مقالة درآمدي بر جايگاه مصلحت در فقه با هدف بررسي پرسشهاي مهم دربارة رابطه فقه و مصلحت تدوين شده است. در اين مقاله، پس از توضيح برخي واژگان و طرح موضوع، به پيشينه كاربرد مصلحت در فقه و اصول شيعه وسنّي پرداخته شده؛ سپس مباحث اصلي در سه بخش ادامه يافته است. در بخش اوّل، مصلحت، پاية جعل احكام شرع كه بهوسيله شارع مقدّس در نظر گرفته ميشود، مورد بررسي است. در بخش دوم، مصلحت بهصورت ابزاري كه تشخيص و تعيين آن به استنباط حكم كلّي شرعي بينجامد بررسي شده است. در همين بخش، به مبحث معروف مصالح مرسله در اصول فقه اهلسنّت اشارهاي رفته است. در بخش سوم كه حسّاسترين بخش مقاله است، مصلحت بهصورت پاية صدور حكم حكومتي و ابزاري در مديريت جامعه مورد بررسي فشرده قرار گرفته و دغدغة اصلي اين بخش اين است كه چگونه ميتوان از اين ابزار استفاده كرد و به اصول و مباني ديني و فقهي هم به ادارة جامعه پايبند بود.
واژگان كليدي:
مصلحت، جعل احکام شرع، رابطه فقه و مصلحت، مصالح مرسله، حکم حکومتي، ابزار مديريت جامعه.
1 . طرح موضوع و پرسشها
مصلحت، عنواني آشنا و پركاربرد در فقه و اصول است. مفهوم خير، صلاح و منفعت كه از واژه مصلحت فهميده ميشود ميتواند همة خواستهها و آرزوهاي انسان را پوشش دهد؛ هر چند در مصاديق آن اختلاف و اشتباه فراواناست. اديان الاهي بهطور عام و دين اسلام بهطور خاص مدّعي خير و صلاح بشر هستند كه از طريق آن، سعادت ورستگاري انسان رقم ميخورد (قولوا لااله الااللَّه تفلحوا). صلاح، خير و سعادت وقتي بهدست ميآيد كه دستورها و خواستههاي اسلام جامه عمل بپوشد (مَنْ عَمِلَ صَالِحا ًمِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً (نحل (16): ص 97)؛ بنابراين، مصلحت و عمل، ارتباط نزديك ومستقيم مييابند. در مجموعة آموزهها و معارف اسلامي، شاخهاي كه با عمل و رفتار بيش از ساير شاخهها مرتبط ميشود، فقه است تا آنجا كه موضوع اصلي فقه را از جنس افعال شمردهاند؛ از اين رو مصلحت و فقه هم ارتباط روشن و منطقي مييابند. حلقه اتّصال فقه و مصلحت، همان عمل و رفتار است؛ به اين گونه كه فقه، اعمال و رفتار را ساماندهي ميكند تا انسان از رهگذر آن به خير و صلاح دست يابد. دربارة رابطه فقه و مصلحت كه اصل آن فيالجمله چنانكه گفته شد، قابل انكار نيست، پرسشهاي فراواني قابلطرح است. برخي از مهمترين اين پرسشها چنين است: آيا احكام شرع، تابع مصالح و مفاسد نفس الامري است؟ آيااين مصالح و مفاسد براي انسان قابل درك است يا فقط جاعل احكام از آنها آگاهي دارد؟ آيا مصلحت فقط در جعلاحكام رعايت شده يا در اجراي آن هم بايد مصلحت سنجي كرد؟ آيا بر اين اساس ميتوان مصالح را به دو قسم مصالح جعل احكام و مصالح اجراي آن تقسيم كرد؟ آيا ميتوان با تفكيك گوناگون حوزههاي احكام مانند تفكيكحوزة عبادات از معاملات، مصالح نفسالامري را در برخي از حوزهها براي انسان قابل درك دانست و در برخي ديگرغير قابل درك؟ اگر مصالح، پاية استنباط احكام شرع باشد، ضوابط آن چيست؟ آيا مصالحي كه در ولايات و بهويژهولايت كبرا يعني ولايت حكومت مشروع اسلامي مطرح ميشود، ضابطهمند است؟ ضوابط آن كدام است؟ مرجع تشخيص اين مصالح چه كسي يا چه نهادي است؟ و.... پاسخ كامل و دقيق به اين پرسشها فرصت طولاني به اندازه پژوهشي چند صد صفحهاي و شايد بيشتر و تواناييعلمي گسترده ميطلبد. در اين نوشتار، براي اينكه صرفاً درآمد و آغازي براي اين مباحث سامان دهيم، ابتدا نگاهيگذرا به پيشينه مصلحت در فقه و اصول فقه مياندازيم؛ سپس به كاربردهاي آن در سه مرحلة اساسي احكام شرعتوجّه ميكنيم. اين مراحل عبارتند از مرحلة جعل و تشريع احكام، مرحلة استنباط و استخراج آنها بهوسيله مجتهدانو سرانجام مرحلة اجرا و امتثال خواستهها و احكام كلّي شرعي؛ بنابراين، پس از اين مقدّمه، نوشتار را در چهار بخش اصلي پي خواهيم گرفت.
2. پيشينه مصلحت در فقه
فقه اهل سنّت به ادلّه تاريخي و عقيدتي، گرايش بيشتري به طرح و بررسي مصلحت بهصورت راهي برايدستيابي به احكام شرع داشته است. برخي از نويسندگان اهلسنّت، تاريخ توجّه به مصلحت را زمان خليفه اوّلنوشتهاند كه مهمترين آن اقدام به گردآوري قرآن بر پاية مصلحت حفظ دين بوده است (شاطبي، 1995: ج 2،ص113). همچنين تضمين صنعتگران بر پاية مصلحت حفظ اموال و كالاهاي مردم در دست آنان، حكم قصاص چندنفر به جرم قتل يك نفر از ديگر مثالهايي است كه براي تشخيص حكم شرع بر پاية مصلحت بين صحابه و تابعان درهمان قرون نخستين اسلام رواج داشته است (همان؛ البوطي، بيتا: ص 308 به بعد). مصلحت كه پاية استنباط و اجراي احكام پيشين بود، با تدوين و تحوّل دانش اصول، به تدريج جاي خود را درمنابع فقه اهلسنّت باز كرد. عنوان معروف اين منبع، «مصالح مرسله» است كه يك قسم از اقسام مصلحت ازجهت اعتبار و عدم اعتبار شرعي است (مصلحتي كه دليل شرعي بر اعتبار آن هست، مصلحت معتبر؛ مصلحتي كهدليل شرعي بر عدم اعتبار يا الغاي آن وجود دارد، مصلحت ملغا، و مصلحتي كه نه دليل بر اعتبار و نه دليل بر الغادارد، مصلحت مرسل ناميده ميشود). كاربرد مصلحت در فقه شيعه، داستان ديگري دارد. در روايات گوناگون از پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله وسلم و امامان معصومعليهم السلامموارد بسياري را ميتوان سراغ گرفت كه در آنها مصلحت براي نيازها و مقتضيات زمان به كار رفته است؛ از جملهصرف درآمد زمينهايي كه طيّ جنگ با كافران به دست مسلمانان افتاده در مصالح مسلمانان، لزوم رعايت مصالحموقوفٌ عليهم بهوسيله متولّي وقف، لزوم رعايت مصالح يتيم بهوسيله سرپرستان او، رعايت مصلحت در ارتباط با نوع رفتار با اسيران جنگ، رعايت مصلحت در گرفتن جزيه و.... فقيهان نيز در ابواب گوناگون فقه از مصلحت سخنگفتهاند؛ از جمله در ابواب فقهي مكاسب محرّمه، بيع، حجر، وقف، جهاد، حدود و تعزيرات. بهطور معمول، هر جا سخن از ولايت و تولّي بر امر يا كسي در فقه مطرح شده، رعايت مصلحت يا عدم مفسده مورد تولّي هم مطرح شده است. مصلحت در كاربرد شيعي آن، از سطح مباحث فقهي، به تدوين و تنظيم اصولي آن در كتابهاي رايج و متداول اصول فقه نرسيده است. شايد عمده دليل اين نكته كه تفاوت طرح مسألة مصلحت را نزد شيعه و سنّي هم رقم ميزند،عدم حجّيت مصلحت بهصورت پاية استنباط حكم شرعي نزد شيعه باشد؛ البتّه سنّيان نيز همگي بر اعتبار مصالحمرسله اتفّاقنظر ندارند؛ امّا اصولاً قياس كه نزد غالب اهلسنّت رواج و اعتبار فراوان دارد، نزد بسياري از آنان پايگاهگرايش به مصالح مرسله شده است (بنگريد از اين قلم، احكام حكومتي و مصلحت، ص 119).
