنجا كه جريان هر ايدئولوژي در بسترهاي فرهنگي، نظام ارزشي، معتقدات و امور سياسي و اقتصادي در جامعه هم مؤثر است و هم از آنها تاثير مي‏پذيرد; لذا طبيعي است كه يك ايدئولوژي سياسي خاص ممكن است در دو بستر فرهنگي يا در دو جامعه به صور و اشكال و محتواهاي متفاوت درآيد و در زمانهاي مختلف، منشا ارزشها، آثار و نتايج گوناگون شود يا احتمال دارد در يك بستر فرهنگي نتواند نفوذ كند و اثري بر جاي نهد. بنابراين فعال بودن ايدئولوژي منوط به پذيرش دروندادي و بروندادي فرهنگهاست و متكي بر پاسخگويي مثبت‏به احتياجات زمان است.

2- كاركردهاي ايدئولوژي

ايدئولوژي از ديد جامعه‏شناسان حاوي سه ويژگي و كاركرد اصلي است: اول اينكه هر ايدئولوژي حاوي صورتي منظم، هماهنگ و سازمان‏يافته است و اين نظم باعث مي‏شود تا برخي از وجوه واقعيت‏برجسته شوند و برخي ديگر در حاشيه قرار گيرند. اين همان خصلت‏يكدست‏كردن عناصر ناهماهنگ است. به عبارت ديگر، اولين ويژگي و كاركرد ايدئولوژي اين است كه واقعيت پيچيده را ساده‏سازي مي‏كند. دوم، ايدئولوژي غالبا به ارزشهايي برمي‏گردد كه از آن نشات گرفته است و تلاش مي‏كند تا آن را در طرحي ذهني سازمان دهد; يعني ايدئولوژي نوعي توجيه عقلاني جهان‏بيني و نظام ارزشي را عرضه مي‏كند و بالاخره سوم، ايدئولوژي كاركرد ديگري هم دارد و آن اين است كه انسان را به عمل ترغيب مي‏نمايد و يا حداقل با ارائه هدفها و وسايل به افراد امكان مي‏دهد كه به عمل سياسي دست‏بزنند (بشلر: 8 - 10).

البته هر ايدئولوژي در جهت توجيه و تفسير بنيادها، كاركردها و مقبوليت‏خود احتياج به ايدئولوگهاي كارآزموده دارد. شيوايي بيان، رسايي قلم و سلامت‏شخصيتهاي ممتاز در تحكيم مباني يك ايدئولوژي اثر قاطع دارند. هرچه يك ايدئولوژي با نيازهاي مادي و معنوي اساسي جوامع انطباق بيشتري نشان دهد و بتواند بر گروههاي پايدار و ناپايدار اجتماعي ولي پويا اثر بگذارد از قوام، دوام، كارايي و تحرك بيشتري برخوردار خواهد بود. عواملي كه اشاره شد، بي‏شك در پذيرش يا عدم پذيرش يا تاليف ايدئولوژي با عناصر فرهنگي و معنوي دست‏اندركار هستند (آراسته خو 1370: 175 - 180).

پلامناتز نيز معتقد است در عصر ما دست كم براي چهار مقصود از ايدئولوژي بهره‏برداري شده است، في الواقع ايدئولوژي از نظر وي داراي چهار كاركرد زير است:

- تشكيل و حفظ انسجام گروههاي منضبطي كه بتوانند به منظور كسب قدرت، به سرعت از شرايط متغير سود ببرند.

- ترغيب مردم به فداكاريهاي بزرگ در راه آرمانهايي كه نزد رهبرانشان به مراتب مهمتر و پرمعناتر است تا نزد خود آنان.

- بسط دادن قدرت حكومت‏يا ساير گروههاي متشكل در خارج از مرزهاي كشور يا كشورهايي كه قدرت در آنجا در دست چنين گروههايي است.

- و بالاخره تسلط يافتن يا حفظ سلطه بر احزاب يا ديگر سازمانها (179).

