بيان حقيقت عقل و اقسام آن - کتاب علم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کتاب علم - نسخه متنی

سیدمحمد صادق عارف

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيان حقيقت عقل و اقسام آن

بدان كه مردم در تعريف عقل و اقسام و حقيقت آن دچار اختلاف شده، و اكثر مردم از اين كه واژه عقل بر معانى چندى اطلاق مىشود غافلند، و همين غفلت سبب اختلاف آنها شده است. آنچه بحق مىتواند اين ابهام را رفع كند اين است كه عقل واژه اى ست كه بالسويه بر چهار معنا اطلاق مىشود، همچنان كه واژه عين ميان معانى متعددى مشترك مىباشد. و آنچه از قبيل اين واژهاست نمى تواند يك تعريف شامل همه معانى مندرج در تحت آنها گردد، بلكه هر يك از معانى آنها به شرحى كه در زير گفته مىشود بايد جداگانه مورد بررسى قرار گيرد:

اوّل - اين كه عقل صفتى است كه انسان از ديگر جانوران بدان ممتاز مىشود، همان چيزى است كه آدمى به وسيله آن براى قبول دانشهاى نظرى و تدابير پنهانى فكرى آمادگى يافته است. حارث محاسبى (474) همين را اراده كرده كه گفته است: عقل غريزه اى است كه به وسيله آن علوم نظرى ادراك و صناعات طرح ريزى و اجرا مىشود. و گويا نورى است كه در دل مىتابد، و به وسيله آن دل براى درك اشيا مهيا مىگردد. و آن كه اين مطلب را انكار كرده، و عقل را به علوم ضرورى مربوط دانسته حق انصاف را ادا نكرده است، چه خفته و فاقد علم را به اعتبار وجود همين غريزه با همه بى علمى عاقل مىدانند. و همان گونه كه حيات غريزه اى است كه به وسيله آن جسم براى حركات اختيارى و ادراكات حسى آماده مىشود، عقل نيز غريزه اى ست كه به سبب آن برخى از جانوران براى درك علوم نظرى آمادگى مىيابند، و اگر روا باشد كه انسان را با الاغ در غريزه برابر دانسته و گفته شود كه تفاوتى ميان آنها نيست جز اين كه خداوند به حكم جريان عادت در انسان دانشهايى مىآفريند، كه آنها را در الاغ و ديگر جانوران نمى آفريند در اين صورت جايز خواهد بود كه ميان جماد و الاغ در غريزه حيات تساوى باشد و گفته شود كه فرقى ميان آنها نيست جز اين كه خداوند متعال حركات مخصوصى به حكم اجراى عادت در الاغ مىآفريند، چه اگر الاغ جماد بى جانى فرض گردد لازم مىآيد گفته شود خداوند قادر است هر حركتى را كه در الاغ مشاهده مىشود به همان ترتيب در او خلق كند. و نيز واجب است گفته شود تفاوت الاغ با جماد در حركت، تنها به سبب غريزه اى است كه به الاغ اختصاص يافته است و به آن حيات گفته مىشود. به همين گونه فرق انسان با جانوران در ادراك علوم نظرى به سبب غريزه اى است كه آن را عقل مىخوانند، و آن مانند آينه است كه چون به علت ويژگى خود كه صيقلى بودن است اشكال و صفات خود كه براى رويت ساخته شده از پيشانى متفاوت است. بنابراين نسبت غريزه عقل به علوم مانند نسبت چشم به رويت است، و نسبت قرآن و شرع در سوق دادن اين غريزه به كشف علوم مانند نور خورشيد نسبت به چشم است. بنابراين غريزه عقل را بايد به همين گونه شناخت.

دوّم - اين كه عقل عبارت از آگاهيهايى است كه در ذات كودك با تميز نسبت به ممكن بودن آنچه ممكن است و محال بودن آنچه محال مىباشد تدريجا به وجود مىآيد، مانند علم به اين كه دو بيشتر از يك است، و يا يك تن نمى تواند در زمان واحد در دو جا وجود داشته باشد، و اين همان تعريفى است كه برخى از متكلمان از عقل كرده و گفته اند: عقل عبارت از پاره اى از علوم ضرورى است نسبت به امكان آنچه ممكن است و محال بودن آنچه محال مىباشد. اين تعريف نيز در واقع درست است، زيرا كه اين علوم وجود دارد، و ياد كردن از آنها با عنوان عقل روشن است، اما آنچه نادرست مىباشد اين است كه اين غريزه بكلى انكار و گفته شود: عقل همين علوم است و بس.

سوّم - اين كه عقل عبارت از داناييهاى است كه در جريان احوال از تجارب به دست مىآيد، زيرا معمولا به كسى كه تجربه ها او را آزموده و ورزيده كرده، و روشها او را مهذب و استوار ساخته است عاقل گفته مىشود، و كسى كه داراى صفات مذكور نباشد او را كودن و بى تجربه و نادان خوانند. و اين نوع ديگرى از علوم است كه ناميده مىشود.

