شرايط مناظره و آداب آن
بايد دانست مناظره در مسائل دين از احكام دين است، ليكن شرايط و محل و وقت خاص دارد؛ هر كس به صورت صحيح بدان قيام و شرايط آن را رعايت كند حدود آن را به جا آورده و از سلف صالح پيروى كرده است. چه آنان جز براى خدا، و طلب آنچه در پيشگاه او حق است مناظره نمى كردند. آن كه براى خدا و در راه او مناظره معلوم مىكند نشانه هايى دارد كه با توجه به آنها شروط و آداب مناظره معلوم مىشود.اول - اين كه قصد او از مناظره، ادراك حق و طلب ظهور آن باشد، به هر صورتى كه اتفاق افتد، نه اين كه مقصودش آن باشد كه راى و وسعت دانش و صحت نظر خود را اظهار كند، زيرا اين عمل مجادله و مراء است كه اكيدا پرداختن به آن نهى شده است. از نشانه هاى اين قصد اين است كه مناظره را تنها زمانى انجام مىدهد كه در آن اميد تاءثير داشته باشد، اما اگر بداند كه طرف مناظره حق را نمى پذيرد، و از راى خويش بر نمى گردد، مناظره با او جايز نيست هر چند بر اثر آن خطايش بر او آشكار شود؛ زيرا مناظره با او لطماتى را در آينده به بار خواهد آورد، و هدفى كه از آن مطلوب است نيز به دست نخواهد آمد.دوم - در هنگام انجام دادن مناظره چيزى كه مهمتر از آن باشد وجود نداشته باشد، زيرا هر گاه مناظره به صورت شرعى آن انجام و واجب شده باشد، از واجبات كفايى است، و اگر در آن هنگام واجب عينى يا كفايى مهمترى متوجه مناظره كننده شود، اشتغال او به مناظره جايز نيست. از جمله واجباتى كه در اين زمان اقامه نمى شود امر به معروف و نهى از منكر است، گاهى مناظره كننده در مجلس خود با شمارى از منكرات روبروست - چنان كه اين امر بر كسانى كه اين گونه احوال و افعال واجب و حرام را بررسى كرده اند پوشيده نيست - در حالى كه او درباره مسائل دقيق علمى و يا فروع شرعى مناظره مىكند، كه يا اتفاق نمى افتند و يا وقوع آنها كم و نادر است، بلكه در مجلس مناظره از او و غير او امورى مانند تهديد و ناسزاگويى و آزار سر مىزند، و در اداى واجبى كه عبارت از خيرخواهى نسبت به مسلمانان و رعايت محبت و مودت آنان است كه كوتاهى مىشود و گوينده و شنونده را گنهكار مىكنند، در حالى كه دل او به هيچ وجه متوجه اين امور نيست، و گمان مىكند او براى رضاى خدا مناظره مىكند.سوم - مناظره كننده بار در دين مجتهد باشد، و به راى خود فتوا دهد، و از مذهب كس ديگر پيروى نكند تا اگر حق بر زبان خصم او جارى شد به آن بگرود. اما كسى كه مجتهد نيست نمى تواند با مذهب كسى كه مرجع اوست مخالفت كند، و در مناظره او هيچ فايده اى نيست، چه در صورت بروز ضعيف در او نمى تواند مذهب خود را ترك كند، سپس اگر فرض شود كه با مجتهدى وارد بحث و مناظره شود، و مجتهد ضعيف دليل خود را دريابد، مجتهد زيانى نمى كند، زيرا بناى او عمل به چيزى است كه از نظر او رجحان دارد، هر چند آنچه را راجح تشخيص داده در واقع رجحانى نداشته و ضعيف باشد. چنان كه اين امر براى بسيارى از مجتهدان اتفاق افتاده است كه آنها به ادله اى متمسك شده اند سپس ضعيف ادله آنها بر خودشان يا ديگران آشكار شده است و ناچار فتواى خود را تغيير داده اند، و اين تبدل راى و فتوا حتى در يك كتاب مجتهد بلكه گاهى در يك ورقه از او هم به چشم مىخورد.