بيان تفاوت مردم در عقل - کتاب علم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کتاب علم - نسخه متنی

سیدمحمد صادق عارف

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بيان تفاوت مردم در عقل

در معناى تفاوت عقل ميان مردم اختلاف است، و موردى ندارد كه ما به نقل سخنان كسى بپردازيم كه تحصيل و تحقيق او در اين باره اندك است، بلكه سزاوارتر اين است كه حق را بيان كنيم، و حق صريح اين است كه در اقسام چهار گانه عقل به جز قسم دوّم تفاوتها و درجاتى است، و قسم دوّم عبارت از علم ضرورى است به جايز بودن آنچه جايز است و محال بودن آنچه محال است، زيرا هر كس بداند كه دو تا بيش از يكى است مىداند كه يك شخص نمى تواند در دو جا حضور داشته، و يا يك چيز هم قديم باشد و هم حادث. و هر كس اينها و امثال اينها را بداند علم او به آنها قطعى و خالى از هر گونه شك است، ليكن در اقسام سه گانه ديگر تفاوت حاصل مىشود.

اما قسم چهارم از اقسام عقل كه عبارت از استيلاى قدرت بر سركوب شهوات مىباشد. تفاوت آن در مردم روشن است و حتى اين تفاوت در احوال مختلف يك شخص هم آشكار مىباشد، زيرا گاهى اختلاف مذكور ناشى از تفاوت اندازه شهوت است چرا كه انسان عاقل قادر است كه گاهى بعضى از شهوات خود را ترك كند، و نسبت به برخى ديگر داراى اين قدرت نيست، ليكن در اين محدود نمى باشد؛ علت آن است كه جوان گاهى عاجز است از اين كه زنا را ترك كند، ليكن چون سن او بالا گرفتن سن نه تنها ضعيف نمى شود، بلكه قوت مىيابد. گاهى هم سبب آن تفاوت در داشتن آگاهى نسبت به فساد و آشوب اين شهوت است، از اين رو پزشك قادر است از برخى خوراكها كه زيانبار است پرهيز كند، در حالى كه غير پزشك هر چند در عقل با او برابرت و تا حدى هم معتقد به مضرت اين خوراكها باشد غالبا قادر به اين كار نيست، و پزشك هر قدر دانشش وسيعتر و كاملتر باشد بيم و پرهيز او شديدتر خواهد بود، و بيم و پرهيز به منزله سپاه عقل، وسيله اند براى سركوب شهوتها و در هم شكستن هوسها. همچنين عالم بر ترك گناهان از عامى تواناتر است، زيرا به مضرات گناه از او داناتر مىباشد، و منظور من عالم حقيقى است نه عالم نمايان ژاژخاى. پس هر گاه تفاوت از جهت شهوت باشد به عقل بازگشت ندارد، و اگر از حيث تعلم و آگاهى است اين نوع علم عقل شمرده مىشود، زيرا باعث نيرومندى غريزه عقل مىگردد، بنابراين تفاوت در اين جا در چيزى است كه نام آن بدان برگشت دارد. گاهى هم تفاوت صرفا در غريزه عقل است، زيرا اين غريزه هر قدر قوى تر باشد، ناگزير در سركوب كردن شهوات سخت تر و قاطعتر خواهد بود.

اما قسم سوّم كه عبارت از تسلط بر علوم تجربى است. تفاوت مردم را در اينها نمى توان انكار كرد، زيرا مردم از حيث درست انديشى و سرعت و ادراك با هم تفاوت دارند، و سبب و آن يا اختلاف در غريزه است و يا تمرين و ممارست و اولى كه اصل است يعنى غريزه تفاوت در آن قابل انكار نيست، زيرا آن مانند روشنى شب بر كه نفس مىتابد، و سپيده دم و آغاز تابش آن به هنگام رسيدن به سن تميز است، سپس پيوسته رشد مىكند و به طور ناپيدا فزونى مىيابد، تا در چهل سالگى به كمال مىرسد. مثل غريزه مثل روشنايى صبح است و كه اوايل آن چنان پوشيده است كه ادراك آن دشوار مىباشد، سپس بتدريج روشنى زياد مىشود تا آنگاه كه با طلوع قرص خورشيد به سر حد كمال مىرسد. تفاوت روشنى باطن مانند تفاوت روشنى چشم سر است، و فرقى كه ميان كور و تيز چشم وجود دارد ظاهر و محسوس مىباشد، و اصولا جريان سنت حق تعالى در مخلوقاتش مبتنى بر تدريج در ايجاد است، تا به حدى كه غريزه شهوت در كودكى كه در آستانه بلوغ است يكباره و ناگهانى متمركز نمى شود، بلكه اندك اندك و تدريجا در او ظاهر مىشود؛ ديگر صفات و قوا نيز به همين گونه است. و هر كس تفاوت مردم را در غريزه عقل انكار كند مانند كسى است كه از قيد خرد بيرون است، و هر كس گمان كند كه عقل پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم مانند عقل يكى از روستاييان و سبك مغزان باديه نشين بوده، بى ترديد او از هر روستايى و باديه نشين بى خردتر است، و چگونه مىتوان تفاوت مردم را در اين غريزه انكار كرد، در حالى كه اگر اين تفاوت وجود نداشت مردم در فهم علوم دچار اختلاف نمى شدند، و به دسته هاى گوناگونى تقسيم نمى گشتند؛ بدين گونه كه دسته اى تنها با تحمل رنج بسيار از سوى معلم مطلب را درك مىكنند، و تيز هوشانى كه با كمترين رمز و اشاره مقصود را در مىيابند، و به كامل مردانى كه درس ناخوانده حقايق امور از درون آنها مىجوشد، چنان كه خداوند فرموده است: يكاد زيتها يضى ء و لو لم تمسسه نار(496) و اينان پيامبرانند عليه السلام زيرا امور مشكل در باطن آنها بدون درس خواندن و شنيدن براى آنان واضح و روشن مىباشد، و به اين الهام گفته مىشود، و پيامبر ما صلّى الله عليه وآله وسلّم به همين امر اشاره كرده، در آن جا كه فرمود است: (497) «روح القدس به دل من القا كرد: هر چه را دوست دارى دوست بدار كه سرانجام از او جدا خواهى شد، و هر چه خواهى زندگى كن كه عاقبت مرگ است، و هر چه خواهى بكن كه آن را ديدار خواهى كرد.»(498)

و اين نوع گفتگوى فرشتگان با پيامبران خلاف وحى صريح است كه مبتنى بر شنيدن آواز فرشته به وسيله گوش و مشاهده آن توسط چشم مىباشد، از اين رو با جمله: نفث فى روعى (499) از اين خبر داد. و بايد دانست كه درجات وحى بسيار است، و در علم معامله بحث از آنها مناسب نيست بلكه بحث آن مربوط به علم مكاشفه است. و نبايد گمان برد كه شناخت مراتب وحى مستلزم داشتن منصب وحى است، زيرا چه بسا كه پزشك بيمار درجات صحت را بشناسد، و شخص فاسق مراتب عدالت را هر چند از آن تهى باشد بداند، چرا كه علم چيزى است و وجود معلوم چيز ديگر، بنابراين نه هر كس نبوت و ولايت را شناخت نبى يا ولى است، و نه هر كس ورع و تقوا و دقايق آن را دانست متقى و پرهيزگار است.

انقسام مردم به دسته اى كه خود جوشند و نيازى به تعليم ندارند، و دسته اى كه جز از طريق تعليم و تفهيم قادر بر فهم مطالب نمى شوند، و دسته اى كه تعليم و تفهيم در آنها سودى ندارد مانند تقسيم زمين است به زمينى كه در آن آب جمع مىشود و قوت مىگيرد، به طور خود جوش و از آن چشمه ها روان مىگردد، و زمينى كه محتاج به حفر چاه است تا آب به كاريزها سرازير شود، و زمين ديگرى كه حفر چاه در آن سودى ندارد، و خشك و بى آب است، و اين به سبب اختلاف نوع زمين و ويژگيهاى آن است، به همين گونه نفوس بشرى در داشتن غريزه عقل با همديگر اختلاف دارند. اما آنچه از طريق نقل بر تفاوت عقول دلالت دارد روايتى است به شرح زير:

«ابن سلام ضمن گفتارى طولانى از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم پرسشهايى كرده، در پايان اين گفتار عظمت عرش حق تعالى توصيف شده و آمده است كه فرشتگان گفتند: پروردگارا آيا مخلوقى بزرگتر از عرش آفريده اى فرمود: آرى، عقل؛ عرض كردند: اندازه آن چقدر است فرمود: هيهات كه علم نمى تواند اين را بداند، آيا هيچ عدد ريگها را مىدانيد؟ عرض كردند: نه؛ فرمود: من عقل را به تعداد ريگها مختلف آفريدم، به برخى از مردم يك حبه و به بعضى دو حبه و به دسته اى سه و چهار حبه دارم، و يكى را رطلها(500) و ديگرى را صاعها(501) و بعضى را بيش از اين عقل عطا كردم.»(502)

اگر گفته شود: چرا گروههايى از صوفيان عقل و معقول را نكوهش مىكنند؟ پاسخ اين است كه بدانى مردم نام عقل و معقول را براى مجادله و مناظره و مناقضات و الزامات علم كردند، و اينها از فنون علم كلام است، و صوفيان نتوانستند به آنها ثابت كنند كه شما در اين نامگذارى پذير نبود، لذا صوفيان به نكوهش عقل و معقول پرداختند، و مراد آنان نكوهيدن مجادله و مناظره بود. اما انوار بينش باطنى كه به وسيله آن خداوند شناخته، و صدق گفتار پيامبرانش دانسته مىشود و خداوند آن را ستوده چگونه ممكن است مورد نكوهش قرار گيرد؟ و اگر عقل مذموم و ناپسند باشد چه چيزى نيكو و پسنديده خواهد بود؟ و اگر تنها شرع محمود و ستوده است صحت شرع از روى چه چيزى شناخته مىشود، و چنانچه اين امر با همين عقل نكوهيده اى كه مورد وثوق نيست معلوم مىگردد، ناگريز شرع نيز مذموم و ناپسند خواهد بود.

