نگاهی اجمالی به اثرات اجتماعی و روانی انسان مداری (اومانیسم) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی اجمالی به اثرات اجتماعی و روانی انسان مداری (اومانیسم) - نسخه متنی

علی گلایری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي اجمالي به اثرات اجتماعي و رواني انسان‏مداري (اومانيسم)

علي گلايري (1)

چكيده:

انسان‏مداري يكي از مؤلفه‏هاي مهم عصر امروز مي‏باشد كه موجب جدا شدن دين از پيكره زندگي انسان امروزي شده است . سر اين جدايي را در عواملي چند مي‏توان جستجو كرد . متوني كه به عنوان دين به مسيحيان عرضه مي‏شود داراي مسائلي چون آلوده شدن تمام انسانها توسط گناه حضرت آدم، كه مسيح با كشته شدن خود، انسانها را پاك مي‏كند، مساله قرباني، خريد و فروش بهشت و ... هست كه نه تنها قابل پذيرش نيست‏بلكه عقل ستيز است . از طرف ديگر تدريس فلسفه مدرسي در كليسا كه انديشه جديد را بر نمي‏تابيد، از بين رفتن انسان به عنوان محور جهان و روشن نبودن معنا و مراد از دين، اموري بود كه بشر را به بي‏ديني سوق داد و بشر تمام تلاش خويش را انجام داد تا بتواند جايگاه خود را در نظام كيهاني بيابد، اما به مسيري رفت كه چيزي جز فراموش كردن فلسفه خلقت‏خويش، افتادن در منجلاب مادي، غرق شدن در فساد، فحشا و از بين رفتن آرامش انسان نبود .

يكي از مؤلفه‏هاي مهم عصر حاضر انسان‏مداري است، در اين نوشتار آنچه انسان امروزي به دنبال آن مي‏باشد - يعني، آزادي از هر قيد، مخصوصا قيد دين - مورد بررسي قرار مي‏گيرد; آنگاه عواملي كه به اعتقاد نگارنده موجب چنين تفكري شده است تبيين مي‏شود و سپس اين نكته مورد بحث قرار مي‏گيرد كه آيا بشر به آنچه مي‏خواسته رسيده است؟ آيا آنچه امروز به عنوان تكنولوژي در اختيار بشر است همان چيزي است كه به دنبال آن بود يا خواسته و يا ناخواسته به سمت ديگري سوق پيدا كرده است؟ يعني، از بندي رها شده به قيد ديگر گرفتار آمده كه بشر را تهديد مي‏كند .

انسان امروزي به دنبال چيست؟

روزگاري كه در آن به سر مي‏بريم عصر شكوفايي نيروي خدادادي انسان; يعني، عقل بشر است و شايد بتوان مهمترين مؤلفه عصر حاضر را همين پيشرفت انسان در عرصه تكنولوژي دانست; اما اين پيشرفت در كنار خويش مساله ديگري را در پي داشت كه عده‏اي همين نكته را عامل پيشرفت‏بشر امروزي مي‏دانند و آن مساله انسان‏مداري (اومانيسم) است . امروز انسان پرورش يافته با انسان مداري غرب در پي اين است كه حق خود را بستاند و انسان امروزي نه مكلف و نه پاسخگو، بلكه محق و پرسشگر مي‏باشد . شكي نيست كه بشر در عصر حاضر در زمينه علوم تجربي پيشرفت زيادي نموده و هنگامي كه دستاورد عظيم پيشرفت علوم تجربي از شهرها و كشورهاي اروپايي گذشت و قاره‏ها را درنورديد، پديده مخالفت‏با دين، رخ نمود، به گونه‏اي كه دسترسي به دستاوردهاي علوم تجربي مساوي با از دست دادن مذهب و دين بود، چرا كه در غرب امر داير بود بين انتخاب تكنولوژي يا مذهب، و كشورهاي ديگر گرچه مذهب مسيحيت را نداشتند اما اين گمان در آنها تقويت‏شد كه دين مانع پيشرفت‏بشر است، در نتيجه اين دوگانگي و تغاير بين مذهب و تكنولوژي در سراسر جهان رواج يافت .

