نادرنگري
(نقد مقالة خاتميت آقاي عبدالكريم سروش) قادر فاضلي چكيده
اين مقاله، در نقد چند مقاله از كتاب بسط تجربة نبوي، تأليف آقاي دكتر عبدالكريم سروش است. وي در آن كتاب با پرداختن به مسألة «ختم نبوت» سر از ختم ولايت در آورده و ولايت را نيز به همراه نبوت پايان يافته تلقي كرده است. از آن جا كه مسألة ولايت فقيه، از توابع مسألة ولايت ائمة اطهار است و آقاي سروش و همفكران او به مسأله ولايت فقيه اعتقادي نداشته و بارها آن را به باد انتقاد و انكار گرفتهاند، اين بار سراغ خشكاندن ريشة اصلي درخت ولايت فقيه رفته و با قطع كردن آن شاخ و برگ آن را خشكانده است. محور بحث وي چنين است: ولايتي كه به طور كامل مورد پذيرش هر مسلمان است فقط ولايتي است كه خداوند به حضرت محمد9 داده، و جز رسول اكرم، كسي چنين ولايتي ندارد. با خاتميت نبوت پيامبر اسلام، ولايتش نيز خاتمه يافته است و كسي ولايت او را ندارد؛ همانطور كه هيچ كس، نبوت او را ندارد. نتيجة كلام وي اين است كه با مرگ پيامبر، كسي جانشين مقام ولايي او نيست تا چه رسد به اين كه امروزه پس از گذشت 1400 سال از آن زمان، عدهاي ادعاي جانشيني او را كرده، بخواهند خود را در ولايت او سهيم بدانند. ما در اين مقاله، علل رواني و اجتماعي و سياسي كلام وي را بررسي و ادلة ديني و فلسفي و عرفاني موجود در ابطال نظر وي را به اختصار بيان كردهايم. واژگان كليدي:
خاتميت، قطب، نبوت، ولايت، ولي. اين حكايت را همه شنيدهايد كه شخصي حسود، به جهت حسادت بيش از حد به همساية خود و خاموش كردن چراغ رونق وي، به حيلهاي دست زد كه در واقع خاموش كردن چراغ عمر خويش بود. بدين طريق كه غلامي را از بازار خريد و او را بيش از حد اكرام كرد بدون اينكه خدمتي از وي بخواهد. آخر الامر از غلام خواست تا قادر فاضلي1
هر كه روزي نيستش بخت و نجات
منگرد عقلش مگر در نادرات
منگرد عقلش مگر در نادرات
منگرد عقلش مگر در نادرات
رسن را ميگزي اي صيد بسته
نبرد اين رسن هيچ از گزيدن
نبرد اين رسن هيچ از گزيدن
نبرد اين رسن هيچ از گزيدن
1. فرق وحي و خطاب پيامبران
وي از خطاب و سخن پيامبران حرف ميزند؛ سپس از وحي و آيه مثال ميآورد؛ در حالي كه آيات، سخن خداوند هستند نه پيامبران. آن چه خطاب و سخن پيامبر است، «حديث» ناميده ميشود. تفاوت حديث با وحي به مقدار تفاوت پيامبر با خداوند است؛ به همين جهت، معجزة اسلام قرآن است، نه حديث. با اينكه حديث و روايات ما نيز به تبع پيروي از قرآن، شأني بس والا دارند، هيچ گاه، قرآن انبازي نكردهاند و نميكنند. آقاي سروش بايد براي اثبات مدعاي خود، از حديث مثال ميآورد؛ ولي سخن از پيامبر ميگويد و آية «و ما عليالرسول الا البلاغ» و آية «هاتوا برهانكم»6 را مثال ميآورد. 2. برهان و استدلال در قرآن
دومين اشتباه وي، نفي استدلال در قرآن است. اشتباه اول اين بود كه قرآن را كلام پيامبر دانست و دومين اشتباه اين كه در اين كلام، استدلال و برهان وجود ندارد و برهان كسي را نيز نميپذيرد و پيشاپيش برهانشان را باطل ميداند.7 پيامبران از اين حيث با ما انسانها همنشيني و همسخني نميكنند. شيوة آنان «ما علي الرسول الا البلاغ» تكيه كلام و ملخص روش آنان است. حتي «هاتوا برهانكم» هم ميگويند. معطل برهان آوردن مخالفان نميشوند. پيشاپيش برهانشان را باطل ميدانند: «حجتهم داحضه عند ربهم». اين نكته ما را به عنصر مقوم شخصيت حقوقي پيامبر نزديكتر ميكند. اين عنصر ولايت است. از آن جا كه كار آقاي سروش گزينهاي برخورد كردن با همه چيز است، در اين جا نيز با قرآن، گزينهاي برخورد كرده است؛ يعني هر چيزي را تا جايي قبول دارد كه به درد وي بخورد و بتواند از آن چيز در جهت اغراض خود استفاده كند. يك جا صراط مستقيم را به يكي از راههاي راست معنا ميكند. يكجا اشعار مولوي را تقطيع كرده، از آن در درستي همة اديان بهره ميبرد و اين جا نيز قرآن را غير برهاني، بلكه ضد برهان معرفي ميكند. قرآن كريم دهها بار مردم را به علت و حكمت احكام خود متوجه ساخته و پس از هر بياني، غايت و حكمت آن را با الفاظي چون «لعلكم يرشدون» و «لعلكم تهتدون» و «لعلهم تفلحون» متذكر شده كه علت حكم را رشد و هدايت و رستگاري معرفي كرده است. گذشته از اين قبيل آيات، بارها لفظ برهان را به كار برده و برخلاف گفتة آقاي سروش نه تنها از مخالفان، برهان خواسته، بلكه خود قرآن به اقامة برهان پرداخته است. خداوند براي آدمي چون فرعون و امثال وي كه در باطل بودنش شكي نيست، برهان اقامه كرده، ميفرمايد: فَذَانَِ بُرهَانَان مِن رَّبٍَّ اًِلَي فِرعَونَ وَمَلَئِهِ.8 و آن دو برهان از طرف خدايت براي فرعون و امثال وي است. قرآن نه تنها خود برهان اقامه ميكند، بلكه در اصليترين مسأله كه توحيد و شرك باشد، از مخالفان خود برهان ميطلبد. أَءِلهٌ مَّعَ اِ قُل هَاتُوا بُرهَانَكُم اًِن كُنتُم صَادِقِينَ.9 آيا خداي ديگري با خداوند يكتا هست؟ بگو: اگر راست ميگوييد، بر گفتة خود برهان بياوريد. اين مسأله در قرآن و پيامبر اكرم منحصر نيست؛ بلكه همة كتابهاي آسماني چنين بودهاند و خداوند به وسيلة رسولانش اين پيام را به هر امتي رسانده است كه اگر به گفتة خود ايمان داريد، بردرستي آن برهان اقامه كنيد. وَنَزَعنَا مِن كُلٍّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلنَا هَاتُوا بُرهَانَكُم.10 و از هر امتي گواهي گرفتيم و گفتيم برهانتان را بياوريد. جالب توجه است كه اين آيه به قيامت مربوط ميشود؛ يعني قرآن نه تنها در دنيا با برهان حرف زده است، بلكه در آخرت نيز با برهان محاكمه ميكند. با اين كه به ظاهر، در قيامت به اقامة برهان يا برهانخواهي نيازي نيست؛ ولي چون قرآن از برهان جدا نيست،11 هر جا قرآن هست، برهان نيز وجود دارد. قرآن كريم مُبَرهن بودن يك ادعا را نشانة صادق و مصدَّق بودن آن دانسته و فصل مميز خيالپردازي و آرزوخواهي را با حقجويي در برهاني و غير برهاني بودن هر يك ميداند. تِلَ أَمَانِيُّهُم قُل هَاتُوا بُرهَانَكُم اًِن كُنتُم صَادِقِينَ.12 آن، آرزو و اميال آنها است. بگو برهانتان را بياوريد، اگر راستگويانيد. قرآن نه تنها كتاب برهاني است، بلكه عين برهان است؛ از اينرو نميتوان آن را از برهان جدا دانست؛ زيرا خود ميگويد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَد جَأَكُم بُرهَانٌ مِن رَبٍّكُم.13 اي مردم! حقاً كه براي شما از سوي خدايتان برهاني آمده است. قرآن، فلسفه و حكمت برهاني بودن خود را در ارزش برهان ميداند؛ زيرا از نظر آن، حتي هدايت وقتي ارزشمند است كه برهاني باشد، نه تقليدي و عرفي محض. همچنين گمراهي از آن جهت پست است كه غير برهاني و ضد برهان به شمار ميرود؛ از اين رو حيات و نابودي هر دو براساس بينة و برهان است. لِيَهلَِ مَن هَلََ عَن بَيٍّنَةٍ وَيَحيَي مَن حَيَّ عَن بَيٍّنَةٍ.14 تا هر كه نابود ميشود، از روي بينه نابود شود و هر كه زنده ميشود، از روي بينه زندگي يابد. همة اين آيات، با گفتار آقاي سروش مخالف است. قرآن به عكس آنچه وي ميگويد، نه تنها غير برهاني نيست، بلكه از مخالفان خود نيز برهان ميطلبد و مهمتر اينكه در ابتداي امر، به مخالفان خود احترام نهاده، آنها را به گفتمان و ديالوگ ميخواند و با منطقيترين شيوه با آنها برخورد كرده، ميگويد: اًِنَّا أَو اًِيَّاكُم لَعَلَي هُديً أَو فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ.15 به يقين يكي از ما يا شما بر هدايت يا گمراهي آشكار است. پيامبر اگر به قول آقاي سروش، آمرانه حرف ميزد و مخالف خود را قبل از گفتوگو محكوم ميكرد، اين گونه حرف نميزد. نميگفت. يكي از ما دو فرقه بر هدايت و ديگري به گمراهي است. از همان ابتدا ميگفت: هر چه من ميگويم، راست، و هر چه شما ميگوييد، دروغ است. با اينكه حق همين است، به اين حقيقت بايد از راه برهان و استدلال رسيد، نه ادعا و چوب و چماق، بهترين راه استدلال و برهان، همان مجادلة احسن است كه خدا پيش روي پيامبر نهاد و فرمود: ادعُ اًِلَي سَبِيلِ رَبٍَّ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجَادِلهُم بِالَّتِي هِيَ أَحسَنُ.16 مردم را به راه خدايت به حكمت و موعظة نيكو بخوان و با آنها به بهترين وجه مجادله نما. با توجه به اين آيات، روشن شد كه آنچه آقاي سروش به قرآن و پيامبر نسبت داد، خلاف قرآن است؛ البته خود وي نيز اين را ميداند؛ زيرا او كسي نيست كه از اين آيات با خبر نباشد. با اين حال، مجبور است چنين بگويد تا بتواند چنان نتيجة بگيرد. او براي قطع ريشة درخت ولايت بايد به چيزي چنگ بزند كه آن خاتميت است؛ آن هم خاتميتي كه وي معنا ميكند؛ بدين جهت، ابتدا خصوصيتي را به غلط به قرآن نسبت ميدهد و نادرستتر از آن اينكه قرآن را كلام پيامبر معرفي ميكند؛ سپس ميگويد: اين گونه سخن گفتن مخصوص پيامبر و پيامبري است و پيامبري هم با حضرت محمد ختم شده است؛ بنابراين، حرفي كه براي ديگران تكليفزا و حكمآور باشد، از هيچكس جز پيامبر اكرم پذيرفته نيست و پيامبر هم فعلاً وجود ندارد؛ پس كسي نميتواند به ديگري حكم كند و اگر حكم كند، پيامبري كرده است؛ در حالي كه اين سخن، خود نوعي حكم كردن به ديگران است؛ زيرا ميگويد: كسي حق ندارد بر ديگري حكم كند و اين خود حكم كردن است؛ بنابراين، از صدق اين سخن، كذبش لازم ميآيد؛ يعني طبق گفتة وي، خود او نيز نميتواند بر ديگران حكم كند؛ در حالي كه حكم كرده است. گذشته از اينكه اين حرف خلاف آيات قرآن كريم است، خلاف فرمايش حضرت امير مؤمنان7 در نهجالبلاغه است؛ زيرا علي7 خطاب پيامبران را آن گونه كه آقاي سروش گفت (نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال) نميداند؛ بلكه ميفرمايد: خداوند، فرستادگانش را ميان مردم برانگيخت و پيامبرانش را به سوي آنها گسيل داشت تا آنها را به ميثاق و پيمان فطري خودشان متوجه سازند، و نعمت فراموش شده را به يادشان آورند و با بلاغت و رسايي با آنها احتجاج كنند و خزينههاي عقولشان را برايشان آشكار سازند.17 در كلام امير مؤمنان7 نه تنها پيامبران، آمرانه و از نوع ديگر حرف نميزنند، بلكه با مردم به زبان احتجاج و ابلاغ سخن گفته، نعمتهاي فراموش شده را به آنها يادآور ميشوند و با سرمايههاي خدادادي عقلاني آشنا ميسازند. پيامبري كه آقاي سروش معرفي ميكند، پيش از آنكه به پيامبر شباهت داشته باشد، به يك پادشاه و سلطان ديكتاتور شباهت دارد كه فقط حرف خود را ميزند و به كار ديگران كاري ندارد؛ اما پيامبري كه قرآن معرفي ميكند، با مردم مشورت كرده،18 چون چراغي در بيابان تاريك ميسوزد و راه را براي ديگران روشن ميكند.19 در عين حال، رحمت بر عالميان است20 و به زبان قوم خود حرف ميزنند21 و علوم و اسرار الاهي