نبايد به گفته كسانى توجه شود كه مىگويند: صحت شرع به ديده يقين و نور ايمان شناخته مىشود نه به وسيله عقل، چرا كه مراد ما از عقل همان ديده يقين و نور ايمان است؛ اين صفتى است باطنى كه آدمى به سبب داشتن آن از چهار پايان متمايز مىشود، تا به وسيله آن حقايق امور را درك كند.

بى شك بيشتر اين لغزشها و اشتباهها برخاسته از نادانى مردمى است كه حقايق را از لفاظ جسته اند و در نتيجه همان اشتباه را مرتكب شده اند كه مردم در اصطلاحات خود نسبت به الفاظ بدان دچار شده اند. آنچه در بيان عقل گفته شد كافى است، و خداوند به صواب داناتر است.

اين پايان كتاب العلم از المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء است و پس از آن كتاب قواعدالعقايد آغاز مىشود. و ستايش ويژه خداوند است در آغاز و پايان و آشكار و نهان و درود بهترين آفريدگان او محمد و خاندان پاك او باد.

(1). ظاهرا مقصودش سبط بن جوزى است چه او در كتاب تذكره، ص 36 تصريح كرده كه كتاب سرالعالمين نوشته غزالى است.

(2). كافى، ج 1، ص 30، بدون «ومسلمه»؛ مصباح الشريعه، باب 60، بحار، ج 1، ص 177، به نقل از غوالى اللئالى، مقدمه معالم با ذكر «مسلمه»، و در نسخه هاى الاحياء اين كلمه ذكر نشده است.

(3). ابن ماجه، شماره 250، سنن نسائى ضمن حديثى طولانى كه در آن آمده است «پناه مىبرم به تو از علمى كه سودى ندارد» ج 8، ص 264؛ مستدرك، حاكم، ج 1، ص 104. در مصباح الشريعه، باب 60 به همان گونه كه در متن آم ده ذكر شده است.

(4). كافى، ج 1، ص 32؛ ابوداوود، ج 2، ص 285، سنن، ابن ماجه، شماره 223، اين جزيى از حديث ابى الدرداست.

(5). در الاحياء جملاتى اضافه بر اينها ذكر شده كه به اين شرح است: پس واجب است اين علم به دو بخش منقصم باشد: علم ظاهر و علم باطن، علم ظاهر كه به جوارح و اعضا مربوط است نيز به عادات و عبادات تقسيم مىشود، و علم باطن كه تعلق به احوال نفس دارد به مذموم و محمود منقسم مىگردد.

(6). آل عمران / 18: خداوند و فرشتگان و صاحبان دانش گواهى مىدهند كه معبودى جز او نيست؛ او بر پا دارنده عدل است.

(7). مجادله / 11:... خداوند مؤمنان و كسانى را كه از علم بهره مندند در جات عظيمى مىبخشد.

(8). زمر /9: بگو آيا كسانى كه مىدانند با آنان كه نمى دانند يكسانند.

(9). فاطر 28: در ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مىترسند.

(10). رعد 43: بگو كافى است كه خداوند و كسانى كه علم كتاب نزد آنهاست ميان من و شما گواه باشند.

(11). نمل / 40: و آن كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: من آن را (پيش از آن كه چشم برهم زنى) نزد تو مىآورم.

(12). قصص / 80: كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است...

(13). عنكبوت / 43: اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مىزنيم و جز عالمان آنها را درك نمى كنند.

(14). نساء/ 83:... و اگر آن را به پيامبر و پيشوايان (بر حق) ارجاع كنند از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد.

(15). اعراف / 26: اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را مىپوشاند. و مايه زينت شماست، و لباس پرهيزگارى بهتر است.

(16). اعراف / 52: ما كتابى براى آنها آورديم كه با آگاهى (اسرار و رموز) آن را شرح داديم.

(17). اعراف / 7: قطعا (اعمال همه راموبمو) از روى علم (وسيع خود) براى آنان شرح خواهيم داد.

(18). عنكبوت / 49: بلكه اين (كتاب) آياتى روشن است كه در سينه صاحبدلان جاى دارد.

(19). رحمان / 3: انسان را آفريد، و به او بيان آموخت.

(20). توبه / 122:...پس چرا از هر گروهى، طايفه اى از آنان كوچ نمى كند، تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى پيدا كنند.

(21). نحل / 43:... اگر نمى دانيد از اهل ذكر (دانشمندان اهل كتاب) بپرسيد.

(22). توبه / 122:... و چون به سوى آنان باز گردند آنان را (از خدا) بترسانند.

(23). آل عمران / 187: و هنگامى كه خداوند از اهل كتاب پيمان گرفت، كه حتما آن را براى مردم آشكار سازيد و كتمان نكنيد.

(24). بقره / 146:... گروهى از آنان آگاهانه حق را كتمان مىكنند.

(25). بقره / 283:... هر كس آن را كتمان كند دلش گناهكار است.

(26). ابونعيم آن را در فضيلت عالم عفيف از حديث ابن مسعود ذكر كرده است.

(27). فصلت / 33: گفتار چه كسى بهتر است از آن كس كه به سوى خدا دعوت مىكند، و عمل شايسته انجام مىدهد.

(28). نحل / 125: (اى پيامبر) با حكمت و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعود كن.

(29). آل عمران / 164:... و كتاب و حكمت به آنها بياموزد.

(30). مقصودش شهيد دوم است كه اين مطلب را در كتاب خود، منيه المريد، ص 3، چاپ ملحق به كتاب روض الجنان ذكر كرده است.

(31). طارق / 12: خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را. فرمان او پيوسته در ميان آنها فرود مىآيد تا بدانيد كه خداوند بر هر چيزى تواناست و علم او به همه چيز احاطه دارد.

(32). علق / 1 تا 5: بخوان به نام پروردگارت، همان كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كه به وسيله قلم تعليم فرمود، و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت.

(33). فصلت / 43: هيچ گونه باطلى نه از پيش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمى آيد.

(34). اعلى / 10: و بزودى آنهاكه از خدا مىترسند متذكر مىشوند.

(35). بقره / 269:... و به هر كس دانش عطا شده به خير فراوانى داده شده است.

(36). مريم / 12:... و ما فرمان نبوت در كودكى به او داديم.

(37). نساء / 54:... هر آينه ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم.

(38). مائده / 100: بگو پليد و پاكيزه برابر نيستند.

(39). آل عمران / 7: در حالى كه تفسير آنها را جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند.(40). انفال / 4 براى آنان درجاتى است نزد پروردگار گارشان.

(41). نساء / 95: خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد كردند بر قاعدان برترى بخشيده است.

(42). طه / 75: و هر كس مؤمن باشد و با عمل صالح در پيشگاه او حاضر شود درجات عالى براى اوست.

(43). آل عمران / 7:. راسخان در علم مىگويند ما به آن ايمان آورديم.

(44). اسراء / 109: آنها به سجده مىافتند و اشك مىريزند.

(45). اسراء / 107: آنان كه پيش از اين علم و دانش به آنها داده شده است..

(46). سنن ابن ماجه به شماره 220 و مصابيح، بغوى، ج 1، ص 20 بخش اول حديث را ذكر كرده اند و مسند كبير طبرانى؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 121، الترغيب، بزاز، ج 1، ص 92؛ بحار، علامه مجلسى به نقل از غوالى اللئالى اين حديث را با بخش دوم آن روايت كرده اند.

(47). كافى، ج 1، ص 32؛ ابن ماجه به شماره 223، ابوداوود، ج 2، ص 285، و ترمذى در حديثى طولانى از ابوالدرداء آن را در ابواب علم ذكر كرده است.

(48). كافى، كلينى، ج 1، ص 34؛ امالى، صدوق، ص 37 با ذكر جمله: «هر كس در آسمان و زمين است»؛ سنن، ابوداوود، ج 2، 285 به همان گونه كه در متن است.

(49). كنز الفوائد كراجكى، ص 214 جزئى از مواعظ لقمان است.

(50). امالى، مفيد، ص 22، خصال، صدوق؛ نوادر، راوندى؛ مصابيح، بغوى، ج 1، ص 22؛ سنن، ترمذى باب: «آنچه در برترى فقه بر عبادت وارد شده است» از ابواب علم.

(51). شعب الايمان بيهقى، تيسير الوصول، زرين، ج 3، ص 151؛ مشكاة المصابيح، ص 36.

(52). تاريخ نيشابور، حاكم از حديث ابى الدرداء.

(53). ابونعيم در باب فضيلت عالم عفيف از حديث ابن عباس آن را روايت كرده است.

(54). طبرانى از حديث ابى الدرداء.

(55). مسند، احمد به شماره 7487؛ مصابيح، بغوى، ج 1، ص 20.

(56). فقيه، صدوق، ص 584 و امالى او؛ امالى، شيخ مفيد؛ بحار، ج 2، ص 14 و 16؛ روضه الواعظين، فتال، ص 13.

(57). العلم، ابن عبدالبر، از ابن عمر، مشكاة المصابيح، ص 36 از ابى الدرداء، الالقاب شيرازى از ابى الدرداء و نيز البيان و التعريف، ج 2، ص 215.

(58). كافى، كلينى، ج 1، ص 49، ابن عبدالبر از حديث انس. كامل، ابن عدى؛ الجامع الصغير، سيوطى.

(59). خطيب از حديث عبدالله بن جزء آن را روايت كرده است.

(60). الكافى الشاف، حافظ عسقلانى؛ العلم، ابن عبدالبر بدون ذكر سند.

(61). الجامع الصغير، ابن عبدالبر از حديث معاذ.