چهارم - بايد در باب واقعه اى مهم كه اتفاق افتاده يا قريبا روى خواهد داد مناظره كند، و اعتماد او منحصر به اين گونه موارد باشد و مهم اين است كه حق معلوم و مشخص شود، و سخن بيش از آنچه براى اثبات حق مورد نياز است نبايد به درازا كشد، و نبايد فريب خورد به اين كه مناظره در اين گونه مسائل نادر ورزيدگى فكر و ملكه استدلال و تحقيق را ايجاب مىكند، چنان كه براى بسيارى از كسانى كه هوس اظهار معرفت دارند اتفاق مىافتد كه در شناخت مسائل و نقض و ابطال آنها و غير مناظره مىكنند، و اگر چنان كه بايد مورد آزمايش قرار گيرند مقصود آنها را غير از آنچه ذكر شد خواهيم يافت.پنجم - اين كه مناظره در خلوت را دوست تر بدارد از اين كه در ميان جمع و در محفل بزرگان انجام گيرد، زيرا خلوت، بيشتر باعث جمعيت خاطر و مناسبتر براى حصول صفاى فكر است، و درك حق در حضور خلق انگيزه ريا و حرص و غلبه بر طرف را هر چند بر باطل باشد تحريك مىكند. گاهى اتفاق مىافتد افراد بد انديش از دادن پاسخ مسائل در خلوت اظهار كسالت مىكنند، و رغبت دارند مساءله در ميان جمع مطرح گردد، تا در مجامع راه حلى را كه ارائه مىدهند منحصر به خود وانمود كنند.ششم - آن كه مناظره كننده بايد در طلب حق چون جوينده اى باشد كه در پى گمشده خويش است، و هر زمان آن را بيابد خدا را شكر گويد، و براى او تفاوت نداشته باشد كه حق بر دست او ظاهر گردد يا به وسيله ديگرى، و طرف مناظره خود را ياور خويش بداند نه دشمن خود، و هرگاه وى خطايش را به او گوشزد كند، و حق را برايش ظاهر سازد، او را سپاس گويد، چنان كه اگر كسى به طلب گمشده اش در تكاپو باشد، و ديگرى او را بر گمشده اش آگاه سازد سپاس او واجب است. حق گمشده مؤمن است، و سزاوارتر است كه هرگاه حق بر زبان خصم او ظاهر گردد شاد شود، و از او سپاسگزارى كند. نه اين كه از شكست خود شرمنده و روسياه گردد، و حالت خود را از دست بدهد و تمام نيروى خود را در دفع او به كار برد.هفتم - بايد طرف خود را مانع نشود كه از دليلى ديگر و از سؤالى به سؤال ديگر رو آورد بلكه به او امكان دهد كه آنچه حاضر دارد ايراد كند، و از سخنان او آنچه را براى رسيدن به حق نياز دارد بيرون كشد، اگر حق را در سخنان او يافت، و يا گفتارش مستلزم آن بود هر چند وى از اين ملازمه غافل باشد سخنانش را بپذيرد، و خداوند را سپاس گويد، چه غرض او رسيدن به حق بوده است، هر چند اين مطلوب طى سخنانى ناهنجار و از همه گسسته به دست آيد. اما گفتن اين كه: اين گفتار مرا ملزم نمى سازد، تو سخن نخست خود را رها كردى، و آن تو را نمى رسد، و امثال اينها كه از ياوه هاى مناظره كنندگان است دشمنى محض و خروج از راه صواب مىباشد؛ از اين رو ديده مىشود بسيارى از مناظره هايى كه در محافل و مجامع انجام مىشود، به مجادله صرف مىانجامد، تا آن جا كه اعتراض كننده مطالبه دليل مىكند. و مدعى را علم به آن از گفتن دليل خوددارى مىكند، و مجلس با ناخشنودى و اصرار بر مخالفت و لجاج پايان مىيابد. اين روش، فساد و تبهكارى و خيانت نسبت به شرع مطهر، و دخول در زمره كسانى است كه علم خود را كتمان مىكنند، در حالى كه طبق حديث شريف نبوى صلّى الله عليه وآله وسلّم بايد دانش خود را ظاهر كنند.هشتم - با كسى مناظره كند كه در علم مستقل و خود كفا باشد، تا اگر طالب حق است بتواند از او استفاده برد. اما مناظره كنندگان غالبا از مناظره با دانشمندان بزرگ و فحول علم دورى مىجويند، از بيم آن كه حق بر زبان آنها جارى مىشود، و رغبت دارند با كسانى كه در علم از آنها پست ترند مناظره به عمل آورند، به اين اميد كه باطل خود را ترويج كنند، و آنان را تحت تاءثير قرار دهند.براى مناظره غير از شروط و آدابى كه ذكر شد شرايط و آداب دقيق ديگرى نيز وجود دارد، ليكن از آن چه ذكر كرديم مىتوان دانست كه چگونه بايد براى خدا مناظره كرد، و آن كه مناظره مىكند براى خداست يا به خاطر چيزى ديگر.