جامعه اسلامى آن روز آن چنان دچار اختلاف نظر و دودستگى شده بود كه يك جنگ داخلى يا خون ريزى كوچك، موجب انفجارهايى در داخل و خارج مدينه مى گرديد و بسيارى از قبايلى كه در مدينه و يا بيرون از آن زندگى مى كردند،به على عليه السلام بى مهر بودند و كينه او را سخت به دل داشتند، زيرا على پرچم كفر آنان را سرنگون كرده و قهرمانان آنان را به خاك ذلت افكنده بود. اين افراد هر چند بعدها پيوند خود را با اسلام محكم تر كرده و به توحيد و خداپرستى و پيروى از اسلام تظاهر مى كردند، ولى در باطن بغض و عداوت خود را به خاندان پيامبر اسلام محفوظ داشتند. در چنين موقعيتى اگر امام از طريق توسل به قدرت و قيام مسلحانه درصدد اخذ حق خويش برمى آمد، نتيجه اين نبرد امور زير بود:.1. در اين نبرد، امام بسيارى از عزيزان خود را كه از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند از دست مى داد و در نخستين لحظات جنگ، اين افراد كشته مى شدند. اگر با شهادت اين افراد، حق به جاى خود بازمى گشت، جانبازى آنان در راه هدف لازم بود، ولى همان طور كه خواهيم گفت: با كشته شدن اين افراد،حق به صاحب آن باز نمى گشت و در مقابل آن، امام شخصيت هاى ارزشمند خود را از دست مى داد؛ شخصيت هايى كه پس از گذشت ربع قرن به كمك مصريان به خلافت خلفا خاتمه دادند و خلافت را به على برگرداندند.2. نه تنها على عليه السلام عزيزان خود را از دست مى داد،بلكه قيام قهرمانانه بنى هاشم و ديگر ياران و عزيزان على عليه السلام سبب مى شد كه گروه زيادى ازصحابه پيامبركه از خلافت امام ناراضى بودند در جنگ كشته شوند و در نتيجه قدرت مسلمانان در مركز رو به ضعف گرايد، البته گروهى كه زمام امور را به دست گرفته بودند هر چند در مسأله رهبرى، در برابر امام قرار داشتند و به سبب كينه ها و عقده ها يا حسادت هايى كه داشتند، راضى نبودند زمام امردر دست على عليه السلام قرار بگيرد، ولى در امور ديگر اختلافى با امام نداشتند و قدرتى در برابر شرك و بت پرستى و يا مسيحى گرى و يهودى گرى به شمار مى رفتند.3. بر اثر ضعف مسلمانان، قبايل دور دست كه تازه نهال اسلام در سرزمين آنان ريشه دوانيده بود به گروه مرتدان و مخالفان اسلام پيوسته و صف واحدى را تشكيل مى دادند و چه بسا بر اثر قدرت مخالفان و نبودن رهبرى واحد در مركز، چراغ توحيد براى ابد به خاموشى مى گراييد.اميرمؤمنان، اين حقايق دردناك را ازنزديك لمس مى كرد و سكوت خود را بر قيام مسلحانه ترجيح مى داد. خوب است اين مطلب را از زبان خود امام عليه السلام بشنويم:.الف) عبداذ بن جناده مى گويد: من در نخستين روزهاى زمام دارى على عليه السلام از مكه وارد مدينه شدم، ديدم همه مردم در مسجد پيامبر جمع شده در انتظار ورود امامند. ناگهان على عليه السلام در حالى كه شمشير خود را حمايل كرده بود، ازخانه بيرون آمد، ديده ها به سوى او خيره شد و او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس ازحمد و ثناى خداوند، چنين آغازكرد:.هان! اى مردم! آگاه باشيد، روزى كه پيامبر گرامى از ميان ما رخت بربست لازم بود كه كسى با ما درباره حكومتى كه او پى ريزى كرد، نزاع نكند و به آن چشم طمع ندوزد؛ زيرا ما وارث، ولى و عترت او بوديم، اما برخلاف انتظار، گروهى از قريش به حق ما دست دراز كرده، در نتيجه فرمانروايى را از ما سلب كردند و ازآن خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از پيدا شدن شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود و اين كه بار ديگر كفر و بت پرستى به نقاط اسلامى بازگردد و اسلام محو و نابود شود وضع ما غير ازاين بود كه مشاهده مى كنيد.