نشانه هاى عالمان آخرت - کتاب علم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کتاب علم - نسخه متنی

سیدمحمد صادق عارف

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نشانه هاى عالمان آخرت

علماى آخرت را نيز نشانه هايى است:

1- اين كه عالم دانش خود را وسيله تحصيل دنيا قرار ندهد، زيرا پست ترين مرتبه عالم اين است كه حقارت و پستى دنيا و ناپايدارى و كدورتهاى آن را درك كند، و بزرگى قدر آخرت و دوام و صفاى نعيم و جلال دولت آن را بشناسد، و بداند كه دنيا و آخرت ضد يكديگر، و مانند دو هوو مىباشند كه اگر يكى را خرسند كنى ديگرى خشمگين مىشود، و يا مانند دو كفه ترازويند كه اگر يكى را سنگين كنى ديگرى سبك مىشود، و يا مانند مشرق و مغربند، كه اگر رو به سوى مشرق آورى از مغرب دور مىشوى، و يا مانند دو قدحند كه يكى پر و ديگرى تهى باشد، به اندازه اى كه از ظرف پر در تهى مىريزى تا آن را پر كنى ديگرى خالى مىگردد. شك نيست كه هر كس حقارت و تيرگيهاى دنيا را نشناسد، و نداند كه لذتهاى آن با درد و رنج آميخته است، و آنچه از آن صاف و زلال به نظر مىآيد پايدار نيست از خرد تهى است، چه در اين امر مشاهده و تجربه رهنمون ماست، و در اين صورت كسى كه از خرد تهى است چگونه مىتواند از عالمان باشد. و آن كه بزرگى امر آخرت و دوام آن را نداند كافرى است بى ايمان، و آن كه فاقد ايمان است چگونه ممكن است از جمله عالمان به حساب آيد. و آن كه نداند دنيا و آخرت در تضادند، و جمع ميان آنها انديشه نابجايى است، آن فرد نسبت به همه شرايع پيامبران ناآگاه و حتى به اول تا آخر قرآن كافر است؛ با اين حال چطور ممكن است چنين كسانى در زمره دانشمندان به شمار آيند. و هر كس همه اين امور را بداند، و آخرت را بر دنيا ترجيح ندهد، آن را براى خود اختيار نكند، بى شك اسير شيطان است؛ شهواتش او را به نابودى كشانيده، و شقاوت و بدبختى بر او غلبه يافته است، و كسى كه در اين درجه از جهل و شقاوت باشد چگونه ممكن است از گروه عالمان محسوب گردد.

در اخبار داوود عليه السلام آمده كه خدا فرموده است: «عالمى كه شهواتش را بر دوستى من برگزيند كمترين كارى كه با او مىكنم اين است كه لذت مناجات خود را بر او حرام مىسازم اى داوود! درباره عالمى كه دنيا او را سرمست كرده است از من مپرس، چه اين كار تو را از طريق محبت من باز مىدارد؛ اين عالمان رهزنان راه بندگانم مىباشند.» (358)

اى داوود! هر گاه براى من جوينده اى ديدى خدمتكار او باش. اى داوود! هركس گريخته اى را به سوى من باز گرداند، نام او را در زمره آگاهان و عارفان مىنويسم، و هر كه را جزو آگاهان به حساب آوردم هرگز عذاب نمى كنم.»

از اين رو گفته شده است: مجازات عالمان ميراندن دل آنهاست، و مردن دلهاى آنها اين است كه با اعمال آخرتى دنيا را طلب مىكنند؛ به همين سبب يحيى بن معاذ رازى گفته است: زيبايى و شكوه علم و حكمت زمانى از ميان مىرود كه به وسيله آنها دنيا را بخواهند؛ وى به علماى دنيا مىگفت: اى صاحبان علم كاخهايتان قصرى و خانه هايتان كسروى گونه شده، جامه هايتان طاهرى، كفشهايتان جالوتى، مركبهايتان قارونى، ظرفهايتان فرعونى، عزاداريهايتان جاهلى، آيينهايتان شيطانى گرديده است؛ پس روش محمدى كجاست و اين شعر را مىخواند:




  • «وراعى الشاة يحمى الذئب عنها
    فكيف اذا الرعاة لها ذئاب» (359)



  • فكيف اذا الرعاة لها ذئاب» (359)
    فكيف اذا الرعاة لها ذئاب» (359)



و نيز گفته شده است:




  • «يا معشر القراء يا ملح البلد
    ما يصلح الملح اذا الملح فسد»



  • ما يصلح الملح اذا الملح فسد»
    ما يصلح الملح اذا الملح فسد»



(360)

به يكى از عارفان گفته شد، تو بر آنى كه كسى كه گناه مايه روشنى چشم اوست خدا را نمى شناسد، و اين با آن خيلى تفاوت دارد و نبايد گمان كرد كه ترك مال براى براى پيوستن به جرگه علماى آخرت كافى است، چه جاه و مقام زيانش از مال بيشتر است، از اين رو گفته اند: گفتن «حديث كرد مرا» درى از درهاى دنياست، و هر گاه شنيدى كه مردى مىگويد «حديث كردمرا» بدان جز اين نمى گويد كه: به زندگى من وسعت دهيد.

و نيز گفته شده: فتنه حديث از فتنه مال و زن و فرزند سخت تر است، و نيز گفته اند: تمامى علم، دنياست، و آنچه از آن به عمل مىپيوندد آخرت است، و اعمال همگى پوچ است جز عمل با اخلاص.

عيسى عليه السلام گفته است «چگونه از اهل دانش باشد كسى كه راهش به سوى آخرت است، و او به دنيا رو آورده است، و نيز چطور ممكن است كسى كه علم را براى خبر دادن مىخواهد نه عمل كردن، از جمله دانشمندان به شمار آيد.» (361)

از پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم روايت شده كه فرموده است: «كسى كه علمى را كه بدان رضاى خدا خواسته مىشود طلب كند، تا به وسيله آن به متاع دنيا برسد، روز بازپسين بوى بهشت را نمى يابد.» (362)

خداوند متعال در وصف عالمان بد گفته است كه آنان خورندگان دنيا به وسيله علمند، و عالمان آخرت را به خشوع و زهد توصيف كرده، و درباره علماى دنيا فرموده است: «و اذ اخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب اتبيننه للناس و لاتكتمونه فنبذوه و راء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا«ع (363) و در شان علماى آخرت گفته است: «و ان من اهل الكتاب لمن يومن بالله و ما انزل اليكم و ما انزل اليهم خاشعين لله لايشترون بايات الله ثمنا قليلا اولئك لهم اجر هم عند ربهم.» (364)

از پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نقل شده كه فرموده است: «خداوند به يكى از پيامبران عليه السلام وحى كرد: به كسانى كه در دين براى غير خدا فقر فرا مىگيرند، و براى غير عمل علم مىآموزند، با كار آخرت دنيا را مىجويند، و خود را براى مردم همچون گوسپند رام و منقاد نشان مىدهند در حال كه دلهايشان مانند دل گرگ است، و زبانشان از عسل شيرين تر و قلوبشان از صبر تلختر است بگو كه آيا مرا مىفريبند، و مرا ريشخند مىكنند؛ من براى اينان فتنه اى مقدر مىكنم كه حكيمان از آن به حيرت افتند.» (365) امثال اين اخبار و آثار بسيار است. از جمله نشانه هاى عالمان آخرت اين كه:

2- كردار عالم بايد مخالف گفتارش نباشد، بلكه او به چيزى امر نمى كند مگر اين كه خود نخستين كسى است كه به آن عمل مىكند.

خداوند متعال فرموده است: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم.»

و نيز: «كبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لاتفعلون.» (366)

و نيز ضمن داستان شعيب عليه السلام فرموده است: «و ما اريد ان اخالفكم الى ما انهيكم عنه.» (367)

و نيز به عيسى بن مريم فرموده است: اى پسر مريم خود را پند ده، اگر پذيرفتى آنگاه مردم را موعظه كن و گرنه از من شرم بدار.

پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: در شب معراج بر گروهى گذر كردم كه لبهاى آنان را با مقراضهاى آتشين مىبريدند، گفتم: شما چه كسانيد؟ گفتند: ما به نيكى دستور مىداديم و خود به آن عمل نمى كرديم، و از بدى نهى مىكرديم و خود آن را به جا مىآورديم. (368)

و نيز فرموده است: هلاك شدگان امت من عالمان فاجر و عابدان نادانند، و بدترين بدان عالمان بد، و خوبترين خوبان عالمان خوب مىباشند.(369)

ابوالدرداء گفته است: واى يك بار بر كسى است كه نداند، و هفت بار بر كسى است كه بداند و عمل نكند. (370)

مكحول از عبدالرحمان بن غنم روايت كرده كه گفته است: ده نفر از اصحاب پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم براى من نقل كردند، كه ما در مسجد قبا علم مىآموختيم، ناگهان پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بر ما وارد شد، و فرمود: آنچه مىخواهيد بياموزيد، اما تا آنها را به كار نبنديد خداوند به شما مزد نخواهد داد.(371)

عيسى عليه السلام فرموده است: كسى كه علم مىآموزد، و به آن عمل نمى كند مانند زنى است كه پنهانى زنا دهد و از آن آبستن شود، و چون باردارى او آشكار گردد رسوا و مفتضح گردد؛ به همين ترتيب كسى كه علم خود را به كار نمى بندد خداوند متعال او را در روز رستاخيز در برابر همه خلايق رسوا و مفتضح خواهد ساخت.

