شرايط مناظره و آداب آن - کتاب علم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کتاب علم - نسخه متنی

سیدمحمد صادق عارف

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شرايط مناظره و آداب آن

بايد دانست مناظره در مسائل دين از احكام دين است، ليكن شرايط و محل و وقت خاص دارد؛ هر كس به صورت صحيح بدان قيام و شرايط آن را رعايت كند حدود آن را به جا آورده و از سلف صالح پيروى كرده است. چه آنان جز براى خدا، و طلب آنچه در پيشگاه او حق است مناظره نمى كردند. آن كه براى خدا و در راه او مناظره معلوم مىكند نشانه هايى دارد كه با توجه به آنها شروط و آداب مناظره معلوم مىشود.

اول - اين كه قصد او از مناظره، ادراك حق و طلب ظهور آن باشد، به هر صورتى كه اتفاق افتد، نه اين كه مقصودش آن باشد كه راى و وسعت دانش و صحت نظر خود را اظهار كند، زيرا اين عمل مجادله و مراء است كه اكيدا پرداختن به آن نهى شده است. از نشانه هاى اين قصد اين است كه مناظره را تنها زمانى انجام مىدهد كه در آن اميد تاءثير داشته باشد، اما اگر بداند كه طرف مناظره حق را نمى پذيرد، و از راى خويش بر نمى گردد، مناظره با او جايز نيست هر چند بر اثر آن خطايش بر او آشكار شود؛ زيرا مناظره با او لطماتى را در آينده به بار خواهد آورد، و هدفى كه از آن مطلوب است نيز به دست نخواهد آمد.

دوم - در هنگام انجام دادن مناظره چيزى كه مهمتر از آن باشد وجود نداشته باشد، زيرا هر گاه مناظره به صورت شرعى آن انجام و واجب شده باشد، از واجبات كفايى است، و اگر در آن هنگام واجب عينى يا كفايى مهمترى متوجه مناظره كننده شود، اشتغال او به مناظره جايز نيست. از جمله واجباتى كه در اين زمان اقامه نمى شود امر به معروف و نهى از منكر است، گاهى مناظره كننده در مجلس خود با شمارى از منكرات روبروست - چنان كه اين امر بر كسانى كه اين گونه احوال و افعال واجب و حرام را بررسى كرده اند پوشيده نيست - در حالى كه او درباره مسائل دقيق علمى و يا فروع شرعى مناظره مىكند، كه يا اتفاق نمى افتند و يا وقوع آنها كم و نادر است، بلكه در مجلس مناظره از او و غير او امورى مانند تهديد و ناسزاگويى و آزار سر مىزند، و در اداى واجبى كه عبارت از خيرخواهى نسبت به مسلمانان و رعايت محبت و مودت آنان است كه كوتاهى مىشود و گوينده و شنونده را گنهكار مىكنند، در حالى كه دل او به هيچ وجه متوجه اين امور نيست، و گمان مىكند او براى رضاى خدا مناظره مىكند.

سوم - مناظره كننده بار در دين مجتهد باشد، و به راى خود فتوا دهد، و از مذهب كس ديگر پيروى نكند تا اگر حق بر زبان خصم او جارى شد به آن بگرود. اما كسى كه مجتهد نيست نمى تواند با مذهب كسى كه مرجع اوست مخالفت كند، و در مناظره او هيچ فايده اى نيست، چه در صورت بروز ضعيف در او نمى تواند مذهب خود را ترك كند، سپس اگر فرض شود كه با مجتهدى وارد بحث و مناظره شود، و مجتهد ضعيف دليل خود را دريابد، مجتهد زيانى نمى كند، زيرا بناى او عمل به چيزى است كه از نظر او رجحان دارد، هر چند آنچه را راجح تشخيص داده در واقع رجحانى نداشته و ضعيف باشد. چنان كه اين امر براى بسيارى از مجتهدان اتفاق افتاده است كه آنها به ادله اى متمسك شده اند سپس ضعيف ادله آنها بر خودشان يا ديگران آشكار شده است و ناچار فتواى خود را تغيير داده اند، و اين تبدل راى و فتوا حتى در يك كتاب مجتهد بلكه گاهى در يك ورقه از او هم به چشم مىخورد.