(21).ب) كلبى مى گويد: هنگامى كه على عليه السلام براى سركوبى پيمان شكنان مانند طلحه و زبير عازم بصره گرديد، برخاست و خطبه اى به شرح زير خواند:.هنگامى كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد قريش با خودكامگى، خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حق خود بازداشت، ولى من ديدم كه صبر و بردبارى براين كار بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريختن خون آنان است؛ زيرا مردم چند روزى بود كه اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشك مملو از شير است كه كف كرده باشد كه كوچك ترين سستى،آن را فاسد مى سازد و كوچك ترين فرد آن را وارونه مى كند.(22).امام عليه السلام در اين دو بيان، به طور اجمال سخن ازبازگشت مردم به جاهليت به ميان مى آورد و علت آن را اين مى داند كه جامعه اسلامى يك جامعه نو بنياد بود و دين در قلوب مردم رسوخ نكرده بود.ابن ابى الحديد، كه به على عليه السلام مهر مى ورزد و با خلفا به صراحت سخن مى گويد درباره كينه هاى ريشه دار گروهى از صحابه نسبت به على عليه السلام چنين مى نويسد:.تجربه و آزمايش ثابت كرده است كه مرور زمان، سبب فراموشى كينه ها و خاموشى آتش حسد و برودت و سردى دل هاى پركينه مى گردد. گذشت زمان سبب مى شود كه نسلى بميرد و نسل نويى جانشين آن گردد و در نتيجه كينه هاى ديرينه به صورت كم رنگ ازنسل پيشين به نسل بعدى منتقل شود، ولى روزى كه على عليه السلام بر مسند خلافت نشست 25 سال از رحلت پيامبر مى گذشت و انتظار مى رفت كه در اين مدت طولانى عداوت ها و كينه هابه دست فراموشى سپرده شود، ولى برخلاف انتظار، روحيه مخالفان على عليه السلام پس ازگذشت ربع قرن عوض نشده بود و از عداوت و كينه اى كه در دوران پيامبر و پس ازدرگذشت وى به على داشتند، كاهش نيافته بود، حتى فرزندان قريش و نوباوگان و جوانان آنان كه شاهد حوادث خونين معركه هاى اسلام نبودند و قهرمانى هاى على عليه السلام را در جنگ هاى بدر، احد و... بر ضد قريش نديده بودند، همانند نياكان و پدران خود سرسختانه با على عداوت ورزيده و كينه او را به دل داشتند.ابن ابى الحديد مى افزايد: هرگاه امام با اين وضع، پس از درگذشت پيامبر بر مسند خلافت تكيه مى زد و زمام امور را به دست مى گرفت، چه آتشى در درون مخالفان على عليه السلام روشن مى گرديد و سرانجام چه انفجارهايى رخ مى داد كه نتيجه آن جزمحو اسلام و نابودى مسلمانان و بازگشت جاهليت به سرزمين هاى اسلامى چيز ديگرى نبود.ج) امام عليه السلام در يكى از سخنرانى هاى خود به گوشه اى از نتايج قيام مسلحانه خود اشاره مى كند و مى فرمايد:.پس ازدرگذشت پيامبر، در كار خويش انديشيدم، در برابر صف آرايى قريش جز اهل بيت خود يار و ياورى نديدم. به مرگ آنهاراضى نشدم و چشمى را كه در آن خاشاك رفته بود، فرو بستم و با گلويى كه در آن استخوان گير كرده بود نوشيدم، و برگرفتگى راه نفس و چيزهايى كه از زهرتلخ تر بود صبر و بردبارى كردم.(23).