فصل: شرح علم آخرت و نقل اخبار در اين باره
غزالى مىگويد:«اگر بگويى چنانچه ممكن نيست علم آخرت را به تفصيل بيان كنى به گونه اى فشرده و گذرا برايم شرح ده، بايد بدانى كه علم آخرت دو قسم است: يكى علم مكاشفه است و ديگرى علم معامله.قسم اول يعنى علم مكاشفه، عبارت از علم باطن است و آن غايت و مقصد همه دانشهاست. يكى از عارفان گفته است: هر كه را از اين علم بهره اى نباشد، بر او بيم سوء عاقبت دارم، كمترين بهره از اين علم تصديق آن و واگذار كردن آن به اهلش مىباشد. ديگرى گفته است: هر كس در او يكى از دو صفت كبر يا بدعت باشد از اين علم درى به روى او گشوده نخواهد شد. و نيز گفته اند: هر كه دنيا را دوست، و بر پيروى از هوا و هوسهاى خود اصرار داشته باشد، علم مذكور برايش تحقق نخواهد يافت، هر چند به ديگر دانشها دست يابد، و كمترين كيفر كسى كه اين علم را انكار كند محروم شدن از آن است.علم مكاشفه دانش صديقان و مقربان است، و آن عبارت از نورانيتى است كه در دل پس از تطهير و پاكيزه كردن آن از صفات نكوهيده ظاهر مىشود، و بر اثر اين روشنى امورى كه پيش از آن نام آنها را مىشنيده، و آنها را معانى مجمل و مبهمى مىانگاشته بر او مكشوف مىگردد، و در نتيجه امور مذكور براى او روشن مىشود، تا آن جا كه معرفت حقيقى به ذات حق تعالى و صافت كامله و افعال او، حكمت او در آفريدن دنيا و آخرت، سبب مترتب بودن آخرت بر دنيا، شناخت معناى نبوت و نبى، دانستن معناى وحى، دانستن معناى فرشتگان و شياطين، چگونگى دشمنى شيطان با انسان، چگونگى ظاهر شدن فرشته بر پيامبران و رسيدن وحى به ايشان، شناخت ملكوت آسمانها و زمين، شناخت دل و چگونگى برخورد سپاه فرشتگان و لشكر شياطين با آن، دانستن تفاوت ميان الهام فرشته و وسوسه شيطان، شناخت آخرت، بهشت، دوزخ، عذاب گور، صراط، ترازو و حساب برايش حاصل مىشود، همچنين معناى قول حق تعالى را كه فرموده است: «كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا(189) و: ان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون.(190)»معناى لقاى پروردگار و نظر بر رخسار كريم او، معناى تقرب به او و نزول در جوار او، معناى حصول سعادت به سبب همنشينى با ملاء اعلا، مجاورت با فرشتگان و پيامبران همه برايش روشن مىشود، و نيز معناى تفاوت درجات بهشتيان را درك مىكند، تا آن جا كه برخى از اين بهشتيان بعضى ديگر را مانند ستاره درخشان در فضاى آسمان مىبينند، و چيزهاى ديگرى كه شرح آنها به درازا مىانجامد، چه موقعيت مردمان پس از تصديق اصل اين امور از نظر درك معانى آنها مختلف است:عقيده برخى اين است كه همه اينها مثل است، و آنچه خداوند براى بندگان شايسته اش آماده ساخته نه چشمى آنها را ديده، نه گوشى شنيده و نه به دلى خطور كرده است، و خلايق از بهشت جز صفات و نام چيزى درك نمى كنند.دسته ديگر بعضى از اين امور را مثال، و برخى را مطابق با حقيقتى مىدانند كه از لفظ آنها فهميده مىشود، برخى ديگر معتقدند كه منتهاى معرفت حق تعالى، اعتراف به عجز از شناخت اوست، و بعضى هم در طريق معرفت خداوند مدعى توفيقات بزرگى شده اند.