از طرف ديگر پيشرفت‏حيرت‏انگيز تكنولوژي موجب شده است‏بسياري چنان مبهوت و متحير به آن پديده نگاه كنند كه بي اختيار فرهنگ و سنن پديدآوردندگان اين امر - از جمله مخالفت‏با دين - را نيز مقدس بدانند و خواسته يا ناخواسته سعي در پيروي از آنان نمايند .

از طرف سوم، آنها كه چنين پديده‏اي را به وجود آوردند سرمست از اين امر، خود را برتر و بالاتر از ديگران پنداشته و اين اجازه را به خود مي‏دهند كه براي بقيه عالم تصميم‏گيري نمايند و آنچه متعلق به اقوام ديگر است را به هيچ انگارند .

آنها كه تكنولوژي امروزي را پديد آوردند، بدين باور رسيده‏اند، امور ماورايي چنان انسان را محدود مي‏كند كه بر اساس آن انسان بايد برده‏وار فقط تابع دستورهاي ديگران بوده و خود هيچ گونه اراده‏اي نداشته باشد و اگر قرار است دست‏به كاري بزند ابتدا مي‏بايست‏ببيند آيا با مبدا در تعارض است‏يا خير؟ آنگاه ببيند آيا براي معاد مفيد است‏يا نه؟ و آنچه در اين ميان از بين مي‏رفت زندگي اين دنيايي انسان بود . وقتي نگاه انسان به دنيا نگاه ابزار انگارانه شد در فشار رواني شديدي قرار خواهد گرفت . نفس واژه تكليف، مبين مشقت و سختي است; كه در اين حالت انسان آزادانه قدم از قدم نمي‏تواند بردارد، پس دوران ديني انسان - دين را به هر معنايي بگيريد و فقط دو عنصر مبدا و معاد را دخيل بدانيد، به اين كه اولا، انسان بايد پاسخگو باشد; ثانيا، براي معاد وي مثمر ثمر باشد - دوران ركود و فلاكت انسان است; چرا كه دين قيدي است‏بر انديشه بشر و نمي‏توان از آن رهايي يافت . و با وجود آن، ديگر رشد دانش معنا نخواهد داشت . چون به گفته ارنست رنان:

«اعتقاد مؤمنين چون حلقه‏اي پولادين به دور ذهنشان حصاري بسته است كه نفوذ دانش را در آن غير ممكن مي‏سازد و آموختن و پذيرفتن هر فكر نويي را غير مجاز مي‏شمرد .» (2)

پس بايد از اين حصار بيرون آمد و اين است‏خواسته بشر امروزي .

بنابراين انسان امروزي انسان آزادي است كه آنچه بخواهد انجام مي‏دهد و به آنچه بخواهد مي‏انديشد، نه آنچه به او بگويند . و بشر امروز مهمترين دغدغه خود را رها شدن از هر قيدي، مخصوصا قيد دين مي‏داند; چرا كه خود را محق مي‏داند و خودش مي‏تواند به خواسته‏ها و اميال خود پاسخ بگويد و نيازمند كس ديگر نيست .

چرا انسان امروزي چنين مي‏خواهد؟

آنچه موجب شد غرب به چنين باوري برسد اموري بود كه توسط متصديان دين ترويج مي‏شد:

الف) دين عقل ستيز

در متن دين مسيحيت‏يك سري مسائلي به عنوان دين مطرح بود كه عقل ستيز بود و با عقل هماهنگي و سازگاري نداشت . در اينجا به دو مورد اشاره مي‏شود:

1 - فدا (قرباني)

از عهد جديد چنين استفاده مي‏شود كه آدم و حوا با گناه خود باعث‏سرايت پليدي به بشر شدند تا اين كه خداوند با فرستادن فرزند پاك و آسماني خود (عيسي مسيح) و قرباني كردنش باعث نجات بشر و آمرزش گناهان او شد و از اين راه، ميان خدا و انسان آشتي برقرار شد .

