پژوهشي دربارة حقيقت و ماهيت انرژي
(بررسي نگرشهاي فلسفي استاد مطهري و علّامه طباطبايي به مادّه و انرژي) رحيم قرباني* چكيده
هم ارزيِ مادّه ـ انرژي با معادلة وحشت انگيز 2E = mc آغاز شد كه انيشتين با جسارت تمام آن را مطرح كرد و نه تنها فيزيكدانان، بلكه فيلسوفان را نيز در شگفت فرو برد. از آن زمان (1905 م) رويكردهاي گوناگوني در اين زمينه ارائه شده است. تمام اين رويكردها از جانب دانشمندان غربي بوده است؛ با اين همه، هيچ سيستمِ فيزيكي ـ فلسفي كه پايههاي جهانشاختيِ معقول و مقبول داشته باشد، از سوي فيلسوفان و فيزيكدانان ارائه نشده است؛ رويكردهايي نظيرِ نگرش كلامي، متافيزيكي باطل، و ديدگاههاي افراط يا تفريط گرايانه در فلسفة علم (فيزيك و رياضي)، و... باعث شده است موضوع، بسي پيچيدهتر و خوف انگيزتر از موقعيت اوّليهاش باشد. نگرش صحيح و منطقي كه بتواند سيستمِ فلسفيِ قابل قبولي عرضه بدارد فقط در حيطة جهانشناختيِ رئاليستي تصور ميشود و اين حيطه، بسترِ پرتكاپوي فلسفة اسلامي است. از دانشمندان اسلامي در صد سال اخير فقط علّامه طباطبايي و استاد شهيد مطهري به صورت مبنايي به اين مسأله پرداختهاند. بررسي و رويكردهاي اين دو بزرگوار، داراي رهاوردهاي بسيار عالي در فلسفة اسلامي و فيزيك است. مقالة حاضر، پژوهش دربارة سؤالات، مباحث و نظريات مطرح شده از سوي اين دو بزرگوار بوده، رهاوردهاي نوي در زمينة حقيقت مادّه و انرژي ارائه ميدهد، و پرداخت به نتايج عالي اين بحث در فلسفة اسلامي را به مجالي ديگر ميسپارد. واژگان كليدي:
حقيقت مادّه، انرژي، جوهر، فهم معكوس از طبيعت ـ رابطه فيزيك و فلسفه، انرژي به صورت جوهر. مقدّماتي براي ورود به كاوش رابطة تنگاتنگ فلسفه و فيزيك
در حوزة مباحث فلسفي، آن بخش از فلسفه كه در ارتباطي تنگاتنگ با علوم تجربي قرار دارد، فلسفه سخت مرهون دستاوردهاي علمي دانشمندان علوم تجربي است؛ زيرا اصول موضوعة خود در اين بخش را از علوم طبيعي ميستاند و بدون آن اصول، در تحليل عقلي از طبيعت كاري، از پيش نميبرد؛ از اين رو، نظر كردنِ فيلسوف اسلامي به فيزيك (به سبب ارتباط تنگاتنگي كه با كاوش در ذرات بنيادي دارد) و دستاوردهاي نظري و تجربيِ آن، بسيار ضرور مينمايد. از جمله مباحثي كه در فيزيك و فلسفه، دستخوش تحوّل و تغييرات اساسي ميشود، مباحث مقولات دهگانه، قوّه و فعل، انواع عاليه، تقسيم اشيا (به طور خاص جسم) و نيز برخي از زيرمجموعههاي مباحث مذكور و اين تحوّلات، محصول رهيافتهاي فلسفي دربارة معادلة هم ارزي مادّه ـ انرژي است. استاد، غوّاصي زبردست در بحر معرفت
رويكرد فلسفي از نظرگاه فلسفة اسلامي به مسألة «حقيقت و ماهيت انرژي» در فيزيك و فلسفه پر اهميت است و استاد مطهري در سلسله مباحث و تأمّلات فلسفي خود، مثل استاد فرزانهاش علّامه طباطبايي به اين مهم توجّه خاص داشته، و اين توجّه در جايي است كه ماهيت مادّه و جسم در فلسفه را مورد بحث قرار داده و در اين زمينه به نظرگاه فيزيكي مسأله پرداختهاند. «گرا دادن» استاد مطهري و علّامه، به مسألة مورد بحث ما: «مادّه و انرژي» علّامه طباطبايي در كتاب نفيس نهايةالحكمة فقط با اشارة گذرا و تحليل احتمالي، آن را به تحقيق حواله داده و بدون هيچ تأمّل و پژوهش فلسفي از كنارش گذشته است. عبارت (ترجمهاي) علّامه چنين است: آري، اگر آن چه گفته شده، كه مادّه ـ (ذرّات اوليه) قابليت تبديل شدن به انرژي را داشته و مادّه مجموعهاي است از ذرات متراكم انرژي، مورد قبول واقع شود، از ضروريات (علمي و اصول فلسفي) است كه در بحث فلسفي، انرژي نوع عالي فرض شده و در ترتيببنديِ جواهر، قبل از جسم گرفته شود، سپس مرتّب كردنِ بحثهاي متفرّع و متفرّق بر اين مسأله امري ضرور مينمايد؛ پس بايد در اين مسأله تأمل شود (طباطبايي، همان: ص 125). نكات مهمّ نگرش علّامه طباطبايي به انرژي
در عبارات علّامه، چهار نكتة مهم قابل توجّه است: 1. اينكه به اصل مسأله توجّه داشته و توانسته است آن را با ديد فلسفي بنگرد و در نتيجه، مسيري براي تحقيق در بحث جوهر ترسيم كند، ارزش علمي والايي دارد. 2. وي اين مطلب را فقط با «لوسلّم» آورده و خودِ گفتار فيزيكدانان را به دقّت مطالعه نكرده است تا به تحليل دقيق آن بپردازد. 3. از اين رو، مسأله را به تحقيق ديگران حواله داده است، و ما پس از جست و جوي فراوان در منابع، به مطلب علميِ منسجمي در اين زمينه دست نيافتيم؛ يعني ديگران نيز اين مسأله را مسكوت گذاشتهاند. 4. اشاره به اين پيامد و اثربخشيهاي موضوع مورد بحث در مباحث جواهر و آن اينكه انرژي، جوهر تلقّي شود (و البتّه به نقد اين نظر خواهيم پرداخت). تشخيص اين پيامدها ناشي از ذوق سرشار علّامه در مباحث فلسفي و علمي است كه ما در مقالة مستقلّي (با عنوان «اثرات جوهريت انرژي در فلسفة اسلامي» به اين پيامدها پرداختهايم. گراي استاد مطهري
گرايي كه استاد مطهري داده، بسي فراتر از گفتار استاد او؛ يعني به بحث و بررسي بيشتري پرداخته و حتّي نظر فلسفي نيز در اين مورد اظهار كرده است. از مواردي كه ميتوان به آن اشاره كرد و ما به طور مفصّل آنها را بررسي ميكنيم، «طرح ابهام در زمينة قانون بقاي مادّه و انرژي» و «ماهيت انرژي چيست» است كه از جمله مباحث وي با دانشمند فرزانه دكتر رضا روزبه بوده، و در كتاب توحيد انعكاس يافته است (مطهري، 1374: ص 165). بررسيهايي نيز كه در كتاب شرح و درسهاي كتاب نجات بوعلي انجام داده و بيشتر به موضوع پرداخته، از آن موارد است (مطهري، 1379: ج 7، ص 175). نياز الاهيات به معرفتهاي مربوط به طبيعت
خداوند در قرآن ميفرمايد: أَوَلَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (عنكبوت (29): 19و20). آيا نديدهاند كه خداوند، چگونه آفرينش را پديد آورد؛ سپس باز ميگرداند؟ همانا آن بر خدا آسان است. اي پيامبر! به ايشان بگو در زمين سير كنيد، پس نظر افكنيد ]=تأمّل كنيد[ كه چگونه آفرينش را آغاز كرده است سپس پيدايي واپسين را آغاز ميكند. همانا خداوند هميشه بر هر امري قادر است). آن چه از آيه مذكور روشن ميشود، اين است كه نديدن كيفيت آغاز آفرينش از سوي انسان ماية تعجب است، و همچنين به نظر انداختن به كيفيت شروع خلق امر شده است (بايد به عبارات «سيروا» «فانظروا» به جاي «يروا»، «كيف» «بدأ الخلق» بيشتر توجّه شود). از اين جا معلوم ميشود كه تأمّل كردن در مسألة خلقت (پيدايي هستي) و تحليل فلسفي و عقلي آن وابسته به مشاهده و تجربة علمي پديدة خلقت است كه روزانه هزار بار اتّفاق ميافتد؛ يعني مرحلة اوّل، ديدن كيفيت خلقت، سپس تأمّل و تحليل دربارة آن است. با گذر از وادي اين حقيقت، به افق گشاييهايي ميرسيم كه اين پژوهش به عالم فلسفه عطابخشي ميكند: افقهاي فلسفي
اين پژوهش، راه را براي حلّ و فصل بسياري از مسائل پيچيدة فلسفي هموار ميسازد. افزون بر اين، درساية بررسيهاي لازم در اين موضوع، برخي از مسائل مطرح شده در فلسفة اسلامي رنگ و قالب (محتواي) ديگري به خود ميگيرد. از جملة مباحثي كه تحت تأثير رهيافتهاي معرفتي مسألة انرژي قرار گرفته و تحوّلي اساسي در آنها صورت ميگيرد، فهرستوار عبارتند از: 1. جواهر پنجگانه و اجناس عاليه: اجناس عاليه و جواهر، از لحاظِ تعداد، ترتيب، و چگونگي بحث از آنها متحوّل خواهد شد؛ براي مثال، چنانكه از علّامه طباطبايي نقل شد، در صورت به اثبات رسيدن انرژي به صورت حقيقتي مغاير با مادّه، ترتيب و تعدادِ جواهر تغيير يافته و بايد مبحث جواهر بر اين اساس كه انرژي يك جنس عالي است، نه صورتي از مادّه، ساماندهي و مرتّب شود. 2. دومين بحثي كه تحت تأثير اين مسأله، قابل بازسازي است، مبحث تركيب جسم است،و در پي بحث از تركيب جسم، حقيقت مادّه نيز پژوهشي ضرور به خود ميطلبد كه به برخي از تحوّلات تحليلي ـ فلسفي از واقعيت جسم اشاره خواهيم كرد. 3. سومين موضوعي كه بي ارتباط با موضوع دوم نيست، مبحث «قوه» و «فعل» از فلسفه اسلامي است كه در ساية اين پژوهش، تحوّلات چشمگيري به خود ميگيرد. 4. بحث فاعل حركت در مباحث حركت نيز در پي اين پژوهش قابل بازخواني و باز انديشي است. توجّه به برخي از تعاريف و حقايق