را به همراه پاكسازي دروني به ديگران ميآموزند22 و يافتههاي خود را به قدر امكان در اختيار ديگران مينهند بدون اينكه چشمداشتي داشته باشند، جز آنچه كه خدا فرموده است؛ يعني مودت ذاالقربي.23 نه تنها آمرانه و ملوكانه سخن نميگويد، بلكه آنها را به درون و وجدان و فطرتشان رهنمون، و متذكر حقيقت نهفته در ذاتشان ميكنند بدون اينكه سيطره و سختگيري اعمال كنند؛24 زيرا خداوند پيامبران را وكيل مردم قرار نداده؛25 بلكه چراغ راهشان ساخته است.26 مسألة باطل دانستن دليل مخالفان كه آقاي سروش آن را پيراهن عثمان كرده و وارونه هم پوشيده است، غير از آن است كه وي ميگويد. اينطور نيست كه قرآن دليل مخالفان را نشنيده، باطل اعلام كند؛ بلكه پس از شنيدن دليل و برهان آنها و اقامة دليل و برهان خود، باطل بودن نظر مخالفان عنود و حسود را ظاهر ميسازد. آقاي سروش بدون اين كه پيش و پس آيه را بيان كند، حتي بدون اينكه تمام آيه را بياورد، بخشي از يك آيه را ذكر كرده تا بتواند استفاده مورد نظر خود را داشته باشد. در آيات پيشين بحث از وحدت اديان به ميان آمده؛ سپس تفرقة اهل كتاب را به علت دشمني بين خودشان معرفي ميكند. ميگويد: آنها پس از آگاهي، به سركشي و طغيان روي آوردند؛ يعني دشمني آگاهانه دارند. كسي كه آگاهانه از حق رويگردان ميشود، با حجت و برهان به حق تن در نميدهد. بدين جهت ميگويد: بين من و شما دليلي وجود ندارد، و كار من و شما به قيامت ميماند. اينان در مسأله خدا با تو محاجه ميكنند؛ آن هم پس از آنكه دليل اقامه كردي و گروه فراواني آن را پذيرفتند؛ ولي اين دسته هنوز بر مخالفت خود تأكيد ميكنند. دليل اين عده نزد خدايشان باطل، و غضب و عذاب دردناك الاهي منتظر آنان است.27 3. تكلم عقلاني
برخلاف آنچه آقاي سروش مبني بر آمرانه و غير برهاني بودن سخنان انبيا ادعا كرده است، نتيجة اين حرف، غيرعقلاني بودن كلام نيز خواهد بود؛ زيرا در عقلاني بودن، عقلانيت و معقول بودن كلام، سبب پذيرش است؛ ولي در آمرانه بودن، بدون توجه به محتواي كلام تحكم و امر و نهي ملوكانه است. پيامبر اكرم9 در حديثي ميفرمايد: نَحنُ معاشِرَ الاَنبِيا اُمِرنا اَن نُكَلَّمَالناسَ عَلي قَدرِ عُقُولِهِم. به ما گروه پيامبران امر شده است كه با مردم به اندازة عقلشان صحبت كنيم؛ يعني بايد طوري سخن بگوييم كه عقل آنها آن سخن را دريابد و بپذيرد؛ بنابراين مقبوليت كلام بر معقوليت آن منوط است. شيخ رئيس، ابن سينا نيز به عكس آنچه آقاي سروش گفته، معتقد بوده است: معقول مجرد را به عقل مجرد ادراك توان كردن، و آن دريافتني بود نه گفتني؛ پس شرط انبيا اين است كه هر معقولي كه اندر ياوند اندر محسوس تعبيه كنند و اندر قول آرند تا است، متابعت آن محسوس كنند و برخورداري ايشان هم از معقول باشد و لكن براي امت محسوس و مجسم كنند، و بر وعدهها و اميدها بيفزايند و گمانهاي نيكو زيادت كنند تا شروط آن به كمال رسد ... و آنچه مراد نبي است، پنهان نماند و چون به عاقلي رسد، به عقل خود ادراك كند.28 پيامبر اكرم نه تنها غيرعقلاني و غيربرهاني حرف نميزند، بلكه عزيزترين افراد خود را به تعقل سفارش ميكند. ابنسينا در اين خصوص ميگويد: و براي اين بود كه شريفترين انسان و عزيزترين انبيا و خاتم رسل: با مركز دايرة حكمت و فلكِ حقيقت و خزانه عقل اميرالمؤمنين علي7 گفت كه: يا عَلي اِذا رَأيتَالناسَ مُقَربوُنَ اِلي خالِقِهِم بِاَنواعِالبٍّرِ تَقَرَّب اِلَيهِ بِاَنواعِالعَقلِ تَسبِقُهُم - و اين چنين خطاب جز با چون او بزرگي راست نآمدي كه اندر ميان خلق همچنان بود كه معقول اندر ميان محسوس. گفت: اي علي! چون مردمان اندر كثرت عبادت رنج برند، تو اندر ادراك معقول رنج بر تا بر همه سبقتگيري. لاجرم چون به ديدة بصيرت عقلي، مدرك اسرار گشت، همة حقايق را اندر يافت و معقول را اندر يافت، و ديدني حكم داد و براي آن بود كه گفت لَو كُشِفَالغِطأُ مَا ازدَدتُ يَقيناً، و هيچ دولت آدمي را بهتر از ادراك معقول نيست.29 مولوي نيز اين حديث را مورد توجه قرار داده است:
گفت پيغمبر علي را كاي علي
ليك بر شيري مكن هم اعتميد
هر كسي گر طاعتي پيش آورند
تو تقرب جو به عقل و سر خويش
اندرا در ساية آن عاقلي
پس تقرب جو بدو سوي اله
زانكه او هر خار را گلشن كند
ديدة هر كور را روشن كند30
شير حقي پهلواني پُردلي
اندرا در ساية نخل اميد
بهر قرب حضرت بيچون و چند
ني چو ايشان بر كمال و بر خويش
كش شانه برد از ره ناقلي
سر هيچ از طاعت او هيچگاه
ديدة هر كور را روشن كند30
ديدة هر كور را روشن كند30
4. نفي ولايت و امامت
