پژوهشي در باب معاد جسماني
عباس نيكزاد (1) چكيده:
اين پژوهش مختصر، پس از طرح مسأله معاد جسماني كه در معرض شبهات عقلي، علمي و ديني قرار گرفته است، نظر شيخ الرئيس را در اين باب نقل و نقد كرده است. آنگاه، بعد از ردّ اجمالي ساير آراي موجود در اين زمينه، با بيان اصول بنيادي حكمت صدرايي، حقيقت معاد جسماني را آنگونه كه مقصود كتاب و سنّت است، بررسي و به اثبات ميرساند. يكي از مباحث جنجالبرانگيز ديني كه هميشه مورد بحث و بررسي و دستخوش آرا و ديدگاههاي مختلف بوده است بحث معاد جسماني است. در دلالت قطعي نصوص ديني بر معاد جسماني جاي شك و ترديد نيست؛ اما اين آموزه ديني در طول تاريخ با چالشهاي فراوان عقلي و علمي مواجه بوده است؛ چالشهايي مانند امتناع اعاده معدوم و امتناع رجوع روح به بدن پس از جدايي و همسانيآن با تناسخ و شبهه آكل و مأكول و تعدّد بدن دنيوي يك شخص در طول حيات با تبدّل سلولها و ترديد در تعلّق روح به هر يك از آنها و ناكافي بودن سطح زمين براي حشر جسماني همه انسانهاي اولين و آخرين و ... معاد جسماني تنها با چالشهاي علمي و عقلي مواجه نيست؛ بلكه چالشهاي ديني را نيز در برابر خود دارد؛ مانند ناسازگاري آن با حشر انسانها بر اساس روايات به صورت اعمال و نيات خود (از قبيل حشر انسان به صورت خوك، گرگ، روباه، مورچه و ...) و دلالت پارهاي از روايات بر زيباروي و جوان بودن بهشتيان و يا زشترويي جهنميان و يا بدقواره و عجيب و غريب بودن برخي از اعضا و جوارح آنها و دلالت آيات و روايات بر وجود درك و شعور و نطق براي اعضا و جوارح انسان و نيز دلالت آيات و روايات بر شدّت غيرقابل تصور عذاب و آتش براي جهنميان، به گونهاي كه كوهها و آسمانها و زمين در برابر آن تحمل مقاومت ندارند و يا دلالت آيات و روايات بر وسعت فوقالعاده جايگاه بهشتيان (جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأَْرْضِ (2) ) و يا وفور غيرعادي نعمتها براي آنها (انهار من ... (3) ) و يا همسران متعدد و... كه همه اينها با بدن دنيوي سنخيت و سازگاري ندارد. روايات معراجيه نيز كه دلالت بر اين دارد كه پيامبر اكرم(ص) در معراج با سركشي به بهشت و جهنم، بهشتيان و جهنميان را با قيافههاي دنيوي آنها مشاهده كرده است، به ظاهر با معاد جسماني همخواني ندارند؛ زيرا معلوم است كه معاد جسماني به معناي ظاهري آن هنوز تحقق پيدا نكرده است. به خاطر پارهاي از شبهات مذكور (مانند استحاله عود روح پس از مرگ به بدن) شيخ الرئيس ابنسينا در برخي از آثار خود، به گونهاي معاد جسماني را انكار كرده و معاد را صرفاً روحاني دانسته است؛ با اين توجيه كه خطابات قرآني و روايي با افرادي بوده است كه با عالم روحانيچندان آشنايي نداشتهاند و از همين رو، قرآن با زباني ساده و قابل فهم، معقولات را براي آنان در قالب محسوسات توضيح داده است. ابن سينا در اين نظر، معاد را به معناي عود روح به سوي خداوند يا عالم مجردات ميداند؛ نه عود روح به بدن. او لذتها و دردهاي جسمانيقيامت را كه در شريعت آمده است مجاز و استعاره ميشمارد كه شارع