با توجّه به اينكه مادّه، معاني گوناگوني دارد، (در فلسفه) هر معنايي كه از آن ارائه و اثبات شود، با معناي فيزيكي و علمي متفاوت است. معاني مادّه در فلسفه
1. مادّه به معناي حاصل استعداد شيء، مثل دانة گندم كه حاصل استعداد گندم و بوتة گندم است. 2. مادّه به معناي حاصل صورت شيء، مثل بدن انسان كه در حقيقت مادّة روح او است؛ ولي نه به معناي حاصل استعداد روح، بلكه به معناي حاصل فعليت و صورت روح است (مطهري، همان: ج 8، ص 55). فرق مادّه در فلسفه با مادّه در فيزيك
مادّه در اصطلاح فيزيك، مجموع مادّه و وصورت است در اصطلاح فلسفه؛ زيرا مادّه در اصطلاح فيزيك، آن چيزي است كه جرم داشته باشد؛ ابعاد داشته باشد ولي از نظر فلاسفه، هر چيزي كه جرم دارد، خود، تحليل ميشود به صورتي كه همان جرم بودن و امتداد داشتن است و اسمش صورت جسميه است، ]و مادّهاي كه همان هيولاي اولا است[؛ يعني اين صورت جسميه بر حقيقتي عارض شده كه آن حقيقت امكان ندارد كه تنها بتواند موجود باشد. هميشه در ضمن يك صورت موجود است (مطهري، همان : ج 8، ص 56). تبديل مادّه به انرژي و انرژي به مادّه
طبق اصل هم ارزي نسبيت انيشتين، مادّه و انرژي ميتوانند به هم تبديل شوند. بدين شرح كه «به ازاي هر مقدار انرژي E، از هر نوع كه به يك جسم مادّي داده ميشود، جرم آن جسم به اندازة 2?m = E/c، افزايش مييابد و اين، همان فرمول مشهور است كه گفته شد، و چون در واقع، جرم سكون، خود صورتي از انرژي است، ميتوان گفت كه هر جسم در حال سكون، به اعتبار جرم سكونش داراي انرژي 2m.c است كه به انرژي سكون شهرت دارد. (هاليدي، 1377 : ج 1، ص 174). مباني بحث فلسفي در اين موضوع
مباني تقسيم جوهر و عرض
چنان كه اشاره شد، مبناي اينكه تعداد جوهر و عرض چندتا باشد، عقلي و فلسفي نيست؛ يعني بر پاية تقسيم منطقي نميشود اين دو قسم ماهيت را به اقسامش كه تا كنون ارائه كردهاند، تقسيم كرد؛ چون پاية تقسيمِ منطقي، نفي و اثباتِ عقلي است (يا ترديد عقلي)؛ بلكه فيلسوفان بزرگ و مهم از مشّائين و اشراقيين و تابعين حكمت صدرا بر اين مهم تصريح داشتهاند كه مبناي تقسيم و تبيين مبحث جوهر و عرض، تماماً بر اساس استقرا استوار است و اين بدين معنا است كه هرگونه احتمال در دگرگوني اين ترتيب و حتّي در تعاريف اقسام پديدار شود. و نيز اشاره شد كه فلسفه در اين گونه مسائل، سخت وامدار و مرهون طبيعيات است و از خود مبنا و سخني ندارد؛ يعني معناي استقرايش، يافتههاي طبيعيات است و بس. طبيعيات هر چه يافت، اصل موضوع براي مسائل فلسفي در اين زمينه قرار ميگيرد و با تغييرِ يافتهها، چينش و ترتيب مسائل و موضوعاتش نيز دگرگون ميشود. علّامه طباطبايي در كتاب نهاية الحكمة در دو مورد بر اين حقيقت تصريح دارد كه دو جنبه از مطلب را مورد تأكيد قرار دادهاند: پاية فلسفي عدد مقولات
1. اصل تعداد مقولات و بررسي اقسام آن بر پاية استقرا است: تكيهگاه تقسيم و بيان انواع مقولات (جوهر و عرض) استقراء است و برهان مبني بر اينكه مقولهاي بيش از موارد يافت شده وجود ندارد كه اعمّ از همة اينها يا اعمّ از برخي از اينها باشد، اقامه نشده است (طباطبايي، همان : ص 112). مباني تقسيم جواهر
2. اصل تقسيم مقولات، مبناي عقلي و منطقي ندارد. افزون بر اينكه برهاني مبني بر زياد نبودن مقولات از موارد مذكور، اقامه نشده، اصل اين تقسيم نيز تقسيم عقليِ منطقي نيست. اين مطلب در بيان علّامه چنين آمده است: اين تقسيم (جوهر و عرض) تقسيم عقلي نيست كه هر دو بين اثبات و نفي باشد؛ پس جوهر تركيب يافته (جسم) از جوهر حالّ (صورت مادّي) و جوهر محلّ (هيولا و مادّة اولا) بنا به تحليل احتمالي عقل (كه عقلاً احتمال وجود داشته باشد)، در جسم منحصر نيست؛ بدين سبب عقلاً جائز است در جوهر، جوهر مادّي باشد كه از مادّه و صورتي غير از صورت جسميه تركيب يابد (امكان اينكه جوهري مادّي و غير جسمي باشد وجود دارد)؛ امّا فيلسوفان با تكيه بر استقرايشان نوع مادّي اوّل را در جسم، منحصر (و مقصور) دانستهاند (61)؛ پس بنابراين كه مبناي تقسيم استقرا باشد، پاي حسّ و تجربه به ميدان كشيده ميشود تا با تلاشهاي بي وقفهاش، يافتههاي حقيقي و واقعي از عالم حس را به پيشگاه فلسفه آورد؛ البتّه استاد مطهري بدون ارائة دليل و برهان، عدد جواهر را در پنج منحصر ميداند كه به نقد آن خواهيم پرداخت (طباطبايي، همان : ص 117، مورد اختلاف استاد مطهري با علّامه : مطهري، همان ج 7، ص 18). جوهر و عرض ميان فيلسوفان غرب
بحث جوهر و عرض در فلسفة غرب نيز به شكلي ديگر مطرح شده است؛ براي مثال در فلسفه اپسينوزا، لايب نيتس، كانت، باركلي و... (پاپكين، 1379 : ص 158، 190، 302 و...)، مباحثي دربارة اين موضوع به چشم ميخورد. با اينكه برخي از فيلسوفان غرب، اساساً منكر اين گونه بحث از تحليلهاي عقلي دربارة حقايق هستند، با بررسي تاريخي، آثار فراواني از موضوع مييابيم كه در تفكّرات پيشينيانِ فلسفة غرب بسيار اساسي، و در شكل گيري تفكّر جديد بسيار مؤثّر بوده است (تيلور، 1379 و آرتور برت، 1369). مادّه و صورت
مباني عقليِ تحليلِ (تحليل ذهني) جسم (مادّة ثانيه) به مادّه اولا و صورت جسميه، فلسفي است نه فيزيكي. بدين شرح كه انسانِ هوشمند، هنگام مواجهه با محيطِ پيرامون، و ابزارها و وسائل موجود در آن، در ذهن خود يك شيء متصوّر درك ميكند و آن هم جسميت است؛ يعني جسم به صورت جوهر خارجي. با تحليل اين مفهوم، ميبيند فقط يك حقيقت نيست كه متحقّق است، و با تحليل عقل آن را به دو جزء آنهم دو جزء مستقل از هم كه در مفهوم مستقلّند، تحليل ميكند. يكي صورت جسميت است و ديگري مادّة جوهريِ آن صورت البتّه اين دو جوهر به وجود واحدي (در خارج) تحقّق دارند (بعد فيلسوفان بحثي در تقدّم رتبي يكي از اين دو دارند كه فعلاً چندان ضرورت ندارد). در اصل، كار فلسفه اين است كه امور درك شده از خارج را در ذهن تحليل كند و هر يك از موارد تحليل شده را به كندوكاو نشسته، با تعريف آنها، حقيقتشان را بيان كند (مطهري، همان : ج 7، ص 158). از خصوصيات ذاتي جسم «بُعد دار» بودن است و فرقي نميكند يك بعد، سه بعد، و يا بيشتر از آن بعد داشته باشد؛ زيرا در مواردي از اجسام خارجي تشخيص تعداد ابعاد خيلي مشكل است؛ براي مثال، در دايره يا استوانه، ابعاد سهگانه چگونه قابل تبيين است؟ يا هنگامي كه جسمي داراي سه اندازة مساوي بُعد داشته باشد، كدام يك از آنها طول و كدام يك عرض و كدام ارتفاع (يا عمق) خواهد بود؟ (شما جسمي با ابعاد 10*10*10 را لحاظ كنيد) . پاسخي برهاني براي اين سؤالات وجود ندارد؛ امّا ما انسانها به علّت انس داشتن با طبيعت سه بعدي، ابعاد كمتر و بيشتر براي مادّه را دور از ذهن ميدانيم و با اين همه بسي جاي شگفتي است كه برخي از فيلسوفان با تأكيد، جسم را با ابعاد سهگانه نه كمتر و نه بيشتر تعريف ميكنند. بايد توجّه داشت كه ابعاد متوجّه صورت جسميهاند، نه حقيقت مادّه اولا، وحتّي نه حقيقت جسم (مطهري، همان : ج 7، ص 158). صورت
صورت جوهري، امري تحليلي است كه در فلسفة غرب، بسياري از انديشهوران و عقلانديشان غربي از آن با عنوان «كيفيات جسماني يا مادّي» (كاپلستون، همان : ج 8، ص 224) بحث ميكنند. صورت، در حقيقت، نقش بُعد و قالب جسم را بازي ميكند و با مادّة اولا (در خارج) متّحد است. مادّه نيز حامل استعداد صورتهاي گوناگون نوعي در قالب صور جسمي خويش است؛ يعني مادّه ذاتاً بالقوّه است كه در صورت جوهري فعليت دارد. حقيقت مادّه، هر لحظه و هر آني هزاران هزار و بلكه بيشتر صورت به خود ميگيرد (تبديل صورتها) كه مجموع صورتها در يك صورت جسمي به ما تداعي ميشود؛ بدين سبب، عقل، مادّه را صرفاً جوهر بالقوّه و قابلي به شمار ميآورد و صورت را جوهر بالفعل و فاعلي ميشمارد. «طرح» منطقي، براي سيستم فيزيكي ( Physical system and ontological design )