ابن مسعود گفته است: بزودى روزگارى فرا مىرسد كه شيرينى دلها بدل به شورى مىشود؛ در آن زمان عالم و دانشجو از علم سود نمى برند، دلهاى عالمان مانند زمين شوره زار مىگردد، كه باران بر آن مىبارد، ليكن گوارايى از آن حاصل نمى شود، و اين زمانى است كه دلهاى عالمان به دوستى دنيا گرايد، و آن را بر آخرت برگزينند، در اين هنگام خداوند منابع حكمت را از آنها مىگيرد، و چراغهاى هدايت را در دلهاى آنها خاموش مىگرداند، از اين رو هنگامى كه عالم آنان را ديدار مىكنى با زبان، ترس خود را از خدا به تو خبر مىدهد ليكن عمل او بيانگر بى پروايى و فجور اوست، در آن روزگار زبانهاى پر بار فراوان، و دلهاى پاك قحط و ناياب است، به خدايى كه جز او خدايى نيست اين وضع سببى جز اين ندارد علم را براى غير خدا تعليم مىدهند، و دانشجويان آن را براى غير خدا فرامى گيرند.

در انجيل نوشته شده است: دانستن آنچه را نمى دانيد نخواهيد مگر اين كه آنچه را مىدانيد به كار بسته باشيد. (372)

حذيفه گفته است: شمار در روزگارى قرار داريد كه اگر يك دهم آنچه را مىدانيد ترك كنيد هلاك مىشويد، و روزگارى فرا خواهد رسيد كه هر كس يك دهم آنچه را مىداند به كار بندد رستگار مىشود، و اين به سبب كثرت بيكاره ها و باطل گرايان است.

از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نقل شده كه فرموده است: «بسا اين كه شيطان در به دست آوردن دانش بر شما سبقت گيرد؛ عرض شد: اى پيامبر خدا آن چگونه است؛ فرمود: مىگويد علم به دست بياور و عمل مكن تا عالم شوى، در نتيجه پيوسته از علم سخن مىگويد و عمل را به تاءخير مىاندازد تا آنگاه كه عمل نكرده مىميرد.» (373)

ابن مسعود گفته است: قرآن نازل شده است تا به آن عمل شود، شما خواندن آن را عمل به حساب آورده ايد، بزودى گروهى كه از نيكان شما نيستند پديد خواهد آمد كه آن را مانند نيزه راست مىگردانند، عالمى كه عمل نمى كند مانند بيمارى است كه دارو را تعريف مىكند، ليكن خود را با آن درمان نمى كند، و يا چون گرسنه اى است كه خوراكهاى لذت بخش را توصيف مىكند، ولى آنها را نمى يابد، و به امثال اينها گفته مىشود: «لكم الويل مما تصفون» (374)

مى گويم:

از طريق خاصه (شيعه) كلينى به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرموده است: «راويان كتاب خدا بسيار، و رعايت كنندگان آن اندكند، چه بسيارند، اندرز جويان از حديث كه نسبت به قرآن خيانتكارند، عالمان در غم ترك عمل و نادانها در اندوه حفظ الفاظند، يكى دنبال حفظ از هم جدا و دو دسته از هم متمايز مىشوند.» (375)

و نيز به سند خود را آن حضرت درباره قول خداوند متعال: «انما يخشى الله من عباده العلماء» نقل كرده كه فرموده است: «مراد عالمى است كه كردارش، گفتارش را تصديق كند، و كسى كه كردارش مصدق گفتارش نباشد عالم نيست.» (376)

در روايت ديگرى است: «و هر كس كردارش با گفتارش وفق نداشته باشد ايمانش عاريه و لرزان است.»

در مصابح الشريعه از آن حضرت نقل شده (377) كه فرموده است: «براستى عالم كسى است كه اعمال شايسته و اذكار پاكيزه و صداقت و پرهيزگاريش معرف او باشد، نه زبان و گردنفرازى و ادعايش، در غير اين زمان كسانى به طلب علم اقدام مىكردند كه از خرد، پارسايى، حكمت، شرم و ترس از خدا برخوردار بودند، و در اين روزگار نشانى از اين چيزها در طالبان علم نمى بينيم. عالم به عقل، مدارا، محبت، خلوص، بردبارى، شكيبايى، گشاد دستى نياز دارد، و دانشجو به شوق، اراده، فراغت، پارسايى، خشيت، حفظ و دورانديشى محتاج است.»

نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است: «خداوند به داوود عليه السلام وحى كرد عالمى كه به علمش عمل نمى كند كمترين كار من با او سخت تر از هفتاد مجازات باطنى است، و آن اين كه شيرينى ياد خود را از دلش بيرون مىبرم.»

غزالى مىگويد:

3- عالم بايد همتش را به تحصيل علمى متوجه كند كه در آخرت سودمند باشد، و بر رغبت او در طاعت بيفزايد، از كسب علومى كه سود آنها اندك و جدال و قيل و قال در آنها بسيار است پرهيز كند. چه كسى كه از علم توام با عمل روى مىگرداند مانند بيمارى است كه به امراض بسيارى دچار باشد، و در وقتى تنگ كه بيم از دست رفتن آن را دارد، با پزشكى حاذق روبرو شود، و وى به جاى اين كه از آنچه به آن گرفتار است با او سخن گويد از خواص گياهان و داروها و شگفتيهاى طب از وى پرسش كند، و اين خود منتهاى بيخردى است. روايت شده است كه مردى نزد پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم آمد، و عرض كرد: از غرايب علم به من بياموزد. پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «درباره اصل علم چه كرده اى گفت: آرى، فرمود، در اداى حق او چه كرده اى عرض كرد: آنچه خدا خواسته است؛ فرمود: آيا مرگ را شناخته اى عرض كرد: آرى؛ فرمود: براى آن چه آماده كرده اى: گفت: آنچه خدا خواسته است؛ پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: برو آنچه را در آن جا به كار مىآيد محكم كن سپس بيا تا تو را غرايب علم بياموزم.» (378)

سزاوار است كسى علم به گونه اى باشد كه از يكى از پيشينيان نقل شده است كه استادش به وى گفتم: چه مدت است كه با من مصاحبت دارى پاسخ داد: سى و سه سال؛ استاد گفت: در اين مدت از من چه آموخته اى گفت: هشت مساءله از من آموخته اى پاسخ داد: اى استاد! جز اينها، نياموخته ام و دوست ندارم دورغ بگويم؛ استاد به او گفت: هشت مساءله را بيان كن تا آنها را بشنوم. گفت:

مساءله اول - به اين مردم نگريستم ديدم هر كسى را محبوبى است كه تا لب گور با وى همراه است، و چون به گور رسد از وى جدا مىشود، من اعمال نيك را محبوب خود ساختم، تا چون به گور وارد شوم به همراه من باشد. استاد گفت: آفرين.

مساءله دوم چيست پاسخ داد: در گفتار خداوند عزوجل نظر كردم كه فرموده است: «و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى» (379) دانستم كه سخن خداوند سبحان حق است، از اين رو در دفع هوسها كوشيدم تا نفسم بر طاعت حق تعالى رام شد.

سوم - به اين مردم نگريستم ديدم هر كس داراى چيزى است كه از ديدگاه او قيمتى و ارزشمند است، و آن را برداشته و حفظ مىكند، سپس به گفتار خداوند متعال نظر كردم كه فرموده است: «ما عند كم ينفد و ما عند الله باق» (380) پس هر گاه چيزى مرا به دست آيد كه داراى قيمت و ارزشى باشد آن را نزد خداوند مىفرستم تا براى من نزد او باقى بماند.

چهارم - به اين مردم نگريستم ديدم هر يك از آنها خود را به مال و شرف و حسب و نسب منتسب مىكند؛ من در اين امر انديشيدم، ديدم اينها چيزى نيست، سپس در سخن حق تعالى نظر كردم كه فرموده است: «ان اكرمكم عندالله اتقاكم» (381) لذا در طريق تقوا كار كردم تا نزد خداوند گرامى باشم.

پنجم - به اين مردم نگريستم، ديدم گروهى از گروه ديگر به بدى ياد مىكند و دسته اى دسته ديگر را لعن مىكند، دانستم ريشه همه اين نارواييها حسد است، پس از آن به گفتار حق تعالى رجوع كردم كه فرموده است: «نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا» (382)، و از اين رو حسد را ترك كردم و از مردم دورى گزيدم، و يقين كردم كه روزى از سوى خداوند تقسيم شده است، و دشمنى با مردم را از خود دور ساختم.