براي تشويق عموم مردم به كارهاي نيك و ترساندن آنها از كردار زشت به اين گونه مجازها متوسّل شده است. (4) اما در برخي ديگر از آثار خود اينگونه قاطعانه و متهوّرانه سخن نگفته است؛ بلكه به صراحت اعلام كرده است كه هر چند معاد روحاني و سعادت و شقاوت عقلي روحي با عقل و فلسفه قابل اثبات است، اما معاد جسماني كه شريعت بر آن دلالت دارد جز از طريق شرع و اخبار مخبر صادق قابل قبول نيست؛ مثلاً در الهيات نجات ميگويد: «ان المعاد منه مقبول من الشرع و لا سبيل الي اثباته الا من طريق الشريعة و تصديق خبر النبوّة و هو الذي للبدن عند البعث، و خيرات البدن و شروره معلومة، لا يحتاج الي ان تعلم و قد بسطت الشريعة الحقّة التي اتانا بها نبينا حال السّعادة و الشقاوة التي بحسب البدن و منه ما هو مدرك بالعقل و القياس البرهاني و قد صدّقته النبوة و هو السعادة و الشّقاوة الثابتتان بالمقاييس اللتان للأنفس و ان كانت الأوهام منّا تقصر عن تصورهما الآن» (5) جالب اينكه در برخي ديگر از آثار خود به گونهاي معاد جسماني را توجيه كرده است؛ البته توجيهي كه نه تنها دليلي بر آن نيست؛ بلكه با نصوص ديني به هيچ وجه سازگاري ندارد. تصويري كه از معاد جسماني ارائه كرد اين است كه نفوس ناقص (نفوسي كه به مرحله تجرّد عقلي نرسيدهاند) پس از مرگ، به اجرام آسماني تعلق ميگيرند، بيآنكه نفس آنها محسوب شوند و تنها از آن جرم براي تخيلات خويش ياري ميگيرند (6) و احوال قبر و قيامت و لذّتها و عذابهايي را كه در شريعت به صورتهاي جسماني نسبت داده شده، ادراك ميكنند. (7) متكلّمين و برخي از فيلسوفان در پاسخ به شبهات پيشين، توجيهات و راهحلهايي ارائه دادهاند كه انصافاً خالي از اشكال نيست. صدر المتألهين در برخي از كتب خود بويژه در اسفار به نقل و نقد و بررسي اين پاسخها ميپردازد و ناتمام بودن آنها را توضيح ميدهد. مهمترين اشكال صدرا به راهحلهاي آنها اين است كه لازمه اين تصوير از معاد جسماني، يكي تن دادن به نوعي از تناسخ است كه از جهت عقل و نقل بطلانش روشن است و ديگري تصويري دنياگونه از آخرت و انسان اخروي است؛ بنا نيست كه خداوند دنيا را خراب كند و مجدّداً همان را بنا كند. عالم آخرت با عالم دنيا و بدن اخروي با بدن دنيوي تفاوت اساسي و جوهري دارد.صدرا پس از نقل بيان مفصّل فخر رازي در تفسير كبير در تفسير سوره واقعه در ترسيم معاد جسماني ميگويد: «اين نهايت آن چيزي بود كه فهم اهل كلام بدان رسيده و غايت آن چيزي است كه قوّه نظر دانشمندان رسمي در اثبات نشئه آخرت و حشر اجسام و نشر ارواح و نفوس رسيده است و در آن با قطع نظر از مواضع منع و اِشكال و تحريف آيات قرآن... آنچه كه تصوير كرده، ربطي به اثبات نشئه آخرت و بيان ايمان به روز قيامت ندارد؛ زيرا چيزي را كه از تصوير كلام و تقرير مرامش اثبات ميكند جز امكان اين امر كه پراكندههاي اجزاء پخششده در مكانهاي مختلف و جهات متعدّد دنيا را جمع ميآورد و بعضي را بر بعض ديگر در يك مكان چيده و بر آنها صورتي همانند صورت معدوم شده پيشين افاضه ميكند و روح از عالم قدسي خود پس