ارمنى متوسل به ابوالفضل عليه السلام - کرامات الحسینیة علیه السلام معجزات سید الشهداء علیه السلام بعد از شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات الحسینیة علیه السلام معجزات سید الشهداء علیه السلام بعد از شهادت - نسخه متنی

علی میرخلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ارمنى متوسل به ابوالفضل عليه السلام

ثقة الاسلام آقاى شيخ رضاى فاضل كه يكى از ثقات اهل منبر و نزيل تهران است در جمعى كه متعلق به آقايان اهل منبر بود مىگفت: روزى در يكى ازخيابان هاشمى كه ارامنه مسكن دارند ميگذشتم در اين حال زنى لچك به سر روسرى كه در درب خانه خود ايستاده بود بر من سلام كرد و بدنبال آن گفت آقا شما روضه مىخوانيد؟ گفتم بله گفت بفرمائيد، من بدرون خانه رفتم او مرا باطاقى راهنمائى كرد و صندلى گذاشت و اظهار داشت كه متوسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام شويد. روضه را خواندم هنگام خدا حافظى براى چهار روز متواليا دعوتم كرد و در تمام روزها متوسل بحضرت ابوالفضل عليه السلام بود روز پنچم پاكتى بعنوان حق القدم بما داد وقتى كه بخانه آمدم و محتوى پاكت را شمردم جمعا چهار صدوهشتاد وشش ريال بود. از اينكه او چهار صدوپنچاه و يا پانصد ريال نداده بود تعجب كردم فكر مىكردم اين پول خورد چرا؟

روزى ديگر از همانجا گذشتم همان زن را در همانجا ايستاده ديدم مىخواستم از چگونگى آن پول بپرسم اما در عين حال انفعال مانع من بود ولى او از روحيه ام متوجه شد كه با او حرفى دارم نزديك آمد بعد از سلام گفت آقا پول شما كم بود؟ گفتم نه ولى از شما مىخواستم بپرسم چرا چهارصد و هشاد و شش ريال داديد و چهار صد و پنجاه يا پانصد ريال نداديد، گفت ما ارمنى هستيم شوهرم كاسب است براى اينكه شكستى بكار ما وارد نيايد به حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسل شديم و در منفعت كسب و كار با او شركت داريم و هر سالى يك مرتبه حساب ميكنيم آنچه سهميه حضرت ابوالفضل عليه السلام شده براى او پنج روز روضه خوانى مىكنيم حساب امسال حضرت ابوالفضل عليه السلام همان بود كه تقديم شد.(21)




  • اى حرمت قبله حاجات ما
    تاج شهيدان همه عالمى
    همقدم قافله سالار عشق
    سرور وسالار سپاه حسين
    غم امام واخ و ابن امام
    اى علم كفر نگون ساخته اى
    مكتب تو مكتب عشق و وفاست
    شمع شده آب شده سوخته
    روح ادب را ادب آموخته



  • ياد تو تسبيح و مناجات ما
    دست على ماه بنى هاشمى
    ساقى عشاق و علمدار عشق
    داده سرودست براه حسين
    حضرت عباس عليه السلام
    پرچم اسلام برافراخته اى
    درس الفباى تو صدق و صفاست
    روح ادب را ادب آموخته
    روح ادب را ادب آموخته



يكى از دوستان كه خود اهل منبر و فنّ خطابه و گويندگى از مشاهير است و مكرّر به شام و زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين عليهما السلام رفته، روزى بر روى منبر نقل مىكرد، در حرم حضرت رقيه عليها السلام زن فرانسوى را ديدند كه دوقاليچه گرانقدر و گرانقيمت بعنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است مردم كه ميدانستند او فرانسوى و مسيحى است ازديدن اين عمل در تعجب شدند كه چه باعث شده يك زن نامسلمان به اينجا آمده و هديه قيمتى آورده است چنين موقع است كه حس كنجكاوى در افراد تحريك ميشود روى همين اصل از او علت راپرسيدند او در جواب گفت به همان نحوه اى كه ميدانيد من مسلمان نيستم ولى وقتى كه از فرانسه به عنوان ماءموريت به اينجا آمده بودم در منزلى كه مجاور اين آستانه بود مسكن كردم، اول شبى كه مىخواستم استراحت كنم، صداى گريه شنيدم چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمى شد پرسيدم اين گريه و صدا از كجاست در جواب گفتنداين گريه ها از جوار قبر دخترى است كه در اين نزديكى مدفون است من خيال مىكردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است كه پدر و مادر و ساير بازماندگان نوحه سرائى مىكنند ولى گفتند الآن متجاوز از هزار سال است از مرگ و دفن او مىگذرد بر شگفتى من افزوده شد كه چرا مردم بعد از صدها سال اينگونه ارادت به خرج ميدهند بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادى فرق دارد او دختر امام است كه پدرش را مخالفين و دشمنان كشته اند و فرزندانش را به اينجا كه پايتخت يزيد بوده به اسيرى آورده اند و اين دختر در همينجا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است. بعد از اين ماجرا روى به اين جا آوردم ديدم مردم از هر سو عاشقانه مىآيند و نذرها ميكنند و هديه ها مىآورند و متوسل مىشوند محبت او چنان در دلم جا گرفته كه علاقه زيادى بوى پيداكردم، پس از مدتى بعنوانى زايمان مرابه بيمارستان و زايشگاه بردند پس ازمعاينه بمن گفتند كودك شما غير طبيعى بدنيا مىآيد و ماناچار به عمل جراحى هستيم من همين كه نام عمل جراحى را شنيدم دانستم كه در دهان مرگ قرارگرفته ام خدايا چه كنم خدايا ناراحتم گرفتارم چه كنم چاره چيست چاره اى جز توسل ندارم بايد متوسل شوم به ناچار دستم را بسوى اين دختر دراز كرده گفتم خدايا بحق اين دخترى كه در اسارت كتك و تازيانه خورده است و به حق پدرش كه امام برحق و نماينده رسولت بوده است و او را ازطريق ظلم كشته اند قسم مىدهم مرا از اين ورطه هلاكت نجات بده آنگاه خود اين دختر رامخاطب قرارداده و گفتم اگر من از اين ورطه هلاكت نجات يابم دو قاليچه قيمتى به آستانه ات هديه مىكنم خدا شاهد است پس از نذر كردن و متوسل شدن طولى نكشيد بر خلاف انتظاراطباء و متصديان زايمان،ناگهان فرزندم بطورى طبيعى متولد شد واز هلاكت نجات يافتم من هم به عهد و نذرم وفاكردم و قاليچه ها را تقديم ميكنم.(22)




  • اى آه جگر سوز سوى شام گذر كن
    كن پرسش احوال دل غمزده اش را
    از دختر ارزنده سالار شهيدان
    ديدى اگر آن چهره زيبا شده نيلى
    از آتش تب سرخ شده گونه زودش
    چون مرغك بشكسته پرافتاده پريشان
    از خار مغيلان به دوپا آبله دارد
    گويد كه ز داغ پدر آخر جگرم سوخت
    از آتش بيداد گران بال و پرم سوخت.



  • بر تربت آن دختر دُردانه نظر كن
    جوياى اسارت شو و آن شام غم افزا
    كن پرسش احوال دل زينب نالان
    نفرين بنما آنكه برويش زده سيلى
    در خواب پدر ديده و افزون شده دردش
    در كنج قفس از ستم فرقه عدوان
    آزاد بود يا كه به پا سلسله دارد
    از آتش بيداد گران بال و پرم سوخت.
    از آتش بيداد گران بال و پرم سوخت.



ناراحتى حنجره

مرحوم حاج ميرزا على محدث زاده فرزند مرحوم محدث عاليمقام حاج شيخ عباس قمى رضوان اللّه تعالى عليهما از وعاظ و خطباء مشهور تهران بود مىفرمود: من سالى به بيمارى و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم تاجائيكه منبر رفتن و سخنرانى كردن برايم ممكن نبود مسلّم هر مريض در چنين موقعى در فكر معالجه مىشود من نيز با در نظر گرفتن طبيبى متخصّص و باتجربه باو مراجعه كردم پس از معاينه معلوم شد بيمارى آنقدر شديد است كه بعضى از تارهاى صوتى از كار افتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است طبيب معالج در ضمن نسخه اى كه نوشتند دستور استراحت دادند كه تا چند ماه از منبر رفتن خود دارى كنم و حتى با كسى حرف نزنم و اگر چيزى بخواهم و يا مطلبى را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنويسم تا در نتيجه استراحت مداوم و استعمال دارو شايد سلامتى از دست رفته مجدّد به من برگردد. البته صبر در مقابل چنين بيمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچّه خيلى سخت و طاقت فرساست زيرا انسان از همه بيشتر احتياج به گفت و شنود دارد چطور مىشود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفى نزنم و پيوسته در استراحت باشم آنهم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد بر همه روشن است كه باپيش آمد چنين بيمارى خطرناكى چه حال اضطرار به بيمار دست ميدهد اين اضطرار و ناراحتى شديد است كه آدمى را به ياد يك قدرت فوق العاده مىاندازد اين حالت پريشانى است كه انسان اميدش ازتمام چاره هاى بشرى قطع شده و بياد مقربان درگاه الهى مىافتد تا بوسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده واز درياى بى پايان لطف خداوند بهره اى بگيرد منهم با چنين پيش آمد چاره اى جز توسّل به ذيل عنايت حضرت آقا ابى عبداللّه الحسين عليه السلام نداشتم روزى بعد از نماز ظهر و عصر حال توسّل بدست آمد و خيلى اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت سيد الشهداء عليه السلام را كه به آن وجود مقدّس متوسّل بودم مخاطب قرار داده و گفتم يابن رسول اللّه صلّى الله عليه وآله وسلّم صبر در مقابل چنين بيمارى براى من طاقت فرسا است و علاوه اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند و من از اول عمر تا بحال على الدّوام منبر ميرفتم و از نوكران شما اهلبيتم ولى حالا چه شده كه يكباره از اين پست حساس بر اثر بيمارى بركنار باشم و علاوه ماه مبارك رمضان نزديك است. دعوت ها را چكنم آقا عنايتى بفرما تا خدا شفايم دهد. بدنبال اين توسل طبق معمول كم كم خوابيدم در عالم خواب خودم را در اطاق بزرگى كه نيمى از اطاق منوّر و روشن بود وقسمت ديگر اطاق كمى تاريك بود ديدم.

در آن قسمتى كه روشن بود مولاى من و مولى الكونين آقا سيد الشهداء اباعبد اللّه الحسين عليه السلام را ديدم كه نشسته است خيلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را كه در حال بيدارى داشتم در حاال رؤيا نيز پيداكردم و بنا كردم عرض حاجت نمودن مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و در مساجد متعدده دعوت شدم ولى با اين حنجره از كار افتاده چطور مىتوانم منبر رفته و سخنرانى نمايم و حال آنكه دكتر منع كرده حتى با بچه هاى خودم نيز حرفى نزنم چون خيلى الحاح و تضرع و زارى داشتم حضرت اشاره كرد بمن و فرمود با آن آقا سيّد كه دم درب نشسته بگو چند جمله از مصيبت دخترم رقيه را بخواند و شما كمى اشك بريزيد انشاء اللّه تعالى خوب مىشوى من نگاه كردم به درب اطاق ديدم شوهر خواهرم آقا مصطفى طباطبائى قمى كه از علماء و خطباء و از ائمه جماعت تهران است. نشسته امريّه آقا را به آقاى نامبرده رساندم ولى ايشان ميخواست از ذكر مصيبت خود دارى كند، حضرت سيد الشهداء عليه السلام فرمود بخوان روضه دخترم را، ايشان مشغول ذكر مصيبت حضرت رقيّه عليها السلام شد و منهم گريه ميكردم و اشك مىريختم امّا متاءسفانه بچه ها مرا از خواب بيدار كردند و منهم با ناراحتى از خواب بيدار شده و متاءسف و متاءثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم ماندم ولى دوباره ديدن آن منظره عالى امكان نداشت، همان روز ياروز بعد به همان متخصص مراجعه نمودم خوشبختانه پس از معالجه معلوم شد كه اصلا اثرى از ناراحتى و بيمارى قبلى نيست او كه در تعجّب بود از من پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودى و سريع نتيجه گرفتيد. من چگونگى توسل و خواب خودم را بيان كردم دكتر قلم در دست داشت و سراپا ايستاده بود ولى بعد از شنيدن داستان توسلم بى اختيار قلم از دستش برزمين افتاد و با يك حالت معنوى كه بر اثرنام مولى الكونين امام حسين عليه السلام باو دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش ميريخت او گريه كرد سپس گفت آقا اين ناراحتى شما جز توسّل و عنايات وامداد غيبى چاره راه و علاج ديگرى نداشت.(23)