ژان بشلر هم در كتاب خود براي ايدئولوژي پنج كاركرد را مشخص ساخته است كه عبارتند از: صف‏آرايي يا جبهه‏گيري، توجيه، پرده‏پوشي، موضع‏گيري و بالاخره دريافت‏يا ادراك. مطابق نظر وي، اولين كاركرد ايدئولوژي، شناساندن دوستان به يكديگر و معرفي دشمن به آنهاست. هر جبهه‏اي نيازمند نشانه‏ها، نمادها، شعارها و گفتارهاست تا هواداران را به دور خود جمع كند و مخالفين را طرد نمايد. اين علايم مي‏تواند ميل درآميختن با جمع يا ميل غريزي انسان به مستحيل شدن در گروه و پرخاشگري را در افراد به راحتي برانگيزد. جدال سياسي سازمان‏يافته به ايدئولوژي نياز دارد تا دوستان را به دور هم جمع كند و صف دشمنان را جدا كرده آنها را طرد نمايد. جدال سياسي هميشه حالت دو قطبي پيدا مي‏كند و در نتيجه دو جبهه يا دو جبهه ائتلافي ايجاد مي‏شود. گاه ايدئولوژيها مواضع فكري ناهمگن را زير يك چتر جمع مي‏كنند به طوري كه در هر جبهه ايدئولوژيكي جريانهاي فكري متفاوت و علايق گوناگون در كنار هم قرار مي‏گيرند. زماني عدم هماهنگي ايدئولوژيكي آشكار مي‏شود كه جبهه ائتلافي پيروز شود و حريف را نابود كند. در اين صورت اختلافات داخلي به تدريج علني مي‏شود و درگيري تا زماني ادامه پيدا مي‏كند كه يكي از گروهها، سايرين را از ميدان به در كند و بر آنها مسلط شود. در تمام انقلابها شاهد چنين وضعيتي بوده‏ايم. از اين جهت ائتلاف مواضع فكري نامتجانس در مبارزه سياسي، اجتناب‏ناپذير ولي موقتي است، اجتناب‏ناپذير است چون در مبارزه سياسي، جبهه دوست و دشمن از هم تفكيك مي‏شود و موقتي است چون اين نوع ائتلافها بر اساس شعارهايي شكل مي‏گيرد كه دو پهلو، مبهم و كلي است. براي مبارزه مشترك و نابودي مخالفين، يك پرچم، يك سرود و چند كلمه به صورت شعار كافي است ولي ساير كاركردهاي ايدئولوژي از اين پيچيده‏ترند و به توجه بيشتري نياز دارند (بشلر: 61 - 67).

در توجيه، بازيگر سياسي تلاش مي‏كند براي عمل سياسي خود دليل منطقي بياورد و در اين روند مي‏خواهد هواداران و مخالفين را توجيه كند. اگرچه سياستمدار براي رفع ترديد نياز به توجيه خود در برابر ديگري دارد; مخاطبين اصلي هر نوع توجيهي، بيشتر هواداران و افراد بيطرف هستند. توده مردم نياز به توجيه دارند تا با دلبستگي شديد به ايدئولوژي، حاضر به فداكاري و ايثار شوند.

ديگر كاركرد شناخته شده ايدئولوژي، پرده پوشي است كه علايق را در كلمات زيبا بيان مي‏كند و بدين‏ترتيب، سياست‏با ياري ايدئولوژي مي‏تواند وظايف خود را تمام و كمال انجام دهد (بشلر: 67 - 81).

ايدئولوژي، همچنين با تعارض و هم‏ستيزي همراه است، زماني تعارض سياسي پديدار مي‏شود كه حق انتخاب وجود داشته باشد و موضع‏گيري به عنوان چهارمين كاركرد ايدئولوژي يعني انتخاب يك موضوع بين چند شق ممكن ديگر. وقتي جامعه يا گروه يا فردي در برابر انتخاب قرار گرفت، به ايدئولوژي نياز پيدا مي‏كند تا چنين نظام فكري و اعتقادي به او بگويد، كدام شق را انتخاب كند. رشد اقتصادي، استقلال، عظمت ملي، نيكبختي جمعي، عدالت اجتماعي و غيره همه از ارزشهايي هستند كه جامعه مي‏تواند براي تحقق آنها قيام كند و براي تمركز و بسيج نيروها، لازم است ارزشي از ميان ارزشها انتخاب شود و مورد تاكيد قرار گيرد.

