نگرشي بر يك كتاب
نگاهي به معرفتشناسي در فلسفه اسلامي
O اثر: حسن معلمي كتاب «نگاهي به معرفتشناسي در فلسفه اسلامي» كاري است جديد در بررسي نظريات فلاسفه اسلامي در باب معرفتشناسي كه به سفارش و همكاري گروه معرفتشناسي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي توسط محقق ارجمند حجتالاسلام آقاي حسن معلمي تحقيق و تأليف گرديده و در دسترس علاقهمندان به مباحث معرفتشناسي قرار گرفته است. اين كتاب در نگاهي تاريخي به سير تكاملي مباحث معرفتشناسي و سهم هر فيلسوف در حل مشكل شناخت، حاصل تلاش فيلسوفان مسلمان در پاسخگويي به شبهات معرفتشناسي در غرب را بررسي ميكند. هر چند معرفتشناسي در فلسفه اسلامي هميشه بطور ضمني مطرح بوده است اما با اين وصف امروز پاسخگوي مشكلات و شبهات فراواني كه از فلسفههاي جديد غرب برآمده است ميباشد. اين نكته نشانگر اين است كه مباني فلسفه اسلامي بگونهاي است كه اگر معرفتشناسي در فلسفه اسلامي بطور مستقل مطرح شود به مطالب ارزشمند فراواني ميتوان نائل شد و اين معنا در كارهاي فيلسوفان معاصر اسلامي همچون علامه طباطبائي و شهيد مطهري و ديگر بزرگان به وضوح قابل مشاهده است. اگر بخواهيم به يكي از كليديترين نمونه مباحث كتاب حاضر اشارهاي داشته باشيم، «ارجاع علوم حصولي به علوم حضوري» را بايد مورد توجه قرار دهيم. كه مشگلگشاي مسائل اساسي مانند سر مطابقت و ملاك مطابقت قضايا است كه امروز در فلسفههاي غربي به صورت دو معضل اساسي خودنمايي ميكنند. البته تقسيم علم به حصولي و حضوري و تقسيم علم حصولي به تصور و تصديق و تقسيم تصورات به جزئي و كلي و تقسيم مفاهيم كلي به مفاهيم فكري، فلسفي و منطقي و... نيز از مباحث ارزشمند معرفتشناسي در فلسفه اسلامي است و لذا سعي ميشود به طور ضمني در بحث ارجاع علوم حصولي به علوم حضوري مطرح گردد. مقدمه
علم به معناي مطلق دانش، به علم حصولي و حضوري تقسيم ميشود. علم حصولي، حصول صورت اشيأ (معلوم) و علم حضوري حضور شيء و واقعيت (معلوم) است نزد عالم. به عبارت ديگر در علم حصولي بين واقعيت و عالم واسطهاي وجود دارد كه همان مفاهيم و صورتهاي ذهني است ولي در علم حضوري واسطه وجود ندارد. نبود واسطه در علوم حضوري، اين علوم را خطاناپذير كرده است زيرا خطا در جايي مطرح است كه بين عالم و واقعيت واسطهاي باشد و در مطابقت و عدم مطابقت آن واسطه با واقعيت ترديد داشته باشيم ولي در جايي كه واقعيت خود نزد عالم حضور دارد، خطا و صواب معنا ندارد. از طرف ديگر علم حصولي به تصور و تصديق تقسيم ميشود. صورتهاي ذهني بدون حكم هستند، همچون تصور، آسمان، زمين، آب، حسن، حسين و غير آن. تصورات به نوبه خود به تصورات جزئي همچون حسين و حسن و كوه دماوند و تصورات كلي همچون انسان، كوه، معلول و امثال آن، تقسيم ميشوند. تصورات جزئي قابل صدق بر بيش از يك مصداق نيستند، بر خلاف مفاهيم كلي كه بر بيش از يك مصداق قابل صدق ميباشند. تصورات كلي نيز به مفاهيم ماهوي و فلسفي و منطقي تقسيم ميشوند. زيرا مفاهيم كلي از دو حال خارج نيستند، يا مفاهيمي برگرفته از صورتها و مفاهيم درون ذهن هستند و صفات آنها را باز ميگويند، مثل مفهوم كلي و جزئي كه بيانگر دو دسته از مفاهيم درون ذهن هستند، يعني مفاهيم قابل صدق و غيرقابل صدق. در واقع اين مفاهيم ذهني هستند كه يا صفت كليت را دارند و يا صفت جزئيت و موجودات خارجي متصف به اين صفات نميگردند و اگر احياناً به موجودات خارج از ذهن جزئي ميگويند، جزئي به معناي شخصي است نه به معناي مفهوم غيرقابل صدق. زيرا موجودات خارج از ذهن اصولاً از قبيل مفاهيم نيستند تا