واقع گرایی، عینیت و شک گرایی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

واقع گرایی، عینیت و شک گرایی - نسخه متنی

پال‌ موزر؛ مترجم: مرتضی‌ فتحی زاده‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌ ‌واقع‌گرايي، عينيت‌ و شك‌گرايي‌

‌ ‌ پال‌ موزر

‌ ‌ مترجم: مرتضي‌ فتحي‌زاده‌

اشاره‌

اين‌ مقاله‌ دربارة‌ اين‌ پرسش‌ است‌ كه‌ «به‌ چه‌ چيز مي‌توانيم‌ معرفت‌ پيدا كنيم؟» در اينجا مسئله‌ اصلي‌ رئاليسم‌ هستي‌شناختي‌ است. رئاليسم‌ هستي‌شناختي، ديدگاهي‌ دربارة‌ سرشت‌ متعلق‌ معرفت‌ است. پال‌ موزر در اين‌ مقاله‌ نوعي‌ رئاليسم‌ به‌ نام‌ رئاليسم‌ معتدل‌ را مطرح‌ مي‌كند كه‌ براساس‌ آن‌ برخي‌ از اموري‌ كه‌ باورهايمان‌ از آن‌ها حكايت‌ مي‌كنند عيني‌اند. وي‌ سپس‌ از اين‌ رئاليسم‌ دربرابر اعتراض‌ فهم‌ناپذيري‌ دفاع‌ مي‌كند. در بخش‌ دوم، نويسنده‌ به‌ بررسي‌ مواردي‌ مي‌پردازد كه‌ مي‌تواند به‌عنوان‌ معارضه‌ جدي‌ شك‌گرايانه‌ در قبال‌ «رئاليسم‌ معتدل» تلقي‌ شود. موزر در بخش‌هاي‌ بعدي، پاسخ‌هايي‌ را كه‌ مي‌توانيم‌ در قبال‌ چنين‌ چالش‌ شك‌گرايانه‌اي‌ ارائه‌ كنيم‌ بيان‌ مي‌كند. «استنتاج‌ بر مبناي‌ بهترين‌ تبيين» در زمرة‌ اين‌ پاسخ‌ها قرار دارد.

‌ ‌

اهل‌ پژوهش‌ مي‌خواهند بدانند، نه‌ اين‌ كه‌ فقط‌ مي‌خواهند باور كنند يا حتي‌ به‌ درستي‌ باور كنند. آنها مي‌خواهند واقعيات‌(facts) يادست‌ كم‌ واقعيات‌ مربوط‌ به‌ حوزه‌اي‌ خاص‌ را بشناسند. از اين‌رو، معرفت‌شناسي‌(epistemology) در پي‌ بررسي‌ و توضيح‌ همين‌ خواسته‌ اهل‌ پژوهش‌ است‌ و به‌ همين‌ سبب‌ براي‌ اهل‌ پژوهش، با حوزه‌هاي‌ مورد علاقه‌ گوناگونشان، ارزشمند است. ممكن‌ است‌ كسي‌ به‌ داشتن‌ باوري‌ صادق‌(true belief) بسنده‌ كند و از سر كاهلي‌ چندان‌ توجهي‌ به‌ معرفت‌ نكند، اما اين‌ به‌ واقع‌ امري‌ غيرعادي‌ است. اهل‌ پژوهش‌ در پي‌ چيزي‌ مدلل‌تر از مثلاً‌ باور صادق‌ مبتني‌ بر حدس‌ و گمان‌ اتفاقي‌اند. آنها باور صادقي‌ را مي‌جويند كه‌ بر قراين‌ كافي‌(adequate evidence) مبتني‌ باشد، تا مگر از دگرگوني‌هاي‌(vicissitudes) باورهاي‌ بي‌دليل‌(ungrounded beliefs) بپرهيزند.

معرفت‌شناسي‌ بر آن‌ است‌ تا از ميان‌ امور متعدد به‌ توصيف‌ قراين‌ كافي‌ و شيوه‌اي‌ بپردازد كه‌ چنين‌ قرايني‌ باورهاي‌ صادق‌ را شايسته‌ معرفت‌(knowledge) مي‌سازند. تحقق‌ اين‌ هدف‌ با توجه‌ به‌ پيچيدگي‌هاي‌ قراين‌ و معرفت‌ آسان‌ نيست، اما البته‌ اين‌ نكته‌ چيزي‌ از ارزش‌ معرفت‌شناسي‌ نمي‌كاهد. در بسياري‌ از جاهاي‌ ديگر نيز جهان‌ در برابر تبيين‌ بي‌دردسر و آسان‌ مقاومت‌ مي‌كند. بنابراين، ما نبايد معرفت‌شناسي‌ يا هر رشته‌ فلسفي‌ ديگر را براي‌ پيچيدگي‌هايش‌ در تبيين‌ بخشي‌ از جهان‌ كه‌ از لحاظ‌ نظري‌ دشوار است‌ مقصر بدانيم.

معرفت‌ مستلزم‌ چيزي‌ بيش‌تر از باور صادق‌ است، به‌ ويژه‌ مستلزم‌ باور صادق‌ است‌ كه‌ با حقايقي‌ از نوع‌ مثال‌هاي‌ نقض‌ گتيه‌(Gettier-style contereamples) نقض‌ نشده‌ باشد. ما اكنون‌ به‌ چنين‌ مثال‌هاي‌ نقض‌ نمي‌پردازيم، زيرا در پي‌ تحليل‌ معرفت‌ گزاره‌اي‌propositional knowledge) ) نيستيم. هدف‌ اهل‌ پژوهش‌ از جستجوي‌ باورهاي‌ صادق‌ كاملاً‌ مدلل‌ دست‌ كم‌ رسيدن‌ به‌ باورهايي‌ است‌ كه‌ بيانگر نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا هستند. آنها بر چه‌ پايه‌اي، در صورت‌ امكان، منطقاً‌ مي‌توانند مدعي‌ دستيابي‌ به‌ چنين‌ باورهايي‌ شوند؟ انگيزه‌ نگارش‌ اين‌ مقاله‌ نيز پاسخ‌گويي‌ به‌ همين‌ پرسش‌ است.

1. عينيت‌ و واقع‌گرايي‌ معقول‌

هدف‌ ما از جستجو درباره‌ باورهاي‌ حاكي‌ از «نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا»how things really are) ) پيگيري‌ نوعي‌ از عينيت‌objectivity) )، و بدين‌ سان‌ پانهادن‌ در بستري‌ فلسفي‌ و جدال‌ برانگيز است. به‌ويژه‌ با واقع‌گرايي‌ بر سر اين‌ نكته‌ كه‌ باورهايمان‌ چه‌ چيزي‌ را نشان‌ مي‌دهند به‌ مجادله‌ برمي‌خيزيم.

واقع‌گرايي‌ شكل‌ و اندازه‌اي‌ گوناگوني‌ دارد. از اين‌ رو، اندكي‌ جداسازي‌ آنها از يكديگر سودمند است‌ واقع‌گرايي‌ حداقلي‌(minimal realism) مي‌گويد چيزي‌ به‌ طور عيني‌objectively) )، يعني‌ مستقل‌ از تصور ما وجود دارد. نمونه‌هاي‌ بيش‌تر انواع‌ معمولي‌ روان‌شناختي‌ و فيزيكي‌ (كه‌ در كاربرد معمولي‌ زبان‌ بر آنها تصريح‌ شده‌ است) وجود عيني‌ دارند. واقع‌گرايي‌ علمي‌scientific ) realism) نيز معتقد است‌ نمونه‌هاي‌ بيش‌تر انواع‌ علمي‌ از وجود عيني‌ برخوردارند.(1)

ما به‌ بررسي‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌(moderate realism) خواهيم‌ پرداخت، يعني‌ اين‌ ديدگاه‌ كه‌ دست‌ كم‌ برخي‌ از اموري‌ كه‌ باورهايمان‌ از آنها حكايت‌ مي‌كنند، عيني‌اند؛ يعني‌ منطقاً‌ و به‌ طور علي‌ (causally) از تصوري‌ كه‌ از آنها داريم‌ مستقل‌اند - منظور از تصور كردن‌(conceiving) معناي‌ عام‌ آن‌ است‌ كه‌ شامل‌ پديده‌هاي‌ روان‌شناختي‌ همچون‌ تصديق‌ كردن‌assenting) )، باور كردن‌(believing) و ادراك‌ كردن‌(perceiving) مي‌شود. براي‌ مثال، باور شما به‌ اين‌ كه‌ درياچه‌ ميشيگان‌ نمناك‌ است‌ به‌خوبي‌ حاكي‌ از اين‌ است‌ كه‌ درياچه‌ ميشيگان‌ نمناك‌ است. نمناكي‌ درياچه‌ ميشيگان‌ اكنون‌ عينيت‌ دارد اگر و فقط‌ اگر اكنون‌ منطقاً‌ يا به‌طور علي‌ به‌ تصور كسي‌ از آن‌ وابسته‌ نباشد. بنابراين، عينيت‌ ريشه‌ در مفهوم‌ «مستقل‌ از تصور كردن»(conceiving-independence) از نوع‌ مذكور دارد و اصولاً‌ مي‌تواند پديده‌هاي‌ روان‌شناختي‌ و نيز پديده‌هاي‌ غيرروان‌شناختي‌ را توصيف‌ كند؛ مثلاً‌ خود تصور كنندگان‌ مي‌توانند مستقل‌ از تصور كردن‌ باشند، يعني‌ از «متصور بودن» مستقل‌اند.

به‌ تعبيري‌ آشكارتر، بحث‌ از عينيت‌ چيزي‌ همانا بحث‌ از اين‌ است‌ كه‌ چگونه‌ آن‌ چيز از آنچه‌ هر تصور كننده‌اي‌ مفروضش‌ مي‌گيرد مستقل‌ است. برخي‌ از مخالفان‌ بحث‌ از عينيت، تفاوت‌ ميان‌ (الف) وابسته‌ به‌ تصور بودن‌(conceiving-dependence) تصور ما از چيزي‌ و (ب) وابسته‌ به‌ تصور بودن‌ آنچه‌ تصور ما از آن‌ حكايت‌ مي‌كند، ناديده‌ مي‌انگارند. تصور شما از درياچه‌ ميشيگان‌ به‌ تصور كردن‌ وابسته‌ است، اما از اين‌ نتيجه‌ نمي‌شود كه‌ درياچه‌ ميشيگان‌ به‌ تصور كردن‌ وابسته‌ است. ما احتمالاً‌ مي‌توانيم‌ تصوري‌ از درياچه‌ ميشيگان‌ داشته‌ باشيم، در حالي‌ كه‌ تصوري‌ از تصور كردن‌ نداريم. بنابراين، مفهوم‌ تصور كردن‌ از مقدمات‌ ضروري‌ مفاد يك‌ مفهوم‌ نيست، حتي‌ اگر وجود مفهوم‌ و رويداد تصور كردن‌ به‌ تصور كنندگان‌ وابسته‌ باشد.

برخي‌ از فيلسوفان‌ در معقوليت‌ تعريف‌ عينيت‌ بر اساس‌ «نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا» يا «نحوه‌ استقلال‌ اشيا از تصور ذهني» ترديد كرده‌اند؛ مثلاً، ريچارد رُرتي‌ از بيهودگي‌ كوشش‌ براي‌ معنادار كردن‌ عبارتي‌ همچون‌ «نحوه‌ وجود جهان»(The way the world is) سخن‌ گفته‌ و افزوده‌اند كه‌ مفهوم‌ جهان‌ في‌نفسه‌(world-in-itself) «كاملاً‌ نامعلوم‌(unspecified) و معلوم‌ ناشدني‌unspecifiable) ) است.»(2) به‌ همين‌ سان، هيلاري‌ پاتنم‌ در تفسير مفهوم‌ كانتي‌ شيء في‌نفسه‌(thing-in-itself) گفته‌ است‌ كه‌ هر تصوري‌ از واقعيتِ‌ مستقل‌ از تصور كردن‌conceiving- independent reality) ) «بي‌معنااست».(3) بنابراين، آنها مي‌گويند بحث‌ از عينيت‌ به‌ معناي‌ نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيأ، يعني‌ اشيا چگونه‌ مستقل‌ از تصور شدن‌ وجود دارند، معقول‌ نيست.

ادعاي‌ نامعقول‌ بودن‌ عينيت‌ به‌ معناي‌ «نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا» سبب‌ «خود - ارجاعي» (self-referential) مهمي‌ مي‌شود؛ زيرا مي‌توانيم‌ بپرسيم‌ كه‌ آيا خود اين‌ مدعا نيز مدعايي‌ درباره‌ عينيت‌ - به‌ معناي‌ مذكور - است؟ پاسخ‌ يا مثبت‌ است‌ يا منفي. اگر مثبت‌ باشد، پس‌ خود اين‌ مدعا نامعقول‌ است، چون‌ مستلزم‌ اين‌ است‌ كه‌ گزاره‌هاي‌ مبتني‌ بر مفهوم‌ عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيأ- به‌ نامقعول‌ بودن‌ متصف‌ شوند.

اگر مدعايي‌ درباره‌ عينيت‌ - به‌ معناي‌ مذكور - نباشد، پس‌ بايد تبيين‌ كنيم‌ كه‌ اين‌ چه‌ نوع‌ مدعايي‌ است. مسلماً‌ بي‌فايده‌ است‌ كه‌ در پاسخ‌ بگوييم‌ اين‌ مدعايي‌ است‌ درباره‌ چيزي‌ كه‌ در ادعايش‌ موجهيم، نه‌ مدعايي‌ درباره‌ عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيأ. با فرض‌ چنين‌ پاسخي‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ ديدگاه‌ رُرتي‌ و پانتم‌ اين‌ است‌ كه‌ ادعاي‌ ما درباره‌ نامعقول‌ بودن‌ مفهوم‌ عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيأ - موجه‌ است. اما اين‌ ديدگاه‌ مسأله‌ «خود- ارجاعيِ» مذكور را تقويت‌ مي‌كند نه‌ اين‌ كه‌ از آن‌ بپرهيزد. زيرا مي‌توانيم‌ بپرسيم‌ آيا خود اين‌ ديدگاه، نسبت‌ به‌ آنچه‌ در ادعايش‌ موجهيم، مدعايي‌ است‌ درباره‌ عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيأ؟ اگر چنين‌ است، پس‌ با فرض‌ اين‌ ديدگاه، ما در اعتقاد به‌ اينكه‌ اين‌ ديدگاه‌ خودش‌ نامعقول‌ است، موجهيم. اگر اين‌ مدعايي‌ درباره‌ عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ - نيست، بلكه‌ فقط‌ ادعايي‌ است‌ درباره‌ آنچه‌ ما در ادعايش‌ موجهيم، پس‌ با خطر تسلسل‌ دردسر زايي‌ از سطوح‌ فزاينده‌ توجيه‌ مفروض‌ مواجه‌ مي‌شويم. دردسر آفريني‌ اين‌ تسلسل‌ خطرساز فقط‌ در صورتي‌ است‌ كه‌ ما ظاهراً‌ آن‌ نوع‌ از توجيه‌ پيچيده‌ و تكراري‌ را كه‌ لازمه‌ آن‌ مدعا است‌ نداشته‌ باشيم. (و شايد حتي‌ آن‌ را نفهميم).(4)

بنابراين، بايد در اين‌ مدعا كه‌ مفهوم‌ عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيأ- نامعقول‌ است‌ ترديد كنيم. مدعاي‌ رُرتي‌ و پاتنم‌ درباره‌ مفهوم‌ اشيأ واقعاً‌ چگونه‌اند، با كيفر نامعقوليت‌ تلويحي‌emplied ) unintelligibility) يا تسلسل‌ بي‌پايان، مفهومي‌ واقع‌گرايانه‌ از نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا را مفروض‌ مي‌گيرد. به‌واقع، هر حكم‌ داراي‌ ارزش‌ صدق‌(truth-valued judgement) مفهومي‌ از نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا را مفروض‌ مي‌گيرد و بدين‌سان‌ معقوليت‌ مفهوم‌ عينيت‌ را نشان‌ مي‌دهد. بنابراين، واقع‌گرايي‌ معتدل‌ كه‌ حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ آنچه‌ را كه‌ دست‌ كم‌ برخي‌ از باورهايمان‌ نشان‌ مي‌دهند عيني‌ است، از شرط‌ معقوليت‌ برخوردار است. به‌ تعبير ديگر، از لحاظ‌ معناشناختي، به‌ نظر مي‌رسد كه‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ از تيررس‌ انتقاد نامعقوليت‌ به‌ دور باشد. ادعاهاي‌ مخالف‌ واقع‌گرايي‌ به‌ سبب‌ پيامدهاي‌ روشن‌ خود درباره‌ عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا- بر معقوليت‌ (اما لزوماً‌ نه‌ بر صدق) واقع‌گرايي‌ معتدل‌ گواهي‌ مي‌دهند. (در بخش‌ چهارم‌ به‌ ارزيابي‌ كوشش‌هاي‌ جديدتر رُرتي‌ براي‌ روشن‌ كردن‌ مسائل‌ اصلي‌ معرفت‌شناسي‌ سنتي‌ مي‌پردازيم.)