آخرين كاركرد ايدئولوژي يعني دريافت درواقع سه وجه دارد و عمل سياسي را ساده مي‏كند، تمامي جامعه را در خود جاي مي‏دهد و رو به آينده دارد. از آنجا كه عقل و خرد هميشه دچار شك و ترديد است، اين تنها ايدئولوژي است كه به انسان امكان مي‏دهد تا واقعيتها را به صورتي ساده شده، ثابت و منجمد دريافت كند. در ايدئولوژيهاي انقلابي، تاريخ به صورت توالي حوادثي در نظر گرفته مي‏شود كه شكافهايي به نام انقلابها آنها را از هم جدا مي‏كند و هر شكاف، نشان‏دهنده دگرگوني عميق و ريشه‏اي نظام اجتماعي است و اين مستلزم داشتن تصوري از جامعه به مثابه كل ارگانيك است. با چنين ديدي از تاريخ، هر شكاف گامي است‏به جلو، زيرا در غير اين صورت دليلي براي انقلاب كردن و كشته شدن وجود ندارد. از آنجا كه بدون ضابطه نمي‏توان از پيشرفت‏سخن گفت، بايد هدف تاريخ و همين‏طور آغاز و جهت‏حركت آن معلوم باشد. پس هر طرح ايدئولوژيك و انقلابي آشكار و نهان بر فلسفه‏اي از تاريخ استوار است. در هر انقلابي براي نابودي جبهه باطل بايد مردم آن را محكوم كنند زيرا از يكسو از نظر رواني انسان دست‏به حركت انقلابي نمي‏زند مگر عنصر باطل، محكوم شناخته شود و از سوي ديگر باطل در تحول تاريخي مرحله‏اي گذرا و رفتني تلقي گردد. دريافت انقلابي از جامعه الزاما حاوي چنين عناصري است كه به راحتي قابل پرورش هستند. از اين رو ايدئولوژي براي ساده كردن و تصريح و فهم واقعيتهاي مبهم و پيچيده از بين داده‏ها، آنچه را كه مي‏خواهد برمي‏گزيند تا عمل سياسي را تسهيل كند. مضافا بر اينكه، ايدئولوژي با دستورالعملهاي خود، نتايج عمل سياسي را پيش‏بيني مي‏كند و مراحل و مقاصدي كه بايد طي شود را از پيش تعيين مي‏سازد (بشلر: 81 - 96).

از نظر بشيريه ايدئولوژي با كاركردهايش يكي از ابعاد اصلي روند بسيج انقلابي است، چه بسيج‏سياسي نيازمند سمبلها و شعارهايي است كه به وسيله ايدئولوژي بسيج تامين مي‏گردند. چنين ايدئولوژي كه اهداف منازعه را تعيين مي‏كند، اساسا در پي دستيابي به نتايج عملي است و برعكس نظريه فلسفي كه در پي انگيزش فرد به تعقل است، مي‏كوشد تا احساس او را برانگيزد. ايدئولوژي سياسي اين كار را از طريق ساده‏سازي پيچيدگيهاي واقعيت و عرضه راه حلهاي ساده و ارائه داوريهاي ارزشي و تاكيد بر بخشي از واقعيت‏به بهاي فراموش كردن بخشهاي ديگر انجام مي‏دهد. بويژه آنكه مي‏خواهد از طريق تطبيق جهان با مجردات نظري، آن را دگرگون نمايد.

بدين ترتيب به اعتقاد وي ايدئولوژي بسيج داراي كارويژه‏هاي اساسي زير است:

- ارائه تعبيري ساده و عامه فهم از دشواريهاي موجود و تاكيد بر وجوه مشترك اعتراضهاي گروههاي مختلف اجتماعي.

- نكوهش وضع موجود و يافتن ريشه‏هاي نابساماني و ناروايي متصور كه اگر بتواند گناه همه نارواييها را به گردن مقام يا نهاد واحدي بيندازد و همه شكوه‏ها و اعتراضها را بدان سو متوجه سازد، در امر بسيج كاراتر است.