متصف به كلي يا جزئي شوند. بنابراين مفاهيمي همچون كلي و جزئي مفاهيمي ذهني و بيانگر ويژگيهاي مفاهيم ذهني هستند و مفاهيم منطقي ناميده ميشوند. مفاهيم دسته دوم (مفاهيمي كه برگرفته از مفاهيم ذهني نيستند) واقعي و عيني هستند يعني بيانگر ويژگيها و صفات مفاهيم درون ذهن(1) نيستند بلكه به ويژگي امور ديگري ميپردازند. اين دسته مفاهيم به دو دسته تقسيم ميشوند. مفاهيمي كه از چيستي اشيأ حكايت ميكنند و بيانگر ماهيت آنهايند مثل مفهوم انسان، سفيد، سياه و امثال آن. دسته ديگر مفاهيمياند كه بيانگر چيستي اشيأ نيستند بلكه از وجود و صفات آن سخن ميگويند مثل مفهوم وجود، عدم، ممكن، محال، علت، معلول و امثال آنها. دسته اول مفاهيم ماهوي و دسته دوم مفاهيم فلسفي نام دارند. با توجه به مطالب مذكور فرق بين مفاهيم منطقي و ديگر مفاهيم كاملاً روشن است ولي فرق مفاهيم فلسفي و ماهوي نياز به توضيحات ديگري دارد. مفاهيم ماهوي در مواردي مسبوق به صورتهاي جزئي و حسي هستند مثل مفهوم سفيد، سياه، كه در ذهن تحقق پيدا ميكنند. به عنوان مثال به محض باز كردن چشم و ديدن يك شي سفيد رنگ، انسان به مفهوم جزئي و كلي سفيد نائل ميگردد. مفهوم جزئي توسط حس و مفهوم كلي آن توسط عقل بدست ميآيد. ولي مفاهيم فلسفي، مسبوق به صورتهاي حسي و خيالي نيستند و معمولاً توسط مقايسه امور با يكديگر بدست ميآيند. به عنوان مثال تا انسان دو چيز را با يكديگر مقايسه نكند و يكي را موثر در ديگري و ديگري را تاثيرپذير از آن يك نيابد، به مفهوم علت و معلول نائل نميشود. تقسيم مفاهيم كلي به مفاهيم منطقي، فلسفي و ماهوي، از ابتكارات فلاسفه اسلامي است و نتايج مثبت فراوان دارد و مانع خطاهاي معرفتشناختي است. مبادي مفاهيم كلي و مشكل مطابقت
يكي از مباحث مهم معرفتشناسي، بحث در باب مبدأ ادراكات بشري است؛ يعني اينكه مفاهيم و اداركات بشري چگونه و توسط چه ابزاري بدست آمدهاند. در پاسخ به اين سؤال، مشكل بسيار مهمي طرح ميگردد و آن اينكه مفاهيم فلسفي همچون علت و معلول و امثال آن، نه بسان مفاهيم منطقي هستند كه از مفاهيم درون ذهني افتراع شوند و نه همچون پارهاي از مفاهيم ماهوياند كه از طريق حواس بدست آمده باشند. ولي با اين حال ما آنها را به عالم خارج نسبت ميدهيم، يعني بدون اينكه از طريق حواس پنجگانه از عالم خارج گرفته شده باشند، به خارج نسبت داده ميشوند. در پاسخ به اين سوال، هيوم(2) معتقد شد كه اين گونه مفاهيم ساخته ذهن هستند و ربطي به عالم خارج ندارند. كانت(3) آنها را قالب ذهن به حساب آورد و حاصل فلسفه كانت اين شد كه معرفت بشري برآيند ذهني و خارج است و انسان هيچگاه به «واقع» آنچنان كه هست علم پيدا نميكند زيرا با قالبهاي پيشين به مطالعه خارج از ذهن ميپردازد و اين قالبها به دادههاي ذهني صورت ميبخشند. بحث مهم ديگري كه در معرفتشناسي مطرح است، اين كه معرفت حقيقي عبارت است از يقين يا واقع. آنچه بشر از آن ناگزير است، يقين است، زيرا انسان در هر چه شك كند، در شك خود شك ندارد. ولي احراز اين امر كه كدام يقين مطابق با واقع است و كدام جهل مركب، امر آساني نيست و نياز به يقين دارد. در فلسفه غرب اين تبيين به شكلهاي مختلفي صورت گرفته است. گاهي با مبنا قرار دادن تجربه و زماني با طرح بحث هماهنگي معرفت بشري و در پارهاي از اوقات نيز با تغيير تعريف معرفت حقيقي (پراگماتيسم) سعي در حل مشكل داشتهاند اما هيچكدام از اين راه حلها مشكل گشا نبوده است بلكه تجربهگرايي مشكل آفرين نيز بوده است. بحث تفضيلي در اين باب را بايد در جاي خود دنبال كرد.