از روزگاران درازي كه در آنجا بوده براي بار ديگر در كمال آرامش و آسايش به اين جهان بازگشته و به اين بدن متراكم تاريك و مظلم تعلق ميگيرد، نيست. «روز ديگر» از آن جهت روز قيامت ناميده شده است كه در آن روز، روح از اين بدن طبيعي برخاسته و در وجودش از او بينياز شده و قائم به ذات خود و به ذات آفرينندهاش ميباشد. چون بدن اخروي در آنجا قائم به روح است؛ در حالي كه در اين دنيا، روح قائم به بدن طبيعي ميباشد.
خلاصه آنكه: سخنش به سخنان منكران آخرت، شباهتش بيشتر است تا به سخن معتقدان به آن؛ زيرا بيشتر طبيعيان و دهريان، همينگونه ميگويند؛ يعني معتقدند: مواد عنصري به واسطه وزش بادها و فرود آمدن بارانها بر زمين و وقوع پرتوهاي خورشيد و ماه و غير اين دو بر آن،جمع ميشوند و از آن مواد، انسان و حيوان و نبات حاصل ميگردند؛ سپس مُرده و صورتشان باطل شده و آن اجزا براي بار دوم بر همين شكل و يا بر شكل ديگري شبيه بدان، جمع ميآيند و از آنها امثال اين مواليد براي بار ديگر حاصل ميآيد يا با بقاي نفوس و ارواح چنان كه اهل تناسخ ميگويند و يا با حدوث دستهاي از آنها و بطلان دسته پيشين. كاش ميدانستم كيست كه انكار ميكند كه از آب و خاك و مادّه، دفعات پي در پي، شبيه به صورت نخستين پديد آيد تا اثبات مطلوب (قدرت الهي) در اين امرباشد؟ .... ما بسياري از منتسبان به علم و شريعت را مشاهده ميكنيم كه از اثبات عالم تجرّد، گرفته و در هم ميشوند و دلهاشان از ياد عقل و نفس و روح و مدح آن و نكوهش اجساد و شهوات و خواستههاي محسوس آنها و پوسيدن و نابودي آنها مشمئز و رميده ميشود و بيشتر آنان آخرت را مانند دنيا، و نعمتهاي آن را مانند نعمتهاي دنيا ميپندارند؛ جز آنكه آنها فراوانتر و مداوم و باقياند؛ از اين رو، بدان جهان رغبت كرده، طاعات را براي آن انجام ميدهند كه شهوت شكم و زيرشكم را ميطلبند...» (8) در جاي ديگر، گلايه ميكنند از علما و فقها كه چگونه در تمام عمرشان به جستجو از حقيقت نفس نميپردازند؛ در حالي كه تمام روزگارشان را صرف فروع خلافي كردهاند كه وقوعش اندك است. او پس از بيان اينكه اعتقاد به معاد به اين شكل عاميانه (اعتقاد به معاد جسماني محض و انكار روح مجرّد) براي جاهلان و عوام و پيشهوران و صنعتكاران و معاملهگران و بازرگانان بسيار خوب است؛ چون آنان مكلّف به اعتقادات رسمي درباره آخرت ميباشند تا براي آنها انگيزه عمل خير و طاعات و ترك بديها و گناهان ايجاد كند؛ ميگويد: «اما آنچه كه محققان اسلامي و فضلاي مسلمان بدان اعتقاد خود را زينت دادهاند آن است كه با اين اجساد، جواهر ديگري هم هست كه شريفتر و تابناكتر ميباشد و آنها اجسام متراكم نميباشند؛ بلكه ارواح لطيفياند كه از اين بدنها در هنگام مرگ خارج ميشوند. بنابراين، كار برانگيختهشدن و قيامت در نزد آنان جز به بازگردانيده شدن آن ارواح به اين اجساد و يا اجسادي ديگر همانند آنها كه قائم مقام آن اجساد باشند و محشور شوند و بدانچه از نيك و بد كه انجام دادهاند پاداش گيرند و يا كيفر ببينند قابل تصوّر نيست. اين رأي خوبتر و به حقيقت