- عرضه راه حلهاي عملي هم براي ويران كردن نهادهاي موجود و هم براي ايجاد نهادهاي نوين.

- ترسيم وضع مطلوب و تعيين اهداف غايي جنبش و معرفي وسايل دستيابي بدانها، با ذكر اين نكته كه تصوير وضع مطلوب آينده معمولا در هاله‏اي از ابهام است تا نيروي تخيل پيروان ايدئولوژي انقلابي را بيشتر برانگيزد و به نيروي بسيج‏بيفزايد.

- عرضه تبيين تازه‏اي از تاريخ به سود جنبش و ستايش از گذشته آن، در نتيجه وضع موجود وضعي منسوخ اعلام مي‏گردد كه پاسداران آن بايد به «زباله‏دان تاريخ‏» افكنده شوند.

- انجام بسيج همگاني البته چنانچه با انجام موفق كاركردهاي فوق به عنوان ايدئولوژي كل جامعه پذيرفته شود (بشيريه 1372: 81 - 83).

با استفاده از مطالب فوق، كاركردهاي ايدئولوژي را به شرح زير مي‏آوريم و تاكيد مي‏كنيم كه شرط تفوق ايدئولوژي در بسيج منجر به انقلاب، انجام موفق اين كاركردهاست:

1- آگاهي سياسي براي صف‏آرايي;

2- نقد ترتيبات اجتماعي براي زير سؤال بردن وضع موجود و ايجاد تنفر نسبت‏به آن;

3- معرفي مجموعه‏اي جديد از ارزشهاي فردي، اجتماعي و معنوي;

4- طرح كلي جامعه مطلوب;

5- معرفي برنامه‏هاي عملي براي رسيدن به اهداف، در جهت ويران كردن وضع موجود و ايجاد نهادهاي نوين;

6- ايجاد روحيه فداكاري، ايثار، صبر و شكيبايي انقلابي كه لازمه عمل انقلابي و اقدام سياسي در بسيج است;

7- ساده سازي جهت پرده‏پوشي و تسهيل روند بسيج;

8- ايجاد اعتماد به نفس و تعهد به اقدام عملي;

9- ادعاهاي مبتني بر صداقت، حقانيت و عقلانيت‏براي توجيه پيروان;

10- بسيج همگاني با اجرا كردن موفق كاركردهاي فوق.

منابع فارسي:

1- آراسته خو، محمد. (1370). نقد و گسترش به فرهنگ اصطلاحات علمي و اجتماعي. تهران: گستر.

2- آرنت، آنا. (1363). توتاليتاريسم. ترجمه محسن ثلاثي. تهران: جاويدان.

3- آشوري، داريوش. (1366). دانشنامه سياسي. تهران: مرواريد.

4- بريجانيان، ماري. (1371). فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعي. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي. 2 ج.

5- بشيريه، حسين. (1372). انقلاب و بسيج‏سياسي. تهران: دانشگاه تهران.

6- بشيريه، حسين. (1376). تاريخ انديشه‏هاي سياسي قرن بيستم. تهران: ني.

7- بشلر، ژان. (1370). ايدئولوژي چيست؟. ترجمه علي اسدي. تهران: انتشار.

8- پلامناتز، جان. (1373). ايدئولوژي. ترجمه عزت‏اله فولادوند. تهران: علمي و فرهنگي.

9- سمتي، محمد هادي. «وضعيت كنوني حوزه مطالعات انقلاب‏». پژوهشنامه متين. تهران: عروج.

10- علي بابايي، غلامرضا و بهمن آقايي. (1365). فرهنگ علوم سياسي. تهران: ويس. 5 ج.

11- مانهايم، كارل. (1355). ايدئولوژي و يوتوپيا. ترجمه فريبرز مجيدي. تهران: دانشگاه تهران.

12- مكنزي، يان و ديگران. (1375). مقدمه‏اي بر ايدئولوژيهاي سياسي. ترجمه م. قائد. تهران: مركز.

1) استاديار دانشگاه امام حسين‏عليه السلام.

2) attitude


/ 1