چهارم - بايد در باب واقعه اى مهم كه اتفاق افتاده يا قريبا روى خواهد داد مناظره كند، و اعتماد او منحصر به اين گونه موارد باشد و مهم اين است كه حق معلوم و مشخص شود، و سخن بيش از آنچه براى اثبات حق مورد نياز است نبايد به درازا كشد، و نبايد فريب خورد به اين كه مناظره در اين گونه مسائل نادر ورزيدگى فكر و ملكه استدلال و تحقيق را ايجاب مىكند، چنان كه براى بسيارى از كسانى كه هوس اظهار معرفت دارند اتفاق مىافتد كه در شناخت مسائل و نقض و ابطال آنها و غير مناظره مىكنند، و اگر چنان كه بايد مورد آزمايش قرار گيرند مقصود آنها را غير از آنچه ذكر شد خواهيم يافت.

پنجم - اين كه مناظره در خلوت را دوست تر بدارد از اين كه در ميان جمع و در محفل بزرگان انجام گيرد، زيرا خلوت، بيشتر باعث جمعيت خاطر و مناسبتر براى حصول صفاى فكر است، و درك حق در حضور خلق انگيزه ريا و حرص و غلبه بر طرف را هر چند بر باطل باشد تحريك مىكند. گاهى اتفاق مىافتد افراد بد انديش از دادن پاسخ مسائل در خلوت اظهار كسالت مىكنند، و رغبت دارند مساءله در ميان جمع مطرح گردد، تا در مجامع راه حلى را كه ارائه مىدهند منحصر به خود وانمود كنند.

ششم - آن كه مناظره كننده بايد در طلب حق چون جوينده اى باشد كه در پى گمشده خويش است، و هر زمان آن را بيابد خدا را شكر گويد، و براى او تفاوت نداشته باشد كه حق بر دست او ظاهر گردد يا به وسيله ديگرى، و طرف مناظره خود را ياور خويش بداند نه دشمن خود، و هرگاه وى خطايش را به او گوشزد كند، و حق را برايش ظاهر سازد، او را سپاس گويد، چنان كه اگر كسى به طلب گمشده اش در تكاپو باشد، و ديگرى او را بر گمشده اش آگاه سازد سپاس او واجب است. حق گمشده مؤمن است، و سزاوارتر است كه هرگاه حق بر زبان خصم او ظاهر گردد شاد شود، و از او سپاسگزارى كند. نه اين كه از شكست خود شرمنده و روسياه گردد، و حالت خود را از دست بدهد و تمام نيروى خود را در دفع او به كار برد.

هفتم - بايد طرف خود را مانع نشود كه از دليلى ديگر و از سؤالى به سؤال ديگر رو آورد بلكه به او امكان دهد كه آنچه حاضر دارد ايراد كند، و از سخنان او آنچه را براى رسيدن به حق نياز دارد بيرون كشد، اگر حق را در سخنان او يافت، و يا گفتارش مستلزم آن بود هر چند وى از اين ملازمه غافل باشد سخنانش را بپذيرد، و خداوند را سپاس گويد، چه غرض او رسيدن به حق بوده است، هر چند اين مطلوب طى سخنانى ناهنجار و از همه گسسته به دست آيد. اما گفتن اين كه: اين گفتار مرا ملزم نمى سازد، تو سخن نخست خود را رها كردى، و آن تو را نمى رسد، و امثال اينها كه از ياوه هاى مناظره كنندگان است دشمنى محض و خروج از راه صواب مىباشد؛ از اين رو ديده مىشود بسيارى از مناظره هايى كه در محافل و مجامع انجام مىشود، به مجادله صرف مىانجامد، تا آن جا كه اعتراض كننده مطالبه دليل مىكند. و مدعى را علم به آن از گفتن دليل خوددارى مىكند، و مجلس با ناخشنودى و اصرار بر مخالفت و لجاج پايان مىيابد. اين روش، فساد و تبهكارى و خيانت نسبت به شرع مطهر، و دخول در زمره كسانى است كه علم خود را كتمان مىكنند، در حالى كه طبق حديث شريف نبوى صلّى الله عليه وآله وسلّم بايد دانش خود را ظاهر كنند.