نزديكتر است؛ اما كسي كه در معرفت و يقين به واسطه رسوخش در علم و شدّت رياضت و تمرينش به حكمت، فوق اين گروههاست، او در كار معاد چيزي را معتقد است كه كُنه آن را جز خداوند و راسخان در علم نميدانند.» (9) صدرا در بحث معاد اصرار بر هماهنگي عقل و دين دارد و معتقد است كه ميتوان هم به نصوص ديني كه دلالت بر حشر انسان با روح و بدن دارد تن داد و هم به مباني و اصول فلسفي و عقلي پايبند بود. به همين خاطر، بر فيلسوفاني كه باب تأويل را در باب معاد گشودند و به چيزي بر خلاف نصوص ديني ملتزم گشتهاند گلايه و اعتراض دارد و ميگويد: «برخي از فيلسوفان اسلامي باب تأويل را گشوده و آياتي صريح در حشر اجسام را تأويل كرده و احكام اخروي مربوط به امور جسماني را به امور روحاني برگشت دادهاند و گفتهاند: خطاب الهي براي عوام و فرومايگان عرب و عبرانيان است كه از امور روحاني سر در نميآورند؛ در حالي كه زبان لبريز از مجازها و استعارههاست. شگفت از او كه چگونه همانند تمام فلاسفه از وجود عالم جسماني ديگر كه در آن اجسام و اشكال اخروي وجود دارد غافل شده است؟! باز چگونه آيات قرآن را كه نصّ صريح در احوال معاد جسماني دارند حمل بر امور عقلي كرده است؟ با اينكه رسول را تصديق ميكند و بدآنچه در قرآن آمده ايمان دارد؛ در حالي كه در قرآن مبالغهها و تأكيدهايي وجود دارد درباره آنچه گفتهايم. به نظر ميرسد منشأ اين امر آن است كه از اثبات اين مقصد با دليل عقلي و نيز از تصوّر امكان آن به خاطر پيچيدگي، ناتوان مانده است؛ از اين رو، به تأويل روي آورده است؛ چنان كه براي دانشمندان ديگر اسلامي نيز در مورد بسياري از آيات مربوط به مبدأ كه ظهور در تشبيه و تجسيم دارند چنين چيزي رخ داده است...» (10)
اجمال نظريه صدرا در باب معاد جسماني و ثواب و عقابهاي مادّي
ما به دليل پيچيدگي و غموض مطلب و نيز طولاني بودن آن از پرداختن مفصّل به نظريه صدرا در باب معاد جسماني ـ آن گونه كه در برخي كتب او مانند اسفار و مبدأ و معاد و الشواهد الربوبيه آمده است ـ پرهيز ميكنيم و به ذكر اجمالي آن بسنده ميكنيم. صدرا براي تبيين و تحكيم نظريه خويش، اصول يازدهگانهاي را در اسفار پيريزي ميكند و معتقد است كه با عنايت به اين اصول، به خوبي ميتوان حقيقت معاد جسماني را آنگونه كه مقصود كتاب و سنت است دريافت. اصول مزبور عبارتند از: 1ـ اصالت وجود؛ 2ـ تشخص هر چيز به وجودش است، نه عوارض آن؛ 3ـ حقيقت واحده وجود داراي مراتب شدت و ضعف است. 4ـ بر اساس حركت جوهري، موجود، حركت اشتدادي تكاملي ميپذيرد و در يك موجود مراتب شدت وضعف راه پيدا ميكند؛ 5ـ هويت و شيئيت هر چيز به صورت اوست، نه به مادّه او؛ 6ـ وجود و تشخص بدن به نفس اوست نه جرم او؛ به همين جهت، با اينكه در طول حيات، جرم بدن دستخوش تبديل و تغيير ميگردد، باز وحدت و تشخص او باقي است و گفته ميشود كه اين بدن همان بدن است. 7ـ وحدت شخصي هر موجودي به وجود اوست و نحوه وحدت او به نحوه وجود او بستگي دارد. نحوه وحدت موجودات مادي با مجردات متفاوت است؛ موجود مجردي مانند نفس ميتواند در