«وقتي حضرت آدم گناه كرد، گناه او تمام نسل بشر را آلوده ساخت و باعث‏شيوع مرگ در سراسر جهان شد در نتيجه همه چيز دچار تباهي گشت، چون انسانها همه گناه كردند ... آدم با گناه خود باعث مرگ بسياري شد، اما عيسي مسيح از روي لطف سبب آمرزش گناهان بسياري گشت . يك گناه آدم موجب شد كه عده بسياري محكوم به مرگ گردند در حالي كه مسيح گناهان بسياري را پاك مي‏كند و باعث مي‏شود ايشان را بي گناه بشناسند .» (3)

«مسيح لعنتي را كه در اثر گناهان ما به وجود آمده بود به خود گرفت . بله مسيح لعنت ما را به خود گرفت .» (4)

«ميان خدا و مردم انساني وجود دارد به نام مسيح كه جان خود را فداي بشريت كرد تا با اين كار خدا و انسان را با يكديگر آشتي دهد .» (5)

با اين بيان بايد پذيرفت‏حضرت آدم يك فرد گنهكاري است; آن هم گناهي كه به تمام بشريت‏سرايت كرده، در حالي كه در جاي خود ثابت‏شده است كه پيامبران معصوم هستند و گناه نمي‏كنند . (6)

افزون بر اين، جان هيك يكي از متكلمان نامدار مسيحي مي‏نويسد:

«پدر زمين، آشكارا نماينده پدر آسماني است . وقتي كه پسر خطاكار و گمراهش توبه مي‏كند و به خانه بر مي‏گردد پدر نمي‏گويد چون من پدر عادلي هستم نمي‏توانم تو را ببخشم، مگر آن كه پسر ديگر را بكشم تا تاوان گناه تو نزد من باشد .» (7)

پس پذيرش اين سخن كه فردي براي ديگران خود را قرباني كند - آن هم براي كاري كه ديگري انجام داده و پليدي آن دامن افراد ديگري علاوه بر صاحب گناه را گرفته است - تا آنها را پاك نمايد با هيچ معيار عقلي قابل پذيرش نيست .

2 - بدعتهاي موجود در كليسا

در كليساهاي كاتوليك، ندامت از گناه كافي نيست، بلكه براي آمرزش گناهان علاوه بر اظهار پشيماني بايد با اعتراف و اظهار خشوع به كليسا همراه باشد . قدرت بخشش گناهان به دست روحانيت كليساها نهاده شده است . يك گناهكار در برابر روحانيت كليسا گناهان خود را تك تك اظهار مي‏كند و اين عبارت را روحاني كليسا بر زبان مي‏آورد «من تو را از گناهانت آزاد مي‏كنم به نام پدر و پسر و روح القدس .» (8)

وجود بدعتهاي موجود در دين مسيحيت توسط روحانيت كليسا، متكلم مسيحي مارتين لوتر (1567 - 1483) را بر آن داشت تا در مقابل آنها قد علم كند و مذهب پروتستان - مذهب اعتراض - را در مقابل آنان به وجود آورد . وي كه اناجيل و ديگر كتب مقدس را به دقت مي‏خواند و آنها را براي شاگردان خود تفسير مي‏كرد متوجه فاصله زياد پاپ و تشكيلات كاتوليك با مسيحيت اوليه گرديد و به بدعتهاي پاپ و روحانيون پي برد .