3. مصلحت پاية جعل و تشريع احكام شرع ي
يكي از مشهورات كلامي شيعه، تبعيّت احكام از مصالح و مفاسد نفسالامري است. مقصود اين است كه جعلاحكام بهوسيله شارع مقدّس بر پاية جلب مصلحت و دفع مفسده است. احكام براي انسان جعل ميشود؛ پسمقصود از جلب مصلحت و دفع مفسده پاية آنها هم با انسان لحاظ ميشود؛ بنابراين، جعل احكام شرعي بر پايةجلب مصلحت و دفع مفسده انسانها است. خصوصيت باور شيعه (يا در تعبير كلامي آن) عدليه، در«نفسالامري» بودن مصالح و مفاسدي است كه در جعل احكام لحاظ شده. قول مقابل كه به اشاعره نسبتداده ميشود به انكار نفسالامري بودن مصالح و مفاسد مربوط است؛ امّا اينكه به صورت سربسته و اجمالي، احكامشرع، تأمينكننده سعادت بشر يعني جلب مصالح و دفع مفاسد براي او است، مورد انكار هيچ مسلماني نيست.توضيح اينكه شيعه ميگويد: مصالح و مفاسد واقعي و نفسالامري براي انسان، جدا از جعل و خواسته تشريعي شارع وجود دارد كه در نظام علّي و معلولي تكويني عالم، انسان ميتواند با انجام رفتارهايي، باعث جلب آنها به خود يادفع آنها از خود شود؛ امّا قول مقابل بر آن است كه جدا از جعل و خواسته تشريعي شارع، مصلحت و مفسدهايوجود ندارد. مصلحت و مفسده انسان همان است كه شارع در رفتار انسانها فعلاً (انجام دادن) و تركاً (انجام ندادن) ميخواهد. تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نفسالامري، از نتايج گزاره كلامي معروف در كلام شيعه است كه ميگويد: افعالخداوند متعالي هدفمند است و فعل خرافي (بدون غرض، غيرهدفدار) براي او محال است. (امام خميني، 1372 ش، ج 2، ص 300). با توضيح آن گزاره و بحثي كه دربارة آن در كلام شيعه وجود دارد، ابتناي تبعيت احكام ازمصالح و مفاسد بر آن گزاره روشن ميشود. خواجه نصيرالدينرحمه الله در تجريدالاعتقاد مينويسد: و نف ي الغرض يستلزم العبث و لا يلزم عوده اليه. مرحوم علاّمه حلّي در شرح آن ميگويد: متكلّمان دربارة هدفمند بودن افعال الاه ي اختلاف كردهاند. معتزله بر اين باورند كه افعال خداوند متعال ي هدفمنداست و خداوند، كار بدون فايده انجام نم ي دهد؛ امّا اشاعره م ي گويند: محال است كه افعال خداوند، معلَّل به اغراضو مقاصد شود. برهان بر صحّت نظر معتزله اين است كه هر فعل ي اگر برا ي غرض ي نباشد، عبث خواهد بود و از آنجا كهعبث، امر ي قبيح است، برا ي خداوند متعال ي محال خواهد بود؛ بنابراين اگر افعال خداوند هدفمند نباشد، محال لازمم ي آيد؛ پس افعال خداوند هدفمند است؛ امّا دليل اشاعره عبارت از اين است كه هر فاعل ي كه افعال خود را برا ي غرض ي انجام م ي دهد، ذاتاً فاعل ناقص خواهد بود؛ زيرا در صورت ي فعل را برا ي غرض انجام م ي دهد كه بخواهد باتحقّق آن غرض، نقص خود را برطرف كند؛ پس هدفمند بودن فعل، با نقص فاعل ملازم است. از آنجا كه نقص برخداوند متعال ي محال است، لازمه آن يعن ي هدفمند بودن افعال هم برا ي او محال خواهد بود. اين دليل مردود است؛زيرا بين هدفمند بودن فعل و نقص فاعل، تلازم برقرار نيست. توضيح آنكه هدفمند بودن فعل وقت ي ملازم با نقصفاعل است كه غرض و نفع فعل به خود فاعل برگردد؛ امّا در صورت ي كه غرض فعل به غير فاعل بازگردد، هدفمندبودن فعل ملازم با نقص فاعل نخواهد بود؛ از همين رو گفته م ي شود: خداوند متعال ي جهان را برا ي نفع خود جهان، نهنفع خودش آفريد. ( علامه حلي، 1399 ق / 1979 م: ص 331، با اندكي توضيح اين قلم). توضيح ابتناي تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نفسالامري بر مسألة كلامي پيشگفته اين است كه جعل احكام شرع بهوسيله خداوند، با واسطه معصوم* (بنابر بحثي كه در تفويض جعل احكام به معصوم* است) و واسطهيابي او صورت ميگيرد. طبق باور كلامي مبني بر هدفمند بودن افعال الاهي، جعل احكام كه مصداقي است ازافعال الاهي هدفمند خواهد بود، هدف آن، برابر بياني كه پيشتر از علاّمه حلّيرحمه الله در گفتوگو با اشاعره روشن شد، نفعي است كه در نتيجه آن جعل، عايد انسانهايي ميشود كه احكام براي آنها جعل شده است. پيگيري كلامي و فلسفي تبعيّت احكام از مصالح و مفاسد، فرصت و تفصيل فراوان ميطلبد كه از چارچوب اينمقاله خارج است؛ امّا تذكر دو نكته در اينجا ضرورت دارد: 1. اينكه مسألة تبعيّت احكام شرع از مصالح و مفاسد نفسالامري از شاخههاي غرضمند بودن افعال الاهي است،نكتة مهمّي را دربارة امكان دستيابي انسان (مجتهد جامعالشرائط) به مصالح و مفاسد احكام كه گاهي از آنها بهملاكات يا مناطات احكام ياد ميشود به ما ميآموزد. لازم است توجّه شود كه گاهي ملاكات و مناطات احكام گفتهميشود و منظور علل مستنبطه شرعية احكام است كه از ادلّه شرعيه ميتوان استنباط كرد. در اين صورت، مجتهد درواقع، موضوع اصلي حكمي را كه شارع جعل كرده است، در مييابد، نه اينكه لزوماً به مصلحت و مفسده نفسالامريرسيده باشد. از آنجا كه فاعل يا جاعل احكام شرع خداوند متعالي است، آن كه به مصالح و مفاسد احكام (غرضجعل احكام) به طور كامل آگاه است، بالاصاله، خود خداوند است. هيچ تلازمي بين تبعيّت احكام از مصالح و مفاسدنفسالامري و امكان يا ضرورت آگاهي انسان از آن مصالح و مفاسد وجود ندارد. خلطي كه متأسفانه در برخي ازنوشتهها و گفتهها دربارة استنباط احكام شرع از روي مناطات و ملاكات احكام