از عوامل تعيين كننده و سرنوشت ساز، بررسى سياست خارجى و داخلى اسلام در عصر رسالت است. آيا سياست همه جانبه اسلام، ايجاب مى كرد كه امام از سوى خدا معرفى گردد، به طورى كه اگر معرفى نمى شد و دست مردم را در انتخاب آن باز مى گذارد، لطمه شديد، از خارج و داخل متوجه حكومت جوان و جامعه نوبنياد اسلام مى گرديد، و يا اين كه سياست مثبت وقت، خلاف آن را ايجاب مى كرد.با در نظر گرفتن اين كه حكومت نوبنياد جامعه اسلامى، پيوسته از جانب دشمنان نيرومند خارجى مانند ايران، روم و منافقان داخلى تهديد مى شد، لازم بود كه پيامبر گرامى در دوران حيات خود، رهبر جامعه را پس از خويش معرفى كند و با تعيين رهبر سياسى، همه امت را در برابر دشمن خارجى در صف واحدى قرار دهد و زمينه نفوذ دشمن و تسلط او را كه مولود اختلافات درونى است از بين ببرد، زيرا اختلاف در مسأله حساسى مانند رهبرى، مايه ضعف قواى داخلى و برترى دشمن و تسلط او بر داخل است و هيچ عاملى براى انحلال جامعه اى و يا تسلط دشمن خارجى بر آن، بدتر از اختلاف داخلى نيست و جامعه در صورت دودستگى، از درون مى پوسد و فرو مى ريزد.در سال هاى آخر عمر پيامبرْ، دشمنان سه گانه از خارج و داخل، موجوديت حكومت جوان اسلام را تهديد مى كردند و بيم آن مى رفت كه قدرت هاى بزرگ و كوچك همانند اضلاع مختلف يك مثلث، دست به دست هم دهند و بر محيط اسلامى بتازند.اينك مشروح اين قسمت:.ضلع اولِ اين مثلث خطر را، امپراتورى روم تشكيل مى داد، اين قدرت بزرگ كه در شمال جزيره، مستقر شده بود، فكر پيامبر را به خود مشغول مى داشت.نخستين برخورد نظامى مسلمانان با ارتش مسيحى روم در سال هشتم هجرى در سرزمين فلسطين بود. اين برخورد به قتل سه فرمانده ارتش اسلام، (جعفر طيار)، (زيد بن حارثه) و (عبداذ رواحه) و شكست ناگوار ارتش اسلام و بازگشت آنان به مدينه به رهبرى (خالدبن وليد) منجر گرديد.عقب نشينى سپاه اسلام در برابر سپاه كفر، سبب جرأت ارتش قيصر بود و هر لحظه بيم آن مى رفت كه مركز اسلام جوان را مورد تاخت و تاز خود قرار دهد. از اين جهت پيامبر اكرم در سال نهم هجرى با ارتش گران وسنگينى به سوى كرانه هاى شام حركت كرد تا هر نوع برخورد نظامى را خود رهبرى كند و يا لااقل با برخى از قبايل پيمان عدم تعرض و يا همكارى ببندد. در اين مسافرت كه سراسر رنج و زحمت بود رسول خدا بدون برخورد نظامى به مدينه بازگشت و ارتش اسلام تا حدودى حيثيت ديرينه خود را بازيافت و حيات سياسى خود را تجديد كرد.اين نوع از پيروزى، پيامبر را قانع نساخت و از فكر جبران شكست بيرون نرفت، از اين رو چند روز پيش از وفات خود، به اصحاب خود دستور داد كه به فرماندهى (اسامة بن زيد) رهسپار كرانه هاى شام گردند و پيش از آن كه دشمن، آنان را غافلگير كند آماده نبرد و دفاع شوند.اين جريان حاكى است كه پيامبر تا آخرين لحظات زندگى، از جانب شمال نگران بود و پيش بينى مى كرد كه ممكن است از طرف دست نشاندگان قيصر، حملات سنگينى متوجه اسلام گردد.ضلع دوم اين دشمن، امپراتورى ايران بود، تا آن جا كه خسروپرويز ازشدت ناراحتى، نامه پيامبر را پاره كرد و سفير رسول خدا را كشت و به فرمان دار خود در يمن نوشت كه پيامبر نوظهور را بكشد، و سر او را براى وى بفرستد.سرزمين حجاز و يمن مدت ها مستعمره دولت ايران بود، ولى در پرتو آيين اسلام، نه تنها به استقلال رسيد و بر سرنوشت خود حاكم گشت، بلكه بيم آن مى رفت كه ورق برگردد و ملت محروم و زجر كشيده حجاز و يمن بر سراسر ايران مسلط گردند.خسروپرويز، اگرچه در زمان رسول خدا درگذشت، اما موضوع استقلال ناحيه يمن و حجاز و كرانه هاى اين دو سرزمين از چشم انداز فكر سياست مداران ايران دور نبود و وجود چنين قدرت سنگينى كه افراد آن، با قدرت ايمان و اخلاص و فداكارى مجهز بودند، براى آنان قابل تحمل نبود.آيا با وجود چنين دشمنان نيرومند و كمين گير، صلاح است كه پيامبر اكرم درگذرد و براى ملت جوان خود، جانشين و رهبر فكرى و سياسى تعيين نكند.عقل، وجدان و محاسبات اجتماعى اجازه نمى دهد كه چنين مسامحه اى را به ساحت پيامبر گرامى نسبت دهيم و بگوييم: او همه اين مسائل را ناديده گرفت و بدون پديد آوردن يك خط دفاعى محكم و استوار به وسيله زعامت فردى لايق، ديده ازجهان فرو بست.ضلع سوم اين خطر، خطر داخلى حزب منافق بود كه كراراً قصد جان پيامبر را كرده بودند و در بازگشت از جنگ تبوك، با نقشه خاصى كه كاملاً در تاريخ منعكس است، مى خواستند شتر پيامبر را رم دهند و به زندگى وى خاتمه بخشند.چيزى كه هست، آگاهى پيامبر از سوء نيت آنان، حضرت را بر آن داشت كه تدابيرى اخذ كند تا نقشه آنان نقش بر آب شود و براى مصالح عمومى اسلام، از معرفى آنها به جز به (حذيفه) خوددارى كرد.(1).