در ميان فيلسوفان و فيزيكدانان، نظرية اساسي دربارة انرژي و مادّه وجود ندارد كه با تكيه بر آن بتوانند تفسيري معقول و واقعي از حقيقتِ جاري در بستر هستي ارائه دهند. سيستم فيزيكي به سيستمي گفته ميشود كه دانشمندان را قادر ميسازد تا پديدههاي فيزيكي را در فرايندي هستي شناختي تبيين و تفسير كرده، به كاويدن وقايع و حوادث ميكروسكوپيك يا ماكروسكوپيك بپردازند (website: www.philosophy forums.com). بررسي محتوايي مسأله: «بررسي جامع موضوع انرژي از ديدگاه فلسفي»
سؤالات اساسي در زمينة انرژي و ماهيت آن
در گفتار و آثار فيلسوفان گذشته در دورة اسلامي، اصل تبدّل صورتها به صورت اصل مهم و اساسي به شمار ميآيد. مادّه اولا در صورتهاي جسمي گوناگوني به فعليت ميرسد كه هر يك از صورتها نيز نوبهنو، و دگرگون ميشوند (درحكمت متعاليه اصطلاحاً به اين نوبهنو شدن لبس بعد لبس گويند) (طباطبايي، همان: ص 133) كه به مجموع اين صورتها صورتهاي نوعيه گفته ميشود و در حقيقت، با اين تغيير و تبّدل در صورتها است كه جسم به جسمي ديگر تبديل شده، اجسام مختلف در طبيعت پديد ميآيند. ابهامات و اشكالات فراواني در مورد معادلة هم ارزي هست كه ما به اين ابهامات از جنبههايي كه استاد مطهري مطرح كرده، ميپردازيم و با دقّت كامل، مجموعة اشكالات و سؤالاتي را كه از آثار مختلف استاد جمعآوري و دستهبندي كردهايم، ملاحظه ميكنيم بايد توجّه داشته باشيم كه استاد، اين سؤالات را براي اثبات اينكه انرژي صورتي از مادّه است و نه جوهر مستقل، مطرح كرده، نه براي اينكه مسأله روشنتر شود تا به حقيقتي نايل آييم. پاره اي سؤالات فلسفي دربارة انرژي
در اين نظرية جديد ميگويند: مادّه تبديل ميشود به انرژي؛ ولي راجع به انرژي تحليل نميكنند كه واقعيت انرژي چيست؛ يعني تعريف نميكنند ماهيتش را و در ماهيتش كاوش نميكنند. همين قدر ميگويند كه چيزي به نام «انرژي» وجود دارد كه جسم حالت مادّه بودن خودش را از دست ميدهد و به صورت آن در ميآيد. ممكن است كسي سؤال كند: 1. پس از آن كه جسم به صورت انرژي درآمد، آيا خود انرژي اجزا دارد يا ندارد؟ 2. اگر اجزا دارد، آيا اجزايش يا خودش ابعاد دارد يا ندارد؟ 3. اگر بگوييم خود انرژي ابعاد دارد، باز آن هم خودش مادّه است؛ چون مادّهاي كه تا حالا ميگفتيم غير از شيئي كه قابل ابعاد سه گانه باشد نبود. اگر ابعاد دارد پس نوعي از مادّه به نوعي ديگر از مادّه تبديل شده است، نه اين كه مادّه به غير مادّه تبديل شده است؛ چون مادّهاي كه تا حالا (ميگفتيم يعني مادّهاي كه آنها ميگفتند) همان مادّه شيخ اشراقي است؛ يعني شيئي كه جرميت دارد و قابل ابعاد سهگانه است. (شيخ اشراق منكر مادّة اولا است و مادّه را همان جسم خارجي ميداند كه داراي ابعاد سهگانه است). 4. اگر بگوييم نه انرژي خودش ابعاد دارد؛ يعني چون مادّه نيست، پس ابعاد ندارد. 5. آيا نقل و انتقال دارد يا نه؟ نقل و انتقال كه مسلّم دارد. در انرژي همواره صحبت از نقل و انتقال و حركت است؛ مثلاً انرژي حرارتي از اينجا به آنجا منتقل ميشود. 6. اگر نقل و انتقال دارد، ناچار به صورت جوهر است، نه عرض؛ چون در عرض كه امكان نقل و انتقال بدون جوهر نيست ناچار بايد براي خود او يك جوهر در نظر گرفت. نميتوانيم بگوييم عرضي است از براي يك جوهري؛ چون آن جوهر خودش بايد مادّه باشد. اگر بگوييم: انرژي هميشه سوار بر مادّه است؛ پس مادّه، تبديل به انرژي نشده است. انرژي هميشه خودش با مادّه است. اگر ما به انرژي منفك از مادّه قائل باشيم و آن وقت انرژي منفك از مادّه حركت و نقل و انتقال داشته باشد، يا جوهر است يا عرض؛ اگر عرض باشد كه نميتواند نقل و انتقال داشته باشد، بايد جوهر باشد. اگر جوهر باشد اين سؤالات مطرح است: 7. اگر جوهري است، قابل اشارة حسّي است يا نه؟ يعني آيا وضع و محاذات دارد؟ 8. آيا ميتوانيم بگوييم اين جا هست يا آن جا نيست؟ اگر نتوانيم بگوييم اين جا هست يا مثلاً بگوييم همه جا هست و همه جا نيست، پس آن مجرّد است و حركت ديگر در آن معنا ندارد. غير مجرّد آن است كه بگوييم اينجا بود، اينجا نيست، از اينجا رفت به آنجا. آنها قطعاً نميگويند مجرّد است. 9. حالا كه مجرد نيست آيا جوهر ]جسماني[ است؟ ابعاد سه گانه دارد يا نه؟ 10. اگر ابعاد سهگانه داشته باشد، ميشود مادّه و اگر نداشته باشد، ناچار بايد بگوييم به صورت نقطه جوهري يا خط جوهري يا سطح جوهري است؛ يعني قائل شويم به جوهري كه جسماني باشد ـ جوهري كه قابل اشارة حسّي باشد ـ ولي سه بعد نداشته باشد؛ يعني اگر بگوييم هيچ بعدي ندارد، ميشود نقطة جوهري جزء لا يتجزاي متكلّمين كه براهين جزء لا يتجزا وجود آن را باطل ميكند و اگر بگوييم نه، يك بعد دارد يا دو بعد دارد و سه بعد ندارد، گفتهاند همان براهين جزء لا يتجزا در آنجا وارد ميشود (مطهري، همان : ج 7، ص 150). استاد در كتاب توحيد كه حاصل از جلسات بحث و انتقاد انجمن اسلامي پزشكان است، از مرحوم دكتر روزبه، سؤالاتي درباره انرژي كرده است كه به آن سؤالات نيز به طور دستهبندي شده نظري ميافكنيم: 11. حرارت (كه صورتي از انرژي است) چگونه تعريف ميشود كه مادّه نباشد؟ يعني جرم و بُعد نداشته باشد؟ 12. در خارج موجود باشد و مستقل از مادّه؛ قابل انتقال باشد و جاي خود را عوض كند؟ يعني مادّه نباشد و جايش را هم عوض كند؟! 13. اگر بگوييم موج است، در خود موج هم بحث مكان است. آيا شيئي موجي باشد بدون اينكه مادّهاي باشد؟ همين موج خالص بخواهد باشد، مادّه متموّجي در كار نباشد، فقط موج باشد نه متموّج؟ 14. انرژي در صورتي كه مادّه نباشد، چطور ميتواند در خارج، مكاني اشغال كرده باشد و در آن نقل و انتقال باشد؟ (مطهري، 1374 : ص 172) 15. بايد توضيح داده شود كه ماهيت اين چيزي كه به آن «انرژي» ميگويند چيست؟ 16. از انرژي و صورتهاي مختلف آن چه تصوّري دارند كه ميگويند به مادّه تبديل ميشود؟ (مطهري، همان : ص 177) 17. با توجّه به برخي تعاريف كه انرژي را به «توانايي انجام كار» تعريف ميكند، آيا مادّه به كار و حركت تبديل ميشود؟ يعني مادّه حركت ميشود؟ و اين درست است كه از آن طرف هم بگوييم حركت به مادّه تبديل ميشود؟ آيا اصلاً اين چنين تعبيري از انرژي كه منجر شود به مفهوم حركت، صحيح است يا نه؟ 18. در نوع انرژي الكترومغناطيسي و حتّي الكتريكي در مبحث ميدانها اينكه انرژي اين ميدان به جذب معنا ميشود، اصلاً حقيقت و چگونگي اين جذب چيست؟ يعني وقتي جذب ميكند، چطور ميشود و چه پديدهاي است كه جرمي جذب ميشود؟ اصلاً چگونه و چرا اسم اين انرژي را موج ميگذارند؟ 19. اگر انرژي به «توانايي»، استعداد و معاني چون اينها تعريف شود، برگشت اين معاني به همان «قوّه» است كه در مورد مادّة اولا (هيولا) ميگويند؟ يعني نميشود جوهري جدا باشد. حال آيا نيرو و انرژي كه در مقابل مادّه قرار ميگيرد تا به مادّه و از مادّه تبديل شود حقيقتش همان قوّه است يا امر ديگري غير از قوّه؟ (مطهري، همان : ص 183 به بعد) 20. حال با توجّه به اين چند سؤال اخير، «اينكه انرژي را چگونه بايد تعريف كنيم كه در مقابل مادّه قرار بگيرد؟ و آن اصلي كه گاه تجسّم مادّي پيدا ميكند و گاه حالت انرژي به خود ميگيرد، چيست؟ مطلبي است كه احتياج به بحث و كاوش فلسفي و فيزيكي زيادي دارد (مطهري، 1368 : ج 4، ص 40). اُفقهايي از بحث در وادي فيزيك