چهارم - اين كه نيروى اين غريزه به آن درجه رسد كه عواقب كارها را بشناسد، و شهوات نفس را كه خواهان لذات زود گذر است مقهور و ريشه كن سازد، و چون اين قدرت را به دست آورد او را عاقل مىخوانند، زيرا هر كارى را كه ترك كند و يا به جا آورد به مقتضاى مصلحت و نظر كردن در عواقب آن است نه به حكم شهوات گذرا. و اين صفات از ويژگيهاى انسانهايى است كه از حيوانات جدا و ممتاز شده اند.

عقلى كه در اوّل گفته شد به منزله اساس و ريشه و سرچشمه، و دومى فرع نزديكتر، و سومى فرع اولى و دومى است، زيرا علوم تجربى به نيروى غريزه و دانشهاى ضرورى به دست مىآيند، و چهارمى ثمره اى است كه در آخر حاصل مىشود، و آن هدف نهايى و مقصود غائى است. عقل اوّل و دوّم مربوط به طبع است، و سومى و چهارمى اكتسابى است. از اين رو على عليه السلام و فرموده است:




  • رايت العقل عقلين
    و لاينفع مسموع
    كما لاتنفع الشمس
    وضوء العين ممنوع (477)



  • فمطبوع و مسموع (475)
    اذا لم يك مطبوع (476)
    وضوء العين ممنوع (477)
    وضوء العين ممنوع (477)



پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم در گفتار خود كه فرموده است: «خداوند مخلوقى با ارزش تر از عقل نيافريده» (478)، عقل اوّل را اراده كرده است و در آن جا كه فرموده است: «هر گاه مردم به انواع نيكيها به خداوند تقرب جويند، تو به عقل خود به او تقرب بجوى»(479)، مقصودش عقل چهارمين است، و در حديث خود به ابوالدرداء كه «عقل خود را زياد كن تا در نزد خداوند تقرب يابى» مراد آن حضرت همين عقل است. ابوالدرداء عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد، چگونه اين امر برايم ميسر خواهد شد؟ پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «از محرمات الهى دورى كن و واجبات او را ادا كن تا عاقل باشى، و اعمال نيك به جاى آور، تا در عاجل دنيا بر رفعت و كرامت خود بيفزايى و در نزد پروردگارت قرب و عزت يابى.»(480)

از سعيد بن مسيب نقل شده كه گفته است: جمعى به خدمت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم رسيدند و عرض كردند: اى پيامبرخدا! عالمترين مردمان كيست فرمود: «آن كه عاقل است.» گفتند: عابدترين مردمان كيست فرمود: «عاقل»، گفتند: بهترين مردم كيست فرمود: «عاقل»، گفتند: آيا كسى كه جوانمردى او كامل، و فصاحت وى ظاهر، و دستش بخشنده، و منزلتش بزرگ باشد عاقل نيست پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «و ان كل ذلك لما متاع الحياة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين (481)، همانا عاقل كسى است كه پرهيزگار است اگر چه در دنيا خسيس و پست باشد.»(482)

و فرموده است: «عاقل نيست مگر كسى كه به خداوند ايمان داشته باشد، و پيامبرانش را تصديق كند، و اوامر او را به جا آورد.»

مى گويم:

و از طريق خاصه، كافى (483) به سند خود از يكى از اصحاب ما مرفوعا از ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده كه گفته است: به آن حضرت عرض كردم: عقل چيست فرمود: «آنچه بدان خداوند پرستش، و به وسيله آن بهشت كسب مىشود.» گفتم: آنچه در معاويه بوده چيست فرمود: «آن نيرنگ و شيطنت بود، و آن شبيه عقل است و عقل نيست.»

و به سند صحيح (484) از عبدالله بن سنان نقل كرده كه گفته است: به ابى عبدالله عليه السلام عرض كردم مردى است كه نسبت به وضو و نماز خود دچار وسواس است، و گفتم او مرد عاقلى است. ابوعبدالله عليه السلام فرمود: كدام عقل را دارد، در حالى كه او فرمانبردار شيطان است، عرض كردم: چطور فرمانبردار شيطان است فرمود: از او بپرس اين وسوسه اى كه به او دست مىدهد از چيست مسلما به تو مىگويد از كارهاى شيطان است.

