هنر ديني *
سيد محمد خامنه اي الحمدالله الجميل و منه الجمال وله البهجة والجلال. «اللّهم إنّي أسئلك مِن جمالك بأجمَلِه و كُلّ جمالِك جَميل» درباره هنر بطور عموم دربارة يكي از شاخههاي آن به نام «هنر ديني» بطور خاص تعريفهاي بسيار و نامكرّر و بحثهاي فراوان و گسترده و گوناگون شده است، از دوران باستان تا زمان حال و از كشور ما ايران گرفته تا يونان و ملل ديگر. تعريف من از هنر اينست: «تجسّم دادن رمزگونه رازها و زيبائيهاي طبيعت و جهان غيب...» زيرا يكي از عناصر اصلي هنر، تجسم بخشيدن و حسّي كردن رمزگونه زيبائيها و رازهاي جهان است جهان آشكار و جهان غيب و عنصر ديگر هنر همان رازها، يعني پنهان بودن موضوع آن از ديدگان عامه مردم ميباشد. پس بايد رازي در پس پرده و دور از چشم مردم عادي باشد و رمزي كه هنرمند با آن زبان راز را برملا ميسازد و پيامي باشد كه آن را بيان نمايد. هنر گاهي در تعريف از آن با « مهارت » اشتباه و يكي ميشود پس هنر را آنقدر وسيع نبايد گرفت كه شامل هر گونه مهارتي بشود و ميدانيم كه هنر با مهارت كاملاً متفاوت است. بسياري كارها و چيزهاست كه شگفتآور و غريب است ولي هر چند كه انجام آن از هر كسي ساخته نباشد باز هنر نيست و در زمره هنر در نميآيد و محدود ساختن هنر به شش يا هفت شاخه معنائي دارد. از طرفي هنر را نبايد ساخته و پرداخته عادت و تكرار دانست و روح آن را از آن گرفت. بايد دانست كه هنر از علم و فن نيز جداست. هنر جوهرهاي دارد كه بايد بدنبال شناخت آن رفت و درباره آن بحث كرد و بايد عناصر معنوي و حقيقي آن را يافت. از ويژگيهاي علم يكي اينست كه قوانين طبيعت را به صورت كلي و عام بيان ميكند، ديگر آنكه آموختني است و قابل انتقال از يكي به ديگري است. همچنين با تجربه و حواس ظاهر سر و كار دارد و به روابط اشياء سر و كار دارد نه زيبائي آنها. امّا هنر در نقطه مقابل آن است يعني عام و همگاني نيست بلكه كاملاً شخصي و مربوط به شخص دريافت كننده است و برداشتي است كه بر اساس دادههاي حسي و خارجي نيست بلكه امري دروني و شهودي است. يكي ديگر از ويژگيهاي هنر آن است كه نيازمند هيچگونه مقدمات علمي نيست. در اينجا ميخواهم شأن هنر را از اينهم بالاتر ببرم و بگويم كه دريافت هنرمند نوعي علم حضوري است. ميدانيد كه در فلسفه دريافت و آگاهي را به دو دسته تقسيم كردهاند: يك دسته «علم حصولي» ناميده ميشود زيرا از راه حواس پنجگانه به ذهن وارد ميگردد، دسته ديگر «علم حضوري» نام دارد زيرا نيازمند ابزاري براي ادراك چيزها نيست بلكه بيواسطه «خود» آن چيزها را ميفهمد و درك ميكند. اين علم براي هر كس ميّسر نيست. پايه علم بر حصول و تحصيل است ولي هنر بر مشاهده قلبي و حضور يا كشف بناشده و تحصيلبردار هم نيست. درك هنري به حواس و استدلال محتاج نيست و به اندام كاري ندارد، هنرمند درك خود را به روشهاي خاصي به ديگران انتقال ميدهد، و برداشت دو هنرمند با هم شباهتي ندارد. نقطهنظر هنرمند «زيبا»ئيهاست و كارش زيبائيشناسي است و خلاصه موهبتي و اشراقي است و براي هر كس به دستآمدني نميباشد. ميان هنر با فنّ و صنعت نيز فرقهاست زيرا فن دنباله رو علم و اجراي عملي و پيادهسازي آن است. و مهمتر از همه آنكه در هنر «پيام» وجود دارد و هنرمند واقعي كسي است آن را از ماوراء ادراك عام بشري دريافت كند و با زبان خاص رمزگونه خود آن را به ديگران برساند. هنر قدسي و هنر ديني به نظر من دو چيز نيست و هر هنر ديني يك هنر قدسي است زيرا دين در تعريف اسلامي آن با تعريف