بديهي است كه سؤالات استاد مطهري صرفاً جنبة فلسفي داشته و خود استاد مطهري به ابعاد علمي ونظري اين سؤالات در فيزيك و رهيافتهاي بسيار عالي آن توجّه نداشتهاند. اين مطلب با اين توضيح است: دانشمندان و محقّقان دانش پر دامنه فيزيك در شاخههاي گوناگوني چون فيزيك نسبيتي، فيزيك هستهاي، اختر فيزيك، كيهان شناسي و...، با توجّه به اين سؤالات ميتوانند به پيشرفتها وكشفهايي در زمينة «حقايق انرژي»، «ماهيت خارجي انرژي و نيرو»، «آثار انرژي و نيرو»، «رابطة اساسي مادّه با انرژي» و... نايل آيند. چنين نگرشها و دقّتنظرهايي باعث ميشود درهايي فراروي پژوهشگران پرتلاش فيزيكِ جديد گشوده شود كه نظير آثار باريكانديشيهاي انيشتين، «بُعد ديگري» بر مادّه كشف كنند يا عالمي ديگر پيچ اندر پيچ اين عالم مادي و جرمي بيابند، كه قوانين حاكم بر آن به طور كامل يا دست كم بسيار متفاوت با اين عالم جرم اندود و جسماني باشد! از جمله افقگشاييهاي اين باريكانديشيها ميتوان به اين موارد اشاره كرد: 1. بازخواني و باز انديشي قوانين نيرو و حركت (كلاسيك و نو)؛ 2. بازخواني ارتباط مادّه و انرژي كه مادّه در حقيقت چه گوهري است كه استعداد تبديل شدن به انرژي را داراست؟ 3. انرژي اين «پرتكاپوي ويرانگر» چه تحفهاي است كه در همة تار و پود مادّه رخنه كرده و قابليت تبديل شدن مادّه را عينيت بخشيده است؟ 4. آيا انرژي واقعاً در ذات خود، همان مادّه در حالتي ديگر است يا اينكه حقيقتي غير از مادّة حجيم و جرمدار دارد كه ما از آن بيخبر ماندهايم؟ 5. اين چه آهنگي است كه پيوسته و بدون كوچكترين انفصالي در تار و پود هستي نواخته ميشود؟ در خلا جريان، و در جهان ماكروسكوپيك، آثار گراني دارد و عالم اتمها را زير سلطه خويش گرفته است؟ آخر چه اين سودايي بر تارك هستي، و گستره جهان مادّي است؟ 6. چه حقيقتي مادّه را هميشه گرم و پرتحرّك نگاه ميدارد وگرمي بخش حيات مادّه و جسم است؟ 7. چه ماهيتي دارد كه گاهي در ارتباط با مادّه و اجسام، آثار خود را نمايان ميسازد و گاه در خلا عاري از مادّه؛ گاهي نيز در سمت و سويي بسيار دور به ارقام نجومي، در ميدانهاي پيچيده الكترومغناطيسي حاشيه «سياهچالهها» و «ابرنو اخترها» به رقص ميپردازد؟ 8. چه حقيقتي است كه مادّه هم در سرعتهاي بسيار بالا به آن تبديل ميشود و هم در ارتباط و اتصال بسيار كند و آرام اشيا (با يكديگر) اثر مينماياند؟ 9. چيست كه غالباً در قالب ومحتواي حرارتي و گرمايي ظهور ميكند و اغلب صورتهاي آن در اين صورت به تحقّق ميرسند؟ و درموارد بسياري نيز هر صورتي به صورت ديگر تبديل ميشود و در نهايت، صورت حرارتي آن را آزاد ميكند؟ 10. چه نوع ارتباطي بين انرژي و مادّه و ماهيت انرژي باحقيقت جسماني وجود دارد كه انرژي در اوضاع خاصّي به مادّه تبديل ميشود و به عبارتي روشنتر، مادّه توليد ميكند؟ 11. آيا جوهري كه فيلسوفان خارج از جسم فرض كرده، آن را فاعل و محرّك مادّه ميدانستند ميتواند همين انرژي باشد كه اين همه اسرار آميز مينُمايد؟ 12. مباحث ميدانها و الكترومغناطيس به ويژه بايد بازخواني، و از اين راه، حقيقت جسم سياه كيهان با دقّت بررسي شود. و دهها سؤال اساسي كه رمزگشاي بسياري از معمّاهاي هستي هستند اگر مورد پژوهش جدّي قرار گرفته، پاسخي عيني و يقيني يابند. سوالات پژوهشي (فلسفي ـ فيزيكي)
با صرف نظر از اينكه سوالات استاد مطهري با چه پاسخهايي ابهام زدايي ميشوند، سوالاتي نيز براي كاوش در گستره افقهاي گشوده از اين پژوهش، مطرح است. سوالاتي كه يافتن پاسخي منطقي به آنها اهمّيت ويژهاي دارد؛ زيرا هم در فلسفه و هم در فيزيك، مسائل بسيار مهم و اساسي تحت تأثير پاسخ اين سؤالات قرار ميگيرند. با طرح اين سوالها و پاسخ دادن به آنها، افقهايي فراروي پژوهشگران هستيپژوه (فلسفي و فيزيكي به ويژه محقّقان فلسفه) گشوده ميشود كه پهنة فلسفة اسلامي را تحت تأثير خود قرار داده، زواياي مبهم حكمت متعاليه را نورانيت ميبخشد: 1. آيا انرژي از لحاظ فيزيكي، حقيقتي غير از جسم دارد؟ و به تعبيري آيا انرژي ميتواند از لحاظ فلسفي (البتّه با توجّه به دستاوردهاي فيزيك) جوهري جداگانه از مقولات جوهري باشد؟ 2. اگر انرژي جوهري جداگانه از مادّه و جسم باشد، چه تحوّلاتي درمباحث فلسفي مرتبط با جواهر مقولي ايجاد ميشود؟ 3. در اين صورت، ترتيب بندي جواهر مقولي به چه حالتي در خواهد آمد؟ 4. آثار و نتايج اين بحث كه «انرژي جوهري جديد» باشد در فيزيك و حتّي در الاهيات فلسفه چه خواهد بود؟ 5. اگر انرژي، جوهري جداگانه نباشد، چه حقيقتي دارد؟ در صورت جوهر جسماني بودن، حقيقتش تحت كدام يك از مقولات مندرج است؟ از جسم جوهري شمرده ميشود يا كيفيات جسماني؟ 6. اگر به جسم جوهري برگشت داده شود، آيا مباحث و خصوصياتي كه در فلسفه براي مادّه و جسم جوهري شمرده ميشود، در انرژي نيز صادق ميآيند؟ (از جمله بُعد، چگالي، حركت جوهري، سرعت، زمان،كيفيات، كميات و...). 7. اگر انرژي حالتي از مادّه باشد، آيا در اعراض نُه گانه مندرج خواهد بود؟در اين صورت تحت كدام يك از اعراض اندارج خواهد يافت؟ 8. اگر مادّه و انرژي به هم تبديل شوند، تعريف فلسفي ودقيق مادّه چه خواهد بود؟ 9. اصلاً اينكه مادّه به انرژي و انرژي هم به مادّه تبديل ميشود (اصل هم ارزي) معناي اساسي ودقيقش چيست؛ اگر انرژي تحت جسم جوهري مندرج شود؟ 10. در جايي كه بنا به اصل پايستگي مادّه و انرژي (اصل هم ارزي) هر جا مادّه است، انرژي هم به هر صورتي كه باشد حضور دارد، انرژي چه حقيقتي است كه لزوماًَ مقارن با مادّه است؟ آيا از ذاتيات جسم است يا نه؟ 11. آيا ميتواند به صورت همان مادّه اولا مطرح باشد؟ (كه يقيناً نميتواند) 12. تعريف صحيح انرژي ولو در حد رسم ناقص چيست؟ 13. آيا ميشود انرژي را به خصوصيات (و به تعبير فلسفي، با لوازم خارجي) يا آثار آن تعريف كرد؟ 14. آيا تبيينهاي رياضي از قوانين و حقايق فيزيكي ميتوانند تعريف فلسفي و حقيقي لحاظ شوند؟ (مثلاً آيا 2E = mc بيانگر تعريف حدّي يا رسمي براي انرژي است؟) يا اينكه فرمولها صرفاً تبيينند؟ در اين پژوهش، به برخي از اين سؤالات پاسخ داده ميشود؛ ولي با نظر به اينكه پاسخگويي به همة سؤالات، تحقيقات و پژوهشهاي دامنهدار و گستردهاي را در زمينة فيزيك و فلسفه ميطلبد. اين مهم را به فرصتي ديگر حواله ميكنيم (به زودي با توفيقات حضرت حق به اين مهم خواهيم پرداخت). نظر نهايي استاد مطهري و علّامه طباطبايي
1. نظر علّامه طباطبايي: چنانكه اشاره شد، علّامه يك نظر احتمالي در اين مورد ارائه كرده كه چنين است: أ. انرژي ميتواند جوهر مستقل باشد (نظر اوّل) كه «اگر قرار باشد انرژي داراي حقيقتي غير از مادّه باشد و اين معنا در فيزيك مسلّم گردد، پس بايستي كه انرژي به عنوان جنس عالي، و جوهري فوق جسم، مادّه و صورت، لحاظ گردد» (طباطبايي، همان : ص 125)، و نيز در جاي ديگري از آثار علمي گرانسنگ خويش يعني در اصول فلسفه و روش رئاليسم چنين آورده است: و امّا فرضيهاي كه مادّه در نتيجة تراكم يافتن انبوهي از انرژي ميگيرد چون تا كنون از راز تراكم انرژي و پيدايش حجم، پرده برداشته نشده، نوعيت جوهري به ويژه جسم كه نخستين نوع پديدة نوعي شمرده ميشود، در اعتبار خود باقي است (طباطبايي، 1368 : ج 4 ص 311). اين مطلب از مطالب بسيار دقيق و فنّي است كه ميتوان انرژي را با آن بررسي كرد. در اينجا بهتر است يكي از مباني فكري استاد مطهري دربارة نگرش به مسأله انرژي را به نقد و چالش بكشيم: نقد نظر استاد مطهري دربارة عدد جواهر در بحث مقولات