ششم - به اين مردم نگريستم ديدم برخى بر برخى ديگر ستم و دسته اى با دسته ديگر نبرد مىكنند به گفتار خداوند متعال مراجعه كردم در آن جا كه فرموده است: «ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا (383) پس او را تنها دشمن خويش دانستم، و در پرهيز از او كوشيدم، زيرا خداوند بر دشمنى از گواهى داده است، و دست از دشمنى با مردم برداشتم.

هفتم - به اين مردم نگريستم ديدم هر يك از آنها در جستجوى تكه اى نان است، و بدين سبب خود را خوار، و در آنچه براى او حلال نيست وارد مىشود سپس به گفتار خداوند متعال نظر كردم كه فرموده است: «و ما من دابة فى الارض الاعلى الله رزقها (384)، دانستم كه من يكى از آن جنبندگانم كه روزى ام بر خداست، از اين رو به آنچه از جانب خدا بر من واجب است مشغول شدم، و از توجه به آنچه نزد او دارم، خوددارى كردم.

هشتم - به اين مردم نگريستم، ديدم اين بر ملك خويش، و آن بر تجارت، يكى بر صنعت، و ديگرى بر سلامت مزاج خود تكيه دارد، و هر مخلوقى بر مخلوق ديگر متكى است، من به گفتار خداوند سبحان رجوع كردم كه فرموده است: «و من يتوكل على الله فهو حسبه» (385) از اين رو بر خداوند توكل كردم، كه او مرا بس و نيكو سرپرست است.

استاد گفت: خداوند توفيق به تو ارزانى بدارد، چه من در علوم تورات، انجيل، زبور و قرآن عظيم نظر كردم، و ديدم مدار آنها بر همين مسائل هشتگانه است، هر كس آنها را به كار بندد به اين چهار كتاب عمل كرده است.

مى گويم:

اين جريان با اندك تغييرى در الفاظ، به سرور ما امام صادق عليه السلام نسبت داده مىشود، كه ميان آن حضرت و يكى از شاگردانش اتفاق افتاده است.

غزالى مىگويد:

درك اين بخش از علم كه براى روز بازپسين سودمند و موجب مزيد طاعت است مورد اهتمام علماى آخرت مىباشد، اما عالمان دنيوى به دانشهايى مىپردازند كه دست يافتن به مال و مقام را براى آنها ميسر سازد، و امثال اين علوم را كه همه پيامبران بر اساس آنها برانگيخته شده اند وامى گذارند.

ضحاك بن مزاحم گفته است: پيشينيان را ديدم و دريافتم كه جز ورع و پرهيزگارى از يكديگر نمى آموختند، و مسلمانان امروز را مىبينم كه تنها حرف و سخن از يكديگر فرا مىگيرند.

4- عالم بايد به رفاه و تنعم در خوراك و پوشاك و تجمل در اثاث و مسكن گرايش نداشته باشد، بلكه در همه اينها ميانه روى را اختيار، و به پيشينيان صالح اقتدا، و به حداقل اينها بسنده كند، و هر قدر تمايلش به اينها كم شود تقربش در پيشگاه حق تعالى افزون، و درجه اش نزد علماى آخرت برتر مىشود. گواه اين گفتار حكايتى است كه از ابوعبدالله خواص كه از ياران حاتم اصم بوده است نقل شده، كه گفتم است: با حاتم وارد شهر رى شدم و سيصد و بيست مرد به همراه ما بود كه قصد زيارت خانه خدا را داشتيم، و اينان همگى جبه پشمين بر تن داشتند، و با آنان نه طعامى بود و نه انبانى، بر يكى از بازرگانان كه زاهد پيشه و دوستدار درويشان بود وارد شديم، وى در آن شب از ما پذيرايى كرد، و چون بامداد شد به حاتم گفت: آيا با من كارى هست زيرا مىخواهم به عيادت فقيهى از خودمان كه بيمار است بروم، حاتم گفت: عيادت بيمار فضيلت بسيار دارد، و نگاه كردن به فقيه عبادت است، از اين رو من هم با تو مىآيم، بيمار محمد بن مقاتل قاضى شهر رى بود، چون به در خانه رسيديم كاخى بلند و زيبا يافتيم، در اين هنگام حاتم در فكر فرو رفت، و گفت: خانه عالم به اين صورت! سپس اجازه ورود داده شد، چون وارد خانه شديم سرايى يافتيم فراخ كه به سلاح و پرده ها آراسته بود؛ حاتم بيشتر به فكر فرو رفت، پس از آن به مجلس در آمديم كه فرش لطيف و نرمى در آن گسترده شه و قاضى بر روى آن خفته، و بر بالاى سرش غلامى ايستاده بود كه باد زنى در دست داشت. در اين موقع اشاره كرده كه بنشيند. حاتم گفت: نمى نشينم؛ قاضى گفت: شايد حاجتى دارى؛ پاسخ داد: آرى، قاضى گفت: حاجتت چيست حاتم گفت: مساءله اى دارم و مىخواهم آن را از تو بپرسم؛ قاضى گفت: بپرس.

حاتم گفت: برخيز و راست بنشين تا بپرسم؛ وى راست بنشست. حاتم گفت: اين دانش خود را از كجا فراگرفتى قاضى پاسخ داد: آن را محدثان موثق به من رسانيده اند. حاتم گفت، از چه كسى به تو رسانيده اند؟ پاسخ داد: از اصحاب پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم. حاتم گفت: اصحاب از چه كسى اخذ كرده اند؟ پاسخ داد: از پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم حاتم گفت: پيامبر از چه كسى گفت: از جبرئيل و او از خداوند متعال؛ حاتم گفت: در آنچه جبرئيل از خداوند متعال به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و او به اصحاب خود رسانيده، و آنان به راويان ثقه نقل كرده اند هيچ شنيده اى كه هر كس خانه اش همچون سراى اميران باشد، و وسعت آن بيشتر، منزلتش نزد خداوند زيادتر خواهد بود. قاضى گفت: نه. حاتم گفت: پس چگونه شنيده اى پاسخ داد: شنيده ام هر كس در دنيا زاهد، و به آخرت راغب باشد، و مستمندان را دوست بدارد، و كار آخرت را بر امور دنيا مقدم سازد پايگاهش در نزد خداوند برتر خواهد بود. حاتم به او گفت: پس تو به چه كسى اقتدا كرده اى به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و اصحاب شايسته او يا به فرعون و نمرود؟ كه نخستين كسانى بودند كه خانه از گچ و آجر بنا كردند.

اى عالمان بد! نادانى كه به دنيا راغب و بر آن حريص است چون امثال شما را ببيند مىگويد: عالم حالش چنين است، و من بدتر از او نيستم. پس از اين سخنان حاتم از نزد قاضى برخاست و بيرون رفت، و بيمارى ابن مقاتل شدت گرفت. چون مردم شهر رى از آنچه ميان قاضى و حاتم گذشته بود آگاه شدند، به حاتم گفتند: طنافسى قاضى قزوين چيزدارتر از اوست. حاتم به قصد ديدار او رهسپار قزوين گرديد. چون بر او وارد شد به وى گفت: خدا تو را رحمت كند؛ من مردى عجمى هستم خواهان آنم كه يكى از مسائل دين را كه كليد نماز است به من بياموزى و بگويى كه چگونه بايد براى نماز وضو بسازم. گفت: فرمانبردارم، و غلام را صدا كرد كه ظرف آبى حاضر كند؛ چون ظرف آب را آورد، طنافسى نشست، و هر يك از اعضاى وضو را سه بار شست، سپس گفت: به همين گونه بايد وضو گرفت. حاتم به او گفت: تو بر جايت بنشين تا من در حضور تو وضو بگيرم كه اين برايم مطمئن تر خواهد بود؛ طنافسى برخاست، و حاتم نشست و وضو گرفت، و دستها را چهار بار شست. طنافسى به او گفت: اى فلانى اسراف كردى؛ حاتم گفت: در چه چيز؟ پاسخ داد: چهار بار دستها را شستى. حاتم گفت: سبحان الله من در ريختن يك مشت آب اسراف كرده ام، و تو در گرد آورى اين همه اسباب اسراف نكرده اى؛ طنافسى دريافت كه مقصودش همين بوده است نه آموختن. از اين رو به درون خانه رفت، و تا چهل روز از آن بيرون نيامد.

چون حاتم وارد بغداد شد، مردم به گرد او جمع شدند و گفتند اى ابا عبدالرحمان تو مردى عجمى هستى و دچار لكنت زبانى، و هيچ كس با تو سخن نمى گويد جز اين كه گفتارش را قطع مىكنى؛ پاسخ داد: من سه صفت دارم كه با آنها بر دشمنم پيروز مىشوم، يكى آن كه اگر دشمنم سخن بر صواب گويد شاد مىشوم؛ ديگر آن كه اگر خطا گويد غمگين مىشوم، و سوم آن كه زمام نفس را نگه مىدارم كه در حق او ستم نكنم. چون اين سخن به گوش احمد حنبل رسيد گفت: سبحان الله او چقدر عاقل است، ما را نزد او ببريد. هنگامى كه او را بروى وارد كردند گفت: اى ابو عبدالرحمان سلامت دنيا در چيست پاسخ داد: اى ابوعبدالله از دنيا به سلامت نمى توانى رست جز اين كه چهار صفت در تو باشد: از نادانيهاى مردم در گذرى، مانع اعمال جاهلانه خود شوى، آنچه دارى به ايشان بخشى، از آنچه آنها دارند نوميد باشى، اگر بر اين طريقه رفتار كنى، به سلامت مىمانى.