(62). ابن عبدالبر و ابونعيم از حديث ابن عباس روضة الواعظين فتال ص 9، تحف العقول ابن شعبه حرانى به طور مرسل ص 50.

(63). الاوسط طبرانى، العلم ابن عبدالبر، مجمع الزوائد ج 1 ص 136 و غير آن.

(64). ترمذى در باب فضيلت فقه بر عبادت، از ابواب علم، به نقل از ابى امامه.

(65). سنن، ابوداوود، ج 2 ص 285، امالى، صدوق ص 37.

(66). سنن، ابن ماجه به شماره 4209؛ قرب الاسناد، حميرى، ص 31.

(66). دارقطنى و بيهقى، الاوسط، طبرانى، الترغيب، ج 1، ص 102؛ مجمع الزوائد، ج 1، 121.

(68). الاوسط طبرانى، بخش اول حديث، معاجيم سه گانه بخش آخر حديث.

(69). ابن عدى از حديث ابوهريره؛ ابى يعلى از حديث عبدالرحمان بن عوف؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 132.

(70). طبرانى از حديث حزام بن حكيم از عمويش و به قولى از پدرش نقل كرده؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 127؛ العلم، ابن عبدالبر؛ المختصر، ص 18.

(71). الفردوس، ديلمى؛ حافظ عسقلانى گفته است: ابويعلى، ابن عدى آن را روايت كرده اند؛ العلم، ابن عبدالبر؛ الكشاف، ج 4، ص 393؛ اصفهانى، الترغيب، ج 1، ص 102.

(72). العلم، ابن عبدالبر از حديث انس؛ المختصر، ص 23، الفردوس، ديلمى؛ كنوز الحقائق، عبدالروف المناوى، باب قاف

(73). الكبير، طبرانى، الترغيب، ج 1، ص 151؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 126.

(74). مقصودش شهيد دوم در كتاب منية المريد است.

(75). صحيح، بخارى، ج 1، ص 28؛ ابن ماجه، شماره 220؛ سنن، ترمذى، حديث اول از ابواب علم، ج 10، ص 113 و پيش از اين مذكور شد.

(76). الكبير، طبرانى؛ الترغيب، ج 1، ص 96؛ العلم، ابن عبدالبر؛ المختصر، ص 23؛ سنن، دارمى، ج 1، ص 97، از حديث واثلة بن اسقع؛ مشكاة المصابيح، ص 36 به نقل از نامبرده.

(77). حديث مذكور را تنها در منية المريد، ص 5 يافته ام.

(78). حديث مذكور را تنها در منية المريد، ص 5 يافته ام.

(79). سنن دارمى، ج 1، ص 100؛ رياضة المتعلمين ابن سنى، المغنى.

(80). الاوسط طبرانى؛ الترغيب، ج 1، ص 102 و در آن زياده اى است؛ الروضه، ابن فتال، ص 16.

(81). باب علم از ابواب برترى فقه بر عبادت ترمذى، ج 10، ص 157، مصابيح السنه، بغوى، ج 1، ص 122؛ در المنثور، ج 6، ص 250، بخش نخست اين حديث را عبدالحميد بن مكحول روايت كرده است.

(82). باب علم در فضيلت طلب علم، ترمذى، ج 1، ص 116؛ كنوز الحقائق، عبدالرووف المناوى؛ الجامع الصغيرر سيوطى به نقل از او؛ دارمى، مشكاة المصابيح، ج 1، ص 34.

(83). امالى، مفيد، بحار، ج 1، ص 182.

(84). سنن ابوداوود، ج 2، ص 281، صحيح، مسلم، ج 7، ص 122.

(85). روضة العقلاء، ابن حبان، ابن عبدالبر از حسن بصرى؛ كنوز الحقايق از طبرانى.

(86). الاوسط، طبرانى؛ الترغيب، ج 1، ص 101، الفقيه، صدوق، ص 591، المجالس، بحار، ج 2، ص 144.

(87). صحيح، بخارى، ج 1، ص 130.

(88). سنن ابن ماجه، شماره 4208، بخارى، مسلم، نسائى از ابن مسعود؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 350.

(89). سنن ترمذى، ابواب العلم، ج 10، ص 148؛ مسلم، الترغيب، ج 1، ص 120؛ دارمى، ج 1، ص 127.

(90). المصابيح، بغوى، ج 1، ص 20؛ المختصر، ابن عبدالبر، 14، از حديث ابوهريره.

(91). سنن ابن ماجه، شماره 241.

(92). سنن، دارمى، ج 1، ص 97، از ابن مسعود و اين جزئى از حديث ابوالدرداء مىباشد، ترمذى، ابن ماجه، ابوداوود و جز آنها.

(93). الجامع الضغير، باب الطاء، از شعب الايمان، بيهقى و عقيلى؛ الكبير، طبرانى؛ الفردوس، ديلمى؛ الكامل، ابن عدى؛ روضة الواعظين، ابن فتال، ص 16، تاريخ، خطيب، ج 9 ص 346.

(94). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 23، از حديث ابو سعيد خدرى.

(95). سنن، ابوداوود، ج 2، ص 285؛ مسند، احمد، به شماره 7421.

(96). الجامع الصغير، باب النون، از حليه، ابونعيم.

(97). سنن، ابن ماجه، به شماره 222.

(98). الكبير، طبرانى؛ الترغيب، ج 1، ص 100؛ روضه الواعظين، ص 15، منتخب كنزالعمال درهامش المسند، ج 4، ص 32، از انس با اندك تغيير.

(99). الكبير، طبرانى؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 125.

(100). مسند كبير، طبرانى؛ الترغيب، ج 1، ص 101؛ الدر المنثور، ج 1، ص 350؛ روضه الواعظين، ص 12.

(101). الجامع الصغير، باب ميم به نقل از طبرانى در اوسط، سنن دارمى، ج 1، ص 139.

(102). الكبير طبرانى، الترغيب، ج 1، ص 110؛ الجامع الصغير، باب ميم.

(103). شعب الايمان، بيهقى؛ الجامع الصغير، باب ميم؛ المختصر فى العلم، ابن عبدالبر، ص 31.

(104). سنن ابن ماجه، به شماره 243.

(105). العلم، ابن عبدالبر؛ المختصر ص 19؛ بصائر الدرجات صفار جزء اول.

(106). الكبير، طبرانى؛ الجامع الصغير، باب قاف.

(107). مستدرك، حاكم، ج 1، ص 91.

(108). الجامع الصغير باب الالف از طبرانى در اوسط، بحار، ج 1، ص 195، به نقل از الغوالى و روضه الواعظين، العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 26.

(109). المعالى، صدوق، ص 321، بخش اول حديث.

(110). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 25، از حديث عبدالله بن عمر، با اختلاف كمى در الفاظ.

(111). صفوان بن عسال (بدون نقطه)، مرادى طبق آنچه بغوى گفته ساكن كوفه بوده، و ابن ابى حاتم گفته است: او كوفى و از صحابه مشهور است، و احاديثى از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است. ابن سكن گفته است: حديث صفوان بن عسال درباره مسح بر كفش و فضيلت علم و توبه مشهور است، و بيش از سى تن از ائمه حديث آن را از عاصم روايت كرده اند (الاصابه) مىگويم: اين حديث را ابن عبدالبر در المختصر، ص 20 روايت كرده است، احمد در مسند، ج 4، ص 240، طبرانى و ابن حبان در صحيح خود، «الترغيب»، ج 1، ص 95، و حاكم در مستدرك، ج 1، ص 100؛ دارمى، ج 1، ص 101، آن را نقل كرده اند.

(112). سنن، ابوداوود، ج 2، ص 285؛ ابن ماجه، به شماره 223، روضه الواعظين، ص 12 و پيش از اين مذكور شد.

(113). از منيه المريد شهيد دوم نقل شده است.

(114). از منيه المريد شهيد دوم نقل شده است.

(115). بحار، ج 1، ص 166 و 171 آن را از امالى صدوق و شيخ مفيد نقل كرده؛ العلم، ابن عبدالبر المختصر ص 27.

(116). كافى، ج 1، ص 30.

(117). بصائر صفار.

(118). تنها در منيه المريد آمده است.

(119). خصال، صدوق، ج 1، ص 78، العلم، ابن عبدالبر؛ المختصر، ص 29، التحف، ابن شعبه، ص 170 به طور مرسل.

(120). تنها در منيه المريد به اين حديث دست يافتم.

(121). نهج البلاغه، ابواب الحكم، شماره 81.

(122). كافى، كلينى، ج 1، ص 35؛ در آن جا در جاى جمله «از حكيمان سخن گويد» كه ترجمه «القائل عن الحكماء» است. «القابل عن الحكما» آمده است كه به معناى پذيرنده از حكيمان است.

(123). كافى، ج 1 ص 35.

(124). همان ماءخذ، ص 33.

(125). همان ماءخذ، ص 35.

(126). همان ماءخذ، ص 39.

(127). همان ماءخذ، ص 35.

(128). منوسب به اعراب است؛ اين واژه مفرد ندارد، و مراد از آن باديه نشينانى است كه احكام دينى را فرا نمى گيرند.

(129). توبه / 122:... تا در دين آگاهى پيدا كنند، و به هنگامى بازگشت به سوى قوم خود آنها را بيم دهند، شايد (از نافرمانى خدا) دورى جويند، كافى، ج 1، ص 31.

(130). يعنى مانند اعراب باديه نشين نباشيد كه دين را نمى شناسند، و در پى فرا گرفتن آن نيستند، و از احكام آن غافل بلكه از آن ها و از ياد گرفتن آنها رو گردانند.

(131). كنايه است از خشم و عدم اعتناى خداوند نسبت به وى و سلب رحمت و فيض و احسان الهى از او، و حرمان وى از مقام قرب.

(132). كافى، ج 1، ص 31.

(133). همان ماءخذ ص 32.

(134). همان ماءخذ، ص 32، البصائر، ص 3.

(135). كافى، ج 1، ص 32، و پيش از اين مذكور شد.