هشتم - با كسى مناظره كند كه در علم مستقل و خود كفا باشد، تا اگر طالب حق است بتواند از او استفاده برد. اما مناظره كنندگان غالبا از مناظره با دانشمندان بزرگ و فحول علم دورى مىجويند، از بيم آن كه حق بر زبان آنها جارى مىشود، و رغبت دارند با كسانى كه در علم از آنها پست ترند مناظره به عمل آورند، به اين اميد كه باطل خود را ترويج كنند، و آنان را تحت تاءثير قرار دهند.

براى مناظره غير از شروط و آدابى كه ذكر شد شرايط و آداب دقيق ديگرى نيز وجود دارد، ليكن از آن چه ذكر كرديم مىتوان دانست كه چگونه بايد براى خدا مناظره كرد، و آن كه مناظره مىكند براى خداست يا به خاطر چيزى ديگر.

خلاصه بايد دانست آن كه مناظره و مجادله با شيطان را - كه بر دل او چيره و دشمنترين دشمنان اوست و پيوسته او را به نابودى مىكشاند - دها مىكند، و در مسائلى كه مجتهد در آنها مصيب و يا شريك در اجر مصيب است با ديگرى به مناظره مىپردازد ريشخند شيطان بوده و مايه عبرت دانشجويان است، به همين سبب شيطان از اين كه او را در اعماق تيرگى آفتها و بلاها فرو برده است شادى و او را سرزنش مىكند، آفتهايى كه اينك ما آنها را بر شمرده و شرح مىدهيم.

قسم سوم به منزله خود حج و اركان آن است، و آن عبارت است از خداشناسى و دانستن صفات و افعال و فرشتگان او و همه آنچه ما در شرح علم مكاشفه ياد كرده ايم، و در اين جاست كه رستگارى و نيل به سعادت به دست مىآيد. اما رستگارى براى هر كسى كه پوينده اين راه و هدفش همين مقصد، يعنى سلامت و نجات باشد حاصل مىگردد، ولى رسيدن به سعادت جاويد تنها نصيب عارفان مىشود، همانهايى كه مقربان در گاه الهى، و در جوار او به روح و ريحان متنعم مىباشند، و آنهايى كه از رسيدن به قله كمالات بازداشته شده اند نيز از نجات و سلامت بهره مند مىشوند. چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فاما من كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم. و اما ان كان من اصحاب اليمين، فسلام لك من اصحاب اليمين (312)»، و هر كس روى به اين مقصد نياورده و براى رسيدن به آن به نخاسته، و اگر برخاسته قصد امتثال و بندگى خداوند را نداشته است بلكه هدف دنيايى داشته از اصحاب شمال، و از گمراهان مىباشد، و براى اوست، «فنزل من حميم. و تصلية جحيم». (313)

وظايف معلم رهنما: بدان انسان نسبت به دانشى كه دارد، داراى چهار حالت است، همان گونه كه نسبت به گردآورى مال نيز داراى اين حالات چهارگانه مىباشد، چرا كه دارنده مال نخست در حال استفاده و اكتساب است، و سپس در حال ذخيره كردن مالى است كه به دست آورده، و به سبب آن غنى و از ديگران بى نياز شده، و پس از آن حالت انفاق بر خويش و بهره بردن از آن و سپس حالت بذل و بخشش به ديگران است تا سخى و بخشنده شمرده شود. و اين با ارزش ترين حالات آن مىباشد، علم نيز به همين گونه مانند مال گرد آورى مىشود، حالت اول طلب و اكتساب است، ديگر حالت تحصيل آن است تا از ديگران بى نياز شود، و سپس حالت استبصار و بينش است كه عبارت از تفكر و بهره بردن از دانش به دست آمده است؛ حالت چهارم دادن بينش به ديگران است كه اين با ارزش ترين حالات آن مىباشد. بنابراين هر كس دانش فراگيرد. و بدان عمل كند، و آن را به ديگران بياموزد، در ملكوت آسمانها بزرگ خوانده مىشود، زيرا وى مانند خورشيد هم خود روشن است و هم روشنى بخش ديگران است، و همچنين مشك است كه خوشبوست و ديگران را خوشبو مىكنى. اما كسى كه علمى به دست آورد، و آن را به كار نبندد مانند دفترى است كه به ديگران فايده مىرساند، و خود از علم خالى است، و همچنين سنگى است كه چاقو را بدان برنده و تيز مىكنند ليكن خود بران نيست، و مانند سوزن است كه ديگران را مىپوشاند، و خود برهنه است، و چون فتيله چراغ است كه خود مىسوزد و به ديگران روشنى مىدهد. شاعر در اين باره گفته است:




  • و ما هو الا ذبالة و قدت
    تضئى للناس و هى تحترق



  • تضئى للناس و هى تحترق
    تضئى للناس و هى تحترق



(314)

و چنانچه عالم به تعليم ديگران اشتغال ورزد، كارى بزرگ و امرى سترگ را بر عهده گرفته است، و بايد آداب و وظايف آن را به شرح زير به كار بندد:

1- بايد نسبت به دانشجويان مهربان باشد، و آنان را مانند فرزندان خود بداند. پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «من براى شما مانند پدر نسبت به فرزندش مىباشد» (315) چه هدف آن حضرت رهايى دادن آنها از آتش آخرت است، و اين امر مهمتر است از اين كه پدر و مادر بخواهند فرزندشان را از آتش دنيا نجات دهند. از اين رو، حق استاد از حق پدر و مادر بزرگتر است، زيرا پدر سبب وجود حاضر فرزند و واسطه بهره مندى از زندگانى ناپايدار دنياست، و معلم سبب حصول زندگانى جاويد آخرت است، و اگر معلم نباشد آنچه از جهت پدر حاصل شده به هلاكت ابدى خواهد پيوست، همانا معلم كسى است كه براى زندگانى دائمى آخرت سودمند باشد، يعنى علوم آخرت را تعليم دهد، يا علوم دنيا را به خاطر مقاصد آخرت به شاگرد بياموزد، نه به قصد دنيا، زيرا تعليم و آموزش به خاطر مطامع دنيوى هم موجب هلاكت خود وى و هم نابودى ديگران است، و ما از آن به خدا پناه مىبريم.

و همان گونه كه فرزندان يك پدر بايد همديگر را دوست بدارند، و در راه رسيدن به مقاصد يا و كمك كار هم باشند، سزاوار است شاگردان يك استاد نيز با يكديگر دوستى پيشه كنند؛ بى شك اگر مقصود آنها آخرت است بايد چنين باشند، و اگر هدف آنان دنياست جز حسادت و بغض و كينه ميان آنها نخواهد بود، زيرا دانشمندان و طالبان آخرت پويندگان راه حق و مسافرانى به سوى آن هستند. دنيا و سالها و ماههاى آن منزلگاههاى اين راه است، و با توجه به اين كه رفاقت مسافران در مسافرت به شهرها سبب ايجاد دوستى و محبت ميان آنها مىشود، روشن است كه همراهى در سفر به سوى فردوس اعلا چگونه خواهد بود. و چون در به دست آوردن سعادتهاى اخروى هيچ تنگنايى وجود ندارد، از اين رو ميان پويندگان راه آخرت هيچ نزاع و برخوردى نيست، اما از آن جايى كه در تحصيل سعادتهاى دنيوى فراخى وجود ندارد، ميان دنيا طلبان پيوسته برخورد و درگيرى است، و كسانى كه از راه تحصيل علوم، در طلب رياست هستند از مقتضاى آيه: «انما المومنون اخوة» (316) پا را فراتر نهاده و مصداق آيه شريفه: «الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الاالمتقين» (317) شده اند.