جان ناس مي‏نويسد:

«فروش بهشت و خريد گناهان عوام توسط روحانيون را امري شيطاني مي‏دانست . اشرافيت و رفاه فوق العاده روحانيون و همدستي آنان با قيصر و حكام دولتي را نتوانست تحمل كند . او در سال (1517) رسما با عقايد و شعائر رسمي كاتوليك در افتاد و اولين اعتراض او نسبت‏به خريد و فروش بهشت و گناهان بود .» (9)

ب) علمي كه انديشه جديد را برنمي‏تابيد

علمي كه تحت نظر كليسا براي مردم تدريس و ترويج مي‏شد، به نام اسكولاستيك (علم مدرسي) معروف است و داراي خصايص زير بود:

«نخست‏به طور كلي تحقيقات علمي، حكمتي براي اثبات اصول دين و استوار ساختن عقايد بود، نه كشف، تا آنجا كه اولياي دين به صراحت مي‏گفتند ايمان بر عقل مقدم است .

دوم: استقلال فكر و آزادي راي در كار نبود، در آغاز امر، اتكا و استناد همه بر مندرجات كتب مقدس و احكام و تعليمات علماي دين بود و هر كس از آن تعليمات بيرون مي‏شد گرفتار حبس و تكفير و آزار مي‏گرديد و مي‏بايست توبه و استغفار كند و آنچه گفته و نوشته انكار نمايد و كساني كه بواسطه تخطي از احكام اولياي دين، گرفتار عقوبت گرديده يا به قتل رسيده، زنده سوزانيده شدند بسيارند . و همچنين مكررا اتفاق افتاده كه كتب و رسائل را به واسطه مخالفت‏با دين سوزانيده‏اند .

سوم: اصول و مباني علمي، موضوع نظر و تفتيش و تفحص نمي‏توانست واقع شود . قوه عقلي فقط متوجه مباحثه و مناظره و مجادله بود و همواره بازار بحث منطقي را گرم داشتند و دل خود را به الفاظ خوش كردند .» (10)

ج) از بين رفتن مركزيت انسان

يكي از مميزه‏هاي قرون وسطي آنگونه كه از بيان ايان باربور بر مي‏آيد پذيرش اين نكته بود كه خداوند عاليترين مرتبه از سلسله مراتب وجود بود و انسان مركز و محور عالم هستي و طبيعت تابع و طفيل وجود بشر بود ... همه طبيعت در خدمت انسان بود و انسان در خدمت و بندگي خداوند بود; علم كيهانشناسي تاريخ و الهيات همه از منشا واحدي صادر و به معناي واحدي ناظر بود . (11) با پيدايي نظريه كپرنيكي يكباره اين پندار فرو ريخت و زمين كره كوچكي در فضاي غير متناهي بود .

آري در دوران گذشته كه انسان در كره زمين زندگي مي‏كرد، اشرف مخلوقات بود و زمين مركز عالم به شمار مي‏رفت و انسان داراي تكيه گاهي بود كه او را در شدايد و سختيها ياري مي‏كرد و اگر مجهولي چون طوفان و زلزله رخ مي‏نمود چون از ناحيه موجودي بود كه محافظ آنهاست و انسانها او را قادر بر اين امور مي‏دانستند به اين كه اگر مشكلي براي آنها پيش بيايد او آنها را نجات خواهد داد پس با اميد زندگي مي‏كردند . اما زماني كه انسان يك كره خاكي در اختيار داشت كه معلق در فضاست‏به گفته ايان باربور انسان كه مركز و محور عالم امكان و كانون جهان انگاشته مي‏شد تنزل مقام يافت و وابسته به يك سياره سرگردان حاشيه‏اي گرديد، بي همتايي و اشرفيت انسان و ادعاي عنايت مخصوص خداوند به او به خطر افتاد (12) و خودش را موجود حقير و كوچكي ديد و از آن محافظ هم خبري نبود، تمام سعي خودش را انجام داد تا بتواند دوباره بر عالم سيطره پيدا كند تا به جاي اول خودش برگردد با اين تفاوت كه ديروز موجود ديگري محافظ وي بود، امروز خود قصد چنين كاري را دارد .