(136). همان ماءخذ ص 33.

(137). كافى، ج 1 ص 38.

(138). همان ماءخذ، ص 38.

(139). همان ماءخذ، ص 38.

(140). همان ماءخذ، ص 32.

(141). مقصود شهيد دوم است كه مطلب فوق را در كتاب منيه المريد گفته است.

(142). بقره / 82: (و به ياد آوريد) هنگامى كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خدا نپرستيد، و به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و بينوايان نيكى كنيد.

(143). منية المريد، ص 9، به نقل از تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام.

(144). منظور شهيد دوم است كه در منية المريد گفته است.

(145). العلم، ابن عبدالبر؛ المختصر، ص 54؛ كافى، ج 1، ص 39.

(146). آل عمران / 48: و به او كتاب و تورات و انجيل مىآموزد.

(147). چنين آيه اى در قرآن نيست، شايد مراد آيه 113 سوره نساء باشد كه خداوند مىفرمايد: «و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و عملك ما لم تكن تعلم،» تا آخر.

(148). ظاهرا منظرو او شقيق بلخى است، چنان كه از گفتار فخر الدين رازى در تفسير آيه 30، از سوره بقره آشكار است.

(149). اين عقيده پيشينيان بوده است.

(150). كافى، كلينى، ج 8، ص 247.

(151). خصال صدوق، ج 1، ص 42 از حديث انس از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم.

(152). كافى، كلينى، كتاب قضا، باب ادب الحكم.

(153). اسراء/ 23: به آن دو اف نگوييد (يعنى: كمترين اهانتى به آنها روا مداريد.)

(154). مسند، احمد، ج 3، ص 14؛ 17، 26، 59 از حديث ابى سعيد خدرى؛ ج 4، ص 367 و 371، و ج 5، ص 182 و 189 با اندك تغييرى در الفاظ.

(155). نساء / 83: و اگر آن را به پيامبر و پيشوايان (كه قدرت تشخيص كافى دارند) ارجاع كنند از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد.

(156). نساء / 59: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را.

(157). خطاها و اشتباهاتى كه در گفتار غزالى و امثال اوست.

(158). اشاره به مثل معروف «عندالصباح يحمد القوم السرى» مردم كاروانى را كه در شب راه پيموده و رنج سفر برده در بامداد آن مىستايند.

(159). منها ج السنه، ابن تيميه، ج 4، ص 59.

(160). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 126.

(161). اسراء / 36: آنچه را نمى دانى پيروى مكن.

(162). انعام / 116:... تنها از گمان پيروى مىكنند.

(163). يونس / 36: گمان (انسان را) از حق بى نياز نمى كند.

(164). بقره / 169:... و اين كه آنچه را نمى دانيد درباره خدا بگوئيد.

(165). مائده / 49: و بايد در ميان آنها برابر آنچه خداوند نازل كرده حكم كنى، و از هوسهاى آنان پيروى مكن.

(166). نساء / 105: ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو ارائه داده داورى كنى.

(167). قسمتى از خطبه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم در حجه الوداع است كه گروهى از محدثان آن را نقل كرده اند، از جمله ابوعلى محمد بن احمد بن على فتال نيشابورى در الروضه، ص 119.

(168). صحيح، بخارى، ج 8، باب حوض از كتاب دعوت، ص 149.

(169). بحار، مجلسى، كتاب العلم، باب 14، از تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام.

(170). كافى، كلينى، ج 1، ص 374.

(171). كافى، كلينى، ج 1، ص 375.

(172). كافى، كلينى، ج 1، ص 375.

(173). كافى، ج 1، ص 376.

(174). سنن، ابن ماجه، به شماره 3753.

(175). ابن ابى حاتم به نقل از سدى، چنان كه در الدر المنثور است، ج 2، ص 200. معناى پرسش عتاب آميز مذكور اين است كه اطلاع بر احوال دل ميسر نيست. و بايد به ظاهر بسنده كردم.

(176). سنن، ابوداوود، كتاب جهاد، ج 2، ص 41، التاج الجامع الاصول، ج 4، ص 325، صحيح، بخارى، مسلم، ترمذى و نسائى.

(177). درباه آنچه خداوند سكوت كرده است شما نيز سكوت كنيد. حديث نبوى.

(178). او يعقوب بن ابراهيم بن حبيب انصارى كوفى مىباشد كه شاگرد ابوحنيفه و از پيروان او بوده، گفته شده وى نخستين كسى است كه به «قاضى القضاة» ملقب شده است. ابن خلكان درباره حالات او و داوريهاى او داستانهايى نقل كرده، وى در سال 182 هجرى بدرود زندگى گفته است (الكنى والالقاب نگارش محدث قمى) - م.

(179). مسند، احمد بن حنبل، ج 1، ص 200، به نقل از امام حسين بن على عليه السلام از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم.

(180). همان ماخذ، از حديث ابن مسعود.

(181). سنن ترمذى و ابن ماجه، چنان كه در المغنى است.

(182). سنن ترمذى و ابن ماجه، چنان كه در المغنى است.

(183). شعراء / 224: شاعران آنانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مىكنند.

(184). شعراء / 225: آيا نمى بينى آنها در هر وادى سر گردانند.

(185). شعراء / 226: و چيزى مىگويند كه عمل نمى كنند.

(186). «عياشى» آن را روايت كرده، چنان كه در مجمع البيان نيز ذيل آيه مذكور آمده است.

(187). باب النوادر، در پايان كتاب، ص 385.

(188). كافى، ج 2، ص 340، مولف در توضيح اين حديث گفته است:... زيرا علم به حقايق اشيا آن چنان كه هستند جز به تقوا و تهذيب نفس از اخلاق نكوهيده حاصل نمى شود. خداوند متعال فرموده است: اتقوا الله و يعلمكم الله يعنى تقوا پيشه كنيد تا خداوند شما را دانا كند، و تقوا تنها با ميانه روى در استفاده از حلال و دورى جستن از حرام حاصل مىشود، و اين امر جز با شناخت حلال و حرام ميسر نيست. بنابراين هرگاه كسى از حقايق اشيا خبر دهد، و شناختى نسبت به حلال و حرام نداشته باشد ناچار دورغگوست و ادعايش خلاف واقع است.

(189). اسراء / 14:... كافى است كه امروز خود حسابگر خويش باشى.

(190). عنكبوت / 64: زندگى واقعى سراى آخرت است اگر آنها مىدانستند.

(191). بخش اخير حديث در بحار، ج 2، ص 44، از كنزالفوائد كراجكى.

(192). نهج البلاغه، خطبه 84. شايد مراد از اين جمله فتنه هاى دنيا و گمراهيهاى آن باشد كه با تمسك به آنچه مايه نجات و هدايت است از آنها رهايى يافته است و ممكن است مقصود از محكمترين حلقه ها ايمان، و استوارترين ريسمانها پيروى اوامر الهى و متابعت راه هدايت باشد.

(193). همان ماءخذ، خطبه 218، ممكن است مراد از ابواب، اسباب تقرب به درگاه حق تعالى باشد كه عبارت از طاعات و ترك لذات است زيرا هر يك از آنها بابى از ابواب بهشتند، او از اين درها منتقل مىشود، تا به در بهشتى مىرسد كه قرارگاه امن و راحت است، و نيز امكان دارد كه ابواب عبارت باشد از لذات و خواهشهاى نفسانى كه انسان به مقتضاى طبع خواستار آنهاست. و راندن از اين ابواب كنايه باشد از اين كه تاءييدات الهى او را از آلودگى به آنچه نفس خواهان آن است باز داشته و از اين ابواب رانده شده، به باب سلامت كه سراى اقامت و بهشت جاويد است رسيده و به آن در آمده است.

(194). اين حديث معروف است، بحار، ج 9، چاپ سنگى، ص 475، و ج 7، ص 282، و ج 6، باب وصاياى پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم.

(195). رجال، نيشابورى؛ روضات الجنات، ضمن شرح حال كميل.

(196). مراد خشونت در خوراك و بستر و لباس، و شكيبايى بر روزه گرفتن و شب زنده دارى است. و نادانها از اين مراد گريزانند.

(197). نهج البلاغه، ابواب حكم، شماره 147.

(198). البصائر، صفار، ص 8؛ كافى، كلينى، ج 1، 401.

(199). اين حديثى معروف است، سفينه، ج 1، ص 646.

(200). بحار ج 6، ص 754.

(201). من جواهرى از علم خود را پوشيده مىدارم تا نادان حق را نبيند و ما را در فتنه نيندازد.

(202). و اين را ابوحسن عليه السلام به حسين عليه السلام و صى پيش از او به حسن عليه السلام سفارش كرد.

(203). اى بسا گوهر دانشى كه اگر آن را فاش كنم به من گفته مىشود: تو از بت پرستانى.

(204). و مردانى مسلمان خون مرا حلال خواهند شمرد و اين زشت ترين كار خود رانيكو خواهند دانست.

(205). فرقان / 44: آيا گمان مىبرى اكثر آنها مىشنوند يا مىفهمند؟ آنها فقط همچون چهارپايانند بلكه گمراهند.

(206). بصائر الدرجات صفار ص 9.

(207). بصائر الدرجات صفار ص 9.

(208). كافى كلينى ج 2 ص 219 با اندك اختلاف.

(209). بصائر الدرجات صفار ص 9.

(210). از اين جا تا آخر فصل در مصباح الشريعه است. باب 65، ص 43.

(211). فاطر / 28: و تنها دانشمندانند كه از خدا مىترسند.

(212). عنكبوت / 69: آنانى كه در راه ما جهاد كنند قطعا هدايتشان خواهيم كرد.

(213). كافى، ج 2، ص 74.

(214). در نزد شيعه اماميه مشهور است كه سحر در پيامبران عليه السلام كاگر نيست، زيرا سحر عملى شيطانى است و شيطان در پيامبران راه ندارد، خداوند فرموده است: ان عبادى ليس لك عليهم سلطان.

