شايد گفته شود: علم عبارت از شناخت ماهيت معلوم است، و علم از صفات خداوند مىباشد در اين صورت چگونه ممكن است چيزى هم علم باشد، و هم مذموم و ناپسند.بايد دانست كه علم ذاتا مذموم نيست، و نكوهش آن در مورد انسان تنها به يكى از سه سبب است:1- اين كه فراگرفتن آن دانش زيان آور باشد، خواه به كسى كه آن را فرا مىگيرد ضرر رساند و يا به ديگرى. چنان كه علم سحر و جادوگرى از علوم نكوهيده است، و حق هم همين است، زيرا قرآن بدين امر گواهى داده و بيان كرده كه سحر سبب جدايى زن از شوى است، و براى پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم جادو كردند، و آن حضرت به سبب آن بيمار شد، تا آنگاه كه جبرئيل او را از آن خبر داد،(214) و آن جادو را از زير سنگى كه در ته چاهى بود بيرون آوردند. اين دانش از علم به خواص جواهر، و حساب مطالع ستارگان به دست مىآيد. جادوگر از آن جواهر هيكلى به صورت شخص جادو شده درست مىكند، و براى آن در مطالع ستارگان وقتى مخصوص را انتظار مىكشد، و مقارن با آن واژه هاى كفر و ناسزا به شرع به زيان مىآورند، و اينها را وسيله توسل به شياطين قرار مىدهند، و از مجموع اين كارها حالات شگفتى در كسى كه جادو شده پديد مىآيد. دانستن اين اسباب از حيث اين كه علم است مذموم نيست، ليكن جادو جز براى زيان رسانيدن به خلق كارآيى و شايستگى ندارد، و آنچه سبب زيان و وسيله شر است ناگزير زشت و بد مىباشد، و همين امر است كه مايه نكوهيد اين دانش است. چنان كه اگر ستمگرى مؤمنى را دنبال كند تا او را بكشد، و او در محلى مستحكم پنهان شده باشد، چنانچه آن ستمگر از محل او بپرسد آگاه كردن او جايز نيست، بلكه دروغ در اين جا واجب است، اگر چه ذكر محل او ارشاد غير، و افاده علم به ماهيت و واقع آن است، ليكن مذموم است، زيرا به ضرر و زيان منجر مىشود.(215)2- اين كه علم مورد نظر غالبا موجب ضرر صاحبش باشد، مانند دانش ستاره شناسى، كه آن ذاتا براى او مذموم نيست، زيرا اين دانش دو قسم است: يك قسم حساب است، و قرآن گوياست كه گردش ستارگان حساب شده است و فرموده است: الشمس و القمر بحسبان، و نيز: والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم،(216) و قسم ديگر احكام است و حاصلش اين است كه از طريق اسباب بر حوادث آينده استدلال مىكنند، و كار آنها مانند كار پزشك است كه حركت نبض را دليل بيمارى مىداند كه بزودى بروز خواهد كرد. اين دانش در واقع عبارت از علم به طرق اجراى سنتهاى الهى و روشهاى او در ميان آفريدگان است، ليكن در شرع اين دانش نكوهيده است. پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «چون از قضا و قدر، و نجوم سخن به ميان آيد خاموشى گزينيد.»(217)، و فرموده است: «پس از خود از امتم از سه چيز بيمناكم: ستم زمامداران، ايمان به ستارگان و انكار تقدير.»(218)مى گويم:از طريق خاصه از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه هنگام عزيمت براى جنگ با خوارج در پاسخ يكى از اصحابش كه عرض كرد: اى امير مؤمنان! من با استفاده از اطلاعاتى كه از طريق علم نجوم به دست آورده ام بيم دارم كه اگر در اين وقت رهسپار شوى به مراد خود دست نيابى، فرمود: «آيا گمان مىكنى تو به زمانى هدايت مىكنى كه هر كس در آن سفر كند بلا و بدى از او دور مىشود، و از ساعتى بر حذر مىدارى كه هر كه در آن كوچ كند زيان و سختى او را فرا مىگيرد؟ هر كس اين گفتار تو را باور كند قرآن را دروغ پنداشته و در رسيدن به آنچه دوست مىدارد، و دفع آنچه مكروه اوست از كمك خواستن از خداوند بى نيازى نشان داده است، سزاوار گفتارت اين است كه هر كس به گفته ات رفتار كند تو را حمد و سپاس گويد نه خداوند را، زيرا گمان دارى كه تو او را به زمانى راهنمايى كرده اى كه در آن سود به دست آورده، و از ضرر ايمن گشته است. سپس آن حضرت رو به مردم كرده فرمود: اى مردم! از آموختن نجوم بپرهيزيد، جز به اندازه اى كه در بيابان يا دريا بتوان بدان راه جوييد، زيرا نجوم موجب كهانت (غيبگويى) است و كاهن مانند ساحر، و ساحر همچون كافر، و كافر در آتش است.»(219)در كتاب من لايحضره الفقيه (220) از عبدالملك بن اعين روايت شده كه گفته است: به ابى عبدالله عليه السلام عرض كردم به اين علم دچار شده ام، هر موقع حاجتى دارم به طالع مىنگرم، اگر بد بود مىنشينم و دنبال آن نمى روم، و هرگاه طالع نيك بود به دنبال حاجت خود مىروم، آن حضرت فرمود: «آيا حاجتت بر آورده مىشود، عرض كردم: آرى، فرمود: كتابهايت را بسوزان.»غزالى مىگويد:«نجوم به سه سبب منع شده است:اول - اين كه دانش مذكور براى بيشتر مردم زيانبار است، زيرا چون به آنها گفته شود چنين آثارى در نتيجه گردش ستارگان پديد مىآيد، مىپندارند ستارگانند كه در عالم مؤثرند و آنها خدايانى مىباشند كه تدبير امور را بر عهده دارند، چه جواهر شريف آسمانى هستند، در نتيجه مردم آنها را بزرگ مىشمارند، و دلها پيوسته متوجه آنها مىشود، و از آنها اميد نيكى و بيم بدى دارند، و ياد خدا از دلها زدوده مىشود، زيرا نظر كسى كه ايمانش ضعيف است از حدود وسائط تجاوز نمى كند، و عالم راسخ كسى است كه بداند خورشيد و ماه و ستارگان همه مسخر فرمان خداوند سبحانند. نگاه كردن ضعيف پس از طلوع خورشيد به آفتاب، مانند نظر مورچه است كه اگر عقل در او آفريده شده بود، و بر روى صفحه كاغذى قرار داشت مىديد كه هنگام كشيدن قلم سياهى خط پيوسته ادامه مىيابد، و در اين هنگام معتقد مىشد كه اين كار قلم است، و نظر او به آن حد نمى رسيد، كه نخست انگشت و پس از آن دست، سپس اراده اى كه دست را به حركت در آورده، و پس از آن نويسنده صاحب اراده، و بعد از آن آفريننده دست و قدرت و اراده را مشاهده كند. بنابراين نظر مردم بيشتر متوجه و منحصر به اسباب است كه در جهت پايين و نزديك به آنهاست، و از توجه به مسبب الاسباب منقطع است، و اين امر يكى از علل نهى از فراگيرى علم نجوم است.دوم - اين كه احكام نجوم حدس محض است، و از آن چه به طور يقين و چه به صورت گمان چيزى درباره اشخاص دانسته نمى شود، و بر اساس آن حكم كردن، حكم از روى جهل است، و نكوهشى كه از آن مىشود به سبب جهل بودن آن است نه اين كه علمى است نكوهيده، و طبق آنچه نقل مىشود علم نجوم معجزه ادريس پيامبر عليه السلام بوده كه كهنه شده و از ميان رفته است.»مى گويم:از امام صادق عليه السلام روايت شده كه علم نجوم از علوم پيامبران است، و على بن ابى طالب عليه السلام داناترين مردم به آن بود(221) و اين دليل است بر اين كه دانش مذكور محو و نابود نشده بلكه نزد اهلش موجود است.