  • عمه بيا كه مهمان بهر تو ازدرآمده
    به من نويد مىدهد نگاه غمگنانه اش
    نويدمى دهدبه من به نقد بوسه اى پدر
    عمه مرا حلال كن ناله دگر نمى كنم
    عمه دگر ز چشم من سرشك غم نمى چكد
    زسيلى عدو دگر سرخ رخم نمى شود
    به تازيانه ام دگر خصم مرا نمى زند
    لب بلبش نهاده ام كه جان نثار او كنم
    كه او به نقد بوسه اى بريده حنجر آمده



  • اگر كه پاى آمدن نداشت باسر آمده
    كه با سر بريده اش در برخواهر آمده
    كه از براى بردن سه ساله دختر آمده
    كه بهر دلنوازى رقيه دلبر آمده
    كه نور چشم من كنون به ديده ترآمده
    كه بهر بردنم پدر زنزد مادر آمده
    كه عمر درد و رنج من در اين جهان سرآمده
    كه او به نقد بوسه اى بريده حنجر آمده
    كه او به نقد بوسه اى بريده حنجر آمده



نظر امام حسين عليه السلام به حسينيّه ها

در سال هزار و سيصد و پنجاه و يك شمسى هيئت كربلائيهاى مقيم يزد در صدد تشكيلات دينى و تبليغاتى برآمدند و به همين منظور مسجد كوچكى را كه به مساحت پنجاه متر مربع بيش نبود اختيار نمودند، در ابتدا افراد شركت كننده انگشت شمار بودند اما بر اثر حسن نيّت و پايدارى آنها بر تعداد افراد روز بروز افزوده مىشد تا بجائى رسيد كه قابل تحسين و اعجاب بود به همين مناسبت برادران كربلائى جهت برنامه هاى دينى و تهيه نيازمنديهاى ضرورى هيئت به فكر جاى وسيع تر افتادند چون آن مسجد ديگر پاسخ گوى آن افراد نبود و از طرفى چون به عزاداران اطعام مىدادند مسجد گنجايش پذيرائى از عزاداران را نداشت لذا در سدد پناهگاهى برآمده كه بتوانند بنحو دلخواه و خوبى برنامه عزاداراى و روضه خوانى را اداره كنند و هم با طبخ غذا به ضيافت عمومى عزاداران و مردم بپردازند از قضا در همان محله حسينيّه اى بود معروف به عمارت ناظم كه نظر برادران را جلب توجه ميكرد زيرا آن مكان براى اجراى برنامه هاى مذهبى و مردم مناسب بود چون عمارت ناظم حسينيّه اى بزرگ و دوطبقه و با سبك معمارى سنّتى بسيار زيبايى كه به همّت يكى از تجّار خيّر و خدمتگذارى بنام مرحوم حاج محمد صادق ناظم التجار رحمة اللّه عليه كه محبّت و ارادتى نسبت به آقاى خود حضرت سيد الشهداء ابى عبداللّه الحسين عليه السلام داشته بنا كرده تا عاشقان كوى حسينى عليه السلام بتوانند هر موسم جهت عزادارى استفاده كنند. بعد از فوت آن مرحوم نظارت بناء به عهده فرزندش مرحوم حاج احمد كه او نيز مردى نامى و محترم و سرشناس و خير بود و اگذار شده بود بعضى از مسئولين هيئت براى كسب اجازه و استفاده از حسينيّه به نزد ايشان رفتند و چون او مريض و بسترى بود اجازه استفاده و اطعام داد، ولى براى طبخ غذا اجازه نداد، ناگزير هيئت براى تهيّه غذا محلّ ديگرى را انتخاب كردند كه آنجا طبخ شود و بعد اطعام در حسينيّه باشد و اين كار نيز مشكل بود پانزده روز از اين ماجرا گذشته بود كه يك روز فرزند حاج احمد آقا ناظم بنام على ناظم در حالى كه هيجان و تاءثر در چهره اش نمايان بود و پرده اى از اشك چشمانش را پوشانده بود به نزد ما آمد و گفت مسئول هيئت كيست

بعد از معرفى با صداى گره خورده و شمرده شمرده گفت من آمده ام شما را به حسينيّه دعوت كنم تا اينكه بطور كامل برنامه عزادارى و طبخ غذا را انجام دهد. ما حيرت زده گفتيم پدر شما كه متولى حسينيه بود اجازه طبخ غذا را نداد شما چگونه اجازه مىدهيد؟ يك وقت ديدم به گريه افتاد و در حالى كه بريده بريده حرف مىزد گفت: چند روز قبل پدرم از دنيا رفت و من او را در خواب ديدم كه به من گفت تمام اختيارات حسينيّه را به برادران كربلايى واگذار كن كه آنها مورد عنايت سالار شهيدان آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين عليه السلام هستند بله هركه با آقا امام حسين عليه السلام حساب باز كند آقا به او عنايت دارد و شيفتگان كوى خود و اين عاشقان دلباخته را به خانه خود پذيرفته تا بر شور وارادة و اميد آنها نسبت به حضرتش زيادتر گردد.




  • يا حسين اى پسر فاطمه اى روح عدالت
    من كه عمرى زغمت اشك فشانم ز دو ديده
    يادم آمد كه لب تشنه بگفتى جگرم سوخت
    تا قيامت به عزاى تو بگريند ملايك
    داغ عباس و على اكبر و ياران شهيدت
    سوخت يك عمر دل سوخته كرببلائى



  • تو كريمى و من آورده سويت دست گدائى
    دارم اميد دم مرگ به ديدار من آئى
    تشنه لب سروپيكرت افتاد جدائى
    مادرت بر شهداى تو كند نوحه سرائى
    سوخت يك عمر دل سوخته كرببلائى
    سوخت يك عمر دل سوخته كرببلائى



بيمه حسينى عليه السلام

تازه به حسينيه مذكور آمده بوديم به خاطر كمبود روشنائى در فضاى عمارت و احتياج به پريز اضافى در آشپزخانه كابل مسى و ضخيمى با فشار قوى در مسير و گذرگاه واردين از كنار ديوارها و بعضى را از زير قاليها عبور داده بوديم غافل از اينكه در روز عاشورا به خاطر زيادى جمعيت و ازدحامى كه به وجود مىآيد ناچار بوديم فرشهاى بعضى از نقاط حسينيّه را جمع كنيم تا پايمال نشود روز سيزده محرم كار هيئت تمام شد و كليه اثاث ضبط شد نوبت به جمع كردن كابل مسى شد كه از درب ورودى حسينيّه تا انتهاى آشپزخانه امتداد داشت در موقع حلقه كردن كابل ناگهان متوجه شديم مقدارى از آن در اثر پايمال شدن زير پاى مردم چنان ضربه و فشار ديده كه روكش كابل از بين رفته بطورى كه تمام سيمهاى مسى آن قسمت ظاهر شده و كليه سيمهاى مثبت و منفى با آن قدرت فوق العاده جريان الكتريسيته باهم تماس داشته و به بركت و نظر آقا سيد الشهداء عليه السلام هيچ عكس العملى از قبيل خاموشى و غيره در بر نداشته و بايد گفت سيم مسى كابل كه از نظر قانون علمى خود هادى جريان الكتريسيته بوده و براى انتقال سريع برق آنهم برق قوى آمادگى و اثر فورى داشته چگونه با پاى برهنه عرق كرده عزاداران ملاطفت ورزيده و نه تنها كسى را در اثر برق زدگى نكُشته بلكه جرقه اى هم نزده است چرا كه عزاداران و عاشقان كوى حسينى با اعتقادات پاك خود جانشان در سازمان قدرت آن حضرت گوئى بيمه شده است.




  • هرچند كه ما گناهكاريم حسين
    عمريست كه از خون و پيام و هدفت
    در سنگر اشك پاسداريم حسين



  • اميد به كس جز تو نداريم حسين
    در سنگر اشك پاسداريم حسين
    در سنگر اشك پاسداريم حسين



نجات از مرگ

حسينيّه مذكور داراى دو طبقه بود كه هم كف سالن سخنرانى و سينه زنى و محلى براى اطعام بود و زير زمين كه مجزّا و جدا از ساختمان و آخر عمارت قرار داشت كه آشپزخانه حسينيه را تشكيل مىداد و در مجاورت آشپزخانه با زير به عمق چهار متر قرار دارد كه در حكم انبار ساختمان به شمار مىرفت و چون در بيشتر بناى عمارت خشت خام و آجر به كار رفته بود، در برابر رطوبت و آب زود مقاومت خود را از دست مىدهد و لذا در اثر شست وشوى ظروف و ديگهاى وقفى و نظافت قسمتى از زمين وآشپزخانه و ديوار انبار خيس خورده و بناگاه حدود دو متر مربع از زمين فرو رفته و تا عمق چهار مترى زير زمين پيش مىرود در حالى كه در آن هنگام يكى از دوستان ما آقاى جمال طرازى كه با بعضى از رفقا براى نظافت و شستشوى آمده بود درست در همان قسمت ويران شده قرار داشت و در همان موقعى كه زمين زير پايش مىلرزد تا ويران شود قرار داشت. در همان موقع زمين زير پايش مىلرزد ايشان با گفتن يا حسين به گوشه اى پرتاب شده و بيهوش مىشود و از مرگ حتمى نجات مىيابد چون اگر با سردر عمق چهار مترى زيرزمين سقوط كرده بود خروارى گِل و خاك و آجر او را در خود مدفون ساخته بى جان مىساخت ولى چون حساب با آقا اباعبداللّه الحسين عليه السلام است نجات پيدا كرد.




  • خلق شد هستى از براى حسين عليه السلام
    روى آور به درگه لطفش
    كه بود عرش حق سراى حسين



  • هست اين گفته خداى حسين
    كه بود عرش حق سراى حسين
    كه بود عرش حق سراى حسين



شفاى جوان فلج

در يكى از شبهاى هفتم يا هشتم محرم سال هزار و چهارصد و پنج هجرى قمرى بود مردم دسته دسته به حسينيّه وارد مىشدند و مجلس خود به خود شكل مىگرفت سكوتى آميخته با احترام و توسّل بر مجلس حاكم بود كه ناگاه جوانى را كه افليج و پريشان حال بود بر چرخى نشانده بودند آمدند كه گاهى ساكت و بهت زده و به مردم نگاه مىكرد و زمانى همچنان آشفته و طوفانى مىشد كه به مردم اطراف خود حمله ور مىشد و كسى را كه به چنگ خود مىگرفت ديوانه وار لباسهايش را پاره پاره ميكرد بطورى كه فاميل و بستگان جوان بيمار از مردم عاجزانه ميخواستند تا به او نزديك نشوند بنده پرسيدم چرا اين جوان با اين وضع را به خانه اش نمى بريد؟ گفتند او را آورده ايم به حسينيّه تاشفايش را بگيريم.

گفتم پس او را ببريد داخل حسينيّه گفتند اگر به حسينيّه برود نظم و آرامش جلسه را بهم مىزند و مردم را پريشان مىكند اما امام حسين عليه السلام به پناهندگان بينواى خود در موردى و محلى لطف مىفرمايد و حاجت روا مىكند.

ساعتى نگذشت كه مجلس رسميّت پيداكرد و آرامش تواءم با روحانيّت بر مجلس حاكم شد در آن زمان يكى از منبرى هاى معروف منبر مىرفت و با روح ولايتى مخصوص به خود شور و هيجان به مردم مىداد و جامعه را به معارف اسلامى و ولايت و محبّت ائمه هدى بويژه امام حسين عليه السلام آشنا ميساخت لذا در گرما گرم مصيبت و حالت عزا و توسل انقلابى به خويشان و بستگان آن جوان بيمار دست داد بطورى كه به جوان نظر افتاد ناگاه جوان معلول از چرخ خود به زير آمده و با تعجب و حيرت ميگفت چرا مرا با چرخ آورده ايد و اينجا چه حسينيّه اى است كه يكمرتبه صداى هماهنگ سلام و صلوات از مردم و اطرافيان برخواست ولباسهايش را براى تبرك مىبردند وهم اكنون آن جوان به صورت مردى برومند در مقابل حسينيّه واقع در خيابان سلمان فارسى در يك مغازه خياطى به كار مشغول مىباشد.