خلاصه بايد دانست آن كه مناظره و مجادله با شيطان را - كه بر دل او چيره و دشمنترين دشمنان اوست و پيوسته او را به نابودى مىكشاند - دها مىكند، و در مسائلى كه مجتهد در آنها مصيب و يا شريك در اجر مصيب است با ديگرى به مناظره مىپردازد ريشخند شيطان بوده و مايه عبرت دانشجويان است، به همين سبب شيطان از اين كه او را در اعماق تيرگى آفتها و بلاها فرو برده است شادى و او را سرزنش مىكند، آفتهايى كه اينك ما آنها را بر شمرده و شرح مىدهيم.قسم سوم به منزله خود حج و اركان آن است، و آن عبارت است از خداشناسى و دانستن صفات و افعال و فرشتگان او و همه آنچه ما در شرح علم مكاشفه ياد كرده ايم، و در اين جاست كه رستگارى و نيل به سعادت به دست مىآيد. اما رستگارى براى هر كسى كه پوينده اين راه و هدفش همين مقصد، يعنى سلامت و نجات باشد حاصل مىگردد، ولى رسيدن به سعادت جاويد تنها نصيب عارفان مىشود، همانهايى كه مقربان در گاه الهى، و در جوار او به روح و ريحان متنعم مىباشند، و آنهايى كه از رسيدن به قله كمالات بازداشته شده اند نيز از نجات و سلامت بهره مند مىشوند. چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فاما من كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم. و اما ان كان من اصحاب اليمين، فسلام لك من اصحاب اليمين (312)»، و هر كس روى به اين مقصد نياورده و براى رسيدن به آن به نخاسته، و اگر برخاسته قصد امتثال و بندگى خداوند را نداشته است بلكه هدف دنيايى داشته از اصحاب شمال، و از گمراهان مىباشد، و براى اوست، «فنزل من حميم. و تصلية جحيم». (313)وظايف معلم رهنما: بدان انسان نسبت به دانشى كه دارد، داراى چهار حالت است، همان گونه كه نسبت به گردآورى مال نيز داراى اين حالات چهارگانه مىباشد، چرا كه دارنده مال نخست در حال استفاده و اكتساب است، و سپس در حال ذخيره كردن مالى است كه به دست آورده، و به سبب آن غنى و از ديگران بى نياز شده، و پس از آن حالت انفاق بر خويش و بهره بردن از آن و سپس حالت بذل و بخشش به ديگران است تا سخى و بخشنده شمرده شود. و اين با ارزش ترين حالات آن مىباشد، علم نيز به همين گونه مانند مال گرد آورى مىشود، حالت اول طلب و اكتساب است، ديگر حالت تحصيل آن است تا از ديگران بى نياز شود، و سپس حالت استبصار و بينش است كه عبارت از تفكر و بهره بردن از دانش به دست آمده است؛ حالت چهارم دادن بينش به ديگران است كه اين با ارزش ترين حالات آن مىباشد. بنابراين هر كس دانش فراگيرد. و بدان عمل كند، و آن را به ديگران بياموزد، در ملكوت آسمانها بزرگ خوانده مىشود، زيرا وى مانند خورشيد هم خود روشن است و هم روشنى بخش ديگران است، و همچنين مشك است كه خوشبوست و ديگران را خوشبو مىكنى. اما كسى كه علمى به دست آورد، و آن را به كار نبندد مانند دفترى است كه به ديگران فايده مىرساند، و خود از علم خالى است، و همچنين سنگى است كه چاقو را بدان برنده و تيز مىكنند ليكن خود بران نيست، و مانند سوزن است كه ديگران را مىپوشاند، و خود برهنه است، و چون فتيله چراغ است كه خود مىسوزد و به ديگران روشنى مىدهد. شاعر در اين باره گفته است:
و ما هو الا ذبالة و قدت
تضئى للناس و هى تحترق
تضئى للناس و هى تحترق
تضئى للناس و هى تحترق
و من منح الجهال علما اضاعه
و من منع المستو جبين فقد ظلم
و من منع المستو جبين فقد ظلم
و من منع المستو جبين فقد ظلم
لاتنه عن خلق و تاتى مثله
عار عليك اذا فعلت عظيم
عار عليك اذا فعلت عظيم
عار عليك اذا فعلت عظيم