فصل: علم به قرآن منحصر به روايات معصومين عليهم السلام است - کتاب علم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کتاب علم - نسخه متنی

سیدمحمد صادق عارف

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل: علم به قرآن منحصر به روايات معصومين عليهم السلام است

مى گويم:

آنچه ابوحامد گفته است كه علم به معانى قرآن و تفسير آن تكيه بر نقل دارد درست است، ليكن منظور او از نقل، رواياتى است كه از صحابه و تابعانى نقل شده است كه قرآن را بيشتر بنابر آراى خود تفسير كرده اند؛ همانهايى كه روا نيست بر گفته ها و ديندارى آنها اعتماد كرد. اما اين كه گفته است علم مربوط به احكام قرآن و سنت اعم از ناسخ و منسوخ، عام و خاص و جز اينها از طريق علمى كه اصول فقه ناميده شده است دانسته مىشود، درست نيست، بلكه سزاوار و واجب اين است كه اين هم دو علم (تفسير و فقه) بايد از اهل آنها اخذ شود، و هيچ كس اهليت و شايستگى آن را ندارد جز كسانى كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم تمسك به آنها را پس از خود سفارش كرده و فرموده است: «من دو چيز گرانبها را ميان شما باقى مىگذارم، اگر به اين دو تمسك جوييد، پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد، و اين دو كتاب خدا و عترت من يعنى خاندان من است، و آنان هيچ گاه از يكديگر جدا نخواهند شد تا كنار حوض بر من وارد شوند.(154)

معناى اين كه آن دو از هم جدا نخواهند شد اين است كه علم قرآن نزد آنهاست، هر كس به آنها تمسك جويد به هر دو چنگ زده است، و آنان اولوالامرند كه خدا درباره آنها فرموده است: «و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم (155)» و نيز در خصوص آنها فرموده است: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (156)» منشاء اين خطاها و اشتباهات (157) اين است كه در آن هنگام كه حس جاه طلبى و رياست خواهى بر فرومايگان و منافقان عرب چيره شد، و آتش حسادت و رقابت در نفوس آنها شعله ور گرديد، وصايا و سفارشهاى پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم را در روز غديرخم و جز آن ناديده گرفتند، وصى آن حضرت و اوصياى پس از او را تنها گذاشته، دست از يارى آنان برداشتند در حالى كه آنان زمامداران حق، زبان صدق و راستى شجره نبوت، كانون رسالت، مركز آمد و شد فرشتگان، جايگاه وحى، كان علم، نشان هدايت، حجتهاى خدا بر مردم دنيا، گنجور اسرار وحى و تنزيل، معادن جواهر علم و تاءويل، امانتداران خداوند بر حقايق، جانشينان او بر خلايق، اولوالامرى كه خداوند به اطاعت از آنان فرمان داده اولوالارحامى كه پروردگار به پيوند به آنان امر فرموده: خويشاوندان پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم كه به دوستى آنها دستور داده شده، اهل ذكرى كه رجوع به آنان سفارش گرديده، سرورانى كه به دوستى و پيروى از آنها فرمان داده شده است، خاندانى كه خداوند پليدى را از آنها دور، و از (شرك و گناه) پاكيزه شان ساخته است، راسخان در علم كه همه علوم قرآن، چه تاءويل و چه تفسير نزد آنهاست، يكى از دو سببى كه هر كس به آن چنگ زد پيروز شد، يكى از دو چيز گرانقدرى كه هر كس به آنها تمسك جست از شبروانى است كه صبحگاه زبان به ستايش آنها گشوده خواهد شد،(158) آنانى كه مانند كشتى نوحند، هر كس سوار آن كشتى شد نجات يافت، و آن كه تخلف ورزيد غرق گرديد، كسانى كه چون به گفتار آيند سخن به درستى گويند، به آنها حكمت و فصال الخطاب (قدرت تميز حق از باطل) داده شده است، و معرفى شده اند تا دانسته شود چگونه بايد از در به خانه وارد شد.

هنگامى كه پيشينيان آنان را ترك كرده دست از يارى آنها كشيدند، امر بر آيندگان مشتبه شد، زيرا در موقعى كه آن ماجرا در سقيفه ميان صحابه رخ داد و با نيرنگ زدن به آنها جز دسته كمى از مؤمنان بقيه را فريفتند، مردم از ثقلين (عترت و قرآن) روى گردانيدند، و از اين دو راه روشن (نجدين) بدور افتادند، و در وادى حيرت و گمراهى سرگردان شدند، سالها در اين وضع به سر بردند، و در اين غفلت و نادانى تا آن زمان كه مقدر شده است باقى ماندند، در نتيجه علم مكتوم و پوشيده ماند، و اهل آن مورد ظلم و ستم قرار گرفتند، و هيچ راهى براى ابزار علم و دانش خود نداشتند، جز اين كه آن را پنهان بدارند، و يا در پرده از آن سخن گويند.