  • ما دل به عنايت تو بستيم حسين
    كى مست تو در آتش دوزخ سوزد
    ما سوخته عشق توهستيم حسين



  • وز جام ولايت تو مستيم حسين
    ما سوخته عشق توهستيم حسين
    ما سوخته عشق توهستيم حسين



اهانت به عزاداران

در روز عاشورا مردم از اطراف و اكناف شهر و روستاها به حسينيّه ها هجوم آورده بودند كه اقامه عزادارى كنند و بعد از عزادارى سفره اى پهن مىكردند و اطعام مىدادند خوب چون جمعيت زياد بود در حسينيه هم جانبود مردم در كوچه گاهى براى نوبت گرفتن و تناول غذا مانع از عبور و مرور ماشين و خودروها مىشدند تا اينكه وارد كوچه شوند و گاهى از ازدحام عبور وسائل طول ميكشيد در اين اوقات ماشينى از راه مىرسد و شلوغى مانع رفتن او مىشود يكى از سرنشينان آن ماشين به تندى مىپرسد چه خبر است كه اين گذر آنقدر شلوغ است

يكى ميگويد: مردم آمده اند از غذاى امام حسين عليه السلام تناول كنند. آن سرنشين كه زنى تهرانى بود گفت خاك برسرتان گُشنه گداها خجالت نمى كشيد؟ برويد گم شويد چه شلوغى كرده اند؟!

اين زن به ظاهر اشرافى باگستاخى و بى حيائى به خود اجازه ميدهد كه به مهمانان آقا ابى عبداللّه الحسين عليه السلام زخم زبان بزند تا به اين وسيله راه باز شود و برود، ولى فرداى آن روز كه روز يازدهم محرم بود ميگويد من در قسمت آخر آشپزخانه حسينيّه به نظافت و نظم اثاثها مشغول بودم تازه خورشيد ميخواست سوبزند كه احساس كردم كسى درب حسينيّه را مىزند من خيال كردم رفقاهستند درب را باز كردم زنى را ديدم كه چهره اى اشك آلود و پريشان التماس كنان كه اجازه دهيد داخل حسينيّه شوم، گفتم چرا، گفت مرا راه دهيد براى شما ميگويم، وقتى كه وارد شد انگشت خود را با آب دهان ترمى كرد و مىماليد بر روى چهار چوب درب حسينيّه و ميخورد و مرتب مىگفت آقاجان حسين جان غلط كردم نفهميدم مرا ببخش و با اين كلمات در پيشگاه امام حسين عليه السلام عذر خواهى مىكرد و بعد، از كيف دستى خود دستمالى درآورد مقدارى از خاك درگاه را در آن ريخته آن را گره زده و در كيفش نهاد و بعد از من درخواست كرد كه اگر غذائى از ديروز باقى مانده به من بده، من گفتم خير چيزى از غذاى ديروز نمانده بايد همان ديروز براى صرف غذا مىآمديد ديدم آن زن مقدارى به سر و صورت خود زد و اشك ريزان، با صداى گره خورده گفت ديروز از تهران براى ديدار فاميلم به يزد آمدم ماشين ما از اين كوچه ميگذشت جمعيت فشرده بود گفتم براى چه اين مشكل بوجود آمده گفتند در حسينيّه نهار ميدهند، من هم از روى نادانى و غرور حرفهاى ناروايى زدم. ولى شب در عالم خواب ديدم كه هوا بيرحمانه گرم است و من از شدت تشنگى گلويم مىسوزد و چشمهايم فضا را تيره مىبيند و مىخواهم از جوار همين حسينيّه بگذرم در عالم رؤيا ديدم درب حسينيه باز است و سيد بزرگوارى در كنار چهار چوب در ايستاده وهر كسى كه عازم حسينيّه است از اين آقا براتى و اجازه نامه اى ميگيرد و داخل مىشود و همچنين روبروى آن آقا بانوئى مجلل به همين كيفيت نوشته اى به زنان ميدهد تا وارد شوند من پيش رفتم به آن خانم گفتم نوشته اى هم به من بدهيد تا وارد شوم ايشان با حالى متاءثر فرمود شما به مهمانهاى ما اهانت كرده اى چطور انتظار دست خط ما را دارى

من از شدت شرمندگى و عطش از خواب بيدار شدم و تا صبح خواب به چشمم راه نيافت و با خود فكر ميكردم كه در چه محلى به عزاداران جسارت كردم تا اينكه ماجراى روز گذشه در نظرم آمد، حالا اگر غذائى وجود دارد به من بدهيد.

گفتم: هيچ غذائى وجود ندارد ديدم رفت تكه هاى نان كه آلوده بود بدست گرفت و شست و خورد و در و ديوار حسينيّه را با گريه مىبوسيد بطورى كه مرا سخت منقلب و گريان ساخت و ميگفت اى خاندان عصمت و طهارت و اى عزيز زهرا مرا ببخش.(24)




  • دلم مىخواد كبوتر بام حسين بشم من
    دلم مىخواد پربزنم توصحن و بارگاهش
    دلم مىخواد پروانه شم پربزنم بسويش
    دلم مىخواد به خون پيكرم وضو بگيرم
    دلم مىخواد چو لاله اى نشكفته پرپربشم
    دلم مىخواد حسين فاطمه بياد در برم
    سربزارم به دامنش اون لحظه آخرم



  • فداى صحن و حرم ونام حسين بشم من
    دلم مىخواد فدابشم ميون قتلگاهش
    بسوزم از شراره شمع وصال رويش
    مدال افتخار نوكرى از او بگيرم
    شهد شهادت بنوشم مهمان اكبر بشم
    سربزارم به دامنش اون لحظه آخرم
    سربزارم به دامنش اون لحظه آخرم



زن زانيه و تربت آقا

در زمان حضرت صادق عليه السلام زن زانيه اى بود كه هروقت بچه اى از طريق نامشروع مىزائيد به تنورى مىانداخت. و آنهارا مىسوزاند، تا اينكه اجلش رسيد و مُرد. اَقرباى و خويشان او، زن را غسل و كفن كردند و نماز برايش خواندند و بخاكش سپردند، ولى يك وقت متوجه شدند زمين جنازه اين زن بدكاره را قبول نمى كند و به بيرون انداخته آن عده كه در جريان دفن اين زن بدكاره شركت داشتند احساس كردند شايد اشكال از زمين و خاك باشد، جنازه را در جاى ديگر دفن كردند، دوباره صحنه قبل تكرار شد، يعنى زمين جسد را نپذيرفت و اين عمل تا سه مرتبه تكرار شد. مادرش متعجب شد آمد محضر مقدس آقا امام صادق آل محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم و گفت اى فرزند پيغمبر بفريادم برس... و جريان را براى حضرت بازگو كرد و متمسك و ملتجى به حضرت گرديد، وجود مقدس آقا امام صادق عليه السلام وقتى جريان را از زبان مادرش شنيد و متوجه شد كار آن زن زنا و سوزاندن بچه هاى حرامزاده بوده، فرمود هيچ مخلوقى حق ندارد مخلوق ديگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط بدست خالق است.

مادر آن زن بدركاه به امام عرض كرد حالا چه كنم، حضرت فرمرد: مقدارى از تربت جدّم آقا سيد الشهداء ابى عبداللّه الحسين عليه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذاريد زيرا تربت جدم حسين عليه السلام مشكل گشاى همه امور است. مادر، زن زانيه مقدارى تربت تهيه نمود و همراه جنازه گذاشت ديگر تكرار نشد.(25)




  • عزت و مردانگى بارد ز سيماى حسين
    بهر نشر دين و آئين همتى مردانه كرد
    اعتلاى نام حق و دفتر و قرآن او
    از خداى خويش اين بودى تمناى حسين



  • سرو گردد شرمگين از قدو بالاى حسين
    در كجا بيند كسى همپا و همتاى حسين
    از خداى خويش اين بودى تمناى حسين
    از خداى خويش اين بودى تمناى حسين



توقيع امام زمان عليه السلام

يكى از شيعيان به حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالى فرجه الشريف در زمان غيبت صغرى توسط نائب خاص حضرت مىنويسد: آقا جايز است، تربت آقا حسين عليه السلام را باميّت در قبر بگذاريم يا با تربت حسين روى كفن بنوسيم در توقيع مبارك حضرت صاحب الامر والعصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف نيز اذن داده شده است و وجود مقدسش در پاسخ چنين مرقوم فرموده بودند هر دو جايز و كار پسنديده است البته بايد رعايت احترام تربت بشود. مُهر يا تربت مقابل يا زير صورت ميت باشد تاشايد به بركت خاك قبر حضرت حسين عليه السلام قبر ميّت محل امن باشد و او از هربلا و آفت و عذابى در امان بماند. از اين مرقوم شريفه چنين استنباط مىشود اگر ميت در خود خاك كربلا دفن شود چه بهتر است.




  • مهر تو را به عالم امكان نمى دهم
    نام ترا نزد اجانب نمى برم
    گرانتخاب جنت و كويت به من دهند
    جان ميدهم به شوق وصال تو ياحسين
    اى خاك كربلاى تو مهر نماز من
    من را غلامى توبود تاج افتخار
    اين تاج را به افسر شاهان نمى دهم



  • اين گنج پربهاست من ارزان نمى دهم
    چون اسم اعظم است به ديوان نمى دهم
    كوى ترا به جنت و رضوان نمى دهم
    تابرسرم قدم ننهى جان نمى دهم
    اين مهر را به مهر سليمان نمى دهم
    اين تاج را به افسر شاهان نمى دهم
    اين تاج را به افسر شاهان نمى دهم



سى سال عمر

مرحوم آقا ميرزا محمود رضوان اللّه تعالى عليه فرمود مرحوم آقا شيخ محمد حسين قمشه اى كه از فضلاء و تلاميذ و شاگردان مرحوم آقاسيد مرتضى كشميرى بود و بنام از گور گريخته مشهور بود و سبب اين شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنيدم آن بود كه: ايشان در سن هيجده سالگى در قمشه مبتلا به مرض حصبه مىشود روزبروز مرضش سخت تر مىگردد و اتفاقا فصل انگور بوده و انگور زيادى در همان اطاقى كه مريض بوده است مىگذارند، ايشان بدون اطلاع كسى پنهانى مقدار قابل توجهى از آن انگورها را تناول مىكند پس مرضش شديدتر مىشود تا اينكه مىميرد. وقتى حاضرين صحنه را مىبينند در آن حال گريان مىشوند. در اين لحظه مادرش وارد مىشود و مشاهده مىكند فرزندش مرده مىگويد: كسى حق ندارد دست به جنازه فرزندم بزند تا من برگردم.

مادر فورا قرآن مجيد را بر داشته و به پشت بام مىرود و در آنجا شروع به تضرّع به حضرت پروردگار و قرآن و على الخصوص حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام مىكند و وجود مقدس حضرت را شفيع قرار مىدهد مىگويد: اى حسين جان تا فرزندم را بمن برنگردانى دست از توبرنمى دارم. چند دقيقه از اين تضرع ها و دعاها نگذشته بود كه جان به كالبد آقا شيخ محمد حسين بر مىگردد و با طراف خود نظر مىكند، چون مادرش را نمى بيند ميگويد به والده بگوئيد بيايد كه خداوند مرا به حضرت ابا عبداللّه عليه السلام بخشيد.

حاضرين مادر شيخ محمد حسين را باخبر كردند و آنگاه شيخ محمد حسين نحوه بازگشت خويش را مجددا به اين دنيا چنين نقل مىكند.

چون مرگ من رسيد دو نفر نورانى سفيد پوش نزدم حاضر شدند و گفتند چه باكى دارى گفتم تمام اعضايم درد مىكند در اين هنگام يكى از آنها دست برپايم كشيد پايم راحت شد و هرچه دست را به سمت بالا مىآورد درد بدنم راحت مىشد، يكدفعه ديدم تمام اهل خانه گريانند هرچه خواستم به آنها بفهمانم كه من راحت شدم نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حركت دادند و از اين حركت بسيار خوشحال بودم و در بين راه بزرگى نورانى جلوى من حاضر شد و به آن دو نفر فرمود: ماسى سال عمر به اين شخص عطاء كرديم واين عطاء عمر در اثر توسل مادرش بما بود شما او را برگردانيد و اين دو نفر به سرعت مرابرگرداندند و ناگهان چشم خود را باز كردم و اطرافيان را گريان ديدم و آنگاه به مادر خود گفتم اى مادر توسل شما به ابى عبداللّه الحسين عليه السلام پذيرفته شد و مرا سى سال عمر دادند آيت اللّه شهيد دستغيب در پايان اضافه فرموده كه اغلب آقايان نجف كه اين داستان را از خود آقا شيخ محمد حسين شنيده بودند منتظر مرگ او در راءس سى سال بودند و اين حادثه در همان راءس سى سال در نجف اشرف اتفاق افتاد و ايشان مرحوم گرديد.