صورت ميگيرد، از مغفول واقع شدن همين نكته ناشي است. گاهي در جهت استدلال براي امكان استنباط احكام از روي ملاكات و مناطات از اين مقدّمهاستفاده ميشود كه احكام شرع، تابع مصالح و مفاسد نفسالامري است؛ در حالي كه بين «تبعيّت احكام از مصالحو مفاسد» و «امكان دستيابي و آگاهي انسان به آنها» تلازمي وجود ندارد. بين تبعيت احكام از مصالح ومفاسد و آگاهي جاعل و تشريعكننده آن احكام به مصالح و مفاسد ملازمه وجود دارد؛ البتّه امكان دستيابي انسان بهمصالح و مفاسد احكام و در نتيجه استنباط احكام از روي آنها هر چند فيالجمله و به نحو موجبه جزئيه ممكن استبا ادلّة ديگري اثبات شود. منظور اين است كه مسألة تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نفسالامري آن را اثبات نميكند. يگانه نكتهاي كههست، اگر كسي بخواهد زمينة امكان دستيابي به احكام شرع از طريق مصالح و مفاسد نفسالامري را فراهم آورد،بهطور طبيعي لازم است ابتدا اثبات كند كه احكام شرع بر مصالح و مفاسد نفسالامري بنا شده است. نتيجه نهايي اينميشود كه گزاره تبعيت احكام از مصالح و مفاسد نفسالامري فقط ميتوانستند مقدّمهاي از مقدّمات استدلال بهامكان دستيابي به احكام از روي مصالح و مفاسد نفس الامري، قرار گيرد. لازمه اين سخن اين است كه اگر كسي منكرتبعيت احكام از مصالح و مفاسد نفسالامري باشد، هرگز نميتواند ادّعا كند كه ميتواند از روي مصالح و مفاسد نفسالامري به احكام شرع پيببرد. 2. مصلحت و دفع مفسده بهصورت پاية جعل و تشريع حكم، به چهار صورت متصوّر است؛ زيرا مصلحت يا دفعمفسده، يا به خود حكم يا به متعلّق آن مربوط است در صورت دوم، مصلحت يا دفع مفسده ممكن است خودشمتعلّق حكم باشد و ممكن است خودش متعلق حكم نباشد؛ بلكه بر تحقّق متعلّق حكم مترتّب شود. در صورت اوّلنيز ممكن است مصلحت يا دفع مفسده با خود حكم كه مجعول شارع است، محقّق شود (اين صورت را تصوّرصرف دانستهاند و در جعل احكام شرعي امكان وقوع ندارد و توضيح آن به زودي ميآيد). ممكن است چيزي باشد كه بر اطاعت حكم مترتّب شود؛ بنابراين، چهار صورت ذيل متصوّر است كه با مثالهايفرضي در پي ميآيد: 1. مصلحت يا دفع مفسده، خودش متعلّق حكم است؛ مانند امر به سير و سلوك ال ي اللَّه تعال ي . 2. مصلحت يا دفع مفسده، خودش متعلّق حكم نيست؛ بلكه بر متعلّق حكم مترتّب م ي شود. امر به نماز كه با تحقّقنماز، مصالح ي مانند قربال ي اللَّه يا پرهيز از فحشا بر آن مترتّب م ي شود. 3. مصلحت يا دفع مفسده، با جعل خود حكم محقّق م ي شود. اين صورت است كه گفته شده امكان وقوع ي آن درجعل احكام شرع ي نيست. محقّق نائينيرحمه الله در اين باره مينويسد: اين باور كه بگوييم مصلحت در خود امر شرع ي است، نادرست است؛ زيرا در اين صورت لازم م ي آيد مصلحت بهمجرّد فعل شارع كه همان جعل حكم شرع ي است، محقّق شود در صورت ي كه حكم شرع، برا ي انبعاث و انزجارمكلّف است و مصلحت يا دفع مفسده با امتثال امر و نه ي شارع بهوسيله مكلّف حاصل م ي شود ( نائيني، 1406 ق: ج3، ص 59 با اندك ي توضيح اين قلم ) ؛ ولي بايد توجّه داشت كه اين سخن فقط دربارة احكام تكليفي درست است؛ امّا در احكام وضعي ميتوان گفت كهخود حكم يعني نفس جعل شارع مصلحت دارد، نه اينكه شارع چيزي را جعل كرده باشد تا در اثر اطاعت مكلّف درآن يا مترتّب بر آن، مصلحتي حاصل شود؛ براي مثال، جعل ملكيّت و زوجيت در روابط انسانها، خودش مصلحتدارد كه طيّ آن، روابط انسانها منظّم و سامان يافته ميشود. (شايد منظور مرحوم آيتاللَّه خويي در مصباحالاصول ازاينكه «در احكام وضعيه، مصالح تابع خود احكام است»، همين باشد. بنگريد: مصباحالاصول، ج 2، ص 43): هذاكله بناء علي ما هو المشهور من مذهب العدليه من تبعية الاحكام للملاكات في متعلقاتها و اما علي القول بكونها تابعةللمصالح في نفسها كما مالاليه صاحبالكفاية في بعض كلماته و كما هو الحال في الاحكام الوضعيه مثل الملكيّة و الزوجيه ونحوها فالاشكال مندفع...؛ البتّه در احكام وضعيه نيز سرانجام، فعل اختياري انسان در جلب مصالح و دفع مفاسد دخالت دارد؛ ولي دخالت آنوقتي است كه شارع، آن احكام وضعيه را موضوع احكامي قرار دهد كه متعلّق به رفتار انسان باشد. 4. مصلحت يا دفع مفسده بر نفس اطاعت حكم شرعي مترتّب ميشود؛ مانند اوامر و نواهي امتحاني كه مصلحتآنها مربوط به اظهار اطاعت و عبوديت عبد به مولاي خود است. (چهار صورت مذكور در متن برگرفته از اين دومنبع است: محقق نائيني رحمه الله فوائدالاصول: ج 3، ص 59 و امامخمينيرحمه الله انوارالهدايه ج 2، صص 299 تا 301). توجّه و عدم غفلت از صورتهاي گوناگون اخذ مصلحت بهصورت پاية تشريع احكام شرع باعث پرهيز از برخياشتباهات خواهد شد. وقتي گفته ميشود احكام، تابع مصالح و مفاسد نفسالامري است، هر يك از صورتها ميتواند قابل وقوع باشد. دليل كلامي پيشگفته هيچيك از اين صورتها را تعيين نميكند و با هر يك از آنها قابلسازگاري است؛ زيرا اين دليل مبتني بر غرضمندي افعال خداوند است كه ميتواند با هر يك از صورتهاي پيشينهماهنگ باشد؛ بنابراين نميتوان از قول به تبعيّت احكام از مصالح و مفاسد نفسالامري نتيجه گرفت كه همه احكامشرعي در متعلّق خود مصلحت نفسالامري دارد. شايد مصلحت در نفس اطاعت و اظهار عبوديّت باشد.