(4) حال با توجه به اين دو مشكل اساسي در معرفتشناسي ميتوان اهميت بحث ارجاع علوم به علوم حضوري را گوشزد كرد اما قبل از پرداختن به اين مهم لازم است انواع ارجاع علم حصولي به علوم حضوري را مطرح و سپس موارد لازم را بررسي كرد. ارجاع علوم حصولي به علوم حضوري را ميتوان به يكي از معاني زير مطرح كرد: 1) همه علوم حصولي خود يك علم حضوريند. 2) همه علوم حصولي از انفعالات نفساني كه اموري حضوريند گرفته شدهاند.(5) 3) همه علوم حصولي از موجودات مجرد (عقلي و مثالي) گرفته شدهاند. 4) همه علوم حصولي مشاهده امور مجردند. 5) معقولات ثانيه فلسفي برگرفته از دريافتهاي حضوريند.(6) 6) بديهيات اوليه قضاياي تحليلي و صدق آنها به دليل حضوري بودن آنهاست.(7) اينك توضيح انواع مذكور: 1) همه علوم حصولي خود يك علم حضوريند: از آنجا كه همه علوم حصولي در ذهن موجودند و مفاهيمي ذهني هستند معلوم به علوم حضوري هستند، يعني بين نفس انسان و آن صورتها، صورتهاي ديگري واسطه شده است. به عنوان مثال بين ما و درخت موجود در خارج، صورت ذهني واسطه است ولي بين ما و صورت ذهني درخت كه در درون ذهن و نفس ما موجود است، واسطهاي به عنوان صورت ذهني وجود ندارد. لذا علم ما به صورتهاي ذهني موجود در درون ذهن و نفس ما حضوري است. پس همه علم حصولي گرچه نسبت به واقعيتها و محكي خود حصولي ناميده ميشوند ولي خود آنها حضوريند. در واقع حصولي بودن آنها به لحاظ حكايتگري آنهاست، حكايت از ماورأ مفهوم خود، ولي خود اين مفاهيم به عنوان امور موجود در ذهن معلوم به علوم حضوري هستند. به عنوان مثال وقتي صورت درخت كه در ذهن است با درخت خارجي سنجيده ميشود علم حصولي ناميده ميشود ولي خود همين صورت معلوم به علم حضوري است. -2 همه علوم حصولي از انفعالات نفساني كه اموري حضوريند گرفته شدهاند:(8) وقتي چشم خود را باز ميكنيم، تصويري از اشيأ از طريق انعكاس نور در چشم ما منعكس ميشود و اثري از اين انعكاس به مغز منتقل ميشود و در آن تأثير ميگذارد و در اثر اين انفعال، قوه باصره نفس انسان كه قوه مجرد از ماده است منفعل ميگردد و آنگاه ذهن انسان از اين انفعال رونق تصويري ذهني ميسازد؛ يعني تصويري كه ما از درخت در ذهن خود ميسازيم در واقع تصويري نيست كه بطور مستقيم از درخت خارجي گرفته شده باشد، بلكه تصويري است كه از انفعال دروني نفس گرفته شده است و لذا هميشه با آن مطابق است زيرا انفعال نفساني علوم به علوم حضوري است. البته مطابقت آن با عالم خارج از ذهن دليل ميطلبد. -3 همه علوم حصولي از موجودات مجرد عقلي يا مثالي گرفته شدهاند:(9) انسان ابتدا موجودات مجرد عقلي و مثالي را در ظرف وجودي خودشان مشاهده ميكند و سپس ذهن از آنها مفهوم و يا تصوير ميسازد. -4 همه علوم حصولي، علوم حضوري به مجردات عقلي و مثالي هستند:(10) همه علوم حصولي در واقع مشاهده مستقيم حقايق مجرد است. مخصوصاً در باب مفاهيم كلي اين امر بيشتر مورد تأكيد است. -5 معقولات فلسفي نيز برگرفته از علوم حضوريند:(11) مفاهيم فلسفي همچون ملزم علت و معلول، وجود و عدم، طول و عرض و امثال اينها مفاهيمي هستند كه بطور مستقيم از عالم خارج دريافت ميشوند و اصولاً حواس پنجگانه به اين مفاهيم نائل نميشوند، لذا صورت حسي و خيالي از اين مفاهيم در ذهن وجود ندارد، بلكه عقل با مقايسه بين حالات در وفق نفس به اين مفاهيم نائل ميآيد. به عنوان مثال عقل انسان بين نفس و اراده مقايسه ميكند و اراده را وابسته به نفس مييابد و نفس را طرف وابستگي بدان، لذا مفهوم معلول را از اراده و مفهوم علت را از نفس افتراع ميكند. مشكلي كه هيوم و كانت را به بيراه كشيد با اين