اشاره شد كه استاد مطهري بر پنج بودن عدد جواهر تأكيد ميورزد. و اكنون به عبارت استاد نظري ميافكنيم. استاد مطهري، اصل تبديل مادّه به انرژي و انرژي به مادّه (اصل هم ارزي بين مادّه و انرژي) را جايگزين برهان فصل و وصل مشّائين بر اثبات مادّه اولا و صورت جسميه دانسته، چنين بيان ميكند: حالا اگر نظريه تبديل مادّه به انرژي و انرژي به مادّه ثابت بشود، جاي برهان فصل و وصل را ميگيرد (مطهري، همان : ج 7، ص 186). در همين اثنا، يكي از حاضران از ايشان ميپرسد: «آيا تعداد جواهر پنجگانه عوض نميشود؟» (اين سؤال بسيار اساسي است. استاد ميفرمايد: نه، آن مادّه و صورت است تعدادش به هيچ وجه عوض نميشود...؛ چون همان جواهر خمسه بنابر نظر مشّائين جواهر خمسه است... (مطهري، همان : ج 7، ص 186). به اين نظر كه «اصل هم ارزي انرژي، جاي برهان فصل و وصل را ميگيرد يا نه» نميپردازيم؛ ولي منظور استاد از جواهر خمسه همان پنج بودن جواهر در مقولات است كه بنا به نظر مشّائين پنج تا است. حال به نقد اين مطلب ميپردازيم كه ميزان صحّت آن چقدر است؟ نقد اوّل: شايد منظور استاد از پنج بودن و عوض نشدن تعداد جواهر اين است كه انرژي از لحاظ حقيقت و ماهيت، قابليت جوهر ششم بودن را ندارد كه به اين مطلب خواهيم پرداخت. نقد دوم: امّا اگر مقصود وي اين باشد كه اساساً عدد مقولات جوهري منحصر در پنج است از جوانب گوناگون داراي اشكال و قابل بررسي است: اشكال اوّل
أ. در مباني بحث گفتيم كه بنا به تصريح بزرگان فلسفه (به ويژه مشّائين)، مبناي تقسيم مقولات و به خصوص تعداد جواهر مقولي، «استقرا و تتبّع» در هستي است؛ پس اين سخن از استاد با مبناي پيشروان مشّائين و علمداران ميدان گستردة حكمت متعاليه همخواني ندارد. از جمله مواردي كه اين سخنِ استاد، را به چالش ميكشد تصريح استاد بزرگوارش علّامه طباطبايي دربارة مبناي مذكور و همچنين همين عبارت نقل شده ازعلّامه است كه نتيجهاش تغيير در تعداد مقولات و جواهر مقولي (به ويژه) خواهد بود. اشكال دوم
ب. اشكال دوم سخن استاد اين است كه بدون هيچ استدلال عقلي، مطلب را به صورت يقيني ابراز و راهي براي تغيير عدد جواهر باز نگذاشته است (ولو در حدّ احتمال). اشكال سوم
ج. اگر عدد جواهر ثابت و منحصر در پنج بود، اختلافي ميان مشّائين و اشراقيين پيش نميآمد؛ به طوريكه بنا به تصريح خود استاد، اشراقيين، جواهر را منحصر در سه دانسته و به جواهر سه گانه عقل، نفس و جسم قائل شدهاند (مطهري، همان: ج 7، ص 186). اشكال چهارم
د. اگراين اصل به صورت مبيّن و واضح تعريف و وصف شود، و انرژي را به گونهاي دست يابند كه هم حقيقتي غير از جسم داشته باشد و هم تعريفي دقيق ارائه دهند، چرا نبايد عدد جواهر تغيير يابد؟ ماهيتي كه ذاتاً غير از جسم است چرا بايد بدون دليل آن را تحت جسم مندرج كرد؟ ب. انرژي يعني حركت (نظر دوم علّامه)
علّامه طباطبايي در چندين مورد از مباحث فلسفي مربوط به انرژي، آن را به حركت تفسير كرده و حقيقت آن را به اين موضوع برگردانده است. عبارات او را ملاحظه ميكنيم: أ. «پس از چندي كه فرضيه يا نظريه حركت عمومي: «جهان هستي مساوي با انرژي است. هر چه هست حركت است» پيش ميآيد، تحوّل تازه تري در مفاهيم مسائل علمي و به تعبير ديگر، در مفهوم قضيه (حمل به اصطلاح منطقي) پيدا شد (طباطبايي، همان : ج 4، ص 139). ب. بعد از توضيح و تشريح سير اين تحوّل، گفتة پيشين را با عبارت ديگري تكرار و تأكيد ميكند: ...مثلاً طبق نظر فيزيكي گفته ميشود كه 1. مادّه، پيوسته و براي هميشه درحركت است و2. مادّه در اثر تراكم انرژي كه خود حركت است، پيدا ميشود... (طباطبايي، همان : ج 4، ص 150). همين مطلب را با ذكر دو مثال توضيح ميدهد: يكي حركت جهان هستي و ديگر حركت نور است كه با توضيح مختصري از دو مثال اين نتيجه را بيان ميكند: ... و نور همان انرژي است تصوّر موضوع در اين مثالها خالي از اشكال نيست و بايد گفت: مفهوم دو مثال اين است كه حركتي به نام جهان محقّق است، حركتي به شكل سيصد هزار كيلومتر در ثانيه موجود است (طباطبايي، همان : ج 4، ص 151). در ظاهر مرحوم علّامه به طوريكه در ادامه نيز به همين مطلب تصريح ميكند، انرژي را به حركت جوهري بر ميگرداند؛ يعني انرژي فرايند حركت جوهري هستي است. بدين ترتيب كه انرژي، حقيقتي جز حركتِ ماهيت خارجي و حقيقت جسم و هستي مادّه ندارد؛ زيرا اگر جسم بخواهد در خارج متحقّق شود، به صورت حركت جوهري متحقّق ميشود بدون موضوع حركت، و اين تحقّق با انرژي و تراكم انرژي است و حتّي در مباحث جواهر و اعراض از كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم نيز بر اين مبنا تصريح دارد (كه پس از بيان تقسيمات واهي و غير علمي فلسفه قديم از مواد و عناصر چنين ميگويد): ولي پيشرفتِ تازة علوم اين بساط را برچيده و بساطي تازه گسترده است: 1. ...، 4. مادّه را به انرژي و انرژي را به مادّه قابل تحوّل فرض كرده و با اين فرضيه، جهان طبيعت به انرژي ميگردد كه حركت است.» (طباطبايي، همان : ج 4، ص 311). اين تحليل و تطبيق علّامه با چند اشكال جدّي مواجه است: نقد نظر علامه
1. بنابه تصريح خود وي كه چند سطر بعد از گفتهاش (در گفتار اخير) فرموده است: چون تا كنون از راز تراكم انرژي و پيدايش حجم، پرده برداشته نشده، نوعيت جوهري ويژه جسم كه نخستين نوع پديدة نوعي شمرده ميشود، در اعتبار خود باقي است (طباطبايي، همان، ج 4، ص 311). چگونه ممكن است در مورد امري كه حقيقت و رازش كشف نشده است، تطبيقي اين چنين حسّاس اجرا كرده، پديدهاي مهم و رمزآلود (از لحاظ فلسفي) را پرده بر حقيقتش نهاد. 2. اين تحليل كه انرژي حركت است، تحليل و تطبيقي است كه ما با تتبّع بسيار در آثار علمي ـ فلسفي مربوط به انرژي، آن را نيافتيم و علّامه نيز اولاً منبعي براي اين تطبيق ارائه نكرده و ثانياً هيچ دليل تام منطقي گرچه در حدّ استقرايي ناقص از خود فيزيك بر مدّعايش نياورده است. ثالثاً افزون بر ذكر نكردن دليل علمي (از فيزيكدانان و دستاوردهاي دانش فيزيك) در حدّ استقرا، دليل فلسفي كه پژوهش جديد در اين مورد بر پاية مباني خودش در باب مقولات بوده باشد نيز ارائه نكرده و صرفاً يك پيش فرض (بدون اساس منطقي) در كبراي قياس خود آورده كه «مادّه در اثر تراكم انرژي به وجود ميآيد و انرژي خودش حركت است؛ پس مادّه هميشه در حركت است» (اين قياس بدين صورت پايه و اساس سه گفتاري بود كه از وي در صفحة پيشين نقل شد). 3. با اين همه شايد گفتار علّامه به بارزترين اثر جوهري انرژي بر روي ذرّات مادّي ناظر باشد كه در اين صورت، وصف آثار انرژي خواهد بود و تفسير آن به حركت باز هم خالي از اشكال نيست. آراي استاد مطهري
انرژي صورتي از مادّه است يكي از آراي مهمّ استاد مطهري در باب نگرش فلسفي، بر اساس مبنايي است كه پيشاپيش به نقد آن پرداختيم و آن عبارت است از ثابت و منحصر بودن عدد جواهر مقولي در پنج. استاد از اين لحاظ ميفرمايد: انرژي فقط به عنوان صورتي از مادّه به حساب ميآيد و تنها واقعيت موجود حقيقتي كه شاغل مكان و متغيّر در زمان است، مادّه نام دارد (مطهري، 1368 : ج 2، ص 79). وي (به تصريح) حقيقت انرژي را به مادّه برگشت داده و آن را چيزي وراي مادّه و مستقل از جسم (به صورت جوهري بالذّات و مستقل) به شمار نميآورد و چنانكه اشاره شد، اصلاً سؤالات استاد در زمينة كاوشهاي فلسفي و فيزيكي «مسأله انرژي» صرفاً از باب به اثبات رساندن اين مدّعا بوده است، نه نيل به حقيقت فراتر از اين مطلوب؛ به همين جهت درادامة بيان همان سؤالات در كتاب درسهاي نجات كه مذكور افتاد، چنين بيان ميكند: اين است كه از نظر تحليل فلسفي، اگر ما انرژي را در مقابل مادّه بگيريم، كار مشكلي است؛ يعني تصوّرش ]ممكن و صحيح[ نيست، مگر اينكه خود انرژي را نوعي از مادّه بدانيم؛ يعني براي آن ابعاد قائل باشيم. در اين صورت، ما بايد به دو نوع مادّه قائل باشيم: يك مادّه با يك خصوصيات، و يك مادّه با خصوصيات ديگري. باز تازهها به دو نوع مادّه قائل شدهايم: دو نوع مادّه كه هر دو جرم هستند؛ و الّا همين طور چشم بسته بگوييم مادّه تبديل ميشودبه انرژي، انرژي تبديل ميشود به مادّه و بعد مادّه را يك چيزي تعريف بكنيم، انرژي را نقطه مقابل آن حساب بكنيم، اين از نظر فلسفي ما را با بنبستها و اشكالاتي مواجه ميكند (مطهري، همان : ج 7، ص 188). واقعيت واحد (مادّه و جسم)
