در كتاب وافى است كه ابو حنفيه مىگويد:نزد حجامى رفتم تا موى سرم را بتراشد، حجام به من گفت: سرت را پايين بياور و روى به قبله كن و نام خداى را بر زبان جارى ساز!پس، از او شش خصلت بياموختم كه پيش از آن در من نبود.بدو گفته: آيا تو آزادى يا بنده اى؟گفت: بنده امگفتم: بنده كه هستى؟در پاسخ گفت: بنده جعفر بن محمد صادق!پرسيدم: آيا اكنون در خانه است؟گفت: آرى؟سپس، به سوى منزلش رفتن و اذن ورود خواستم، ليكن مرا اذن ندادند. اندكى بعد، مردمى از كوفه آمدند و اذن گرفته، داخل شدند. و من نيز همراه آنان شدم. چون به حضورش رسيدم، ايشان را گفتم:اگر پيايم به اهل كوفه ارسال بنمايى، ديگر اصحاب محمد را دشنام نخواهند داد.من در كوفه بالغ بر صد هزار نفر را مىشناسم كه آنان را دشنام مىدهند.ايشان فرمود: سخن مرا نمى پذيرند.گفتم: چه كسى سخن تو را نمى پذيرد و حال آن كه تو فرزند رسول خدايى!ايشان پاسخ داد: اولين كسى كه سخن مرا نمى پذيرد، تويى، كه بدون اجازه، به خانه ام وارد شدى و بدون امر من، نشستى و سخن گفتى و مرا خبر رسيده است كه قائل به قياس نيز هستى.فرمود: واى بر تو اى نعمان! اولين كسى كه قياس كرد، ابليس بود... (897)(898)