عين حفظ وحدت، اعراض و صفات متقابله را در خود جاي دهد و نيز نفس با وحدت خود ميتواند مدرك همه ادراكات حسي و خيالي و عقلي و فاعل همه افعال طبيعي و حيواني و انساني باشد و ميتواند به مرتبه حواس و قواي طبيعي نزول كند يا به مرتبه عقل فعال و بالاتر از آن صعود نمايد؛ ميتواند در حالي متعلق به ماده باشد و در حالي ديگر، از مادّه مبرا گردد. 8ـ قوه خيال مجرد است و مربوط به نفس مجرد است، نه بدن؛ 9ـ صورتهاي خيالي نيز مجرد است و مربوط به نفس است، نه بدن و قيام آنها به نفس، قيام صدوري است، نه حلولي. 10ـ صورتهاي مقداري و اشكال و هيئات مادي، همانگونه كه با مشاركت ماده ايجاد ميشود، ميتواند بدون مشاركت ماده با نقش و اراده فاعل ايجاد گردد. چنان كه خداوند، عالم اجسام و اشكال و هيئات آن را بدون مشاركت ماده ايجاد كرده است. 11ـ عوالم به سه عالم، مادي، مثالي، عقلي تقسيم ميشوند. ويژگي نفس انساني در ميان همه موجودات اين است كه در عين وحدت، همه اين عوالم را دارد. يك انسان از آغاز نوزادي، داراي وجود مادي طبيعي است، سپس تدريجاً وجود نفساني مثالي پيدا ميكند كه صلاحيت بعث و حشر را پيدا ميكند و علاوه بر اعضاي بدني داراي اعضاي نفساني است كه انسان دوم به حساب ميآيد و سپس به تدريج از اين مرحله نيز فراتر ميرود و داراي وجود عقلي و برخوردار از اعضاي عقلي ميگردد كه انسان سوم به حساب ميآيد. انسان به حسب فطرت اصلي، به صورت تدريج و گام به گام رو به سوي آخرت دارد و به غايت مقصودش باز ميگردد. نسبت دنيا به آخرت، نسبت نقص است به كمال و نسبت كودك است به انسان بالغ. از اين جهت، همانند كودك در آغاز نياز به گهوارهاي دارد كه عبارت از مكان است و دايهاي ميخواهد كه عبارت از زمان است و چون به بلوغ جوهرياش رسيد، از اين وجود دنيوي به وجود اخروي خارج ميگردد و آماده خروج از اين سراي ناپايدار به سراي جاودان و دار القرار ميشود. انسان تا تمام مرزهاي طبيعي، و سپس نفساني را طي نكند، به همسايگي خدا و به مقام «عنديت» نايل نميآيد. دخالت همه اين اصول مقدماتي در اثبات نظريه صدرا در مورد معاد جسماني به يك اندازه نيست؛ برخي از اينها مقدمات نزديك و برخي ديگر از مقدمات دور به شمار ميآيند. از همين رو صدرا در كتب مختلف خويش تعداد اصول را گوناگون آورده است. در كتابهاي مبدأ و معاد و الشواهد الربوبيه و عرشيه و تفسير سوره يس هفت اصل و در رساله زاد المسافر دوازده اصل و در مفاتيح الغيب شش اصل آورده است. نتيجهاي كه صدرا از اصول مزبور ميگيرد اين است كه انسان محشور در آخرت هم از جهت نفس و هم از جهت بدن، همان انسان دنيوي است و اين همان چيزي است كه نصوص ديني بر آن دلالت دارند. توضيح: بر اساس اصل پنجم، نفس انسان كه صورت اخير انسان است، ملاك انسان بودن اوست و بر اساس اصل دوم، تشخص و وحدت انسان به همين وجود نفس اوست. بر اساس اصل سوم، راه يافتن اشتداد و استكمال در دنيا و آخرت خدشهاي بر وحدت و اينهماني نفس انسان وارد نميسازد؛ يعني نفس انسان در آخرت عيناً همان نفس دنيوي اوست؛ هر چند از جهت وجودي