مفهوم‌ عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا- ما را قادر مي‌سازد كه‌ تعريفي‌ حداقلي‌ از صدق‌truth) ) عرضه‌ كنيم. براي‌ چنين‌ تعريفي‌ از واژه‌ قضيه‌(proposition) به‌ معناي‌ محتواي‌ يك‌ گزاره‌ (statement) استفاده‌ مي‌كنيم‌ و مي‌گوييم: اين‌ مدعا كه‌ قضيه‌P صادق‌ است‌ به‌ معناي‌ اين‌ است‌ كه‌ اشيا واقعاً‌ همان‌ گونه‌اند كه‌ توسط‌P بيان‌ شده‌اند. اين‌ تعريف‌ واقع‌گرايانه، تعريفي‌ حداقلي‌ از مطابقت‌(minimal correspondence definition) است‌ كه‌ صدق‌ در آن‌ فقط‌ تابعي‌ از رابطه‌ ميان‌ گزاره‌ و يك‌ قضيه‌ و عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا- است. اين‌ تعريف‌ همچنين‌ مي‌تواند با شرط‌ ضروري‌ تارسكي‌ براي‌ هر تعريف‌ مناسبي‌ از صدق‌ سازگار افتد؛ يعني‌ با اين‌ شرط‌ كهX : صادق‌ است‌ اگر و فقط‌ اگر P (كه‌ «P» نشانه‌ جمله‌ خبري‌declarative sentence) » و «X» نشانه‌ نام‌ آن‌ جمله‌ است). تعريف‌ واقع‌گرايانه‌ حداقلي‌ صدق‌ داراي‌ اين‌ پيامد مقبول‌ است‌ كه‌ يك‌ شخص‌ باور دارد قضيه‌اي‌ صادق‌ است‌ اگر و فقط‌ اگر باور داشته‌ باشد كه‌ آن‌ قضيه‌ مي‌گويد اشيا واقعاً‌ چگونه‌اند. اين‌ تعريف‌ همچنين‌ مفهوم‌ مهمي‌ از صدق‌ عيني‌(objective truth) عرضه‌ مي‌كند.(5)

معقوليت‌ يك‌ ديدگاه‌ البته‌ مستلزم‌ صدق‌ آن‌ نيست، زيرا دستيابي‌ به‌ صدق‌ آسان‌ نيست؛ مثلاً‌ الگوي‌ بطلميوسي‌ جهان‌(Ptolemaic model of universe) معقول‌ است‌ اما صادق‌ نيست. واقع‌گرايي‌ معتدل‌ نيز ممكن‌ است‌ معقول‌ اما كاذب‌ باشد؛ يعني‌ آنچه‌ باورهاي‌ ما نشان‌ مي‌دهد ممكن‌ است‌ در واقع‌ عيني‌ نباشد، حتي‌ اگر معقول‌ باشد كه‌ عيني‌ است. در اين‌ صورت، واقع‌گرايي‌ معتدل‌ در مورد باورهاي‌ ما كاذب‌ خواهد بود، اما با اين‌ همه‌ معقول‌ است. با فرض‌ معقوليت‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ جستجو براي‌ عينيت‌ در مورد محكي‌ باورهاي‌ ما نيز به‌ همين‌ سان‌ معقول‌ است. بنابراين، جستجوي‌ معروف‌ در معرفت‌شناسي‌ سنتي‌ براي‌ باورهاي‌ عيني‌ به‌ منظور دستيابي‌ به‌ واقعيت‌ مستقل‌ از تصور ما از لحاظ‌ معناشناختي‌ مقبول‌ است‌ حتي‌ اگر اين‌ جستجو نهايتاً‌ در پرتو مسائل‌ معرفت‌شناختي‌ غيرمعنا شناسانه‌(nonsemantical epistemological problems) ناكام‌ شود. اجازه‌ دهيد اكنون‌ به‌ مسائل‌ بعدي‌ بپردازيم.

2. واقع‌گرايي‌ اساسي:

از معقوليت‌ به‌ مقبوليت‌ ‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ها

واقع‌گرايي‌ معتدل‌ البته‌ مي‌خواهد صدق‌ و مقبوليت‌ عقلاني‌ (معرفت‌شناختيrational () acceptibility) را حفظ‌ كند نه‌ فقط‌ معقوليت‌ آن‌ را. شك‌گرايي‌ در برابر واقع‌گرايي‌ معتدل‌ مانعي‌ خطرناك‌ مي‌نهد، ايراد اصلي‌ شك‌گرايي‌ اين‌ است‌ كه‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ بايد از خود حمايتي‌ معرفتي‌ و غيره‌ مصادره‌ به‌ مطلوبي‌(non-question begging epistemic support) بكند. واقع‌گرايان‌ معتدل‌ در چنين‌ حمايتي‌ از خود در برابر مخالفان‌ شك‌گرا به‌ مصادره‌ مطلوبهاي‌ مربوط‌ دست‌ نخواهند زد. آنها به‌ آساني‌ چيزي‌ را مفروض‌ نمي‌گيرند كه‌ در برابر پرسش‌هاي‌ شك‌گرايانه‌ مربوط‌ نيازمند دفاع‌ باشد. وگرنه، استدلالي‌ كه‌ ميان‌ واقع‌گرايان‌ و شك‌گرايان‌ ردوبدل‌ مي‌شود كلاً‌ زايد خواهد شد و بنابراين‌ خطر نوعي‌ دلخواستگي‌ معرفتي‌(epistemic arbitrariness) آزاردهنده‌ وجود خواهد داشت.

با فرض‌ روابودن‌(permissiboility) مصادره‌ به‌ مطلوب‌هاي‌ مربوط، ما مي‌توانيم‌ از هر موضع‌ دلخواسته‌اي‌(arbitrary position) كه‌ مي‌پسنديم‌ حمايت‌ كنيم. فقط‌ بايد به‌ گونه‌اي‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ كنيم‌ كه‌ به‌ نفع‌ موضع‌ منتخب‌ ما تمام‌ شود. در اين‌ صورت، ما در بحث‌هاي‌ دوسويه‌ فلسفي‌ دچار دلخواستگي‌ معرفتي‌ تحمل‌ناپذيري‌ خواهيم‌ شد و سرانجام‌ استدلال‌ محكم‌ آوردن‌ عبث‌ خواهد بود و خطر نوعي‌ بوالهوسي‌ باور محور(dorastic caprice) وجود خواهد داشت. حتي‌ اگر هم‌ استدلال‌ها بر مقدماتي‌ مبتني‌ باشند، البته‌ لزومي‌ ندارد كه‌ مقدمات‌ يك‌ استدلال‌ در يك‌ زمينه‌ تحقيقي‌ خاص‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ باشند. بنابراين، ايراد شك‌گرايانه‌ مورد بحث‌ به‌ طور كلي‌ مخالف‌ استدلال‌ نيست، بلكه‌ فقط‌ مخالف‌ استدلالهايي‌ است‌ در يك‌ زمينه‌ تحقيقي‌ خاص‌ مصادرات‌ مقتضي‌ مي‌كنند.

ايراد شك‌گرايانه‌ - لزوم‌ حمايت‌ معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ - مستلزم‌ اين‌ نيست‌ كه‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ نتواند صادق‌ باشد يا صادق‌ نيست. بنابراين، اين‌ ايراد مستلزم‌ هيچ‌گونه‌ ايدئاليسمي‌ نيست. ايراد اصلي‌ شك‌گرايان‌ مستقيماً‌ بر صدق‌ عيني‌ يا كذب‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ وارد نمي‌شود، بلكه‌ متوجه‌ آن‌ نوع‌ حمايتي‌ است‌ كه‌ از واقع‌گرايي‌ مي‌شود. شك‌گرايان‌ مي‌توانند اين‌ استدلال‌ را بپذيرند كه‌ ارائه‌ يك‌ باور عيني‌ به‌ فرايندهاي‌ شناختي‌ مناسب‌ مانند ادراك‌perception) )، درون‌نگري‌introspection) )، حافظه‌(memory) و گواهي‌(testimony) بستگي‌ دارد. مسأله‌ آنان‌ اين‌ است‌ كه‌ چنين‌ فرايندهايي‌ در مورد صدق‌ باورهايي‌ كه‌ عرضه‌ مي‌كنند نمي‌توانند آشكار از وثاقت‌ خود حمايتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ بكنند. شك‌گرايان‌ به‌ طور كاملاً‌ معقولي‌ مي‌پرسند آيا اين‌ فرايندها باورهاي‌ مورد نظر را پديد مي‌آورند يا دست‌ كم‌ بر آنها تأثيري‌ قاطع‌ مي‌گذارند يا نه. اگر چنين‌ است، پس‌ اين‌ ابزارها و فرايندها با خطر عدم‌ وثاقت‌ يا ناكامي‌ در خصوص‌ عينيت‌ باورها روبه‌ رو مي‌شوند؛ يعني‌ اين‌ فرايندهاي‌ شناختي‌(cognitive processes) در چنين‌ وضعيتي‌ همچون‌ توليد كننده‌ها(producers) يا واپيچيده‌ كننده‌ها(distorters) عمل‌ مي‌كنند نه‌ مانند بازنمايانگرهاي‌ مطمئنِ‌(sound representers) احكامِ‌(deliverances) خود.

شك‌گرايان‌ ترديد دارند كه‌ ما بتوانيم‌ از موضعي‌ مستقل‌ از فرايندهاي‌ شناختي‌ مربوط‌ سود ببريم‌ و وثاقت‌ آنها را در بازنمايي‌ عينيت‌ - نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا- يا صدق‌ باورهاي‌ حاصل‌ از آنها به‌ شيوه‌اي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ ارزيابي‌ كنيم. آنان‌ همچنين‌ ترديد دارند كه‌ اين‌ گرفتاري‌ شناختي‌ انساني‌(human cognitive predicament) چاره‌ناپذير باشد. واقع‌گرايان‌ معتدلي‌ كه‌ در پي‌ پرهيز از استدلال‌ مصادره‌ به‌ مطلوبي‌اند نيازي‌ ندارند كه‌ راه‌ برون‌شدي‌ از اين‌ گرفتاري‌ نشان‌ دهند يا اثبات‌ كنند كه‌ اين‌ گرفتاري‌ نهايتاً‌ توهمي‌ است.

ويليام‌ آلستون‌ به‌ درستي‌ يادآوري‌ كرده‌ است‌ كه‌ خطر دورcircularity) )، از نوع‌ مورد بحث، «هيچ‌ گونه‌ محدوديتي‌ براي‌ باورهايي‌ كه‌ مي‌توانند موجه‌ باشند پديد نمي‌آورد يا آنچه‌ را كه‌ مي‌توانيم‌ بشناسيم‌ محدود نمي‌كند.»(6)

مسأله‌ شك‌گرايي‌ صرفاً‌ متوجه‌ قراين‌ توجيه‌ كننده‌ باورهاي‌ ما يا حتي‌ معطوف‌ به‌ باورهاي‌ صادقي‌ نيست‌ كه‌ در برابر مشكلاتي‌ از نوع‌ گتيه‌(Gettier-style problems) مقاومت‌ مي‌كنند. شك‌گرايان‌ مخالف‌ استدلال‌ دوري‌ لزوماً‌ ادعا نمي‌كنند كه‌ ما باورهاي‌ موجه‌ يا معرفت‌ نداريم، بلكه‌ ايراد آنها بر توليد يا دست‌كم‌ داشتن‌ حمايتي‌ معرفتي‌ و غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ براي‌ صدق‌ باورهايمان‌ است‌ كه‌ فرضاً‌ بي‌درنگ‌ با پرسش‌هاي‌ مربوط‌ شك‌گرايانه‌ رو به‌ رو مي‌شوند. همان‌ طور كه‌ پيش‌تر يادآوري‌ كرديم، چون‌ اين‌ ايراد تأثير مهمي‌ بر ارزش‌ استدلال‌ محكم‌ بر ضد دلخواستگي‌ و گزافه‌گويي‌ معرفتي‌ در پژوهش‌ فلسفي‌ مي‌گذارد بايد آن‌ را جدي‌ بگيريم. ما مي‌توانيم‌ اين‌ ايراد را بدون‌ ورود به‌ مناقشه‌ بر سر شرايط‌ دقيق‌ قراين‌(evidence) يا توجيه‌(justification) يا معرفت‌ بررسي‌ كنيم.

پرسش‌هاي‌ شك‌گرايانه‌

مباني‌ معروف‌ زير را براي‌ باورهايي‌ كه‌ مستلزم‌ يك‌ جهان‌ عيني‌اند در نظر بگيريد: (الف) فرايندهاي‌ روان‌شناختي‌ عادي‌ شامل‌ ادراك، درون‌نگري‌ و حافظه، (ب) هماهنگي‌ مناسب‌suitable ) coherence) ميان‌ باورها، (پ)موفقيت‌ پيش‌گويانه‌(predictive success) و مقبوليت‌ گسترده‌ در جامعه. بياييد اين‌ مباني‌ را شرايط‌ اساسي‌(grounding conditions) براي‌ باورهاي‌ حاكي‌ از جهاني‌ عيني، و در نتيجه‌ براي‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ بناميم. شرايط‌ اساسي‌ از ديدگاه‌ بسياري‌ از مخالفان‌ شك‌گرايي‌ مي‌تواند حمايت‌ معرفتي‌ درخوري‌ براي‌ باورهاي‌ حاكي‌ از جهان‌ خارجي‌ و بنابراين‌ براي‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ باشد. ما بايد مشخص‌ كنيم‌ كه‌ اين‌ شرايط‌ چه‌ نوع‌ حمايت‌ معرفتي‌ مي‌توانند بكنند.

يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ مهم‌ حمايت‌ معرفتي‌ براي‌ يك‌ قضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ شاخص‌ صدقي‌ (truth-indicator) براي‌ آن‌ قضيه‌ فراهم‌ مي‌كند. يك‌ شاخص‌ صدق‌ البته‌ مي‌تواند خطاپذيرfallible) ) يا احتمالي‌(probabilistic) باشد. حمايتي‌ معرفتي‌ ما لزوماً‌ صدق‌ بالفعل‌ را تضمين‌ يا به‌ گونه‌اي‌ آن‌ را تأمين‌ نمي‌كند. براي‌ هدف‌ كنوني‌ مقاله‌ لازم‌ نيست‌ از موضوع‌ دور شويم‌ و به‌ بحث‌ دروني‌گرايي‌ (internalism) و بيروني‌گرايي‌(externalism) مربوط‌ به‌ اين‌ مسأله‌ بپردازيم‌ كه‌ آيا حمايت‌ معرفتي‌ بايد براي‌ يك‌ باور كننده‌ قابل‌ دسترسي‌ باشد، و اگر آري‌ چگونه.(7)

شك‌گرايان‌ در چالش‌ با واقع‌گرايي‌ معتدل‌ مي‌پرسند آيا شرايط‌ اساسي‌ موجود حمايت‌ معرفتي‌ غير دوري‌ براي‌ اين‌ گونه‌ واقع‌گرايي‌ فراهم‌ مي‌كند؟ آنان‌ اين‌ پرسش‌ ساده‌ را مطرح‌ مي‌كنند كه‌ براي‌ اين‌ مدعا واقع‌گرايي‌ معتدل‌ از صدق‌ عيني‌ برخوردار است‌ چه‌ حمايت‌ معرفتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ بايد داشته‌ باشيم. واقع‌گرايان‌ نيز معمولاً‌ با توسل‌ به‌ يكي‌ از بندهاي‌ (الف) تا (ت) پيش‌ گفته‌ شرايط‌ اساسي‌ به‌ ايراد شك‌گرايان‌ پاسخ‌ مي‌دهند از ديدگاه‌ واقع‌ گرايان، چنين‌ شرايط‌ پايه‌اي‌ حمايت‌ معرفتي‌ لازم‌ را براي‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ فراهم‌ مي‌سازد.

شك‌گرايان‌ با هر گونه‌ استفاده‌ غيرشك‌گرايانه‌ از شرايط‌ اساسي‌ چالش‌ مي‌كنند و مي‌پرسند چه‌ حمايت‌ معرفتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ داريد كه‌ با تكيه‌ بر آن‌ ادعا مي‌كنيد شرايط‌ اساسي‌ منتخب‌تان‌ عملاً‌ شاخصي‌ براي‌ عينيت‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ است؟ به‌ تعبير ديگر، چه‌ حمايت‌ معرفتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ بايد داشته‌ باشيم‌ تا مدعي‌ شويم‌ قضيه‌اي‌ كه‌ شرايط‌ اساسي‌ آن‌ را تضمين‌ كرده‌ است‌ (مانند اين‌ قضيه‌ كه‌ اشياي‌ مستقل‌ از ذهن‌ وجود دارند) عملاً‌ صادق‌ است؟ واقع‌گراياني‌ كه‌ با توسل‌ به‌ شرايط‌ اساسي‌ منتخب‌ خود به‌ پاسخ‌گويي‌ مي‌پردازند همين‌ پرسش‌ را از مخالفان‌ شك‌گراي‌ خود مي‌پرسند. اما شك‌گرايان‌ كفايت‌ آن‌ شرايط‌ اساسي‌ را زير سؤ‌ال‌ مي‌برند و چنين‌ ترديدي‌ نمي‌گذارد حمايت‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ براي‌ واقع‌گرايي‌ عرضه‌ گردد. البته‌ شك‌گرايان‌ استدلال‌ مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ را ممنوع‌ مي‌كنند نه‌ خطاپذيري‌ باور (يعني‌ اين‌ ديدگاه‌ كه‌ يك‌ باور ممكن‌ كاملاً‌ مستدل‌(well-grounded) مي‌تواند كاذب‌ باشد) يا استفاده‌ از استنتاج‌ استقرايي‌ (inductive inference) در حمايت‌ معرفتي‌ را. همچنين‌ ممنوعيت‌ استدلال‌ مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ از سوي‌ آنان‌ بر مسأله‌ تعيين‌ شرايط‌ دقيق‌ توجيه‌ معرفتي‌(epistemic justification) و معرفت‌ تأثيري‌ نمي‌گذارد. از اين‌ رو، بر تبيين‌ ويژه‌ و خويشكام‌(self-serving) از توجيه‌ و معرفت‌ يا حمايت‌ معرفتي‌ تكيه‌ نمي‌زنند.

