در اين مقاله كوشش شده تا بر اساس مباني فلسفة اسلامي، الگويي براي ارجاع گزارههاي غير بديهي به گزارههاي بديهي ارائه شود. نويسنده نخست به ديدگاه مبناگرايي در باب توجيه معرفت اشاره ميكند سپس با اشاره به ترديدهايي كه دربار امكان دستيابي به معرفت صادق مطرح شده در ضمن ده مرحله، الگويي از ارجاع گزارههاي غير بديهي به گزارههاي بديهي ارائه ميكند كه از گزند ترديدهاي مذكور در امان باشد.
كليد واژهها:
توجيه، مبناگرايي، گزارههاي پايه، الگوي مبناگرايي، بديهي. * * * يكي از ديدگاههاي مهمّ در باب توجيه معرفت، ديدگاه مبناگرايي است. براساس اين ديدگاه همة گزارههاي صادق موجّه سرانجام به گزارههايي بازميگردند كه خودْ بديهي و بينياز از توجيه بوده از اين رو، مبناي توجيه ساير گزارهها محسوب ميشود. بسياري از كتابهاي معرفتشناسي در تبيين ديدگاه مبناگرايي به همين مقدار اكتفا كردهاند و كمتر به ارائة الگويي از نحوة بازگشت گزارههاي غيرمبنايي به گزارههاي مبنايي پرداختهاند. در اين نوشتار سعي شده تا براساس مباني فلسفة اسلامي، الگويي از نحوة ارجاع گزارههاي غير مبنايي به گزارههاي مبنايي ارائه شود. براي دستيابي به الگوي مطلوب اين مراحل را طي ميكنيم: اول ـ از ميان اقسام مختلف معرفت مانند معرفت تصوري، معرفت قضيهاي و ... معرفت قضيهاي ]گزارهاي[ شان حكايت از خارج را دارد. مانند قضيّة «خدا هست». در اين مرحله هيچگونه پيشداوري يا باوري نسبت به قضية مذكور نداريم، از اين رو، در پي آگاهي يافتن از صدق يا كذب آن برميآييم. دوم ـ در مرحلة پي بردن به صدق يا كذب قضيه اساسيترين ترديدهايي كه مطرح شده است عبارت است از اينكه معرفت قضيهاي را يا (a) ساختة ذهن ميداند. (George Berkeley: 1982, p. 24) يا (b) حاصل تفاعل ذهن و عين ميداند (Immanuel Kant, 1990, P. 1) يا (c) ساختة نيرويي فراذهني ميداند (Descartes, 1968, P. 114) يا (d) حاصل از تفاعل ذهن و نيروي فراذهني ميداند. نه آنكه آن را (e) حاصل از خارج بداند ]ديدگاه مورد نظر[. براي رستن از دام اين ترديدها به سراغ معرفتي ميرويم كه در آن تمايز ذهن و عين مطرح نيست و آن معرفت حضوري است. علم حضوري به وجودِِ «من» داريم و هر گاه اين علم را در قالب قضية «من هستم» بيان كنيم هيچ يك از ترديدهاي چهارگانة مذكور وارد نخواهد بود. پس در مرحلة (2) دستِ كم به يك قضية صادق دست يافتيم. سوم ـ در مرحلة بعد در پي يافتن توجيهي براي قضية صادق مذكور برميآييم. اما در مورد قضية صادق مذكور، جستجو براي يافتن توجيه نيز فرع بر پذيرش قضية صادق مذكور است، زيرا در واقع به دنبال يافتن دليلي هستيم كه «من» را نسبت به پذيرش قضية «من هستم» قانع كنيم. پس در مرحلة سوم به قضية صادقي دست يافتيم كه محال است براي آن توجيه آورد. چهارم ـ در مرحلة بعد نسبت به قضية صادق مذكور باور ميآوريم؛ يعني هم نسبت به آن اذعان قلبي و رواني داريم و هم هر كجا اقتضا كرد بر