به گفته جان مك كويري:

«با پيشرفت‏حيرت‏انگيز علوم طبيعي اين فكر در اذهان انسانهاي تجربي‏گرا شكل گرفت كه علوم طبيعي مي‏تواند نقش مهمتري ايفا كند تا جايي كه علوم تجربي مي‏تواند جاي علوم ديني را هم بگيرد و تنها بر آنچه علوم تجربي مي‏تواند براي ما اثبات كند بايد تكيه كرد .» (13)

د) مبهم بودن معنا و مفهوم دين

1 - از اين كه دين عمري به درازاي عمر بشر دارد في الجمله در آن بحثي نيست .

2 - از اين كه دين براي انسان مفيد است و براي انسان ارزش دارد في الجمله در آن بحثي نيست; گرچه در چگونگي اثربخشي آن اختلاف دارند . برخي مانند فرويد آن را «جبران رنجها و محروميتها و ناراحتيهاي حاصله از زندگي‏» مي‏دانند . (14) و برخي چون ويليام جيمز آن را «موجب شور و هيجاني مي‏داند كه تيرگي زندگي را از بين مي‏برد .» (15)

3 - از اين كه اديان مختلفي در جهان موجود است در آن بحثي نيست; گرچه برخي وحياني هستند چون يهوديت، مسيحيت و اسلام و برخي غير وحياني هستند - خواه طبيعي خواه غيرطبيعي - مانند آيين‏هاي هندو، بودا، تاتويي و شينتو .

4 - از اين كه در اديان موجود يا بين متدينان، خرافه‏هايي وجود دارد كه عقل آن را رد مي‏كند در آن بحثي نيست .

وجود اين اختلافات از يك سو و تاثير آن از سوي ديگر، انديشمندان غربي را به دو باور متضاد كشانده است:

الف) آنچه داراي اثر مي‏باشد اين «باور» انسان است; يعني چون انسان به آن باور دارد منشا اثر است نه اين كه اين گزاره خاص در خارج حاكي از امر واقعي باشد . بنابراين از آن جايي كه انسان به حقايق جهل داشت آن را به امور ماورايي نسبت مي‏داد و چون به آن باور داشت احيانا براي او ثمراتي هم داشته و نام آن را دين گذاشته بود و امروزه چون خرافي بودن آن مشخص شد ديگر معنا ندارد كه بشر به دنبال آن باشد .

ب) گرچه قضايايي خرافي در دين موجود است و اديان مختلفي در جهان هست، اما در دين واقعيتي نهفته است كه انسان را هدايت مي‏كند و بخشي از گزاره‏هاي ديني - هر چند غير معين - حاكي از امر واقعي هستند، از اين رو اينان به نوعي دنبال امر مشترك بين تمام اديان هستند كه آن را اصطلاحا گوهر دين مي‏نامند - گرچه در معناي گوهر دين نيز اختلاف دارند . به عنوان مثال بريت ويث امور اخلاقي و استيس امر عرفاني را گوهر دين مي‏داند . (16) - و با همين ذهنيت، پلوراليسم ديني را مطرح كردند و قائل به حق بودن همه اديان و مرجع نبودن دين واحد شدند . آنها كه قائل به پلوراليسم ديني هستند گرچه به نقش دين اعتراف دارند - و گرنه معنا نداشت‏به سراغ دين و گوهر دين بروند - لكن معتقدند همين امر - حق ندانستن دين خاص - مردم را به يكي از دو نكته ذيل سوق مي‏دهد:

الف) از آنجا كه انسان بايد در عمل به دين خاص ملتزم شود و اديان متعدد همه حق هستند - بنابراين فرض - پس دين هر كس مربوط به خود اوست و در زندگي جمعي نمي‏توان از آن بهره گرفت . (سكولار ملايم)

ب) وقتي نتوان بين گزاره‏هاي صحيح و سقيم دين فرقي قائل شد چه اشكالي دارد آن را كنار بگذاريم . (سكولار خشن)