استكمال پيدا كرده باشد و حالات و عوارضش تغيير پيدا كرده باشد و بر اساس اصل ششم، بدن انسان در آخرت همان بدن او در دنياست (هر چند بدن او در دنيا بدن مادي و طبيعي است و بدنش در آخرت بدن مثالي و داراي تجرّد برزخي است)؛ زيرا ملاك تشخيص و وحدت در بدن، نفس انسان است. به همين جهت، هر چند در همين دنيا در طول حيات داراي بدنهاي متعدد و متفاوتي شده است؛ اما به دليل وحدت نفس، گفته ميشود كه بدن در سن پيري همان بدن در سن جواني و نوجواني است. بنابراين اگر نگاه را تنها به بدن به عنوان يك جسم بدوزيم، خواهيم گفت بدن اخروي مثل بدن دنيوي است، نه عين آن؛ اما اگر نگاه را به بدن از آن جهت كه بدنِ يك انسان صاحب نفس است بدوزيم، به دليل وحدت نفس؛ ميگوييم بدن اخروي عين بدن دنيوي است. به نظر ميرسد مهمترين اصل در تبيين نظريه صدرا در باب معاد جسماني همين اصل باشد. بنابراين، توضيح بيشتري از عبارت صدرا در اين باره آورده ميشود: «ابدان اخروي، وجودشان وجود استعدادي نيست.... بلكه آن بدنها لوازم نفوسند؛ مانند لزوم سايه براي صاحب سايه ... بنابراين هر جوهر نفساني مجرد را شبحي مثالي ملازم است كه از آن جوهر به حسب ملكات و اخلاق و هيئات نفساني و بدون مدخليت استعدادها و حركات مواد ـ آن گونه كه در اين عالم هست ـ به تدريج تحقق مييابد. وجود بدن اخروي، مقدم بر وجود نفس آن نميباشد؛ بلكه در وجود، هر دو با هماند؛ بدون اينكه جعلي ميان آن دو صورت گيرد، همانند همراهي لازم و ملزوم و سايه و صاحب سايه. همانگونه كه ميان شخص و سايهاش تقدّم و تأخري نيست؛ آنچه كه هست تبعيت و لزوم است؛ يعني بدن اخروي تابع و لازمه نفس اخروي است. اگر اشكال شود كه نصوص قرآني دلالت بر اين دارند كه بدن اخروي بعينه همان بدن دنيوي است، ميگوييم: آري؛ ولي از حيث صورت؛ نه مادّه، و حقيقت هر چيز به صورت اوست نه مادّه. آيا نمينگري كه بدن شخصي انساني در اين عالم از آغاز عمرش تا پايان آن باقي است؛ اما نه از حيث مادهاش؛ زيرا آن پيوسته در تحوّل و انتقال و تبدّل و زوال است؛ بلكه از حيث صورت نفسانياش كه بدان هويت و وجود و تشخص آن حفظ ميگردد. سخن در هر عضوي از اعضاي بدن با تبدّل مقادير و اشكال و هيئات عارضي و كيفيات لاحقي نيز اين گونه است؛ (يعني گفته ميشود كه اين دست و يا اين انگشت همان است كه در چهل سال قبل بوده است). پس ملاك در حشر بدن انسان اين است كه از جهت صورتش ـ نه مادّه ـ بعينه باقي باشد؛ همانگونه كه جهت وحدت و تشخّص در بدن يك شخص از كودكي تا مرز كهنسالي با تبدلات بسياري از صفات و بلكه بسياري از اعضا و آلات همان نفس است و مرتبه ماده مرتبه ابهام و بلكه نهايت ابهام است. از اين رو، به كسي كه در جواني جنايتي را مرتكب شده و در پيري كيفر ميبيند گفته نميشود كه اين فرد غير از آن فرد جنايتكار سابق است؛ به همين نحو، جهت وحدت در بدن دنيوي و بدن اخروي همان نفس است به همراه ماده مبهم (نه مادّه معينه خاص)؛ و به همين دليل، نفس به لذتها و دردها پاداش و كيفر داده ميشود؛ به خاطر كارهايي كه با اين جوارح و اعضاي