4. مصلحت و استنباط احكام شرع ي
دومين مرحله از بررسي مصلحت در فقه به جايگاه مصلحت در استنباط حكم شرعي مربوط ميشود. پرسش اصلي در اينجا اين است كه آيا ميتوان مصلحت را پاية استنباط و استخراج احكام كلّي شرعي پنداشت. بهعبارت ديگر، آيا مصلحت به صورت منبع اصول فقهي همچون قرآن و سنّت براي استنباط احكام شرعي، حجيّت واعتبار لازم را دارد يا نه؟ همچنانكه پيشتر اشاره شد، اين بحث از ديرباز بين اهلسنّت در اصول فقه مطرح بوده است كه آيا مصالح بهصورت يكي از منابع احكام، حجيّت دارد يانه. اين بحث را تحت عنوان «مصالح مرسله» مطرح كردهاند. در اينجا به صورت فشرده به تعريف و نقل و نقد ادلّه حجيّت مصالح مرسله ميپردازيم.
تعريف مصالح مرسله
بهرغم شهرت و سابقه ديرينه مصالح مرسله در اصول فقه اهلسنّت، بر سر تعريف دقيق آن نزد صاحبنظران اختلاف است؛ همچنانكه به اسامي ديگري هم خوانده ميشود: مناسب مرسل، مرسل غريب، مناسب مرسل ملائم (بنگريد: بوطي، ضوابطالمصلحه، مسلمالثبوت و محمد خضري بكر، اصولالفقه). آنچه مورد اتّفاق است اينكه در مصلحت مرسل، دليل شرعي خاص بر اعتبار يا بر الغا (عدم اعتبار) آن وجود ندارد. آنچه مايه اختلاف است و در بررسي ادلّة حجيّت هم تأثير گذاشته، ضرورت داخل بودن مصلحت مرسل است در آنچه مقاصد كلّي شرعيخوانده ميشود. اين مقاصد يا مصالح عبارتند از مصلحت دين، نفس، عقل، نسل و مال (براي تفصيل بيشتربنگريد: همين قلم، احكام حكومتي و مصلحت، ص 116 به بعد)
اقوال در حجّيت مصالح مرسله
برخي در حجّيت مصالح مرسله براي اثبات حكم شرعي از روي آن، چهار قول را گزارش كردهاند: حجيّت مطلقاً،عدم حجيّت مطلقاً، حجّيت در صورتي كه مصلحت با اصلي از اصول شرع مناسبت داشته باشد (داخل بودن درمقاصد كلّي شرع) و حجّيت در صورتي كه مصلحت ضرور (در مقابل، حاجي و تزييني، مصلحت را بر اساس ترتيباهميّت به اين سه قسم تقسيم ميكنند: بنگريد: احكام حكومتي و مصلحت، ص 112)، قطعي و كلّي باشد (شوكاني، ارشادالفحول، ص 212).
بررس ي ادلّه موافقان حجّيت
موافقان حجّيت مصالح مرسله براي اثبات نظر خود به ادلّهاي استدلال كردهاند. در اينجا به دو نمونه مهمتر ازآنها همراه با نقدي كه بر هر يك وارد شده، اشاره ميكنيم (براي تفصيل بيشتر، بنگريد: احكام حكومتي و مصلحت، ص141 به بعد).
1. عمل صحابه پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله وسلم، تابعان و پيشوايان مذاهب:
پيش از اين، تاريخچه تمسّك به مصالح مرسله نزد اهلسنّت مورد اشاره قرار گرفت. همين تاريخچه با تفصيل و تبيين بيشتر، دستمايه استدلال براي حجّيت مصالح مرسلهقرار گرفته است. كبراي كلّي اين استدلال، حجّيت عمل صحابه و اجماع است كه نزد اهل سنّت بهصورت منابع معتبرشرعي در جاي خود ذكر شده است (بنگريد: محمدتقي الحكيم، الاصول العامه، ص 389 در و رمضان البوطي، ضوابطالمصلحه). در منبع اخير به تفصيل سابقه تمسّك به مصالح مرسله از عصر صحابه تا زمان پيشوايان مذاهب عمدهاهلسنّت (مالك، ابوحنيفه، شافعي، ابنحنبل و...) آورده، و سرانجام تلاش شده حجّيت آن بهصورت امر مسلّمي القا شود. اين دليل در يك بحث مقارن از حيث كبرا و صغراي استدلال مخدوش است. خدشه كبروي از آن رو است كه هيچدليل قابل قبول عقلي و نقلي بر حجّيت قول يا عمل صحابه، بدون اينكه ملازمهاي با قول يا عمل پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله وسلمداشته باشد، اقامه نشده است (بنگريد: الاصول العامه للفقه المقارن، ص 439 به بعد)؛ امّا خدشه صغروي اين است كهبر فرض ثبوت تاريخي و روايي موارد ذكر شده، روشن نيست كه در اين موارد نظر صحابه و تابعان به مصالح مرسلهبوده است. توضيح اينكه در آن زمان به طور مسلّم هنوز مصالح مرسله، منبع شناخته شده و مدوّن براي اثبات احكامشرعي نبوده است. رفتارها و گفتارهايي كه امروزه ميتوان بر اساس مصالح مرسله توجيه كرد، شايد در نظر صحابه وتابعان، برآمده از ادلّه شناخته شده مانند كتاب و سنّت بوده است.
