1. فرض كنيد زير درخت سيبى نشسته ايم، ناگهان سيبى ازدرخت مى افتد و همگى مى دانيم سقوط سيب، پديده اى است كه علت دارد و علت آن جز جاذبه زمين چيزى نيست، آيا جاذبه زمين جزو حقايق است و يا جزو افسانه ها به طور مسلم جزو حقايق است، اما نه از آن حقايقى كه با چشم ديده شود و يا با يكى از حواس پنج گانه درك شود، بلكه حقيقتى است موجود كه از اثر آن به وجود آن پى مى بريم گرچه آن را با چشم نمى بينيم.2. هنگامى كه نور خورشيد بر يك ظرف بلورى بتابد در آن سوى بلور هفت رنگ به قرار زير ديده مى شود: قرمز، نارنجى، زرد، سبز، آبى، نيلى و بنفش و غير از آن هفت رنگ، رنگ ديگرى ديده نمى شود، اما آيا رنگ منحصر به همين هفت تاست و يا آن كه پيش از قرمز و بعد از بنفش، رنگ هاى ديگرى كه به آنها مادون قرمز و ماوراى بنفش گفته مى شود وجود دارد امروز از نظر علمى ثابت شده است كه غير از آن هفت رنگ، رنگ هاى ديگرى موجود است كه با چشم ديده نمى شود، ولى از اثر آنها مى توان به وجود آنها پى برد؛ مثلاً اگر نورهاى هفت گانه را روى پرده اى منعكس كنيم و گرماسنج را در معرض رنگ هاى مختلف قرار دهيم و اثر حرارت هر يك از اين رنگ ها را اندازه گيرى كنيم، خواهيم ديد كه هر گاه گرماسنج به آن سوى قرمز برسد تكان بيشترى مى خورد و حرارت بيشترى از خود نشان مى دهد.3. اصوات و صداهايى در جهان وجود دارد كه براى بشر قابل شنيدن نيست، اما بسيارى از حيوانات آنها را مى شنوند؛ زيرا امواج صوتى در حد مخصوصى براى ما قابل درك و شنيدن است.4. ذره غبارى كه در هوا با چشم مى بينيم، از هزارها اتم تشكيل يافته است كه آنها قابل ديدن نيستند، وجود (الكترون) هاى سيار به دور (پروتون) ها همگى از حقايقى است كه با اصول عقلى و رياضى ثابت شده است نه ديدن و لمس كردن.5. قدرى در حيات و زندگى خود بينديشيم، حقيقت حيات چيست براى ما روشن نيست، بلكه آن چه ما درك مى كنيم يك رشته آثارى است كه از وجود حيات در جان دار حكايت مى كند؛ مثلاً مى بينيم جان دار تا زنده است حس، حركت و توليد مثل دارد، اما هنگامى كه جان خود را از دست داد، اين آثار را ندارد. بنابراين وجود حيات و زندگى قابل انكار نيست در صورتى كه با حواس پنج گانه درك نمى شود و ديدنى نيست.6. عواطف هر يك از ما به دوستان و بستگان قابل انكار نيست. مهر و محبت از عالى ترين تجليات روح و روان مى باشد، آيا مى توان وجود آنها را انكار كرد، يا نه، آيا مى توان آنها را با چشم ديد و يا با حواس پنج گانه درك كرد.آيا صحيح است كسى وجود اينها را به بهانه اين كه با چشم ديده نمى شوند انكار كند بسيار دور از انصاف و تحقيق است كه كسى نديدن يا حس نكردن چيزى را دليل بر نبودن آن بداند و يا بگويد: هر موجودى حتماً بايد با چشم ديده شود.البته اين مثال ها كه ذكر شد برخى با چشم عادى و حواس عادى قابل درك نيستند، ولى با چشم مسلح و وسايل مناسب قابل ديدن يا درك شدن مى باشند، ولى برخى ديگر به هيچ وجه هر چند حواس خود را هم به آخرين وسايل، مجهز و مسلح كنيم باز قابل ديدن و لمس شدن نيستند، اين قسم دوم همان موجوداتى هستند كه در اصطلاح (مجرد) ناميده مى شوند.زيرا موجودات اين جهان بر دو قسمند: مادى و مجرد.موجود مادى آن است كه با چشم و حواس عادى و يا حواس مسلح قابل درك است، اما موجودات مجرد به هيچ وجه محسوس و ديدنى نيستند و بايد از آثار وجودى آنها به وجود آنها پى برد؛.مثلاً روح انسان، فكر و انديشه او، علم و آگاهى او موجوداتى هستند (مجرد) كه به هيچ وجه در قلمرو حس و درك ظاهرى قرار نمى گيرند.به عبارت ديگر، از طريق تجربه و آزمايش مى توان به حقيقت موجودات مادى پى برد و در لابراتوار و آزمايشگاه، هستى آنها را اندازه گيرى كرد در صورتى كه موجود مجرد به هيچ نحو در آزمايشگاه قابل اندازه گيرى نيست.تا اين جا به اين نتيجه رسيديم كه دايره هستى منحصر به موجودات مادى نيست، بلكه موجودات مجرد از ماده هم در آن فراوان يافت مى شود و نيز همه موجودات مادى هم با حواس پنج گانه عادى قابل درك و لمس نيستند.بنابراين هيچ جاى ترديد و اشكال نيست كه خدا ديده نمى شود؛ زيرا خدا ماده و جسم نيست تا ديده شود و واضح است كه چيزهايى ديده مى شوند كه جسم و مادى باشند، اما وجودى كه از ماده و ماديات مجرد است و جسم نيست، به هيچ وجه و در هيچ زمان قابل رؤيت و ديده شدن نيست.و به عبارت ديگر اگر بگوييم: خدا ديده مى شود، در اين صورت بايد بگوييم كه خداوند جسم و ماده است و جسم بودن و ماده بودن با نيازمند بودن و مركب بودن ملازم است. نتيجه اين مى شود كه ما آن چه را خدا فرض كرده ايم خدا نباشد، بلكه مثل خود ما جسم، مركب، محتاج به اجزا و نيازمند به مكان باشد.قرآن مجيد مى گويد:.لا تُدرِكُهُ الاَبصارُ وَ هُوَ يُدرِكُ الاَبصارَ و هُوَ اللَّطيفُ الخَبير؛(17).ديده ها نمى توانند او را درك كنند؛ ولى او ديده ها را درك مى كند و او لطيف و آگاه است.على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:.اَلحَمدُذ الَّذى لاتُدرِكُهُ الشَواهِدُ وَ لا تَحويهِ المَشاهِدُ وَ لاتَراهُ النَواظِر.(18).كه معناى جمله سوم (ولاتراه النواظر) اين است: و چشم ها او را نمى بيند.مردى به نام (ذعلب) از على عليه السلام مى پرسد:.خداى خود را ديده اى.- خدايى را كه نديده باشم پرستش نمى كنم.- چگونه او را ديده اى.- چشم هاى ظاهرى او را درك نمى كند، اما دل ها به وسيله ايمان او را مى بيند.(19).بنابراين اگر در برخى از آيات قرآن مجيد و يا روايات، تعبيراتى ديديم كه با جسم بودن و ديده شدن خداى متعال سازش داشت بايد به كمك دليل هاى عقلى، قرآنى و روايتى، آن تعبيرات را طورى معنا كنيم كه معناى جسم بودن و ديده شدن را نداشته باشد؛ مثلاً بگوييم: معناى ديدن خدا، ديدن رحمت اوست و منظور از ملاقات با خدا ملاقات جزاى اعمال است و يا معناى صحيح ديگر.