شفاى ريه
يكى از وعاظ محترم ايران كه من خودم شاهد كسالت سخت ريوى او بودم واطبّاء ايران از معالجه اش ماءيوس شده بودند و پوست بدنش به استخوانهايش چسبيده بود و آخرين خون بدنش از حلقومش بيرون مىآمد و قسمت عمده ريه اش فاسد شده بود و او را مىخواستند براى معالجه بااسرع وقت به بيمارستان شوروى در مسكو ببرند، ناگهان بدون آنكه او را معالجه كنند خود من آقاى سيد حسن ابطحى شاهد بودم كه پس از چند روز شفاى كاملى پيدا كرد. وقتى علّت شفاى او را از او سؤال كردم گفت: آخرين شبى كه صبحش بنابود مرا به مسكو ببرند و مىدانستم كه يا در راه و يا در همان مملكت كفر از دنيا ميروم، منتظر شدم تا برادرم كه پرستارى مرا به عهده داشت از اتاق بيرون برود، وقتى بيرون رفت در همان حال ضعف رو به طرف كربلا كردم و حضرت سيد الشهداء عليه السلام را مورد خطاب قرار دادم وگفتم: آقا يادتان هست كه به منزل فلان پيرزن رفتم وروضه خواندم وپول نگرفتم و نيّتم تنها و تنها رضايت خداى تعالى و شما بود؟! و بالاخره چند قلم از اين قبيل اعمالى كه بااخلاص انجام داده بودم متذكر شدم و در مقابل آن اعمال شفايم را از آن حضرت خواستار شدم ناگهان ديدم در اتاق باز شد و حضرت سيدالشهداء و برادرشان حضرت ابوالفضل عليه السلام وارد اتاق شدند.حضرت سيّد الشهداء عليه السلام به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام فرمودند برادر بيمار ما را معالجه كن، ايشان هم دستى به صورت من تا روى سينه ام كشيدند و از جا حركت كردند و رفتند. من بعد از آن احساس سلامتى كردم كه ديگر احتياجى به دكتر و بيمارستان نداشتم و اين چنين كه ملاحظه مىكنيد صحيح و سالم گرديدم.(43)
ياحسين اى كه شد از مهر تو كامل دينم
عَلَم افراختم از فخر بر اين چرخ بلند
من امان نامه دشمن بغضب رد كردم
دست در راه تو دادم كه بگيرى دستم
چشم با تير عدو دوختم از عالم و هست
مايل ديدن تو چشم حقيقت بينم.
بسته دام تو هست اين دل مهر آئينم
تا تو كردى بعلمدارى خود تعيينم
تا تو بخشى زوفا دردو جهان تاءمينم
جان بپاى تو فشانم كه اميد است اينم
مايل ديدن تو چشم حقيقت بينم.
مايل ديدن تو چشم حقيقت بينم.