(215). رحمان / 5: خورشيد و ماه بر طبق حساب منظمى مىگردند.

(216). يس / 39: و براى ماه منزلگاههايى قرار داديم تا سرانجام به صورت شاخه كهنه (قوسى شكل و زرد رنگ) خرما در آيد.

(217). المسند الكبير، طبرانى، از حديث ابن مسعود، الكامل، ابن عدى، به نقل از او وثوبان، الجامع الصغير، باب الف، العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 117.

(218). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 117.

(219). نهج البلاغه، خطبه 77.

(220). كتاب حج باب روزها و اوقاتى كه سفر در آنها مستحب است، شماره 14.

(221). بحار، ج 14، ص 147، چاپ كمپانى به نقل از كتاب نجوم.

(222). كافى، ج 8، ص 195، در حديثى طولانى از عبدالرحمان بن سيابه.

(223). كافى، ج 8، ص 331.

(224). كافى، ج 1، ص 32، بازياده اى، امالى، صدوق، بحار، ج 1، ص 211، به نقل از امالى صدوق و سرائر؛ العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 107.

(225). منظور او كمال الدين بن ميثم بن على بن ميثم بحرانى است كه اين مطلب را در شرح خطبه 77 كتاب نهج البلاغه ذكر كرده است.

(226). نمل / 65: بگو كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از غيب آگاهى ندارند جز خدا.

(227). انعام / 59: كليدهاى عيب تنها نزد اوست و جز او كسى آنها را نمى داند.

(228). لقمان / 34: آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست، و اوست كه باران را نازل مىكند و آنچه در رحم مادران است مىداند و هيچ كس نمى داند فردا چه مىكند و در چه سرزمينى مىميرد.

(229). منابع اين حديث پيش از اين ذكر شده است.

(230). عراقى گفته است: حديث «ان من العلم جهلا» را ابواداوود از حديث بريده اخذ و نقل كرده و در ميان راويان آن افراد مجهولى است.

(231). مولا على بن سلطان محمد قارى در الموضوعات، ص 52 مىگويد عراقى گفته است: من براى اين حديث ماءخذى نيافته ام؛ مولف الفردوس آن را از حديث ابوالدرداء اخذ و نقل كرده و گفته است در حديث «العقل» به جال «العلم» آمده، و فرزند او در مسندش آن را ذكر نكرده، و به دنبال او برخى از متاءخرين گفته اند آنچه در الفردوس نقل شده است آن را ابن عساكر از ابى الدرداء روايت كرده و طبرانى آن را از ابن عمر با عبارت ««قيل الفقه خير من كثير العباده»» نقل كرده است.

(من مىگويم: در جامع الصغير باب قاف نيز با جمله قليل التوفيق خير من كثير العقل از ابن عساكر از ابى الدرداء روايت شده است.

(232). تحف العقول، ابن شعبه، ص 503 به طور مرسل.

(233). اعراف / 179: آنها دلهايى (عقلهايى) دارند كه با آن نمى فهمند (انديشه نمى كنند).

(234). حشر/ 13: وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست، اين به سبب آن است كه آنها گروهى نادانند.

(235). كافى، ج 2، ص 48؛ عراقى گفته است: اين حديث را ابونعيم در حليه، بيهقى در الزهد و خطيب در تاريخ خود با سندى ضعيف از حديث سويد بن حرث نقل كرده است.

(236). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 120، از على بن ابى طالب عليه السلام از پيامبر، سنن، دارمى، ج 1 ص 89 به سند خود از يحيى بن عباد از على عليه السلام؛ تيسير الوصول، ج 4، ص 162 از على بن ابى طالب عليه السلام، و رزين نيز آن را نقل كرده است.

(237). العلم، ابن عبدالبر، از حديث شداد بن اوس، المختصر، ص 121؛ منتخب كنزالعمال كه درهامش المسند است، ج 4، ص 36 از خطيب در المتفق و المفترق از شداد بن اوس. عراقى گفته است: در سند اين حديث صدقه بن عبدالله مىباشد كه ضعف او مورد اتفاق است، و حديثى مرفوع نيست، و آنچه در اين حديث صحيح است اين است كه اين قول ابى الدرداء است و بى قلامه از او نقل كرده كه گفته است: هرگز كسى فقيه كامل نمى شود...

(238). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 121.

(239). هيمن بخش از حديث را دارمى در سنن خود، ج 1، ص 89 به سند خود از حسن بصرى روايت كرده است.

(240). اگر اين گفتار درست باشد ديگر طلب سلامتى از خدا و درمان موردى ندارد، زيرا بر خلاف توحيد و مقام رضاست.

(241). فرقان / 43: آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را معبود خود برگزيده است.

(242). طبرانى از حديث ابن امامه آن را نقل، و المغنى نيز آن را روايت كرده است.

(243). انعام / 79: من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده است.

(244). انعام / 91: بگو خدا... سپس آنها را (در گفتگوهاى لجاجت آميزشان) رها كن.

(245). ذاريات / 55: و پيوسته تذكر ده، زيرا تذكر براى مؤمنان سودمند است.

(246). معانى الاخبار، ترمذى، عراقى نيز آن را ذكر كرده است، بغوى در مصابيح كتاب الدعوات، باب ذكر الله، ج 1، ص 149.

(247). عراقى مىگويد: اين حديث از طريق ابى هريره مورد اتفاق است، بدون ذكر «در هوا».

(248). ص 92، چاپ نجف.

(249). جامع الاخبار، فصل 20.

(250). عراقى در المغنى مىگويد: من اين روايت را بدين گونه نديده ام. احمد، ابى يعلى، ابن سنى و ابونعيم در كتاب رياضت از حديث عايشه به اسناد صحيح روايت كرده اند، كه وى به سائب گفته است: از سجع بپرهيز كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و اصحابش سجع به كار نمى بردند. در صحيح بخارى از قول ابن عباس نيز به همين گونه روايت شده است.

(251). چگونه ديه كسى را بدهيم كه آب و نان نخورده، بانگى بر نياورده و به دنيا نيامده است، اين گونه خونها هدر مىباشد.

(252). شعراء 224: شاعران آنهايى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مىكنند.

(253). شعراء / 224 آيا نمى بينى آنها در هر وادى سر گردانند.

(254). يس / 69: ما هرگز شعر به او (محمد ص) نياموختيم. و شايسته او نيست، اين (كتاب آسمانى) تنها ذكر و قرآن مبين است.

(255). سنن ترمذى، ابوااب الادب، احاديث درباره اين كه پاره اى از شعرها حكمت است، ج 10، ص 278.

(256). مقدمه صحيح، مسلم، ج 1، ص 9.

(257). صحيح، بخارى، ج 1، ص 43؛ الغيبة نعمانى؛ بحار، ج 2، ص 77. 258- المعانى و العلل، صدوق؛ بحار، ج 2، ص 66.

(259). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 55، سنن، دارمى، ج 1، ص 106، با اختلاف كمى در الفاظ.

(260). طه / 24: به سوى فرعون برو كه او سركشى كرده است.

(261). اعراف / 117: عصايت را بينداز.

(262). صحيح، بخارى، ج 3، ص 36؛ سنن، ابن ماجه شماره 1692؛ صحيح، مسلم، ج 3 ص 130.

(263). سنن، نسائى، ج 4، ص 145.

(264). ترمذى؛ ابن جرير طبرى، مقدمه تفسير ابوالفداء (اسماعيل كثير قرشى)، ص 2.

(265). مفردات، راغب، 252؛ الاتقان فى طبقات المفسرين، ج 2، ص 187.

(266). بقره / 269: و كسى را كه حكمت به او داده شده، بى شك خير بسيارى به او عطا شده است.

(267). مجمع الزوائد، ج 1، ص 185، المسند الكبير، بزاز، الترغيب، ج 1، ص 126.

(268). سنن، ابن ماجه، شماره 3987، صدر حديث، ج 1، ص 90 با الفاظ ديگر؛ العلم، ابن عبدالبر، تمام حديث را نقل كرده؛ لمختصر، ص 174؛ ترمذى، ج 10، ص 96.

(269). چنان كه در احياء العلوم آمده اينها از سخنان سفيان ثورى است.

(270). كافى، ج 1، ص 66.

(271). ابن ماجه، به شماره 4210.

(272). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 194.

(273). شعب الايمان، بيهقى، با اندك زيادتى، مشكاه المصابيح، ص 434، كافى، كلينى، ج 2، ص 121.

(274). سنن، ابن ماجه، به شماره 4175.275). مضمون اين حديث از مؤمنان عليه السلام روايت شده است، كافى، ج 2، ص 226، باب «مؤمن و نشانه ها و صفات او.»

(276). نجم / 32:... پس خودستايى نكنيد.

(277). حجرات / 12: و هرگز تجسس نكنيد، و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند.

(278). اصطلاح ادبى است، در لغت ذكرز ايام شباب است كه در آغازر چكامه هاى مدح آورده مىشده است سپس آغاز هر چكامه را هر چند در ذكر روزگار جوانى نباشد تشبيب گفته اند.

(279). طبرانى از حديث سلمان به سند ضعيف روايت كرده چنان كه در المغنى است.

(280). ابوداوود، ابن ماجه و ترمذى آن را نقل كرده اند، الترغيب، ج 1، ص 130.

(281). عنكبوت / 68: چه كسى ستمكارتر از آن است كه بر خدا دروغ بندد، يا حق را پس از آن كه به سراغش آمد تكذيب كند.

(282). زمر / 32: چه كسى از آن كه بر خدا دروغ بندد، و سخن راست را كه به سراغ او آمده تكذيب كند ستمكارتر است

(283). اعتقادات، ص 74، ملحق به شرح باب حادى عشر.

(284). مصباح الشريعه، باب 48.

(285). محمد / 30:... و حتما آنان را از طرز گفتار مىشناسى، توحيد، صدوق، ص 476، باب النهى عن الكلام و الجدال و المراء فى الله.