سپس حاتم به سوى مدينه رفت. مردم مدينه رفت. مردم از او استقبال كردند. وى گفت: اى مردم اين كدام مدينه است گفتند: مدينه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) است؛ گفت: كاخ پيامبر (صلّى الله عليه وآله) كجاست تا در آن نماز بگزارم پاسخ دادند: او را كاخى نبوده است و تنها خانه اى پست و محقر داشته است؛ پرسيد كاخهاى اصحاب او كجايند؟ پاسخ دادند: آنها كاخ نداشته و تنها خانه هايى كوچك و ساده داشته اند؛ حاتم گفت: اى مردم! پس اين جا مدينه فرعون است. حاكم پرسيد چرا اين سخن را مىگويى حاتم گفت: در قضاوت درباره من شتاب مكن. من مردى عجمى هستم؛ وارد اين شهر شدم و پرسيدم: اين مدينه كيست گفتند: اين مدينه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) است، گفتم: كاخ او كجاست.... و بقيه داستان را براى حاكم نقل كرد، و پس از آن گفت، خداوند متعال فرموده است: لقد كان لكم فى رسول الله اءسوة حسنه، (386) اينك شما به كى تاءسى جسته ايد؟ آيا به پيامبر خدا يا فرعون كه نخستين كسى است كه با گچ و آجر خانه ساخت. پس از شنيدن اين سخنان دست از او باز داشته و وى را رها كردند.

اين داستان حاتم بود، و از روش پيشينيان صالح در زمينه بد حالى و سخت گذرانى و ترك تجمل شواهدى در محل خود ذكر خواهد شد، اما تحقيق امر اين است كه آرايش به مباح حرام نيست، ليكن زياده روى و دلبستگى به آن موجب انس و عادت مىشود تا آن جا كه ترك آن دشوار مىگردد. علاوه بر اين مداومت در آرايش جز از طريق به كار گرفتن اسبابى كه استفاده از آنها غالبا موجب ارتكاب گناه است ميسر نيست، از قبيل نفاق و چرب زبانى و رعايت مردمان و ريا و ديگر كارهايى كه شرع آنها را منع كرده است. بنابراين هوشمندى و دور انديشى ايجاب مىكند كه از آنها اجتناب شود، زيرا هر كس خود را غرق در كارهاى دنيا كند بى ترديد از خطرهاى آن سالم نمى ماند، و اگر فرو رفتن در اين غرقابه با سالمت همراه مىبود، پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) در ترك دنيا مبالغه نمى فرمود، تا آن حد كه در اثناى خطبه پيراهن نقشدار و انگشتر طلا را از خود دور كرد، و همچنين موارد ديگرى است كه در آينده ذكر خواهد شد. از اين رو گرايش به تنعم مباح داراى خطرات بزرگى است، و دور از مقام خوف و خشيت مىباشد، و ويژگى ربانى بيم و خشيت از خداست، و خاصيت خشيت نيز دورى جستى از هر كارى است كه گمان وجود خطر در انجام آن است.»

مى گويم:

آنچه بر صحت اين گفته ها گواهى مىدهد روايتى است كه سيد رضى در كتاب نهج البلاغه از مولاى ما امير مؤمنان عليه السلام نقل كرده است. آن حضرت ضمن گفتارى طولانى فرموده است: (387) كسى كه دنيا در نظرش سترگ، و موقعيت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزيده است و از خدا مىبرد، و بنده دنيا مىشود. روش پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در اين كه به او تاسى و از او پيروى كنى براى تو كافى است، و رفتار او دليل بر زشتى و نقص دنيا و بسيارى رسواييها و بديهاى آن مىباشد. زيرا دنيا بكلى از او گرفته شد، و از همه سو براى ديگران مهيا گرديد او از پستان دنيا شير ننوشيد، و از زيب و زيور آن دورى جست.

و اگر بخواهى در مرحله دوم روش پيامبر خدا يعنى موسى كليم الله عليه السلام را كه درود خدا بر او باد براى تو بگويم، در آن هنگامى كه مىگفت: «رب انى لما انزلت الى من خير فقير (388)، به خدا سوگند او جز گرده نانى كه آن را بخورد از خداوند چيزى نخواست، زيرا او گياه زمين را مىخورد، و از بسيارى لاغرى و فور ريختن گوشت بدنش سبزى گياه از پشت پرده شكمش ديده مىشد.

و چنانچه بخواهى در مرحله سوم روش پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم يعنى داوود عليه السلام كه درود خدا بر او باد، داراى مزامير وقارى بهشتيان را برايت بازگو كنم او به دست خويش از ليف خرما زنبيل مىبافت، و به همنشينان خود مىگفت كدام يك از شما اينها را برايم مىفروشد؟ وى از بهاى آنها گرده نان جوى فراهم مىكرد و مىخورد.

و اگر بخواهى درباره عيسى بن مريم عليه السلام سخن بگويم، او سنگ را بالش خود قرار مىداد، و جامه زير مىپوشيد، و طعام خشن مىخورد، و نان خورش او گرسنگى بود، چراغ شبش مهتاب و سرپناهش در زمستان خاوران و باختران (اين طرف و آن طرف) زمين بود، ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه از زمين براى چهار پايان مىروييد؛ او نه همسرى داشت كه وى را شيفته خود كند، و نه فرزندى كه او را دچار اندوه سازد، و نه مالى كه او را به خود مشغول گرداند، و نه طمعى كه وى را به خوارى افكند. پاهايش مركب او، و دستهايش خدمتكار وى بود.

از پيامبر پاك و مطهر خود كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيروى كن، زير او نمونه است براى كسى كه بخواهد تاءسى كند. و انتسابى شايسته است براى كسى كه خود را به جايى نسبت دهد. محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه به پيامبر او اقتدا كند، و به دنبال او گام بردارد. او لقمه دنيا را با اطراف دندان مىجويد يعنى به خوراك كم بسنده مىكرد، و به دنيا توجهى نداشت. از همه مردم دنيا بيشتر پهلويش از آن تهى، و شكمش از همگان گرسنه تر بود؛ نعمات دنيا به او پيشنهاد شد، ليكن از پذيرفتن آن خوددارى كرد، او آن چيزى را كه خداوند دشمن داشته است دشمن مىداشت، و آنچه را خداوند حقير شمرده او نيز حقير شمرد، و چيزى را كه خداوند خرد و كوچك دانسته او نيز خرد و ناچيز مىدانست، و اگر در ما جز دوستى آنچه را خدا و پيامبرش دشمن داشته، و بزرگداشت آنچه را كه خداوند كوچك و حقير شمرده چيز ديگرى نبود، براى دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او كافى بود.

پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم بر روى زمين طعام مىخورد، و مانند بردگان مىنشست، و به دست خود بر كفش و جامه اش وصله مىزد؛ بر الاغ برهنه سوار مىشد، و يكى را هم در پشت سر خود سوار مىكرد. پرده اى بر در اطاقش آويخته ديد كه در آن تصويرهايى بود، به يكى از همسرانش فرمود: اى زن اين را از نظر من پنهان كن، زيرا هنگامى كه به آن مىنگرم به ياد زيب و زيور دنيا مىافتم. او با تمام قلب خويش از دنيا رو گردانيد، و ياد آن را از خود دور ساخت، و دوست داشت كه زيورهاى دنيا از نظرش ناپديد باشد مبادا از آن جامه فاخرى بر گريد، يا دنيا را جاى آرميدن بشمارد، و اميد درنگ در آن داشته باشد؛ لذا آن را از جان خويش بكلى بيرون راند، و از دل خود دور ساخت، و از جلو چشمش پنهان گردانيد. آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن مىدارد از اين كه به آن نظر كند، و نام آن نزد او برده شود نيز بيزار است.

در روش زندگى پيامبر خدا كه درود خداوند بر او و خاندانش باد چيزهايى است كه تو را به زشتيهاى دنيا و عيبهاى آن آگاه مىسازد، زيرا او با بستگان خود در دنيا گرسنه به سر برد، و با همه تقربى كه در پيشگاه خداوند داشت زيب و زيور دنيا از او به دور داشته شد؛ بنابراين بيننده بايد با چشم خرد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم را گرامى داشته و يا خوار ساخته است. اگر بگويد خوار كرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند بهتان بزرگى زده است، و اگر بگويد او را گرامى داشته بايد بداند كه خداوند آن ديگرى را خوار داشته كه دنيا برا براى او فراخ و گسترده ساخته، زيرا آن را از مقربترين كسان به درگاهش دريغ داشته است. بنابراين كسى كه مىخواهد تاءسى جويد بايد از پيامبر خود پيروى كند و در پى او گام بردارد، و به هر جا او وارد شده به آن جا در آيد. و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نخواهد بود، زيرا خداوند محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عقوبتها و كيفرها قرار داده است.