تصويري كه آقاي سروش از خاتميت ارائه ميدهد، به خاتميت ولايت و امامت اهل بيت: ميانجامد؛ برخلاف آنچه همة شيعيان بدان معتقدند و از اهل سنت نيز همة عارفان همچون اهل تشيع سخن گفتهاند. در فرهنگ شيعي و عرفان اسلامي، ولايت، باطن نبوت است. نبوت، يعني بيان احكام و ولايت، يعني ادامة تعليم و تربيت براساس احكام نبي؛ از اينرو تا انسان موجود است، وليا نيز موجود خواهد بود؛ البته اين يك جهت از فلسفة وجودي ولايت است. جهات ديگري هم دارد كه بعد ذكر خواهد شد. ذكر آيات و احاديث نبوي كه بيانگر امامت و ولايت اهل بيت است، در حوصله اين مقاله نيست؛ زيرا از بيان همة آنها چند جلد كتاب تأليف ميشود. آقاي سروش نيز اينها را ميداند. چون هدف، از بين بردن ولايت فقيه و تقدس ولايت و روحانيت است و يگانه راه ارتباطي ولايت فقيه فقط از طريق ولايت اهل بيت: است، با ابطال آن ولايت ميخواهد اين ولايت را باطل كند. در اين جا توجه خوانندگان عزيز را بار ديگر به عين كلمات وي جلب كرده؛ سپس به ذكر نظر قرآن و حديث و عارفان در خصوص مسأله و دوام ولايت ميپردازيم. آقاي سروش ميگويد: ولايت به معناي اين است كه شخصيت شخص سخنگو، حجت سخن و فرمان او باشد و اين همان چيزي است كه با خاتميت، مطلقاً ختم شده است. پس از پيامبر اسلام، ديگر هيچكس ظهور نخواهد كرد كه شخصيتش بهلحاظ ديني، ضامن صحت و سخن و حسن رفتارش باشد و براي ديگران تكليف ديني بياورد. اين همان ولايتي است كه با وفات پيامبر براي هميشه روي در نقاب كشيد و خاتمه مطلق يافت. هيچ كلام و متن ديني را هم نميتوان چنان تفسير كرد كه حق ولايت بدين معنا را به كسي بدهد و به اين معنا، باب ولايت و نبوت را بسته ميدانيم.31 همان طور كه گفته شد و دلالت صريح جملههاي پيشين نيز گواه است، طبق تعريف آقاي سروش از خاتميت كه خاتميت نبوت و ولايت است، جز پيامبر، هيچكس ولي شناخته نميشود و ولايتي نيز باقي نميماند. اينگونه برداشت از خاتميت فقط شايستة آقاي سروش است و بايد امتياز اين نوآوري و بدعت در تاريخ علم به نام وي ثبت شود كه ركورددار مخالفت با قرآن و حديث و عرفان و ادب است. اكنون به اختصار، ولايت از ديدگاه قرآن و حديث و عرفان و ادب را بررسي ميكنيم. ولايت در قرآن و حديث
قرآن كريم، ولايت را اولاً و بالذات متعلق به خدا دانسته؛ سپس به خواست خدا به پيامبر و جانشين وي اختصاص ميدهد. ولايتي كه در خدا و رسول و جانشينان رسول است از يك سنخند. أ. اًِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم رَاكِعُونَ. به يقين، ولي شما، خدا و رسول او و كسانياند كه ايمان آورده، و نماز را بر پا داشته، زكات را در حال ركوع ميپردازند. اين آيه به گفتة عموم مفسران قرآن كريم، در شأن علي بن ابيطالب نازل شده و او را ولي مؤمنان معرفي كرده؛ آنگونه كه هر رسولا را ولي دانسته است.32 ب. يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلٍّغ مَا أُنزِلَ اًِلَيَ مِن رَبٍَّ وَاًِن لَم تَفعَل فَمَا بَلَّغتَ رِسَالَتَهُ وَاُ يَعصِمَُ مِنَ النَّاسِ اًِنَّ اَ لاَ يَهدِي القَومَ الكَافِرِينَ.33 اي پيامبر! آنچه را از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است، ابلاغ كن. اگر اين وظيفه را انجام ندهي، به يقين رسالت خدا را ابلاغ نكردهاي، و خداوند تو را از [شر] مردم حفظ ميكند كه به طور قطع، خدا قوم كافر را هدايت نميكند. به شهادت تاريخ و اتفاق همة مفسران، اين آيه در حجةالوداع (حج آخر) پيامبر اكرم نازل شده است و پيامبر به دستور اين آيه، در منطقة غدير، همة حاجيان را گرد آورد و علي7 را به ولايت و جانشيني خود منصوب كرد. ج. اليَومَ أَكمَلتُ لَكُم دِينَكُم وَأَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الا ًِسلاَمَ دِيناً.34 امروز، دين شما را كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم و راضي شدم كه اسلام، دين شما باشد. اين آيه و آية پيشين، هر دو در يك خصوص نازل شدهاند و آن، ولايت علي7 است. وقتي آية اول نازل ميشود، پيامبر اكرم در غدير خم و در حجةالوداع، حضرت امير مؤمنان را به ولايت و وصايت خود برگزيده، از مردم در اين خصوص بيعت ميگيرد؛ سپس آية بعدي (اليوم ...) نازل ميشود. مسأله ولايت حضرت امير و آيات و احاديث مربوط به آن، بسيار طولاني و خارج از حوصلة اين رساله است؛35 بنابراين در اين جا به ذكر اندكي در خصوص آية پيشين بسنده ميشود. وقتي آية 67 مائده بر پيامبر اكرم نازل شد، وي گروه حاجيان را در منطقة غدير خم گرد آورد و با آنها سخن گفت كه چكيدة آن چنين است. اي مردم! من دو چيز گرانبها ميان شما باقي ميگذارم كه كتاب خدا و عترت من است. خداوند لطيفِ خبير خبر داد كه آن دو، هيچگاه از هم جدا نميشوند تا كنار حوض بر من وارد شوند، و شما مادامي كه بدان دو تمسك كنيد، گمراه نميشويد؛ سپس دست علي7 را گرفت و بالا برد تا اينكه سفيدي زير بغل وي مشخص شد؛ سپس فرمود: اي مردم! چه كسي بر مؤمنان از خودشان نزديكتر است؟ گفتند: خدا و رسول خدا بهتر ميداند. پيامبر فرمود: خداوند، مولاي من، و من مولاي مؤمنان و از مؤمنان بر خودشان نزديكتر هستم؛ پس بدانيد هر كس كه من مولاي اويم، علي مولاي او است (اين جمله را سه بار تكرار كرد). پروردگارا ! ولي كسي باش كه ولايت علي را بپذيرد و دشمن كسي باش كه با او دشمني كند، و دوست بدار آن را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن وي را و ياري ده ياريگرش را و ذليل كن ذليل گرش را، و حق را قرين او كن تا زنده هست. آگاه باشيد كه بايد هر حاضري اين پيام را به غايبان برساند. هنوز مردم متفرق نشده بودند كه خداوند، اين آيه را نازل كرد: اليوم اكملت لكم دينكم و ... پس پيامبر اكرم فرمود: خدا بر اِكمال دين و اتمام نعمت و رضايت به رسالت من و ولايت علي پس از من بزرگ است؛ سپس مردم به علي روي آوردند و به وي تبريك گفتند و با او بيعت كردند. ...36 حسان بن ثابت آنجا بود و به پيامبر اكرم عرض كرد: اجازه ميدهيد تا اشعاري در اين زمينه بسرايم؟ پيامبر اجازه فرمود و حسان اين اشعار را فيالبداهة خواند.