بدن دنيوي انجام داده است؛ با اينكه اعضا و جوارح در آخرت به نوع ديگري مبدّل شدهاند. آنچه كه در اين باب، گفته ما را تأييد ميكند رواياتي است كه در صفت بهشتيان وارد شده كه جوان و زيباروياند و اينكه نخستين گروهي كه وارد بهشت ميشوند به شكل ماه شب چهاردهاند و بعديها كسانياند كه در تابش چون ستاره درخشانند. در وصف دوزخيان نيز آمده است كه دندان كافر در روز رستاخيز چونان كوه اُحُد است و رانش چون كوه بيضاء(در دمشق) و نشيمنگاهش در آتش، مسافت سه روز پيك تيزپاست، و در روايت ديگر آمده است كه ستبريپوست كافر، چهل و دو زراع و محل نشستن در دوزخ مسافت ما بين مكه و مدينه است. در روايت ديگر آمده است:كافر زبانش را يك فرسنگ و دو فرسنگ بر جهنم ميكشاند و مردمان آن را لگدكوب ميكنند و ...» (11) صدرا معتقد است كه براي هر خُلقي از اخلاق مذموم و ملكات زشت راسخ در نفس، ابداني وجود دارد كه به آن خلق و خوي اختصاص يافته است؛ مانند تكبر و تهوّر كه مناسب با بدن شير، و خلق نيرنگ و فريب كه مناسب با بدن روباه، و خلق تمسخر و استهزاء كه مناسب با بدن ميمون، و عجب كه مناسب با طاووس، و حرص كه مناسب با خوك است. هم چنين هر خلق مذموم داراي انواع مختلفي است و متناسب با هر يك از آنها، حيوان خاصّي وجود دارد. اگر در انسان چند اخلاق رذيله باشد، در آخرت ابتدا صورت مثالي او را ملكهاي كه قويتر و غالبتر است مشخص ميسازد و پس از زايل شدن و يا كمرنگتر شدن آن خلق بر اثر عذاب، به صورت مثالي خلقي ديگر كه قويتر از بقيه است منتقل ميشود؛ تا اينكه ملكات رذيله از او زايل شده، نفس از آنها رهايي يابد. اين در صورتي است كه ملكات قابل زوال باشند و گرنه تا ابد از صورتي به صورت ديگر، منتقل شده، همواره در عذاب خواهد بود. (12) بر اساس اصل 8 و 9 و 10 (تجرد قوه خيال و صورتهاي خيالي و قدرت نفس بر ايجاد خارجي صورتهاي خيالي)، صدرا معتقد است كه نفس انسان پس از جدايي از بدن مادّي، قوه خيال را همراه خود دارد و ميتواند امور جسماني را درك كند و خود را به همان صورت جسماني كه در دنيا احساس ميكرد تخيل كند؛ چنان كه در خواب نيز بدن خود را تخيل ميكرد، با اينكه در حالت خواب حواس ظاهري از كار افتاده بود. نفس انسان داراي حواس پنجگانه باطني همانند حواس پنجگانه ظاهري است؛ يعني پس از مفارقت از بدن واقعاً با آن حواس ميبيند و ميشنود و ميچشد و ميبويد و لمس ميكند. آن حواس باطني اصل و اساس حواس ظاهرياند، جز اينكه حواس ظاهري در قسمتهاي مختلف بدن پخشاند؛ اما اين حواس باطني در يكجا قرار دارند؛ چون حامل آنها و صورتهاي آنها نفس است. نفس پس از مردن و جدايي از بدن با همان قوّه متخيله، خود را مفارق از دنيا تصور ميكند و خود را عين همان انسان در گور شده ميبيند و بدن را مدفون مييابد. اگر شقي و بدبخت باشد رنجها و عذابهايي كه بر او ميرسد به صورت عقوبتهاي حسّي بر بدن تصور و تخيل ميكند كه در زبان شريعت به نام عذاب قبر مطرح ميگردد و اگر سعيد و خوشبخت باشد، ذات خود را سازگار و همنشين صورتهاي وعده داده شده مانند جنّات و