شك‌گرايان‌ از واقع‌گرايان‌ نمي‌خواهند كه‌ بدون‌ استفاده‌ از مقدمات‌ به‌ اثبات‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ بپردازند؛ زيرا چنين‌ خواسته‌اي‌ بي‌معنا است. بلكه‌ آنان‌ بر اين‌ نكته‌ پافشاري‌ مي‌كنند كه‌ براي‌ اثبات‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ و اثبات‌ اين‌ فرض‌ عمومي‌ كه‌ شرايط‌ اساسي‌ مذكور عملاً‌ شاخصي‌ براي‌ عينيت‌ يك‌ باور است‌ بايد مؤ‌يد معرفتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ عرضه‌ شود. بنابراين، واقع‌گرايان‌ مي‌توانند در استدلال‌هاي‌ خود به‌ مقدماتي‌ توسل‌ جويند كه‌ نتيجة‌ آنها صدق‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ باشد. اما آنها به‌ مقدماتي‌ توسل‌ نمي‌جويند كه‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ و در خور ايراد شك‌گرايانه‌ باشد؛ زيرا مقدمه‌ مورد ايراد شك‌گرايانه، خود به‌ خود در حوزه‌ پژوهشي‌ كه‌ خودش‌ آشكارا يا پنهان‌ مورد ترديد است‌ نمي‌تواند قانع‌ كننده‌ باشد. هر استدلالي‌ كه‌ از چنين‌ مقدمه‌اي‌ استفاده‌ كند در زمينه‌ پژوهشي‌ مربوط‌ عقيم‌ خواهد بود. به‌ همين‌ سبب‌ است‌ كه‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ استدلال‌ را زايد و باطل‌ مي‌سازد.

گرفتاري‌ پيش‌ گفته‌ شناخت‌ انساني‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ واقع‌گرايان‌ نمي‌توانند از پس‌ اين‌ ايراد شك‌گرايانه‌ برآيند. زيرا دسترسي‌ معرفتي‌ ما به‌ صدق‌ باوري‌ به‌ شرايطي‌ اساسي‌ همچون‌ ادراك‌ percepltion))، درون‌نگري‌introspection) )، حافظه‌memory) )، گواهي‌(testimony) و فهم‌ متعارف‌ (common sense) بستگي‌ دارد. اما چون‌ شك‌گرايان‌ وثاقت‌ و قابل‌ اعتماد بودن‌ چنين‌ شرايطي‌ را در انتقال‌ حقايق‌ عيني‌ زير سؤ‌ال‌ برده‌اند، پس‌ توسل‌ به‌ اين‌ شرايط‌ نمي‌تواند به‌ ارائه‌ مؤ‌يد غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ لازم‌ بينجامد.

شك‌گرايان‌ در كل‌ شرايط‌ اساسي‌ به‌ منزله‌ يك‌ مجموعه‌ ترديد مي‌كنند و در اين‌ كار شهرت‌ دارند. بنابراين‌ ما نمي‌توانيم‌ با برگرفتن‌ يكي‌ از شرايط‌ اساسي‌ و تأييد شراط‌ اساسي‌ ديگر توسط‌ آن، با ايراد شك‌گرايان‌ به‌ رويارويي‌ برخيزيم؛ چون‌ اين‌ ايراد، ايرادي‌ فراگير است‌ و همه‌ شرط‌هاي‌ اساسي‌ يا منابع‌ شناختي‌ فرضي‌ را يكجا در بر مي‌گيرد. هر پاسخي‌ كه‌ به‌ اين‌ ايراد فراگير بدهيم‌ ظاهراً‌ دست‌ كم‌ بر يكي‌ از شرايط‌ اساسي‌ مبتني‌ است‌ كه‌ خود مورد ايراد است. از اين‌رو، گويي‌ سرنوشت‌ ما همين‌ است‌ كه‌ با مصادره‌ به‌ مطلوب‌ كردن‌ به‌ رويارويي‌ شك‌گرايان‌ برويم. به‌ نظرمي‌ رسد گرفتاري‌ شناخت‌ انساني‌ همين‌ است.

-3 پاسخ‌ واقع‌گرايانه‌ به‌ شك‌گرايي‌ ‌ عقلانيت‌ عملي‌

ويليام‌ آلستون‌ به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ بر واقع‌گرايي‌ مبني‌ بر خطر دوري‌ بودن‌ مؤ‌يدهاي‌ معرفتي‌ چنين‌ پاسخ‌ مي‌دهد:

معقول‌ و بجا است‌ كه‌ به‌ اعمال‌ باوري‌ معمولي‌مان‌(customary douastic practices) بپردازيم‌ حتي‌ اگر هيچ‌ دليل‌ غير دوري‌ براي‌ مفروض‌ دانستن‌ وثاقت‌ و قابل‌ اعتماد بودن‌ آنها نداشته‌ يا نتوانيم‌ داشته‌ باشيم... اين‌ اعمال‌ معمولي‌ مستقل‌اند و به‌ خودي‌ خود و بدون‌ مبتني‌ بودن‌ بر چيزي‌ بيروني‌ پذيرفتني‌اند. چون‌ هر كوششي‌ براي‌ اثبات‌ وثاقت‌ آنها به‌واقع‌ وثاقت‌ برخي‌ ديگر از اعمال‌ معمولي‌مان‌ را مفروض‌ مي‌گيرد، جزء به‌ همين‌ اعمال‌ نمي‌توانيم‌ توسل‌ بجوييم.(8)

اين‌ پاسخ‌ دو بخش‌ مهم‌ دارد. نخست‌ اين‌ كه‌ اعتراف‌ مي‌كند به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ نمي‌توانيم‌ پاسخ‌ بگوييم، چون‌ نمي‌توانيم‌ منابع‌ شناختي‌ باورهايمان‌ را به‌ طور غير دوري‌ (يا غير مصادره‌ به‌ مطلوبي) اثبات‌ كنيم. دوم‌ اين‌ كه‌ اين‌ پاسخ‌ مستلزم‌ نوعي‌ عقلانيت‌ سازگار با وجود گريزناپذير دور معرفتي‌(epistemic circularity) است.

عقلانيت‌ پيشنهادي‌ آلستون‌ عقلانيتي‌ «عملي» است‌ و بر پرسش‌ بي‌پاسخي‌ مبتني‌ است‌ كه‌ خود وي‌ مطرح‌ مي‌كند: «چون‌ ما نمي‌توانيم‌ در كوشش‌هاي‌ عقلي‌ بدون‌ پرداختن‌ به‌ اعمال‌ باوري‌ (doxastic practices) گاهي‌ پيش‌ نهيم، پس‌ چه‌ جايگزين‌ معقولي‌ براي‌ پرداختن‌ به‌ اعمالي‌ كه‌ از نزديك‌ با آنها آشناييم، وجود دارد؟»(9)

آلستون‌ با ادعاي‌ فقدان‌ چنين‌ جايگزيني‌ به‌ واقع‌ همان‌ راه‌ تامس‌ ريد را مي‌پويد كه‌ مي‌گفت‌ «بايد همه‌ اعمال‌ باوري‌ تثبيت‌ شده‌مان‌ را مقبول‌ و بي‌گناه‌(innocent) بدانيم‌ مگر آن‌ كه‌ گناهشان‌ اثبات‌ شود.»(10) بحث‌ از اعمال‌ باوري‌ «تثبيت‌ شده»(established) همان‌ بحث‌ از اعمال‌ باوري‌ «معمولي» (customary) است‌ و از شأن‌ معرفتي‌ ويژه‌اي‌(special epistemic status) حكايت‌ نمي‌كند. بنابراين، هسته‌ عقلانيت‌ آلستون‌ براي‌ اعمال‌ باوري‌ دو لايه‌اي‌ است: يكي‌ اين‌ كه‌ جايگزيني‌ براي‌ اعمال‌ باوري‌ معمولي‌مان‌ وجود ندارد، و ديگر اين‌ كه‌ چنين‌ اعمالي‌ بي‌گناهند مگر آن‌ كه‌ گناهشان‌ اثبات‌ شود.

شك‌گرايان‌ مي‌توانند در اين‌ مدعا ترديد كنند كه‌ جايگزيني‌ براي‌ اعمال‌ باوري‌ معمولي‌مان‌ وجود ندارد به‌ويژه‌ آن‌ كه‌ اگر تلاش‌هاي‌ فكري‌ معمولي‌ را اختياري‌(optional) بدانيم. با توجه‌ به‌ كوششهاي‌ فكري‌ معمولي‌مان‌ مانند مقوله‌بندي‌ كردن‌categorizing) )، طراحي‌ كردن‌(plaining) و پيش‌بيني‌(predicting) شايد بگوييم‌ جايگزين‌ آسان‌يابي‌ براي‌ اعمال‌ باوري‌ معمولي‌مان‌ نداريم. اما باز هم‌ شك‌گرايان‌ مي‌توانند در اهميت‌ معرفتي‌ تلاش‌هاي‌ فكري‌ معمولي‌مان‌ ترديد كنند. آنها منطقاً‌ مي‌توانند بپرسند آيا اين‌ كوشش‌ها اطلاعات‌ دقيقي‌ درباره‌ جهان‌ عيني‌ مي‌دهند يا نه؟ آيا هيچ‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ وجود دارد كه‌ نشان‌ دهد عقلانيت‌ عملي، از نوع‌ پيشنهادي‌ آلستون، به‌ صدق‌ عيني‌ يا وثاقت‌ باورهاي‌ ما مي‌انجامد؟ اگر اذعان‌ كنيم‌ كه‌ چنين‌ مؤ‌يدي‌ وجود ندارد، پس‌ موضع‌ ما با با موضع‌ شك‌گرايي‌ مورد بحث‌ همسو خواهد بود نه‌ مخالف‌ آن. اما اگر كسي‌ مدعي‌ وجود چنين‌ مؤ‌يد غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ شود و شرط‌ اساسي‌ مناسبي‌ پيشنهاد كند، شك‌گرايان‌ مي‌توانند همچون‌ گذشته‌ بر آن‌ شرط‌ اساسي‌ نيز ايراد بگيرند. گرفتاري‌ شناختي‌ پيش‌گفته‌ در اين‌ جا مايه‌ هيچ‌ دلگرمي‌ نيست.

آلستون‌ آشكارا به‌ ناكارامدي‌ عقلانيت‌ عملي‌ در رويارويي‌ با شك‌گرايان‌ هوشمند اعتراف‌ مي‌كند و مي‌گويد:

ما حداكثر نشان‌ داده‌ايم‌ كه‌ پرداختن‌ به‌ عمل‌ ادراك‌ حسي‌ از عقلانيت‌ عملي‌ برخوردار است؛ چنين‌ كاري‌ با توجه‌ به‌ اهداف‌ و موقعيت‌ ما معقول‌ است. اما اين‌ تنها همان‌ عقلانيت‌ عملي‌ است‌ كه‌ از طريق‌ رابطه‌ تعهد به‌ اين‌ حكم‌ كه‌ عمل‌ ادراك‌ حسي‌ موثق‌ است‌ منتقل‌ مي‌شود. ما اثبات‌ نكرديم‌ كه‌ وثاقت‌ عمل‌ ادراك‌ حسي‌ به‌ معناي‌ معرفتي‌ معقول‌ است‌ يا دست‌ كم‌ احتمال‌ دارد صادق‌ باشد كه‌ عمل‌ ادراك‌ حسي‌ موثق‌ و قابل‌ اعتماد است... ما اثبات‌ نكرده‌ايم‌ كه‌ ويژگي‌ وثاقت‌ به‌ معناي‌ عقلانيت‌ معطوف‌ به‌ صدق، كه‌ خودش‌ در معرض‌ محدوديت‌ وثاقت‌ است، معقول‌ است.(11)

بنابراين، نمي‌توانيم‌ با عقلانيت‌ عملي‌ آلستون‌ از پسِ‌ ايراد شك‌گرايان‌ مورد بحث‌ برآييم. آنها طبيعتاً‌ خواهند پرسيد كه‌ ما چه‌ نوع‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ داريم‌ كه‌ فرض‌ مي‌گيريم‌ عقلانيت‌ عملي‌ عملاً‌ حاكي‌ از صدق‌ عيني‌(objective truth) باورهاي‌ ما است. بعيد مي‌نمايد كه‌ پاسخ‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ به‌ چنين‌ شك‌گرايانه‌ دچار مصادره‌ به‌ مطلوب‌ نشود. توسل‌ جستن‌ به‌ عقلانيت‌ عملي‌ براي‌ اهداف‌ ضد شك‌گرايانه‌ شبيه‌ دفاعيات‌ پراگماتيستي‌ از واقع‌گرايي‌ است.

پراگماتيسم‌ مي‌خواهد بر مبناي‌ فايده‌ كلي‌ باور نسبت‌ به‌ مجموعه‌ مقاصد و اهداف‌ نظري‌ يا عملي‌ به‌ ايرادهاي‌ شك‌گرايانه‌ پاسخ‌گويد. اما شك‌گرايانه‌ با توجه‌ به‌ اهميت‌ اين‌ پرسش‌ عقب‌نشيني‌ نمي‌كنند و مي‌پرسند چه‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ در دست‌ داريم‌ كه‌ ادعا مي‌كنيم‌ فايده‌ پراگماتيستي‌ و كلي‌ يك‌ باور (از هر نوع‌ فايده‌اي‌ كه‌ شخص‌ مي‌پسندد) عملاً‌ حاكي‌ از صدق‌ عيني‌ آن‌ باور است؟ گويي‌ واقع‌گرايان‌ منابعي‌ براي‌ پاسخگويي‌ به‌ اين‌ پرسش‌ در دست‌ ندارند. اصلاً‌ كافي‌ نيست‌ كه‌ واقع‌گرايان‌ ادعا كنند از لحاظ‌ عملي‌ مفيد است‌ كه‌ باور كنيم‌ فايده‌ پراگماتيستي‌ حاكي‌ از صدق‌ عيني‌ است؛ زيرا اين‌ كار فقط‌ ايراد شك‌گرايانه‌ را به‌ سطحي‌ بالاتر منتقل‌ مي‌كند ولي‌ پاسخي‌ به‌ آن‌ نمي‌دهد. بنابراين، به‌ نظر مي‌رسد ملاحظات‌ پراگماتيستي‌ از عهده‌ پاسخگويي‌ به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ برنمي‌آيد. در نتيجه، واقع‌گرايي‌ معتدل‌ در برابر اين‌ ايراد بي‌دفاع‌ مي‌ماند.

استنتاج‌ بر مبناي‌ بهترين‌ تبيين‌

بسياري‌ از فيلسوفان‌ كوشيده‌اند تا با ملاحظات‌ تبييني‌ به‌ويژه‌ با تكيه‌ بر استنتاج‌ بر پايه‌ بهترين‌ تبيين‌(inference to the best explanation) به‌ دفاع‌ از واقع‌گرايي‌ برخيزند.(12) يك‌ فرض‌ قاطع‌ اين‌ است‌ كه‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ بخشي‌ از بهترين‌ تبيين، از تجربه‌هاي‌ ادراكي‌ كلي‌ ما است‌ و بدين‌سان‌ در برابر ايراد شك‌گرايانه‌ مقاومت‌ مي‌كند. اين‌ فرض‌ را مي‌توانيم‌ با اين‌ مدعا تكميل‌ كنيم‌ كه‌ ظاهراً‌ «درون‌دادهاي‌ ادراكي»(perceptual) دست‌ كم‌ تا حد زيادي، برخلاف‌ مواردي‌ از تخيل‌ فعال‌active ) imagiration)، غير اختياري‌اند.(unvoluntary) به‌ نظر نمي‌رسد «درون‌دادهاي‌ ادراكي‌ عادي»typical ) perceptual inputs) ذهناً‌ از فعاليت‌ ارادي‌ ما سرچشمه‌ بگيرند.