غزالى مىگويد:«اين كه گاهى بندرت راءى منجم اصابت مىكند امر اتفاقى است، زيرا منجم احيانا بر بعضى از اسباب آگاهى پيدا مىكند، ليكن مسبب آنها تنها پس از حصول شروط بسيارى كه آگاهى بر آنها در حيطه قدرت بشر نيست حاصل مىشود، در اين هنگام اگر ايجاد بقيه اسباب را خداوند مقدر كرده باشد راءى منجم اصابت مىكند، و اگر مقدر نكرده باشد دچار خطا مىشود اين قضيه مانند اين است كه انسان هنگامى كه مىبيند ابرها از كوهها برخاسته آسمان را فرا گرفته اند، حدس مىزند، و ظن بر او غالب مىشود كه امروز باران مىبارد، اما بسا اين كه با برآمدن آفتاب، و گرم شدن هوا ابرها پراكنده شده و از ميان بروند، و خلاف حدس او ظاهر شود، از اين رو صرف وجود ابر در آمدن باران و حصول بقيه اسباب ناشناخته كافى نيست، و نيز مانند حدس كشتيبان است كه با اعتماد بر آشنايى خود با بادهايى كه معمولا مىوزند گمان مىكند كشتى او سالم خواهد ماند، اما بادها اسبابى پنهانى دارند كه او از آنها آگاه نيست، لذا ممكن است گاهى در حدس خود صائب، و زمانى در خطا باشد، به همين سبب انسانى كه در ايمان خود قوى است نيز از دانستن نجوم منع مىشود.»مى گويم:آنچه مؤيد گفته هاى غزالى است، روايتى است از امام صادق عليه السلام كه درباره اين علم فرموده است: «به بسيار آن دسترسى نيست، و اندك آن سودى ندارد.»(222)و نيز فرموده است: «تنها خاندانى از عرب و خانواده اى از هند به نجوم آگاهى دارند.»(223)غزالى مىگويد:«سوم - اين كه در نجوم فايده اى نيست، و پرداختن به آن دست كم اشتغال به كار زائد و بيهوده اى ست و بى آن كه فايده اى داشته باشد موجب ضايع ساختن عمرى است كه گرانبهاترين سرمايه انسان است، و اين خود زيان و خسرانى بزرگ مىباشد. پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم از كنار مردى كه مردم دور او گرد آمده بودند، عبور مىكردند. آن حضرت فرمود: اين كيست عرض كردند: مردى بسيار داناست، فرمود: به چه چيز داناست گفتند: به شعر و نسب اعراب؛ فرمود: اين دانشى است كه سودى ندارد، و ندانستن آن زيانى نمى رساند، و سپس فرمود: «علم يا آيه محكمه و يا سنت قائمه و يا فريضه عادله است.»(224)«بنابراين پرداختن به علم نجوم و امثال آن وارد شدن در وادى خطر، و ارتكاب جهالتى است كه بر آن هيچ سودى مترتب نيست، زيرا آنچه مقدر گشته، شدنى است و احتراز از آن غير ممكن است، بر خلاف دانش پزشكى كه نياز بدان محسوس است، و از اكثر ادله آن مىتوان آگاه شد، و نيز بر خلاف دانش تعبير خواب است كه اگر چه اين علم بر اساس حدس و تخمين مىباشد، ليكن جزئى از چهل و شش جزء نبوت است، و خطرى در آن نيست.»مى گويم:برخى از دانشمندان (225)ما علت ديگرى براى منع از آموختن علم نجوم ذكر كرده اند، و آن اين است كه احكام نجوم خبر دادن از امورى است كه در آينده واقع خواهد شد، و چنين مىنمايد كه منجم به امور غيبى آگاه است و بيشتر مردم عامى و زنان و كودكان نمى توانند ميان اخبار منجمان و علم غيب و اخبار آن، تميز دهند. بنابر اين فرا گرفتن اين احكام و راى دادن بر طبق آنها مايه گمراهى مردم و سست شدن اعتقاد آنها درباره معجزات مىباشد، زيرا برخى از اين احكام خبر دادن از كاينات و مقدرات است؛ همچنين موجب سستى اعتقاد مردم متعال وارد مىكند كه فرموده: قل لا يعلم من فى سماوات و الارض الغيب