غزالى مىگويد:

نزديكتر به حق اين است كه عقل هم در اصل لغت و هم در عرف استعمال، نام اين غريزه است، و اين كه نام مذكور را بر علوم اطلاق مىكند از اين جهت است كه علوم ثمره و نتيجه عقل است، چنان كه درخت را به نام ثمره آن معرفى مىكنند. و نيز گفته مىشود: علم همان ترس از خداست، و عالم كسى است كه از خدا بترسد، زيرا ترس از خدا ثمره علم است. بنابراين اطلاق واژه عقل بر غير اين غريزه بر سبيل مجاز مىباشد. و غرض مادر اين جا بحث و بررسى لغت نيست، بلكه مقصود اين است كه اين چهار نوع عقل وجود دارد، و اين نام بر همه آنها اطلاق مىشود، و در وجود آنها جز در قسم اوّل اختلافى نيست، و درست اين علوم به طور فطرى دراين غريزه به وديعت نهاده شده است، و زمانى وجود آنها ظاهر مىشود كه اسباب ظهور آنها در عرصه وجود به صورتى فراهم گردد. كه گويى اين علوم از خارج بر اين غريزه وارد نشده اند، بلكه در آن مستتر بوده و اكنون ظاهر شده اند. مثل اين امر مثل آبى است كه در اندرون زمين است، و با حفر كاريز ظاهر و جارى و جمع مىشود، و حس آن را لمس مىكند، بى آن كه چيز تازه اى به آن اضافه كنند، به همين گونه است روغنى كه از مغز بادام، و گلابى كه از گل گرفته مىشود. از اين رو حق تعالى فرموده است: «و اد اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى» (485) و مراد اقرار نفوس بنى آدم است نه اقرار زبانى آنها، چه به هنگامى كه زبانها و اشخاص وجود يافتند در اقرار زبانى به دسته هاى مختلف منقسم شدند. بدين جهت خداوند فرموده است: «و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن الله» (486) و معناى آن اين است كه اگر احوال آنان را بررسى كنى دل و درون آنها بر اين حقيقت گواهى مىدهد، همچنين آيه شريفه مىگويد: «فطرة الله التى فطر الناس عليها (487) يعنى هر انسانى بر فطرت خدا پرستى آفريده شده، و به سرشت او قابليت شناخت اشيا چنان كه هستند داده شده است.

سپس چون ايمان به خدا بر حسب فطرت در نهاد آدمى مركوز و سرشته شده است، مردم از نظر ظهور ايمان در آنها به دو دسته منقسم شده اند دسته اى كه رو گردانيده، و اين ميثاق فطرى را بكلى فراموش كرده اند، و اينها همان كافرانند، دسته دوّم كسانى هستند كه ذهن خود را به تفكر وا داشتند، و آنچه در درون آنها نهفته بود به ياد آوردند، و مثل اينان داستان كسى است كه چيزى را گواهى داده، پس از آن بر اثر غفلت آن را فراموش كرده سپس آن را به ياد آورده است. به همين سبب خداوند فرموده است: «لعلهم يتذكرون (488)»، «ليتذكر اولواالالباب» (489)«و اذكروا نعمة الله عليكم و ميثاقه الذى و اثقكم به» (490)«و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر (491)» و اين را تذكر ناميدن دور از مناسبت نيست، و گويا تذكر دو گونه است، يكى آن كه صورتى را به ياد آورد، كه در دل حضور داشته شده و با فطرت او در آميخته به خاطر بياورد. و اينها حقايق روشنى است براى كسى كه به نور بصيرت بنگرد، اما براى كسى كه استناد و اطمينان او به سمع و تقليد است نه كشف و مشاهده، سخت و دشوار مىباشد؛ از اين رو چنين شخصى در برابر امثال اين آيات دچار خبط و اشتباه مىشود، و در تاءويل واژه تذكر و اقرار نفوس به ربوبيت حق به پراكنده گويى و گفتن سخنان بى رويه مىپردازد، و خيال مىكند در آيات و اخبار تناقضاتى وجود دارد، و بسا كه اين خيال بر او چيره شود، و به آنها با نظر حقارت بنگرد و معتقد به تعارض و تساقط آنها شود. او مانند كورى است كه به خانه اى وارد شود، و با ظروف و اسبابى كه در صحن خانه چيده شده برخورد كند و بلغزند و بگويد: چرا اين ظرفها را از ميان راه بر نمى دارند. و به جاى خودشان نمى گذارند؟ البته به او گفته خواهد شد كه نقض در چشم توست. نقص در بصيرت نيز به همين گونه است، بلكه از آن بدتر مىباشد، زيرا نفس به منزله سواره و بدن در حكم مركب است، و نابينايى سواره سخت تر و خطرناك تر از نابينايى مركب مىباشد، و مشابهت چشم باطن با چشم ظاهر روشن است. خداوند متعال مىفرمايد: «ما كذب الفواد ما راءى» (492) و نيز: «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض» (493) و ضد بصيرت را كورى ناميده و فرموده است: «فانهم لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب فى الصدور» (494)

و نيز: «و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلاع«(495)، اينها امورى است كه برخى از آنها با چشم سر و بعضى از آنها با چشم دل براى پيامبران مكشوف شده، و همه آنها رويت ناميده شده است.

خلاصه هر كس چشم بصيرتش بينا نباشد از دين جز ظواهر و امثله آن بهره اى نمى برد، و از مغز و حقايق آن نصيبى نمى يابد.

آنچه ذكر شد اقسام مواردى بود كه واژه عقل بر آنها اطلاق مىشود.

/ 22