جوان مسيحى مسلمان شد - کرامات الحسینیة علیه السلام معجزات سید الشهداء علیه السلام بعد از شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات الحسینیة علیه السلام معجزات سید الشهداء علیه السلام بعد از شهادت - نسخه متنی

علی میرخلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جوان مسيحى مسلمان شد

حضرت آية اللّه جناب آقاى حاج شيخ محمد رازى كه از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى مىباشند مىفرمودند كه استادمان مرحوم آقاى بافقى به خادمش آقاى حاج عبّاس يزدى دستور داده بود كه شبها در خانه را باز بگذارد و مواظب باشد كه اگر ارباب حوائج مراجعه كردند به آنها جواب مثبت بدهد و حتى اگر لازم شد در هر موقع شب كه باشد او را بيدار كند تا كسى بدون دريافت جواب از درخانه او برنگردد. آقاى حاج عباس يزدى نقل مىكند:

نيمه شبى در اطاق خودم كه كنار در حياط منزل آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى بود، خوابيده بودم، ناگهان صداى پائى در داخل حياط مرا از خواب بيدار كرد من فورا از جا برخاستم. ديدم جوانى وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است نزد او رفتم و گفتم شما كه هستيد و چه ميخواهيد؟ مثل آنكه نميتوانست فورا جواب مرا بدهد حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد كه من به فارسى به او چه ميگويم زيرا بعدا معلوم شد اواهل بغداد و عرب است ولى مرحوم آقاى بافقى قبل از آنكه او چيزى بگويد از داخل اطاق صدازد كه حاج عباس او يونس ارمنى است و بامن كار دارد او را راهنمائى كن كه نزد من بيايد. من او را راهنمائى كردم او به اطاق آقاى بافقى رفت. مرحوم آقاى بافقى وقتى چشمش به او افتاد بدون هيچ سؤالى به او فرمود: احسنت، مىخواهى مسلمان شوى، او هم بدون هيچ گفتگوئى به ايشان گفت، بلى براى تشرف به اسلام آمده ام.

مرحوم آقاى بافقى بدون معطلى بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد، من كه همه جريانات برايم غير عادّى بود از يونس تازه مسلمان سؤال كردم كه جريان توچه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدس اسلام مشرف گرديدى و چرا اين موقع شب را براى اين عمل انتخاب نمودى

او گفت: من اهل بغدادم و ماشين بارى دارم و غالبا از شهرى به شهرى بار مىبرم يك روز از بغداد به سوى كربلا مىرفتم، ديدم در كنار جادّه پيرمردى افتاده و ازتشنگى نزديك به هلاكت است، فورا ماشين را نگه داشتم و مقدارى آب كه در قمقمه داشتم به او دادم، سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم، او نمى دانست كه من مسيحى و ارمنى هستم، وقتى پياده شد گفت: برو جوان حضرت ابوالفضل العبّاس اجر تو رابدهد.

من از او خدا حافظى كردم و جدا شدم، پس از چند روز بارى به من دادند كه به تهران بياورم، امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم، درعالم رؤيا ديدم در منزلى هستم و شخصى در آن منزل را مىزند، پشت در رفتم و در را باز كردم ديدم شخصى سوار اسب است و مىگويد: من ابوالفضل العباس هستم، آمده ام حقّى كه به ما پيدا كردى به تو بدهم. گفتم چه حقى

فرمود: حق زحمتى كه براى آن پيرمرد كشيدى سپس اضافه فرمود و گفت: وقتى از خواب بيدار شدى به شهر رى مىروى شخصى تو را بدون آنكه تو سئوال كنى به منزل آقاى شيخ محمد تقى بافقى مىبرد و قتى نزد ايشان رفتى به دين مقدّس اسلام مشرف مىگردى.

من گفتم چشم قربان و آن حضرت از من خدا حافظى كرد و رفت، من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حضرت عبدالعظيم حركت كردم، در بين راه آقائى را ديدم كه بامن تشريف مىآورند و بدون آنكه چيزى از ايشان سئوال كنم، مرا راهنمائى كردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم. وقتى ما از مرحوم آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى سئوال كرديم كه شما چگونه او را شناختيد و مىدانستيد كه او آمده است كه مسلمان بشود؟

فرمود: آن كس كه او را به اينجا راهنمائى كرد يعنى حضرت حجة بن الحسن عليه السلام به من فرمودند كه او مىآيد و چه نام دارد و چه مىخواهد.(41)




  • عباس آنكه ذاتش پاكيزه از رذائل
    بوالفضل شد مكنى چون بود بوالفضائل
    زان روى شد ملقب بر ماه آل هاشم
    گويم چوچرخ قدش باشد زهى تنزل
    گويم فرشته خويش باشد در اين تاءمل
    ماهيكه از سه خورشيد نور و ضياء گرفته
    علم و وقارو تمكين از مجتبى گرفته
    زين هر سه يافت تعليم كوشيد در مراسم
    در منهج اخوت بر فرقدان قدم زد
    برجمله با وفايان عنوان او قلم زد
    مهر و وفا بنامش بود از ازل ملازم



  • در رفعت و جلالت معروف در قبائل
    چون بود نزد اقران ممتاز درشمائل
    گويم چو مهررويش باشد زهى تعلل
    گويم چو بحر جودش باشد زهى تعطل
    زيرا كه نيست نسبت مخدوم را بخادم
    آداب جنگوئى از مرتضى گرفته
    هم از حسين مظلوم رسم وفاگرفته
    در رتبه قنوت برلامكان علم زد
    چون دفتر وفا را دست قضارقم زد
    مهر و وفا بنامش بود از ازل ملازم
    مهر و وفا بنامش بود از ازل ملازم



/ 54