آرى او با شكم گرسنه از دنيا رفت. و با قلبى سليم به ديار آخرت وارد شد او تا آنگاه كه به سراى باقى شتافت و دعوت پروردگارش را اجابت كرد سنگى بر روى سنگى ننهاد، چه بزرگ است منت خدا بر ما كه نعمت وجود چنين رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پيروى كنيم، و به دنبال چنين پيشوايى گام برداريم. به خدا سوگند من به اين جبه خود ان قدر وصله زدم كه ديگر از وصله زننده آن شرم كردم، كسى به من گفت: ديگر اين لباس كهنه را از خود دور نمى كنى گفتم از من دور شو كه: عندالصباح يحمدالقوم السرى»

كلينى در كتاب كافى به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرموده است: هر چه ايمان بنده زياد شود بر تنگى معيشت او افزوده مىگردد.(389)

5- عالم بايد از حاكمان دورى گزيند، و تا راهى براى گريز از آنها در اختيار دارد به هيچ وجه بر آنها وارد نشود، بلكه شايسته است از معاشرت با آنها احتراز كند، هر چند آنها نزد وى بيايند، زيرا دنيا سبز و شيرين است و زمام آن به دست سلاطين و حكام مىباشد، و كسى كه با آنها معاشرت كند چه بسا براى تاءمين خواستها و به دست آوردن دل آنها كم يا بيش گام بردارد، در حالى كه آنها ستمگرند، و بر هر ديندارى واجب است آنان را محكوم كند، و با فاش كردن مظالم و نكوهش اعمال آنها دلهايشان را نگران سازد. از اين رو كسى كه بر آنها وارد مىشود يا تجملات آنها نظر او را جلب مىكند، كه در اين صورت نعمتهايى را كه خداوند به او ارزانى داشته حقير خواهد شمرد، و يا از اين كه اعمال آنها را انكار و محكوم كند لب فرو خواهد بست كه در اين حال فريبكار و چاپلوس خواهد بود، و يا سخن بر وفق رضا و خشنودى خاطر آنها خواهد گفت كه اين دروغ آشكار مىباشد، و يا طمع مىكند كه چيزى از مال آنها به او برسد كه اين نيز حرام مىباشد. و ما در كتاب حلال و حرام آنچه جايز است از اموال حكام اخذ شود، و آنچه جايز نيست، اعم از حقوق و مستمريها و جوايز و جز اينها را ذكر خواهيم كرد.

خلاصه اين كه آميزش با حكام كليد هر بدى است، و علماى آخرت در اين امر طريق احتياط را اتخاذ كرده اند. پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «هر كس باديه نشين شود جفا كرده، و آن كه شكار را دنبال كند غفلت ورزيده، و كسى كه نزد حاكم رود خود را در فتنه انداخته است.» (390)

و نيز پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «بزودى فرمانروايانى بر شما حكومت خواهند كرد، كه كارهاى خوب و بدى را از آنها مشاهده مىكنيد. هركس آنها را محكوم كند بيزارى جسته، و آن كه اظهار ناخشنودى كرده سلامت مانده، و كسى كه رضايت دهد و پيروى كند خداوند او را از رحمت خود دور مىسازد. عرض كردند: اى پيامبر خدا! آيا با آنها بجنگيم، فرمود: مادام كه نماز مىگزارند نه.» (391)

و نيز فرموده است: «عالمان مادام كه با حاكمان نياميزند امناى پيامبران بر بندگان خدايند، و چون با آنها معاشرت كنند به پيامبران خيانت كرده اند، پس از آنها حذر كنيد و دورى گزينيد.» اين حديث را انس روايت كرده است. (392)

مى گويم:

چنان كه پيش از اين مذكور شد اين حديث نيز از طريق خاصه از امام صادق عليه السلام از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم روايت شده است.

غزالى مىگويد:

پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «بدترين عالمان آنانى هستند كه نزد حكام مىروند، و بهترين حكمرانان آنانى مىباشند كه نزد علما حاضر مىشوند.» (393)

مى گويم:

نقل شده است كه دانشمندى به يكى از ابدال گفت: (394) بزرگان و پادشاهان زمان ما را چه شده است كه سخن ما را نمى پذيرد، و به علم ارج نمى نهند، در حالى كه در روزگار پيش وضع خلاف اين بود، او پاسخ داد: در آن زمان پادشاهان و بزرگان و اهل نزد عالمان مىرفتند، و اموال خود را به آنها تقديم مىكردند، و از آنها خواستار علم و دانش مىشدند، و عالمان در رد تقديميها و دفع منت آنها پافشارى مىكردند، از اين رو دنيا در نظر اهل آن حقير و قدر و منزلت دانش از ديدگاه آنها بزرگ بود، چه آنها فكر مىكردند كه اگر علم ارزشمند و گرانبها نبود دانشمندان آن را اختيار نكرده بر دنيا ترجيح نمى دادند، و اگر دنيا حقير و پست نبود آن را رها نساخته و از آن اعراض نمى كردند، و چون عالمان روزگار ما نزد پادشاهان و اهل دنيا مىروند، و دانش خود را در اختيار آنها مىگذارند تا از دنياى آنها چيزى به دست آورند. لذا دنيا در چشم آنان بزرگ و علم در نزد آنها كوچك گرديده است.

يكى از عالمان (395) ما گفته است: «بدان آنچه در اين باره نكوهيده شمرده شده مطلق پيروى از حاكم به هر صورتى كه اتفاق افتد نيست، بلكه مورد نكوهش اين است كه علم به منظور اين كه حاكم زمينه ساز اهداف او باشد، و وسيله بالا رفتن شوؤن او در جامعه و برترى وى بر اقران، و افزايش آبرو و مقدار او گردد از او پيروى كند، و دنيا دوستى و رياست طلبى و امثال اينها انگيزه او باشد؛ اما اگر پيروى او از حاكم بدين منظور است كه وى را وسيله اقامه نظام نوع، اعتلاى كلمه دين، ترويج حق، ريشه كن ساختن اهل بدعت، امر به معروف و نهى از منكر و مانند اينها قرار دهد، بى شك اين پيروى نه تنها جايز است بلكه از بهترين اعمال شمرده شده است، و به همين طريق بايد ميان رواياتى كه مبتنى بر نكوهش متابعت از حاكم است و احاديثى كه در اين مورد رخصت داده است جمع كرد. گروهى از بزرگان اصحاب ائمه عليهم السلام در ورود به دستگاه خلفا و سلاطين از همين رخصت استفاده كرده اند مانند على بن يقطين، عبدالله نجاشى، ابوالقاسم بن روح كه يكى از نواب چهار گانه است، محمد بن اسماعيل بن بزيع، نوح بن دراج و جز اينها، و از فقيهان مانند دو سيد بزرگ مرتضى و رضى و پدر آنها، خواجه نصيرالدين طوسى، علامه بحرالعلوم جمال الدين بن مطهر و جز اينان.

محمد بن اسماعيل بن بزيع كه از راويان موثق و صدوق است از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه فرموده است: «خداوند بر آستانه ستمگران كسانى را در خدمت خود دارد كه به وسيله آنها براهين خود را روشن مىكند، و در مملكت به آنها قدرت مىدهد كه از دوستانش دفاع كنند، و به دست آنها امور مسلمانان را اصلاح مىكند، چه آنها پناهگاه مؤمنان را در سراى ستمگران از ميان مىبرد، آنان براستى مومنند، و امناى خداوند در روى زمين مىباشند، آنان در روز رستاخيز نور خداوند در ميان رعاياى اويند، انوار اينان بر اهل آسمانها مىتابد، همان گونه كه ستارگان درخشان بر اهل زمين مىتابند، روشنى قيامت از نور آنهاست، و قيامت از فروغ آنها نور افشان مىشود. به خدا سوگند آنها براى بهشت آفريده شده اند، و بهشت براى آنها خلق شه است، گواراى آنها باد. براى هر يك از شما مانعى نيست كه اگر بخواهد مىتواند به همه اين ثوابها برسد، گفت: عرض كردم: فدايت شوم به چيز چيز؟ فرمود: كسى كه با شاد كردن دل شيعيان مؤمن ما، ما را خرسند گرداند، همراه اين گروه خواهد بود، پس اى محمد تو هم از آنان باش.» (396) بدان اين ثوابى گرانقدر است ليكن در معرض خطرى سخت و فريبى بزرگ مىباشد، زيرا علاقه به خوشيهاى دنيا و رياست طلبى و برترى جويى اگر در دل پديد آيند بر بسيارى از راههاى ثواب و مقاصد درستى كه موجب ثواب مىباشد پرده مىافكنند، و انسان را از اين ثوابها محروم مىسازند، از اين رو ناگزير بايد در اين مورد بيدار و هشيار بود.» مىگويم:

در اين مورد عمده اين است كه قلب انسان از ستمكار رو گردان، و به اندازه ستمگرى و سركشى وى بر او خشمگين باشد، هر چند او نيازش را بر آورد، و وى را به خود نزديك سازد، و به او نيكويى كند. ديگر اين كه بايد پس از تقرب به حاكم كيفيت معاشرت خود را با مردم تغيير ندهد.