انهار و حور العين و غلمان ادراك ميكند كه همان ثواب قبر است. اين حقيقت همان است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «القبر امّا روضةٌ من رياض الجنّة او حفرةٌ من حُفَر النيران»؛ يعني: قبر، يا باغي از باغستانهاي بهشت و يا گودالي از گودالهاي آتش است. (13) صدرا در اين باره ميگويد: «مبادا اين گونه بپنداري كه اين اموري كه نفس انسان پس از مرگ ميبيند مانند احوال قبر و قيامت، اموري صرفاً موهوم و تخيلي است كه تحققي در عالم واقع ندارد؛ چنان كه برخي از آنها كه در اسرار وحي و شريعت تأمّل و تعمّق ندارند پنداشتهاند. كسيكه چنين اعتقادي داشته باشد، به حسب شريعت كافر است و به حسب حكمت گمراه است. بلكه امور قبر و قيامت از جهت وجودي، نسبت به امور دنيا قويتر و شديدتر است؛ زيرا صورتهاي دنيوي در هيولا كه پستترين موضوعات است اتفاق ميافتد؛ امّا صورتهاي اخروي يا مجردند و يا در موضوع نفس تحقق پيدا ميكنند. هم ميان دو موضوع (موضوع دنيوي و اخروي) و هم ميان دو صورت (صورت دنيوي و اخروي) تفاوت فاحش و جدّي وجود دارد؛ از اين گذشته، هر دوي آنها با نفس ادراك ميگردند؛ يكي با واسطه آلات جسماني (چشم، گوش و ...) و ديگري با ذات نفس بدون وساطت اين آلات...» (14) صدرا معتقد است همانگونه كه اصحاب كرامات (اولياءخدا) با نيروي همّت و اراده خويش ميتوانند اموري را در خارج تحقق ببخشند، همه اهل آخرت نيز قادر خواهند بود كه با نفس خود صورتهاي متناسب با ملكات و صفات باطني خويش بيافرينند؛ فرق سُعدا و اشقيا در اين است كه سعدا به خاطر حسن اخلاق و صفاي درونشان، صورتهاي بهشتي مانند حور و قصور و حوض و شراب طهور همنشين آنهاست؛ اما اشقيا به خاطر پستي اخلاق و پليدي عقائد و كژي عاداتشان، با جحيم و زقّوم و كژدمها و مارها همنشيناند. خوشي و ناخوشي اين صورتها در آن عالم، تأثيرش به مراتب از آنچه كه در اين عالم اتفاق ميافتد بيشتر است؛ حتي گاهي آنچه در خواب ميبيند تأثيري بيش از آنچه در بيداري ميبيند در انسان ميگذارد. (15) بر اساس آنچه كه گذشت صدرا نه تنها توانسته است معاد جسماني را با مباني عقلي و فلسفي سازگار سازد؛ بلكه موفق شد آنچه را كه در باب قبر و قيامت و عذاب و ثواب آن آمده است نيز با مباني حكمت توجيه معقول نمايد. 1ـ مدرس حوزه و عضو هيأت علمي دانشگاه علوم پزشكي بابل، محقق و نويسنده. 2ـ حديد / 21. 3ـ محمد / 15. 4ـ ابن سينا، رساله ضحويه، چاپ سليمان دنيا، قاهره، 1949، ص 50 به بعد. 5ـ ابن سينا، النجاة، انتشارات دانشگاه تهران، 1364، ص 682. 6ـ بايد توجه داشت كه به نظر ابن سينا قوّه خيال و وهم مادي است و براي فعاليت خويش نيازمند به مادهاند. 7ـ ر.ك.: ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، فصل 17، دفتر نشر كتاب، چاپ دوم، 1403 ق.، ج 3، نمط 8، ص 356. 8ـ اسفار، ج 9. 9ـ اسفار، ج 9، صص 181ـ180. 10ـ همان، صص 215ـ214. 11ـ اسفار، ج 9، ص 3133. 12ـ ر.ك.: اسفار، ج 9، ص 3031. 13ـ الشواهد الربوبيه، مشهد رابع، اشراق سابع، ص 276. 14ـ همان. 15ـ همان، صص 265ـ264.