  • من كه مستم از مىجام ولايت يا حسين
    من كه هستم سائل و هستى تو ارباب كرم
    روزوشب چشم انتظارم تا رسد وقت سفر
    ريزه خوارخوان احسان توبودم همه عمر
    گربلب دارم كنون مدح و ثنايت ياحسين



  • عاشقم عاشق به طوف كربلايت ياحسين
    يك نظر كن از عنايت بر گدايت يا حسين
    همچو مرغى پركشم اندرهوايت ياحسين
    گربلب دارم كنون مدح و ثنايت ياحسين
    گربلب دارم كنون مدح و ثنايت ياحسين



شفاى مفلوج

شهيد محراب حضرت آية اللّه دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه از عالم بزرگوار السيد الزاهد العابد مولانا حاج سيد فرج اللّه بهبهانى رضوان اللّه تعالى عليه كه در سفر حج توفيق ملاقات ايشان نصيبش شده بود چنين نقل مىكند: شنيدم كه در منزل ايشان در مجلس تعزيه دارى حضرت سيد الشهداء عليه السلام معجزه واقع شده پس از خدمت ايشان تقاضا و خواهش نمودم كه معجزه واقعه را براى بنده بنويسند و آن بزرگوار جريان معجزه را بطور مشروح با خط خود مرقوم داشته و براى اينجانب ارسال فرمودند و اينك نظر خوانندگان محترم را به عين نوشته ايشان كه در ذيل مىآيد جلب مىنمايم شخصى بنام عبداللّه مسقط الراءس او جابرنان است از توابع رامهرمز، ولى ساكن بهبهان است و اين مرد در تاريخ 28 شهر محرم الحرام سنه 1383 قمرى از يك پا مفلوج گرديد و قدرت بر حركت نداشت مگر به وسيله دو چوب كه يكى را زير بغل راست و ديگرى را زير بغل چپ مىگذاشت و با زحمت اندك راهى مىرفت و از مؤمنين در حق معاش او كمك مىشد. تا اينكه مراجعه كرده بود به دكتر غلامى و ايشان جواب ياءس داده بودند و بعدا آمد نزد حقير كه وسيله حركتشان را به اهواز فراهم آورم وسائل حركت بحمداللّه فراهم گرديد خط سفارشى به محضر آية اللّه بهبهانى ارسال و آنجناب هم پذيرائى فرمود و او را نزد دكتر فرهاد طبيب زاده پزشك بيمارستان جندى شاپور ارسال داشته پس از عكس بردارى و مراجعه اظهار ياءس كرده و گفته بود پاى شما قابل علاج نيست و در وسط زانويتان غده سرطانى مشاهده مىشود باخرج خود او را به بيمارستان شركت نفت آبادان انتقال مىدهد آنجا هم چهار قطعه عكس از پايش برداشتند و اظهار داشتند علاج شدنى نيست با اين حالت برميگردد به بهبهان و عبداللّه مرقوم ميگويد: در خلال اين مدت خوابهاى نويد دهنده مىديدم كه قدرى راحت مىشدم تا اينكه شبى در واقعه ديدم وارد منزل بيرونى شما شده ام و شما خودتان آنجا نيستيد ولى دو نفر سيد بزرگوار نورانى تشريف دارند و در اين اثناء شماوارد شديد بعد از سلام و تحيت آن بزرگوار خودشان را معرفى فرمود يكى از آن دو بزرگوار حضرت امام حسين عليه السلام و ديگرى فرزند آن بزرگوار حضرت على اكبر عليه السلام بودند. حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام دو سيب به شما مرحمت فرمودند و فرمودند يكى براى خودت و ديگرى براى فرزندت باشد و پس از دوسال نتيجه اين دو سيب را مىبيند و شش كلمه با حضرت حجة بن الحسن عليه السلام صحبت مىكند.

عبداللّه گفت: در اين حال از شما درخواست نمودم كه شفاى مرا از آن بزرگوار بخواهيد يكى از آن دو بزرگوار فرمودند روز دوشنبه ماه جمادى الثانيه سنه 84 پاى منبر كه براى عزادارى در منزل فلانى كه منظور حقير بودم منعقد است ميروى و باپاى سالم برميگردى از شوق از خواب بيداد شدم و به انتظار روز موعود بودم و خواب را براى حقيرنقل كرده همان روز دوشنبه ديدم عبداللّه بادو چوب زير بغل آمد و پاى منبر نشست خودش اظهار داشت كه پس از يك ساعت جلوس حس كردم كه پاى مفلوجم تير مىكشد گوئى خون در پايم جريان پيدا كرده است پايم را دراز كرده و جمع نمودم ديدم سالم شده با اينكه روضه خوان هنوز ختم نكرده بود بپاخواستم و نشستم بدون عصاء قضيه را به اطرفيان گفتم حقير ديدم عبداللّه آمد و باحقير مصافحه نمود يك مرتبه ديدم صداى صلوات از اهل مجلس بلند شد و ديگر آن فلج به كلى راحت شد پس درشهر مجالس جشن گرفته شد و در روز بعد مهر 43 از ساعت 18 الى 11 صبح در منزل حقير مجلس جشن به اسم اعجاز حضرت سيدالشهداء عليه السلام گرفته شد و جمعيت كم نظيرى حاضر و عكسبردارى شده والسلام عليكم و رحمة اللّه الاحقر السيّد فرج اللّه الموسوى.

شفاى هفت حصبه اى

عبد صالح متقى مرحوم حاج مهدى هاشم سلاحى عليه الرحمه داستانى بدين مضمون نقل مىكند مرحوم سلاحى عليه الرحمه در ماه محرم تقريبا حدود بيست سال قبل كه مرض حصبه در شيراز شايع شده بود و كمتر خانه اى بود كه در آن مريض حصبه اى نباشد، يكروز فرمود: در منزل جناب آقاى حاج عبدالرحيم سر افراز سلمه اللّه هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به بركت حضرت سيد الشهداء عليه السلام شفامرحمت فرمود و تفصيل آن را برايم بيان كرد. بعد از مدتى آقاى سرافراز را ملاقات كردم و قضيه واقعه را از ايشان پرسش نمودم و ازايشان مطابق آنچه مرحوم سلاحى بيان كرده بود تقاضا نمودم كه آن واقعه را به خط خودشان نوشته و براى اينجانب ارسال فرمايد و ايشان متن زير را برايم ارسال نموده تقريبا بيست سال قبل كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مىشدند در خانه حقير هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در يك اطاق خوابيده بودند شب هفتم ماه محرم الحرام براى شركت در مجلس عزادارى مريضها را در خانه به حال خود گذاشتيم و ساعت 5 از شب گذشته با خاطرى پريشان به مجلس تعزيه دارى خودمان كه مؤسّس آن مرحوم حاج ملاعلى سيف عليه الرحمه بود رفتم موقع تعزيه دارى سينه زنى، نوحه و مرثيه حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام قرائت شد پس از فراغت از تعزيه دارى واداء نماز صبح باعجله به منزل ميرفتم و درقلب خود شفاى هفت نفر مريض را به وسيله فرزند زهرا آقا امام حسين عليهما السلام از خدا ميخواستم وقتى به منزل رسيدم ديدم بچه ها اطراف منقل آتش نشسته و مختصر نانى كه از روز قبل و شب باقيمانده است روى آتش گرم مىكنند و با اشتهاى كامل مشغول خوردن آن نانها هستند از ديدن اين منظره عصبانى شدم زيرا خوردن نان آن هم نانى كه از روز و شب گذشته باقى مانده براى مبتلا به مريض حصبه مضر است دختر بزرگم كه حالت عصبانيت مرا ديد گفت ما همه خوب شديم و از خواب برخواستيم و گرسنه ايم نان و چاى ميخوريم.

گفتم: خوردن نان براى مرض حصبه خوب نيست گفت پدر بنشين تا من خواب خودم را تعريف كنم و ماهمه خوب شده ايم گفتم خوابت رابگو گفت: در خواب ديدم اطاق روشنى زيادى دارد، مردى آمد در اطاق ما و فرش سياهى در اين قسمت از اطاق پهن كرد و پهلوى درب اطاق با ادب ايستاد آن وقت پنج نفر با نهايت جلالت و بزرگوارى وارد شدند كه يك نفر آنها زن مجلله اى بود اول به طاقچه هاى اطاق به كتيبه ها كه به ديوار زده بود و اسم چهارده معصوم عليهم السلام را روى آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه كردند پس از آن اطراف آن فرش سياه نشسته و قرآنهاى كوچكى از بغل بيرون آورده و قدرى خواندند پس از آن يك نفر از آنها شروع كرد به روضه حضرت قاسم عليه السلام به عربى خواندن و من از اسم حضرت قاسم كه مكرر مىگفتند فهميدم روضه حضرت قاسم عليه السلام را مىخوانند و همه شديدا گريه مىكردند و مخصوصا آن زن خيلى سوزناك گريه مىكرد و پس از آن در ظرفهاى كوچكى چيزى مثل قهوه همان مردى كه قبل از همه آمده بود آورد و جلو آنها گذشت.

من تعجب كردم كه اشخاصى با اين جلالت چرا پاهايشان برهنه است جلو رفتم و گفتم شما را به خدا قسم مىدهم كدام يك از شما حضرت على هستيد يكى از آنها جواب داد و فرمود: منم خيلى با محبت بود، گفتم شما را به خدا چرا پاهاى شما برهنه است پس با حالت گريه فرمود: ما اين ايام عزاداريم و پاى ما برهنه است ؛ فقط پاى آن زن در همان لباس سياه پوشيده بود گفتم ما بچه ها همه مريضيم مادر ماهم مريض است خاله ما هم مريض است آن وقت حضرت على عليه السلام از جاى خود برخواستند و دست مبارك را بر سر و صورت يك يك ما كشيدند و نشستند و فرمودند: خوب شديد. مگر مادرم. گفتم مادرم هم مريض است فرمودند: مادرت بايد برود از شنيدن اين حرف گريه كردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من برخواستند دستى هم روى لحاف مادرم كشيدند آن وقت خواستند ازاطاق بيرون روند رو به من كرده و فرمودند بر شما باد به نماز كه تا شخص مژه چشمش بهم مىخورد بايد نماز بخواند تا درب كوچه عقب آنها رفتم، ديدم مركبهاى سوارى كه براى آنان آورده اند روپوشهاى سياه دارد آنها رفتند و من برگشتم. در اين وقت از خواب بيدار شدم صداى اذان صبح را شنيدم دست بر دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم ديدم هيچكدام تب نداريم همه برخاستيم و نماز صبح را خوانديم چون احساس گرسنگى زياد در خود مىكرديم لذا چايى درست كرده با نانى كه بود مشغول خوردن شديم تا شما بيائيد و تهيه صبحانه كنيد و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتياجى به دكتر و دوا پيدا نكردند.




  • دلم از بهر عشقت خانه كردم
    نهال عشقت از نور خدا بود
    ز مهرت بر دلم آتش فكندم
    زدم آتش به كاخ خود پرستى
    مگر عشقت خليل بت شكن بود
    شكست عشق تو بتهاى هوى را
    تو ماندى و خدا در خانه دل
    دلم چون كعبه محرمخانه كردم



  • بدست خود دلم ديوانه كردم
    به شاخ آتشينش لانه كردم
    فروزان خاك اين كاشانه كردم
    دلم را با رضا، ويرانه كردم
    كه او را وارد بتخانه كردم
    نبردى با هوس مردانه كردم
    دلم چون كعبه محرمخانه كردم
    دلم چون كعبه محرمخانه كردم



مقدمات سفر كربلا

حضرت آية اللّه شهيد دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه داستانى را از مرحوم حاج شيخ محمد شفيع آورده است مرحوم حاج شيخ محمد قريب سى سال با حضرت آية اللّه شهيد دستغيب رضوان اللّه تعالى عليهما رفاقت داشته و چند مرتبه حج و زيارت عتبات با او مصاحبت داشته عالمى عامل و مروجى مخلص و مردى خليق و عابدى صادق بود. در هر شهرى كه مىرسيد با خوبان و اخيار آن شهر آميزش داشت و در هر مجلسى كه بود اهل آن مجلس را به ياد خدا و آل محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم مىانداخت و از ذكر مناقب آن بزرگواران و ملامت دشمنان آنها خود دارى نداشت و در ملكات فاضله خصوصا تواضع و حيا و ادب و محبت به بندگان خدا و سخاوت و خيرخواهى خلق به راستى كم نظير بود رضوان اللّه تعالى عليه. كه نقل آن از سوى مرحوم چنين است: سالى عيد غدير، نجف اشرف مشرف شدم و پس از زيارت به سمت شهر و بلد خود جم مراجعت كردم و ايام عاشورا در حسينيّه اقامه مجلس عزادارى حضرت سيد الشهداء عليه السلام نمودم و روز عاشورا سخت مشتاق زيارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت در رسيدن به اين آرزو استمداد نمودم چرا كه از حيث اسباب عادتا محال به نظر مىآمد.

