از زمان هاى ديرينه دانشمندان عقايد براى تنزيه خدا از نقص و از شبيه بودن به مخلوق ها گفته اند كه، صفات خدا عين ذات اوست و به عبارت ديگر، ميان ذات و صفات خدا حد و مرزى نيست و صفات خدا بر ذات او عارض نشده است و سابقه نيستى نداشته است و اين كه در آن شعر گفته اند: (بى شريك است و معانى) منظور از معانى همين است كه صفات او زايد بر ذاتش نيست، و خداى قادر، عالم و حى يك معنا دارد نه چند معنا.على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:.كَمالُ الاخلاصِ نَفىُ الصفاتِ عَنهُ لِشَهادَةِ كُلّ صفَةٍ اَنَّها غَيرُ الموصُوف وَ شَهادَةِ كُلّ مَوصُوفٍ اَنَّهُ غَيرُ الصِفَةِ فَمَن وصَفَ اذ سبحانه فَقَد قَرَنَهُ وَ مَن قَرَنَهُ فَقَد ثَنّاهُ وَ من ثَنّاهُ فَقَد جَزَّأهُ ومن جزَّأه فَقَد جَهِله؛(6)توحيد خالص آن است كه صفات زايد بر ذات كه در مخلوق ها هست از او سلب كنيم؛ زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه با موصوف خود مغايرت دارد و هر موصوفى نيز گواهى مى دهد كه وجود صفت با وجود آن مغايرت دارد. هرگاه خدا را مانند مخلوق هاى او توصيف كنيم و صفات او را زايد بر ذاتش بدانيم او را با چيز ديگرى همراه ساخته و در نتيجه خدا را از يكتايى در آورده و اعتقاد به دوگانگى او پيدا كرده ايم و هر كس خدا را يكتا نداند و او را دوگانه فرض كند و بگويد: ذات او غير از صفات اوست، براى او جزء قائل شده است و او را مركب از اجزاء دانسته است و كسى كه خدا را داراى جزء بداند خدا را نشناخته است.على عليه السلام در اين بيان به عالى ترين برهان ثابت كرده است كه صفات خدا عين ذات اوست و نمى تواند زايد و عارض بر ذات او باشد، زيرا لازمه جدا بودن ذات از صفات، اين است كه خدا را مركب از اجزائى بدانيم و هر كدام از اين صفات به حكم داشتن صفت وجوب، (واجب الوجود) خواهند بود و سرانجام، اين عقيده سر از تعدد واجب الوجود در مى آورد.