اما اين‌ استدلال‌ واقع‌گرايان‌ استدلالي‌ برمبناي‌ بهترين‌ تبيين‌ است‌ كه‌ البته‌ شك‌گرايان‌ نيز مي‌توانند دو مسأله‌ را در خصوص‌ آن‌ مطرح‌ كنند. نخست‌ آن‌ كه‌ اگر ما در تجربه‌مان‌ از يك‌ سرچشمه‌ ذهني‌ درون‌دادهاي‌ ادراكي‌ شيءگونه‌(object-like perceptual inputs) شاخصي‌ در دست‌ نداريم، پس‌ به‌ همين‌ سان‌ در تجربه‌مان‌ از يك‌ سرچشمه‌ عيني‌ اين‌ درون‌دادها نيز شاخصي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ نداريم. به‌ويژه‌ ما مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ نداريم‌ كه‌ نشان‌ دهد نداشتن‌ شاخصي‌ براي‌ يك‌ سرچشمه‌ اختياري‌ ذهني‌ به‌ شاخصي‌ براي‌ شاخصي‌ براي‌ سرچشمه‌ ذهني‌ مي‌انجامد. دوم‌ اين‌ كه‌ استنتاج‌ بر مبناي‌ بهترين‌ تبيين‌ با همان‌ ايرادي‌ مواجه‌ است‌ كه‌ پيش‌تر در مورد شرايط‌ اساسي‌ بيان‌ كرديم. به‌ويژه‌ ما چه‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ در دست‌ داريم‌ كه‌ ادعا مي‌كنيم‌ يك‌ استنتاج‌ بر مبناي‌ بهترين‌ تبيين‌ (هر چند ماهرانه) عملاً‌ حاكي‌ از نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا يا صدق‌ عيني‌ آنها است؟

ملاحظات‌ مطرح‌ شده‌ درخصوص‌ شرايط‌ اساسي‌ پيش‌گفته، با توجه‌ به‌ گرفتاري‌ شناختي‌ انسان، نشان‌ مي‌دهد كه‌ آن‌ مؤ‌يد درخواستي‌ شك‌گرايان‌ عملاً‌ آسان‌ به‌ چنگ‌ نمي‌آيد. ظاهراً‌ ما ديدگاه‌ مستقلي‌ براي‌ عرضه‌ مؤ‌يد لازم‌ نداريم‌ و واقع‌گرايان‌ نيز دست‌ كم‌ خلاف‌ آن‌ را ثابت‌ نكرده‌اند. استنتاج‌ بر مبناي‌ بهترين‌ تبيين‌ چنان‌ كه‌ عموماً‌ فهميده‌ مي‌شود، ممكن‌ است‌ براي‌ «توجيه» مهم‌ باشد، اما دليلي‌ نداريم‌ كه‌ بپنداريم‌ اين‌ استنتاج‌ پاسخي‌ كافي‌ به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مي‌دهد.

علم، شك‌گرايي‌ و واقع‌گرايي‌

بسياري‌ از واقع‌گرايان‌ معتقدند كه‌ بهترين‌ علوم‌ ما به‌ تأييد واقع‌گرايي‌ مي‌انجامد. براي‌ مثال، مايكل‌ دويت‌ براي‌ رويارويي‌ با ايراد شك‌گرايي‌ بر واقع‌گرايي‌ به‌ بهترين‌ علوم،our best science) ) توسل‌ جسته‌ است؛ بدين‌ سان‌ كه:

شك‌گرا معيارهاي‌ معرفت‌ (يا باور معقول‌(rational belief) را چندان‌ سنگين‌ مي‌گيرد كه‌ واقع‌گرايان‌ هرگز نمي‌توانند به‌ آن‌ دست‌ يابند. بهترين‌ علوم‌ ما اين‌ معيارها را نشان‌ مي‌دهد. مثلاً‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ اگر قرار است‌ معرفت‌ بيندوزيم، بايد فرضيات‌ ناموجه‌ را حذف‌ كنيم‌ بي‌آنكه‌ كه‌ نهايتاً‌ بتوانيم‌ اين‌ حذف‌ را توجيه‌ كنيم. همچنين‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ همواره‌ امكان‌ (تجربي) خطا در مورد هر ادعاي‌ معرفت‌ (طبيعي) وجود دارد. معيارهايي‌ كه‌ بهترين‌ علوم‌ ما نشان‌ مي‌دهند نمي‌توانند با نقص‌ خودباوري‌ - (solipsism) نظريه‌اي‌ كه‌ جداً‌ نامعتبر است‌ و بايد ناديده‌ انگاشته‌ شود- روبه‌رو شوند. شك‌گرايي‌ هيچ‌ چنگي‌ به‌ دل‌ نمي‌زند، براي‌ درست‌ كردن‌ ابرو، چشم‌ها را كور مي‌كند.(13)

ايراد شك‌گرايانه‌ مورد بحث‌ در اين‌ جا، برخلاف‌ ادعاي‌ دويت، معيارهاي‌ بسيار سنگيني‌ براي‌ معرفت‌ يا باور موجه‌ مطرح‌ نمي‌كند بلكه‌ معيارهاي‌ برگزيده‌ واقع‌گرايان‌ را براي‌ معرفت‌ يا باور موجه‌ مي‌پذيرد. حتي‌ مي‌پذيرد كه‌ مردم‌ مي‌توانند از طريق‌ اين‌ معيارها به‌ معرفت‌ يا باور موجه‌ دست‌ يابند. مسأله‌ اصلي‌ شك‌گرايي‌ وجود مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ براي‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ است. واقع‌گرايان‌ نمي‌توانند به‌ جاي‌ پاسخ‌گويي‌ قانع‌ كننده‌ به‌ شك‌گرايان‌ صرفاً‌ مفروض‌ بگيرند كه‌ عملاً‌ چنين‌ مؤ‌يد معرفتي‌ را در دست‌ دارند. حتي‌ اگر ادعاي‌ واقع‌گرايي‌ معتدل، ادعايي‌ غير معرفتي‌ باشد، حاميان‌ آن‌ بايد در زمينه‌ پژوهش‌ مورد بحث‌ براي‌ پاسخ‌گويي‌ به‌ شك‌گرايان‌ ، مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ براي‌ واقع‌گرايي‌ خود عرضه‌ كنند يا اين‌ كه‌ تسليم‌ ايرادهاي‌ شك‌گرايان‌ شوند.

دويت‌ رويكرد خود به‌ معرفت‌شناسي‌ را طبيعت‌گرايانه‌ مي‌نامد، زيرا اين‌ رويكرد توصيه‌ مي‌كند كه‌ «رابطه‌ معرفتي‌ ميان‌ انسان‌ها و خود جهان، موضوع‌ مطالعه‌ علمي‌ شود».(14) او توضيح‌ مي‌دهد:

معرفت‌شناسي‌ طبيعي‌(naturalized epistemology) علوم‌ و در نتيجه‌ جايگاه‌ها آن‌ را بيش‌تر در خور پذيرش‌ مي‌داند و فرض‌ آغازين‌ و بديهي‌ است... كه‌ اين‌ جايگاه‌ها به‌ طور عيني‌ و مستقل‌ از ذهن‌ وجود دارند. بنابراين‌ از منظري‌ واقع‌گرايانه‌ به‌ معرفت‌شناسي‌ مي‌نگرد.(15)

دويت‌ ادعا مي‌كند كه‌ «به‌ محض‌ اين‌ كه‌ مسائل‌ شك‌گرايانه‌ را به‌ نفع‌ معرفت‌شناسي‌ طبيعي‌ كنار بگذاريم‌ استدلال‌هاي‌ عليه‌ واقع‌گرايي‌ همه‌ توان‌ خود را از دست‌ مي‌دهند» و مي‌افزايد «واقع‌گرايي‌ به‌ تنهايي‌ نظم‌هاي‌ موجود در تجربه‌ را» تعيين‌ مي‌كند.(16) نكته‌ اخير حاكي‌ از بازگشت‌ به‌ استنتاج‌ مبتني‌ بر بهترين‌ تبيين‌ است‌ كه‌ قبلاً‌ در مورد آن‌ در همين‌ بخش‌ سخن‌ گفتيم.

دو نكته‌ مسأله‌ برانگيز در اين‌ جا وجود دارد: نخست‌ اين‌ كه‌ قبلاً‌ درباره‌ توانايي‌ تبييني‌ ملاحظاتي‌ كه‌ در پاسخ‌ به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ بيان‌ شده‌ ترديد كرديم. حتي‌ اگر واقع‌گرايي، ارزشي‌ تبييني‌ مي‌داشت‌ و در نتيجه‌ به‌ نوعي‌ از توجيه‌ تبييني‌ مي‌رسيد، باز هم‌ از اين‌ طريق‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ به‌ دست‌ نمي‌آورد. بنابراين، ايراد شك‌گرايانه‌ بي‌پاسخ‌ مي‌ماند. دوم‌ اين‌ كه‌ برخلاف‌ نظر دويت، معرفت‌شناسي‌ طبيعي‌ به‌ خودي‌ خود جلوي‌ قوت‌ استدلال‌هاي‌ عليه‌ واقع‌گرايي‌ را نمي‌گيرد. اين‌ ايراد شك‌گرايانه‌ تا زماني‌ كه‌ (الف) مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ نابجا در دل‌ بحث‌ با شك‌گرايان‌ وجود دارد، و (ب) واقع‌گرايي‌ فاقد مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ است، همچنان‌ پايدار مي‌ماند. ما قبلاً‌ ديديم‌ كه‌ ايراد شك‌گرايانه‌ بر معيارهاي‌ سنگين‌ به‌ جاي‌ معرفت‌ يا باور موجه‌ تأكيدي‌ افراطي‌ نمي‌كند. اكنون‌ مي‌توانيم‌ به‌ دومين‌ ويژگي‌ طبيعت‌گرايي‌ درباره‌ معرفت‌شناسي‌ بپردازيم.

كواين‌ معتقد است‌ كه‌ ترديد شك‌گرايانه، «شاخه‌اي‌ فرعي‌ از علوم»an offshoot of science) ) است‌ كه‌ در آن، چنين‌ ترديدي‌ از علم‌ فيزيك‌ ساده‌ درباره‌ واقعيت‌ اجسام‌ برمي‌خيزد.(17)(18) علوم‌ طبيعي‌ ساده، از ديدگاه‌ كواين، براي‌ جداسازي‌ واقعيت‌ از توهم‌ سرنوشت‌ساز است. اين‌ ديدگاه، مدعاي‌ كواين‌ را مبني‌ بر اين‌ كه‌ معرفت‌شناسي‌ «اقدامي‌ در حوزه‌ علوم‌ طبيعي‌ است» ترويج‌ مي‌كند. كواين‌ در بيان‌ اين‌ مدعا به‌ نفع‌ واقع‌گرايي‌ مي‌گويد:

من‌ از همان‌ آغاز باور راسخم‌ را به‌ اشياي‌ خارجي‌ - مردم، پايانه‌ عصبي‌nerve ending) )، چوب‌ها و سنگ‌ها بيان‌ كردم. اين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ اكنون‌ هم‌ تأييدش‌ مي‌كنم. همچنين‌ به‌ اتم‌ها و الكترون‌ها و رده‌هاclasses) )، هر چند با قوت‌ كمتري، باور دارم، اما چگونه‌ همه‌ اين‌ واقع‌گرايي‌ تنومند در اين‌ ميدان‌ لم‌يزرع‌ كه‌ شرحش‌ دادم، قرار دارد؟ پاسخ، طبيعت‌گرايي‌(naturalism) است؛ يعني‌ بازشناسي‌ اين‌ نكته‌ كه‌ در درون‌ خود علوم، نه‌ در درون‌ فلسفه‌ پيشيني‌prior philosophy) )، است‌ كه‌ واقعيت‌ را بايد شناخت‌ و توصيف‌ كرد.(19)

پيدا است‌ كه‌ طبيعت‌گرايي‌ كواين‌ مبتني‌ براصل‌ زودباوري‌(principle of credulity) در خصوص‌ وثاقت‌ بهترين‌ علوم‌ ماست. اين‌ اصل‌ مستلزم‌ آن‌ است‌ كه‌ ما مي‌توانيم‌ منطقاً‌ وثاقت‌ بهترين‌ علوم‌مان‌ را در توصيف‌ واقعيت‌ عيني‌ مفروض‌ بگيريم. آيا چنين‌ اصلي‌ مي‌تواند ايراد شك‌گرايانه‌ را دفع‌ كند؟

ما ممكن‌ است، ولو فقط‌ از روي‌ استدلال، بپذيريم‌ كه‌ علوم‌ طبيعي‌ «ساده» براي‌ جداسازي‌ امور واقعي‌ از امور موهوم‌ حياتي‌ است. حتي‌ اگر چنين‌ باشد، باز هم‌ ممكن‌ است‌ علوم‌ طبيعي‌ ما، خواه‌ ساده‌ و خواه‌ پيچيده، نتواند باورهايي‌ صادق‌ و عيني‌ درباره‌ امور واقعي‌ عرضه‌ كند. تاريخ‌ علوم‌ طبيعي‌ گواه‌ بر اين‌ نكته‌ است. در نتيجه، معقول‌ (اما البته‌ نه‌ صادق) است‌ كه‌ بيش‌تر نظريه‌هاي‌ علوم‌ طبيعي‌ از صدق‌ عيني‌ برخوردار نباشد. اصول‌ تفسيري‌(principles of interprative charity) از جمله‌ اصول‌ پيشنهادي‌ كواين‌ و دانلد ديويدسن‌ در اين‌ جا، با توجه‌ به‌ تفاوت‌ ميان‌ شرايط‌ ويژه‌ محتواي‌ واقعي‌ يك‌ باور و شرايط‌ خاص‌ اسناد(ascribing) محتواي‌ يك‌ باور، چالشي‌ جدي‌ پديد نمي‌آورند.(20)

اصل‌ طبيعت‌گرايانه‌ زودباوري‌ مستلزم‌ آن‌ است‌ كه‌ ما منطقاً‌ وثاقت‌ بهترين‌ علوم‌ را در توصيف‌ واقعيت‌ عيني‌ مفروض‌ بگيريم. فيلسوفان‌ به‌ ندرت‌ يادآوري‌ كرده‌اند كه‌ اين‌ اصل‌ خودش‌ فرضيه‌اي‌ درباره‌ بهترين‌ علوم‌ ما نيست. حتي‌ اگر دانشمندان‌ اصل‌ زودباوري‌ را بپذيرند، دليل‌ نمي‌شود كه‌ اين‌ اصل، فرضيه‌اي‌ علمي‌ باشد، بلكه‌ اين‌ اصلي‌ فلسفي‌ است‌ كه‌ فراتر از شايستگي‌ علوم‌ طبيعي‌ است. گواه‌ بر اين‌ نكته‌ فقدان‌ ابزاري‌ در علوم‌ طبيعي‌ براي‌ آزمودن‌ اصل‌ زودباوري‌ است. اما نكته‌ مهم‌ و حياتي‌ اين‌ است‌ كه‌ اصل‌ زودباوري‌ از مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ از آن‌ نوع‌ مورد نظر شك‌گرايان‌ برخوردار نيست.

مسأله‌ اصلي‌ اين‌ است‌ كه‌ چه‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ براي‌ اين‌ مدعا داريم‌ كه‌ باوري‌ كه‌ اصل‌ زودباوري‌ را ارضا مي‌كند داراي‌ صدق‌ عيني‌ است. گيريم‌ كه‌ عقلانيت‌ علمي‌ (scientific rationality) ازنوع‌ عقلانيت‌ مبتني‌ بر باورهاي‌ حاصل‌ از اصل‌ زودباوري‌ باشد، در اين‌ صورت‌ مسأله‌ اين‌ مي‌شود كه‌ چه‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ براي‌ اين‌ مدعا داريم‌ كه‌ عقلانيت‌ علمي‌ حاكي‌ از صدق‌ عيني‌ چيزي‌ است؟ توسل‌ جستن‌ به‌ بهترين‌ علوم‌ ما در اين‌ خصوص‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ است، حتي‌ اگر بهترين‌ علوم‌ ما از سادگي‌simplicity) )، جامعيت‌ (comprehensiveness) و موفقيت‌هاي‌ پيش‌گويانه‌ در باورسازي‌(belief-formation) برخوردار باشد. شك‌گرايان‌ از احترام‌ ويژه‌اي‌ برخوردار نخواهد بود و معرفت‌شناسي‌ طبيعت‌گرايانه‌ نيز در پاسخگويي‌ به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ ناكام‌ مي‌ماند.

