فضائل و سیره چهارده معصوم علیهم السلام در آثار استاد علامه حسن زاده آملی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فضائل و سیره چهارده معصوم علیهم السلام در آثار استاد علامه حسن زاده آملی - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

857- نذر مادر متوكل

شيخ مفيد مىگويد:

ابوالقاسم، جعفر بن محمد، برايم نقل كرد: متوكل بر اثر دمل و زخم بزرگ و عميقى بيمار شد و در شرف مرگ بود و احدى جرات نداشت دست به زخمش بزند. مادرش نذر نمود كه اگر شفا يابد، مال بسيارى به ابوالحسن، على بن محمد عليه السلام ببخشد.

فتح بن خاقان به متوكل گفت: كاش كسى را نزد آن مرد (امام دهم عليه السلام) گسيل مىداشتى و از او كمك مىخواستى! شايد نزد او چيزى باشد كه وسيله گشايش تو شود.

متوكل دستور داد تا چنين كنند؛ كسى نزد آن حضرت فرستادند و مرض او را گفتند. آن شخص بازگشت و اين دستور را آورد كه: از پشكل گوسفند بگيرند و در گلاب حل كنند و بسايند و بر آن دمل گذارند، كه اين اذن خدا نافع است.

پس به دستور عمل كرد و آنرا بر زخم گذاشت. زخم باز شد و هر چه در آن بود خارج شد. مادر متوكل چون خبر سلامتى فرزند را شنيد، ده هزار دينار براى امام عليه السلام فرستاد و متوكل از بيمارى بهبود كامل يافت. چند روز بعد، بطحائى، نزد متوكل از حضرت سعايت كرد كه اموال و اسلحه ها نزد اوست. متوكل به سعيد حاجت دستور داد تا شبانه به خانه آن حضرت عليه السلام حمله برد و هر چه مال و اسلحه بيابد نزد او بياورد.

سعيد حاجب مىگويد: شبانه قصد خانه آن حضرت را كردم، و نردبانى به همراهم بردم، سر بام رفتم و در تاريكى مانده بودم كه چگونه و از كجا وارد خانه شوم. امام فرياد زد: اى سعيد! به جاى خود باش تا برايت شمع بياورند.

طولى نكشيد كه شمعى آوردند و من فرود آمدم. ديدم آن حضرت، جبه پشمينى پوشيده و كلاه پشمينى بر سر نهاده و سجاده اس از حصير برابر اوست.

ترديد نكردم كه مشغول نماز بوده است.

فرمود: اين اتاقها در اختيار تو.

من به همه اتاقها رفتم و بازرسى كردم و چيزى نيافتم.يك كيسه اشرفى در خانه بود كه مهر مادر متوكل، بر سرش پديدار بود و يك كيسه ديگر هم با همان مهر موجود بود.

امام به من فرمود: اين جا نماز را هم بازرسى كن!

من آنرا برداشتم كه يك شمشير غلاف كرده؛ زيرا آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوكل بردم و چون به مهر مادرش نگاه كرد، او را خواست. مادرش نزد او رفت.

يكى از خدمتكاران خاصش از گفت و گوى آنان چنين مرا خبر داد كه مادرش به او گفت، در بيمارى تو چون نا اميد شدم، نذر كردم، كه اگر شفايابى، از مال خود، ده هزار دينار براى او بفرستم، و چون بهبود يافتى آنها را فرستادم و اين هم مخر من است كه بر كيسه مىباشد. سپس كيسه ديگر را گشودند و در آن چهار صد اشرفى بود. متوكل يك كيسه پر از پول ديگر نيز بر آنها افزود و به من گفت: اينها را ببر و شمشيرش را نيز بدو باز گردان!

من نيز چنين كردم و خدمت امام رسيدم و از او شرم نموده، گفتم: ورود بدون اجازه به خانه شما براى من سخت است؛ ولى من ماءمورم و چاره اى ندارم.

ايشان در پاسخ فرمود: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون؛ (1034)

و آنان كه ستم كردند، به زودى دريابند كه به چه كيفرگاه و دوزخى بازگشت مىكنند. (1035)

/ 927