جامعهشناسي و تعريفهاي جامعهشناختي جهان امروز فرق بسيار دارد. دين به نظر ما عبارت است از قوانين مكتوب و برداشتهاي متناسب با زندگي سعادتمندانه انسان از طبيعت بزرگ و قوانين فيزيكي آن. يعني انسان موجودي است طبيعي و جزئي از طبيعت پهناور و براي زندگي در اين طبيعت بايد قوانين آن را بشناسد و از آن آگاه باشد، وحي و كتابهاي آسماني عبارتند از به كتابت درآوردن و تدوين كردن اين قوانين و به تعبير فلاسفه و دانشمندان ما، وحي تبديل قانون «تكوين» به «تشريع» است و قرآن و كتابهاي آسماني همين نقش را داشتهاند. اساساً دين مجموعه انديشه و روش انديشيدن و عمل كردن و زندگي با مردم است و براي انسان خلق شده و واقعيّتي است كه انسان همواره در يك سوي آن قرار گرفته است. هر ديني به خدا و آفريدگار جهان مربوط ميشود و داراي قداست است و دين از قداست جدا نيست. معمولاً در غرب هنر ديني را به هنرهائي مانند نقاشي و مجسمهسازي ميگويند كه در كليساها و معابد و مانند اينها بكار رفته باشد و از طرفي دين در غرب بيشتر از ديد جامعهشناسي نگريسته ميشود و آن را همان عواطف معنوي مردم ميدانند چه «معبود» آنان واقعي و حقيقي باشد و چه فرضي و خيالي از اينرو ميتوان صدها دين گوناگون را در كنار هم فرض كرد ولي بنا به تعريف اسلام، دين هميشه و در هر زمان فقط يك چيز است و هر چه باشد نام آن « اسلام » است يعني تسليم قوانين الهي شدن بنابرين حتي آئين ابراهيم و موسي و عيسي نيز اسلام نام دارد. پس وقتي دين انعكاس حقايق پيدا و ناپيداي جهان هستي باشد، معني هنر ديني نيز روشن ميشود زيرا كه اين هنر با شعور ناخودآگاه خود به ملكوت جهان سفر ميكنم و ارمغان و دستاوردي كه از اين سير و سفر خود ميآورد، هنر ناميده ميشود، هنر ديني و هنري كه پرده از رازهاي مقدس جهان قدس و عظمت برميدارد و قدسي است. هنر وقتي ديني است كه واقعي باشد و از واقعيات جهان غيب الهام بگيرد و البته اين درجائي است كه هنرمند انساني باشد با نگاه كيهان شكاف و با جهانبيني و سلوك ديني به دنبال الهام. روح هنرمند مانند آن جام است كه حافظ در شعر خود ميگويد:
اينهمه عكس عجب بر در و ديوار وجود
يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد
يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد
يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد
پريرو تاب مستوري ندارد
چو در بندي ز روزن سر برآرد
چو در بندي ز روزن سر برآرد
چو در بندي ز روزن سر برآرد
همه هستند سرگردان چو پرگار
پديدارنده خود را طلبكار
پديدارنده خود را طلبكار
پديدارنده خود را طلبكار
عشقها گر زين سر و گر زآن سر است
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
و عند هبوب النا شرات علي الحمي
تميل غصون البان لا الحجر الصلد
تميل غصون البان لا الحجر الصلد
تميل غصون البان لا الحجر الصلد
بگفت احوال ما برق جهان است
دمي پيدا و ديگر دم نهان است
دمي پيدا و ديگر دم نهان است
دمي پيدا و ديگر دم نهان است
با صدهزار جلوه برون آمدي كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا
من گنگ خوابديده و عالم تمام كرد
من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش
من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش
من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش
* متن پياده شده سخنراني سيد محمد خامنهاي است كه در سال 1372 در كنگره جهاني هنر ديني صداوسيما انجام گرفته است. 1. اشارات، ج 3، ص 407.