2- معلم بايد به صاحب شريعت صلّى الله عليه وآله وسلّم اقتدا كند، و در برابر افاضه علم اجرت نخواهد، و انتظار پاداش و سپاسگزارى نداشته باشد، بلكه براى رضاى خداوند و تقرب به او آموزش دهد، و اين كار را منتى از سوى خود بر شاگردان نشمارد، اگر چه آنان بايد اين منت را بر خود لازم بدانند، بلكه بايد معلم اين فضيلت را از آن شاگردان بايد بداند كه دلهاى خود را پاكيزه كرده اند تا با پاشيدن بذر علم بر آن به خداوند تقرب جويند. آنها مانند كسى هستند كه زمينى را به تو عاريت مىدهد تا براى خود در آن كشت كنى، در اين صورت سود تو بيش از سود مالك زمين خواهد بود، و از وى منتى برگردن توست. در تعليم نيز ثواب و پاداش تو نزد خداوند بيش از كسى است كه به او دانش مىآموزى، و اگر دانش آموز وجود نداشت هرگز به اين ثواب و پاداش نمى رسيدى. بنابراين مزد كار خود را تنها از خداوند بخواه كه فرموده است: «قل لااسئلكم عليه اجرا» (318) چه مال و هر چه در دنياست خدمتكار بدن است، و بدن مركب سوارى نفس است، و چون شرافت نفس به سبب علم است، آنها خدمتكار علم مىباشند. كسى كه علم را وسيله كسب مال قرار دهد مانند كسى است كه كف پاى و نعلين خود را بر محاسنش بمالد تا پاك شود؛ اين شخص مخدوم را خدمتگار، و خدمتگار را مخدوم قرار داده است، و اين به سر در افتادن است، و مانند اوست كسانى كه در روز محشر در زمره مجرمان مىايستند، و خداوند درباره آنها فرموده است: «ناكسوا روسهم عند ربهم» (319) اما به طور خلاصه فضيلت و منت از آن معلم است.

اكنون سرانجام كار كسانى را بنگر كه ادعا مىكنند مقصود ما از اشتغال به دانش فقه و كلام و تدريس اينها و غير اينها تقرب به خداوند متعال است، در حالى كه آنها مال و جاه خود را صرف مىكنند، و به خاطر ادامه عطايا و مستمريها انواع خواريها را در خدمت به سلاطين و حكام تحمل مىكنند، چون اگر اين اعمال را ترك كنند، مردم نيز آنها را رها كرده، ديگر هيچ كس به سراغ آنان نخواهد آمد، و معلمى كه از اين طايفه است از دانشجوى خود انتظار دارد در هر حادثه به كمك او بشتابد، دوستش را يارى دهد و با دشمنش دشمنى كند، در بر آوردن حوايج او به طور جدى اقدام كند و براى رفع نيازمنديهاى او گوش به فرمان باشد. اگر دانشجو درباره وى كوتاهى كند بر او خشمگين مىشود، و از بدترين دشمنان وى مىگردد. براستى چقدر پست است دانشمندى كه اين روش را براى خود برگزيند، و بدان باشد، و شرم نكند از اين كه بگويد: غرض من از تدريس، نشر علم براى تقرب به خدا و يارى كردن دين اوست. لذا به اين علامات توجه كن تا انواع فريبكاريها را مشاهده كنى.