غزالى مىگويد:

اين (پيروى حاكم) براى عالمان فتنه و آزمايشى بزرگ، و براى شيطان وسيله اى قوى بر ضد آنهاست، بويژه هر گاه عالم خوش بيان و شيرين زبان باشد چرا كه شيطان پيوسته به او القا مىكند كه وارد شدن تو بر حاكم و موعظه كردن آنان سبب مىشود كه از ستمگرى باز ايستند، و شعائر دين را بر پا دارند، تا آن جا كه خيال مىكند وارد شدن بر آنان يك وظيفه دينى است، آنگاه چون بر حاكم وارد گردد پيوسته با او به لطف و مهربانى سخن گويد، و چاپلوسى ورزد، و در ستايش او مبالغه كند، و اين كارها موجب نابودى دين اوست. گفته اند: عالمان چون بدانند برابر علم خود عمل كنند، و هر گاه عمل كنند به كار خود مشغول شوند، و چون مشغول شوند مردم آنان را نيابند، و هنگامى كه آنان را نيابند آنها را بطلبند، و چون آنها را بطلبند از مردم بگريزند. يكى از حكام به يكى از دانشمندان نوشت: كسانى را به من معرفى كن كه من در كار خدا از آنها كمك بگيرم. وى پاسخ داد: اما اهل دين تو را نمى خواهند، و تو اهل دنيا را نمى خواهى، ليكن بر تو باد به اشراف و صاحبان آبرو، زيرا آنها شرف خود را از آلوده شدن به خيانت حفظ مىكنند، و چون بر اهل دين شرط است كه از فرمانروايان بگريزند، در اين صورت طلب كردن آنها و معاشرت با آنان چگونه ميسر خواهد بود.

6- عالم بايد در دادن فتوا شتاب نكند، و تا راهى براى رهايى دارد، از دادن فتوا خوددارى و از آن پرهيز كند. و اگر از آنچه تحقيقا طبق صريح كتاب خدا يا نص حديث و يا اجماع ثابت آن را مىداند از او پرسش شود بايد فتوا دهد. و اگر از چيزى كه در آن شك دارد از او بپرسند بايد بگويد: نمى دانم، و اگر از موضوعى كه آن را به طور ظن از طريق اجتهاد و تخمين مىداند از او پرسش كنند بايد احتياط ورزد، و پاسخگويى را از خود سلب كند و به ديگرى كه در او اين مايه است ارجاع دهد. آرى راه حزم و احتياط همين است چه قبول خطر اجتهاد امرى بزرگ است. در حديث آمده است كه علم سه چيز است: كتاب ناطق، سنت قائم ولاادرى (397) (نمى دانم)؛ شعبى گفته است: نمى دانم نيمه علم است و هر كس در جايى كه نمى داند براى خدا خاموشى گزيند پاداشش از كسى كه سخن مىگويد كمتر نيست، زيرا بر نفس آدمى اعتراف به نادانى امرى دشوارتر است، و عادت صحابه و اسلاف شايسته نيز بر اين جارى بوده است.

اين مسعود گفته است: كسى كه در هر چيزى كه مردم از او مىپرسند فتوا مىدهد ديوانه است (398). و نيز گفته است: سپر عالم گفتن «نمى دانم» مىباشد چه اگر خطا كند نابود مىشود. ابراهيم بن ادهم گفته است: هيچ چيزى بر شيطان سخت تر از عالمى نيست كه از روى علم سخن گويد، و بر اساس علم خاموشى گزيند؛ شيطان مىگويد: به اين عالم بنگريد كه خاموشى او از سخن گفتنش بر من سخت تر است. يكى از عالمان در توصيف ابدال گفته است: خوراكشان فقر و گفتارشان ضرورت است، يعنى تا كسى از آنها نپرسد سخن نمى گويند، و چون از آنها بپرسند چنانچه كسى ديگر باشد كه پاسخ آنها را بدهد خاموشى مىگزينند، و چنانچه ناچار شوند پاسخ مىدهند، و پيش از پرسش آغاز كردن سخن را نشانه شهوت نهفته كلام به شمار مىآورند. يكى از آنان گفته است: آن كه در پاسخ دادن فتوا شتابش بيشتر است دانشش كمتر، و آن كه در دادن جواب سخت تر باشد پرهيزگارتر است. در حديث آمده است: چون شخص را به خاموشى و زهد آراسته يافتند به او تقرب جوييد، زيرا او حكمت تلقين مىكند. همچنين گفته شده است: عالمان دو دسته اند، دسته اى عالم عام و فتوا دهنده اند؛ اينها اصحاب اساطير و افسانه هايند. دسته ديگر عالم خاص مىباشند؛ اينان عالم به توحيد و اعمال قلوب و ارباب زوايا و گوشه گيرانند. و نيز گفته اند: معرفت به خاموشى نزديكتر است تا به سخن گفتن.

و هم يكى از آنها گفته است: چون دانش آدمى زياد شود گفتارش كم گردد. سلمان به ابى الدرداء نوشت: به من خبر رسيده است كه طبيب شده اى و به درمان بيماران مىپردازى؛ بنگر اگر پزشكى سخن گوى كه گفتارت شفاست، و اگر پزشكى را به خود بسته اى از خدا بترس كه مسلمانى را بكشى. پس از اين هر گاه از ابوالدرداء پرسش مىشد تاءمل مىكرد.»

مى گويم:

از جمله رواياتى كه از طريق شيعه در اين مورد وارد شده روايتى است در كتاب كافى از امام باقر عليه السلام كه از آن حضرت پرسش شد حق خداوند بر بندگان چيست فرمود: «اين كه آنچه را مىدانند بگويند، و در برابر آنچه نمى دانند سكوت كنند.» (399)

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرموده است: «هنگامى كه يكى از شما از چيزى پرسيده مىشود كه آن را نمى دانم، و نگويد خدا داناتر است، تا در دل رفيق پرسش كننده خود شك اندازد، و هر گاه پرسش شوند بگويد نمى دانم مورد تهمت او قرار نمى گيرد.» (400)

در مصباح الشريعة (401) از امام صادق نقل شده كه فرموده است: براى كسى كه با صفاى ضمير، اخلاص در عمل و ظاهر، و داشتن برهان از پروردگار خويش از خداوند كسب فتوا نمى كند، دادن فتوا حلال نيست، زيرا آن كه فتوا مىدهد حكم مىكند، و حكم كردن جز به اذن خداوند و برهانى از او، صحيح نيست، و هر كس بر اساس خبر بدون مشاهده حكم كند نادان است، و بر اين نادانى مواخذه مىشود، و به سبب حكمى كه كرده است گنهكار مىباشد؛ پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «بى باكترين شما در دادن فتوا گستاخترين شما بر خداوند متعال است. آيا فتوا دهنده نمى داند كه او ميان خدا و بندگانش وارد مىشود، و از ميان بهشت و دوزخ مىگذرد؟»

سفيان بن عينيه گفته است: چگونه ديگران از دانش من سود برند، و حال آن كه من خود را از سود آن محروم كرده ام. ميان مردم در حلال و حرام فتوا دادن جايز نيست، مگر براى كسى كه بيشتر از همه مردم زمان و ناحيه و شهر خود پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را پيرو و فرمانبردار باشد، و از صحت آنچه فتوا مىدهد مطمئن باشد. پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: فتوا عبارت است از بسا، شايد و اميد است، زيرا فتواى قطعى دادن امر خطيرى است. امير مؤمنان على عليه السلام به يكى از قاضيان فرمود: «آيا ناسخ و منسوخ كتاب خدا را مىشناسى عرض كرد: نه؛ فرمود: در اين صورت هلاك شده اى و ديگران را هلاك مىكنى. فتوا دهنده نيازمند آن است كه معانى قرآن، حقايق سنن، بواطن اشارات، آداب، اجتماع و اختلاف را بداند، و اصولى را كه بر آنها اجماع و يا اختلاف كرده اند بشناسد، سپس حسن انتخاب و پس از آن عمل شايسته، بعد از آن حكمت و پس از آن تقوا داشته باشد؛ پس از اينها اگر بتواند فتوا دهد.