شايد، برخلاف‌ قراين‌ موجود، كواين‌ عملاً‌ به‌ اصل‌ زودباروي‌ براي‌ بهترين‌ علوم‌ ما معتقد نباشد. به‌ هر روي، اين‌ نكته‌ او را از ايراد شك‌گرايانه‌ نمي‌رهاند؛ زيرا مسأله‌ مربوط‌ به‌ وثاقت‌ بهترين‌ علوم، همچنان‌ باقي‌ است. گذشته‌ از اصل‌ زودباوري، طبيعت‌گرايي‌ كواين‌ نيز به‌ طور خطرناكي‌ به‌ سوي‌ شك‌گرايي‌ پيش‌ مي‌رود؛ چون‌ دليلي‌ ندارد كه‌ بر وثاقت‌ پيش‌بيني‌ با توجه‌ به‌ نقاط‌ كنترل‌ حسي‌ همچون‌ راهنمايي‌ براي‌ تشكيل‌ نظريه‌ها تكيه‌ كند. از اين‌ رو، طبيعت‌گرا دست‌ كم‌ در خصوص‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مورد بررسي‌ فرقي‌ با شك‌گرا نمي‌كند.(21)

دور و ارضاي‌ عقلي‌

شايد ما بيش‌ از حد به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ پرداخته‌ايم‌ و از واقعيت‌هاي‌ موجود در معرفت‌شناسي‌ غافل‌ مانده‌ايم. ريچارد فولي‌ مي‌گويد:

پژوهش‌ نيازمند خيزشي‌ از روي‌ ايمان‌(entellectual faith) است‌ و نياز به‌ ايمان‌ را نمي‌توانيم‌ با پژوهشي‌ ديگر اعم‌ از تجربي‌ يا فلسفي‌ يا مانند اينها حذف‌ كنيم... چون‌ ما نمي‌توانيم‌ هرگز اطمينان‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ نحوه‌ نگاهمان‌ به‌ اشيا درست‌ است‌ يا نه. هرگز اطمينان‌ نداريم‌ كه‌ هيچ‌ نقطه‌اي‌ براي‌ به‌ پژوهشِ‌ بيش‌تر وجود ندارد. معرفت‌ مطلق‌ نظام‌ همگي‌ براي‌ ما امكان‌پذير نيست، زيرا از عالِم‌ مي‌خواهد كه‌ در مورد متعلق‌ عملش‌ شايستگي‌ كامل‌ داشته‌ باشد و با يقين‌ بگويد كه‌ صادق‌ است. در حالي‌ كه‌ چنين‌ - نقطه‌ اميدواري‌ پاياني‌ براي‌ ما وجود ندارد.(22)

بسياري‌ از شك‌گرايان‌ به‌ اين‌ رويكرد به‌ پژوهش‌ خوشامد مي‌گويند، چون‌ آن‌ را با پذيرش‌ فقدان‌ اطمينان‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ به‌ درستي‌ باورهايمان‌ مرتبط‌ مي‌دانند. پايه‌ چنين‌ پذيرشي‌ بي‌گمان‌ اين‌ سخن‌ فولي‌ است‌ كه‌ «اگر روش‌ پيشنهاد براي‌ پژوهش‌ بنيادي‌ است، پس‌ نمي‌تواند كمكي‌ كند مگر آن‌ كه‌ در دفاع‌ از خودش‌ به‌ كار رود، اگر اساساً‌ چنين‌ دفاعي‌ شدني‌ باشد». او مي‌افزايد كه‌ «برخي‌ مسائل‌ در خور طرح‌اند و مسائل‌ مربوط‌ به‌ وثاقت‌ روش‌هاي‌ بنيادي‌ پژوهش‌ نيز از جمله‌ اين‌ مسائل‌ قابل‌ طرح‌اند».(23)

دو مسأله‌ در اين‌ جا مطرح‌ مي‌شود. نخست‌ اين‌ كه‌ چه‌ دليلي‌ داريم‌ كه‌ مي‌شود از اين‌ نكته‌ كه‌ ما نمي‌توانيم‌ از مصادره‌ به‌ مطلوب‌ در مورد روش‌ بنيادي‌ پژوهش‌ بپرهيزيم، نتيجه‌ بگيريم‌ كه‌ برخي‌ مسائل‌ درخور طرح‌اند.

(من‌ اين‌ استدلال‌ مشكوك‌ را به‌ فولي‌ نسبت‌ نمي‌دهم‌ بلكه‌ مي‌خواهيم‌ بگويم‌ چگونه‌ مي‌توانيم‌ نظر او را در مورد مصادره‌ به‌ مطلوب‌ بسط‌ دهيم). اين‌ مسأله‌اي‌ است‌ درباره‌ مؤ‌يد معرفتي‌ از نوع‌ مناسب‌ براي‌ بحث‌ با شك‌گرايان‌ ، نه‌ درباره‌ مصلحت‌ عملي‌pragmatic enpediency) )، بلكه‌ اگر چنين‌ هم‌ باشد، باز هم‌ شك‌گرايان‌ مي‌توانند بپرسند چه‌ مؤ‌يد معرفي‌ داريم‌ كه‌ مفروض‌ مي‌گيريم‌ فلان‌ باورها داراي‌ مصلحت‌ عملي‌اند. شك‌گرايان‌ به‌ درستي‌ ايراد مي‌گيرند كه‌ ناتواني‌ ما از پرهيز از مصادره‌ به‌ مطلوب‌هاي‌ شك‌گرايانه‌ ما حقيقت‌جويان‌(truth-seeker) را در اين‌ مصادرات‌ جبس‌ مي‌كند. مصادرات‌ شك‌گرايانه‌ به‌ويژه‌ در مواردي‌ كه‌ به‌ ترويج‌ دلخواستگيها و گزافه‌گويي‌هاي‌ معرفتي‌(epistemic arbitrationess) مي‌انجامد، آشكارا ممكن‌ است‌ ما را از هدف‌ دستيابي‌ به‌ حقيقت‌ و پرهيز از خطا باز دارند و همين‌ نكته‌ خود به‌ خود پرسش‌هاي‌ شك‌گرايان‌ را بي‌پاسخ‌ مي‌گذارد. بنابراين، به‌ نظر مي‌رسد موضع‌ ما نسبت‌ به‌ پرسش‌هاي‌ شك‌گرايانه‌ از لحاظ‌ معرفتي‌ دلخواسته‌ و گزافي‌ است. ثانياً، ما چه‌ دليلي‌ داريم‌ كه‌ نياز به‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ مطلوبي‌ را با جستجوي‌ براي‌ يقين‌ ربط‌ دهيم؟ ايراد شك‌گرايانه‌ مورد نظر تعارضي‌ با اين‌ فرض‌ عمومي‌ ندارد كه‌ مؤ‌يد معرفتي‌ براي‌ قضاياي‌ ممكنه‌ نوعاً‌ خطاپذير(fallible) و نقض‌پذير(defeasible) است‌ و نمي‌تواند به‌ يقين‌ معرفتي‌ بينجامد. بنابراين، بايد نياز به‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ را از نياز به‌ يقين‌ جدا كنيم.

هدف‌ فولي‌ اين‌ است‌ كه‌ معرفت‌شناسي‌ را با ربط‌ دادن‌ آن‌ به‌ «عقلانيت‌ خودمدار»egocenternic ) rationality) آزاد سازد. وي‌ مي‌گويد:

شرط‌ لازم‌ عقلانيت‌ خودمدار، صدق‌(truth) يا وثاقت‌(reliability) حتي‌ در درازمدت‌ نيست‌ بلكه‌ فقدان‌ هر گونه‌ محرك‌ دروني‌ براي‌ عدول‌ از باورهايمان‌ يا تكميل‌ آنها است. عقلانيت‌ خودمدار مستلزم‌ آن‌ است‌ ما باورهايي‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ ما را عميقاً‌ ارضاي‌ عقلي‌ كنند يعني‌ باورهايي‌ كه‌ فقط‌ به‌ نحو سطحي، ما را ارضا نمي‌كنند بلكه‌ با ژرف‌ترين‌ تأملات‌ ما را ارضا كنند. بنابراين‌ به‌ طور خودمدار عقلاني‌ بودن‌ همانا مصونيت‌ از «نوعي‌ نكوهش‌ خود»(self-condemnation) است. بايد باورهايي‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ ما به‌ عنوان‌ جويندگان‌ حقيقت، در صورتي‌ كه‌ عميقاً‌ تأمل‌ كنيم، خودمان‌ را به‌ سبب‌ داشتن‌ آن‌ باورها سرزنش‌ نكنيم.(24)

بدين‌ سان، عقلانيت‌ خودمدار نقش‌ ما را به‌ عنوان‌ جويندگان‌ حقيقت‌ حفظ‌ مي‌كند و در نتيجه‌ از فرو افتادن‌ به‌ عقلانيت‌ عملي‌ محض‌ باز مي‌دارد. در عين‌ حال، صدق‌ را «پيش‌شرط»prerequisite) ) باور معقول‌ قرار نمي‌دهد و بدين‌سان‌ خطاپذيري‌ چنين‌ باوري‌ را امكان‌پذير مي‌سازد. تا اين‌ جا كه‌ بد نبود.

مسأله‌ اين‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از ما حقيقت‌جويان‌ و نيز خود شكاكان‌ عملاً‌ با مصادره‌ به‌ مطلوب‌ كردن‌ در خصوص‌ ايرادهاي‌ شك‌گرايانه‌ خرسند نشده‌ايم. وانگهي، اين‌ ناخرسندي‌ در عميقترين‌ تأملات‌ ما به‌ سبب‌ دلخواستگيهاي‌ معرفتي‌ آشكار در مصادره‌ به‌ مطلوبها برضد شك‌گرايان‌ همچنان‌ باقي‌ ماند. اگر چنين‌ چيزي‌ را بپذيريم، پس‌ بايد انكار كنيم‌ كه‌ عقلانيت‌ خودمدار مي‌تواند ما را از خطر ايرادهاي‌ شك‌گرايانه‌ كه‌ در سراسر اين‌ بخش‌ ذهن‌ ما را اشغال‌ كرده‌ است، برهاند. خود فولي‌ ادعا نمي‌كند كه‌ عقلانيت‌ خودمدار به‌ طور خودكار ما را از خطر ايرادهاي‌ شك‌گرايانه‌ مي‌رهاند. برعكس، او كاملاً‌ گوشزد مي‌كند كه‌ «بسياري‌ از ويژگي‌هاي‌ نظراً‌ نامطلوب‌ با عقلاني‌ بودن‌ سازگارند.»(25) اين‌ نكته‌ بي‌گمان‌ درست‌ است، اما ايراد شك‌گرايانه‌ بي‌پاسخ‌ مي‌ماند و غيرشك‌گرايان‌ هنوز در معرض‌ اين‌ اتهام‌اند كه‌ در برابر ايرادهاي‌ شك‌گرايانه‌ به‌ مصادره‌ مطلوبي‌ از لحاظ‌ معرفتي‌ دلخواسته‌ و گزافي‌ دست‌ مي‌زنند. شك‌گرايان‌ ارضاي‌ عميق‌ را درست‌ مانند شرايط‌ اساسي‌ برگزيده‌ تهديد مي‌كنند و مي‌پرسند ما چه‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ داريم‌ كه‌ ادعا مي‌كنيم‌ اين‌ مؤ‌يد عملاً‌ بر نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيأ دلالت‌ مي‌كند. بنابراين، محل‌ ترديد است‌ كه‌ عقلانيت‌ خودمدار بتواند واقع‌گرايي‌ معتدل‌ را از ايراد شك‌گرايانه‌ برهاند.

شك‌گرايي‌ بي‌فايده‌ يا ناسازگار؟‌ ‌ شك‌گرايي‌ و پراگماتيسم‌ حذفي‌

ريچارد رُرتي‌ بتازگي‌ پيشنهاد كرده‌ است‌ كه‌ ما بايد خود را چنان‌ با معرفت‌شناسي‌ خو دهيم‌ كه‌ مسائل‌ بي‌فايده‌(useless) عينيت‌ را از سر بيرون‌ كنيم‌ تا شايد بتوانيم‌ از ايرادهاي‌ شك‌گرايانه‌ مذكور در اين‌ بخش‌ صرفاً‌ با حذف‌ مسائل‌ معرفت‌شناسي‌ كه‌ روي‌ هم‌ رفته‌ بي‌فايده‌اند، حتي‌ اگر معقول‌اند، بپرهيزيم. ررتي‌ مي‌گويد هر قيد و شرط‌ مناسب‌ براي‌ تحقيق‌ از ملاحظات‌ دوستان‌ محقق‌ ما در «جامعه» به‌ دست‌ مي‌آيد و توصيف‌ او از اعضاي‌ جامعه‌ آشكارا دارويني‌ است. به‌ گفته‌ وي، ما انسان‌ها «حيواناتي‌ با اندام‌ها و توانايي‌هاي‌ ويژه‌ايم»، اما اين‌ اندام‌ها و توانايي‌ها ارتباطي‌ بازنمودي‌ (reperesentational) ميان‌ ما و ماهيت‌ دروني‌ اشيا برقرار نمي‌كنند.(26) «ما بايد ببينيم‌ چه‌ چيزي‌ رخ‌ مي‌دهد و چنان‌ چه‌ (به‌ گفته‌ ژان‌ پل‌ سارتر) از موضعي‌ همراه‌ ملحدان‌ به‌ ماهيت‌ زندگي‌ انسان‌ بنگريم، نتيجه‌ كاملش‌ اين‌ مي‌شود كه‌ ديگر از فقدان‌ ديدگان‌ خدا در اين‌ زندگي‌ آشفته‌ نمي‌شويم».(27) رُرتي‌ مي‌گويد ما «در اصطلاحاتي‌ صرفاً‌ علي‌ و معلولي‌ و نه‌ بازنمودي‌ به‌ رابطه‌مان‌ با ساير پديده‌ها و جهان‌ مي‌انديشيم» زيرا كساني‌ همچون‌ داروين، ديويي‌ و ديويدسن‌ چنين‌ ديدگاهي‌ را اميدبخش‌ دانسته‌اند.»(28)

رُرتي‌ اعتراف‌ مي‌كند كه‌ بسياري‌ از انتقادهاي‌ اوليه‌اش‌ از تمايزات‌(distinctions) و موضوعات‌ فلسفي‌ نابجا بوده‌ است:

من‌ نمي‌بايستي‌ از تمايزات‌ غير واقعي‌ يا آشفته‌(confused) سخن‌ مي‌گفتم‌ بلكه‌ بايد از تمايزاتي‌ سخن‌ مي‌گفتم‌ كه‌ ثابت‌ شده‌ است‌ به‌ كارگيري‌ آنها به‌ جايي‌ نمي‌انجامد و دردسرشان‌ بيش‌ از ارزش‌ آنهاست. از نظر پراگماتيست‌هايي‌ مانند پاتنم‌ و من‌ مسأله‌ هميشه‌ بايد اين‌ باشد كه‌ «فلان‌ چيز چه‌ فايده‌اي‌ دارد؟» نه‌ اين‌ كه‌ «آيا واقعي‌ است؟» يا «آيا غيرواقعي‌ و آشفته‌ است؟» نقادي‌ ديگر تمايزات‌ و مشكلات‌ فيلسوفان‌ بايد بي‌فايدگي‌ نسبي‌ آنها را گوشزد كند، «بي‌ معنايي»(meaningless) يا «توهم»(illusion) يا «ناهماهنگي»(incoherence) آنها را.(29)(30)

بنابراين، رُرتي‌ معتقد است‌ فايده‌ داشتن‌ و نه‌ واقعيت‌ داشتن، يا حتي‌ واقعيت‌ بديهي‌ بودن، معياري‌ براي‌ ارزيابي‌ فلسفي‌ است. اين‌ اعتقاد به‌خوبي‌ با پراگماتيسم‌ ضد معرفت‌شناسانه‌ و ضد بازنمودگرايانه‌ سازگار است.

انتقاد اصلي‌ رُرتي‌ به‌ تمايزات‌ سنتي‌ متعدد در معرفت‌شناسي، مانند تمايز ذهن‌ - عين‌subject- ) object)، شاكله‌ - محتوا(scheme-content) و واقعيت‌ - نمود(appearance) اين‌ است‌ كه‌ فايده‌اي‌ كافي‌ دربرندارند. به‌ تعبير كلي‌تر، رُرتي‌ معرفت‌شناسي‌ سنتي‌ (تقريباً‌ معرفت‌شناسي‌ در سنت‌ ثئاي‌ تتوس‌ افلاطون) را از اين‌ رو مقصر مي‌داند كه‌ فرض‌ مي‌گيرد (حقيقت(truth) ( چيزي‌ است‌ كه‌ مي‌توانيم‌ و بايد آن‌ را كشف‌ كنيم. او مي‌نويسد:

وقتي‌ مي‌گوييم‌ نبايد مفهوم‌ حقيقت‌ را به‌ منزله‌ چيزي‌ موجود در خارج‌ بدانيم‌ كه‌ منتظر است‌ ما آن‌ را كشف‌ كنيم‌ به‌ معناي‌ اين‌ نيست‌ كه‌ مي‌گوييم‌ ما كشف‌ كرده‌ايم‌ در خارج‌ هيچ‌ حقيقي‌ وجود ندارد. مي‌خواهيم‌ بگوييم‌ مقصودمان‌ نهايتاً‌ اين‌ است‌ كه‌ حقيقت‌ را امري‌ بغرنج‌ و چونان‌ موضوعي‌ داراي‌ اهميت‌ فلسفي‌ ندانيم، يا حق‌(true) را واژه‌اي‌ ندانيم‌ كه‌ به‌ جبران‌ «تحليل» مي‌پردازد. «ماهيت‌ حقيقت» موضوعي‌ بي‌فايده‌ است‌ و از اين‌ جهت‌ مانند «ماهيت‌ انساني» و «ماهيت‌ خدا است» و با «ماهيت‌ پوزيترون» و «ماهيت‌ دلبستگي‌ اوديپي»( edipal Fixation) فرق‌ مي‌كند.

رُرتي‌ توصيه‌ مي‌كند به‌ جاي‌ واژگان‌ معرفت‌شناسي‌ سنتي، واژگان‌ پراگماتيستي‌ جديدي‌ قرار دهيم‌ تا ما را قادر سازد كه‌ از پرداختن‌ به‌ معرفت‌شناسي‌ سنتي‌ از جمله‌ تحقيق‌ درباره‌ شك‌گرايي‌ دست‌ بكشيم. بدين‌سان، رُرتي‌ معرفت‌شناسي‌اي‌ مشابه‌ ماترياليسم‌ حذفي‌eliminative ) materialism) پيشنهاد مي‌كند، يعني‌ اين‌ ديدگاه‌ كه‌ بايد به‌ جاي‌ واژگان‌ روان‌شناسي‌ متداول، واژگان‌ «بهتري»، يعني‌ واژگان‌ ماترياليستي، قرار دهيم.