با توجّه به اين مبنا و موضعگيري كه استاد به اين مسأله دارد، هرجا بحثي از مادّه و انرژي پيش ميآيد، اين اصل را بيان ميكند؛ براي مثال در چند مورد به اين مطلب تصريح داشته است كه با اين مبنا پيش ميرود: مادّه واقعيت وحداني است كه در صورتهاي گوناگوني جلوه ميكند: 1. تغييراتي كه در وضع داخلي اتمها پيدا ميشود، از اين راه است كه بعضي از ذرّات داخلي اتم از بين ميروند؛ يعني تبديل به انرژي ميشوند و يا آن كه از تكاتف (و تراكم) انرژي از نو به وجود ميآيند و بالاخره از تحليلهاي علمي متّكي به مشاهدات و تجربيات اين نتيجه به دست ميآيد كه جز يك واقعيت كه فضا را اشغال كرده و در زمان، تغييراتي حاصل ميكند و شكلهاي متعدّد به خود ميگيرد، در چيزي وجود ندارد و ما آن را واقعيت واحد شاغل مكان، و متغير زمان را مادّه ميخوانيم (مطهري، همان: ج 2، ص 79). و باز در ادامة سخن پس از تشريح فرايند درك و فهم آدمي از «برون ذهن خويش» دوباره به اين اصل چنين تصريح و تأكيد ميكند: ما بدون اينكه با نظريههاي فيزيكي و زيست شناسي مربوط به اتم و انرژي مولكول و سلول كوچكترين مخالفتي داشته باشيم، روي اصول كلّي فلسفي در مبحث قوّه و فعل ثابت ميكنيم كه واقعيت وحداني و به تعبير بالا واقعيت واحد شاغل مكان و متغيّر در زمان كه در ذات خود هيچگونه كثرت و تعدد ندارد نميتواند مظاهر مختلف طبيعت را پديد آورد و خود، تغيير وتكامل پيدا كند و اين نظام محسوس را به وجود آورد (مطهري، همان : ج 2 ص 79) خلل پذيري مبناي استاد مطهري
اين مطلب از استاد داراي اشكالاتي است كه با توجّه به آن اشكالها، اصل مبنا مخدوش ميشود . اوّل اينكه خود استاد مطهري، نظر و طرح ديگري دربارة اين بحث دارد. خلاصة اين نظر عبارت است از اينكه «اصلاً انرژي، مادّه نبوده و صورتي از اين مادّه (يعني جسم) به شمار نميرود؛ بلكه انرژي و مادّه هر كدام صورتي جداگانه از حقيقت بسيطتر است و از لحاظ فلسفي، آن حقيقتِ بسيط است كه مادة المواد و مادّة اولا براي اين دو صورت متفاوت است كه به زودي به بررسي آن ميرسيم؛ به هر حال، اين مبنا با گفتار ديگر وي كه مبناي ديگري است سازگار نيست. دوم اينكه برخي از مفردات و جزئيات (مقدّمات) استدلال وي مخدوش است بدين ترتيب: تصور اشتباه دربارة روابط رياضي
1. اين كه انرژي همان مادّه است، تصورّش از فيزيك و روابط رياضيِ قوانينِ مربوط به نيرو و انرژي ناشي شده وگرنه از لحاظ فلسفي (البتّه نه فلسفة اسلامي، بلكه از ديد فلسفة رياضي) اينكه آيا منظور از روابط رياضي، همان عينيّت، تساوي، متساوق و اتّحاد خارجيِ طرفينِ رابطه است يا اينكه اين روابط صرفاً به خاطر بيانِ ارتباطِ خاص و طرفين معادله به كار رفته، بحثي است كه در فلسفة رياضي صرفاً (بحث كيفيت كاربرد رياضيات در علوم) به آن پرداخته ميشود؛ امّا حاصل بررسي اين مباحث اين است كه «روابط رياضي صرفاً جنبة تعيين ارتباط طرفين را دارند، نه بيان حقيقت طرفين». حتّي اينكه برخي از همين فيزيكدانان چنين استنباطهايي كردهاند، خالي از اشكال نيست؛ به طور مثال، عبارتِ ولفگانك ريندلر، شاهد اين اشتباه لفظي ـ بياني است؛ آنجا كه از روابط نسبيتي نتيجه گرفته: انرژي جرم، بُعد و چگالي دارد: m.(1ـ = m، اين رابطه به ما نشان ميدهد كه انرژي جنبشي در جرم كلّ ذرّه (حدّاقل، در پايينترين مرتبه) سهيم است؛ پس انرژي جرم دارد؛ چرا كه هر انرژي تبديل به انرژي جنبشي ميشود (ريندلر، همان : ص 101). همچنين در تشريح اين معادله ميگويد: اين رابطه نشان ميدهد كه جرم لختي ذرهاي كه حركت ميكند، از جرم سكون آن به اندازه 2C/1 برابر انرژي جنبشي آن، بيشتر است...؛ در نتيجه، ديده ميشود كه در جرم سهيم است (ريندلر، همان : ص 97)، و در توضيح اين معادلات پس از اين نتيجهگيري به گرانش آن نيز اشاره، و آن را از لحاظ رياضي تشريح ميكند (ريندلر، همان : ص 103 به بعد). تورِتي (1983) دربارة اينگونه برداشتها چنين ميگويد: اين از قديم جا گرفته است كه تعادل و تساوي عدديِ جرم و انرژي نميتواند صلاحيت داشته باشد كه نتيجه بگيريم ايندو يك چيز هستند. آدرس اينترنتي (website: www.philosophy forums.com) به هر حال، چنين استنباطي از اين قضيه كه «انرژي در جرم جسم دخيل است»، به هيچ روش منطقي نميتوان نتيجه گرفت كه انرژي داراي جرم است؛ حتّي اگر بتوان با يكسري پيشفرضهاي رياضي اين چنيني كه به غلط برداشت ميشود، آن را به اثبات رسانيد؛ به طوريكه گرانش، بُعد و ... براي انرژي اثبات ميكنند (ريندلر، همان : ص 103 به بعد)؛ زيرا اينكه مادّه به انرژي و انرژي به مادّه تبديل ميشود و ما در بيان چنين ارتباطي، فرمولي با توازن طرفيني ارائه ميدهيم نميتواند ماهيت طرفين را كشف كند. حتّي در تعريف مادّه (البتّه مادّة نسبيتي نه كلاسيكي) انرژي كه با عكس مجذور سرعت نور (2m=E/c) ميشود مادّه، حقيقت مادّه و انرژي بيان نميشود؛ بلكه صرفاً رابطة آن دو مورد نظر است از لحاظ روابط رياضي ـ فيزيكي و از جنبة تبيين ارتباط تنگاتنگ اين دو حقيقت خارجي، مشكلي با چنين معادلاتي نداريم؛ امّا نميتوان تعريفي فلسفي كه به تعريف ماهيتِ خارجي يا تعريف مفهومي اشيا متحقّق در جهان ناظر باشد، (با توجّه به اين روابط و محتواي اصلي آنها) ارائه كرد. 2. از طرفي خود وي و فيزيكدانان بر اين حقيقت تصريح دارند كه چنين برداشتهايي وصفي از فرمولها و معادلات رياضي در قوانين علمي، برداشتهاي تعريفي اشيا نيست؛ بلكه برداشتهاي وصفي است كه به تعريف آثار اشيا ناظر است (مطهري، همان : ص 172). 3. اينكه اين تعاريف وصفي است، بدين شرح است كه تعاريف وصفي، فقط به ارتباط خارجي و بيروني اشيا با يكديگر و توضيح آثار و خواص متحقّق مشاهدهپذير ناظر است؛ يعني اگر فيزيكدان، با دقّتهاي فلسفي ـ فيزيكيِ صرف (البتّه بدون در نظر گرفتن مباني فلسفي ـ منطقي كه در صدد بيان حقيقت مفهومي اشيا هستند) بخواهد مفاهيم فيزيكي را توضيح دهد، اوّلاً آن قوانين و مفاهيم را با توجّه به محتواي فرمولي آن توضيح ميدهد، و ثانياً بيشترين توضيح وي از مفهوم قوانين علمي، بيان آثار مشاهده پذير از آن حقيقت خواهد بود. نظير اين سبك از تعريف، در آثار فلسفي دانشمندان موج ميزند. تعريف با آثار و لوازم خارجي حقايق
به طور مثال به اين عبارات نظري ميافكنيم: نيرو چيست؟ نيرو چيزي است كه بتواند جسمي را حركت دهد؛ به طور مثال مغناطيس، يك نيرو است؛ زيرا ميتواند عقربة قطبنما را به چرخش درآورد. الكتريسته يك نيرو است؛ زيرا ميتواند سبب سيخ شدن موي ما گردد. ثقل، نيروي جذب كنندهاي است كه منظومة شمسي را در گرد هم نگه ميدارد و زمين و سيارات را در مدارشان حفظ ميكند و از انفجار ستارهها جلوگيري مينمايد. نيروي الكترومغناطيسي اتم را به گرد هم نگه ميدارد و باعث ميشود كه الكترونها (با بار منفي) به دور هستة (با بار مثبتِ) اتم بگردند. ... نيروي قوي همچنين بيان ميكند كه چرا ستارگان ميدرخشند (كاكو و ترينر، 1376 : ص 20). اگر به سر فصلهاي كتابهاي فيزيك دبيرستان و دانشگاه، نظري بيندازيم، ملاحظه ميكنيم كه در همة تعاريف مربوط به انواع نيروها، انرژيها، چگالي، گرانش، ميدانها،جسم (جرم)، موج، الكترومغناطيس و...، يا به توضيح عمومي (عام فهم) روابط رياضي بسنده شده يا حدّاكثر تلاشِ نويسنده در مورد توضيح زايد بر اين روابط، بيان وصفي و توضيح با آثار اين حقايق بوده است. 4. از اين رديف كه بگذريم، به پاسخ دادن و بررسيِ برخي از اشكالاتِ وارده از جانب استاد ميرسيم كه با پاسخ دادن به آن سؤالات، نتيجة گرفته شده از آنها، خود به خود ارزش فلسفي خود را از دست ميدهد: حقيقت انرژي داراي جرم نيست أ: جرم دار بودن و مركّب از اجزاي مادّي بودنِ انرژي، همانگونه كه اشاره شد، از لحاظ فلسفي اثبات نشده است؛ يعني انرژي از اين لحاظ كه محلّ ظهور آثارش هميشه مادّه بوده است، چنين توهّمي را پديد آورده كه انرژي داراي جرم است و در نتيجة اين رهاورد بُعد مادي دارد.