همان شب در عالم رؤيا جمال مبارك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت سيد الشهداء عليه السلام را زيارت كردم، حضرت امير به فرزند خود فرمود: چرا حواله محمد شفيع را نمى دهى.

حضرت سيد الشهداء عليه السلام فرمود: همراه آورده ام پس ورقه به من مرحمت فرمود كه در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف هم مساوى بود چون نظر كردم ديدم دو شعر است كه نوشته شده و با اينكه اهل شعر نبودم به يك نظر از حفظم شد:




  • از مخلصان درگه آن شاه او كشف
    توفيق شد رفيق رود سوى كربلا
    با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف



  • اسمش محمد است و شفيع از ره شرف
    با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف
    با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف



مرحوم حاج محمد شفيع فرمود: چون بيدار شدم با كمال بهجت و يقين به رواشدن حاجت منتظر بودم و بحمداللّه در همان روز وسائل حركت مُيسر شد و به سمت كربلا حركت كرده و به آن آستان قدس مشرف شدم.




  • اى ماه عشق، تشنه لب كربلا توئى
    اى شاهدى كه روى تو مراءت ذات اوست
    نور و صفاى پير و جوان از صفاى تست
    دلهاى دوستان همه باشد بسوى تو
    باشد بقاى هر دو جهان از فناى تو
    مهر توهست در دل و عشق تو در وجود
    اى بدر عشق مظهر مهرو وفا توئى



  • اى بدر غيب، رهبر راه خدا توئى
    سلطان عشق در حرم كبريا توئى
    فياض غيب و منبع صدق و صفا توئى
    روح و روان و جان و دل و دلربا توئى
    فانى زخويشتن شده اى جان فدا توئى
    اى بدر عشق مظهر مهرو وفا توئى
    اى بدر عشق مظهر مهرو وفا توئى



عزادارى حيوانات

در كتاب دارالسلام مرحوم عراقى و كلمه طيبه مرحوم نورى و داستانهاى شگفت و كتابهاى ديگر كه مطالعه كرده ام همه از عالم جليل وكامل نبيل صاحب كرامات باهره و مقامات ظاهره آخوند ملازين العابدين سلماسى اعلى اللّه مقامه نقل كرده اند و مكررا از موثقين نقل شده و آثار حزن از حيوانات در عاشوراى آقا ابا عبداللّه الحسين عليه السلام بارها به چشم مشاهده شده چنانچه در جلد يك همين كتاب نوشته شده، خلاصه اين عالم بزرگوار كه اهل مكاشفه مىباشد و بارها خدمت امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف رسيده فرموده وقتى كه از سفر زيارت حضرت رضا عليه السلام بر مىگشتم عبور و گذر ما به كوه الوند افتاد كه در نزديكى همدان واقع شده است جهت استراحت در آنجا فرود آمديم، موسم بهار هم بود، همراهان و رفقا و دوستان مشغول خيمه زدن شدند، من هم نظر به دامنه كوه مىكردم و منظره دل فريب آنجا را مشاهده مىكردم كه ناگهان چشمم به يك چيز سفيدى افتاد چون تاءمل كردم پير مردى محاسن سفيد را ديدم كه عمامه كوچكى بر سر داشت و بر سكوئى نشسته كه قريب به چهار صد زرع ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگ چيده كه به جز سر چيزى از او نمايان نبود، نزديك رفته و سلام كردم، مهربانى نمود پس با من انس گرفت و كم كم با او هم صحبت شدم فهميدم كه به خاطر گناه و معصيت از شهر به ديار و اهل و عيال وخويشان و مردم دور شده و براى عبادت بيشتر به كوه و دشت آمده و هيجده سال است كه در اينجا سكونت دارد و رساله هاى عمليه علما را هم با خود داشت و از جمله تعريفهاى عجيبيه اى كه برايم نقل كرد اين بود.

گفت: اولين روزى كه من به اينجا آمدم ماه رجب بود و من هم اينجا را خلوت ديدم گفتم براى عبادت عاليست و شروع به تهذيب نفس كردم، پنج ماه واندى گذشت، شبى مشغول نماز مغرب بودم كه ناگهان صدا و ولوله عظيم و عجيبى شنيدم، از ترس نمازم را سريع خواندم، يك نگاهى به اين دشت و بيابان كردم، ديدم بيابان پر از حيوانات عجيب و غريب است و تا مرا ديدند به طرف من آمدند اضطراب و خوف و ترسم زياد شد و از آن اجتماع تعجب كردم، چون ديدم در آنها حيوانات مختلفه و متضاده اند مثل شير و آهو و گاو كوهى و پلنگ و گرگ باهم مختلطند و به صداهاى غريبى صيحه مىزنند پس در اين محل دور من جمع شدند و سرهاى خود را به سوى من بلند نموده و فرياد مىزنند، با خود گفتم دور هم جمع شدن اين وحوش و درندگان كه با هم دشمنند براى دريدن من نيست زيرا اگر براى من بود همديگر را مىدريدند، پس بايد براى امر بزرگى باشد بايد يك حادثه عجيبى در دنيا رخ داده باشد. خوب كه فكر كردم فهميدم امشب شب عاشوراى آقا ابا عبداللّه الحسين عليه السلام مىباشد و اين فريادها و سرو صداها و فغان و اجتماع ونوحه گرى و گريه و ناله براى مصيبت حضرت سيد الشهداءع است، وقتى مطمئن شدم عمامه را از سر برداشتم و بر سر خودم زدم و خود را از اين مكان انداختم و مىگفتم: حسين، حسين، شهيد كربلا حسين و امثال اين كلمات، پس حيوانات در وسط خود جائى برايم خالى كردند و دورم حلقه زدند. بعضى از حيوانات سر به زمين مىزدند و بعضى خود را در خاك مىانداختند و همين طور تا طلوع فجر عزادارى مىكرديم پس آنها كه وحشى تر از همه بودند رفتند و به همين ترتيب يك يك حيوانات رفتند و متفرق شدند و از آن سال تا به حال كه مدت هيجده سال است اين عادت ايشانست و هر وقت من فراموش مىكنم يا بر من مشتبه مىشود آنها با جمع شدنشان به من توجه مىدهند.




  • پرسيدم از هلال چرا قامتت خم است
    گفتم كه چيست ماه محرم بناله گفت
    گفتم براى كه بفغان داد اين جواب
    اينماه گشته كُشته به صحراى كربلا
    آيد بسوى خلق ز يزدان همى پيام
    در خلد حوريان همه سيلى بروزنند
    زهرا سياه بر سر وحيدر زند بسر
    در كربلا به چشم بصيرت نظر نما
    گويد سكينه گشته يتيمى نصيب ما
    در روزگار درد يتيمى مگر كم است (26)



  • آهى كشيد و گفت كه ماه محرم است
    ماهى كه خلق جمله افلاك در غم است
    ماه عزاى اشرف اولاد آدم است
    سبط رسول تشنه لب اين غم مگر كمست
    نيلى ببركنيد كه ماه محرم است
    در عرش قدسيان همه چشمان پر از نم است
    در اين عزا رسول خدا قامتش خم است
    بنگر هنوز زينب و كلثوم در غم است
    در روزگار درد يتيمى مگر كم است (26)
    در روزگار درد يتيمى مگر كم است (26)



منبرى امام حسين عليه السلام

حضرت آية اللّه شهيد بزرگوار محراب سيد عبد الحسين دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: پيش از سى سال قبل روضه خوانى بود به نام شيخ حسن كه چند سال آخر عمرش به شغل حرامى سرگرم بود، پس از مردنش يكى از خوبان او را در خواب مىبيند كه برهنه است و چهره اش سياه و شعله هاى آتش از دهان و زبان آويزانش بالا مىرود بطورى وحشتناك بود كه آن شخص فرار مىكند پس از گذشتن ساعاتى وطى عوالمى باز او را مىبيند و لكن در فضاى فرح بخش در حالى كه آن شيخ چهره سفيد و بالباس است روى منبر نشسته و خوشحال است نزديكش مىرود و مىپرسد: شما شيخ حسن هستيد مىگويد بلى. مىپرسد شما همان هستيد كه در آن حالت عذاب و شكنجه بوديد. مىگويد بله آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را مىپرسد، ايشان پاسخ مىدهد آن حالت اولى در برابر ساعاتيست كه در دنيا به كار حرام سرگرم بودم و اين حالت خوب در برابر ساعاتيست كه از روى اخلاص از آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين عليه السلام ياد مىنمودم و مردم را مىگرياندم و تا اينجا هستم در كمال خوشى و راحتى مىباشم و چون آنجا مىروم همانست كه ديدى. به او گفت: حال كه چنين است از منبر پائين نيا و آنجا نرو گفت: نمى توانم و مرا مىبرند.




  • منبع فيض كبرياست حسين
    علت خلقت خلائق اوست
    زينت گوشوار عرش خداست
    حريم كبريا و ركن وصفاست
    زنده شد هركه سر براهش داد
    شافع عاصيان بروز جزا
    كُشته دشت كربلاست حسين



  • مخزن رحمت خداست حسين
    برهمه خلق رهنماست حسين
    افضل از كل ماسواست حسين
    معنى مكه ومناست حسين
    چونكه سر چشمه بقاست حسين
    كُشته دشت كربلاست حسين
    كُشته دشت كربلاست حسين



بدون گذرنامه به كربلا رفت

حضرت آية اللّه شهيد دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه مىفرمايد: مكرر شنيده بودم كه يكى از اخيار زمان بنام حاج محمد على فشندى تهرانى توفيق تشريف به خدمت حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشريف نصيبش شده بود و اينجانب دوست داشتم او را ببينم و از خودش ماجرا را بشنوم، در ماه ربيع الثانى نود و پنج در تهران حضرت سيد العلماء العاملين حاج آقا فيض شيرازى رضوان اللّه تعالى عليه را به اتفاق جناب حاج محمد على فشندى تهرانى ملاقات نمودم آثار خير و صلاح و صدق و دوستى اهل بيت عليهم السلام از او آشكار بود. از آقاى حاج آقا معين خواهش كردم آنچه حاجى مزبور مىگويند ايشان مرقوم فرمائيد، اينك براى بهره مندى خوانندگان اين كتاب عين مرقومه ايشان ثبت مىشود، بسم اللّه الرحمن الرحيم قريب سى سال قبل براى زيارت اربعين عازم كربلا شديم موقعى بود كه براى هر نفر جهت گذرنامه، خانواده گفت من هم مىآيم ناراحت شدم كه چرا قبلا نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حركت كرديم و جمعيت ما پانزده نفر بود چهار مرد و يازده زن و يك علويه صدو پنج ساله بود خيلى به زحمت او را حركت داديم و با سهولت و نداشتن گذرنامه خانواده را از دور مرز ايران و عراق گذرانديم و به كربلا مشرف شديم قبل از اربعين و بعد از اربعين نجف اشرف مشرف شديم. همه اش به بركت توسل به ابى عبداللّه الحسين عليه السلام بود كه بدون گذرنامه رفتيم و برگشتيم.




  • سر خلقه عشق همه عشاق حسين است
    آنكس كه وفا كرده به ميثاق حسين است
    گرروضه رضوان طلبى كوى حسين است
    گرلاله شب بوطلبى روى حسين است
    حسين باب نجات است
    حسين مظهر ذات است



  • شيرازه مجموعه اخلاق حسين است
    واضح تر از آن باعث احياى صلوه است
    گرنافه مشكبو طلبى بوى حسين است
    چون ذكر حسين است بهار صلوة است
    حسين مظهر ذات است
    حسين مظهر ذات است



امام زمان عليه السلام در حسينيّه ها

حضرت آية اللّه سيد حسن ابطحى كه خدا انشاء اللّه اين وجود پاك را حفظ فرمايد در كتاب ملاقات با امام زمان فرموده يكى از تجار اصفهان كه مورد وثوق من و جمعى از علماء بود نقل مىكرد: من در منزل، اطاقى بزرگ را به عنوان حسينيّه اختصاص داده ام و اكثرا در آنجا روضه خوانى و ذكر مصائب آقا سيّد الشّهداء ابا عبداللّه الحسين عليه السلام را برقرار مىكنيم.