تبيين حل ميشود. -6 بديهيات اوليه معمولاً قضاياي تحليلي هستند و صدق آنها به دليل حضوري بودن آنهاست:(12) قضاياي بديهي همچون «هر معلولي علتي دارد»، «هر كلي بزرگتر از جزء خود است»، «دو بعلاوه دو ميشود چهار» و امثال آن، قضاياي تحليلي هستند و قضاياي تحليلي قضايايي هستند كه معناي محمول در درون موضوع حضور دارد. به عنوان مثال در جمله «هر معلولي علتي دارد»، مفهوم «علتي دارد» در درون مفهوم «معلول» وجود دارد. زيرا معلول يعني هر چيزي كه علتي دارد و از آنجايي كه هر دو مفهوم، معلوم به علم حضوري هستند، تحليلي بودن آنها نيز معلوم به علم حضوري است؛ يعني حضور محمول در درون موضوع نيز يك علم حضوري و معلوم به علم حضوري است. لذا صدق اين گونه قضايا به همين حضوري بودن موضوع و محمول در موضوع است؛ يعني سر مطابقت قضاياي بديهي اولي،(13) حضوري بودن آنهاست. حال با توجه به موارد مختلف ارجاع علوم حصولي به علوم حضوري، ميتوان به دو مشكل مطرح شده در معرفتشناسي پاسخ معقول داد زيرا: مبادي معقولات فلسفي طبق معناي پنجم ارجاع، علوم حضوري است و از اتقان كافي برخوردار است و شبهه هيوم و كانت با اين توضيح پاسخ داده ميشود و ديگر نيازي به ذهني خواندن آنها يا قالب ذهن دانستن آنها نخواهد بود. و مشكل دوم يعني ملاك مطابقت قضاياي بديهي نيز روشن ميگردد كه همان حضوري بودن علم بدانهاست. البته روشن است كه مطابقت در نظريات وابسته به مطابقت بديهيات اوليه است و در صورت استنتاج صحيح ميتوان مطابقت آنها را نيز احراز كرد و در باب مطابقت ذهن با خارج، با توجه به معناي سوم ارجاع، مباحث وجود ذهني كافي و وافي به مقصود نخواهد بود، لذا از اصل عليت و فرع آن بايد براي احراز مطابقت در پارهاي از صفات و ويژگيهاي موجودات خارجي همچون، نكل ما بُعد و امثال آن كمك گرفت. كتاب «نگاهي به معرفتشناسي در فلسفه اسلامي» توسط پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، در قطع وزيري و 316 صفحه و به قيمت 13000 ريال در تابستان 1378 انتشار يافته است. 1- توجه به اين نكته ضروري است كه مفاهيم درون ذهن دو نوع ويژگي دارند. نخست ويژگيهايي كه ويژگي مفهومي آنهاست، يعني اين ويژگيها را از آن جهت دارا ميباشند كه ذهني و از سنخ مفهوم هستند به گونهاي كه اگر در ذهن نبود، آن ويژگي را نداشتند. و ويژگيهايي كه ويژگي موجود بودن و تحقق داشتن آنهاست، يعني آن ويژگيها را به عنوان يك وجود و يك واقعيت دارد نه به عنوان يك امر ذهني و حكايت كننده از غير. مفاهيم منطقي برگرفته از ويژگيهاي دسته اول هستند. 2- فلسفه، نظري، ترجمه منوجهر بزرگمهر، چاپ سوم، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1362، ص 174-169 با كاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 5، ترجمه اميرجلالالدين اعلم، سروش تهران، 1362، ص 330-299-259. 3- كانت، تمهيدات، ترجمه دكتر حداد عادل، دانشگاه تهران، 1367، ص 19-12 و 161-159-147-143-120-118-95. 4- ر - ك - نگاهي به معرفتشناسي در فلسفه غرب - حسن معلمي. 5- حسن معلمي، نگاهي به معرفتشناسي در فلسفه اسلامي، ص 154-150، 188-187، 191-190-189. 6- همان، ص 168-167، 195-194. 7- همان، ص 271-270. 8- نظريه مرحوم علامه طباطبايي و شهيد مطهري رضوانا... تعالي عليهما. 9و -10 نظريه مستفاد از نهادية الحكمه، مرحله 11، فصل 1. 11- نظريه مرحوم علامه و شهيد مطهري رضوانا... تعالي عليهما. 12- نظريه استاد مصباح يزدي. 13- قضايايي كه صرف تصور موضوع و محمول و نسبت بين آندو براي تصديق كافي است و نياز به تامل و تفكر و استدلال ندارد.