اكنون كه دلايل يگانگى خدا را بيان كرديم، شايسته است مقدارى درباره تثليث كه اساس آيين كنونى مسيحيت را تشكيل مى دهد بحث و گفتگو كنيم. كمتر مذهبى در جهان مانند مسيحيت كنونى دچار ابهام، تاريكى و پيچيدگى است و كمتر مسأله اى در اين آيين، مانند تثليث مبهم و نامفهوم و يا به تعبيرى صحيح تر نامعقول مى باشد.مرور زمان، تكامل فكرى و كاهش تعصب هاى نارواى مذهبى، دگرگونى هايى در افكار گروهى از دانشمندان مسيحى پديد آورده و سبب شده است كه ميان افكار جديد و معتقدات ديرينه آنان فاصله عميقى به وجود آيد؛ فاصله اى كه به هيچ وجه نمى توان آن را پر كرد.آنان در برابر اين مطلب دو نوع فكر مى كنند و از اين دو طريق خود را قانع مى سازند:.1. گروهى مى كوشند با به هم بافتن آسمان و ريسمان به معتقدات ديرينه مسيحيت كه منطق كنونى بشر آن را رد مى كند رنگ منطقى دهند و آنها را به صورت روز پسند در آورند، چنان كه اين كار را درباره تثليث انجام داده اند.2. گروهى ديگر خود را از چنگال يك رشته توجيه و تأويل رها ساخته حرف نامعقول ترى مى زنند و مسأله تضاد علم و دين را پيش كشيده و مى گويند: راه علم و دين از هم جداست، و ممكن است دين، اصلى را بپذيرد كه علم آن را با برهان رد كند.اين دسته غافلند كه پذيرفتن تضاد علم و دين، سرانجام جز باطل ساختن دين چيزى به بار نمى آورد؛ زيرا اعتقاد انسان به حقانيت هر آيين، از استدلالات عقلى و علمى سرچشمه مى گيرد؛ در اين صورت چگونه مى توان با اصول عقلى، حقانيت آيينى را اثبات كرد كه خودِ عقل و علمِ بعضى از عقايد، آن را مردود مى شمارد.