شبى در خواب ديدم كه من از منزل خارج شده ام و به طرف بازار مىروم ولى جمعى از علماء اصفهان به طرف منزل ما مىآيند. وقتى به من رسيدند گفتند: فلانى كجا مىروى مگر نمى دانى منزلت روضه است. گفتم: نه منزل ما روضه نيست. گفتند چرا منزلت روضه است و ما هم به آنجا مىرويم و حضرت بقيّة اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشريف هم آنجا تشريف دارند، من فورا با عجله خواستم به طرف منزل بروم آنها به من گفتند: با ادب وارد منزل شو، من مؤدّبانه وارد شدم، ديدم جمعى از علماء در حسينيه نشسته و در صدر مجلس هم حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف نشسته اند، وقتى به قيافه آن حضرت دقيق شدم ديدم، مثل آنكه ايشان را در جائى ديده ام. لذا از آن حضرت سئوال كردم كه آقا من شما را كجا ديده ام فرمود: همين امسال در مكه در آن نيمه شب در مسجد الحرام، وقتى آمدى نزد من و لباسهايت را نزد من گذاشتى و من به تو گفتم مفاتيح را زير لباسهايت بگذار.

تاجر اصفهانى مىگفت همينطور بود يك شب در مكه خواب از سرم پريده بود با خود گفتم. چه بهتر كه به مسجد الحرام مشرف شوم و در آنجا بيتوته كنم و مشغول عبادت بشوم، لذا وارد مسجد الحرام شدم به اطراف نگاه مىكردم كه كسى را پيدا كنم لباسهايم را نزد او بگذارم وبروم وضو بگيرم، ديدم آقائى در گوشه اى نشسته اند، خدمتش مشرف شدم و لباسهايم را نزد او گذاشتم مىخواستم مفاتيح را روى لباسهايم بگذارم فرمود مفاتيح را زير لباسهايت بگذار و من طبق دستور ايشان عمل كردم ومفاتيح را زير لباسهايم گذاشتم و رفتم و وضو گرفتم و برگشتم و تا صبح در خدمتش و در كنارش مشغول عبادت بودم ولى در تمام اين مدت حتى احتمال هم ندادم كه ايشان امام عصر روحى و ارواح العالمين له الفدا باشد به هر حال در خواب از آقا سئوال كردم فرج شما كى خواهد بود؟ فرمود نزديك است به شيعيان ما بگوئيد دعاى ندبه را روزهاى جمعه بخوانند.

اين ملاقات به ما چند چيز را مىگويد:

1 آن حضرت در هر جاكه روضه خوانى و ذكر مصائب حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين عليه السلام باشد و در هر مكان كه بنام جدش امام حسين عليه السلام باشد حضرت ولى عصر در آنجا حاضر و ناظر و عزادار و به عزاداران جدش احترام و ملاطفت دارد. و خيلى دوست دارد در حسينيّه ها و در هر جا كه بنام جدش حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام دوستان و شيعيان آن حضرت دورهم جمع شوند و براى آقا اشك ريخته شود.

2 آن حضرت دوست دارد كه دوستانش لااقل روزهاى جمعه گِرد يكديگر بنشينند، و زانوى غم در بغل بگيرند و اشك از ديدگان بريزند و همه باهم بگويند اين بقية اللّه... بگويند اين الطالب بدم المقتول بكربلا...

3 در همه عزادارى ها نظر دارند و با عزاداران، عزادارى مىكنند و اهميت زياد مىگذارند و اين قضيه را جهت اين عرض كردم كه بگويم آقا امام زمان هم خود براى جدش عزادار است و ناظر بر عزادارى شيعيان خود مىباشد و ما هم بايد حتى الامكان تا مىتوانيم در اين گونه مجالس شركت كنيم تا انشاء اللّه باعث خشنودى قلب آن سرور گردد.(27)




  • طايرجان پرزند اندر هوايت يا حسين
    كن به پابوست طلب ما رابه حق مادرت
    هر زمان آيد بيادم از لبان تشنه ات
    هر دمى چشمم فتد بر آسمان و انجمش
    در نظر گردد مجسم زخمهايت يا حسين



  • صد هزاران جان ما بادا فدايت يا حسين
    تاكنيم اندر حرم برپا عزايت يا حسين
    خون دل جارى نمايم از برايت يا حسين
    در نظر گردد مجسم زخمهايت يا حسين
    در نظر گردد مجسم زخمهايت يا حسين



گريه حضرت ولى عصرعج

آقاى حاج سيد حسن ابطحى استاد عزيز و بزرگوار در كتاب ملاقات با امام زمان نقل فرموده اندآقاى حاج آقاجواد رحيمى قضيه جالبى از مرحوم آية اللّه قاضى رضوان اللّه تعالى عليه نقل ميكند مرحوم آية اللّه حاجى سيد حسين قاضى فرمودند: شب تولد حضرت بى بى عالم زهرا سلام اللّه عليها يعنى شب بيستم جمادى الثانى سال هزاروسيصدوچهل وهشت درمسجد جمكران بودم ناگهان مشاهده شد كه انوارى از آسمان به زمين وبخصوص روى آسمان جمكران فروميريزند دراين جاآقاى رحيمى فرمودند من هم اتفاقا آن شب درمسجد جمكران بودم و آن انوار را ديدم و بلكه همه مردم آنها رامى ديدند در همان شب شخصى كه مورد وثوق آقاى قاضى بود براى ايشان نقل كرده بود كه من درمسگرآباد تهران بودم يكى ازاولياء خدا مرا باطىّ الارض به مسجد جمكران آورد با او در مسجد جمكران به مجلس روضه اى كه درگوشه اى تشكيل شده بود رفتيم از همان اول مجلس حضرت بقية اللّه ارواحنافداه در روضه شركت فرمودند روضه خوان اشعارى از كتاب گلزار آل طه كه مرحوم آية اللّه حاج سيد على رضوى سروده است ميخواند و حضرت ولى عصر ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء گوش ميدادند وگريه ميكردند پس از خاتمه مجلس حضرت حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشريف دعاكردند و از مجلس برخاستند و تشريف بردند، جمعى كه درآن مجلس بودند به شخصى كه ازديگران به حضرت نزديكتر بود اصرار ميكردند كه شماهم دعائى بكنيد او مىگفت حضرت وليعصرعج اللّه تعالى فرجه دعاء فرمودند بالاخره بااصرار زياد او را وادار به دعاء كردند او هم چند جمله دعاء درباره فرج كرد و مجلس خاتمه يافت. احتمالا دعا كننده خود مرحوم قاضى بوده ولى نمى خواسته اسمش را ببرد. بله نتيجه ميگيريم كه چون آقا حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشريف به مجالس روضه علاقمندند به آنجاتشريف فرماميشوند وبراى جد عزيز خود آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين عليه السلام اشك ميريزند.




  • آسمان خون گريه كن برلعل عطشان حسين
    در سَما خِيلِ ملك بزم عزا كرده بپا
    يارسول اللّه بيا در كربلا بنما نظر
    يا اميرالمؤمنين برخيز زينب را ببين
    فاطمه رخت عزا بر تن نما در اين عزا
    شيعيان بر سينه و بر سرزنان باسوز و آه
    خون روان گرديده از پهناى صحراى دلم
    از غريبى و اسيرى يتيمان حسين



  • اى زمين كُن ناله بر احوال طفلان حسين
    در عزاى جانگداز نونهالان حسين
    بين بخاك و خون بود نعش عزيزان حسين
    لب نهاده بر گلوى سرخ عطشان حسين
    نوحه سركن برتن صد چاك عريان حسين
    ازغم جانسوز طفلان پريشان حسين
    از غريبى و اسيرى يتيمان حسين
    از غريبى و اسيرى يتيمان حسين



زيارت امام حسين عليه السلام

مرحوم سيد بن طاووس رضوان اللّه تعالى عليه نقل نموده از محمد بن داود كه گفت: همسايه اى داشتم معروف به على بن محمد بود كه ايشان برايم گفت من از ايام جوانى هرماه بزيارت حضرت امام حسين عليه السلام ميرفتم تا اينكه سن من بالا رفت و نيروى جسميم ضعيف شد و يك چند وقتى زيارت را ترك كردم، پس از مدتى بقصد زيارت پياده حركت كردم پس از چند روز بكربلا رسيدم و بزيارت آقا امام حسين عليه السلام نائل شدم و دو ركعت نماز بجا آوردم و بعد از زيارت و نماز از فرط خستگى راه كنار حرم خوابم برد. در عالم خواب ديدم مشرف شدم خدمت آقاى خودم ابى عبداللّه الحسين عليه السلام حضرت رويشان را به بنده كرد و فرمود: اى على چرا به من جفا كردى با اينكه نسبت بمن خوبى و نيكى مىكردى عرضكردم: اى سيدى اى آقاى من بدنم ضعيف شده و توانايى خود را ازدست دادم و توان آمدن ندارم و چون فهميده ام آخر عمرم است و با آن حالى كه داشتم اين چند روز راه را به عشق شما بزيارت آمدم و روايتى از شما شنيدم دوست داشتم آن را از خود شما بشنوم. حضرت فرمود آن روايت رابگو: گفتم چنين نقل شده كه قال من زارنى فى حيوتى زرته بعد وفاته هر كه مرا در حال حياتش زيارت كند و بزيارت من نائل گردد من هم بعد از وفاتش او را زيارت ميكنم و بزيارت او مىآيم حضرت فرمود بله من گفته ام، حتى اگر او را زيارت كننده ام را در آتش ببينم نجاتش خواهم داد.(28)




  • مقصود ما از كعبه و بتخانه كوى تست
    اين بس بود شگفت كه جاى تودردلست
    خوانند ديگران بزبان گرتورا،مرا
    گفتى بوقت مرگ نهم پاى برسرت
    جانم بلب رسيده و در آرزوى تست



  • هرجارويم روى دل ما بسوى تست
    وين دل هنوز درطلب جستجوى تست
    كام وزبان و دل همه درگفتگوى تست
    جانم بلب رسيده و در آرزوى تست
    جانم بلب رسيده و در آرزوى تست



انكار ثواب گريه

مرحوم علامه بزرگوار و عالم جليل القدر شيعه محدث اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام زنده كننده اسلام مرحوم علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه از بعضى از اهل وثوق از سيد على حسينى رحمة اللّه عليه نقل فرمود: من مجاور برقبرمولايم آقا على بن موسى الرضا عليه السلام بودم، چون روز عاشورا شد مردى از دوستان ما، كتاب مقتل آقا امام حسين عليه السلام را شروع كرد به خواندن تا به اين روايت رسيد كه حضرت باقر عليه السلام فرمود: هركس در مصائب آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين عليه السلام از چشمهايش باندازه پرپشه اى اشك ريزد حق تعالى گناهان او را مىآمرزد، اگر چه بقدر كف درياباشد. در آن مجلس مرد جاهلى كه مدعى علم بود حاضر بود و بعقل ناقص خود اعتقاد تمام داشت گفت گمان نكنم اين حديث صحيح باشد، زيرا چطورى مىشود كه گريه كردن بر آن حضرت اينقدر ثواب داشته باشد؟ ما با او به بحث و مجادله زيادى پرداختيم ولى او دست از ضلالت خود برنداشت و برخواست رفت چون صبح شد يك وقت ديدم او با يك اضطراب و حالتى آمد و نزد ما نشست و از ما معذرت خواست و از گفته هاى ديروز خود نادم وپشيمان بود علت را سؤال كرديم گفت وقتى از شما جدا شدم و شب شد به بستر رفته و خوابيدم درعالم خواب ديدم قيامت برپاشده، و همه مردم را در يك صحرا جمع كرده اند و ترازوهاى اعمال را آويخته اند و صراط را بروى جهنم كشيده اند و ديوانهاى عمل را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و قصرهاى بهشت را بجلوه در آورده اند در آن وقت تشنگى شديدى بر من غالب شد چون نظر كردم بطرف راست خود ديدم حوض كوثر است و برلب حوض دومرد و يك زن مجلله ايستاده اند كه نور جمال ايشان صحراى محشر را روشن كرده و لباس هاى سياه پوشيده اند و ميگريند، از مردى كه نزديكم بود، پرسيدم اينها كيستند كه كنار حوض كوثر ايستاده اند؟ گفت: آقا رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و آقا اميرالمؤمنين على عليه السلام و آن زن مجلله فاطمه زهرا سلام اللّه عليها است گفتم چرا لباسهاى مشكى و سياه پوشيده اند و ميگريند؟ گفت مگر نمى دانى كه امروز روز عاشورا است و روز شهادت آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين عليه السلام است من جلو رفتم وقتى نزديك حضرت بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها شدم، گفتم اى بى بى جان اى دختر رسول اللّه تشنه ام، آن حضرت از روى غضب بمن نظر كرد و فرمود: تو آنكس نيستى كه فضيلت گريه كردن بر مصيبت فرزند دلبندم نورعين و ديده و چشم من شهيد مظلوم حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام را انكار كردى از وحشت از خواب بيدار شدم واز گفته خود پشيمان شدم و حالا از شما معذرت ميخواهم و از تقصير من بگذريد.(29)




  • اين چه غوغائى است جبريل از پرش خون مىچكد
    يا رسول اللّه بدشت كربلا بنما نظر
    چشم حق باشد اميرالمؤمنين كز ديدگان
    از براى نوگلان پرپرش خون مىچكد.