يُناديهِم يَومَالغَديرِ نَبِيُّهُم
بِاَني مَولاكُم وَ وَلِيُّكُم
اِلهُكَ مَولانا وَ اَنتَ وَلينُّاوَلا
فَقالَ لَهُ قُم يا عَليُّ فَاِنَّني
فَمَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا
هُناكَ دَعا اللهُمَّ والِ وَلِيَّهُوَ
كُن لِلَّذي عادي عَلِياً مُعادِياً37
بِخُّمٍ وَسمعٍ بِالنَّبِيٍّ مُنادِياً
فَقالوا وَلم يَبدوُا هُناكَالتَّامِياً
تَجدَنَّ فِيالخَلقِ لِلاَمرِ عاصِياً
رَضيتُكَ مِن بَعدي اِماماً وَ هادِياً
وَلِيُّهُفَكُونُوا اَنصارَ صِدقٍ مُوالِياً
كُن لِلَّذي عادي عَلِياً مُعادِياً37
كُن لِلَّذي عادي عَلِياً مُعادِياً37
زين سبب پيغمبر با اجتهاد
گفت هر كو را منم مولا و دوست
كيست مولا آنكه آزادت كند
چون به آزادي نبوت هادي است
اي گروه مؤمنان شادي كنيد
همچو سرو و سوسن آزادي كنيد38
نام خود و آن علي مولا نهاد
ابن عم من علي مولاي اوست
بند رقيت زپايت بركَنَد
مؤمنان را زانبيا آزادي است
همچو سرو و سوسن آزادي كنيد38
همچو سرو و سوسن آزادي كنيد38
معناي ولايت
از آنجا كه ولايت اهل بيت به ويژه علي7 از مسلمات ديني به شمار ميآيد - مگر براي كسي چون آقاي سروش كه به خاتميت نبوت و ولايت قائل شده است آن هم به دليلي كه جز در قاموس مخصوص او در هيچ قاموسي يافت نميشود - بعضي به تفسير و تأويل معناي ولايت پرداخته و آن را صرفاً به معناي دوستي و محبت گرفتهاند، نه به معناي ولايت امري و وصايت نبوي. اين برداشت از چند وجه نادرست است. اول: مسألة حب و دوستي، مسألهاي عاطفي و قلبي است. اگر كسي دوستداشتني باشد، خودبهخود دوست داشته ميشود و به سفارش نيازي نيست و اگر كسي دوستداشتني نباشد، با هزاران سفارش نميشود محبت او را در دل مردم جاي داد. دوم: دوستداشتن به مبناي پيشگفته، مسألهاي معمول است كه بود و نبودش چندان تفاوتي در حال اجتماع ندارد؛ از اينرو به جمعآوري مردم و مقدمهچيني و نزول آيه و امثال آن نيازي نيست. سوم: در دوستيهاي معمول، هيچگاه بيعت صورت نميپذيرد؛ بلكه فقط با خنده و گشادهرويي و اظهار محبت لفظي كفايت ميكند؛ اما به نقل مورخان و مفسران در مسألة غدير، مردم با علي7 بيعت كرده، ولايت را به وي تبريك گفتند؛ به همين دليل، در مسألة خلافت ابوبكر، بسياري از ممالك دور در ابتدا از پذيرش بيعت سرباز زدند و گفتند: تا جايي كه ما آگاهي داريم، پيامبر پس از خود، علي را به ولايت و خلافت برگزيده بود و از خلافت ابوبكر خبري به ما نرسيده است. چهارم: در متن حديث غدير، پس از طرح مسألة ولايت، مسأله حب و بغض مطرح ميشود كه اين مسأله، بيانگر جدا بودن اين دو است. اگر مقصود پيامبر فقط دوستي بود، در ادامه حديث نميفرمود: و احبب من احبه وابغض من ابغضه؛ دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد. روشن ميشود كه دوستي و دشمني غير از مسأله ولايت و وصايت است. پنجم: مولوي و حسان بن ثابت در اشعار خود به جهت نبوي امامت توجه داشته و صفت و سيرة پيامبر را بر ولي اطلاق كردهاند. مولوي ميگويد: مولا، خصوصيت بارز نبوي دارد كه عبارت از آزادي و آزادسازي است. مولا نه تنها خود آزاد است، بلكه قدرت آزادسازي و گشودن دست و پاي مردم از بندها و اغلال هوا و هوس را نيز دارد.
كيست مولا آنكه آزادت كند
اين گونه آزادسازي، صفت
چون به آزادي نبوت هادي است
مؤمنان را زانبيا آزادي است
بند رقيت زپايت بركند
انبيا و جانشينان آنها است.
