1. پيامبر اسلام، در موسم حج، كه قبايل عرب، براى زيارت خانه خدا به مكه مى آمدند، آيين خود را بر آنان عرضه مى كرد و هدف خود را از بعثت تشريح مى نمود، هنگامى كه با سران قبيله (بنى عامر) تماس گرفت، يك نفر از آنان حمايت خود را از پيامبر اعلام داشت و افزود هرگاه خداوند تو را بر مخالفان پيروزساخت، آيا موضوع زمام دارى مسلمانان پس از شما به ما واگذار مى گردد.پيامبر در پاسخ وى گفت:.اَلأمرُ اِلى اذ، يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ؛(1).موضوع خلافت، مربوط به خداست آن را هر جا كه بخواهد مى گذارد.وى پس از شنيدن اين سخن ناراحت شد و گفت: هرگز درست نيست كه ما فداكارى كنيم و زعامت از آن ديگران باشد.2. تنها در اين مورد نبود كه پيامبر دست رد به تقاضاى افرادى زد كه چشم طمع به خلافت اسلامى دوخته بودند و ايمان و اسلام خود را مشروط مى كردند كه موضوع خلافت پس از رحلت پيامبر به آنان محول گردد، بلكه پيامبر در ميان نامه هايى كه به سران كشورها مى نوشت، نامه اى به (هوذة بن على) زمام دار (يمامه) نوشت و او را به آيين اسلام دعوت كرد. وى نيز همانند آن شخصيت بنى عامرى، اسلام آوردن خود و حمايت ازآيين اسلام را مشروط به اين كرد كه مسأله زمام دارى پس از رحلت پيامبر به او واگذار گردد.حضرت در پاسخ وى فرمود:.لا ولاكرامة؛(2).اين پيشنهاد، صحيح نيست و عزتى در اين كار نيست.هر فرد منصف و دور از تعصب، با ملاحظه اين دو فراز از تاريخ كه از دست تحريف مصون مانده است، مى تواند موقعيت مسأله را در زمان پيامبر به دست بياورد و مطمئن گردد كه پيامبر پيوسته از اين كه موضوع خلافت به او و يا امت مربوط باشد، كاملاً تحاشى نمود و آن را يك امر الهى تلقى مى كرد.گذشته از اين، هر گاه موضوع انتخاب خليفه در قلمرو اختيار امت بود، لازم بود كه پيامبر موضوع را به مردم بازگو كند، و حتى نه تنها اصل موضوع را تذكر دهد، بلكه امت را از نحوه انتخاب آگاه سازد و حوزه اى كه بايد خليفه را انتخاب كند و شرايط افرادى كه صلاحيت مداخله در اين كار را دارند، مشخص كند در صورتى كه پيامبر اسلام، در اين باره كوچك ترين سخنى نگفته است.آيا مسأله زعامت مسلمانان از نظر درجه بندى كمتر از مستحبّات و مكروهات است كه در لسان پيامبر وارد شده است، چگونه مى توان گفت كه رسول خدا از توجه دادن امت به يك چنين مسأله خطير و پر اهميت كه سرنوشت اسلام و مسلمانان به آن بستگى داشت، غفلت ورزيد و كوچك ترين سخنى درباره آن نفرمود.دانشمندان اهل تسنن، نه تنها مى گويند: كه پيامبر براى خود وصى و خليفه اى تعيين نكرده است، بلكه مى گويند: در شيوه خلافت نيز كوچك ترين سخنى نفياً و اثباتاً به دست آنان نرسيده است.در اين جا بحث ما اين نيست كه آيا پيامبر، به فرمان خدا، براى امت، امامى را تعيين كرده است يا نه، بلكه فعلاً نظر ما روى جمله دوم است كه مى گويند: در شيوه خلافت سخنى به ما نرسيده است. اگر به راستى گره خلافت بايد از طريق انتخاب گشوده شود، آيا شايسته نبود كه پيامبر در طول عمر خود، در اين باره سخنى بگويد و از اين راه به بسيارى از مناقشات و دسته بندى ها خاتمه بخشد.تا اين جا چهره (رهبرى امت) در زمان بنيان گذار شريعت، روشن گرديد و معلوم شد كه پيامبر عالى قدر از طريق گفتار و كردار، مردم را به اهميت و خطير بودن اين مقام توجه مى داده و مى فرموده كه موضوع جانشينى از عهده من و امت من خارج است و اين مسأله يعنى تعيين امام، انتصابى از جانب خداست نه انتخابى از طرف مردم.