7- عالم بايد بيشتر اهتمام خويش را به علم باطن، مراقبت دل، شناخت راه آخرت و سلوك آن، مصروف بدارد، و به كشف آنها از راه مجاهده و مراقبه اميد صادق داشته باشد، زيرا مجاهده در دقايق علم قلوب، انسان را به مشاهده مىرساند، و چشمه هاى حكمت را در دل جارى مىسازد. امام كتاب و تعليم در اين راه كافى نيست، و گلهاى حكمت كه بيرون از حد و شمارش است تنها از طريق مجاهده، مراقبه، مواظبت بر اعمال ظاهر و باطن، نشستن با خداى در خلوت با حضور قلب و صفاى فكر، پيوستن به خدا و بريدن از غير او باز و شكفته مىشود، چه اينها كليد الهام و سر چشمه كشف است. چه بسيار دانشجويى كه مدتى دراز به تحصيل پرداخته است ليكن قادر نيست از حدود شنيده هاى خود كلمه اى تجاوز كند، و بسا دانشجويى كه به تحصيل آنچه مهم و لازم است بسنده كرده به عمل و مراقبت دل مشغول شده و خداوند ابواب لطايف حكمت را به روى او باز كرده، به گونه اى كه عقول صاحبدلان و خردمندان در كار او دچار حيرت شده است. از اين رو پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «كسى كه به آنچه مىداند عمل كند، خداوند علم آنچه را نمى داند نصيب او مىگرداند.» (402) در يكى از كتب پيشين آمده است: اى بنى اسرائيل! نگوييد: علم در آسمان است، چه كسى آن را فرود مىآورد، يا در اعماق زمين است چه كسى آن را بالا مىبرد، يا آن طرف درياهاست كيست كه از آنها گذشته آن را بياورد، چرا كه گوهر علم در كان دلهاى شما نهاده شده است، در پيشگاه من خود را به آداب روحانيان آراسته و اخلاق صديقان را پيشه كنيد، تا علم را از دلهاى شما به ظهور رسانم به گونه اى كه شما را بپوشاند و در خود فرو برد.

سهل شوشترى گفته است: عالمان و زاهدان و عابدان از دنيا رفتند در حالى كه دلهاى آها قفل شده بود، تنها دلهاى صديقان و شهيدان است كه بازو گشاده مىشود، سپس آيه: «و عنده مفاتح الغيب» (403) را خواند، و اگر ادراك قلب صاحبدلان به وسيله نور باطن حاكم بر علم ظاهر نبود پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نمى فرمود: «از دلت بپرس اگر رخصت داد عمل كن.» (404) و نيز پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم در آنچه از پروردگارش نقل كرده فرموده است: «بنده پيوسته با به جا آوردن نوافل به من نزديك مىشود تا او را دوست بدارم، و چون دوستدار او شوم گوش و چشم او خواهم شد.» (405) اين بدان علت است كه بسيار معانى دقيقى از اسرار قرآن كه به قلب وارسته اى كه خود را براى ذكر و فكر خالص ساخته است خطور مىكند، در حالى كه كتابهاى تفسير از آنها خالى است و دانشمندترين مفسران از آن دقايق آگاه نمى شود، و هنگامى كه اين معانى بر انسان مراقب منكشف مىشود، و آنها را بر مفسران عرضه مىكند او را تحسين مىكنند، و مىدانند كه اينها آگاهيهايى است كه ويژه دلهاى پاك است و از الطاف خداوند متعال نسبت به كسانى است كه همه تلاش و كوشش خود را متوجه او ساخته اند. همچنين در علوم مكاشفه، و اسرار علوم معامله و دقايق خطورات قلب وضع به همين منوال است، زيرا هر يك از اين علوم دريايى است كه ژرفاى آن را نتوان يافت، و هر طالبى به اندازه روزى خود، و بر حسب آنچه در ميدان حسن عمل توفيق يابد در اين دريا فرو مىرود. على عليه السلام در توصيف اين عالمان ضمن حديثى طولانى فرموده است: «دلها ظروفند، بهترين دلها نگاهدارنده ترين آنهاست نسبت به كارهاى خير، مردم سه دسته اند: عالم ربانى، طالب عليم كه در راه نجات است و مگس ريزه هايى كه به دنبال هر آواز دهنده اى مىدوند، و با هر بادى مىگروند از نور دانش روشنى نطلبيده، و به پايه استوارى پناه نبرده اند. دانش بهتر از مال است، دانش تو را نگهبانى مىكند، و تو مال را نگهبانى؛ دانش با انفاق فزونى مىيابد، و مال با هزينه كردن كاستى مىگيرد؛ دوستى عالم (406) دينى است كه به آن پاداش داده مىشود، و به سبب آن در زندگى طاعت، و پس از مرگ نام نيك به دست مىآيد. علم فرمانرواست، و مال محكوم و فرمانبر است، و منفعت مال با نابودى آن از ميان مىرود؛ گرد آورندگان مال در حالى كه زنده اند مردگانند، و دانشمندان تا جهان برپاست پايدار و زنده اند. چون سخن او را اين جا رسيد، آهى سرد برآورد و فرمود: آگاه باش اين جا (اشاره به سينه خود فرمود) علمى فراوان است، كاش حاملانى براى آن مىيافتم! آرى مىيابم ليكن يا تيز فهمى است نامطمئن كه ابزار دين را در طلب دنيا به كار مىبرد، و به نعمتهاى حق تعالى بر دوستانش گردنكشى مىكند، و به حجتهاى او بر خلق وى برترى مىجويد، و يا اهل حق را فرمانبردار است، اما از بينش تهى است و با نخستين شبه اى كه پيش آيد شك در دلش پديد مىآيد؛ اين دو دسته در هيچ چيزى دين را مراعات نمى كنند.

و بدان كه نه اين نيكوست و نه آن. و يا حريصى است بر لذات كه زمام شهوات را از دست داده است، و يا شيفته اى ست به گرد آورى و انباشتن مال كه فرمانبردار هواى خويش است، شبيه ترين موجودات به اين دو چهار پايان چرنده اند. البته هنگامى كه حاملان علم بميرند با مرگ آنان علم از ميان مىرود، اما زمين از كسى كه با حجت و برهان، دين خدا را بر پا بدارد خالى نيست؛ او يا ظاهر است و مكشوف، و يا ترسان است و مقهور، تا حجتها و دلايل روشن خداوند از ميان نرود؛ و ايشان چندند و كجايند؟ اينان در عدد كمترين، و در مرتبه از همه بزرگترند؛ وجودشان ناپيدا، و صورتهايشان در دلها برجاست حق تعالى حجتهاى خود را به وسيله آنها محفوظ مىدارد، تا آنها را به امثال خود بسپارند، و در دلهاى نظاير خود بكارند؛ حقيقت علم به آنان رو آورده است، راحت و يقين را دريافته اند، و آنچه را خوشگذرانها سخت و دشوار ديده اند آنان سهل و آسان يافته اند، و با آنچه غفلت زدگان از آن وحشت دارند انس و خو گرفته اند. دنيا را با بدنهايى همراهى مىكنند كه ارواح آنها به جايگاه اعلا وابسته است؛ آنان دوستان خداوند از ميان آفريد گان اويند، و كارگزاران او در زمين، و دعوتگران دين او مىباشند سپس آن حضرت گريست، و فرمود: مشتاق ديدار آنانم.»

نبابراين آنچه حضرت در پايان اين گفتار ذكر فرموده در توصيف عالمان آخرت است، و در آن عملى است كه ثمره عمل و مجاهدتى دائمى است.

غزالى مىگويد:

بنابراين نبايد در پيروى از مردمى كه با پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم همزمان بوده اند از مخالفت مردم زمان خويش بيمناك بود، چه مردم بر حسب طبع خود رايى اختيار كرده اند و نفس آنها اجازه نمى دهد اعتراف كنند كه راءى آنها سبب محروميت از بهشت است، از اين رو مدعى مىشوند كه جز راه آنها راهى براى رسيدن به بهشت وجود ندارد.

از ابن مسعود به طور موقوف و مسند (434) روايت شده كه گفته است: اصل دو چيز است؛ و آن دو عبارتند از گفتار و رفتار، بهترين گفتار كلام خداوند، و نيكوترين رفتار روش پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم است. هان از پديده هاى نو بپرهيزيد، كه برترين كارها كارى است كه تازه پديده آمده است، چه هر تازه اى بدعت است و هر بدعتى گمراهى است. همان آرزوى دراز نداشته باشيد كه درازى آرزو دلها را سخت مىكند، بدانيد آمدنى است نزديك است، و دور آن است كه آمدنى نيست. (435)