  • حضرت زهرا ز چشمان ترش خون مىچكد
    بين چسان خون خدا از پيكرش خون مىچكد
    از براى نوگلان پرپرش خون مىچكد.
    از براى نوگلان پرپرش خون مىچكد.



غبار جاروب

عالم جليل القدر مرحوم آية اللّه نهاوندى رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود از سيد جليل مرحوم جزائرى رحمة اللّه عليه فرمود مدتها بود كه چشمهايم ضعيف شده بود روزى براى زيارت عرفه كربلا مشرف شدم و تحت قبه حضرت سيدالشهداء عليه السلام نشسته بودم كه زوار بيرون رفتند و خدمه در روز دوم و سوم روضه مطهر را جاروب ميكردند و غبارى از زمين بلند شده بود كه مردم در ميان روضه همديگر را نمى ديدند پس من و جمعى كه در آنجا بوديم گفتيم از اين غبارها استفاده كنيم، آمديم ميان غبارها و چشمهايمان را باز وبسته كرديم كه غبار داخل چشم رود هركس كه بامن بود و ضعف چشم داشت وقتى از روضه شريفه در آمديم ديدم چشمهايم نورانى و شفاف و روشن شده است و وقتى از رفقا پرسيدم آنها هم گفتند ما هم چشمهايمان نورانى شده است و از آن روز تا بحال هرگز چشم درد نگرفته ام و هميشه از تربت امام حسين عليه السلام مانند سرمه بر چشمهايم مىكشم.(30)




  • عشق تو در سينه دارم ياحسين
    نوكرى بردرگهت عمرى بحق
    مهر تو داده مرا عزّ وشرف
    برتو و راه تو و نام توشد
    از در لطفت نگردم نا اميد
    چونكه دردنيا به عشقت زنده ام
    تانهى يكدم قدم برديده ام
    بس كه دارم جرم و عصيان و گناه
    گرتوهم رانى مرا از درگهت
    روبدرگاه كه آرم ياحسين



  • از فراقت بى قرارم ياحسين
    شد كمال افتخارم ياحسين
    هرچه دارم از تو دارم ياحسين
    عشق ورزيدن شعارم ياحسين
    من گدائى كهنه كارم ياحسين
    خوفى از عقبا ندارم ياحسين
    سالها چشم انتظارم ياحسين
    از حضورت شرمسارم ياحسين
    روبدرگاه كه آرم ياحسين
    روبدرگاه كه آرم ياحسين



دو ماءمور پست

دانشمند محترم آقاى احمد امين نقل ميكرد كه شخص مورد اطمينانى براى من نقل نمود كه دو نفر ماءمور پست بمنظور زيارت قبر آقا امام حسين عليه السلام تهران را ترك كردند و چون دولت اجازه مسافرت بعتبات مقدسه را بكسى نمى داد، ناچار از راه قاچاق رفتند، در بيابان شوره زارى گرفتار شدند و بقدرى تشنگى بر آنها فشار آورد كه يكى از آنها از تشنگى مُرد و ديگرى بفضل خدا از مهلكه خود را نجات داد و تندرست نزد خانوده خود آمد پس از مدتى دوست و همكار خود را در خواب ديد كه در باغ زيبائى باكمال راحتى بسر ميبرد از حال او پرسيد، گفت: خدا را شكر و ستايش ميكنم كه ببركت آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين عليه السلام كاملا راحتم ولى عقربى همه روزه پيش من مىآيد و انگشت ابهام پايم را نيش مىزند و بقدرى مرا رنج مىدهد كه نزديك است جان بدهم، گفتم ناراحتى تو از براى چيست

گفت بمن خبر داده اند كه اين ناراحتى براى اينستكه يكروز به خانه فلان دوستم مهمان شدم و ضمن اينكه بادوست خود باقلا ميخوردم چاقوى كوچكى از خانه او سرقت نمودم و آنرا در گوشه سمت چپ فلان نقطه خانه ام پنهان ساخته ام از تو انتظار دارم كه به خانه من بروى و سلام مرا به همسر و فرزندانم برسانى و از قول من به او بگوئى كه چاقو را بتو بدهند و بصاحبش برگردانى و از او براى من طلب بخشش نمائى شايد خداوند از سر خطاى من درگذرد.

اين شخص ميگويد طبق خوابى كه ديده بودم عمل نمودم مرتبه ديگر دوستم را در خواب ديدم كه در منتهاى راحتى و خوشى است و از من تشكر و سپاسگذارى نمود.(31)

اشعار حضرت زهرا س

دارالسلام مرحوم نورى جلديك صفحه دويست و چهارده از امالى مفيد نيشابورى نقل شده: خانم و مخدره اى كه نوحه گر و مداحه بنام زره بوده كه درتمام مجالس زنانه شركت ميكرده و اقامه عزادارى حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين عليه السلام را برپا مىنموده و خانم خوب و جلسه اى و اهل تقوى بوده و مخدرات ديگر را تشويق به عزادارى و گريه مينموده خلاصه براى عزادارى اهلبيت هركارى كه از دستش برمى آمده انجام ميداده.

يكشب كه بعد از جلسات به منزلش برميگردد باحال خسته به بستر مىرود و بخواب مىرود. يكوقت در عالم خواب مىبيند كه مشرف شد محضر مقدس بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها حضرت بى بى نزد قبر مقدس حضرت سيد الشهداء عليه السلام نشسته و گريه و زارى مىكند. و بعد با چشم گريان روبه اين مخدره عنايت فرموده و مىفرمايد اى زره درمجالس عزاى فرزند دلبندم سيدالشهداء عليه السلام اين اشعار را بخوان.




  • ايها العينان فيضا
    وابكيا بالطف ميتا
    لم امرضه قتيلا
    لا و لا كان مريضا



  • واستهلا لاتغيضا
    ترك الصدر و ضيضا
    لا و لا كان مريضا
    لا و لا كان مريضا



يعنى: اى دو چشمان واى دوديده من اشك بسيار از چشم و ديده اشكبار بريزيد، زياد گريه كنيد، و باشك كم اكتفا نكنيد، و گريه كنيد بر آنشهيدى كه در زمين كربلا افتاده و سينه اش زير سم اسبها شكسته شده است مريض نبود و از دار دنيا رفته است يعنى نه مريض از دنيا رفت و نه خودش از دنيا رفت بلكه او را كشتند.(32)




  • كنار قتلگه زهراى اطهر
    زداغ ماتم نور دوعينش
    همى گويد حسينم جان مادر
    جوانان ترا كشتند و گشتى
    بگو مادر چه آمد بر سرتو
    چه شد عباس و عون و جعفر تو
    نكرده ساربان شرم از پيمبر
    توماندى و بدنهاى عزيزان
    بخون غلطان در اين صحرا حسينم



  • كشد آه از جگر باديده تر
    زندگاهى بسينه گاه برسر
    ترانشناختند اين قوم كافر
    غريب و بيكس و تنها حسينم
    جدا كردند سر از پيكر تو
    بخون خفته على اكبر تو
    بريد انگشت و برد انگشتر تو
    بخون غلطان در اين صحرا حسينم
    بخون غلطان در اين صحرا حسينم



زيارت ابى عبداللّه عليه السلام

مرحوم نورى در دارالسلام جلد يك صفحه دويست و چهل و پنج ازمرحوم طريحى در منتخب روايت نموده از سليمان اعمش كه گفت من در كوفه همسايه اى داشتم كه گاهى شبها نزدش مىرفتم و با هم صحبت و اختلاط مىكرديم، يك شب در ميان صحبت ها اتفاقا صحبت كربلا پيش آمد الكلام يجرالكلام حرف حرف را مىآورد. من از او سئوال كردم كه عقيده تو درباره زيارت حضرت سيد الشهداء آقا ابى عبداللّه الحسين عليه السلام چيست

يك وقت گفت: زيارت حسين بدعت است و هر بدعتى گمراهى و ضلالت است و منتهى گمراهى آتش جهنم است. من خيلى ناراحت و خشمگين شدم و از پيشش برخاستم و باخود گفتم وقتى كه سحر شد نزدش مىروم و شمه اى از فضائل آقا سيد الشهداء عليه السلام را براى او نقل مىكنم اگر بر عناد و انكارش اصرار ورزيد او را ميكشم.

سليمان گفت: وقتى كه سحر شد آمدم پشت در خانه اش و دق الباب كردم، همسرش پشت در آمد شوهرش را خواستم گفت ازاول شب به زيارت آقا سيدالشهداء عليه السلام رفته، تعجب كنان از او خدا حافظى كردم و من هم به طرف كربلا رهسپار شدم گفتم اول زيارتى كرده باشم دوم دوستم را ببينم.

وقتى كه وارد حرم مطهر شدم ديدم همسايه ام سر به سجده گذاشته و پيوسته گريه مىكند و از خدا طلب استغفار و توبه مىكند بعد از مدت زيادى سراز سجده برداشت و مرا ديد، نزدش رفتم ديدم حالش منقلب است، گفتم اى مرد تو كه ديروز مىگفتى زيارت حسين بدعت است و هر بدعتى گمراهيست و منتهى گمراهى آتش دوزخست. و امروز مىبينم براى زيارت آمده اى!

گفت: اى سليمان مرا سرزنش نكن زيرا من قائل به امامت اهلبيت عليهم السلام نبودم تا امشب كه خوابم برد خوابى ديدم كه به وحشت افتادم. گفتم چه خوابى ديدى گفت در عالم خواب ديدم مردى جليل القدر كه نمى توانم وصف جمال و جلال و كمالش را بيان كنم دور او را جمعيتى احاطه كرده بودند در جلوى او سوارى بود و آن سوار تاجى بر سرداشت وآن تاج داراى چهار ركن بود و بر هر ركن گوهرى درخشان نصب بود كه تا مسافت ها راه را روشن مينمود. به يكى از خدمتگزاران آنحضرت گفتم: اين آقاكيست گفت: آقا رسول اللّه صلّى الله عليه وآله وسلّم است. گفتم آنكه در پيش روى اوست كيست! گفت آقا اميرالمؤمنين على عليه السلام وصى رسول اللّه صلّى الله عليه وآله وسلّم است بعد نگاه كردم ديدم ناقه اى از نور پيدا شد و بر آن ناقه هودجى از نور بود و ناقه ما بين زمين و آسمان پرواز مىكرد. پرسيدم اين ناقه از كيست! گفت از حضرت خديجه كبرى و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهما است پرسيدم اين جوان كيست! گفت حضرت امام حسين عليه السلام است كه همه براى زيارت مظلوم كربلا آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين عليه السلام مىروند. متوجه هودجى شدم ديدم نوشته هائى از طرف آن بزمين پخش مىشود پرسيدم اينها چيست گفت در اينها نوشته شده كسانى كه شب جمعه به زيارت آقا حسين عليه السلام مىآيند از آتش جهنم در امان هستند.