«حقيقتِ مادّه» با رهاوردي ديگر (حقيقت جسم)
ب. از اينكه خود انرژي داراي ابعاد باشد نميتوان به چنين نتيجهاي رسيد كه انرژي مادّه است؛ زيرا اين نتيجهگيري بر اين اساس است كه هر آن چه بُعد داشته باشد، مادّه خواهد بود؛ پس انرژي به سبب بُعد دار بودن، مادّه است؛ زيرا اين مطلب بر دو پاية تحليلي بررسي ميشود: يكي اينكه اساساً تعريف مادّه با ابعاد سه گانه مخدوش است؛ زيرا حقيقت مادّه كه همان جسم محسوس در دنياي مشاهده پذير است، امر غير از بُعد دار بودن است، زيرا تأمّل در اين مسأله ما را به حقيقت ديگري رهنمون ميشود. احتمالاً در متن هستي، حقيقتي غير از آن چه معروف است، در جريان باشد؛ پس شايد جسم و حقيقتِ مادّيِ آن، هم از لحاظ كشفيات فيزيكي، و هم از لحاظ معارف ناب قرآني، «ابرگونة سيال» باشند كه ذرّاتِ پر انرژيِ آن كه به ظاهر خود آن ذرّات در عالم مربوط به مقياس خودشان نيز ابرگونه اند، به صورت سريع با سرعتهاي بسياري در هم تنيده ميشوند، و از اين نوع به هم دوخته شدنِ ذرّاتِ ابر گونة سيال، صورتهاي جسميه پديد ميآيند و اين حقيقتي است كه از لحاظ فيزيكي فقط با پيشرفت دستگاههاي ميكروسكوپيك ميتوان به مشاهدة «واقعيت ابرگونة» آن ذرّات نائل آمد، به طوريكه آشكار سازيها و عكسبرداريها از ساختار اتم در فيزيك جديد گواه اين حقيقت است؛ ولي از لحاظ قرآني و معارف آسماني، چنين بينشي را از كتاب خلقت باز ميخوانيم: وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ» (نمل (27): 88) و تو مينگري به كوهها و گمان ميكني كه آنها جامدند ]و تو آنها را به صورت صُلب مشاهده ميكني[ در حالي كه آنها چون ابر در حركتند. مرحوم علّامه، اين آيه را در تفسير الميزان (طباطبايي، 1374ج 15، ص 402)، با چند وجه تفسير كرده است كه يكي از وجوهِ وي، همان تفسير به حركت جوهري ملّاصدرا است: يكي اينكه آن را حمل كردهاند بر حركت جوهري و اينكه تمام موجودات با جوهره ذاتشان به سوي غايت وجود خود در حركتند و اين، همان معناي حشر و رجوع به خداي سبحان است و اين معنا از نظر اشارهاي كه در جملة «تحسبها جامدة» (تو آنها را جامد ميپنداري) هست، به اينكه همين امروز كه قيامتي به پا نشده متحرّكند، مناسبترين معنا است؛ براي اينكه نميشود روز قيامت را هم براي جامد ديدن و هم براي حركت آنها چون ابر ظرف گرفت... (طباطبايي، 1374: ج 15، ص 577). صدر المتألهين شيرازي در مباني بحث حركت جوهري، پس از استدلالهاي ويژة فلسفي و قبل از استشهاد به گفتار فيلسوفان و عارفان گذشته، به چند آيه از كلام خداوند استشهاد و استناد كرده كه نخستين آيه از آيههاي مورد استشهاد وي، همين آية سوره نمل است و منظور علّامه ازحمل آيه بر حركت جوهري، استشهاد ملّاصدرا است: و امّا گفتار شما كه ايجاد مذهب جديدي در فلسفه كردهايد و هيچ حكيمي چنين سخني نگفته، دروغ و ظلم (بر من) است؛ زيرا نخستين حكيمي كه اين سخن را در كتابش بيان فرموده، همانا خداوند سبحان است؛ هموكه راست گفتارترين حكيم و سرآمد حكما است؛ آنجا كه فرمود: و تري الجبال تحسبها جامدة و هي تمر مرّ السحاب» و (آيات ديگر) .... (صدر المتألهين شيرازي، 1341، 1383 ق : ج 3، ص 110). حكيم خوش ذوق و بي نظير شيراز و همچنين پيروان وي، هيچ يك بر ظرافت گفتار خداوند در مورد حقيقتِ مادّه و جسم در اين آيه توجّه نداشتهاند. همة ايشان فقط به جنبة حركت ذاتي اشيا توجّه كرده و از بيان حقيقت كوهها (و ساير اشيا همچون كوهها) توجّهي مبذول نداشتهاند كه از نوع «ابرگونهاي» است؛ چون كه خداوند به ظاهر در صدد بيان اينكه «حقيقت باطني اجسام، يعني ذات اشيا، ابرگونه بوده، در حركتند» بوده است، نه فقط صرفاً بيان حركت ذاتي آنها. بدين توضيح كه اجسام در ذات خود، حقيقت ابرگونهاي داشته، چنان پيچ در پيچ حركت ميكنند كه اثري از تكه تكه بودن ذات اجسام نميماند؛ يعني همان ذرّهاي كه به شكل ذرّه است به گمان ما انسانها ذرّه است؛ در حاليكه خود آن ذرّه ماهيّت ابرگونه دارد. از اين رهاوردِ بسيار عالي،نتايج معرفتي و فلسفي فراواني بر ميخيزد كه پرداخت به آن، مقالهاي مستقل ميطلبد و ما در بسط مطلب خواهيم كوشيد؛ ولي نتيجة نهاييِ ما از انتقادِ «تعريفِ جسم به ابعاد» اين است: به احتمال قوي، به ويژه با توجّه به شواهد تجربي حاصل از آشكار سازهاي اتمي ـ ذرّهاي، جسم در ذاتِ متحقّق خارجيِ خود، ابرگونة سيّال است و بُعد دار بودن (مربوط به صورت جسمي) گماني است كه ما از اجسام عالم داريم و اين به معناي ردّ صورت جسميه نيست، بلكه بدين معنا است كه جسم خارجي جسم است (آن هم با حقيقت ابرگونة سيّالش) و ما انسانها به سه دليل اجسام را اين گونه صلب و شكل گرفته مشاهده ميكنيم: چرا اجسام صلب به نظر ميرسند؟ أ: سرعتِ حركت ابرگونة ذرّات مادّه به گونهاي زياد است كه اين ذرّاتِ مادّي به هم بافته شده و عناصر و اشياي سفت و سخت را شكل ميدهند. ب. ما انسانها به سبب انس داشتن با اشكال و صورتها و عدم لطافت طبع (چون روح و انرژي و...) نميتوانيم به حقيقت ابرگونة سيّال اجسام نفوذ كنيم. ج. خود ما انسانها از لحاظ جسماني، جسمي با حقيقت ابرگونه سيال داريم و نميتوانيم از حصر مادّه و جسم سفت و سخت گذر كرده، به عالم لطيف ابرگونة سيّال اشيا وارد شويم. با اين همه، انسان قادر است حصر اين صلب و سخت بودن جسم خود و اجسام ديگر را در هم شكسته، عالم ابرگونة سيّال جهان را در هم نوردد. (كاپرا، 1366 : ص 7). (از لحاظ مشاهده ظاهري فقط ابزار آلات ميكروسكوپي چنين سفر شگفت آوري را فراهم ميآورند و از لحاظ ذاتي و روحاني، يگانه راه راهيابي به آن عالمِ رمزآلود، تصيفة روح از پليديهاي دنيايي و حيواني و آراستن دل و جان با فضايل خداوندي و همچنين هماهنگي با نغمة طربناك نواخته شده در حقيقت هستي است).