طبق آن عمل خواهيم كرد. پنجم ـ در مرحلة بعد معرفت تصوري «نيستي» را در ذهن خود ميسازيم و چون اين مفهوم معرفت قضيهاي نيست ساختة ذهن بودن آن هيچ مشكلي ايجاد نميكند. سپس قضيهاي درست ميكنيم به اين صورت «من نيستم»، حال مراحل قبلي را در مورد اين قضيه اجرا ميكنيم و در پي آگاهي از صدق يا كذب آن برميآييم. ششم ـ در اين مرحله پي ميبريم كه قضية «من نيستم» كاذب است، زيرا خارج آن را كه همان «من هستم» است، پيشتر يافتهايم، پس به قضية ديگري دست يافتيم كه از كذب آن آگاهيم. هفتم ـ پي بردن به كذب قضية «من نيستم» متوقف بر صادق دانستن بلكه باور داشتن به قضية ديگري بوده است و آن نيست جز قضية «نبود من با بود من جمع نميشود» و از طرفي ارائه هر گونه توجيهي براي اين قضية سوم، منوط به پذيرش پيشاپيش آن است. حاصل آنكه معرفت عبارت است از: «گزارة صادق (موجّهي) كه به آن باور شده باشد». واژة موجّه از آن رو درون دو كمان نهاده شده كه در مواردي اصولاً يافتن توجيه، فرع بر پذيرش و موجّه دانستن قضيه است و چون توجيهيابي براي آن محال است پس بينياز از توجيه است و هر گاه به توجيه نياز باشد بيگمان «توجيه» عنصري از عناصر معرفت خواهد بود. هشتم ـ در ادامه با مقايسة حالات مختلف «من» ميتوانيم به معرفتهاي تصوري مانند عليّت، نيازمندي و غيره دست يابيم كه چون معرفت قضيهاي نيستند ساختة ذهن بودن آنها مشكلي ايجاد نميكند. نهم ـ در باب توجيه نيز تا زماني كه بر اساس همين سه قضية به دست آمده توجيه داشته باشيم هيچ يك از اشكالات مربوط به عنصر توجيه وارد نخواهد بود. دهم ـ حال نوبت به مرحلة اثبات قضية «خدا هست» ميرسد. براي اثبات اين قضيه ميگوييم: (1) شياي در خارج وجود دارد. (بديهي) (2) هر موجودي يا واجب بالذات است يا ممكن بالذات (بر اساس تعريف «واجب بالذات» و «ممكن بالذات» و دوران عقلي دائر ميان نفي و اثبات) (3) اين شيء موجود يا (a/3) واجب بالذات است يا (b/3) ممكن بالذات است. (استنتاج از (1) و (2)) (4) براي هر ممكن بالذاتي در وجود داشتن، علتي وجود دارد. (اصل عليّت) (5) براي اين شيء ممكن بالذات در وجود داشتن علّتي وجود دارد. (استنتاج از (b/3) و (4)) (6) علت اين شيء ممكن بالذات يا (a/6) واجب بالذات است يا (b/6) ممكن بالذات است. (استنتاج از (2) و (5)) (7) براي اين علت ـ كه خودش ممكن بالذات است ـ در وجود داشتن علتي وجود دارد. (استنتاج از (4) و (b/6)) (8) اين علت خود يا (a/8) واجب بالذات است يا (b/8) در مجموعهاي از ممكنات بالذات است. (استنتاج از (2) و (7) و تقسيم عقلي) (9) مجموعة ممكنات بالذات يا (a/9) علت دارد يا (b/9) علت ندارد. (استنتاج از (b/8) و تقسيم عقلي) (10) هر مجموعهاي در وجود يافتن محتاج به همة اجزايش است. (بر اساس تحليل عقلي رابطة جزء و كل و با توجّه به تعريف «مجموعه») (11) اين مجموعة ممكنات بالذات محتاج به همة اجزايش است. (استنتاج از (9) و (10)) (12) هر