من خواستم يكى از آنها را بردارم گفت تو كه ميگفتى زيارت امام حسين عليه السلام بدعت است اين نوشته بدست تو نمى رسد مگر اعتقاد به فضيلت و شرافت آن حضرت را پيداكنى با حالت جزع و فزع و گريه و ترس و وحشت از خواب بيدار شدم و در همان ساعت به زيارت حضرت سيد الشهداء آقا اباعبداللّه الحسين عليه السلام مشرف شده و توبه كردم. اى سليمان بخدا قسم من از قبر امام حسين عليه السلام جدا نمى شوم تا روح از بدنم جدا شود.(33)




  • اى جان فداى نام تو و جان پاك تو
    جان مرا چه قدر كه گردد فدا تورا
    چون رعد ناله كرد، چو برق بهار سوخت
    خورشيد چهره كرد ز خجلت نهان چو ديد
    روشن به نور رحمت خود كن مرا
    اى توتياى ديده من خاك پاك تو



  • كن قسمتم كه چهره بسايم بخاك تو
    جان جهان فداى تن چاك چاك تو
    هركس شنيد شرح غم دردناك تو
    كردند دشمنان تو قصد هلاك تو
    اى توتياى ديده من خاك پاك تو
    اى توتياى ديده من خاك پاك تو



بى ارزش كردن زيارت

مرحوم محدث نورى رحمة اللّه عليه در دار السلام جلد دوم صفحه سيصد و سى وسه نقل نموده از على بن عبدالحميد در كتاب انوار المضيئة كه سيد جعفر بن على از عمويش نقل كرده كه باجماعتى به خانه خدا رفتيم در اين بين فقيه بن ثويره سوراوى متولى و معلم و راهنماى حج واحرام مابود، در آنجا با مردى كه از اهل يمن بود با ما دوست شد و پيشنهاد كرد كه به منزل او در مكه برويم ما هم پذيرفتيم و با او حركت كرديم و به منزلش رفتيم او غلامها وتجملات و ثروت زيادى داشت و براى ما غذائى حاضر كرد وپذيرائى گرمى از ما شد بعد از صرف غذا آماده مراجعة شديم، فقيه را نگه داشت و گفت با تو كارى دارم ما حركت كرديم قبل از اينكه به منزل خود برسيم فقيه بما ملحق شد سپس همگى باهم بطرف ابطح براه افتاديم چون شب از نيمه گذشت ناگهان ديديم فقيه از خواب بيدار شده و گريه مىكند و كلمه لااله الااللّه ميگويد ما را قسم مىداد كه برگرديم و در همان نيمه شب خود را به خانه اسعد بن اسد برسانيم هر چه عذر آورديم كه خطر جانى داردزيرا دزدان وراهزنان در آنجا زياد هستند قبول نكرد و به اصرار و التماس ماهم با او همراهى كرديم تا به در سراى اسعد بن اسد رسيده و دق الباب كرديم پشت در آمد خود را معرفى كرديم گفت در اين وقت ساعت از شب ميترسم در را بروى شما بازكنم زياد مبالغه نموديم تا در را باز كرد و فقيه محرمانه با او به گفتگو پرداخت و او را قسم ميداد و او هم ميگفت هرگز اينكار را نخواهم كرد. پرسيدم قضيه چيست اسعد گفت روز قبل من به ايشان گفتم تو بكربلا نزديكى و زياد بزيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مىروى ولى من از كربلا دور هستم و توفيق زيارت آن حضرت را ندارم ولى من بزيارت بيت اللّه الحرام و حج زياد رفتم، از تو يك تقاضا و خواهشى دارم و آن اينكه يكى از زيارتهائى كه كربلا رفتى بمن بفروشى بيك حج، قبول نكرد تا بالاخره راضى شدم نه حج و چهار مثقال طلاى سرخ باو بدهم و او هم يك زيارت كربلا در مقابل بمن واگذارد راضى شد و الحال بمن ميگويد معامله را فسخ كن سبب فسخ را هم نمى گويد و من هم حاضر نيستم اين معامله را بهم بزنم. ما به فقيه گفتيم چرا قبول نمى كنى جوابى نداد تا اينكه اصرار زياد كرديم تاجريان را به اين نحو نقل كرد، كه امشب در عالم رؤيا ديدم قيامت برپاشده و مردم بطرف بهشت و جهنم روانه هستند منهم روانه بهشت شدم تا بحوض كوثر رسيدم و از مولا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تقاضاى آب كردم حضرت فرمود برو از حضرت فاطمه زهرا عليها السلام آب بگير متوجه شدم كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها لب حوض كوثر نشسته سلام كردم صورت مبارك را از من برگردانيد و اعتنايى بمن نفرمود، عرضكردم بى بى من يكى از مواليان و دوستان و از شيعيان شما وفرزندان شما هستم فرمود: تو به ساحت مقدس فرزندم اهانت كردى و ارزش زيارت فرزندم حسين عليه السلام را پائين آوردى و در آنچه گرفته اى خداوند بتو بركت ندهد، با كمال ترس و وحشت از خواب برخاستم حالا هرچه الحاح ميكنم اين شخص نمى پذيرد اسعد تا اين قضيه را شنيد گفت حالا كه اينطور است اگر تمام كوههاى مكه را طلا كنى و به من بدهى معامله را فسخ نخواهم كرد... بعد برگشتيم.

دوسال از اين داستان گذشت كه فقر و بيچارسگى فقيه را در بر گرفت و كارش بگدائى كشيد و ميگفت همه اين بلاها بواسطه آن نفرين بى بى عالم زهرا سلام اللّه عليها مىباشد.(34)




  • خاك تو مرا مُهر نماز است حسين جان
    كن قسمت من از كرمت كرببلا را
    نزديكتر از هركه توئى در دل عشاق
    نوميد نگردد كسى از لطف و عطايت
    مدح دگران را نكنم غير تو زيرا
    تا اينكه ز پستى بر هم راه تو پويم
    زيرا كه رهت راه فراز است حسين جان



  • سوى تو مرا دست نياز است حسين جان
    كين دل همه در سوز وگدازاست حسين جان
    راه حرمت گرچه دراز است حسين جان
    خوان كرمت برهمه باز است حسين جان
    مداح تو درنعمت و نا زاست حسين جان
    زيرا كه رهت راه فراز است حسين جان
    زيرا كه رهت راه فراز است حسين جان



حضرت موسى عليه السلام به زيارت حسين عليه السلام

ابى حمزه ثمالى فرمود در اواخر سلطنت بنى مروان اراده زيارت آقا ابى عبداللّه الحسين عليه السلام را نمودم و پنهانى از اهل شام خود را به كربلا رساندم در گوشه اى پنهان شدم تا اينكه شب از نيمه گذشت پس بسوى قبر شريف روانه شدم تا آنكه نزديك قبر مقدس و شريف رسيدم. ناگهان مردى را ديدم كه بسوى من مىآيد و گفت خدا ترا اجر و پاداش دهد برگرد زيرا به قبر شريف نمى رسى من وحشت زده و ترسان مراجعت كردم و در گوشه اى دوباره خود را پنهان كردم تا آنكه نزديك طلوع صبح شد باز به جانب قبر روانه شدم و چون دوباره نزديك شدم باز همان مرد آمد و ممانعت كرد و گفت به آن قبر نمى توانى برسى. به او گفتم عافاك اللّه چرا من به آن قبر نمى رسم و حال اينكه از كوفه به قصد زيارت آن حضرت آمده ام بيا بين من و آن قبر حائل نشو، زيرا من مىترسم كه صبح شود و اهل شام مرا ببينند و مرا در اينجا به قتل برسانند، وقتى اين حرف را از من شنيد گفت يك مقدار صبر كن چون حضرت موسى بن عمران +ع از خداى خود اجازه گرفته كه به زيارت آقا سيد الشهداء عليه السلام بيايد و خدا به او اجازه داده و با هفتاد هزار ملائكه به زيارت آقا آمده اند و از اول شب تا به حال در خدمت قبر شريف هستند و تا طلوع صبح كنار قبر هستند و بعد به آسمان عروج مىكنند. ابوحمزه ثمالى گويد از آن مرد پرسيدم كه تو كيستى

گفت من يكى از آن ملائكه هستم كه ماءمور پاسبانى و پاسدارى قبر آقا سيد الشهداء عليه السلام هستم و براى زوار آقا طلب مغفرت مىكنيم تا اين را شنيدم برگشتم پنهان شدم و هنگام طلوع صبح سر قبر حضرت آمدم ديگر كسى را نديدم كه مانع شود پس زيارتم را كردم و بر كشندگان آن حضرت لعن نمودم و نماز صبح را در آنجا اقامه كردم و از ترس مردم شام سريع به كوفه برگشتم.(35)




  • چون به نظم آورم ثناى ترا
    كربلايت خريدنى باشد
    اى رخت رشك مهرومه ندهم
    يا كه در ديده اى و يا در دل
    در همه عمر گر نمى بينم
    دل ما خانه محبت تست
    چون شود گر رخت نظاره كنم
    از عطايت مكن مرا نوميد
    اى ستوده خدا عطاى ترا



  • خود ستايش كنم خداى ترا
    من به جان مىخرم بلاى ترا
    به جهان ذره اى ولاى ترا
    گر ندانند خلق جاى ترا
    يك نظر روى دلرباى ترا
    سر ما پرورد هواى ترا
    كى شود بشنوم نداى ترا
    اى ستوده خدا عطاى ترا
    اى ستوده خدا عطاى ترا



نظر حضرت

سيد جليل مرحوم حاج سيد نورالدين نهاوندى از تجار معروف و متدين اراك بوده است گرچه سواد نداشته لكن بسيار با ايمان و عقيده و صادق بوده است و مردم اراك به او عقيده داشته اند و كراماتى به او منسوب است منجمله عالم جليل و محقق نبيل حضرت حجة الاسلام آقاى آقاعلى ميريحيى دام ظله العالى از آن سيد بزرگوار دو قضيه نقل كرده اند كه يكى از آنها اين است كه سيد نور الدين گفت قبل از اينكه متاءهل شوم به اتفاق مادرم همراه قافله به عزم زيارت آقا اباعبداللّه الحسين عليه السلام به طرف كربلا حركت كرديم البته در راه خيلى به مادرم خدمت مىكردم مدتى در كربلا بوديم و به زيارت حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام و ساير عتبات مقدسه را زيارت كرديم و براى آخرين مرتبه به عنوان وداع به كربلا رفتيم تا اينكه از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه فردا عازم حركت باشيم آن شب هم شب جمعه بود. به مادرم خبر دادم كه برويم براى زيارت وداع لكن مادرم قبول نكرد وگفت الان خسته هستيم چند ساعتى استراحت مىكنيم هنگام سحر به زيارت مشرف مىشويم من هم رضايت مادر را ترجيح داده خوابيدم سحر از خواب بيدار شدم متاءسفانه ديدم كار خراب شده و جنب شده ام با عجله هرچه تمام تر به عزم غسل كردن روانه حمام شدم درب حمام بسته بود به حمام ديگرى رفتم آن هم باز نبود.

خلاصه هركجا رفتم در برويم باز نشد با ناراحتى فوق العاده اى روانه صحن مطهر شدم ديدم همراهان همه به زيارت وداع مشغولند به اندازه اى غم و اندوه مرا فرا گرفت كه نمى توانم توصيف نمايم از روى تاءسف و ناراحتى چندان به پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد با حالت بيچارگى و اضطرار پشت پنجره آمدم ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراى حضرت سيد الشهداء عليه السلام در حالى كه از بالاى ضريح آهسته به طرف من مىآمد نگاه محبت آميزى به من فرمود، و دست محبت به صورتم كشيد.




  • آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند
    آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟



  • آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
    آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟



فرمود سيد نورالدين خيلى ناراحتى برو غسل كن تا برسى در حمام باز مىشود ناگهان به حال خود آمدم ديدم خبرى از آقا نيست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم ديدم تازه حمامى مىخواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زيارت وداع موفق شدم.(36)




  • دلبرا گر بنوازى بنگاهى ما را
    به من بى سرو پا گوشه چشمى بنما
    بردل تيره ام اى چشمه خورشيد بتاب
    از ازل در دل ما تخم محبت كشتند
    گرچه از پيشگه خاطر ناظر دوريم
    باغم عشق كه كوهيست گران بردل ما
    عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را



  • خوش تر است ار بدهى منصب شاهى ما را
    كه محالست جز اين گوشه پناهى ما را
    نبود بدتر از اين روز سياهى ما را
    نبود بهتر از اين مهر گاهى ما را
    هم مگر ياد كند لطف توگاهى ما را
    عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را
    عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را



دعا در تحت قبه حسين عليه السلام

/ 54