بيايد ديدگاه‌ ضد معرفت‌شناختي‌ و ضدبازنمودي‌(antirepresentationalist) رُرتي‌ را پراگماتيسم‌ حذفي‌(eliminative pragmatism) بناميم. بر نهاد سلبي‌ و اصلي‌ ماترياليسم‌ حذفي‌ اين‌ است‌ كه‌ واژگان، مسائل‌ و اهداف‌ معرفت‌شناسي‌ سنتي‌ بي‌فايده‌اند و بايد به‌ جاي‌ آنها جايگزين‌هايي‌ ماترياليستي‌ بفهيم. بر نهاد ايجابي‌ مهمش‌ اين‌ است‌ كه‌ «همه‌ كاري‌ كه‌ فلسفه‌ بايد انجام‌ دهد اين‌ است‌ كه‌ سنتهاي‌ فرهنگي‌ را با همديگر مقايسه‌ كند و بسنجد، يعني‌ «زمينه‌ مطالعه‌ تطبيقي‌ قوت‌ها و ضعف‌هاي‌ شيوه‌هاي‌ مختلف‌ گفتگو را فراهم‌ سازد كه‌ بقاي‌ ما را موجب‌ شده‌ است.»(31) پراگماتيسم‌ حذفي، غيرضروري‌ بودن‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا- اشيا واقعاً‌ چگونه‌اند - را تأييد مي‌كند و بر اهميت‌ فلسفي‌ و بسيار امور پربار، با صرفه‌ و مفيد تأكيد مي‌نمايد. رُرتي‌ بر سودمندي‌(usefulness) تاكيد مي‌كند نه‌ بر اكثريت‌ آرا(majority opinion) او مي‌گويد «من‌ هرگز، حتي‌ در بدترين‌ شرايط‌ خود، به‌ ياد نمي‌آورم‌ كه‌ از تعيين‌ جوازWarrant) ») يا صدق‌truth) ) توسط‌ رأي‌ اكثريت‌(majority vot) سخن‌ گفته‌ باشم.»(32)

در اين‌ جا مسائلي‌ مطرح‌ مي‌شود از جمله‌ اين‌ كه‌ سودمند براي‌ چه‌ كسي؟ سودمند به‌ كدامين‌ روش؟ سودمند تا چه‌ اندازه‌ و تا كي؟ چون‌ رُرتي‌ به‌ اين‌ پرسشها نمي‌پردازد، پراگماتيسم‌ حذفي‌ او نيز به‌ صورت‌بندي‌ دقيق‌ تن‌ نمي‌دهد و موجب‌ مطرح‌ شدن‌ مسأله‌اي‌ جدي‌تر مي‌شود. اين‌ پيامد پراگماتيسم‌ حذفي‌ را در نظر بگيريد كه‌ مي‌گويد مدعايي‌ از نظر ما مقبول‌ است‌ كه‌ اگر و فقط‌ اگر براي‌ ما سودمند باشد (بگذاريد درتي‌ هر معنايي‌ از سودمند را كه‌ سودمند مي‌داند برگزيند). اين‌ رويكرد به‌ مقبوليت‌(acceptability) بيروني‌گرايانه‌(externalist) است، چون‌ مستلزم‌ آن‌ نيست‌ ما بدانيم‌ كه‌ مي‌توانيم‌ به‌ سودمندي‌ آنچه‌ براي‌ ما مقبول‌ است‌ دسترسي‌ بيابيم. صرف‌ سودمندي، و نه‌ سودمندي‌ قابل‌ دسترسي‌(accessible usefulness) است‌ كه‌ مقبوليت‌ را تعيين‌ مي‌كند. برخي‌ از فيلسوفان‌ هوادار دروني‌گرايي‌ معتقدند كه‌ هر آنچه‌ به‌ ما مقبوليت‌ عقلاني‌ مي‌دهد بايد براي‌ ما قابل‌ دسترسي‌ باشد. اما مسأله‌ كنوني‌ ما اين‌ نيست.

مسأله‌ ما اين‌ است‌ كه‌ اگر سودمندي‌ تعيين‌ كننده‌ مقبوليت‌ به‌ روش‌ مورد استفاده‌ در پراگماتيسم‌ حذفي‌ است، پس‌ در صورتي‌ يك‌ ديدگاه‌ و مدعا براي‌ ما مقبول‌ خواهد بود كه‌ اگر و فقط‌ اگر صادق‌ باشد كه‌ آن‌ ديدگاه‌ براي‌ ما سودمند است‌ و واقعاً‌ هم‌ چنين‌ باشد. بنابراين، توسل‌ به‌ سودمندي‌ مستلزم‌ شرطي‌ درباره‌ واقعيت‌ و صدق‌ واقعي‌(factual truth) در ارتباط‌ با سودمندي‌ است. اين‌ را شرط‌ واقعيت‌مندي‌(factuality requirement) پرگماتيسم‌ حذفي‌ بخوانيد. شرط‌ واقعيت‌مندي، اگر چه‌ رُرتي‌ آن‌ را ناديده‌ انگاشت‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ پراگماتيسم‌ حذفي‌ از بررسي‌ ماهيت‌ واقعي‌ اشيا و اين‌ كه‌ اشيا واقعاً‌ چگونه‌اند، خودداري‌ نمي‌كند و به‌ نظر من‌ نمي‌تواند بكند. حتي‌ پراگماتيستها نيز نمي‌توانند از چنين‌ واقع‌گرايي‌ حداقلي‌ و تلويحي‌(implied minimal) به‌ آساني‌ بگريزند.

ممكن‌ است‌ پراگماتيست‌ها با شرط‌ واقعيت‌مندي‌ به‌ مقابله‌ برخيزند و اين‌ نظر را مطرح‌ كنند كه‌ ما فقط‌ به‌ چيزي‌ كه‌ براي‌ ما سودمند (و نه‌ صادق) است‌ نياز داريم‌ تا به‌ آنچه‌ براي‌ ما سودمند است‌ باور كنيم. چنين‌ پاسخي‌ ممكن‌ است‌ از سوي‌ پراگماتيسم‌ پيشرفته‌ مطرح‌ شود، اما نهايتاً‌ پاسخي‌ نادرست‌ است‌ اگر نگوييم‌ بي‌فايده‌ است. همچنين‌ معضلي‌ دوگانه، يعني‌ مسأله‌ مهم‌ بي‌پاسخ‌ يا تسلسل‌ ناموجه، را پديد مي‌آورد. مسأله‌ مهم‌ بي‌پاسخ‌ اين‌ است: آيا در يك‌ مورد خاص‌ صادق‌ است‌ بگوييم‌ براي‌ ما سودمند است‌ چيزي‌ را باور كنيم‌ كه‌ براي‌ ما سودمند است؟ تسلسل‌ بي‌پايان‌ نيز هنگامي‌ پديد مي‌آيد بخواهيم‌ به‌ پرسش‌ آيا اتخاذ سودمندي‌ صادق‌ است، پاسخ‌ دهيم‌ - چون‌ مي‌توانيم‌ بپرسيم‌ آيا چنين‌ پاسخي‌ به‌ پرسش‌ آيا اتخاذ سودمندي‌ صادق‌ است، خودش‌ سودمند يا صادق‌ است‌ و همين‌ طور تا آخر. تسلسل‌ بي‌پايان‌ نتيجه‌ مدعياتي‌ است‌ كه‌ با پيچيدگي‌ فزاينده‌اي‌ در مورداين‌ كه‌ چه‌ چيزي‌ براي‌ ما سودمند است، مطرح‌ مي‌شود. خود ررتي‌ چنين‌ تسلسلي‌ را نپذيرفته‌ است‌ و اين‌ از امتيازهاي‌ وي‌ است. تسلسل‌ بي‌پايان‌ هر گونه‌ توسل‌ جستن‌ به‌ صرف‌ موافقت‌ (agreement) را درباره‌ آنچه‌ براي‌ ما سودمند است‌ با تهديد روبه‌ رو مي‌سازد. اگر موافقت‌ هيچ‌ جايي‌ براي‌ واقعيت‌ نگذارد، ما باز هم‌ در مورد موافقت‌ دچار تسلسل‌ مي‌شويم؛ زيرا همان‌ گونه‌ كه‌ در بخش‌ يك‌ يادآوري‌ كرديم، در مورد هر اظهار نظري، نه‌ فقط‌ در مورد اظهار نظرهاي‌ پراگماتيستي، به‌ ناچار بايد بپرسيم‌ كه‌ واقعي‌ است‌ يا نه!

غير از تسلسل‌ بي‌پايان، شرط‌ واقعيت‌مندي‌ نيز اجتناب‌ناپذير است. از اين‌ نكته‌ نتيجه‌ مي‌شود كه‌ پراگماتيسم‌ حذفي‌ مقبوليت‌ را تابع‌ نحوه‌ وجود واقعي‌ اشيا يا دست‌كم‌ تابع‌ سودمندي‌ واقعي‌ براي‌ ما مي‌داند. با فرض‌ شرط‌ واقعيت‌مندي، ما به‌ آساني‌ مي‌توانيم‌ مسائل‌ معرفت‌شناسي‌ سنتي‌ از جمله‌ مسائل‌ شك‌گرايي‌ را مطرح‌ كنيم‌ و بپرسيم‌ چه‌ چيزي‌ در حقيقت‌ سودمند است؟ مثلاً‌ مي‌توانيم‌ بپرسيم‌ آيا صادق‌ است‌ كه‌ فلان‌ ديدگاه‌ براي‌ ما مفيد است، آيا به‌ طور كلي‌ قرينه‌اي‌ (evidence) داريم‌ كه‌ آن‌ ديدگاه‌ صادق‌ است، و حتي‌ آيا مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ داريم‌ كه‌ آن‌ ديدگاه‌ صادق‌ است؟ بنابراين، معرفت‌شناسي‌ سنتي‌ حتي‌ با وجود پراگماتيسم‌ حذفي‌ نيز مي‌تواند موفق‌ باشد و ببالد. به‌ واقع، پراگماتيسم‌ حذفي‌ مسائل‌ مهم‌ معرفت‌شناسي‌ سنتي، از جمله‌ مسائل‌ شك‌گرايي‌ ، را فرا مي‌خواند. پس‌ در اين‌ جا مسأله‌اي‌ براي‌ معرفت‌شناسي‌ سنتي‌ يا براي‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور در اين‌ بخش‌ وجود ندارد.

وضع‌ خود پراگماتيسم‌ حذفي‌ چگونه‌ است؟ آيا اميدي‌ هست‌ كه‌ ادعايي‌ صادق‌ درباره‌ مقبوليت‌ مطرح‌ كند؟ آيا هدفش‌ توصيف‌ ماهيت‌ واقعي‌ مقبوليت‌ است‌ و اينكه‌ مقبوليت‌ واقعاً‌ چگونه‌ است؟ اگر فرض‌ كنيم‌ چنين‌ است، پس‌ در اين‌ صورت‌ توصيفي‌ مي‌كند كه‌ بنابر معيار خودش‌ غير مجاز است. چون‌ با اين‌ فرض‌ خود برخورد مي‌كند كه‌ ما بايد مسائل‌ مربوط‌ به‌ نحوه‌ وجود اشيا را از فلسفه‌ حذف‌ كنيم. در نتيجه، پراگماتيسم‌ حذفي‌ با نوعي‌ از خود ابطالي‌(self- defeat) دردسر زا روبه‌رو مي‌شود؛ يعني‌ آنچه‌ را كه‌ مي‌گويد نبايد انجامش‌ داد، خودش‌ انجام‌ مي‌دهد و بدين‌ سان، معيار هنجارين‌ خود براي‌ نظريه‌ها را مي‌شكند. نظريه‌هاي‌ پايدار در فلسفه‌ و جاهاي‌ ديگر از چنين‌ عيب‌ خود ابطالي‌ مي‌پرهيزند.(33) با توجه‌ به‌ نكات‌ ياد شده، مي‌توانيم‌ مسائل‌ شك‌گرايي‌ سنتي‌ را در مورد خود پراگماتيسم‌ حذفي‌ نيز مطرح‌ كنيم؛ مثلاً‌ بپرسيم‌ آيا مدعاي‌ پراگماتيسم‌ حذفي‌ درباره‌ مقبوليت‌ به‌ روش‌ غيرمصادره‌ مطلوبي‌ و از لحاظ‌ معرفتي‌ به‌ قابل‌ دفاع‌ است؟

اگر پراگماتيسم‌ حذفي‌ ماهيت‌ واقعي‌ مقبوليت‌ باور را توصيف‌ نكند و حتي‌ قصد توصيف‌ كردن‌ آن‌ را هم‌ نداشته‌ باشد، پس‌ چرا ما كه‌ قصد توصيف‌ مقبوليت‌ باور را داريم‌ با پراگماتيسم‌ حذفي‌ شكل‌ داشته‌ باشيم؟ فرض‌ كنيم‌ ما چنين‌ قصدي‌ داريم، نبايد با پراگماتيسم‌ حذفي‌ مشكلي‌ داشته‌ باشيم، چون‌ پراگماتيسم‌ ربطي‌ به‌ هدف‌ ما ندارد يا براي‌ هدف‌ ما سودمند نيست. پس‌ ملاحظات‌ مربوط‌ به‌ سودمندي‌ كه‌ براي‌ پراگماتيسم‌ مهم‌ است‌ مي‌تواند عليه‌ خود پراگماتيسم‌ به‌ كار رود. پراگماتيست‌ها اين‌ شكل‌ بالقوه‌ براي‌ پراگماتيسم‌ خود را ناديده‌ گرفته‌اند. اگر پراگماتيسم‌ رُرتي‌ در واقع‌ ضدبازنمودي‌ باشد، پس‌ در بحث‌ از مقبوليت‌ باور به‌ دشواري‌ بر مي‌خوريم؛ زيرا باور به‌ ناچار بازنمودي‌ است. پس‌ شايد پراگماتيسم‌ او، روي‌ هم‌رفته‌ ربطي‌ به‌ مسأله‌ باور يا حكم‌ عقلاني‌ (rational judgement) ندارد.

ما اكنون‌ معضلي‌ دوگانه‌ و آشكار در مورد موضع‌ ضد معرفت‌ شناختي‌ درتي‌ در دست‌ داريم‌ و آن‌ معضل‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا پراگماتيسم‌ حذفي‌ خود ابطالگر(self-defating) است‌ يا به‌ جستجوي‌ معرفت‌شناسان‌ براي‌ تبيين‌ مقبوليت‌ معرفتي‌ يا توجيه‌پذيري‌(justifiability) است؟ اين‌ معضل‌ به‌ آساني‌ در برابر پاسخ‌هاي‌ احتمالي‌ پايداري‌ مي‌كند و گوياي‌ آن‌ است‌ كه‌ پراگماتيسم‌ حذفي‌ نمي‌تواند با معرفت‌شناسي‌ و دغدغه‌هاي‌ شك‌گرايانه‌ سنتي‌ چالش‌ كند. به‌ هر حال، بسياري‌ از ما يك‌ نظريه‌ خود ابطالگر را با توجه‌ به‌ اهداف‌ نظري‌مان‌ در خصوص‌ مقبوليت‌ معرفتي‌ سودمند نمي‌دانيم. بنابراين، با معياري‌ پراگماتيسم‌ حذفي‌ به‌ خود ابطالي‌ درد سرزا بر مي‌خوريم.

