حقائق خارجيّه، در امور اعتباريّة ذهنيّه مؤثّر هستند - نگرشی بر مقاله بسط و قبض تئوریک شریعت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگرشی بر مقاله بسط و قبض تئوریک شریعت - نسخه متنی

سیدمحمدحسین حسینی طهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت / قسمت سيزدهم / حجيت برهان عقلى، آيه فطرت، معناى لغوى فطرت، اخلاقيات علمى در قر...

حقائق خارجيّه، در امور اعتباريّة ذهنيّه مؤثّر هستند

دوّم: مؤثّر بودن حقائق خارجيّه در ايجاد معانى اعتباريّه ذهنيّه. و اينهم مسأله اى است كه حضرت علاّ مه به وضوح، تحقّق آنرا به ثبوت رسانيده اند.

با آنكه حقائق خارجيّه كه از آنها به مسائل علمى تعبير ميشود و عنوان «هست» بخود ميگيرد، غير از مسائل اعتباريّه هستند كه با «بايد» تعبير ميشوند، و بهيچوجه من الوجوه مسائل علميّه و حقائق خارجيّه در سلسله توليد و انتاج مسائل اعتباريّه واقع نميشوند، و با هزار مسأله علم نميتوان يك امر اعتبارى را به صورت برهان استخراج كرد؛ وليكن مسائل علم در طريق نتيجه و راه بدست آوردن حكم اعتبارى واقع ميشوند.

نفس انسان بعد از اطّلاع بر مسائل علمى آنها را پيوسته صغرى براى برهان قرار ميدهد؛ و بواسطه حكم عقلى كه زائيده و پرورده خود اوست، و آنرا پيوسته كبراى مسأله مينهد، يك برهان صحيح تشكيل داده و به نتيجه ميرسد.

صغرى مثل اينكه: خوردن سمّ موجب زوال زندگى است، و كبرى مثل اينكه: هر چه موجب زوال زندگى است اجتناب از آن لازم است؛ نتيجه ميدهد: خوردن سمّ لازم الاجتناب است.




  • مقدّم چون پدر، تالى چو مادر
    نتيجه هست فرزند اى برادر



  • نتيجه هست فرزند اى برادر
    نتيجه هست فرزند اى برادر



آنچه علاّ مه فرموده اند اينست كه: از حقائق، اعتباريّات توليد نميشوند؛ نه اينكه حقائق را براى نتيجه يك برهان، نميتوان به عنوان مقدّمه از آن بهرهگيرى نمود. البتّه برهانى كه يكى از مقدّماتش امر اعتبارى است ـ چون نتيجه تابع أخَسّ مقدّمتَين است ـ نيز اعتبارى خواهد بود.

براى إنتاج يك مسأله فلسفى و علمى نميتوان از مقدّمات اعتبارى، چه در صغرى و چه در كبرى استمداد كرد؛ امّا نتيجه گرفتن امر اعتبارى را بطريقه برهان، از مقدّمات فلسفى و علمى كه مقدّمه ديگرش امر اعتبارى باشد هيچ اشكال ندارد. در بسيارى از نتائج امور اعتباريّه و احكام و قوانين تحقيقاً يك مقدّمه برهان، مسأله اى از مسائل علمى است. گفتار حضرت علاّ مه كه: احكام فطرى عبارت است از احكامى كه سازمان خلقت و طبيعت در سرشت انسان به وديعت نهاده است و روند حركت انسان را در سير مدارج كمالى خود ميسّر و ميسور ميسازد، عاليترين و منطقيترين گفتار است. زيرا فطرت و سرشت همانطور كه شرحش خواهد آمد عبارت است از: سازمان وجودى مادّى و معنوى و تجهيز قوا و استعداد براى بهفعليّت درآمدن نفس مُبهمه و هيولاى مستعدّه و صِرفه، براى غايت خلقت و منظور از آفرينش.

اطّلاع بر اين تجهيزات و امور طبيعى، مسائل علمى است كه شخص بواسطه علم بدان ميرسد؛ و حكم عقل به لزوم بكار بستن آنها حكمى است اعتبارى كه نتيجهاش لزوم إعمال قواى مادّى و طبيعى و روحى در مجراى خلقت و روند حيات است.

ما هيچگاه به مسائل علم مُهر اعتبار نميزنيم، و هيچگاه امور اعتباريّه را نيز در مسند مسائل علم نمينشانيم؛ هر كدام جاى خود و محلّ خود را حائز است، ولى ميگوئيم، و بر آن هزار تأكيد داريم كه: راهى براى بكار بستن معلومات و غرائز و فطريّات غير از حكم عقل نداريم. اين دوّمى حكمى است كه نفس، اعتبار و جعل ميكند بر روى مسائلى كه از راه و روش علم بدست آورده است، نه آنكه نفسِ معلومات فطرى و غرائز خود بخود علّت تامّه براى عمل باشند و مجرّد عنوان فطرت و سازمان طبعيت كافى براى عمل گردد. بلكه نفس انسان چون به مسائل علم درباره فطرت آشنا شد و آنها را زير نظر گرفت، در اينحال حكم عقلى به لزوم متابعت و پيروى از آنها را صادر مينمايد.

حضرت علاّ مه به وضوح اين مرحله را نشان داده اند كه: فقط عمل طبيعت و فطرت كافى در كاربُرد آنها نيست؛ اختيار و اراده بايد ضميمه شود. در اينحال اگر زمام را بدست عقل نظرى و شعور مردمى كه در بسيارى از جهات، حيوانات در آنها مشتركند بسپاريم چه بسا كاركرد انسان از طريق و رَوند فطرت منحرف ميشود؛ و اگر زمام را بدست عقل انسان مِنْ حَيْثُ هُوَ إنسانٌ بدهيم، اينجاست كه حكم فطرى تحقّق مييابد و عقل اين جهازات را براى وصول به كمال انسانيّت در استخدام خود در ميآورد. بنابراين حكم عقل، طبق مسائل فطرت و تجهيزات آفرينش واقع شده است.

فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا(349) معنايش همين است.

اگر مجرّد غرائز و فطريّات و مسائل طبيعى كافى براى عمل بود، ديگر اين انحرافات و خطاها چه محملى داشت؟!

امّا اينكه شما ميگوئيد: اين «بايد»ها نياز به بايدى مادر و آغازين دارد، درست است، ما هم قبول داريم؛ ولى اين مادر غير از حكم عقل مستقلّ انسان كه از شوائب أوهام و وسواس دور باشد چيزى نيست و نميتواند بوده باشد.

اگر اين عقل در انسان نبوده باشد، امر در فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا(350) لغو و بيثمر است.

آنچه انسان را انسان ميكند همين عقل است. خداوند با لسانِ باطن و با لسان پيامبران از راه همين عقل، خودش را معرّفى ميكند، و «بايد» ميگويد. بايدِ اوّلين همين حكم عقل است؛ نه حكم خداوند بر نفسِ فاقد عقل كه براى آن هزار بايد، ثمرى نميبخشد.

لهذا ما پيوسته گفته ايم و ميگوئيم: مسائل فطرت در سنّت تكوين احتياج به بايدى دارد تا آنرا بكار اندازد؛ و اين بايد هميشه و پيوسته زائيده عقل و ملازم با انسانيّتِ انسان است. آيا شما مبدأ و منشأى غير از اين بايدِ عقلى سراغ داريد؟ بياوريد و نشان دهيد! ما در انتظار تماشايش نشسته ايم.

/ 217