آيا انسان به آنچه مي‏خواست رسيده است؟

1 - انسان در ابتدا گمان مي‏كرد وقتي دين را از سر راه خويش بردارد آزاد خواهد شد و همينگونه هم شد; اما اين آزادي آن چيزي نبود كه بشر به دنبال آن بود، انسان به دنبال حق بود نه تكليف، ولي عملا جاي اين دو را عوض كرده است; به اين بيان كه خود روزي مكلف بود، محق شد و عالم طبيعت را مكلف كرد تحت‏سيطره او باشد . اما اگر با دقت‏بنگريم انسان امروزي خود نيز مكلفي بيش نيست; يعني خودش را از تكليف آزاد نكرد بلكه خود را از موجود ماوراي طبيعي آزاد ساخت اما تكليف تكنولوژي و بازيافت علم تجربي را بر دوش كشيد .

2 - چگونه انسان مي‏تواند براي خودش تصميم بگيرد در حالي كه در حيطه نظر، يك نظريه ثابت علمي ندارد، بلكه صرفا فرضيه‏ها و تئوريها كه ارزش عملي دارند جاي علوم نظري را گرفته‏اند . آنچه به عنوان پيشرفت جامعه بشري مطرح است آيا جز در اموري چون تنوع غذاها، سريعتر شدن كارها و سير در مكانهاي دور و ... مطرح است؟ آيا با همه اينها زندگي انسان به سوي هدفي كه انسان مي‏خواست‏سوق پيدا كرده است؟

3 - مراد از انساني كه دم از حقوق آنها زده مي‏شود كيست؟ آيا انسانهاي فقير و مظلومي كه بر اثر پيشرفت تكنولوژي كشورهايي چند به بدترين وضع ممكن رسيده‏اند؟ يا مراد از انسانها كساني هستند كه باعث پيدايي تكنولوژي شده‏اند؟ و اگر چنين است و آنچه آنها انجام مي‏دهند ديگران بايد بپذيرند، آيا جز نظام برده‏داري نام ديگري مي‏توان بر آن نهاد؟ پس اين كه دين، انسان را برده مي‏خواهد و امروزه انسان آزاد است چه معنايي دارد؟ امروز انسان برده انسان ديگر است اما دين - البته كاش آنها كمي بيشتر تامل مي‏كردند و دين تحريف شده و غير تحريف شده را باز مي‏شناختند تا چنين دچار سردرگمي و حيرت نشوند - انسان را بنده كسي مي‏خواهد كه انسان حقيقتا بنده اوست . به ديگر سخن اين كه انسان بنده خدا مي‏باشد . يك واقعيتي است، پاك كردن صورت مساله و خود را بنده خدا ندانستن اين واقعيت را تغيير نخواهد داد و دين كاري كه مي‏كند از يك حقيقت‏خبر مي‏دهد تا انسان با بصيرت بتواند به سوي تعالي گام بردارد .

4 - وقتي انسان تمام هم خويش را مصروف دنيا داشت و آنچه دنيايي است‏براي او مهم بود، پس امور معنوي چون ايثار و كمك به ديگران جاي خود را به حق من و ... خواهد داد و امور معنوي از جامعه رخت‏بر مي‏بندد . در چنين جامعه‏اي افراد در كنار هم هستند براي آن كه به هم احتياج دارند پس همه، به نوعي ديگري را در استخدام خود دارند و به هر نحو ممكن سعي در برآوردن نيازهاي مادي خويش مي‏نمايند، خواه در اين ميان حق كسي ضايع گردد يا خير، انسان را به قهقري سوق دهد يا خير . در چنين جامعه‏اي دزدي، ناامني، فحشا فراوان خواهد شد و همين امر آرامش را از انسان سلب خواهد كرد و انساني كه گمان مي‏كرد از فشار رواني دين رها شده، امروزه چنان در فشار رواني غرق گرديده كه امراضي چون، بيماري قلبي و استفاده از داروهاي آرامش بخش جزء امور شايع عصر كنوني است . انسان با تكنولوژي شايد به آسايش رسيده باشد اما به آرامش نرسيده است و با راهي كه در پيش گرفته هرگز به مقصد نخواهد رسيد .