آن نسل سپرى شد، و نسل ديگر جاى آن را گرفت؛ نسلى كه به ولايت ائمه عليهم السلام آگاه نبود، و دشمنى آنان را نيز در دل نداشت، و نمى دانست چه كند، و دانش را از چه كسانى فراگيرد، ناگزير به گروههايى مجادله گر و هواپرست رو آورد؛ گروههايى نادان و شكاك، و پنداشت كه آنان دانايان و عالمانند، آنها با آراى خود آن نسل را فريب مىدادند، زيرا همه احاديثى كه اين هواپرستان و بدعت گذاران درباره حلال و حرام و واجبات و احكام از پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در دست داشتند، بنابر آنچه گفته اند(159) از چهار هزار تجاوز نمى كرد، و اين مقدار حديث براى آنها كافى نبود. از اين رو هر زمان حادثه اى روى مىداد، كه در برخورد با آن روايتى نداشتند، بر اساس اصول و قواعد مستند بر احاديثى كه از ساخته ها و افتراهاى رهبران و رؤساى آنهاست به استنباط حكم و بر صدور راءى مىپرداختند. (مثلا) براى اين كه آراى فاسد خود را رواج دهند، اين روايت را جعل كردند كه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به معاذ بن جبل به هنگامى كه او را روانه يمن ساخت، فرموده است: «به چه چيزى داورى مىكنى، پاسخ داد: به كتاب خدا، پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: درباره آنچه در كتاب نباشد؟ گفت به سنت، فرمود: نسبت به آنچه در سنت نباشد، گفت: با اجتهاد به راءى خودم داورى مىكنم، فرمود: سپاس ويژه خداوندى است كه فرستاده فرستاده اش را فقيه گردانيده است.»(160) اين روايت را قرآن ضمن بسيارى از آيات تكذيب مىكند، از جمله آنهاست: «و لاتقف ما ليس لك به علم (161) و: ان يتبعون الا الظن،(162) و: ان الظن لايغنى من الحق شيئا(163) و: و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون (164) و ان احكم بينهم بما انزل الله و لاتتبع اهوائهم (165) و: ان انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك الله (166)» در اين آيه خداوند نفرموده است: بما راءيت، يعنى به آنچه راى توست، زيرا اگر دين بر اساس راى مردم بود، راى پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم اولويت داشت بر راى كسانى كه معصوم نيستند، و آراى آنها به خطا و اشتباه نزديكتر است تا به صواب، زيرا قانونگذارى (در شرع) جز بر اساس وحى جايز نيست، كه فرموده است: «ان هو الا وحى يوحى،» و ما به حكم حديث نبوى صلّى الله عليه وآله وسلّم دستور داريم احاديثى را كه با كتاب خدا مخالفت دارد بر ديوار زنيم و آنها را دور اندازيم.

كوتاه سخن اين كه هواپرستان چشمها را بر هم نهادند، و ثقلين (كتاب و عترت) را ترك كردند، و در عقايد اسلامى بدعتهايى پديد آوردند، و در گرايشهاى خود فرقه فرقه شدند، و درباره احكام دين چيزهايى اختراع، و در آنها به راى خود حكم كردند، و از آنها فروع دقيق و نادرى كه به آنها هيچ نيازى نيست بيرون كشيده، بر طبق اميال خود نسبت به آنها فتوا دادند، تا آن جا كه بر اثر مخالفت با يكديگر كينه و دشمنى ميان آنها بروز كرد، و نيز تكاليف دينى را كم و زياد كردند، و در اين باره به تصنيف كتابهايى پرداختند، تا آنگاه كه اختلاف بسيار شد، و به سبب رواج اقوال و آراى نادرست بر كيان اسلام بيمناك شدند. در اين هنگام پادشاهانشان آنان را از گسترش دامنه اجتهاد منع، و مجتهدان را به چهار تن منحصر ساختند، و در اصول دين به اقوال مردى كه او را ابوالحسن اشعرى مىگفتند تكيه كردند، او به جبر و اين كه صفات خداوند زايد بر ذات اوست و همچنين هشت ذات قديم يا قدماى ثمانيه و چيزهايى جز اينها معتقد بود. پس از آن مردم به اين امر وفادار نماندند، و از آنچه منع شده بودند خوددارى نكردند، بلكه هوا پرستيهاى خود را گسترش دادند، و بر تعداد آراى خويش در هر قرنى پس از قرن ديگر افزودند، تا امر بدان جا كه رسيد انجاميد، اين در حالى بود كه امامان بر حق كه آنان را خداوند يكى پس از ديگرى جانشين پيامبر خود قرار داده است در ميان آنان بودند

