از اين كه حديث، مقام و موقعيت عترت را با ترسيم مثال (كشتى نوح) بيان كرده است معلوم مى شود كه پيروى از آنان مايه نجات و مخالفت آنها مايه نابودى است. اكنون بايد ديد كه آيا مفاد حديث اين است كه بايد تنها در مسائل عبادى و مانند آن از آنان پيروى كرد و در مسائل سياسى و اجتماعى نظر، رأى و گفتار آنان را كنار گذارد، يا اين كه در تمام اين موارد بايد از آنان پيروى كرد و سخن آنان را بدون استثنا از صميم دل پذيرفت.كسانى كه مى گويند: پيروى از آنان مخصوص به احكام عبادى دين است، بدون دليل، موضوع پيروى را محدود كرده از وسعت آن مى كاهند، در حالى كه در حديث چنين قيد و شرطى وجود ندارد.بنابراين، حديث سفينه همانند ديگر احاديثى كه در اين زمينه وارد شده است، گواه بر تعيين آنان براى امامت امت اسلامى است و به خوبى دلالت مى كند كه جز آنان هيچ كس براى اين مقام لياقت ندارد.گذشته از اين، حديث ياد شده روشن ترين گواه بر عصمت و مصونيت آنان ازخطا و اشتباه و لغزش و گناه است، زيرا يك فرد خطاكار و يا گنهكار كه خود بر لب پرت گاه سقوط و در وادى نابودى است، چگونه مى تواند ناجى ديگران و هادى گمراهان گردد.هرگاه يك نفر با كمال بى غرضى و بى نظرى، بدون پيش داورى، در مضامين احاديث سه گانه اى كه ياد شد دقت كند، خواهد يافت كه پيامبر گرامى خلأ مقام و منصب رهبرى را با تعيين رهبرانى پر كرده است و امت را به پيروى از افرادى معين رهبرى نموده است.در حديث نخست، امام على عليه السلام را بسان هارون معرفى كرده، در حديث دوم بين عترت و كتاب، پيوند و هم بستگى برقرار نموده و در اين حديث، آنان را به سفينه نوح تشبيه كرده است.آيا با چنين نصوص روشن، امت حق داشتند كه در سقيفه گرد هم آيند و براى خود رهبرى انتخاب كنند، يا مى بايست به آنان رجوع مى كردند و در تمام موضوعات از آنان الهام مى گرفتند.آيا صحيح است كه امت اسلامى در غياب پيامبر، هارون امت را كنار بگذارد و براى خود رهبر ديگرى بينديشد.آيا صحيح است كه امت اسلامى، عترت معصوم و هم سنگ قرآن را عقب بزند و در احكامِ حلال و حرام، اصول و فروع به واصل بن عطاء معتزلى، ابوالحسن اشعرى، ابوحنيفه، شافعى، مالك و احمد حنبل مراجعه كنند با اين كه براى حجيت آرا و افكار آنان هيچ دليل صحيحى در دست نيستاكنون كه موضوع رهبرى سياسى عترت سپرى گرديده است، اگر بحث در اين كه چه كسى لازم بود رهبرى سياسى امت را پس از پيامبر به دست بگيرد به گفته برخى از دانشمندان اهل تسنن بحث مفيد و سودمندى نباشد، ولى يك بحث، ضرورى و حياتى است و آن اين كه اگرچه امت ازرهبرى سياسى پيشوايان معصوم محروم گرديده اند، ولى مى توانند در معارف، اصول، آشنايى به حلال و حرام، احكام و فروع اسلام، از تعاليم جامع و گسترده آنان بهره مند گردند و به جاى رجوع به افرادى كه براى حجيت قول آنان از كتاب و سنّت دليل محكم و استوارى نيست به عترت پيامبر رجوع كرده و بر كشتى نجات امت سوار گردند و ازاين راه، وحدت اسلامى، وحدت دينى و مكتبى را حفظ و به بقاى آن كمك كنند.به عبارت روشن تر ما اين بحث را كه رهبرى سياسى پس از پيامبر گرامى برعهده چه كسى بود فعلاً كنار مى گذاريم، ولى يك بحث لازم ديگر را مطرح مى كنيم و آن اين كه مسلمانان در آگاهى ازاصول، فروع، معارف و احكام، به چه مقامى بايد رجوع كنند آيا به دنبال مكتب هاى اعتزالى و اشعرى بروند و احكام را از پيشوايان چهارگانه اهل تسنن بگيرند، يا اين كه از عترت پيامبر و هم وزن و هم رديف قرآن اخذ كنند.پيامبر گرامى تكليف همه امت را حتى در اين زمان روشن كرده و باب عذر را به روى همه بسته است و با وجود چنين احاديثى، مراجعه به غير از امامان معصوم هرگز صحيح نيست.اگر سران علمى و فكرى اسلامى، تعصب هاى خشك را كنار بگذارند و مغزها و انديشه هاى خود را از پيش داورى ها شستشو دهند و اين احاديث متواتر اسلامى را مورد تجزيه و تحليل قرار دهند و در رأى و سخن و ابراز نظر، شجاعت به خرج دهند، و امت اسلامى را به مكتب اهل بيت ارجاع دهند ثمره وحدت و يگانگى را خواهند چيد.شيخ محمود شلتوت، كه شيخ دانشگاه ازهر مصر بود، گامى به پيش نهاد و مذهب شيعه را در رديف مذاهب چهارگانه ديگر معرفى كرد. حالا نوبت انديشمندان حر و آزادمنشان ديگر فرا رسيده است كه گام هاى ديگرى در اين راه بردارند و به حكم اين احاديث، همه امت را در تعاليم و احكام به سوى عترت سوق دهند.و اين كه در درس هاى اول يادآورشديم كه بحث هاى مربوط به امامت مى تواند عامل وحدت و آفريننده اتحاد و اتفاق باشد مقصود همين است..