موجودي كه در وجود يافتن محتاج باشد واجب بالذات نيست. (براساس تعريف «واجب بالذات») (13) اين مجموعة ممكنات بالذات واجب بالذات نيست. (استنتاج از (11) و (12)) (14) هر موجودي كه واجب بالذات نباشد ممكن بالذات است. (استنتاج از (2) و (13)) (15) اين مجموعة ممكنات بالذات خودْ ممكن بالذات است. (استنتاج از (13) و (14)) (16) براي اين مجموعة ممكنات بالذات علّتي وجود دارد. (استنتاج از (4) و (15)) (17) علّت اين مجموعة ممكنات بالذات يا (a/17) همة اجزاي آن است يا (b/17) يك يك اجزاي آن است يا (c/17) بعضي از اجزاي آن است يا (d/17) خارج از مجموعه است. (استنتاج از (16) و براساس دوران عقلي) (18) مجموعة ممكنات بالذات همان اجزاي آن است. (براساس تحليل عقلي و با توجّه به تعريف «مجموعه») (19) هيچ موجودي علّت خودش نيست. (براساس اصل امتناع تناقض) (20) همة اجزاي مجموعه، علّتِ مجموعة ممكنات بالذات نيست. (استنتاج از (18) و (19)) (21) يك يك اجزاي مجموعه، علّتِ مجموعة ممكنات بالذات نيست. (استنتاج از (10) و (11)) (22) ترجيح بدون مرجّح محال است. (براساس اصل امتناع تناقض و با توجّه به تعريف «ترجيح») (23) علّت بودنِ بعضي از اجزا براي مجموعة ممكنات بالذات ترجيح بدون مرجّح است. (بر اساس تحليل عقلي و با توجّه به تعريف «ترجيح») (24) علّت بودنِ بعضي از اجزا براي مجموعة ممكنات بالذات محال است. (استنتاج از (22) و (24)) (25) هر موجودي كه داخل در مجموعة ممكنات بالذات نباشد، واجب بالذات است. (براساس اصل امتناع تناقض و (8)) (26) علّت اين مجموعة ممكنات بالذات خارج از مجموعه است. (استنتاج از (17)، (20)، (21) و (24)) (27) علّت اين مجموعة ممكنات بالذات، واجب بالذات است. (استنتاج از (25) و (26)) (28) اين شيء موجود يا (a/28) واجب بالذات است ]صورت a/3[ يا (b/28) علّتش واجب بالذات است ]صورت a/6[ يا (c/28) علّتِ علّتِ آن واجب بالذات است ]صورت a/8[ يا (d/28) در ضمن مجموعهاي از ممكنات بالذات است كه علّت مجموعه، واجب بالذات است ]صورت b/8[. (استنتاج از (3)، (6)، (8) و (27)). (29) در هر صورت واجب بالذات وجود دارد. (استنتاج از (1) و (28)) (30) خدا يعني موجود واجب بالذات (بر اساس تعريف «خدا») (31) در هر صورت خدا وجود دارد. (استنتاج از (29) و (30)) پس از اثبات قضية «خدا هست» ميتوان با كمك همين شيوه قضاياي ديگري را نيز اثبات كرد و به مجموعهاي از قضاياي صادقِ (موجّه) باور شده دست يافت.
منابع
Berkeley George. 1982. A Treatise Concerning the Principle of Human Knowledge, Edited By Kenneth Winkler. Hackett Publishing Company. Descartes, Rene. 1968. Discourse on Method and the Meditaions. Penguin Classics. Kant, Immanuel. 1990. Critique of Pure Reason, Translated By J. M. D. Meiklejohn. Prometheus Books. . کارشناسي ارشد از مؤسس آموزشي- پژوهشي امام خميني (ره)