مؤمنان را زانبيا آزادي است
مؤمنان را زانبيا آزادي است
اي گروه مؤمنان شادي كنيد
همچو سرو و سوسن آزادي كنيد
همچو سرو و سوسن آزادي كنيد
همچو سرو و سوسن آزادي كنيد
اي خدا بگمار قومي رحممند
خلق را از بند صندوق منون
كه خرد جز انبيا و مرسلون40
تا زصندوق بدن ما را خرند
كه خرد جز انبيا و مرسلون40
كه خرد جز انبيا و مرسلون40
باز باش اي باب رحمت
باز باش اي باب برجوياي باب
چشم تو ادراك غيب آموخته
چشمهاي ناظران بردوخته41
تا ابدبارگاه ماله لغواً احد
تا رسند از تو قشور اندر لباب
چشمهاي ناظران بردوخته41
چشمهاي ناظران بردوخته41
ولايت در عرفان
از آنجا كه آقاي سروش از عارفان و اديبان فراوان ياد ميكند واز اشعار آنها به ويژه مولوي به حسب نياز خود فراوان بهره ميبرد، ما براي مشخص ساختن رابطة ولايت و نبوت از ديدگاه عرفان و ادبيات عرفاني به بيان مختصري از كلمات بزرگان عرفاني و ادبي بسنده ميكنيم تا خوانندگان عزيز بدانند كه آقاي سروش چگونه تمام دانستههاي خود را ناديده گرفته و برخلاف مسير عرفان و ادب حركت كرده و منكر ولايت پس از نبوت شده است. مبحث ولايت و امامت يكي از گستردترين و اساسيترين مباحث علم عرفان و ادب است؛ زيرا عارفان همه چيز، حتي مسألة توحيد را در پرتو وجود امام بررسي ميكنند؛ زيرا امام، واسطة فيض و حلقة وصل دو سر حلقة عالم غيب و شهادت است كه
دو سر هر دو حلقة هستي
به حقيقت به هم تو پيوستي
به حقيقت به هم تو پيوستي
به حقيقت به هم تو پيوستي
قطبيت امام و ولي در عرفان
عارفان وليا را قطب عالم امكان ميدانند؛ بنابراين، جهانشناسي آنان از امامشناسي آنها نشأت ميگيرد. كلمه قطب را نخستين بار حضرت علي7 به كار گرفت. حضرت در خصوص خود ميفرمايد: اَمَا وَاِ لقد تَقَمَّصَها فُلانٌ وَ اِنه يَعلَمُ اَنَّ محَلي مِنها مَحَلُّالقُطبِ مِنَالرَّحا يَنحَدِرُ عَنيِالسَّيلُ وَلا يَزقي اِلَيَّالَّطير.42 به خدا قسم كه فلان كس [= ابوبكر] پيراهن خلافت را به تن كرد در حالي كه ميدانست جايگاه من در مقابله با ديگران، مانند عمود و قطب سنگ آسيا در مقابله با آسيا است. سيل از من جاري است و هيچ پرندهاي را قدرت پرواز به قله من نيست. در جاي ديگر ميفرمايد: اًِنَّمَا أَنَا قُطبُ الرٍّحَي تَدُورُ عَلَيَّ وَ أَنَا بِمَكَانِي فَاًِذَا فَارَقتُهُ استَحَارَ مَدَارُهَا وَ اضطَرَبَ ثِقَالُهَا.43 و به يقين من قطب آسيابم كه سنگ آسيا بر محور من ميچرخد. اگر از آن جدا شوم، مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آن بلغزد. نميدانم آقاي سروش براي اين كلام مولا چه پاسخي دارد. او كه ميگويد شخصيت ولي به خود او قائم است، نه به دليل او، و جملة حضرت امير را در خصوص زنان مثال آورده و آن را قابل نقد و قابل رد و قبول ميداند، به اين كلام چه ميگويد: اين جا كه صرفاً ادعا است و دليل بر قطبيت امام اقامه نشده است. آيا طبق قاعده ارائه شده از طرف آقاي سروش اين دو جمله در دو خطبة جداگانة نهجالبلاغه بر ولايت حضرت امير كافي نبود؟! از ديدگاه عارفان، عالم بدون قطب نميتواند باشد. اين قطب در هر زماني يك نفر است. هرگاه عُمر او به سر آيد، قطبيت به شخص ديگري كه صلاحيت ولايت و امامت را دارد، انتقال مييابد. مقام قطبيت، همان حقيقت محمديه7 است كه از ابتداي خلقت آدم7 تا زمان حضرت خاتم در سلسلة شريف انبيا و اوليا، نسلي پس از نسل ادامه يافته تا اينكه مرحلة تمام و كمالش در وجود مقدس حضرت رسول اكرم نمايان شده و از او به اولاد پاكش از نسل امير مؤمنان و فاطمه انتقال يافته است. داوود قيصري ميگويد: آن قطبي كه مدار احكام عالم به او است و او مركز عالم و دايرة وجود از ازل تا ابد است، يك چيز بيشتر نيست كه همان حقيقت محمديه است كه درود خدا بر او و بر اولاد او باد. اين حقيقت به اعتبار كثرت متعدد است. قبل از انقطاع نبوت، اين قطبيت يا متعلق به يكي از انبيا است كه امامت ظاهري نيز دارد؛ مانند حضرت ابراهيم - صلواتا عليه - و يا متعلق به وليي باطني و مخفي است؛ مانند حضرت خضر در زمان موسي - عليهماالسلام - . قبل از رسيدن موسي به مقام قطبيت و هنگامي كه نبوت تشريعي به پايان رسيد، ولايت از باطن آن ظاهر شود. اين قطبيت از انبيا به اوليا انتقال مييابد و هر يك از اوليا يكي پس از ديگري به اين مقام نائل آيند تا بهوسيله آن تربيت نظام عالم حفظ شود.44 عطار نيشابوري ميگويد:
كي جهان بيقطب باشد پايدار
گر نماند در زمين قطب جهان
كي تواند گشت بيقطب آسمان45
آسيا از قطب باشد برقرار
كي تواند گشت بيقطب آسمان45
كي تواند گشت بيقطب آسمان45
قطب شير و صيد كردن كار او
تا تواني در رضاي قطب كوش
چون برنجه بيخوا مانند خلق
او چو عقل و خلق چون اعضاي تن
ضعف قطب از تن بود از روح ني
قطب آن باشد كه گرد خود
تندگردش افلاك گرد او بود48
باقيان اين خلق باقي خوار او
تا قوي گردد كند صيد وحوش
كز كف عقل است جمله رزق خلق
