وجود مطلق *
سيد محمد خامنه اي يكي از مباحث مهم و شايد مهمترين و دشوارترين مسائل فلسفه، چگونگي ربط موجودات حادث با آفريدگار قديم و بيزمان است. اين مسئله، تحت عنوان «صدور» يا «چگونگي آفرينش»، همواره در فلسفه مطرح بوده و فلاسفه و عرفاي مسلمان به آن عمق بسيار بخشيدهاند. از روش اشراقي ايران باستان و حكماي پيش از سقراط و روش مشائي و ارسطويي كه بگذريم، دو روش از همه ظريفتر و استوارتر است: يكي، همان نظرية افلوطيني كه اولين مخلوق يا «صادر اول» را عقل و صادر دوم را نفس ميدانست. ديگري، روش و نظرية عرفاي اسلامي ـ يعني تصوّف ـ كه وجود را به سه درجه تقسيم ميكنند. اين سه درجه يا جلوه و مقام وجود عبارتند از: اول ، وجودي كه هيچگونه وصف و ويژگي را بخود نميپذيرد و مطلق است؛ تا آنجاكه حتي وصف مطلق را هم بعنوان يك وصف بخود راه نميدهد. دوم ، آغاز جلوهگري اين وجود مطلق و ظهور كمالات فشرده در آن، كه بصورت وجودي گسترده (وجود منبسط) و فراگير ـ با آنكه حقيقت خارجي دارد و كلّي منطقي نيست ـ همه موجودات را شامل ميشود و مطلق است؛ مانند فروغ خورشيد كه وسيلة وجود اشياء ميشود امّا خود آنها نيست. سوم ، موجودات خارجي از عقل و نفس مجرد (غير مادي) گرفته تا اجسام و اشياء مادي جهان. در اينجا ما با دو حقيقت مطلق و با دو اصطلاح، بنام «وجود مطلق» بر ميخوريم كه در يكي، كلمة «مطلق» بمعناي وارسته و پاك بودن از هر وصف و ويژگي است و آن را بهيچ صورت نميتوان شناخت و يا حتي با چشم عرفاني آن را دريافت؛ و ديگري «مطلق» بمعناي فراگير و جامع، كه بعكس قسم اول، بيشترين اوصاف و همه گونه ويژگي و زيبايي را در آن ميتوان يافت. شايد بهمين دليل است كه در ادبيات عرفاني نيز اين تعبير (يعني وجود مطلق) در هر دو معنا بكار رفته است، و همانگونه كه بعد از اين خواهيم گفت، ما نيز در شعر مولانا جلالالدين بلخي بهمين دام گرفتار شده و بدنبال معناي مقصود شاعر خواهيم افتاد. اين تقسيم و درجهبندي تصوف در مسئلة صدور و آفرينش و چگونگي آن، عملاً بهترين و كاملترين نظريه را ارائه ميدهد، زيرا علاوه بر رعايت قاعدة «الواحد لايصدر عنه الا الواحد» ـ كه از آن گريزي نيست و نزد همة مشائين و اشراقيون و حتي عرفان اسكندراني فلوطيني معتبر و ضروري است ـ اشكالات روشهاي پيشين را ندارد و در تحليل فلسفي نيز بسيار منطقي، روان و قابل پذيرش است. بعقيدة عرفاي اسلامي، اولين «اثر» يا «فعل» كه از وجود مطلق محض و خاص بدون وصف و صفت (مطلق اول) صادر ميشود و لازمة آن ميباشد، وجودي است عام و فراگير و مطلق و بتعبير معروف آن «وجود منبسط» يا «وجود ساري» يا «فيض» كه بعكس مرتبة اول وجود، هم تمام حقايق عالم در آن مندرج است و هم مجمع تمام صفات كماليه ذات خداوند ميباشد. صفات و اسمائي كه هر يك از آن صفات و اسماء بخودي خود، سبب ظهور پديده يا پديدههايي در جهان ميگردند. اين وجود مطلق (يعني عام و فراگير و جامع) ـ كه در اصطلاح به آن «مرتبة جمع»، حقيقة الحقايق، تجلي اول، «الحق المخلوق به» و «مقام واحديت» نيز ميگويند (مطلق دوم) ـ منشأ و سرچشمة وجود تمام موجودات جهان است؛ از عقل و نفس گرفته تا اجسام و مواد، بدونآنكه اين صدور از خداوند واحد، بواسطة اينهمه «كثرت» با قاعدة «الواحد» منافات داشته باشد يا آنكه اشكال ديگري كه در فلسفه مطرح ميشود (صدور اشياء زماني يا متجددّ و حادث را از خداوند متعال نسبتي ناروا ميدانند) پيش بيايد. اين وجود مطلق، درعينآنكه ظهوري از ذات پنهان ناشناختني خداوند و مقام احديّت اوست با تمام موجودات نيز در تمام مراتب و ماهيات همراه است. آغاز اولين «تكثّر» و تعدّد (در عين وحدت) در عالم، همين وجود منبسط است و پس از آن است كه موجودات بطور عمودي و افقي با درجات مختلفِ وجودي، ظاهر ميگردند. اين نظريه كه از بركت قرآن و حديث در عرفان اسلامي پديد آمده بود، توانست نظريهاي جامع و بياشكال دربارة صدور موجودات و «كَثَرات» از خداي واحد يكتا، ارائه دهد و جهانبيني زيبا و هنرمندانهاي را عرضه نمايد. امّا مشترك بودن كلمة «وجود مطلق» و اطلاق آن به هر دو درجه از وجود، در عمل سبب مشكلاتي در فهم عرفا و صوفيه شد. ملاصدرا، نمونههايي از اين مشكلات ناشي از ابهام اشتراك را ميان محيالدين ابن عربي و شارح كتاب «فتوحات مكيّه» او يعني علاءالدوله سمناني، در كتاب مشهور خود (اسفار) آورده است. چون اين مبحث، نقطة تلاقي نظر سه عارف بزرگ اسلامي يعني «محيالدين ابن عربي»، «مولانا جلالالدين بلخي» و «ملاصدرا» است بمناسبت اين همايش، [1] موضوع اصلي اين مقاله و سخنراني قرار گرفت كه در همين مقاله به آن اشاره خواهيم كرد. اين ابهامِ ناشي از اشتراك كلمة «وجود مطلق» عيناً در شعر مولانا نيز پيش ميآيد، آنجا كه در مثنوي معروف خود ميگويد:
ما عدمهاييم و هستيهاي ما
تو وجود مطلق فاني نُـما [2]
تو وجود مطلق فاني نُـما [2]
تو وجود مطلق فاني نُـما [2]
ما عدمهاييم هستيها نُـما
تو وجود مطلقي هستي ما
تو وجود مطلقي هستي ما
تو وجود مطلقي هستي ما
ما همه شيران ولي شـير عـلم
حملهشان پيدا و ناپيداست باد
آنك ناپيداست از ما كم مباد [3]
حملهشان از باد باشد دم بدم
آنك ناپيداست از ما كم مباد [3]
آنك ناپيداست از ما كم مباد [3]
بـادِ مـا و بـود مـا از داد تست
لذت هستـي نمودي نيست را
عاشق خود كرده بودي نيست را
هستي مـا جـمله از ايـجاد تست
عاشق خود كرده بودي نيست را
عاشق خود كرده بودي نيست را
هستي انـدر نيستي بتوان نـمود
... خـواري و دونـي مِسـها برملا
نــفسها آيــيـنة وصـف كــمال
زانك ضد را ضد كند ظاهـريقين
زانك با سر كـه پديد است انگبين [4]
مـال داران بـر فقير آرنـد جود ...
گـــر نباشد كــي نُــمايد كيميا
وان حــقارت، آيـنة عــزّ و جلال
زانك با سر كـه پديد است انگبين [4]
زانك با سر كـه پديد است انگبين [4]
دائــماً او پـــادشاه مــطلق است
او بخود نايد ز خود آنجا كه اوست
هــيچ دانــايي كــمال او نــديـد
در كــمالش، آفــرينش ره نـيافت
دانش از ره رفت و پيشش ره نيافت
در كـمال عــزّ خود مستغرق است
كي رسد دست خرد آنجا كه اوست
هــيچ بـــينايي جــمال او نـديـد
دانش از ره رفت و پيشش ره نيافت
دانش از ره رفت و پيشش ره نيافت
لذت هستـي نمودي «نيست» را
... مـا نبوديم و تقاضامـان نبـود
نـقش باشـد پيش نقاش و قلـم
گـاه نـقشش ديو و گه آدم كند
دست نـي تا دست جنباند بدفع
نـطق نـي تـا دم زنـد از ضـرّ و نفع
عاشق خود كرده بودي «نيست» را ...
لطـف تـو «ناگفتة» مـا مـيشنـود
عـاجز و بسته چو كودك در شكـم
گـاه نقشش شـادي و گـه غـم كند
نـطق نـي تـا دم زنـد از ضـرّ و نفع
نـطق نـي تـا دم زنـد از ضـرّ و نفع
«ما عدمهاييم و هستيهاي ما
تو وجود مطلقي فاني نما»
تو وجود مطلقي فاني نما»
تو وجود مطلقي فاني نما»
ما همه شيران ولي شـير عـلم
حملهشان پيدا و ناپيداست باد
آنك ناپيداست از ما كم مباد
حملهشان از باد باشد دم بدم
آنك ناپيداست از ما كم مباد
آنك ناپيداست از ما كم مباد
«آنچه ناپيداست از ما كم مباد
جان فداي آنكه ناپيداست باد».
جان فداي آنكه ناپيداست باد».
جان فداي آنكه ناپيداست باد».
* متن مقاله و سخنراني است كه در كنگره ابن عربي و مولوي دانشگاه كمپلوتنسه ـ مادريد ـ اسپانيا نوشته و قرائت شده است. 1. اين مقاله براي همايشي تهيه و قرائت شده كه در دانشگاه كمپلوتنسه مادريد (اسپانيا) بدعوت همان دانشگاه و مولوي و ابنعربي شناسان برگزار شده بود. نويسنده اصرار داشته كه مقالة او در عين پرداختن به ابنعربي و مولوي به ملاصدرا نيز مربوط باشد و يك مسئله از هر سه زاويه بررسي شود. 2. مثنوي تصحيح نيكلسن، ج 1، بيت 602. 3. همان، بيت 603 و 604. 4. همان، بيت 3202. 5. مصباح الهدايه با ترجمه آقاي فهري، ص 25و 28. 6. اسفار، ج 2، ص 330؛ شرح مشاعر لاهيجي، ص 182. 7. همان، ص 337 و 336: «الوجود الحق هو الله تعالي و الوجود المطلق فعله و الوجود المفيد أثره» و نيز «إنّ الوجود الحق هو الخالق تعالي لا الوجود المطلق و لا المقيدة»: ص 410، العروة. 8. همان، ص 334. 9. خداوند مخلوقات را (نخست) در تاريكي آفريد سپس نور (وجود) بر آنها تاباند ( و پاشيد)