چشمان هشام لوچ بوده است و ابن خلكان در وفيات الاعيان، در شرح حال فرزدق مىگويد:عمل بس نيكويى بدو نسبت داده اند كه اميد است رفتن او به بهشت را ضامن باشد، و عمل مذكور آن است كه چون هشان بن عبدالملك در عهد پدرش به قصد حج به مكه آمد، دور كعبه طواف نمود و سعى كرد تا خود را به حجرالاسود برساند؛ ولى به دليل ازدحام مردم، موفق نشد. از اين رو، برايش منبرى گذاشتند و او بر آن نشست و به مردم مىنگريست.در ضمن، گروهى از اشراف شام نيز در اين سفر همراهى اش مىكردند. در اين حال، زين العابدين، على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام، كه زيباترين و خوشبوترين مردم بود، پيش آمد و شروع به طواف نمود. چون طوافش به حجرالاسود ختم يافت، مردم راه را برايش باز كردند تا به آن برسد.در اين هنگام، مردى شامى گفت: اين كيست كه هيبتش چنين مردم را متاءثر كرده است؟هشام از ترس اين كه همراهانش به او تمايلى پيدا كنند و علاقه مند شوند، گفت: او را نمى شناسم.ولى فرزدق كه در آن جا حاضر بود گفت: من او را مىشناسم.مرد شامى پرسيد: اى ابافراس! او كيست؟فرزدق نيز در جواب او، قصيده اى را سرود. (699)