3- به هيچ روى از خير خواهى براى دانشجو و اندرز دادن به او دريغ نكند، بدين طريق كه او را از تصدى هر مقام پيش از به دست آوردن استحقاق آن منع كند، و او را از اشتغال به يكى از علوم خفيه پيش از آن كه از علم آشكار فراغت يابد باز دارد، و او را متوجه كند به اين كه غرض از علوم تقرب جستن به حق تعالى است، نه رياست و مباهات و همچشمى، و اين امر را تا آن جا كه مىتواند در ذهن او جاى دهد، چه آنچه را عالم فاجر اصلاح مىكند بيشتر از تباهيهايى نيست كه به وجود مىآورد، و اگر از باطن دانشجو چنين درك شود كه علم را تنها به خاطر دنيا مىطلبد، بايد معلم بنگرد كه چه دانشى مطلوب اوست اگر از نوع علوم دنيوى است كه به دين مربوط مىشود او را از آن منع كند، زيرا اينها از علومى نيستند كه درباره آنها گفته شده است: علم را براى غير خدا فراگرفتيم، و علم امتناع كرد از اين كه براى غير خدا باشد، و اگر علمى كه مطلوب دانشجو است از علوم آخرت است ليكن قصد او تحصيل دنياست اشكالى ندارد كه او را بگذارند تا آن را بياموزد، زيرا اگر چه او به طمع اين كه واعظى شود، و مردمى را پيرو خود گرداند براى تحصيل علم آستين بالا زده است، ليكن ممكن است در اثناى اين كار يا پايان آن، به سبب دانستن امورى كه خداوند بدانها مردمان را بيم داده، و دنيا را ناچيز شمرده و آخرت را بزرگ داشته است، بيدار شود، و بزودى به راه صواب و آخرت باز گردد، و خود از آنچه ديگران را پند مىدهد پند گيرد. دوستى مقام و مقبوليت در ميان مردم همچون دانه هايى است كه شكارچى پيرامون دام مىپاشد، تا به وسيله آنها مرغان را شكار كند، و بارى تعالى اين روش را با بندگان خود از آن رو به كار برده است كه در آنها شهوت آفريده است تا به وسيله آن نسلها باقى بماند، و دوستى مقام را نيز براى آن خلق كرده است تا علوم پيدا و احيا گردد.

آنچه گفته شد مىتواند در علم تفسير، حديث، شناخت اخلاق نفس و چگونگى تهذيب آن مورد انتظار باشد، اما به مجادلات متكلمان و شناخت فرعهاى غريب مسائل و امثال آنها بسنده كردن و از ديگر علوم رو گردانيدن جز سنگدلى و فراموشى از خدا و دوام گمراهى و طلب جاه مقام حاصلى ندارد، مگر اين كه خداوند با رحمت واسعه خود از لغزشهاى او در گذرد، و يا وى علوم دينى را با اين دانشها بياميزد. بر آنچه گفته شد هيچ برهانى چون تجربه و مشاهده نيست. اينك بنگر و عبرت گير و بينش اندوز تا حقيقت اين مطلب را در بلاد و عباد مشاهده كنى والله المستعان.

يكى از دانشمندان را غمگين ديدند، به او گفته شد: تو را چه شده است

پاسخ داد: ما كالاى تجارت دنيا پرستان شده ايم، يكى از آنها ملازم ما مىگردد، تا آنگاه كه عالم شود، در اين هنگام او را كارگزار يا قاضى و يا پيشكار قرار دهند.

4- از جمله دقايق هنر تعاليم و تربيت اين است كه معلم دانشجو را تا مىتواند تلويحا و با مهربانى با سرزنش از بدخويى منع كند، زيرا بى پرده سخن گفتن پرده هيبت را مىدرد، و شنونده را بر اقدام به مخالفت دلير و گستاخ مىگرداند، و حرص او را به اصرار در كار بر مىانگيزاند. پيامبر خدا كه راهنماى هر معلمى است فرموده است: «اگر مردم را از شكستن پشگل شتر منع كنند، آنها آن را مىشكنند، و مىگويند از اين رو اين كار بر ما منع شده كه بر انجام آن فايده اى مترتب است. داستان آدم و حوا عليهما السلام و آنچه از آن نهى شدند هشدارى براى تو است چه ذكر آن به منظور افسانه گويى نبوده بلكه براى آن بوده است كه مايه تنبه و عبرت شود. ديگر اين كه با كنايه و در لفافه سخن گفتن نفوس برتر و اذهان روشنتر را براى استنباط معانى آن مايل مىگرداند، و خوشحالى درك معناى آن انسان را به عمل راغب مىسازد، تا او بداند كه آن معنا از زيركى و هوش او بدور نيست.