برخى از اينان مىگويند منتهاى معرفت خداوند همان است كه اعتقاد همه عوام بدان رسيده است، و آن اين كه او موجودى دانا، توانا، شنوا، بينا، گويا و مريد است. بنابراين منظور ما از علم مكاشفه اين است كه پرده برداشته شود تا صريح حق در اين امور آشكار گردد، به گونه اى كه گويا با چشم سر، و خالى از هر گونه شك و ترديد اين امور مشاهده و معلوم شده است. اين امر از نظر گوهر و سرشت انسان قابل امكان است، جز اين كه زنگار پليديها و كثافات دنيا بر روى آينه دل جمع و متراكم شده است و مقصود از علم راه آخرت دانستن كيفيت زدودن اين پليديها از اين آينه است، پليديهايى كه ميان بنده و حق تعالى، و نيز شناخت صفات و افعال او مانع و حجاب است، بى شك زدودن اين زنگارها و پاكيزه ساختن آن از پليديها تنها از طريق ترك شهوات، و اقتدا به پيامبران در همه احوال آنها، امكان پذير است، از اين رو به اندازه اى كه از دل حجاب برداشته مىشود، و در برابر حق قرار مىگيرد، انوار حقايق بر آن مىتابد، و براى رسيدن به اين مقصود جز تحمل رياضتهايى كه تفصيل آنها در جاى خود خواهد آمد، و جز كسب دانش و فرا گرفتن آن، راهى وجود ندارد.اما علم مكاشفه در كتابها وارد نمى شود و كسى كه خداوند چيزى از اين دانش را به او ارزانى داشته است پيرامون مسائل آن جز با اهلش گفتگو نمى كند و او بر سبيل مذاكره و به طور سرى در اين امر با وى مشاركت مىكند. اين علم پنهانى همان است كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم در گفتار خود اراده كرده و فرموده است: «همانا برخى از علوم صورت پوشيده اى دارد كه جز اهل معرفت كسى آن را نمى داند و اينان چون از دانش سخن بگويند تنها كسانى كه نسبت به خدا خدعه مىكنند آن را منكر مىشوند و كسانى كه به خدا اعتقاد دارند آن را مىپذيرند، بنابراين كسى را كه خداوند علمى به او عطا كرده است كوچك نشماريد، زيرا خداوند او را حقير ندانسته كه آن دانش را به وى ارزانى داشته است.»(191)مى گويم:ما نيز از طريق خاصه به سند خود از امير مؤمنان عليه السلام روايت داريم كه فرموده است: «همانا محبوبترين بندگان نزد خدا بنده اى است كه خدا او را به تسلط بر نفس خويش يارى داده است، او اندوه را شعار خود كرده و ترس را دثار خود ساخته است. پس چراغ هدايت در دلش روشن شده... تا آن جا كه مىفرمايد: او جامه شهوات را از تن بيرون كرده، و خود را از همه مقاصد جز يك مقصد تهى ساخته است، از صفت كورى بيرون رفته و از مشاركت با هواپرستان خارج شده، و از كليدهاى ابواب هدايت و رستگارى، و قفلهاى درهاى هلاكت گشته است راه خود را ديده، و در آن رفته، و نشانه هاى خويش را شناخته، و سختيها را گذرانده، و به محكمترين حلقه ها و استوارترين ريسمانها چنگ زده است، لذا يقين او مانند يقين به روشنايى آفتاب است.»(192)ضمن گفتار ديگرى فرموده است: «براستى خرد خود را زنده كرده، و نفس خويش را ميرانده، به طورى كه بزرگش خرد، و درشتش نرم شده است.رخشنده اى بسيار نورانى بر او تابيد، و راه برايش روشن شد، و در پرتو آن راه در پيمود، و ابواب، او را به باب سلامت و سراى اقامت راندند. و پاهايش با آرامش بدن در جاى امن و آسوده استوار شد، به سبب آنچه دلش را به آن گماشت و پروردگارش را بدان خشنود ساخت.»(193)و فرموده است: «بلكه من در علمى پنهان فرو رفته ام كه اگر آن را آشكار كنم شما مانند لرزش ريسمان در چاه ژرف مضطرب و لرزان مىشويد.»و نيز فرموده است: «از پيامبر خدا هزار باب علم فرا گرفتم. كه از هر بابى هزار باب ديگر به رويم گشوده شد.»(194)كميل بن زياد نخعى از آن حضرت درباره حقيقت پرسيد، فرمود: «تو را با حقيقت چكار است عرض كرد: آيا من رازدار تو نيستم آرى، ليكن آنچه از من لبريز مىشود بر تو مىتراود. سپس به پرسشهاى او پاسخ داد.»