2. دليل عقلي:
برخي از اصوليهاي اهلسنّت براي اثبات مصالح مرسله به دليل عقلي تمسّك ميكنند كه خلاصه آنچنين است: حوادث و رخدادها ي جهان نامتناه ي است؛ در حال ي كه احكام شرع ي قابل استنباط از كتاب، سنّت و قياسصحيح، محدود و متناه ي است. از سو ي ديگر، شريعت اسلام برا ي همه دورانها و همه حوادث عالم حكم دارد. دراين صورت، راه ي جز اين نيست كه برا ي پاسخگوي ي شريعت به نيازها ي نامحدود، باب مصلحتانديش ي را بگشاييمتا بتوانيم برا ي همه وقايع، حكم شرع ي داشته باشيم ( محباللَّه عبدالشكور، بيتا: ج 2، ص 266 ) . در پاسخ اين دليل، برخي از خود عالمان سنّي گفتهاند: نامحدود بودن وقايع، دليل بر حجّيت مصالح مرسله نم ي شود؛ زيرا از عمومات و اطلاقات كتاب و سنّت و آنچه از قياس صحيح قابل استنباط است، احكام بسيار زياد ي استنباط م ي شود. اگر برا ي مورد ي از حوادث نتوانيم حكم ي را از اين منابع استنباط كنيم، همين كاف ي است كه حكم آن مورد رااز ديدگاه شريعت مباح بدانيم؛ زيرا ادلّه شرعيه به ما گفتهاند كه هر كجا حكم ي نيافتيم، حكم شرع ي آن اباحه است ( همان و نيز بنگريد: الاصول العامه، ص 388 ) .
بررسي ادلّه مخالفان حجّيت مصالح مرسله
مخالفان حجّيت مصالح مرسله، ضمن نقد ادلّه موافقان، ادلّهاي را هم بر عدم حجّيت اقامه كردهاند كه به دو نمونهمهمتر آن اشاره ميشود (براي تفصيل بيشتر، بنگريد: احكام حكومتي و مصلحت، ص 144 به بعد). 1. تمسّك به مصالح مرسله، اعتراف به نقص شريعت و عدم فراگيري آن جميع وقايع و حوادث را در پي دارد؛ زيرا پذيرش حجّيت مصالح مرسله به اين معنا است كه فراتر از احكام موجود در كتاب و سنّت به احكام ديگري كه بر پايةمصلحتانديشي بهدست ميآيد، نيازمند هستيم (الاصول العامه، ص 400 به نقل از مصادر التشريع فيما لانصَّ فيه، بااندكي توضيح). در پاسخ به اين دليل گفتهاند: طرفداران مصالح مرسله با اقامه ادلّه خود بر حجّيت مصالح مرسله حكم استنباط شده بر پاية مصالح مرسله را جزئ ي از شريعت و احكام جامع آن بهشمار م ي آورند ( همان، ص 401 ) . 2. مصالح مرسله اغلب علم و قطع به حكم شرعي را سبب نميشود؛ بلكه حدّاكثر اسباب ظن به آن را فراهمميآورد. حال، با ردّ ادلّه اقامه شده از سوي طرفداران حجّيت مصالح مرسله بر حجّيت اين ظنّ خاص، خودبهخود عدم حجّيت آن اثبات ميشود؛ زيرا اصل اوّلي در ظنون، عدم حجّيت است. اين اصل اوّلي مطابق آيات و روايات،مانند آيه شريفه «إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» (يونس (10): 36)، در جاي خود اثبات شده است (الاصولالعامه، ص 403). ممكن است به اين استدلال چنين پاسخ داده شود: سيره عقلا هميشه بر اين امر مستقر بوده استكه وقتي تشخيص دهند عملي براي آنها مفيد است، به آن اقدام ميكنند و به مجرّد احتمال وجود مفسدهاي واقعي،از انجام آن خودداري نميكنند. از طرف شارع مقدّس ردعي بر اين سيره صورت نگرفته؛ در حالي كه سيره، موردابتلاي فراوان بوده است. همين كافي است كه رضايت و امضاي شارع مقدّس را بر آن بهدست آوريم (اقتباس ازسيدحسن مرعشي مقاله مصلحت و پايههاي فقهي آن، مجله قضايي و حقوقي دادگستري جمهوري اسلامي ايران،شماره 6، ص 23). اين پاسخ، خود دليلي بر حجّيت مصالح مرسله براي استنباط احكام شرع از روي آن است؛ ولي به نظر ناتمامميرسد. اوّلاً آيا اين سيره دربارة امور شرعي كه در آنها استناد به شارع، محور اصلي است، مورد عمل قرار ميگيرد يافقط دربارة اموري است كه نفع و ضرر در آنها در اختيار خود انسان است؟ براي مثال، انساني كه قصد معاملهاي را دارد، با سبك و سنگين كردن مصالح و مفاسد آن معامله براي خود، به ايننتيجه ميرسد كه در مجموع، مصلحت آن برتر است؛ هر چند اين نتيجهگيري ظنّي است و در كنار آن، احتمالموهومي بر ترجيح مفسده آن هم وجود دارد. ممكن است بگوييم: در چنين مواردي، سيره بر عمل كردن به مصلحتمظنون است كه البتّه درجه ظنّي بالايي هم بايد داشته باشد. به نظر ميرسد احتمال دوم مقرون به صواب است؛ چراكه عاقلان به مقتضاي عقل خود در امور شرعي كه در آن استناد به شارع، محور اصلي است همچون امور عرفي كه درمقام تصميمگيري در امور خود هستند، عمل نميكنند. احتمال عدم شمول سيره عقلايي بر تشخيص احكام شرعي،كافي است تا نتوانيم در مسألة مورد بحث به آن تمسّك كنيم. ثانياً اگر فرض كنيم كه سيره مورد ادّعا در مسأله وجود دارد، بايد گفت كه اين سيره نه تنها مورد امضا نيست، بلكهمورد ردع صريح شارع مقدّس قرار گرفته است. روايات فراوان و صريحي كه ما را از پيروي عقل خود در مصلحتسنجيهاي آن براي تشخيص احكام شرع باز داشته، رادع چنان سيره فرضي خواهد بود؛ بهطور نمونه، در روايتيميخوانيم: ان ديناللَّه عزوجل لايصاب بالعقول الناقصه و الآراء الباطله و المقاييس الفاسده... (جامع احاديث الشيعه ج 1، ص 334. اين روايتدر بابي مفصّل و طولاني با همين مضامين نقل شده است). دين خداوند عزوجل از طريق عقلهاي ناقص و رأي نظرهاي بيپايه و سنجشهاي نادرست قابل دسترس نيست.