5- معلمى كه به پاره اى از علوم اشتغال و با آنها سرو كار دارد نبايد علوم ديگر را در چشم دانشجو بد جلوه دهد، مانند معلم علم لغت كه عادت داشته باشد فقه را تقبيح كند، يا معلم فقه كه حديث و تفسير را زشت شمرده بگويد كه آنها نقل و سماع محض مىباشند، و اين كار پير زنان است، و عقل را در آنها مداخله اى نيست همچنين معلم علم كلام نبايد دانشجو را از فقه برهاند، و بگويد: فقه فرع است و سخنانى است درباره حيض زنان، و آن كجا و كلام كه پيرامون صفات رحمان است كجا. اينها كه گفته شد براى معلمان صفاتى نكوهيده است كه نه تنها سزاوار است از آنها دورى جويند، بلكه شايسته است معلم راه فراگيرى علوم ديگر را براى دانشجو باز و هموار سازد، و اگر معلم عهده دار تدريس علوم چندى است بايد براى ترقى دادن دانشجو از مرتبه اى به مرتبه بالاتر مراحلى تدريجى را رعايت كند.

6 - معلم بايد ميزان درك دانشجو را در نظر گيرد، و به آن بسنده كند، و به او چيزى نگويد كه خرد او به آن نمى رسد، چه در اين صورت از درس گريزان مىشود، و يا عقلش پريشان مىگردد؛ در اين راه به سرور بشر اقتدا كند، در آن جا كه فرموده است: «ما گروه پيامبران ماءموريم مردم را در جايگاهى كه دارند فرود آوريم، و به اندازه خودشان با آنها سخن گوييم.» (320)

نيز فرموده است: «هر گاه كسى با مردمان سخنى كه عقل آنها بدان نمى رسيده گفته است، شكى نيست آن سخن براى برخى از آن قوم فتنه اى بوده است.» (321)

على عليه السلام در حالى كه به سينه اش اشاره كرد فرمود: «در اين جا علوم بسيارى است؛ كاش حاملانى براى آنها مىيافتم.» (322) على عليه السلام راست گفته است، چه دلهاى پاكان قبور اسرار است» و عالم را سزاوار آنچه را مىداند براى هر كسى فاش كند. و اين در جايى است كه دانشجو بتواند آن را درك كند روشن است. عيسى عليه السلام فرموده است: «جواهر را بر گردن خوكها نياويزيد، و بى شك حكمت بهتر از جواهر است، و هر كس حكمت را ناخوش بدارد بدتر از خوك مىباشد.» (323) از اين رو گفته اند: براى هر كسى به اندازه عقلش پيمانه كن و با ترازوى عملش براى او بسنج، تا از او در امان مانى، و وى نيز از تو سود برده باشد، و گرنه به سبب تفاوت معيار دچار مشكل و ناسپاسى او مىشوى. يكى از دانشمندان را از چيزى پرسيدند؛ وى پاسخى نداد. پرسش كننده گفت: آيا گفتار پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را نشنيده اى كه فرموده است: «هر كس دانش سودمند را كتمان كند، روز رستاخيز در حالى كه لگامى از آتش بر دهان دارد وارد خواهد شد.» (324) دانشمند گفت: لگام را بگذار و برو، اگر كسى بيايد كه بفهمد و من از او كتمان كنم بايد مرا لگام كند. در گفتار خداوند متعال كه فرموده است: «و لاتوتوا السفهاء اموالكم (325)» هشدارى است بر اين كه جنس علم در برابر كسى كه آن را تباه مىكند و براى او زيان دارد اولى و سزاوارتر است، و ستمى كه انسان در دادن مال به غير مستحق مىكند كمتر از ستم منع مستحق نيست، چنان كه گفته شده است:




  • و من منح الجهال علما اضاعه
    و من منع المستو جبين فقد ظلم



  • و من منع المستو جبين فقد ظلم
    و من منع المستو جبين فقد ظلم



(326)