(195)كميل نقل كرده است: «امير مؤمنان عليه السلام دستم را گرفتن و به بيرون شهر برد، چون به بيابان رسيديدم، آن حضرت آهى بلند از سينه برآورد، و پس از آن به من فرمود: «اى كميل بن زياد! اين دلها مانند ظرفهايند، و بهترين آنها نگاهدارنده ترين آنهاست، اينك آنچه را به تو مىگويم نگه دار. مردم سه دسته اند: عالم ربانى، طالب علمى كه در طريق رستگارى است و دسته اى كه مانند مگس ريزه اند. اينان هر آواز كننده اى را پيروند، و با هر بادى به حركت در مىآيند. از انوار دانش روشنى نطلبيده اند، و به ستون استوارى پناه نبرده اند.. تا آن جا كه مىفرمايد: بدان در اين جا (به سينه مبارك خود اشاره فرمود) علم فراوان است. كاش حاملانى براى آن مىيافتم آرى مىيابم تيز فهم نامطمئنى كه دين را وسيله به دست آوردن دنيا قرار مىدهد، و به نعمتهاى خدا بر بندگانش و به حجتهاى او بر دوستانش برترى مىجويد، يا كسى را مىيابم كه فرمانبردار اهل حق است در حالى كه او را در زمينه دانش بينشى نيست؛ با نخستين شبهه اى كه روى دهد آتش شك در دلش افروخته مىشود، بدان كه نه اين شايستگى دارد و نه آن. يا كسى را مىيابم كه به لذات دنيا دل بسته، و در برابر شهوات به آسانى عنان خود را از دست مىدهد، يا كسى را كه شيفته گرد آورى و انباشتن مال و منال است، اين دو نيز در هيچ چيزى جانب دين را نگه نمى دارند، شبيه ترين موجود به آنها دامهاى چرنده اند، بدين گونه با مرگ دانشمندان دانش مىميرد، آرى زمين هرگز از كسى كه با حجت و دليل دين خدا را بر پا مىدارد خالى نيست كه آن شخص يا آشكار و مشهور است، و يا ترسان و پنهان تا حجتها و دلائل روشن خدا از ميان نرود، ولى آنان چند نفرند و كجايند؟ به خدا سوگند آنان شمارشان اندك و قدر و منزلتشان نزد خداوند بزرگ است، خداوند به وسيله آنها حجتها و دليلهاى روشن خود را حفظ مىكند تا آنها را به امثال خود بسپارند، و در دل آنها مستقر سازند، علم و دانش بر اساس بينش حقيقى به آنها رو آورد، و با آسودگى يقين آن را به كار بستند، و آنچه را متنعمان سخت و دشوار ديدند.(196) آنان سهل و آسان يافتند و به آنچه افراد نادان از آن گريزان بودند خو گرفتند، و با بدنهايى كه ارواح آنها وابسته به ملا اعلا بود در دنيا زندگى كردند. آنان جانشينان و نمايندگان خداوند در زمين و داعيان او به سوى دينند؛ آه آه از اشتياقى كه به ديدار آنها دارم، اى كميل اگر مىخواهى باز كرد.»(197)از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه فرموده است: «به خدا سوگند اگر ابوذر آنچه را در قلب سلمان بود مىدانست او را مىكشت در حالى كه پيامبر خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم ميان اين دو پيوند برادرى برقرار كرده بود. اينك شما درباره ديگران چه گمان داريد. همانا علم عالمان سخت و دشوار است، جز فرشته مقرب و پيامبر مرسل يا بنده مؤمنى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده است كسى نمى تواند آن را تحمل كند، و فرمود: سلمان بدان جهت جهت از عالمان گرديد چون يكى از ما اهل بيت به شمار مىآيد، از اين رو او را به عالمان نسبت دادم.»(198)منظور امام عليه السلام اهل بيت توحيد و علم و معرفت و حكمت است، نه اهل بيت زنان و كودكان و خانواده و فرزندان. در حديث نبوى نيز آمده است: «سلمان از ما اهل بيت است.»(199)و در حديث نيز آمده است كه «اگر ابوذر حكمتى را كه در درون سلمان بود مىدانست او را كافر مىشمرد، و در روايت ديگر است كه او را مىكشت.»(200)و در ابيات زير كه منسوب به امام زين العابدين عليه السلام مىباشد آمده است:
انى لا كتم من علمى جواهره
و قد تقدم فى هذاابوحسن
يا رب جوهر علم بو ابوح به
و لاستحل رجال مسلمون دمى
يرون اقبح ما ياتونه حسنا(204)
كى لايرى الحق ذوجهل فيفتننا(201)
الى الحسين و وصى قبله الحسنا(202)
لقيل لى انت ممن يعبدالوثنا(203)
يرون اقبح ما ياتونه حسنا(204)
يرون اقبح ما ياتونه حسنا(204)