5 . مصلحت، پاية مديريت جامعه و صدور احكام حكومتي
مرحلة سوم از كاربرد مصلحت، در مورد مديريت جامعه به معناي عام و لغوي مديريت و صدور احكام حكومتياست. اينكه صدور احكام حكومتي را كنار مديريت جامعه به معناي پيشين ميآوريم، از آن رو است كه اساساً صدوراين احكام، برابر تعريف برگزيده آن (بنگريد: احكام حكومتي و مصلحت، ص 46 به بعد ـ به غلطنامه ضميمه كتاب توجّه فرماييد)، براي مديريت جامعه است؛ بلكه مديريت جامعه در نظام اسلامي بر پاية احكام حكومتي و ضوابط صدورآن انجام ميگيرد. (بايد توجّه داشت كه برابر تعريف برگزيده، احكام حكومتي منحصر به صدور از سوي رهبري يا لزوماً مبتني بر انتصابي بودن ولايت و حكومت نيست. در تعريف برگزيده، احكام حكومتي شامل هر نوع جعل، انشا،تصويب و حتّي تصميمي است كه در جهت ادارة جامعه از سوي متصديان و كارگزاران مشروع، بر اساس خواستههايخُرد و كلان اسلام در ادارة جامعه صورت ميپذيرد. اگر قيد خواستههاي اسلام و كارگزاران مشروع و مورد پسند اسلامرا از اين تعريف برداريم، احكام حكومتي در هر حكومتي چه اسلامي و چه غيراسلامي لزوماً وجود دارد). بايستهعنايت است كه مصلحت در مرحلة صدور احكام حكومتي و ادارة جامعه است كه در روزگار ما مورد پرسشها وچالشهاي فراوان قرار گرفته. در حقيقت، پس از تشكيل جمهوري اسلامي ايران با ادّعاي محوريت فقه شيعه درمحتوا، بلكه ساختار آن بود كه رفته رفته توجّه به عنصر مصلحت و چگونگي كاربرد آن در ادارة جامعه پيدا شد. ناآگاهي از مبنا، معيار، جايگاه و نقش مصلحت در ادارة جامعه در نظام اسلامي همچنانكه ميتواند به جمودفكري و انسداد رفتاري در ادارة جامعه منجر شود، ممكن است گمانهزني دربارة ناكارايي فقه و عدم امكان اجراي آندر هر زمان و مكاني را تقويت كند. خطر جمود فكري و انسداد رفتاري، متوجّه كساني است كه گمان ميكنند بايد آنچه را كه احكام اسلام ميدانند، همانطور كه در متون فقهي مدوّن است، كوركورانه و بدون توجّه به مقتضيات ومناسبات گوناگون و پيچيده جهان خارج به اجرا درآورند. اين يك نوع بيتوجّهي به جايگاه مصلحت در ادارة جامعه است. نوع ديگر كه پندار ناكارايي و بيثمر بودن پافشاري بر اجراي فقه اسلامي را در جامعه به دنبال دارد، بر اين باور نادرست بنا شده كه مصلحتگرايي در ادارةجامعه در نظام اسلامي به معناي چشمپوشي از اصول، موازين و احكام اسلامي است. كساني كه بر اين باور هستند مصلحتگرايي را كه در ادارة جامعه هم گزيري از آن نيست، گام نهادن در فرايندي ميدانند كه از آن به «عرفي شدنفقه» ياد ميكنند. اين فرايند سرانجام به كنار نهادن فقه به صورت يك مجموعه ثابت ميانجامد؛ كنار نهادني كهاگر عين جدايي دين از سياست نباشد، همانند و در حكم آن يا قريبالافق با آن خواهد بود. به نظر ميرسد كليد اصلي حلّ مسأله در گرو بيان ضوابط و معيارهاي تشخيص مصالحي است كه احكام حكومتيبر پاية آن بنا ميشود؛ البتّه پاسخ جامع و كامل وقتي روشن ميشود كه در يك بررسي مفصّل به مباني، منابع و مرجعتشخيص مصلحت در نظام اسلامي هم پرداخته شود؛ امّا در اين مجال فقط به همان كليد اصلي يعني ضوابط تشخيصمصلحت ميپردازيم كه ضمن آن، به مباني و منابع مصلحت هم اشاره خواهد شد؛ ولي پرداختن به مرجع تشخيصمصلحت كه سخن را به ساختار حكومت اسلامي و روابط نهادهاي آن با يكديگر ميكشاند، فرصتي ديگر ميطلبد(بنگريد: احكام حكومتي و مصلحت، ص 219 به بعد). با بيان ضوابط تشخيص مصلحت، نسبت مصلحت (بهصورت پاية حكم حكومتي) با حكم كلّي شرعي و كلاً خواستهها و اهداف شريعت هم روشن خواهد شد.
ضوابط و معيارها ي مصلحت در صدور احكام حكومت ي
صحنهاي كه در آن، ضوابط و معيارهاي مصلحت براي صدور احكام حكومتي بررسي ميشود، از اين قرار است كهنظام حكومتي بنا شده بر اساس خواستههاي اسلامي، خود را موظّف و ذي حق براي اجراي اهداف، خواستهها واحكام اسلام ميداند. در اين صحنه به تناسب وظيفه و حقّ اجراي خواستههاي اسلام، حقّ تشخيص مصلحتاجراي آن خواستهها هم به او واگذار شده است. اكنون پرسش اين است كه نظام اسلامي تحت چه ضوابطي ميتواند و بايد به حق و وظيفه خود عمل كند. ديدگاه نگارنده در پاسخ به اين پرسش با ارائه ضوابط ذيل بيان ميشود. اينضوابط در جاي ديگر با تفصيل و توضيح مقدّمات و آثار آن آمده است (بنگريد: احكام حكومتي و مصلحت، ص 213 بهبعد و همين قلم، منابع قانونگذاري در حكومت اسلامي، ص 255 به بعد). در اينجا ضمن ارائه آنها به ادلّه توجيهي آنها نيز به اختصار اشاره ميشود: 1. مصالح بايد در اهداف و انگيزههاي عام و فراگير اسلام براي اداره و هدايت جامعه داخل باشد. به عبارت ديگر،مصالح بايد جهتدار و به سمت تحقّق هر چه بهتر و بيشتر اهداف متعالي اسلام در جهت سعادت جامعه انسانيباشد. دليل اين ضابطه از روي آيات و روايات فراواني كه در آنها براي حركت جامعه، اهداف و انگيزههاي متعدّديبيان شده، قابل اثبات است. در حقيقت، اين آيات و روايات هم اثبات ميكند كه مصلحتانديشي در جامعه بايد درجهت اهداف معيّن باشد و هم آن اهداف را تعريف و مشخّص ميكند. آنچه به موضوع ما مربوط ميشود، اصل ضابطه است؛ يعني لزوم هدفمند بودن مصالح به صورتي كه در منابعاسلامي آمده است؛ امّا تعيين و احصاي آنها خارج از قلمرو و حوصله اين مقاله است؛ بنابراين براي نمونه و اثباتاصل ضابطه به برخي از آنها اشاره ميشود: أ. در سوره حج دربارة كساني كه مظلومانه و به ناحق از سرزمين خود، به واسطه ايمان به پروردگار رانده شدهاند، ضمن وعده پيروزي ميفرمايد: الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَوةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ. كسان