5 - وقتي هر چه هست مربوط به اين دنياست و معادي در كار نيست، انسان به هر قيمتي شده مي‏بايست‏حق خودش را بگيرد و اگر نتوانست و ديگران حق او را تصاحب كردند، او نمي‏تواند به حقوق خود برسد، پس زندگي به چه معناست؟ چرا كه طبق اين نظريه، معادي نيست تا خود را اميدوار كند كه در آنجا حقوقش را خواهد گرفت; پس به خط پايان مي‏رسد و خودكشي، يگانه راهي است كه مي‏تواند انتخاب نمايد; از اين رو در چنين جامعه‏اي خودكشي امري عادي و فراوان است .

از طرف ديگر از آنجايي كه هر چه هست مربوط به اين جهان است و اگر كسي از اين دنيا بهره نبرد بيهوده زندگي مي‏كند و چون هر چه طبيعت انساني اقتضا مي‏كند بايد به بهترين وجهي برآورده شود و با توجه به اين كه توان انساني محدود است و خواسته‏هاي انساني نامحدود، در نتيجه، سرخورده خواهد شد و بايد از دنيا خداحافظي كند تا بتواند از دست‏خودش خلاص شود!

كاش بشر امروز اين آيه شريفه را مي‏شنيد:

«و لا تمدن عينيك الي ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا ...» (17)

يعني: اي پيامبر، هرگز چشمان خود را به سوي نعمتهاي مادي كه به گروهي داده‏ايم، ميفكن . اينها شكوفه‏هاي زندگي دنيا هستند . خاصيت‏شكوفه اين است كه وقتي آن را بچيني از بين مي‏رود پس تنها در جاي خود زيباست، آن هم مدت اندكي، و اگر زندگي انساني فقط اين دنياست، شكوفه است و اگر به عاقبت‏بينديشد از آن، ميوه خوش خواهد چيد .

1) مدرس حوزه .

2) ارنست رنان، علوم عربي و هنر اسلامي، ترجمه رامين كامران، مجله ايران‏شناسي (كاليفرنيا)، ش 4، ص 68 .

3) روميان، باب 5، آيه 19 - 12 .

4) غلاصيان، باب 3، آيه 14 - 13 .

5) اول تيموتائوس، باب 2، آيه 6 - 5 .

6) ر . ك: علامه حلي، كشف المراد، مساله سوم از مقصد سوم; ميسوري، ارشاد الطالبين، صص 303 - 302 .

7) جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكي، نشر بين المللي الهدي، ص 285 .

8) يوحنا، باب 20، آيه 20 .

9) جان ناس، تاريخ اديان، ترجمه حكمت، نشر پيروز، صص 453 - 448 .

10) محمدعلي فروغي، سير حكمت در اروپا، ج 1، صص 110 - 109 .

11) ر . ك: ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، نشر دانشگاهي; چاپ دوم، 1374 ش، صص 28 - 24، فصل دوم، البته آيا اين دو با هم مرتبطند يا خير امري است كه وي مدعي آن است و در اينجا بنابر صحت فرض وي است .

12) همان، ص 39 .

13) جان مدكويه‏ي، تفكر ديني در قرن بيستم، ترجمه محمد رضايي و شعاعي، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1375، ص 169 .

14) فرويد، ترجمه آينده يك پندار، ص 179 .

15) ويليام جيمز، دين و روان، ترجمه مهدي قائني، آموزش انقلاب اسلامي، چاپ دوم، 1372، ص 78 .

16) والتر توانس استيس، دين و نگرش نوين، ترجمه احمدرضا جليلي، حكمت، 1377، ص 396 .

17) طه/131 .


/ 1