(286). توحيد، صدوق، ص 476.

(287). همان ماءخذ، ص 478.

(288). همان ماءخذ، ص 479.

(289). همان ماءخذ، 478.

(290). همان ماءخذ، ص 477.

(291). الكامل، ابن عدى، الصغير، طبرانى، شعب الايمان، بيهقى؛ الجامع الصغير، باب الالف؛ العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 84.

(292). الجامع الصغير، باب الالف، از ابن حبان و نسائى، مسند، احمد و مسند كبير، طبرانى.

(293). مسند، احمد، ج 2، ص 309. از حديث ابوهريره.

(294). در هيچ متنى اين حديث را با الفاظ مذكور نيافتم.

(295). توبه / 28: همانا مشركان نجسند.

(296). مسند، احمد، ج 4، 28، فقيه، صدوق، ج 1، ص 159، به شماره 744.

(297). شورى / 51: هيچ انسانى شايستگى ندارد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحى يا از پشت حجاب، يا پيام آورى مىفرستد.

(298). فاطر / 28: از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مىترسند.

(299). احزاب / 4: خداوند براى هيچ كس دو دل در درون وجودش نيافريده است.

(300). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 64.

(301). بحار، به نقل از عده الداعى، باب حق العالم، ج 1؛ شعب الايمان، بيهقى، به سند ضعيف از معاذ؛ الجامع الصغير، و در آن آمده است «چاپلوسى و حسد از اخلاق مؤمن نيست جز در طلب علم» از اين رو براى مؤمن سزاوار است كه در طلب دانش غبطه ورزد و چاپلوسى كند، و اين به معناى كثرت دوستى و رفاقت با معلم است تا حقايق را از او فرا گيرد، يا معلم در تعليم خود خلوص ورزد.

(302). دانش براى جوانمرد بلند همت پيكار است همچون سيل كه براى امكان مرتفع پيكار است.

(303). ق / 37: در اين تذكرى است براى آن كس كه عقل دارد، يا گوش فرا دهد و حضور يابد.

(304). كهف / 67 و 68:... تو هرگز با من نمى توانى شكيبايى كنى، و چگونه مىتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى.

(305). كهف / 69:... پس اگر مىخواهى به دنبال من بيايى از هيچ چيزى سؤال مكن تا آن را براى تو باز گو كنم.

(306). نحل / 43: اگر نمى دانيد از اهل اطلاع بپرسيد.

(307). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 65، ارشاد، مفيد، ص 111.

(308). احقاف / 11:... و چون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مىگويند اين يك دروغ كهن است.

(309). كسى كه داراى دهنى تلخ و بيمار است آب زلال را به دهنش تلخ مىيابد.

(310). مجادله / 11: خداوند آنها را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه از علم بهره دارند درجات عظيمى مىبخشد.

(311). زلزال / 7: و هر كس به اندازه ذره اى كار نيك كرده (پاداش) آن را خواهد ديد.

(312). واقعه / 90 و 91: اما اگر او از مقربان باشد، در روح و ريحان و بهشت پر نعمت است، و اما اگر از اصحاب يمين باشد (به او گفته مىشود) سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب اليمين هستند.

(313). واقعه / 92 و 93: پس با آب جوشان دوزخ پذيرايى مىشود، سپس سرنوشت او ورود در آتش جهنم است.

(314). او نيست مگر همچون فتيله اى افروخته مردم را روشنى مىدهد و خودش مىسوزد1

(315). سنن، دارمى، ج 1، ص 172، با همين الفاظ از ابى هريره؛ ابوداوود، ج 1، ص 2، از سلمان؛ سنن، ابن ماجه؛ صحيح، ابن حبان، مسند، احمد؛ سنن نسائى از ابى هريره؛ الجامع الصغير، باب الف، مشكاة المصابيح، ج 1، ص 42.

(316). حجرات / 10: مؤمنان برادرند.

(317). زخرف / 67: دوستان در آنروز دشمن يكديگرند جز پرهيزگاران.

(318). انعام / 90: بگو من بر اين رسالت مزدى نمى خواهم.

(319). سجده / 12: در حضور پروردگار خود سر به زير افكنده اند.

(320). عراقى گفته است: اين حديث جزئى از حديث ابى بكر بن شخير است كه عمر اخصر آن را از او روايت كرده، و بخش اخير حديث را كلينى در كافى، ج 1، ص 23، و صدوق در امالى، ص 250 نقل كرده اند.

(321). مسلم، در مقدمه صحيح، ص 9.

(322). در حديث كميل بن زياد با الفاظ ديگرى آمده كه پيش از اين ذكر شده است.

(323). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 56، به گونه اى مفصلتر.

(324). سنن، ابن ماجه، به شماره 264.

(325). نساء / 5: اموال خود را به تصرف بى خردان ندهيد.

(326). كسى كه دانش را به نادانان بخشد آن را ضايع ساخته است و كسى كه آن را از مستحقانش دريغ كند ستم كرده است.

(327). از صفتى كه خود مانند آن را مرتكب مىشود نهى مكن اگر اين كار را بكنى ننگ بزرگى دامنگير توست.

(328). بقره / 44: آيا مردم را به نيكى دعوت، اما خودتان را فراموش مىكنيد؟

(329). سنن، ابن ماجه، به شماره 203.

(330). غوالى اللئالى، كتاب النوا در فى جمع الاحاديث، ص 18؛ خصال، صدوق، باب دوم مضمون اين حديث را به گونه اى مفصاتر نقل كرده است.

(331). الصغير، طبرانى، الكامل، ابن عدى، شعب الايمان، بيهقى؛ الجامع الصغير، باب الف.

(332). عراقى گفته است: ابن حبان آن را دركتاب روضة العقلاء، بيهقى در مدخل نقل كرده است.

(333). العلم، ابن عبد البر؛ المختصر، ص 90، با تقديم و تاخير؛ سنن، دارمى، ج 1، ص 102.

(334). ابن ماجه، به شماره 259؛ سنن، دارمى، ج 1، ص 104، از مكحول.

(335). مستدرك، حاكم، از حديث انس، المغنى.

(336). مسند، احمد، جلد 5، ص 145، از حديث ابوذر با اختلاف كمى در الفاظ.

(337). الفردوس، ديلمى، از على عليه السلام؛ الجامع الصغير، باب ميم.

(338). ما آن را در هيچ يك از اصول نديده ايم.

(339). كافى، ج 1، ص 44، به شماره 1.

(340). كافى، ج 1، ص 46، به شماره 1.

(341). همان ماخذ، ص 45، به شماره 6.

(342). همان ماخذ، ص 44، به شماره 4.

(343). همان ماخذ، ص 47، به شماره 6.

(344). همان ماخذ، ص 44، به شماره 2.

(345). همان ماخذ، ص 44، به شماره 3.

(346). همان ماخذ، ص 46، به شماره 4، العلم، ابن عبد البر؛ المختصر، ص 92.

(347). همان ماخذ، ص 46، به شماره 4، العلم، ابن عبد البر؛ المختصر، ص 92.

(348). همان ماخذ، ص 46، به شماره 5.

(349). همان ماخذ، ص 49، به شماره 5.

(350). همان ماخذ، ص 47، به شماره 1.

(351). همان ماخذ، ص 47، به شماره 2.

(352). ابواب السبعه

(353). نساء / 144: منافقان در پايين ترين طبقه دوزخ قرار دارند.

(354). بقره / 146: آنان (پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم) را همچون فرزندان خود مىشناسند.

(355). بقره / 89: هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از پيش شناخته بودند نزد آنها آمد به او كافر شدند.

(356). اعراف / 175: و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم، ولى سرانجام از دستور آنها خارج گشت.

(357). اعراف / 176: او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى دهانش را باز و زبانش را بيرون خواهد كرد، و اگر او را به حال خود واگذارى باز همين كار را مىكند.

(358). العلل، صدوق؛ بحار، ج 2، ص 107، در آن جا آمده است: «ميان من و خودت عالمى را كه شيفته دنياست قرار مده كه تو را از راه من باز مىدارد.»

(359). شبان گوسفند را از آسيب گرگ نگه مىدارد پس چگونه بود هر گاه گرگان شبان گوسفندان باشند.

(360). اى گروه قاريان (عالمان) اى كسانى كه به منزله نمك شهر هستند، هر گاه نمك فاسد شود، چه چيزى آن را اصلاح مىكند.

(361). بخش اول اين حديث را ابن شيخ در امالى خود، ص 130، و تمامى آن را دارمى در سنن، ج 1، صلّى الله عليه وآله، 103 روايت كرده اند.

(362). سنن، ابو داوود، ج 2، ص 209؛ العلم، ابن عبدالبر، از ابى هريره؛ المختصر، ص 90.

(363). ال عمران / 187: و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خداوند از اهل كتاب پيمان گرفت كه حتما آن را براى مردم آشكار سازيد و كتمان نكنيد، اما آنها آن را پشت سر افكندند و به بهاى اندكى مبادله كردند

(364). آل عمران / 199: برخى از اهل كتاب كسانى هستند كه به خداوند و آنچه بر شما نازل شده و آنچه بر خود آنان نازل گرديده ايمان دارند و در برابر خداوند خاضعند، و آيات خدا را به بهاى ناچيزى نمى فروشند، پاداش آنها نزد پروردگارشان است.

(365). المختصر، فى العلم، ابن عبدالبر، ص 90 از حديث ابوالدرداء.

(366). صف / 3: نزد خداوند بسيار خشم آور است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد.

(367). هود / 88: من هرگز نمى خواهم شما را از چيزى باز دارم كه خودم مرتكب مىشوم.

(368). المغنى، ابن حبان، از حديث انس.

(369). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 91.

(370). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 96.

(371). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 97.

(372). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 97.

(373). عراقى گفته است: اين حديث در الجامع از حديث انس است.

(374). انبيا / 18: واى بر شما از آنچه (خدا را) توصيف مىكنيد.