ي كه اگر به آنها جايگاه و قدرت دهيم، به اقامه نماز، پرداخت زكات، فرمان به نيك ي ها و بازدار ي از بد ي ها م ي پردازند و سرانجامِهمه چيز از آن خداوند است. اقامه نماز، محور تكامل بندگي انسان در پيشگاه خداوند است كه پاية سعادت و كمال انساني او است؛ بدينسبب،نخستين هدف براي صاحبان قدرت مشروع در جامعه، با تعبير لطيف «مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ»، معرّفي شده است؛ پس يكي از محورهاي مصلحت سنجي در جامعه، هر محوري است كه هدف آن اقامه نماز است. محور ديگر درجهت پرداخت زكات قرار ميگيرد كه از عوامل اساسي برپايي قسط و عدل در جامعه است. رواج «معروف»و جلوگيري از «منكر» از اهداف ديگر است كه در آيه شريفه معرّفي شده است. ب. در نهجالبلاغه به نقل از امام عليعليه السلام هدف از حكومت در اسلام، رواج آموزههاي دين، عمران و آبادي سرزمين، امنيت براي مظلومان و برپايي حدود الاهي بيان شده است: اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لاَ الِْتمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَنُظْهِرَ الْإِصْلاَحَ فِي بِلاَدِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ ( صبح ي صالح، ص 189، خطبه 131 ) . نمونههاي پيشگفته، هم اصل لزوم مصلحتانديشي را نشان ميدهد، هم لزوم داخل بودن مصالح در اهدافمعيّن را بيان ميكند و هم آن اهداف را مشخّص ميسازد. اين سه البتّه از هم جداناپذيرند و شايد يك علّت اينكه درمنابع اسلامي هم به صورت منسك نيامده، براي پرهيز از تفكيك آنها بوده است. ثمره تأكيد بر عدم تفكيك اين استكه كسي نتواند با تمسّك به اصل لزوم مصلحتانديشي، آن را (براي مثال) در جهت منافع شخصي يا گروهي خودقرار دهد. در اسلام اگر مصلحتانديشي هست، هدف آن هم معيّن شده و مصلحتانديشي خارج از اهداف معيّناسلامي، دليلي بر مشروعيت ندارد. 2. ضابطه دوم، عدم مخالفت مصالح تشخيص داده شده با احكام كلّي شرعي است كه بهصورت احكام اجتماعياسلام استنباط ميشود. پيشفرض و فضاي ترسيم شده بر مصلحت در مرحلة سوم، يعني بهصورت پاية مديريتجامعه و صدور احكام حكومتي اين است كه حكومت اسلامي، مأمور و ذي حق براي اجراي احكام و خواستههاياسلام در صحنه اجتماع و ادارة جامعه است. يك جنبه از اين پيش فرض، خود را در ضابطه اوّل كه لزوم محور و هدفقرار گرفتن خواستههاي كلّي و اساسي اسلام است، نشان داد. اكنون با اين فرض كه در اسلام، احكام كلّي معيّني وجوددارد كه حكومت اسلامي مأمور اجراي آنها است، مصلحتانديشي حكومت بايد در چارچوب اين احكام كه ممكناست به صورت قوانين حقوقي نظام اسلامي هم تنظيم شده باشد، قرار گيرد. اصل اين ضابطه با توجّه به پيشفرض گفته شده، قابل انكار نيست؛ ولي دربارة آن پرسشهاي فراواني قابل طرحاست كه بسياري از آنها در اذهان كساني كه روند مصلحتانديشي در نظام اسلامي را دنبال ميكنند، مطرح ميشود؛ از جمله اينكه آيا مقصود از احكام كلّي شرعي، احكامي است كه در فقه موجود و مدوّن آمده است؟ بنابر نظر كدامفقيه يا كدام دسته از فقيهان: مشهور؟ مشهور معاصران؟ مشهور گذشتگان؟ چگونه و به چه ترتيبي ميتوان مشهور رابهدست آورد؟ يا اينكه مقصود، استنباط جديد است؟ استنباط كدام فقيه يا كدام دسته از فقيهان؟ آيا استنباط احكامشرعي براي صحنه اجتماع، ضوابط خاصّي را براي اجتهاد ميطلبد؟ (مانند تأكيد بر رعايت عنصر زمان و مكان دراجتهاد) يا ضوابط مقرّر در اصول فقه موجود، پاسخگو است؟ كدام اصول فقه موجود؟ اصول فقه طويل و عريض با دقّتهاي عقلي فراوان يا اصول فقه سادهتر و عرفيتر؟ يا اينكه آيا عملياتي كردن اين ضابطه، محدود كردن و بلكه منسدكردن تصميمها و روند ادارة جامعه را در پي ندارد؟ راهي براي برون رفت از آن با ملاحظه و رعايت اين ضابطه وجود دارد يا عملاً به از دست رفتن آن تن داده خواهدشد؟ البتّه بسياري از اين پرسشها دربارة ضابطه اوّل هم به صورتي كلّيتر و كلانتر مطرح است؛ ولي از آنجا كهضابطه اوّل، نقش دين و شريعت را در مصلحت انديشي به صورتي خيلي كلّيتر و بهطور طبيعي منعطفتر و قابلتفسيرهاي بيشتر بيان ميكند، اشكالات و پرسشها دربارة آن كمتر گلوگير و حاد مينمايد. پژوهشي با فرصتهاي فراخ و امكانات بسيار لازم است تا بتوان به پرسشهاي پيشين پاسخ گفت. آنچه دربارةدسته اخير از پرسشها كه به پندار دست و پاگير بودن اين ضابطه مربوط ميشود، ميتوان گفت: توجّه به قاعده اهم ومهم است كه در اصول فقه مطرح شده و بهصورت ضابطه سوم در پي ميآيد. 3. سومين ضابطه در تشخيص مصالح، رعايت قانون اهمّ و مهمّ است. رعايت اهمّ و مهم در اصول فقه، در بابتزاحم مطرح شده است. تزاحم در اصطلاح، مربوط به مرحلة «امتثال» است برخلاف تعارضي كه مربوط بهمرحلة «جعل» است. اين قاعده مبناي عُقلايي، بلكه عقلي دارد و براي هيچ عاقلي در مقام عمل قابل انكارنيست. به كارگيري اين ضابطه در تشخيص مصالح در مرحلة سوم كه در اين مقاله مطرح شد نيز متناسب با هماناصطلاح اصول فقهي، بلكه عين رعايت آن است. توضيح اينكه مصلحت در مرحلة سوم در مقام ادارة جامعه و صدورحكم حكومتي است. اين مرحله، همان مرحلة اجرا يا امتثال است؛ امّا مقتضيات اجرا و امتثال در صحنه جامعه رانبايد با مقتضيات آن در صحنه فردي يكسان پنداشت. حاصل آنچه در باب تزاحم مطرح ميشود، اين است كه پس ازفرض در دست داشتن مطلوب شارع، هنگام امتثال و اجراي خواستههاي شارع، اگر در جايي نتوانيم به همهخواستههاي مطلوب در آن جا عمل كنيم، عقل حاكم در مقام امتثال چه ميگويد. در صحنه عمل فردي كه فقط احكاممشخّص و معيّني براي يك فرد پيش رو است، نتيجه اجراي قواعد عقلي باب تزاحم اين است كه حكمي براي فرد برحكم ديگري براي خود او برتري و تقدّم داده ميشود؛ امّا در صحنه جامعه آن كه مكلّف و ذي حقّ است، دستگاهحكومت و دولت اسلامي است. در صحنه فردي، اين عقل فرد است كه در مقام تزاحم به كار ميرود؛ امّا آيا در صحنهجامعه هم عقل يك فرد است كه عمل ميكند؟ اگر در مبناي مشروعيت و شرعي حكومت اسلامي، اصالت را سرانجام به جايگاه يك فرد بدهيم، در اينجا نيز بايددر نهايت عقل همو را معيار قرار دهيم؛ هر چند ممكن است آن فرد در جايگاه رهبر يا وليّ جامعه، صلاحيتها واختيارات خود را متناسب با نيازها، تواناييها و تخصّصها به افراد و دستگاههاي گوناگون واگذارد؛ امّا اگر اصالت را سرانجام به جامعه داديم، بايد براي تشخيص در كاربرد قانون اهمّ و مهم، يك عقل جمعي تعريف كنيم. از سوي ديگر،در تطبيق قانون اهمّ و مهم در صحنه جامعه بايد به اهميّت و اولويت حقوق عامّه كه تحت عنوان مصالح جامعه، منافعملّي و مانند آن قابل درك است و بر حقوق فردي، صنفي و قشري تقدّم دارد، توجّه كافي مبذول داشت. نكتة سوم كه در تطبيق قانون اهمّ و مهم بهصورت يكي از ضوابط تشخيص مصلحت بايد مورد توجّه قرار گيرد، ايناست كه اين قانون را بايد هم براي اهداف و خواستههاي كلّي شارع كه در ضابطه اوّل مطرح شد، مدّنظر قرار داد و همبراي رعايت احكام كلّي شرعي كه در ضابطه دوم بود؛ امّا در مقايسه اين دو سنخ با هم يعني اهداف و اصول كلّي واحكام شرعي، ممكن است ابتدا به نظر آيد كه اهداف و مقاصد عامّه شرع، همواره بر احكام شرعي مقدّم است؛ وليبه نظر ميرسد هدف و مقصد كلّي بودن در مطلوبهاي شرعي فقط يك قرينه و معيار است كه ميتواند ترجيح آن رابر حكم كلّي شرعي در مقام تزاحم با آن رقم زند؛ امّا ميتوان تصوّر كرد كه برخي از احكام معيّن شرعي چنان اهميّتيدارند كه ممكن است برخي از اهداف را تحتالشعاع خود قرار دهند. 4. ضابطه چهارم در تشخيص مصالح، رعايت خبرويت و كارشناسي است. در حقيقت، پيكره اصلي تشخيصمصلحت از همين ضابطه ناشي ميشود. مصلحت به معناي خير، صلاح و سعادت است. در جنبههاي گوناگون حياتبشري براي اينكه خير انسان تشخيص داده شود، بايد حدّاكثر توانايي علمي و تخصّصي به كار رود. اين تشخيص اگربه خير و صلاح جامعه مربوط باشد، بهطور طبيعي بايد در قالب تشخيص نخبگان و بهترين متخصّصان هر زمينهاي اززمينههاي گوناگون اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي و... باشد. بايد توجّه داشت كه دو ضابطه اخير از ضوابط پيش گفته، با اسلاميت نظام اسلامي نسبت لزومي ندارد. طبيعياست كه هر دستگاه مديريتي در هر جامعهاي براي تشخيص مصالح خود اوّلاً دانش و خبرويت جامعه خود را به كارميبندد و ثانياً بر اساس قانون اهمّ و مهم تزاحم مصالح را رتق وفتق ميكند. از توجّه به ضوابط پيشگفته ميتوان به مبنا و منبع تشخيص مصلحت در نظام اسلامي هم اشاره كرد. ضمن آنچهدربارة ضابطه اوّل گذشت، روشن شد كه مبناي مصلحت در نظام اسلامي، حركت به سوي اهدافي است كه در منابعاسلامي بهصورت اهداف حركت جامعه اسلامي تعيين شده است؛ امّا دربارة منبع آن با توجّه به ضابطه اوّل و دوم،نخستين منبع، همان منابع فقه يعني كتاب، سنّت، اجماع و عقل است؛ امّا نگاه به اين منابع در جايگاه منابع مصلحت، نه صرفاً براي تشخيص حكم كلّي شرعي است؛ بلكه افزون بر آن، براي فهم اهداف عالي و متوسّطي است كه اسلامحركت جامعه را به سمت آن ميخواهد. منبع ديگر، دانشهاي تخصّصي بشر است كه بايد با نهايت برخورداري و استفاده از آنها، تا آنجا كه پيشرفتدانش اجازه ميدهد، به درك مصالح نائل آمد. در يك نتيجهگيري ميتوان گفت: مصلحت جامعه از روي دانشهايبشري به سمت و سوي اهداف از پيش تعيين شده اسلامي متولّد ميشود و با توجّه به احكام شرعي و طيّ قانون اهمّ و مهم صيقل ميخورد و در جايگاه مهمترين عنصر احكام حكومتي كه ابزار ادارة جامعه است، در جهت تحقّق و عمل قرار ميگيرد.
منابع و مأخذ
*قرآن كريم و نهجالبلاغه (به نسخه صبحي صالح). البوطي، رمضان، ضوابط المصلحه، بيروت، مؤسسةالرساله. الحكيم، محمدتقي، الاصول العامه للفقه المقارن، قم، مؤسسة آلالبيتعليهم السلام، 1979 م. حلّي (علاّمه)، حسن بن مظهر، كشفالمراد، بيروت، مؤسسةالاعلمي، 1399 ق / 1979 م. خضري، بكمحمد، اصول الفقه، مصر، مكتبةالتجارية الكبري، 1385 ق. خميني (امام) روحاللَّه، انوارالهدايه، قم، مؤسسة تنظيم و نشر آثار الامام الخميني (ره)، 1372 ش. سرورالبهسردي، السيدمحمد، مصباحالاصول، تقريراً لابحاث السيدابوالقاسم الخويي، قم، مكتبةالداودي، 1408 ق. شاطبي ابواسحاق، الاعتصام، بيروت، دارالكتبالعلميه 1995 م. صَرّامي، سيفاللَّه، احكام حكومتي و مصلحت، تهران، مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1380 ش. صَرّامي، سيفاللَّه، منابع قانونگذاري در حكومت اسلامي، قم، بوستان كتاب، 1382 ش. طباطبايي، بروجردي، سيدمحمدحسين، جامعاحاديث الشيعه، به كوشش الشيخ اسماعيليان المغري الملايري، قم، 1371 ش. علامه حلي، كشفالمراد، بيروت، مؤسسه الاعلمي، 1399 ق. الكاظمي، محمدعلي، فوائدالاصول، تقريراً لابحاث، «ميرزا محمدحسين النائيني»، قم، جامعةالمدرسين، 1406 ق. مجلّه قضايي و حقوقي دادگستري جمهوري اسلامي ايران، شماره 6. محباللَّه عبدالشكور، مسلم الثبوت (ضميمه المستصفي للغزالي، طبع قديم، دوجلدي، بيروت، درالفكر، بيتا). * محقق و نويسنده. تاريخ دريافت: 10/6/82 تاريخ تأييد: 15/8/82 . سال نهم / تابستان 1383