در وصيت پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به سران عرب در حجه الوداع ضمن خطبه اى در غير خم، با حضور هفتاد هزار تن از مسلمانان - به تعداد قوم موسى عليه السلام به هنگامى كه هارون را ميان آنان جانشين خود كرد، و به ميقات پروردگارش رفت، و آنان گوساله را به خدايى گرفتند، طى سخنانى فرمود: «اى گروههاى مردم! همان گونه كه خداوند فرمان داده است نماز را بر پا داريد، و زكات را پرداخت كنيد، اگر روزگار بر شما به درازا كشيد، و كوتاهى يا فراموش كرديد، على ولى و سرپرست شما و بيان كننده (احكام الهى) براى شماست، همان كسى كه خداوند او را پس از من منصوب كرده، و او را از سرشت من آفريده است. او شما را از آنچه مىپرسيد خبر خواهد داد، و آنچه را نمى دانيد برايتان بيان خواهد كرد، آگاه باشيد حلال و حرام بيش از آن است كه آنها را بشمارم و معرفى كنم از اين رو در يك كلام به حلال امر و از حرام نهى مىكنم. ماءمورم از شما بيعت بگيرم، و معامله به سود شماست، كه آنچه را از جانب خداوند درباره على امير مؤمنان و امامان پس از او آورده ام بپذيريد؛ امامانى كه از من و على مىباشند گروهى بر پا دارنده حقند، و از جمله آنها مهدى است تا روزى كه قيامت بر پا شود، او بحق داورى مىكند. اى گروههاى مردم! هر حلالى كه شما را به آن دلالت، و هر حرامى كه شما را از آن نهى كرده ام، من از آن بازنگشته ام، و چيزى را تغيير نداده ام، هان آنها را به ياد آوريد و حفظ كنيد، و به يكديگر سفارش كنيد، و چيزى را دگرگون نسازيد.» اين حديث طولانى است.(167) و در آن مطالب ديگرى از اين قبيل است. اما آنان اين سفارش را كتمان كردند، و تبديل و تغيير دادند، خود گمراه شدند و ديگران را نيز گمراه كردند. پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بنابر آنچه خود آنان در كتابهايشان روايت كرده اند از اين حوادث خبر داده و فرموده است: «جمعى از اصحاب من در كنار حوض بر من وارد مىشوند به محض اين كه آنان را شناختم از نزد من باز مىگردند، من مىگويم اصحاب من كجايند (در روايتى مصغر آن اصحاب ذكر شده است) پاسخ داده مىشود: (اى پيامبر) تو نمى دانى آنها پس از تو چه حوادثى به وجود آوردند.»(168)

امير مؤمنان عليه السلام فرموده است: «اى گروه شيعيان ما، و اى مدعيان دوستى ما! از اصحاب راى پرهيز كنيد چه آنان دشمن سنتهايند، احاديث از چنگ آنها رها شده نمى توانند آنها را نگه دارند، و سنت آنان را درمانده كرده قادر نيستند آن را بفهمند، بندگان خدا را به بندگى گرفته اند، و اموال خدا را دست به دست مىگردانند، مردمان تسليم آنها شده، و مانند سگان از آنها فرمانبردارى مىكنند، با حق و اهل آن جدال مىورزند، و مانند امامان بر حق خود رانشان مىدهند، در حالى كه از كافرانى (يا نادانهايى) هستند كه لعنت شده اند، از چيزهايى كه نمى دانند مىپرسند، ليكن به نادانى خود اعتراف نمى كنند، از اين رو با آراى خود به مخالفت با دين برخاسته اند؛ آنان گمراهند، و ديگران را نيز گمراه مىكنند، اما اگر دين از طريق قياس مىبود مسح باطن پاها از ظاهر آنها سزاوارت بود.»(169)

چون علماى عامه و تصوف آنها از شناخت امام، و علم به مسائل حلال و حرام و واجبات و احكام چنان كه بايد، محروم ماندند، به انواع بدعتها و گمراهيها دچار، و در وادى جهل و حيرت سرگردان شدند، به طورى كه بسيار نقل مىشود كه يكى از اين عالمان صوفى با به جا آوردن اعمالى كه هيچ حاصلى براى او نداشته، تا چه حد زياده روى كرده و به خود رنج داده، و بسا در آنچه بر او واجب بوده تقصير كرده است. از اين رو ما بيشتر اقوال و افعال اين عالمان را كه غزالى در اين كتاب ذكر كرده، و احتياج به دليل دارد ترك كرديم، زيرا در نقل آنها هيچ سودى نبود.

امام كاظم عليه السلام درباره قول خداوند متعال؛ «و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله (170)» فرموده است: «يعنى كسى كه راى غير امامى از ائمه هدى عليهم السلام را دين خود قرار داده است.»(171)

امام باقر عليه السلام فرموده است: «هر كس عبادتى را آيين خود كند، و در آن خويشتن را به رنج اندازد، در حالى كه امام بر حقى نداشته باشد، كوشش او پذيرفته نيست، او گمراهى است سرگردان، و خداوند اعمال او را دشمن مىدارد.»(172)

و نيز از آن حضرت روايت شده كه خداوند فرموده است: «من هر كسى را كه پيرو اسلام است و معتقد به ولايت امامى ستمگر و غير الهى است هر چند نيكوكار و پرهيزگار باشد، او را عذاب مىكنم، و هر كس از رعاياى اسلام به ولايت امامى عادل و منصوب از جانب خداوند اعتقاد داشته باشد، هر چند خودش ستمگر و بدكار باشد او را مورد عفو قرار مىدهم.(173)

/ 22