(375). كافى، ج 1، ص 49، به شماره 6.

(376). همان ماخذ، ص 36 به شماره 2، روايت بعدى، ص 45، به شماره 5.

(377). باب 62، ص 41.

(378). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 97.

(379). نازعات / 40: و اما كسى كه از مقام پروردگارش ترسان بوده و نفس را از هوسها بازداشته بهشت جايگاه اوست.

(380). نحل / 96: آنچه نزد شماست فانى مىشود، و آنچه نزد خداست باقى مىماند.

(381). حجرات / 13: همانا گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست.

(382). زخرف / 32: ما معيشت آنها را در زندگى دنيا ميان آنان تقسيم كرديم.

(383). فاطر / 6: شيطان دشمن شماست. او را دشمن خود بدانيد.

(384). هود / 6: هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اين كه روزى او بر خداست.

(385). طلاق / 3: و هر كس بر خدا توكل كند خداوند او را كفايت خواهد كرد.

(386). احزاب / 21: براى شما در زندگى پيامبرخدا (صلّى الله عليه وآله،) سرمشق نيكويى بود.

(387). خطبه 159، نهج البلاغه، آغاز آن: امره قضاء و حكمه.

(388). قصص / 24: پروردگارا هر خيرى را بر من فرود آورى بدان نيازمندم.

(389). باب «فضل فقراء المسلمين» ج 2، ص 261، شماره 4.

(390). الكبير، طبرانى، از ابن عباس؛ الجامع الصغير.

(391). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 85؛ مسند، احمد، ج 6، ص 295؛ الجامع الصغير باب سين، از سنن ابوداوود، صدر حديث.

(392). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 87.

(393). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 88، با عبارت ديگر، منية المريد شهيد دوم، با همان عبارت نقل كرده است.

(394). ابدال جمع بدل اصطلاح عرفانى است، صاحب نفحات گويد: زمين را هفت اقليم است و هر يك از آن هفت اقليم را يك تن از بندگان خدا محافظت كند، و آنها را ابدال نامند. قيصرى گويد: ابدال كسانى هستند كه بواسطه عارى شدن از قيود مادى و رفع حجاب ظلمت و ماده مىتوانند به صور و اشكال مختلف نمودار شوند، و بالاخره رجال هفت گانه اولياء الله را ابدال گويند كه مرتبه آنها پايين تر از مرتبه قطب است. (فرهنگ معارف اسلامى). - م.

(395). مقصود شهيد دوم است كه آن را در «منية المريد» ذكر كرده است، ص 21 چاپ ملحق به روض الجنان.

(396). رجال نجاشى.

(397). خطيب بغدادى در باب اسامى كسانى كه از مالك روايت و به طور موقوف از ابن عمر نقل كرده اند، آن را ذكر كرده است، و ابو داوود و ابن ماجه از حديث عبدالله بن عمر مرفوعا با اختلافى آن را نقل كرده اند.

(398). العلم، ابن عبدالبر، المختصر، ص 125

(399). كافى، ج 1، ص 43، شماره 7.

(400). همان ماخذ، ص 42، شماره 6.

(401). باب 63، ص 41.

(402). حلية الاولياء، ابونعيم، از حديث انس (المغنى).

(403). انعام / 59 و كليدهاى غيب نزد اوست.

(404). ماخذ آن پيش از اين ذكر شده است.

(405). كافى، ج 2، س 352؛ تيسير الوصول، ج 3، ص 293، ابن ربيع شيبانى از بخارى.

(406). معرفة العلم (شناخت علم) نهج البلاغه، ج 6، ص 1154، چاپ فيض الاسلام. - م.

(407). عراقى گفته است: بيهقى در زهد، و خطيب در تاريخ خود آن را از حديث ابن مسعود روايت كرده است.

(408). ابن ابى الدنيا در باب يقين، و نيز عراقى آن را ذكر كرده اند؛ محاسن، برقى، ص 248، به شماره 254 از امير مؤمنان عليه السلام آن را روايت كرده، كه در خطبه خود فرموده است: «از خداوند يقين بخواهيد و از او عافيت مسالت كنيد.»

(409). عراقى گفته است: ترمذى حكيم در نوا در آن را از انس با سندى مبهم ذكر كرده است.

(410). كافى، كلينى، ج 2، ص 51، به شماره 2، در حديث: و ما فسم فى الناس شى ء اقل من اليقين، و به شماره 4: فما اوتى فى الناس اقل من اليقين، ابن عبدالبر آن را در العلم، از حديث معاذ با عبارت: ما انزل الله شيئا اقل من اليقين روايت كرده اند، و من تمام حديث را در هيچ ماخذى نيافتم.

(411). سقمونيا يكى از اقسام نيلوفر است كه از ريشه آن صمغى به نام اسكامونه به دست مىآيد كه مسهلى بسيار قوى است (احياء علوم الدين). - م.

(412). جوهرى مىگويد: فرار به ضم فاست و گاهى هم مفتوح مىشود، و معناى اين مثل اين است كه: ديدن آن اسب تو را بى نياز مىكند از اين كه او را آزمايش كنى، و دندانهايش را بنگرى.

(413). همان ماخذ، ص 36، شماره 1.

(414). همان ماخذ، ص 36، شماره 4.

(415). همان ماخذ، ص 37، شماره 6.

(416). منظورش شهيد دوم است كه در كتاب «منية المريد» گفته است.

(417). در هيچ ماخذى به اين روايت و روايت بعد از آن دست نيافتم.

(418). خطبه 16، نهج البلاغه، با اختلافى زياد.

(419). كافى، ج 1، ص 54، شماره 6.

(420). آل عمران / 199: در برابر (فرمان) خداوند خاضعند، و آيات خدا را به بهاى ناچيزى نمى فروشند.

(421). شعراء / 215: و بال و پر خود را براى مؤمنان ى كه از تو پيروى مىكنند بگستر.

(422). آل عمران / 159: از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم (و مهربان) شدى.

(423). قصص / 80: كسانى كه علم و دانش به آنها داده بود گفته واى بر شما ثواب الهى بهتر است براى آنانى كه ايمان آورده اند.

(424). انعام / 125: كسى را كه خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى (پذيرش) اسلام گشاده مىسازد.

(425). درالمنثور، ج 3، ص 44.

(426). بدى را شناختم نه به خاطر بدى بلكه براى پرهيز از آن و هر كس از مردم بدى را نشناسد در آن مىافتد.

(427). صحيح، بخارى، ج 9، ص 65، با الفاظى ديگر.

(428). مسند، احمد، ج 5، ص 386 و 388 و 390؛ صحيح مسلم، ج 8، ص 173.

(429). آل عمران / 13: در اين عبرتى است براى صاحبان چشم و بينش.

(430). راهها مختلف است و راه حق يكى است پويندگان راه افرادى هستند.

(431). شناخته نمى شوند و مقصد آنها دانسته نيست آنان آهسته گام بر مىدارند و ميانه رو هستند.

(432). و مردمان از آنچه درباره آنها اراده شده است غافلند اكثر آنها از راه حق بى خبر و خفته اند.

(433). اين گفته خلاف چيزى است كه بزرگان به آن تصريح كرده اند، زيرا آنان گروهى از صحابه را داراى مجموعه هايى از حديث دانسته اند، براى سلمان فارسى صحابى كتاب حديث جاثليق رومى را ذكر كرده اند كه پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم پادشاه روم او را به مدينه فرستاد، در اين مورد به فهرست شيخ طوسى مراجعه شود. همچنين براى ابوذر غفارى كتاب خطبه را نقل كرده اند كه وقايع پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم در آن تشريح شده است. براى رافع غلام پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم كتاب السنن و الاحكام و القضا يا را ذكر كرده اند. و نيز نوشته اند امير مؤمنان على عليه السلام داراى كتابى بوده كه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به او املا فرموده، و آن حضرت آن را در صحيفه اى به نگارش درآورده و هر حلال و حرامى در آن مذكور بوده است. نيز براى امير مؤمنان عليه السلام صحيفه اى در ديات ذكر كرده اند كه آن را بر غلاف شمشير خود آويزان مىكرده، و بخارى مطالبى از آن در صحيح خود نقل كرده است، همچنين كتابى به نام الفرائض به او نسبت داده اند؛ به رجال، نجاشى، ص 5 و ص 255، در ترجمه محمد بن عذافر؛ صحيفة الرضا، ص 118، به شماره 135؛ صحيح بخارى، باب كتابة العلم، حديث نخست، ج 1، ص 38؛ باب اثم من تبراء من مواليه، ج 8 و ص 192، و مسند، احمد، ج 1، ص 151 مراجعه شود. ابن شهر آشوب گفته است: نخستين كسى كه در حديث كتاب نوشته امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است، رواياتى كه از طريق شيعه و سنى در دست است و به اين موضوع اشاره دارد مويد اين مطلب است، به كافى، ج 7، ص 330 و بصائر الدرجات، ج 4، باب اول مراجعه شود.

(434). حديث موقوف آن است كه از مصاحب معصوم نقل شود، چه سلسله سند به صحابى متصل باشد چه منفصل، و حديث مسند آن است كه سلسله آن در جمع مراتب تا به معصوم مذكو باشد (علم الحديث استاد شانه چى). - م.

(435). سنن، ابن ماجه، به شماره 46؛ شيخ طوسى در امالى خود به طور مسند از ابى عبدالله (عليه السلام) از پدرش از جابربن عبدالله از پيامبر (صلّى الله عليه وآله،)؛ بحار، ج 2، ص 301؛ مسند، احمد، ج 3،

(ص 310، 319 و 371

(436). تحف العقول، ص 30، الجامع الصغير، باب الطاء، كافى، ج 2، ص 144.

(437). تلحين به آوازخوش خواندن و تغيير دادن تلفظ كلمه براى زيبايى صداست. - م.

(438). جامع الصغير، باب ميم؛ مسند، احمد، ج 6، ص 270.