در خطبه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) آمده است: خوشا به حال كسى كه عيبهايش او را مشغول ساخته، و از توجه به عيبهاى مردم باز داشته است. از مالى كه بدون ارتكاب گناهى به دست آورده انفاق، و با اهل فقه و حكمت معاشرت كند، و از همنشينى با فرومايگان و بزهكاران پرهيز كند. خوشا به حال كسى كه فروتن، خوشخوى و باطنش پاكيزه باشد و شر خود را از مردم باز دارد. خوشا حال كسى كه به دانش خود عمل، و زيادى گفتارش را نگه دارد، و از سنت فراتر نرود و به بدعت نرسد (436)ابن مسعود مىگفت: در آخر زمان حسن رفتار بهتر از عمل بسيار است؛ و نيز مىگفت: شما روزگارى به سر مىبريد كه بهترين شما كسى است كه در كارها شتاب كند، و پس از شما روزگارى فرا خواهد رسيد كه نيكوترين مردم كسى خواهد بود كه در كارها درنگ و در آنها تاءمل كند، و اين به سبب كثرت شبهات است. و وى راست گفته است چه هر كس در اين زمان در كارها دقت و تاءمل نكند، و با نظرات مردم همراءى و همگام شود، و به آنچه آنها بدان اشتغال دارند مشغول گردد، او هم مانند آنها هلاك خواهد شد. حذيفه گفته است: شگفت تر اين كه معروف امروز شما منكر زمان گذشته است، و منكر شما معروف زمان آينده خواهد بود، و شما مادام كه حق را بشناسيد، و عالم در ميان شما تحقير نشود پيوسته در خير و خوبى خواهيد بود. و راست گفته است چه بيشتر آنچه در اين روزگار نيكو و معروف شمرده مىشود، در دوران صحابه زشت و منكر بوده اند، و از برگزيده ترين كارهاى روزگار ما آراستن مسجدها و هزينه كردن اموال بسيار در ريزه كاريهاى ساختمان آنها و گستردن فرشهاى قيمتى در آنهاست، در حالى كه فرش كردن مسجد با بوريا بدعت شمرده مىشده، و گفته اند كه اين از كارهاى حجاج است، و مسلمانان اوليه كمتر ميان خود و خاك حايل قرار مىداده اند. همچنين اشتغال به دقايق جدل و مناظره از مهمترين علوم اين روزگار است، و در حالى كه اين كار پيش از منكرات بوده است. همچنين از كارهاى اين زمان تلحين (437) در اذان و قرآن است و ديگر از حد گذراندن نظافت و وسوسه در طهارت و سختگيرى در نجاست لباس، و در عين حال سهل انگارى در حلال و حرام بودن خوراكيها و امثال اينهاست براستى ابن مسعود كه خداوند از او خشنود باد درست گفته است: شما در زمانى به سر مىبريد كه هوسها تابع علم است و بزودى روزگار فرا مىرسد كه علم تابع هوسهاست، و گفته اند: علم را رها كردند، و به چيزهايى عجيب و غريب رو آوردند، و چقدر فقه ميان آنها كم است، (در چنين وضعى) و از خداوند بايد كمك خواست.

گفته اند: مردم در زمانهاى پيشين از اين امور نمى پرسيدند، چنان كه مردم امروز مىپرسند، و عالمان از حلال و حرام سخن نمى گفتند، بلكه سخن آنان درباره مكروه و مستحب بود. معناى اين گفته آن است كه آنها در مسائل دقيق كراهيت و استحباب نظر مىكردند، اما دورى كردن از حرام براى آنها امرى روشن بود. و نيز گفته اند: از اين گروه درباره آنچه از پيش خود پديد آورده اند نپرسيد، زيرا براى چنين پرسشهايى پاسخهايى آماده كرده اند، ليكن از آنها پيرامون سنت بپرسيد چه آن را نمى شناسند. در حديث مشهور آمده است: «هر كس در دين ما چيزى را كه در آن نيست پديد آورد او مردود خواهد بود» (438)، و در حديث ديگرى است كه «هر كس امتم را فريب دهد لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر اوست.» عرض كردند: اى پيامبر خدا! فريب امتت چگونه است فرمود: «اين كه بدعتى پديد آورد، و مردم را به قبول آن وادار كند.» (439) و فرموده است: «خداوند را فرشته اى ست كه هر روز ندا مىدهد: هر كس با سنت پيامبر خدا مخالفت كند شفاعت او را نمى يابد.» (440)

مثل كسى كه با ابداع آنچه مخالف سنت است به اصل دين ضربه مىزند، و آن كه تنها گناهى را مرتكب مىشود مانند كسى است كه در برابر پادشاه سر به نافرمانى بردارد و بخواهد سلطنت او را زايل كند، و آن كه در انجام دادن خدمت معينى پادشاه را نافرمانى كرده است؛ اين نافرمانى گاهى بخشوده مىشود، در حالى كه گناه آن كسى كه زوال دولتش را خواسته است نابخشودنى است. يكى از دانشمندان گفته است: آنچه پيشينيان در آن سخن گفته اند خاموش بودن از آن جفاست، و در آنچه آنها سكوت كرده اند سخن گفتن از آن تجاوز كند ستم كرده و هر كس در آن كوتاهى كند عجز نشان داده، و آن كه در مورد آن سكوت كند به آن اكتفا كرده است. پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرموده است: «روش ميانه را بر گزينيد كه تندرو به آن باز مىگردد و عقب افتاده به آن مىرسد.» (441) ابن عباس گفته است: گمراهى در دلهاى اهل آن شيرين است، خداوند فرموده است: «و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا» (442) و نيز: «افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا» (443) بنابراين هر چه پس از صحابه پديد آورده اند، و بيرون از حد ضرورت و نياز بوده لعب و لهو و بازيچه است. يكى از عارفان گفته است: اين كه ابدال در اطراف زمين پراكنده شده، و از ديد همگى مردم پنهان مانده اند براى اين است كه آنها تاب ديدن عالمان زمان را ندارند، زيرا اين عالمان از نظر آنان نادان و از شناخت خداوند بى بهره اند، در حالى كه در نظر خودشان و نادانها عالمند.

سهل شوشترى (444) گفته است: از بزرگترين گناهان اين است كه انسان نداند كه نادان است، و در مردم بنگرد، و سخن اهل غفلت را بشنود، و هر عالمى كه شيفته دنيا باشد نبايد به سخن او گوش فراداد بلكه بايد نسبت به سخن او مظنون بود زيرا انسان در راه آنچه دوست دارد مىكوشد، و هر چه را با خواسته هاى او سازگار نيست از خود دور مىكند. از اين رو خداوند متعال فرموده است: «و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه و كان امره فرطا» (445) و نادانهاى گنهكار نيكو حال تر از كسانى هستند كه در راه دين نادان، و معتقدند نسبت به آن دانا و عالم مىباشند، زيرا عامى گنهكار به تقصير خود اعتراف دارد، و به درگاه خداوند توبه و استغفار مىكند، ليكن نادانى كه گمان مىكند عالم است و علومى را كه بدانها مشغول است وسيله آبادى دنياى وى و اعراض او از سلوك راه آخرت و دين است، از اين گناه توبه نمى كند و از خداوند آمرزش نمى طلبد بلكه تا دم مرگ به همين روش ادامه مىدهد. و چون اين وضع بر بيشتر مردم جز كسانى كه خداوند آنها را مصون داشته است غلبه دارد، و اميدى به اصلاح حال آنها نيست، راه سالمتر براى كسى كه اهل احتياط و پرهيز باشد كناره گيرى و جدايى از مردم است، چنان كه به خواست خدا اين موضوع را بزودى در كتاب عزلت شرح خواهيم داد. به همين جهت بوده است كه يوسف بن اسباط به حذيفه مرعشى نوشت چه گمان دارى درباره كسى كه يك تن نمى يابد تا با او ذكر خدا كند جز گنهكارى كه با او ذكر خدا كردن معصيت است. و اين عزلت به سبب آن است كه اهل ذكرى نمى يابد. و او راست گفته است، زيرا كسى كه با مردم مىآميزد نمى تواند از غيبت كردن و يا شنيدن آن و يا خاموش ماندن از نهى منكر يعنى كار زشت بر كنار بماند؛ بهترين حالات اين است كه انسان علمى را به ديگرى بياموزد، يا آن را از ديگرى فراگيرد. و اگر بينديشد و بداند كه دانشجو هدفش از تحصيل دانش اين است كه آنرا وسيله اى براى طلب دنيا و دامى براى ايجاد شر قرار دهد. بى شك معلم ياور و دستيار و پشتيبان او به شمار مىآيد، و هموست كه اسباب اين كار را براى او فراهم مىسازد، و او مانند كسى است كه به راهزن شمشير بفروشد، چه همان گونه كه دانش شايستگى دارد در راه خير به كار به راهزن شمشير بفروشد، چه همان گونه كه دانش شايستگى دارد در راه خير به كار رود، از شمشير نيز مىتوان در امر جهاد بهره گرفت. از اين رو فروختن شمشير به كسى كه به قرائن حال مىداند كه آن را جهت راهزنى به كار خواهد گرفت اجازه داده نشده است.

بارى اين دوازده نشانه از نشانه هاى عالمان آخرت بود، و هر يك از آنها بخشى از اخلاق علماى پيشين را شامل مىشود، اينك تو يكى از اين دو راه را انتخاب كن؛ يا خود را به اين صفات آراسته كن، و يا به تقصير خود معترف باش، و مبادا راه سومى را برگزينى و امر را بر خود مشتبه كنى، و آنچه را وسيله جلب دنياست دين خوانى، و روش بيكاره ها را روش عالمان راسخ بدانى، و با اين جهل و انكار خود را به گروه نابود شدگان نوميد ملحق سازى. از خدعه هاى شيطان كه اكثر مردم بدان هلاك شده اند به خدا پناه مىبريم، و از او مىخواهيم ما را از كسانى قرار دهد كه زندگى دنيا آنها را نفريفته، و شيطان آنها را مغرور خداوند نگردانيده است.

/ 22