الالله (226)و نيز: وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاهو، (227) و نيز: ان الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت (228)از اين هنگامى كه منجم حكم مىكند در فلان وقت فلان امر براى او روى مىدهد در واقع ادعا كرده است كه مىداند فردا چه خواهد شد، و در كدام سرزمين خواهد مرد، و اين ادعا دقيقا تكذيب قرآن است. همين امر نيز علت تحريم كهانت و سحر و جادوگرى و امثال اينهاست، و امير مؤمنان عليه السلام در سخنان خود كه پيش از اين ذكر شد به آنها اشاره فرموده است.غزالى مىگويد:سبب سوم از اسبابى كه باعث منع فراگيرى دانش نجوم است وارد شدن در علمى است كه براى كسى كه آن را فرا مىگيرد هيچ سودى ندارد، بلكه به سبب اين كار در خورد نكوهش است، و مانند اين است كه بخواهد علوم دقيق و پيچيده را پيش از علوم ساده و روشن، و دانشهاى پنهانى را پيش از ظاهرى فرا گيرد، و همچون بحث از اسرار الهى است كه فلاسفه و متكلمان از آنها آگاهى و بر آنها تسلط و در آنها تخصص ندارند، و تنها پيامبران و اولياى خدا توانايى حمل اين اسرار را دارند و اين امر تنها به آنان اختصاص دارد و تنها آنان از فنون بعضى از آنها آگاهند. بنابر اين واجب است مردم از دنبال كردن اين گونه دانشها دست بازدارند، و به آنچه شرع در اين باره گفته است رجوع كنند، و آن براى اهل توفيق قانع كننده است. بسا افرادى كه در تحصيل اين علوم تلاش بسيار كردند و دچار زيان شدند، و اگر دنبال اين دانشها نمى رفتند، وجهه مذهبى آنها نيكوتر از وضعى بود كه در پايان به آن دچار شدند. نمى توان انكار كرد كه پاره اى از علوم براى بعضى از مردم زيانبارند، همچنان كه گوشت پرندگان و حلواهاى لطيف و گوارا براى كودك شير خوار زيان دارد. حتى بسا اشخاص كه ناآگاهى آنها نسبت به بعضى از امور براى آنها سودمند است. حكايت شده كه يكى از مردم از نازايى همسرش به پزشك شكايت كرد. پزشك نبض زن را گرفت، و به او گفت: نيازى به داروى زايمان ندارى، و نبض تو دلالت بر اين دارد كه چهل روز ديگر خواهى مرد. زن از اين سخن سخت دچار هراس شد، و زندگى اش تلخ و ناگوار گرديد. اموالش را ميان وارثانش قسمت و به آنچه مىخواست وصيت كرد، و از خوردن و آشاميدن دست باز داشت تا مدت مذكور سپرى شد، اما زن نمرد، شوهرش به پزشك مراجعه كرد، و به او گفت، او نمرده است، پزشك گفت: اين را مىدانم، هم اكنون با او هم بستر شو كه او حامله خواهد شد. مرد گفت: اين چگونه ممكن است، پزشك پاسخ داد: من ديدم زنت چاق و فربه است، و دهانه زهدانش را پيه فرا گرفته، و چون مىدانستم هيچ چيزى جز ترس از مرگ او را لاغر نمى كند.از اين رو وى را بدان طريق ترسانيدم؛ اكنون لاغر شده، ديگر مانعى بر سر باردار شدن او وجود ندارد. اين داستان خطر برخى از دانشها را گوشزد مىكند. و معناى سخن پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را كه فرموده است: «پناه مىبريم به خدا از دانشى كه سودى ندارد»(229) به ما مىفهماند، از اين رو بايد از اين داستانها پند گرفت، و از دنبال كردن و پژوهش در دانشهايى كه شرع آنها را مذمت و ما را از آنها نهى فرموده است خوددارى، و به آنچه در سنت است اكتفا كنيم، زيرا سلامت در پيروى از سنت است، و پيگيرى و خودسرى خطرناك مىباشد، و نبايد به راءى و درك و دليل و برهان و گمان خود فخر و مباهات كرد و گفت كه من اشيا را مورد بحث و بررسى قرار مىدهم تا ماهيت و حقيقت آنها را بشناسيم و تفكر در علوم چه ضرر و زيانى دارد؟ زيرا ضررى كه از آن به تو مىرسد بيشتر از سود آن است، و بسا چيزهايى كه از آنها آگاه مىشوى، و آگاهى تو بر آنها زيانى بر تو وارد مىكند كه اگر حق تعالى رحمتش را شامل حالت نكند ممكن است به هلاكت تو در آخرت بينجامد.بايد دانست همان گونه كه پزشك حاذق در معالجات خود به اسرارى آگاه است كه نادانان آنها را مستبعد مىشمارند، پيامبران نيز پزشكان دلهايند، و دانا به اسباب زندگانى آخرت مىباشند. پس عقل خود را بر سنت آنها حاكم مكن كه در اين صورت هلاك خواهى شد. بسا شخصى كه عارضه اى به انگشتش رسد، و عقل او حكم كند كه دارويى بر آن بمالد، تا آنگاه كه پزشك ماهر به او گوشزد كند كه درمان انگشتش ماليدن دارو بر كتف جنب ديگر بدن اوست. و او آن را به غايت مستبعد مىشمارد، زيرا چگونگى انشعاب اعصاب و رستنگاهها و كيفيت احاطه آنها را بر بدن نمى داند. در طريق آخرت نيز امر به همين گونه است، و در دقايق سنتهاى شرع و آداب آن در عقايدى كه مردم بايد آنها را دارا باشند اسرار و لطايفى است كه عقل توانايى درك آنها را ندارد، آن چنان كه در خواص احجار امورى است كه علت و كيفيت آنها بر صنعتگران پوشيده است. حتى كسى نمى تواند بداند به چه سبب مغناطيس آهن را جذب مىكند. شگفتيها و غرايبى كه در عقايد و اعمال وجود دارد، و موجب صفاى دل و طهارت و پاكيزگى و اصلاح آن مىشوند، تا انسان به درگاه حق تعالى تقرب يابد، و در معرض نفحات فضل او قرار گيرد، خيلى بيشتر و مهمتر از عجايبى است كه در داروها و گياهان است. و همچنان كه خردها از درك منافع داروها عاجز است، با اين كه راه تجربه استفاده از آنها باز است. همچنين انسان از ادراك آنچه براى زندگانى آخرت سودمند مىباشند نيز ناتوان است چرا كه راهى براى تجربه آنها وجود ندارد، تنها در صورتى مىتوان آنها را مورد آزمايش قرار داد، كه يكى از مردگان به سوى ما باز گردد، و ما را از اعمالى كه مقبول و سودمند، و مايه تقرب به درگاه الهى است، و افعالى كه موجب دورى از اوست آگاه سازد، وضع عقايد نيز به همين گونه است. و نمى توان اميد آزمايش آنها را داشت، بنابراين از فوايد عقل همين بس است كه تو را به صدق گفتار پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم راهنمايى مىكند، و موارد اشارات آن حضرت را به تو مىفهماند، پس عقل را از عمل و تصرف معزول كن و پيروى پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را پيشه خود ساز كه جز بدان نجات نمى يابى، به همين سبب پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «پاره اى از دانشها نادانى و برخى از سخنها ناتوانى است»(230) روشن است كه دانش جهل نيست، ليكن اين دانش ضررهاى جهل را بر انسان وارد مىكند.پيامبر فرموده است: «توفيق اندك بهتر از علم بسيار است»(231)عيسى عليه السلام فرموده است: «تعداد درختان چقدر زياد است» و حال آن كه همه آنها ميوه دار نيستند، و چقدر تعداد ميوه ها زياد است ليكن همه ميوه ها خوب و گوارا نيستند، و چقدر تعداد علوم زياد است در حالى كه همه آنها سودمند نيستند.»(232)