بستة عقلست تدبير بدن
ضعف در كشتي بود در نوح ني
تندگردش افلاك گرد او بود48
تندگردش افلاك گرد او بود48
خواجة حق پيشواي راستين
ساقي كوثر امام رهنما
مرتضاي مجتبي جفت بتول
خواجة معصوم و داماد رسول49
كان علم و بحر حلم و قطب دين
ابن عم مصطفي شير خدا
خواجة معصوم و داماد رسول49
خواجة معصوم و داماد رسول49
رابطه نبوت و خلافت
از نظر عارفان، قطب الاقطاب حقيقي، وجود اقدس رسول اكرم9 است. اين قطبيت پس از حيات حضرت به جانشين وي رسيده است و فقط كسي ميتواند لياقت اين جانشيني را داشته باشد كه از منسوبان حضرت باشد. اين نسبت، دو گونة صوري يا معنوي است. صوري، اقرباي نسبي و معنوي، پيروان حقيقي آن بزرگوار را گويند. قيصري ميگويد: فَمَن صَحَّت نِسبَتُهُاِلَيهِ صُورَةً وَ مَعنيً فَهُوَالخَليفةُ وَ الا ِمامُالقائمُ مَقامَهُ.57 پس كسي كه نسبت صوري و معنوي به حضرت رسول داشته باشد، او خليفة وي و امام قائم مقام حضرت است. يگانه كسي كه از دو جهت به پيامبر اكرم انتساب دارد، جناب امير مؤمنان است كه
زان سبب پيغمبر با اجتهادن
گفت هر كس را منم مولا و دوست
گر بگويم تا قيامت نعت او
آفتاب روح ني آنِ فلك
در بشر روپوش گشتت آفتاب
فهم كن وا اعلم بالصواب59
ام خود و آن علي مولا نهاد
ابن عم من علي مولاي اوست58
هيچ آن را غايت و مقطع مجو
كه زنورش زندهاند انس و ملك
فهم كن وا اعلم بالصواب59
فهم كن وا اعلم بالصواب59
رابطه ولايت و نبوت
عارفان، ولايت را باطن نبوت و رسالت ميدانند. ميگويند نبوت، جهت بيان احكام بوده؛ ولي ولايت، جهت عمل به آن احكام و تقرب جستن به حضرت احديت است. از آنجا كه احكام، با همة گستردگياش محدود است، دين خاتم، پاياندهندة احكام عالم انساني و شريعت اسلام، كاملترين شرايع است كه با ختم احكام و تكميل دين، نعمت نبوت نيز خاتمه مييابد؛ اما عمل به احكام و رشد و تعالي در ساية آن هيچگاه پايان نداشته است و ضرورت دوام هميشگي دارد. ولي يا امام كسي است كه حفظ باطن رسالت را بهعهده گرفته، مردم را طبق آن تربيت ميكند. محييالدين عربي ميگويد: و بدان كه ولايت، همان فلك گسترده و عام است كه منقطع نميشود و براي اين، ولايت خبردهي عام است؛ اما نبوت تشريعي و رسالت تشريعي منقطع بوده و در حضرت محمد9 به پايان رسيده است.60 دليل ديگر بر ادامة ولايت اين است كه ولي اسم خداوند است و اسم خدا تا خدا باقي است، ميماند. سند اين ادعا قرآن كريم است كه ميفرمايد: فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالا َرضِ أَنتَ وَليٍّ فِي الدُّنيَا وَالاَّخِرَةِ.61 اي شكافندة آسمانها و زمين! تو ولي من در دنيا و آخرت هستي. اًِنَّ وَلِيٍّيَ اُ الَّذِي نَزَّلَ الكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ.62 به يقين، ولي من خداوندي است كه كتاب را نازل كرد و او ولي نيكوكاران است. چون طبق آيات قرآني ولي از اسمأا است و اسماي الاهي بايد مسما داشته باشند و انسان كامل مظهر اسما و صفات الاهي است؛ بنابراين، هميشه بايد انساني باشد كه مظهر اسم شريف اِلولي باشد؛ بدين جهت، ولايت هيچگاه منقطع نميشود؛ زيرا انقطاع ولايت به معناي قطع رابطة بين انسان و خداوند است. مولوي ميگويد:
پس به هر دوري وليي قائم است
مهدي و هادي وي است اي راه
جوهم نهان و هم نشسته پيشرو63
تا قيامت آزمايش دائم است
جوهم نهان و هم نشسته پيشرو63
جوهم نهان و هم نشسته پيشرو63
تو ترازوي احد خو بودهاي
بس زبانة هر ترازو بودهاي64
بس زبانة هر ترازو بودهاي64
بس زبانة هر ترازو بودهاي64
كه تا مفتوح باشد باب توبه
به هر وقتي و هر دور و زماني
وجود او بلاها ميكند دفعب
نباشد خشمشان تا روز محشر
بهصورت تا يكي گردد زايشان
چو ايشان رخت بربندند يكسر
چو بردارند تمامت اوليا را
قيامت كشف گردد آشكارا69
ولايت را نباشد قطع توبه
بود صاحبدلي در هر مكاني
ه جمله مردمان از وي رسد نفع
كه گردد اين جهان يكسر مكدر
نگردد گيتي از محشر پريشان
شود پيدا علامتهاي محشر
قيامت كشف گردد آشكارا69
قيامت كشف گردد آشكارا69
.1 محقق و نويسنده. O تاريخ دريافت: 23/4/81 O تاريخ تأييد: 18/6/81. .2 شايد ريشة اين مسأله به انفصال آقاي سروش از مقامات علمي و اجتماعي كشور، مانند انفصال از شوراي عالي انقلاب فرهنگي، انفصال از صدا و سيما و ... باز گردد. .3 عبدالكريم سروش: بسط تجربة ديني، انتشارات مؤسسة فرهنگي صراط، چ سوم، ص 132 و 133. .4 همان، ص 134. .5 همان، ص 135. .6 همان، ص 132. .7 همان، ص 132. .8 قصص (28): 32. .9 نمل (27): 27. .10 قصص (28): 75. .11 ر.