در اين جا ممكن است گفته شود، چگونه بر امكان حيات مجدد انسان از تجديد حيات درخت و گياه استدلال شده است در صورتى كه درخت در فصل زمستان نمى ميرد، بلكه فعاليت او تعطيل مى شود و به اصطلاح تمام درختان در اين فصل به خواب مى روند، هم چنين است دانه هاى حياتى كه در دل زمين نهفته است، زيرا همه آنها داراى سلول زنده هستند و در شرايط مناسبى به رشد و نمو مى پردازند، بنابراين درخت و گياه مرده نيست، در صورتى كه انسان نهفته در قبر مرده است؛ پس رشد و نمو درختان و گياه، نمى تواند گواه بر امكان حيات مجدد انسان گردد.پاسخ اين سؤال با توجه به متن آيات روشن است، زيرا هدف، تشبيه حيات مجدد انسان به حيات مجدد درخت و گياه نيست، بلكه هدف تشبيه آن، به حيات مجدد خود زمين است كه در زمستان فاقد حيات است، اما درفصل بهار پس ازريزش باران، همان خاك هاى بى جان و مرده، جان و حيات مجدد پيدا مى كنند.درگذشته يادآور شديم كه، آيه نوزدهم سوره روم، جهان خلقت را توده اى از تبديل بى جان، به جان دار و جان دار به بى جان مى داند، تبديل جان دار به بى جان بسيار روشن و واضح است، اما تبديل بى جان به جان دار جزاين نيست كه زمين و قطرات آب و گازهاى هوا كه همگى ازمواد مرده عالم هستند در شرايط خاصى از طريق تغذيه، جذب اندام گياهان و درختان شده و همگى لباس حيات و زندگى بر تن مى كنند و از اين طريق نمونه بارز و روشنى براى احياى مردگان مى گردند..