7- معلم بايد به دانشجويى كه از درك برخى مطالب قاصر و دچار نارسايى فكر است مطلبى بگويد كه روشن و در حد فكر او باشد، و نگويد سواى آنچه به او گفته تدقيقات ديگرى است كه آنها را از او دريغ داشته است، چه گفتن اين سخن رغبت او را در شنيدن موضوعى كه روشن و در خور فهم اوست سست مىكند و او را دچار تشويش مىسازد، و گمان مىكند كه نسبت به او تبعيضى صورت گرفته است. زيرا هر كسى گمان مىبرد كه شايستگى آموختن هر علم دقيقى را دارد و هيچ كس يافت نمى شود كه از ميزان درك عقل خود شادمانتر است. به همين سبب گفته مىشود كه اعتقادات فرد عاميى را كه مقيد به احكام شرع است و اعتقادات رسيده از پيشينيان بى آن كه به تشبيه و تاءويل آميخته شده باشد در نفس او راسخ و استوار مىباشد، و نيز رفتارش نيكوست ليكن عقلش بيش از اين توانايى ندارد، نبايد درهم ريخت، بلكه سزاوار است او را به حرفه اى كه دارد واگذاشت، زيرا اگر تاءويل ظواهر آيات و اخبار برايش گفته شود بند عوام از او گشوده مىگردد و ممكن نيست او را به قيد خواص در آورد، در نتيجه سدى كه ميان او و گناهان است برداشته مىشود، و به شيطانى سركش مبدل خواهد شد كه خود و ديگران را هلاك مىكند، از اين رو عوام را نبايد در مسائل دقيق و حقايق علوم وارد كرد، بلكه بايد نسبت به آنها به آموزش عبادات و تعليم امانت در هنر و پيشه اى كه دست اندر كار آنند بسنده كرد، و دل آنها را از بيم و اميد به دوزخ و بهشت طبق آنچه قرآن بدان گوياست پر ساخت، و نبايد در آنها شبهه بر انگيخت، زيرا بسا اين شبهه بر دل آنها نقش بندد، و زدودن آن مشكل گردد، و در نتيجه دچار شقاوت و هلاكت شوند.

كوتاه سخن اين كه نبايد باب بحث را بر روى عوام باز كرد، زيرا اين امر سبب تعطيل كارها و صناعاتى مىشود كه امور مردم، و دوام زندگى خواص و برگزيدگان متكى به آنهاست.

8- معلم بايد به علم خود عمل كند، و كردارش گفتارش را تكذيب نكند، زيرا علم به بصيرت و چشم دل درك مىشود، و عمل به بصر و چشم سر مشاهده مىگردد، و دارند گان چشم سر بيش از صاحبان بصيرتند، و چون عمل مخالف علم باشد مانع رشد و تكامل مىشود. و اگر كسى چيزى تناول كند، و به مردم بگويد آن را نخوريد كه زهر كشنده است مردم او را ريشخند و به جنون متهم مىكنند، و حرص آنها در مخالفت با سخن او افزون مىشود، و مىگويند: اگر آن پاكيزه ترين و لذيذترين چيزها نبود آن را براى خود بر نمى گزيد. معلم رهنما نسبت به دانشجو مانند نقش نسبت به گل يا چوب نسبت به سايه است؛ گل چگونه ممكن است از چيزى كه در آن نقشى نيست نقش بپذيرد، و يا چوبى كه كج است سايه اش راست و مستقيم باشد. از اين ور گفته اند:




  • لاتنه عن خلق و تاتى مثله
    عار عليك اذا فعلت عظيم



  • عار عليك اذا فعلت عظيم
    عار عليك اذا فعلت عظيم



(327)

خداوند متعال فرموده است: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم» (328)، به همين سبب سنگينى بار گناهان عالم بيش از ديگران است، زيرا با لغزش عالم عالمى دچار لغزش مىشود، چرا كه بسيارى از مردم به او اقتدا مىكنند. و آمده است: «هر كس سنت بدى بر جاى نهد گناه آن و گناه همه كسانى كه به آن عمل كرده اند بر دوش اوست.» (329) از اين رو، على عليه السلام فرموده است: «دو كس پشت مرا شكسته است، عالم بى پروا و جاهل پارسا، زيرا جاهل مردم را به زهد خود مىفريبد، و عالم با بى پروايى خويش مردمان را از دين بيزار مىكند.» (330)

/ 22