ك: حسن حسنزادة آملي: برهان و قرآن از هم جدايي ندارند. .12 بقره (2): 111. .13 نسأ (4): 174. .14 انفال (8): 42. .15 سبأ (34): 24. .16 نحل (16): 125. .17 فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسي نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول. خطبة اول. .18 وَشَاوِرهُم فِي الا َمرِ. .19 يَاأَيُّهَا النَّبِيُّ اًِنَّا أَرسَلنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشٍّراً وَنَذِيراً وَدَاعِياً اًِلَي اِ بِاًِذنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً. احزاب (33): 46. .20 وَمَا أَرسَلنَاكَ اًِلاَّ رَحمَةً لِلعَالَمِينَ. انبيأ (21): 107. .21 وَمَا أَرسَلنَا مِن رَّسُولٍ اًِلاَّ بِلِسَانِ قَومِهِ لِيُبَيٍّنَ لَهُم. ابراهيم (14): 4. .22 وَيُزَكٍّيهِم وَيُعَلٍّمَهُمُ الكِتَابَ وَالحِكمَةَ. بقره (2): 151. .23 قُل لاَ أَسأَلُكُم عَلَيهِ أَجراً اًِلاَّ المَوَدَّةَ فِي القُربَي. شوري (42): 23. .24 فَذَكٍّر اًِنَّمَا أَنتَ مُذَكٍّرٌ لَستَ عَلَيهِم بِمُصَيطِرٍ. غاشيه ( ): 21 و 22. .25 وَمَا أَرسَلنَاكَ عَلَيهِم وَكِيلاً. اسرأ (17): 54. .26 وَسِرَاجاً مُّنِيراً. احزاب (33): 46. .27 وَمَا تَفَرَّقُوا اًِلاَّ مِن بَعدِ مَا جَأَهُمُ العِلمُ بَغيَاً بَينَهُم... فَلِذلَِ فَادعُ وَاستَقِم كَمَا أُمِرتَ وَلاَ تَتَّبِع أَهوَأَهُم... وَالَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اِ مِن بَعدِ مَا استُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُم دَاحِضَةٌ عِندَ رَبٍّهِم وَعَلَيهِم غَضَبٌ وَلَهُم عَذَابٌ شَدِيدٌ. شوري (42): 14 و 15 و 16. .28 معراج نامه، انتشارات آستان قدس، ص 93. .29 همان، ص 94. .30 مثنوي، كلاله خاور، دفتر اول، ص 59. .31 عبدالكريم سروش: بسط تجربه نبوي، ص 132 و 133 و 135 و 137. .32 براي اطلاع بيشتر، ر.ك: محمدحسين طباطبايي: تفسير الميزان، ج 6، تفسير آية 55 و 56 سورة مائده. .33 مائده (5): 67. .34 مائده (5): 3. .35 براي اطلاع بيشتر ر.ك: محمدحسين طباطبايي: تفسير الميزان، ج 6 و 7 و 10؛ علامه اميني: الغدير، ج 1. .36 علامه اميني: الغدير، ج 1، ص 11. .37 محمدحسين طباطبايي: تفسير الميزان، ج 7، ص 193. ترجمه اشعار: پيامبرشان در روز غدير خم ندا زد و آنها به نداي وي گوش دادند. گفت من بهترين مولا براي شما بودم. گفتند كسي منكر اين مطلب نيست و ما خداي تو و تو را ولي خود دانسته و كسي با اين مسأله مخالفتي ندارد؛ سپس پيامبر به علي گفت: برخيز كه من فقط به امامت و هدايت تو پس از خودم رضايت دارم. پس هر كه را من مولايم، علي مولاي او است و شما ياران صديق او باشيد. اين جا بود كه پيامبر دعا كرد و گفت: خدايا ولي ولايت پذيرش باش و دشمن دشمنش. .38 مولوي: مثنوي، تصيح رمضاني، دفتر ششم، ص 419. .39 اعراف (7): 157. .40 مولوي: مثنوي، كلاله خاور، دفتر ششم، ص 418. .41 همان، دفتر اول، ص 73. .42 نهجالبلاغه، صبحي صالح، خطبة 3. .43 همان، خطبه 119. .44 شرح فصوصالحكم، انتشارات بيدار، ص 40. .45 مصيبت نامه عطار، ص 62. .46 همان، ص 109. .47 كتاب شيعه، مؤسسة انتشارات هجرت، ص 82 و 83. .48 مولوي: مثنوي، نيكلسون، دفتر 5 (ابيات شماره 2339 - 2345) .49 عطار نيشابوري: منطق الطير، ص 29. .50 محييالدين عربي: الفتوحات المكية، چاپ بيروت، ج 4، ص 14. .51 وَ امَّا الاَقطاب من امته الذين كانوا بعد بعثته الي يوم القيامة فهم اثنا عشر قطبا. (همان، ج 4، باب 461، فصل 6) .52 فاقطاب هذه الامة اثنا عشر قطبا عليهم مدار هذه الامة كما ان مدارالعالم الجسمي والجسماني فيالدنيا و الاخرة علي اثني عشر برجا قد و كلهما بظهور ما يكون فيالدارين منالكون والفساد المضاد و غيرالمضاد. (همان، باب 463) .53 همان، ج 4، باب 463. .54 همان، ج 2، ص 270. .55 محييالدين عربي: الفتوحات المكيه، ج 3، باب 366. .56 چون مسأله، مسألة كشف حقايق و بيان موضع علمي و محكم نيست؛ بلكه مسألة نان به نرخ روز خوردن است تا جايي كه وقتي حرف غزالي و ديگران به كار وي آيد، آن طرفي ميشود. همان طور كه گاهي از مولوي خداوندگار مولانا ميسازد و گاهي وي را ضد علم معرفي ميكند. .57 شرح فصوص، ص 53. .58 مولوي: مثنوي، دفتر ششم، ص 429. .59 همان، دفتر اول، ص 60. .60 شرح فصوص الحكم، ص 375 و 376. واعلم انالولاية هيالفلك المحيط العام و لهذا تنقطع و لها الانبأ العام و اما نبوة التشريع و الرسالة فمنقطعة و في محمد (ص) قد انقطمعت. .61 يوسف (12): 101. .62 اعراف (7): 196. .63 مولوي: مثنوي، كلاله خاور، دفتر دوم، ص 91. .64 همان. .65 فصوص الحكم، فص عزيزي، ص 308. .66 من پيامبر بودم؛ در حالي كه آدم در مرحلة بين آب و گل بود. علي7 نيز فرمود: كنت وصيا و آدم بينالمأ و الطين؛ يعني من وصي پيامبر بودم؛ در حالي كه آدم در مرحلة بين آب و گل بود. .67 جامي: اشعةاللمعات، ص 245. .68 تعليقة علي شرح فصوص الحكم، ص 178. .69 محمدحسين طباطبايي: پند نامه، ص 105؛ انتشارات سنائي. .70 محمدحسين طباطبايي: شيعه، ص 184. .71 نهجالبلاغه، خطبة 175. .72 همان، خطبة 189. .73 همان، خطبة 224. .74 همان، خطبة 197. .75 همان، خطبة 192.