علل و معلولات نامتناهى باطل است
برخى تصور مى كنند كه جهان آفرينش از يك رشته علت ها و معلول هاى به هم پيوسته به وجود آمده و هر چه اين علل و معلولات را تعقيب كنيم هرگز به موجودى نمى رسيم كه علت باشد، نه معلول؛ و وجود او از خود او باشد، نه از جاى ديگر، و جهان آفرينش جز يك رشته علل و معلولات نامتناهى چيزى نيست.اين افراد بايد بدانند كه تجزيه و تحليل جهان آفرينش از اين راه، همان (تسلسل) علت و معلول است كه دانشمندان الهى براى ابطال آن دليل هاى فراوانى ذكركرده اند كه يكى از آنها را از نظر شما مى گذرانيم و در خواست مى كنيم كه در اين بحث دقت بيشترى فرماييد.فرض كنيد رشته اى از علت و معلول به صورت نامتناهى در برابر ما قرار گرفته است كه هر چه چشم به آن مى نگرد جز معلول و علت چيزى نمى بيند و هر جزئى از اجزاى آن رشته در عين اين كه معلول علت پيشين است، خود، علت جزء بعدى است.هر يك از اجزاى اين رشته به حكم معلول بودن، ذاتاً فاقد هستى و وجود بوده و هستى را از علت خود گرفته است و اين حكم در هر يك از اجزاى اين رشته صادق و حكم فرماست و بر هر كدام انگشت بگذاريم با زبان تكوينى مى گويد: من هر چه دارم از بركت علت خود دارم. در اين صورت براى حل مشكل دو راه داريم:.1. رشته علل و معلولات در نقطه اى متوقف گردد؛ يعنى به جايى برسيم كه علت باشد نه معلول و هستى او از خود او باشد نه از جاى ديگر، در اين صورت گفتار خداپرستان ثابت مى شود كه جهان آفرينش مخلوق خداست و او به حكم اين كه معلول نيست بى نياز از علت خواهد بود و به بيان ديگر صانع است نه مصنوع، آفريننده است نه آفريده و وجود او از خود اوست نه از جاى ديگر.2. فرض كنيم كه رشته معلول ها به صورت نامتناهى پيش بروند و هرگز در ميان اين رشته نامتناهى موجودى نباشد كه علت باشد نه معلول، بى نياز باشد نه نيازمند، در اين صورت اين سؤال پيش مى آيد: اين سلسله نامتناهى كه به حكم معلول بودن هر يك از اجزا و افراد آن، محتاج و نيازمند به وجود دهنده است زيرا هيچ كدام از اجزاى آن از خود وجود و هستى ندارد و از جاى ديگر بايد به آنها وجود و هستى داده شود چگونه ممكن است چنين رشته و سلسله اى كه احتياج بر سراسر آن حكم فرماست بدون تكيه گاهى بى نياز، جامه هستى بپوشد و سر از عدم بيرون آورد.شما هر كدام را در نظر بگيريد با زبان تكوينى خود مى گويد: هستى من از خود من نيست، بلكه هستى را از جاى ديگر گرفته ام. اين پاسخ، اختصاصى به يكى از آنها ندارد و هرچه پيش برويم و از هر كدام سؤال بكنيم عين اين پاسخ را مى شنويم و در حقيقت، اين گفتار، زبان حال همه افراد اين سلسله است.اكنون مى پرسيم اين سلسله سراپا فقير و نيازمند، از چه مبدئى وجود و هستى را دريافت كرده اند و به عبارت ديگر، حقيقت اين سلسله جز همان افراد، چيزى نيست و چون هر فردى از افراد آن نيازمند به وجود دهنده مى باشد پس همه سلسله هم همان حكم را خواهد داشت، يعنى نيازمند به مبدئى است كه وجود او از خود او باشد نه از جاى ديگر و اصولاً چگونه مى توان گفت يك رشته نامتناهى كه همه اجزاى آن به حكم معلول بودن، فقير و نيازمند است و بايد از جاى ديگر كسب وجود كند بدون اتكا به مبدئى كه (غنى بالذّات) و وجود او از خود باشد وجود پيدا كرده است. مگر از اجتماع بى نهايت صفر، عدد تشكيل مى گردد، و يا از اجتماع عوامل بى شمار مرگ، زندگى و حيات به وجود مى آيد.درست است نياز معلول نخستين را، دومى، و نياز دومى را، سومى و سومى را چهارمى و هم چنين... برطرف مى نمايد؛ ولى سرانجام اين رشته هر چه پيش برود از دايره فقر و نياز بيرون نرفته و احتياج بر سراسر اجزاى آن حكم فرماست و رشته اى كه فقر و نياز بر آن حكومت كند هرگز بدون علتى كه غنى بالذّات و بى نياز مطلق باشد وجود پيدا نمى كند.خلاصه درباره سلسله نامتناهى دو فرض وجود دارد:.1. فرض اتكا به غنى بالذات (خدا) كه در نتيجه از نامتناهى بودن خارج مى گردد و به وجود صانع بى نياز منتهى مى شود.2. فرض پيش روى سلسله به صورت نامتناهى بدون اين كه به موجودى برسد كه علت باشد و معلول نباشد و چون اين فرض به حكم باطل بودن تسلسل باطل گرديد طبعاً فرض اول كه مدعاى خداپرستان است محقق مى گردد.از اين بيان روشن مى گردد كه بى نياز بودن خداوند ازعلت، تخصيص در قاعده عقلى (هر معلولى علت مى خواهد) نيست، زيرا خداوند معلول نيست تا نياز به علت داشته باشد، نه اين كه معلول باشد، ولى به طور استثنايى علت نخواسته باشد.و به عبارت ديگر موجودى كه وجود او از خود اوست معلول نيست تا نياز به علت داشته باشد و تحت آن قاعده عقلى در آيد و اصولاً چيزى كه معلول نباشد نمى تواند نيازمند به علت باشد..(1). طه (20)آيه 50.(2). نحل(16) آيه هاى 68 و 69.(3). اعلى (87) آيه هاى 2و3.(4). بقره(2) آيه 164.(5). رعد (13) آيه 2.(6). همان، آيه 3.