اين جهان، «عالمي مادّه نما» بيش نيست كه حقيقتي پا در وراي مادّه دارد و انسان را با ديدن خويش «مادّه باور» و «مادّه انگار» ميكند؛ از اين رو، جهان نامطمئن و فريبنده است، و انسان را به خطاهاي فراواني ميكشاند، و مگر نه اينكه در دورههاي طولاني از تاريخ، نمودهاي پيچيدة طبيعتِ جهان، انديشهوران بزرگي را چنان فريفته بود كه اعراض را جواهر ميپنداشتند، و حقيقتِ اِبصار را پرتو افشانيِ سلولهاي چشم ميدانستند؛ وانگهي در حقيقتِ همين مادّه نيز اختلافات فراواني به بار آورده، انحراف فكري بسياري را در فهم محقّقان ايجاد كرده بودند (طباطبايي، همان : ص 119). بسا فهمهاي معكوسي كه از اين طبيعتِ دائماً متبدّل به صورتهاي ديگرگون داشته، سالها و قرنها همان فهمش بر سيطرة دانشِ بشري حكمراني ميكرده است و اكنون با پيدايي فنون دقيق ميكروسكوپيك در زمينههاي فيزيك، شيمي و زيست شناسي، برداشتها و فهمهايِ انسانِ متمدّن از حقيقت جسم و مادة به ظاهر بيجان؛ به طور كامل متزلزل شده است؛? به طوري كه استاد مطهري در اين زمينه ميگويد: و حتّي امثال راسل هم مي گويند ]كه[ حالا اثبات وجود مادّه از اثبات وجود روح مشكلتر است؛ چون اگر ما مادّه را تعريف كنيم، به چيزي كه داراي ابعاد است، ثابت كردن آن امروز خيلي مشكل است. همين قدر ميتوان گفت چيزي هست كه تظاهراتي دارد و در يكي از تظاهرات خودش به صورت آن كه ما تا حالا مادّه ميدانستيم، در ميآيد و در يكي از تظاهرات خودش اين تظاهر را هم ندارد. ... شايد اين تظاهر هم ]كه[ براي ما چنين نمودي دارد، آن في حدّ ذاته چنين نمودي هم نداشته باشد و لهذا خيلي كار مشكلي ميشود... (مطهري، همان : ج 7، ص 179). واقعاً اين مسأله، بحراني جدّي در علوم جديد پديد آورده است. به هر حال با توجّه به معنايي كه از كريمة سورة نمل به نطق كشيده شد، اين عالم يعني جسم و مادة ظاهراً صلب و سخت، افزون بر اينكه، غير از اين سه بعدي و سختِ سطح دار بودن، حقيقت ديگري دارد، بلكه حقيقتش بالذّات، پا در عالم غير مادّي دارد بدين معنا كه مادّه غير از مادة مشهود و نمودار است، از اين رو گفتار جان ديويي(1859ـ1952) به رغم تجربي مسلك بودنِ وي و مخالفت او با فلسفة ارسطويي و افلاطوني، در مورد حقيقت مادّه، دقيق و ظريف است كه در كتاب جستجوي يقين گفت: مادّه و قشريّت بنيادشان در جهان غير مادّي است (كاپلستون، همان : ج 8، ص 393) با صرف نظر از انديشة تجربه گراييِ ديويي، مطلب وي بسيار غني و عالي است. عالمِ صورت، عالمي گستردهتر از آن چه ميپنداشتيم (عالم بُعد) دوم اينكه دومين اشكال بر سؤال انكاريِ استاد مطهري دربارة بُعد دار بودنِ انرژي و در نتيجه، مادّي بودن انرژي اين است: لازمة بُعد دار بودنِ چيزي (صورت داشتن)، مادّه بودن نيست؛ زيرا از لحاظ وقوعي بسيار اتّفاق افتاده است كه ملائكه، تمثّل مادّي داشتهاند؛ چنان كه در آيههاي مربوط به حضرت مريم ميخوانيم: پس مريم از آنان پوششي بر گرفت؛ سپس روح خودمان را به سوي او فرستاديم تا به صورت بشري بر او ]شكل يافته[ و نمايان شود (مريم (19): 17). افزون بر اين تمثيل، بسياري از مردم در زمان پيامبر، ملائكه، و به ويژه جبرئيل امين را در موقعيتهاي گوناگون مشاهده ميكردند (براي مثال، جبرئيل را بارها به صورت دحية كلبي ديده و نشناختهاند كه دحيه كلبي است يا جبرئيل). حال پرسش اين است: آيا اين تمثّل و شكل يافتن، بدون بُعد است يا با بُعد؟ اگر بدون بُعد باشد كه به قول استاد مطهري، نقطه ميشود و نقطه وجود خارجي ندارد؛ پس صرف توهّم (و عدمي) خواهد بود و اگر بعد داشته باشد كه به يقين با صورت (برجسته) سه بعدي ظاهر ميشود. آيا در اين شكل سه بعدي كه البتّه گونهاي از آثار آنان است، نه ذات حقيقي خودشان لازمهاش اين است كه ذات آنها مادي و جسماني باشد؟ روشن است كه عقلاً چنين التزامي صحيح نيست؛ زيرا اوّلاً سه بعدي بودن از ذاتيات مادّه نيست و ثانياً بُعد مربوط به صورت است، نه ذات؛ پس تمثّل عقول و ملائكه در عالم مادّه و جسم با صورت سه بعدي، ذات آنها را سه بعديِ مادي نميكند (بايد توجّه داشت كه اين نوع تمثّلات از نوع مثال منفعل در نفس انسان تحقق ميپذيرد). از اين توضيح مشخّص شد كه صورت سه بعدي، منحصر به صورت جسيمة مادّي (به معناي معهود) نبوده و در نتيجه، بُعد دار بودن نيز لازمة ذاتي مادّه نيست. عالم صورت، عالمي بس فراتر از تصوّر ما (در مقايسه با صورتهاي مشهود مادّي) دارد و صورت محسوس و مشاهده پذير، با ابعاد سهگانهاش كه «زمان» هم در آن تنيده شده، يك بخش ازآن حقيقت است. عارفان صاحب نام و گرانقدر دورة اسلامي نيز با الهام از آيات و روايات معتبر دربارة عالم مثال و صورت به تمثّل و صورت دار بودن ملائكه قائلند (قيصري، 1375 : ص 481 به بعد)؛ بدين سبب، ملائكه نيز براي تحقّق و فعليت يافتن در هستي، به صورت نيازمندند منتها با صورت مخصوص به حقيقت وجودي خودشان است كه محقّق شدهاند و ما ميدانيم كه صورت داشتن يعني بُعد داشتن و اگر ملائكه با صورت ابعادي خود ظاهر نشوند، هيچ انساني نميتواند آنها را مشاهده كند (البتّه بايد جنبههاي روحي مسأله نيز لحاظ شود). با نظر به اين توضيحات به بُعد دار بودن انرژي ميرسيم. انرژي اگر بُعد دار باشد، لزوماً مادّه و جسمِ جرمدار نخواهد بود. ج. با اين رهاورد دقيق و ظريف، نقل و انتقال انرژي را نيز بررسي ميكنيم:
نقل و انتقال انرژي
در پرسش 6 استاد از نقل و انتقال داشتن انرژي، ذات مادّي داشتن انرژي را نتيجه گرفتن، خالي از تأمّل نيست؛ زيرا با فرض ثبوت اين نقل و انتقال، لزوماً انرژي، حقيقتي مادّي نخواهد داشت؛ چون كه همان سخن بعددار بودن عالم صورت كه گفتيم «سه بعد دارد، ولي ذاتاً مادّه نيست»، در اين جا نيز مطرح ميشود. بدين توضيح كه صورت مثالي با ظهور ميان انسانِ مادّهنگر و تمثّل بر آدميان (به ويژه درموارد ذكر شده از قرآن و روايات معتبر) در ابعاد سهگانه متحرك است كه با انسان ارتباط برقرار كرده و انسان نيز آن صورتها را با حركت و جابهجايي در مظاهر مشاهده ميكند؛ براي مثال ملكي به حضرت مريم تمثّل كرده با او سخنميگويد و وي از مشاهده آن ملك ترسيده كه اي مرد! چرا در خلوت زني پاك سرشت وارد شدهاي؟ ملك پاسخ ميگويد كه من، بشر نبوده، مأمور الاهي هستم.اين ماجرا به روشني بيان ميكند كه ملكي در شكل يك مرد ظاهر شده با مريم سخن ميگويد؛ در كنارش راه ميرود و ... ؛ پس اين صورت، صرفاً سه بُعدِ ثابت و ساكن ندارد كه انسان با گرديدن به دورش او را مشاهده كند؛ بلكه افزون بر سه بُعد داشتن، جابهجايي و نقل و انتقالِ صورتي و ابعادي نيز دارد؛ پس نميتوان از نقل و انتقال داشتن ملك، ذات مادّي او را نتيجه گرفت؛ بنابراين، در مسألة مورد بحث نيز همين مطلب صادق است كه نميتوان به صرف نقل و انتقال داشتن انرژي (به فرض ثابت شدن اين مسأله) آن را به مادّه و جسم ارجاع داد. (باز هم تأكيد ميشود كه تمثّل در روح انسان تحقّق مييابد؛ يعني روح انسان با عالم مثال ارتباط برقرار ميكند). د. به همين ترتيب، قابليت به اشارة حسّي، داشتن وضع و محاذات، اشغال مكان كه در سؤالهاي 7، 13، 14 مطرح شده، به روشني قابل حل است و به ذات انرژي ارتباطي ندارد كه جسم بودنِ آن را نتيجه بگيريم (به ويژه اگر تمثّل ملائكه بر حضرت ابراهيم را در نظر بگيريم).