منظور رُرتي‌ از اين‌ كه‌ مي‌گويد پراگماتيسم‌ حذفي‌اش‌ از رويكردهاي‌ سنتي‌ به‌ معرفت‌شناسي‌ «بهتر» است‌ دقيقاً‌ چيست؟ او مي‌گويد:

بگذاريد دقيقاً‌ تصديق‌ كنم‌ كه‌ به‌ معناي‌ اعم‌ كلمه‌ مي‌خواهم‌ مفاهيم‌ نو را به‌ جاي‌ مفاهيم‌ كهنه‌ بگذارم. مي‌خواهم‌ بگويم‌ عبارت‌ «بهتر» (در متن‌ نقل‌ معيارهاي‌ بهتر تصديق‌پذيري‌ جوازدارwarranted ) assertability) آمده‌ است) به‌ معناي‌ «براي‌ ما بهتر به‌ نظر رسيدن» است... معناي‌ «ما» نيز از ديدگاه‌ من‌ چيزي‌ نيست‌ جز ما افراد فرهيخته‌educated) )، آگاه‌sophisticated) )، شكيبا(tolerant) و آزادمنش‌ liberal))، يعني‌ كساني‌ كه‌ همواره‌ مي‌خواهند و بعد ديگر قضيه‌ را بشنوند و به‌ همه‌ پيامدهاي‌ آن‌ بينديشند و خلاصه‌ كساني‌ كه‌ هم‌ پاتنم‌ و هم‌ من‌ اميدواريم‌ نهايتاً‌ مانند آنها باشيم.(34)

اگر رُرتي‌ در پي‌ «معيارهاي‌ بهتر تصديق‌پذيري‌ جوازدار» است، پس‌ بايد آشكارا به‌ امور بازنمودي‌ همچون‌ باورها پاي‌بند باشد؛ زيرا فقط‌ امور بازنمودي، دست‌كم‌ آن‌ گونه‌ كه‌ معمولاً‌ توصيف‌ شده‌اند، مي‌توانند تصديق‌پذيري‌ جوازدار داشته‌ باشند. شايد پراگماتيسم‌ درست‌ اصلاً‌ ضد بازنمودي‌ نباشد. در اين‌ صورت‌ توصيف‌ رُرتي‌ از «بهتر» ناقص‌ است‌ و شايد بي‌فايده‌ باشد. او «بهتر» را با عبارت‌ «ظاهراً‌ بهتر براي‌ ما»(seems letter to us) توضيح‌ مي‌دهد و بدين‌سان‌ از واژه‌ «بهتر» (كه‌ خودش‌ نيازمند توضيح‌ است» در عبارت‌ مذكور براي‌ توضيح‌ «بهتر» استفاده‌ مي‌كند. وانگهي‌ «ما» را نيز از جمله‌ كساني‌ مي‌داند كه‌ او و ديگران‌ اميدوارند نهايتاً‌ مانند آنها باشند و بدين‌ ترتيب‌ بر مفهومي‌ مبهم‌ از «بهتري»(betterness) تكيه‌ مي‌كند. البته‌ ما مي‌توانيم‌ بخواهيم‌ كه‌ و «بعد ديگر قضيه‌ را بشنويم»، اما به‌ طور نامعقولي‌ آن‌ را فراموش‌ مي‌كنيم. قطعاً‌ براي‌ تعيين‌ آنچه‌ بنابه‌ معيار تصديق‌پذيري‌ جوازدار «بهتر» است، به‌ چيزي‌ بيش‌ از «بهتري‌ ظاهري»(seeming better) نياز داريم. به‌ «بهتري» معرفت‌ شناختي‌(epistemological betterness) بسيار آسان‌تر از قيدو بندهاي‌ اجتماعي‌ (social strictures) رُرتي‌ مي‌توان‌ رسيد. بنابراين، معيار درتي‌ براي‌ حل‌ منازعات‌ معرفت‌شناختي‌ جداً‌ بي‌فايده‌ است‌ .همچنين، چون‌ ارتباطي‌ ضروري‌ ميان‌ «به‌ نظر ما بهتر خواهد رسيد» و آنچه‌ «واقعاً‌ براي‌ ما مفيد است» وجود ندارد، توصيف‌ رُرتي، برخلاف‌ هدفي‌ كه‌ اظهار كرده‌ است، از پراگماتيسم‌ دور مي‌شود.

رُرتي‌ آشكارا پراگماتيسم‌ خود را در برابر آن‌ نوع‌ خود ابطالي‌ پيش‌ گفته‌ سرسخت‌ مي‌داند، او ادعا مي‌كند: «راهبرد من‌ براي‌ گريز از مشكلات‌ خود ارجاعي‌ به‌ چيزي‌ كه‌ يك‌ نسبي‌ به‌ آن‌ رسيده‌ است‌ عبارت‌ است‌ از انتقال‌ هر چيزي‌ از معرفت‌شناسي‌ و متافيزيك‌ به‌ سياست‌ فرهنگي‌

...(political calture) به‌ پيشنهادهايي‌ براي‌ چيزي‌ كه‌ بايد بكوشيم‌ انجامش‌ دهيم.»(35) اما اين‌ كار نيز از تيررس‌ مشكل‌ خودابطالي‌ نمي‌گريزد، زيرا مدعيات‌ مربوط‌ به‌ اين‌ كه‌ ما چه‌ كوششي‌ بايد انجام‌ دهيم‌ دقيقاً‌ شبيه‌ مدعيات‌ مربوط‌ به‌ اين‌ است‌ كه‌ چه‌ چيزي‌ براي‌ ما مفيد است. تلاش‌ رُرتي‌ براي‌ «توجيه‌ عملي‌ پراگماتيسم‌ حذفي» معضل‌ دردسر زاي‌ پيش‌گفته‌ را پديد مي‌آورد، مگر آن‌ كه‌ رويكردي‌ به‌ تصديق‌(assertion) در كار باشد كه‌ تاكنون‌ تبيين‌ نشده‌ باشد. ررتي‌ از رويكردي‌ غير بازگفتني‌(disquotationalist) به‌ حقيقت‌ پشتيباني‌ مي‌كند، اما نظريه‌اي‌ درباره‌ تصديق‌ عرضه‌ نمي‌كند كه‌ در پرتو دوگانه‌ پيش‌ گفته‌ جلوي‌ ارتباط‌ مسائل‌ معرفت‌ شناختي‌ را با پرگماتيسم‌ خود بگيرد.

ممكن‌ است‌ يك‌ پراگماتيست‌ ادعا كند ما فقط‌ هر گونه‌ بحث‌ از باور قابل‌ قبول‌acceptable ) belief) را حذف‌ مي‌كنيم. به‌ واقع‌ شايد به‌ دو دليل‌ شگفت‌آور باشد كه‌ رُرتي‌ چنين‌ ادعايي‌ نكرده‌ است، زيرا اولاً‌ او يك‌ ضد باز نمودگر است‌ و ثانياً‌ بازنمودي‌ است. اما بنا به‌ اين‌ ادعا پراگماتيست، ررتي‌ بايد از پراگماتيسم‌ خودش‌ دست‌ بشويد چون‌ آن‌ نيز همچون‌ معرفت‌شناسي‌ مقبول‌ سنتي‌ نامقبول‌ است. شايد به‌ معناي‌ هنجاري‌ كلمه، ارزيابي‌ نكنند اما، ما انسان‌ها چنين‌ مي‌كنيم‌ و فقط‌ يك‌ نظريه‌پرداز نااميد مي‌تواند طور ديگر عمل‌ كند. خلاصه‌ آنكه‌ پراگماتيسم‌ رُرتي‌ ارجحيتي‌ بر معرفت‌شناسي‌ سنتي‌ ندارد بلكه‌ از خود ابطالي‌ رنج‌ مي‌برد و نهايتاً‌ هيچ‌ مشكلي‌ براي‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور در همين‌ بخش‌ پديد نمي‌آورد.

آيا شك‌گرايي‌ ناسازگار است؟

ويليام‌ ليكان‌ گفته‌ است‌ كه‌ خواسته‌ شك‌گرايانه‌ - لزوم‌ مؤ‌يدي‌ معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ - به‌ طور كلي‌ متناقض‌(controdictory) است. بنابراين، ما بايد بپرسيم‌ آيا اين‌ گفته‌ درباره‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مورد بررسي‌ ما نيز صادق‌ است‌ يا نه. ليكان‌ از اين‌ نگراني‌ شك‌گرايانه‌ كلي‌ آگاه‌ است‌ كه‌ «اگر معيارهاي‌ توجيه‌ نهايي‌اند و خودشان‌ نمي‌توانند توجه‌ شوند، پس‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ از لحاظ‌ معرفتي‌ دلخواسته‌ و گزافي‌اند؛ يعني‌ قواعدي‌ هستند كه‌ انسان‌ به‌ طور اتفاقي‌ آنها رابه‌ كار مي‌برد، يا انسان‌ چنان‌ ساخته‌ شده‌ است‌ كه‌ آنها را به‌ كاربرد اما هيچ‌ چيزي‌ آنهارا به‌ معناي‌ هنجاري‌ كلمه‌ كه‌ در خور معرفت‌شناسي‌ است، توجيه‌ نمي‌كند».(36) توجيه‌ كنيد كه‌ ليكان‌ با دغدغه‌ مربوط‌ به‌ توجيه‌ آشناست، نه‌ با استدلال‌ مصادره‌ به‌ مطلوبي.

ليكان‌ با رد خواسته‌ واقعاً‌ تناقض‌آميز شك‌گرايان‌ به‌ اين‌ دغدغه‌ شك‌گرايانه‌ پاسخ‌ مي‌دهد:

در مورد شكل‌ دور يا تسلسل‌ ما مي‌دانيم‌ كه‌ برخي‌ از روش‌هاي‌ معرفتي‌ يا رويه‌هاي‌ معرفتي، اعم‌ از روش‌هاي‌ تبييني‌(explanatory method) و غير آن، بنيادي‌ خواهند بود. بنابراين، اگر يك‌ نظريه‌پرداز مدعي‌ است‌ كه‌ چنين‌ روش‌ معرفتي‌ بنيادي‌ را كشف‌ كرده‌ است، درست‌ نيست‌ كه‌ در پاسخ‌ به‌ آن‌ بخواهيم‌ آن‌ روش‌ را توجيه‌ كند؛ يعني‌ آن‌ را از اصل‌ بنيادي‌تري‌ استنتاج‌ كند. به‌ واقع‌ اين‌ تناقض‌آميز خواهد بود. هنجارهاي‌ معرفتي‌ بنيادي‌ همچون‌ هنجارهاي‌ اخلاقي‌ (و هنجارهاي‌ منطقي) موجه‌اند به‌ اين‌ سبب‌ موجه‌اند كه‌ مي‌توانند شهودهاي‌ هنجاري‌ منفرد و ديگر داده‌هاي‌ مربوط‌ را در مخازني‌ مناسب‌(right barrels) و به‌ شيوه‌اي‌ اقتصادي‌ و روشنگر دسته‌بندي‌ كنند. ملاحظه‌ شك‌گرايانه‌ مذكور همان‌ گويان‌(tautologus) است‌ و خواسته‌ مذكور نيز تناقض‌آميز است.(37)(38)

بديهي‌ است‌ كه‌ اگر شك‌گرايان‌ وجود هنجارهاي‌ معرفتي‌ را بپذيرند و بر استنتاج‌ اين‌ هنجارها از هنجارهاي‌ بنيادي‌تر اصرار بورزند، مقصر خواهند بود. اما خواسته‌ شك‌گرايانه‌ مذكور اين‌ است‌ كه‌ واقع‌گرايان‌ نبايد برضد شك‌گراياني‌ كه‌ مسائل‌ معقولي‌ درباره‌ درستي‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ و كفايت‌ شرايط‌ اساسي‌ حاكي‌ از واقعيت‌ عيني‌ واقع‌گرايي‌ مطرح‌ مي‌كنند، به‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ دست‌ بزنند. خواستار كفايت‌ اساسي‌ شدن‌ مستلزم‌ تناقضي‌ نيست‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ بيان‌ كرديم. به‌ ويژه‌ مستلزم‌ آن‌ نيست‌ كه‌ هنجارهاي‌ معرفتي‌ بنيادي‌ از هنجارهاي‌ بنيادي‌تر استنتاج‌ شوند.

ليكان‌ به‌ شكاكي‌ توجه‌ دارد كه‌ (الف) مي‌پذيرد باورهاي‌ توجيه‌ شده‌ توسط‌ روش‌هاي‌ جزئي‌ سودمنداند و موجب‌ موفقيت‌ در دستيابي‌ به‌ هدف‌اند. اما (پ) نيز مي‌پرسد: چه‌ دليل‌ مستقلي‌ داريم‌ كه‌ فكر مي‌كنيم‌ آنها با واقعيت‌ منطبق‌ هستند؟ ليكان‌ به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ ما نمي‌توانيم‌ ديدگاه‌ اول‌ شخص‌ مفرد خودمان‌ را ترك‌ كنيم‌ تا اين‌ كه‌ باورهايمان‌ را با واقعيت‌ عيني‌ مقايسه‌ كنيم، اما او «چنين‌ نكته‌اي‌ را بي‌معنا مي‌داند».(39) ليكان‌ با توجه‌ به‌ همين‌ نكته، معرفت‌شناسي‌ تبيين‌گرايانه‌ (explanatory epistemology) خود را با پراگماتيسم‌ يكي‌ مي‌داند. به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ مزاياي‌ تبييني‌ همان‌ مزاياي‌ پراگماتيستي‌اند كه‌ باورها را سودمند مي‌سازند.(40)(41) بنابراين، پاسخ‌ او به‌ ايرادهاي‌ شك‌گرايانه‌ ممكن‌ است‌ شبيه‌ پراگماتيسم‌ پيش‌ گفته‌ رُرتي‌ باشد. به‌ ويژه‌ آن‌ ليكان‌ مي‌تواند در اين‌ ديدگاه‌ با رُرتي‌ سهيم‌ باشد كه‌ پاسخ‌ مناسب‌ به‌ برخي‌ پرسش‌هاي‌ شك‌گرايانه‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ پرسش‌ها سودمند نيستند بلكه‌ بي‌معنا هستند.

ما قبلاً‌ كاستي‌هاي‌ موجود در روش‌هاي‌ پراگماتيستي‌ را براي‌ رويارويي‌ با ايرادهاي‌ شك‌گرايانه‌ بررسي‌ كرديم. نكته‌ اصلي‌ در اين‌ جا اين‌ است‌ كه‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور در اين‌ بخش‌ ممكن‌ است‌ در روشن‌ ساختن‌ محدوديت‌هاي‌ استدلالي‌ در بحث‌ با شك‌گرايان‌ زيرك‌ مهم‌ يا «سودمند» باشد. به‌ ويژه‌ آن‌ كه‌ اين‌ چالش‌ ممكن‌ است‌ روشن‌ كند كه‌ حتي‌ اگر هم‌ با مصادره‌ به‌ مطلوب‌ كردن‌ سخت‌ مخالف‌ باشيم، با توجه‌ به‌ دلخواستگي‌ها و گزافه‌گويي‌هاي‌ معرفتي‌ لازمه‌ چنين‌ مخالفتي‌ نمي‌توانيم‌ از مصادره‌ به‌ مطلوب‌ كردن‌ در برابر برخي‌ از پرسش‌هاي‌ شك‌گرايانه‌ معقول‌ بپرهيزيم.

اين‌ حقيقت‌ كه‌ ما نمي‌توانيم‌ به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور در اين‌ بخش‌ بپردازيم، نشان‌ نمي‌دهد كه‌ اين‌ ايراد بي‌فايده‌ يا بي‌معنا است. برعكس، درس‌ مهمي‌ كه‌ از آن‌ مي‌گيريم‌ براي‌ فهم‌ محدوديت‌هاي‌ استدلال‌ انسان‌ به‌ ويژه‌ در بحث‌ با شك‌گرايان‌ زيرك‌ بسيار مهم‌ است. آنچه‌ شك‌گرايانه‌ بايد توضيح‌ دهند اين‌ است‌ كه‌ چرامصادره‌ به‌ مطلوب‌ كردن‌ در برابر ايراد شك‌گرايانه‌ به‌ تأييد دلخواستگي‌ها و گزافه‌گويي‌هاي‌ معرفتي‌ از نوع‌ مذكور و معمولاً‌ متضاد در استدلال‌هاي‌ دوري‌ نمونه‌ نمي‌انجامد.

اين‌ ايرادي‌ تعيين‌ كننده‌ و كليدي‌ است‌ كه‌ شك‌گرايان‌ مطرح‌ كرده‌اند و نه‌ ليكان‌ و نه‌ ديگر مخالفان‌ شك‌گرايي‌ از آن‌ سخني‌ به‌ ميان‌ نياورده‌اند. بنابراين، اين‌ ايراد شك‌گرايانه‌ بدون‌ انتقاد باقي‌ مانده‌ و مستقيماً‌ متوجه‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ است. اگر چه‌ اين‌ ايراد به‌ استدلال‌ دوري‌ در دفاع‌ از واقع‌گرايي‌ معتدل‌ متمركز است، معطوف‌ به‌ نوعي‌ از تأييد مرتبه‌ اول‌ يا مرتبه‌ بالاتر باورهاي‌ مستلزم‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ يا معطوف‌ به‌ قراين‌ مؤ‌يد چنين‌ باورهايي‌ است.

گذشته‌ از ديدگاه‌هاي‌ ليكان‌ و رُرتي، دستاويزي‌ ضد شك‌گرايانه‌ و عام‌ وجود دارد كه‌ بر آن‌ است‌ تا نشان‌ دهد كه‌ خود شكاكان‌ يك‌ منزلت‌ معرفتي‌ خاصي‌ را براي‌ مقدمات‌ و نتايج‌ مفروض‌ مي‌گيرند و بدين‌سان‌ موضع‌ رسمي‌ خود را نقض‌ مي‌كنند. (چنين‌ نتيجه‌اي‌ مربوط‌ است‌ به‌ اين‌ كه‌ شك‌گرايي‌ چه‌ چيزي‌ را بايد مفروض‌ بگيرد، نه‌ به‌ خود شك‌گرايي‌ به‌ منزله‌ يك‌ نظريه.) گاهي‌ اين‌ دستاويز با اين‌ اتهام‌ همراه‌ است‌ كه‌ شك‌گرايي‌ ذاتاً‌ ناسازگار يا خود ابطال‌ كننده‌ است. درستي‌ اين‌ اتهام‌ في‌نفسه‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ را اثبات‌ نمي‌كند، بلكه‌ ايراد جدي‌ به‌ فيلسوفان‌ حامي‌ واقع‌گرايي‌ را دفع‌ مي‌كند. گويي‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور در اين‌ بخش‌ با توجه‌ به‌ پيامدهاي‌ آن‌ از نوع‌ خود ابطالي‌ رنج‌ مي‌برد.