(439). عراقى گفته است: اين حديث را دارقطنى درالافراء از حديث انس به سندى ضعيف نقل كرده است.

(440). ما به مدرك اين حديث دست نيافتيم.

(441). ما اين حديث از جز در النهايه ابن اثير نيافته ايم. در حديث منقول از على عليه السلام آمده است: بهترين افراد اين امت آنهايى هستند كه روش ميانه را بر مىگزينند، و در اين معنا رواياتى از اهل بيت عليهم السلام وارد است از جمله آنها اين كه «شما پشتى ميانه باشيد تا تندرو به شما باز گردد، و عقب مانده به شما بپيوندد. كافى ج 2، ص 75.

(442). انعام / 70: كسانى كه دين خود را به بازى و سرگرمى گرفتند

(443). فاطر / 8: آيا كسى كه عمل بدش براى او زينت داده شده است و آن را خوب و زيبا مىبيند.

(444). ابو محمد سهل به عبدالله تسترى از اكابر صوفيه است. وى با ذوالنون مصرى ديدار كرده، و مدتى در بصره و آبادان اقامت داشته و در سال (200 هجرى متولد و در 273 يا 283 در بصره وفات كرده است. (الكنى و الالقاب محدث قمى) - م.

(445). كهف / 28: و از كسانى كه دلشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن.

(446). خليلى آن را از مشايخ خود روايت و ابن نجار از ابى رافع نقل كرده است، جامع الصغير باب شين، عراقى گفته است: ابن حبان در باب ضعفاء از حديث ابن عمر، و ابو منصور ديلمى از حديث ابى رفع آن را روايت كرده اند.

(447). نور / 35: خداوند نور آسمانها و زمين است.

(448). شورى / 52: همچنين بر تو نيز ورحى را به فرمان خود وحى كرديم.

(449). انعام / 122: آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم

(450). تعميم اين تاءويل درست نيست و مواردى وجود دارد كه آن را نقض مىكند، مانند: الحمد الله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور. (انعام / 20)

(451). بقره / 257: آنها را از تاريكيها به روشنى مىبرد

(452). بخشى از آن را كراجكى در كنزالفوائد ذكر كرهخ است، بحار، ج 1، ص 160؛ عراقى گفته است: داوود بن محبر در كتاب عقل آن را از حديث ابوهريره نقل كرده، و آن در مسند حرث بن ابى السامه از داوود روايت شده است.

(453). محاسن، برقى، ص 192؛ كافى، كلينى، ج 1، ص 26، به شماره 26؛ اختصاص، مفيد، ص 244؛ اوسط، طبرانى، به نقل از عايشه به سندى ضعيف.

(454). حيز اصطلاح فلسفى است، و در معنا و فرق آن با مكان فلاسفه اختلاف است، بعضى آن را با مكان مترادف دانسته اند (فرهنگ معارف اسلامى). - م.

(455). عراقى گفته است: اين روايت را داوود بن محبر در كتاب العقل از حديث عمروبن شعيب از پدرش از جدش نقل كرده است. من مىگويم اين حديث را كلينى در كافى، ج 2، ص 103، به شماره 18 ذكر كرده است.

(456). كنزالفوائد، كرابكى؛ بحار، ج 1، ص 96.

(457). ملك / 10: اگر ما گوش شنوا داشتيم. يا تعقل مىكرديم جزء دوزخيان نبوديم.

(458). عراقى گفته است: داوود بن محبر و بغوى در معجم الصحا به از ابن عازب كه يكى از صحابه و غير از براء بن عازب است آن را به همان سندى كه ابن محبر ذكر كرده روايت كرده اند.

(459). كنزالفوائد، كراجكى؛ بحار، ج 1، ص 95.

(460). ابن محبر، از حديث ابن عمر (المغنى).

(461). ابن محبر، از حديث ابى قتاده (المغنى).

(462). كافى، ج 1، ص 13، به شماره 11.

(463). آل عمران / 7: و جز صاحبدلان متذكر نمى شوند.

(464). كافى، ج 1، ص 10، شماره 2.

(465). همان ماخذ، ص 20، شماره 13.

(466). همان اخذ، ص 10 شماره 1.

(467). همان اخذ، ص 11 شماره 7.

(468). همان اخذ، ص 25 شماره 22.

(469). همان ماخذ، ص 25، به شماره 23.

(470). يعنى انسان كم عقل ميان مؤمن و كافر قرار دارد، زيرا از جهت اين كه دچار نارسايى عقل است، و اين از جمله مبعدات از حق تعالى است در مجموع مؤمن حقيقى كامل نيست، و از نظر اين كه اندكى از نور عقل كه مايه قرب خداوند است در او وجود دارد كافر حقيقى محض نمى باشد.

(471). يعنى بر آوردن مطلوب خود را از مخلوق مىخواهد، و اين به سبب كمى عقل و اعتقاد غلط اوست به اين كه حاجتش جز با مراجعه به مخلوق بر آورده نمى شود، از اين رو او را بزرگ مىشمارد، و خود را در برابر او خوار مىكند و وى را به خدايى مىگيرد، و اگر از كمال عقل برخوردار بود مىدانست كه نيت را براى خدا خالص كردن، و تنها نزد او حاجت بردن زودتر او را به مطلوب مىرساند.

(472). ج 1، ص 20، به شماره 14.

(473). كافى، ج 1، ص 11، به شماره 4.

(474). ابو عبدالله حارث بن اسد محاسبى از مشايخ بزرگ صوفيه، و اصلا از مردم بصره بوده، و به سال 243 در بغداد فوت كرده است (طرائق). م. 475- عقل را دو گونه يافتم: طبعى و سمعى.

(476). اگر عقل طبعى نباشد عقل سمعى سودى ندارد.

(477). چنان كه خورشيد سودى ندارد در آن هنگام كه چشم را توان ديدن نباشد.

(478). عراقى گفته است: ترمذى حكيم در النوا در آن را با سندى ضعيف از روايت حسن به نقل از شمارى از صحابه روايت كرده است.

(479). الحلية ابونعيم از حديث على عليه السلام؛ رساله معراجيه، ابوعلى سينا، ص 15؛ الصراط المستقيم، سيد داماد.

(480). العقل و الحكيم، داوود بن محبر؛ النوادر، ترمذى.

(481). زخرف / 35: و تمام اينها متاع زندگى دنياست، و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است.

(482). اين روايت و حديث بعدى را داوود بن محبر در كتاب العقل نقل كرده است (المغنى).

(483). كافى، ج 1، ص 11، شماره 3.

(484). همان ماخذ، ص 12، شماره 10.

(485). اعراف / 172: (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ذريه آنها را به گرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود: ) آيا من پروردگار شما نيستم گفتند: آرى.

(486). زخرف / 87: و اگر از آنها بپرسى چه كسى آنان را آفريده است قطعا مىگويند خدا.

(487). دوّم / 30: اين فطراتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده است.

(488). بقره / 221: شايد متذكر شوند.

(489). ص / 29: و صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند.

(490). مائده / 7: و به ياد بياوريد نعمت خدا را بر شما و پيمانى را كه موكدا از شما گرفت.

(491). قمر / 17: ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم آيا كسى هست كه متذكر شود.

(492). نجم / 11: قلب او در آنچه ديد هرگز دروغ نگفت.

(493). انعام / 75: و اين چنين ملكوت آسمانها را به ابراهيم نشان داديم.

(494). حج / 46: زيرا چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارد بينايى را از دست مىدهد.

(495). اسراء / 72: اما آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بودند در آن جا نيز نابينا هستند و گمراه تر.

(496). نور / 35...: نزديك است و بدون تماس با آتش فروزان شود.

(497). الالقاب شيرازى از حديث سهل بن سعد؛ مسند الاوسط الاصغر، طبرانى، از حديث على عليه السلام (المغنى)؛ در برخى نسخه هاست كه «... هر چه خواهى بكن كه جزاى آن را خواهى ديد».

(498). الالقاب شيرازى از حديث سهل بن سعد؛ مسند الاوسط الاصغر، طبرانى، از حديث على عليه السلام (المغنى)؛ در برخى نسخه هاست كه «... هر چه خواهى بكن كه جزاى آن را خواهى ديد».

(499). در دل من دميد.

(500). رطل و زنى برابر با 90 مثقال است.

(501). صاع وزنى برابر با 8 رطل است.

(502). بحار، مجلسى، ج 14، چاپ كمپانى، ص 346؛ اختصاص، مفيد، ص 42، (قسمتى از آن)، عراقى گفته است: ابن محبر از حديث انس تمامى آن را، و ترمذى حكيم در كتاب النوادر به طور مختصر آن را ذكر كرده اند.

(503). مائده / 15 و 16: از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمده است. خداوند به بركت آن كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند به راههاى سلامت هدايت مىكند، و از تاريكيها - به فرمان خود به سوى روشنايى مىبرد.

(504). نور / 35: خداوند نور آسمان و زمين است، مثل نور او... نورى است بر فراز نور.

(505). بقره / 171: (اين كافران در حقيقت) كرولال و نابينا هستند لذا آنان چيزى نمى فهمند.

(506). دوّم / 30: (اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده، در دگرگونى در آفرينش خداوند نيست، اين است دين محكم و استوار ولى اكثر مردم نمى دانند.

(507). نور / 35: خداوند هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مىكند.

(508). اسراء / 15:... ما هرگز (شخص يا قومى را) مجازات نمى كنيم مگر اين كه پيامبرى مبعوث كنيم.

(509). طه / 134: اگر ما آنها را پيش از آن (قبل از نزول قرآن) با عذابى هلاك مىكرديم (در قيامت) مىگفتند پرودگارا چرا براى ما پيامبر نفرستادى تا از آيات تو پيروى كنيم پيش از آن كه خوار و رسوا شويم.

(510). نساء / 83: اگر فضل و رحمت خداوند نبود همگى جز شمار كمى از شيطان پيروى مىكرديد.

/ 22