دو مسأله‌ در اين‌ جا مطرح‌ مي‌شود؛ نخست‌ آن‌ كه‌ آيا شك‌گرايان‌ بايد مفروض‌ بگيرند كه‌ ايرادشان‌ به‌ واقع‌گرايي‌ در مورد مسائل‌ خودشان‌ يا در مورد مسائل‌ مطرح‌ شده‌ از سوي‌ واقع‌گرايان‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ است؟ دوم‌ اين‌ كه‌ آيا ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور در اين‌ بخش‌ خودش‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ است‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ اهميت‌ معرفتي‌ خودش‌ رااز بين‌ ببرد؟ يك‌ مسأله‌ حتي‌ مي‌تواند به‌ سبب‌ پيامدهايش‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ باشد.

بياييد دو گروه‌ هم‌خانواده‌ از شك‌گرايان‌ را از يكديگر جدا كنيم، شك‌گرايان‌ ي‌ كه‌ صرفاً‌ مسائل‌ دردسرزايي‌ عليه‌ واقع‌گرايي‌ مطرح‌ مي‌كنند (مانند مسائل‌ مذكور در اين‌ بخش‌ درباره‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي) و شك‌گرايان‌ ي‌ كه‌ نظريه‌هاي‌ و استدلالهايي‌ ضدواقع‌گرايي‌ ارائه‌ مي‌دهند. گروه‌ اول‌ را شك‌گرايان‌ پرسشي‌(interrogative skeptics) و دسته‌ دوم‌ شك‌گرايان‌ خبري‌ (declarative skeptics) مي‌ناميم.

شك‌گرايان‌ خبري‌ بر مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ براي‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ پافشاري‌ مي‌كنند و نظريه‌هاي‌ معقولي‌ و حتي‌ استدلالي‌ براي‌ آن‌ مي‌آورند. از اين‌ رو، مي‌توانيم‌ بپرسيم‌ آيا شك‌گرايان‌ خبري‌ بايد فرض‌ بگيرند كه‌ نظريه‌هاي‌ خودشان‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ نيست‌ و نيز بر مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ تكيه‌ نزده‌اند. اين‌ مسأله، مسأله‌ ديگري‌ را در پي‌ مي‌آورد كه‌ عبارت‌ از اين‌ است‌ كه‌ آنها چه‌ چيزي‌ را بايد مفروض‌ بگيرند. شايد يك‌ پاسخ‌ اين‌ باشد كه‌ بايد مفروض‌ بگيرند كه‌ ايراد شكاكانه‌شان‌ كارساز است. البته‌ شك‌گرايان‌ مي‌توانند نظريه‌هايي‌ دقيق‌ و استدلال‌هايي‌ مطرح‌ كنند و از موضع‌ شك‌گرايانه‌ نتيجه‌اي‌ دردسر زا بيرون‌ بكشند.

با توجه‌ به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور در اين‌ بخش، شك‌گرايان‌ پرسشي‌ و خبري‌ در صورتي‌ موفق‌ خواهند بود كه‌ اگر و فقط‌ اگر در برابر ايراد ضد واقع‌گرايانه‌ آنها دليل‌ چشمگيري‌ بر وجود مؤ‌يد معرفتي‌ غيرمصادره‌ به‌ مطلوبي‌ براي‌ واقع‌گرايي‌ نداشته‌ باشيم. بنابراين، شرط‌ منزلت‌ معرفتي‌ بالفعل‌ يا مفروضي‌ بر ضد شك‌گرايي‌ وجود ندارد. اما آيا اين‌ اصلي‌ از زودباوري‌(credulity) در مورد شك‌گرايي‌ نيست؟ و بنابراين‌ آيا در منازعه‌ ميان‌ شك‌گرايان‌ و واقع‌گرايان‌ معيار مضاعف‌double ) standard) ديگري‌ در كار است؟ آيا ما دلخواسته‌ و ناحق‌ مسئوليت‌ و بار معرفتي‌ را از دوش‌ شك‌گرايان‌ برداشته‌ايم‌ و بر دوش‌ واقع‌گرايان‌ نهاده‌ايم؟ بسياري‌ از واقع‌گرايان‌ بي‌گمان‌ چنين‌ اعتراضي‌ خواهند كرد.

يك‌ شك‌گراي‌ پرسشي‌ كه‌ مسائلي‌ ضد واقع‌گرايانه‌ مطرح‌ مي‌كند ولي‌ نظريه‌ يا استدلال‌هايي‌ ارائه‌ نمي‌دهد، به‌ اصل‌ زودباوري‌ در مورد شك‌گرايي‌ نيازي‌ ندارد. شك‌گرايان‌ پرسشي‌ با توجه‌ به‌ نبودن‌ دليلي‌ بر مؤ‌يد معرفتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ به‌ نفع‌ واقع‌گرايي، مخاطبان‌ خود را آزاد مي‌گذارند تا درس‌ مناسب‌ را از ايراد شكاكانه‌ بي‌پاسخ‌ مانده‌ بگيرند. برعكس، واقع‌گرايي‌ معتدل‌ چون‌ نظريه‌اي‌ هستي‌شناسانه‌ و بحث‌انگيزي‌ درباره‌ جهان‌ عيني‌ مطرح‌ مي‌كند، بار و مسئوليت‌ معرفتي‌ را از دوش‌ شكاكان‌ پرسشي‌ برمي‌دارند و خود بر دوش‌ مي‌كشند. اما شك‌گرايان‌ پرسشي‌ ديدگاه‌ هستي‌شناسانه‌ مشابهي‌ ندارند كه‌ مورد مناقشه‌ قرار مي‌گيرد. همه‌ تفاوت‌هاي‌ معرفتي‌ اين‌ دو گروه‌ از همين‌ عدم‌ تقارن‌ آنها سرچشمه‌ مي‌گيرد.

اما وضع‌ شك‌گرايان‌ خبري‌ چگونه‌ است؟ آيا آنها هنگامي‌ كه‌ از فوايدي‌ كه‌ بدين‌سان‌ ممنوع‌ شده‌ است‌ سود مي‌برند، ترديدي‌ معرفتي‌ را برنمي‌انگيزند؟ هر دو گروه‌ شكاكان‌ پرسشي‌ و خبري‌ ممكن‌ است‌ از اين‌ حقيقت‌ بهره‌ ببرند كه‌ ايراد شكاكانه‌شان‌ نبايد خودش، با توجه‌ به‌ مخالفت‌ شايسته‌ ما با مصادره‌ به‌ مطلوب‌ كردن‌ در مباحث‌ فلسفي، مورد ترديد قرار گيرد. اين‌ مخالفت‌ ورزيدن‌ با خطر دلخواستگي‌ها و گزافه‌گويي‌هاي‌ معرفتي‌ ناشي‌ از مصادهر به‌ مطلوب‌ كردن، كاري‌ بجاست، مخالفان‌ شك‌گرايي‌ توضيح‌ نداده‌اند كه‌ چرا مصادره‌ به‌ مطلوب‌ كردن‌ عليه‌ ايراد شكاكانه‌ به‌ دلخواستگي‌هاي‌ معرفتي‌ از نوع‌ مذكور و نوعاً‌ متضاد را در استدلال‌هاي‌ دوري‌ نمونه‌ نمي‌پذيرند. ما قبلاً‌ اين‌ ايراد كليدي‌ و تبيين‌ كننده‌ شكاكان‌ را بررسي‌ كرديم‌ و اكنون‌ مي‌توانيم‌ نقش‌ آن‌ را در پاسخ‌گويي‌ به‌ مسأله‌ تغيير جاي‌ مسئوليت‌ و بار معرفتي‌ بنگريم.

ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور در اين‌ بخش‌ فقط‌ در صورتي‌ بي‌حاصل‌ است‌ كه‌ خودش‌ مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ عليه‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ باشد. در اين‌ صورت، واقع‌گرايان‌ مي‌توانند به‌ حق‌ خرده‌ بگيرند كه‌ آن‌ ايراد از لحاظ‌ معرفتي‌ دلخواسته‌ و گزافي‌ است‌ درست‌ همان‌گونه‌ كه‌ استدلال‌ دوري‌ دلخواسته‌ و گزافي‌ است. بنابراين، شك‌گرايان‌ خبري‌ با نظريه‌هاي‌ مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ خود نمي‌توانند به‌ خوبي‌ به‌ واقع‌گرايان‌ ايراد بگيرند و شك‌گريان‌ پرسشي‌ نيز با مسائلي‌ كه‌ به‌ سبب‌ پيامدشان‌ مصادره‌ به‌ مطلوبند نمي‌تواند بر واقع‌گرايان‌ خرده‌ بگيرند. ايراد شك‌گرايانه‌ اين‌ بخش‌ روشن‌ مي‌كند كه‌ شك‌گرايان‌ نبايد در گير چنين‌ مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ شوند. البته‌ لازم‌ نيست‌ شك‌ گرايان‌ از اين‌ فرض‌ آغاز كنند كه‌ عملاً‌ واقع‌گرايان‌ معتدلي‌ وجود دارند. آنها مي‌توانند كار خود را با فرض‌ وجود واقع‌گرايان‌ خيالي‌ آغاز كنند. نتيجه‌ كار يكي‌ خواهد بود؛ يعني‌ اين‌ كه‌ به‌ هر حال‌ ايراد شك‌گرايانه‌ آنها بي‌پاسخ‌ باقي‌ خواهد ماند و بنابراين‌ خطر گزافه‌گويي‌ و دلخواستگي‌ معرفتي‌ وجود خواهد داشت.

نتيجه‌

فرض‌ كنيد ما نمي‌توانيم‌ به‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور به‌ ارائه‌ مؤ‌يد معرفتي‌ غير مصادره‌ به‌ مطلوبي‌ براي‌ واقع‌گرايي‌ معتدل‌ پاسخ‌ گوييم. نتيجه‌ چه‌ مي‌شود؟ نخست‌ آن‌ كه‌ واقع‌گرايان‌ نمي‌توانند در ماجراي‌ معرفت‌شناسي‌ غربي‌ از خودشان‌ در برابر حريف‌ معروف‌ خود يعني‌ شك‌گرايان‌ زيرك‌ دفاع‌ كنند. دوم‌ اين‌ كه‌ قدرت‌ استدلال‌ انسان‌ از آن‌ حدي‌ كه‌ بسياري‌ از معرفت‌ شناسان‌ فرض‌ كرده‌اند بسيار محدودتر و كمتر چارساز است. سوم‌ اين‌ كه‌ اگر بخواهيم‌ معرفت‌شناسي‌ سازنده‌ و راهگشا باشد بايدبه‌ گونه‌اي‌ ايراد شك‌گرايانه‌ مذكور را داخل‌ پرانتز قرار دهيم. اما به‌ هر حال‌ نمي‌توانيم‌ نتيجه‌ بگيريم‌ كه‌ واقع‌گرايي‌ باطل، ناموجه‌ يا كاذب‌ است. لااقل‌ هيچ‌ كس‌ اثبات‌ نكرده‌ است‌ كه‌ واقع‌گرايي‌ چنين‌ است. بنابراين، بايد ايراد شك‌گرايانه‌ را بسيار جد‌ي‌ بگيريم‌ تا به‌ محدوديت‌هاي‌ استدلال‌ انساني‌ پي‌ ببريم. يكي‌ از نتايج‌ چنين‌ كاري، حكمت‌ فزوني‌ يافته‌(increased wisdom) و فروتني‌ معرفتي‌(epistemic humility) خواهد بود.(42)

.1 براي‌ مطالعه‌ بيش‌تر درباره‌ طبقه‌بندي‌ واقع‌گرايي‌ بنگريد به:

489) and William Alston, Realist conception of1Michael Devitt, Realism and Truth ( xford: Blackwell, (.1996Truth, Ithaca: (Cornell University Press,

,(21989. Richar Rorty, Contingency, Irony, and Solidarity, (New York: Cambridge University Press, .015, and Cosequences of Pragmatism, (Minneapolis: University of Minnesota Press, 2891), P.2D.

.336. Hilary Putnam, The Many Faces of Realism, (La sall, Il): pen Court, 7891) p.

.4 براي‌ جزئيات‌ بيشتر درباره‌ اين‌ مسأله‌ بنگريد به:

.101-6,1990 ,59Paul Moser, "A Dilemma for Internal Realism", Philosophical Studies

.5 براي‌ توضيح‌ اين‌ تعريف‌ و دفاع‌ از آن‌ بنگريد به:

and Alston, ؛9891, ch. 1Paul Moser, Knowledge and Evidence, New York: Cambridge University Press, A Realist Conception of Truth.

6. William Alston, "Epistemic Circularity" in Alston, Epistemic Justification, Ithaca: Cornell .989349, p. 1University Press,

.7 درباره‌ چنين‌ بحث‌هايي‌ بنگريد به:

and Richard ؛8-9and Alston, Epistemic Justification, ch. ؛2Moser, Knowledge and Evidence, ch. .5993-7, chs. 1Fumerton, Metaepistemology and Skepticism, Lanham, MD: Rowan and Littlefield ,

:8124. Willam Alston, The Reliability of Sense Perception , Ithaca: Cornell University Press , 3991, p. .125cf.p.

.9125-6. Ibid. , pp.

.01129. Ibid., p.

.11133. Ibid.,p.

.12 برخي‌ از كوشش‌هاي‌ اخير را مي‌توان‌ در منابع‌ زير يافت:

and Alan ؛198James Cornman, Skepticism, Justification, and Explanation, Dordrecht: Reidel, and Moser, ؛8899, chs.1Goldman, Empirical Knowledge Berkeley: University of California Press, .2-4Knowledge and Evidence, chs.

.3163. Devitt, Realism and Truth, p.

.4164. Ibid. , p.

5. I bid.1

.668. I bid. , p. 1

71. W. V. . Quine, "The Nature of Natural Knowledge" in S. Guttenplan, ed. , Mind and Language, .57967-8, pp. 1 xford? Clarendon Press,

.868.Ibid. , p. 1

9. W. V. . Quine, "Things and Their Place in Theories" in Quine, Theories and Thing, Cambridge,1 .18921, p.1MA: Harvad University Press,

and Donal Davidson, "A ؛01960. W. V. . Quine, Word and bject, Cambridge, MA: MIT Press, 2 Coherence Theory of Truth and Knowledge", in Dieter Hernrich, ed. Kant rder Hegel, Stuttgart: .1983Klett Cotta,

براي‌ بي‌تأثيري‌ اصول‌ احسان‌(principles of charity) عليه‌ شك‌گرايي‌ بنگريد به:

.39967-73, PP. 1Paul Moser, Philosophy after bjectivity, New York: xford University Press,

.21 براي‌ بحث‌ بيش‌تر درباره‌ اين‌ ايراد به‌ طبيعت‌گرايي‌ و نيز براي‌ مسأله‌ خود ارجاعي‌ طبيعت‌گرايي‌ معرفت‌ شناختي‌ كواين‌ بنگريد به:

.81-96ing Rationality", Protosociology 918, 6991, PP. zPaul Moser and David Yandell," Against Naturali

.278. Poley, Working Without a Net, p. 2

Ibid. ؛377. Ibid, P. 2

.478-9. Ibid. , PP. 2

.580-1. Ibid. , PP. 2

.649. Richard Rorty, "Putnam and the Relativist Menace", The Journal of Philosophy 09, 3991, p.H 2

.7449. Ibid.,P.2

8. Ibid. Cf. Richard Rorty, "Antirepresentationalism, Ethnocentrism, and Liberalism," in bjectivism,2 , New York: Cambridge University Press,1Relativism, and Truth: Philosophical Papers, Volume .1997, P.1

براي‌ بحث‌ انتقادي‌ درباره‌ ديدگاه‌ ضدبازنمودي‌ ررتي‌ دو مورد واقع‌گرايي‌ بنگريد به:

.271-88 ,1994 ,23Paul Moser, "Beyond Realism and Ideaism", Philosophia

.9445. Rorty, "Putnam and the Relativist Menace", p. 2

.08. Rorty, Contingency, Irony, and Solidarity, p.3

1. Rorty, Consequences of Pragmatism, pp. xxxviII, xi.3

.2454. Rorty, "Putnam and the Relativist", P. 3

.33 براي‌ بحث‌ بيش‌تر درباره‌ خودابطالي‌ و تطبيق‌ آن‌ بر معرفت‌شناسي‌ طبيعت‌گرايانه‌ بنگريد به:

ing Rationality".zMoser and Yandell, "Against Naturali

.451-2 ,4455. Rorty,"Putnam and the Relativist Menace", PP. 3

.5457. Ibid. , p. 3

.451-2,6455. Rorty, "Putnam and the Relativist Menace", pp.3

.7135-6. Ibid., pp. 3

.8135-7. Ibid. , pp. 3

.9137. Ibid. , P. 3

.0134. Ibid. , p. 4

.41 براي‌ بحث‌ بيش‌تر درباره‌ اين‌ نكته‌ بنگريد به:

Moser, Philosophy.

.42 اين‌ نوشتار ترجمة‌ مقاله‌ زير است:

"Realism, bjectivity, and Skepticism", in John Greco and Ernest sosa, eds. , ؛Moser, Paul K. .1999Epistemology, xford: Blackwell Publishers,

/ 1