پژوهشی در باب معاد جسمانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پژوهشی در باب معاد جسمانی - نسخه متنی

عباس نیک زاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پژوهشي در باب معاد جسماني

عباس نيكزاد (1)

چكيده:

اين پژوهش مختصر، پس از طرح مسأله معاد جسماني كه در معرض شبهات عقلي، علمي و ديني قرار گرفته است، نظر شيخ الرئيس را در اين باب نقل و نقد كرده است. آنگاه، بعد از ردّ اجمالي ساير آراي موجود در اين زمينه، با بيان اصول بنيادي حكمت صدرايي، حقيقت معاد جسماني را آنگونه كه مقصود كتاب و سنّت است، بررسي و به اثبات مي‏رساند.

يكي از مباحث جنجال‏برانگيز ديني كه هميشه مورد بحث و بررسي و دستخوش آرا و ديدگاههاي مختلف بوده است بحث معاد جسماني است. در دلالت قطعي نصوص ديني بر معاد جسماني جاي شك و ترديد نيست؛ اما اين آموزه ديني در طول تاريخ با چالشهاي فراوان عقلي و علمي مواجه بوده است؛ چالشهايي مانند امتناع اعاده معدوم و امتناع رجوع روح به بدن پس از جدايي و همساني‏آن با تناسخ و شبهه آكل و مأكول و تعدّد بدن دنيوي يك شخص در طول حيات با تبدّل سلولها و ترديد در تعلّق روح به هر يك از آنها و ناكافي بودن سطح زمين براي حشر جسماني همه انسانهاي اولين و آخرين و ...

معاد جسماني تنها با چالشهاي علمي و عقلي مواجه نيست؛ بلكه چالش‏هاي ديني را نيز در برابر خود دارد؛ مانند ناسازگاري آن با حشر انسانها بر اساس روايات به صورت اعمال و نيات خود (از قبيل حشر انسان به صورت خوك، گرگ، روباه، مورچه و ...) و دلالت پاره‏اي از روايات بر زيباروي و جوان بودن بهشتيان و يا زشت‏رويي جهنميان و يا بدقواره و عجيب و غريب بودن برخي از اعضا و جوارح آنها و دلالت آيات و روايات بر وجود درك و شعور و نطق براي اعضا و جوارح انسان و نيز دلالت آيات و روايات بر شدّت غيرقابل تصور عذاب و آتش براي جهنميان، به گونه‏اي كه كوهها و آسمانها و زمين در برابر آن تحمل مقاومت ندارند و يا دلالت آيات و روايات بر وسعت فوق‏العاده جايگاه بهشتيان (جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأَْرْضِ (2) ) و يا وفور غيرعادي نعمتها براي آنها (انهار من ... (3) ) و يا همسران متعدد و... كه همه اينها با بدن دنيوي سنخيت و سازگاري ندارد. روايات معراجيه نيز كه دلالت بر اين دارد كه پيامبر اكرم(ص) در معراج با سركشي به بهشت و جهنم، بهشتيان و جهنميان را با قيافه‏هاي دنيوي آنها مشاهده كرده است، به ظاهر با معاد جسماني همخواني ندارند؛ زيرا معلوم است كه معاد جسماني به معناي ظاهري آن هنوز تحقق پيدا نكرده است.

به خاطر پاره‏اي از شبهات مذكور (مانند استحاله عود روح پس از مرگ به بدن) شيخ الرئيس ابن‏سينا در برخي از آثار خود، به گونه‏اي معاد جسماني را انكار كرده و معاد را صرفاً روحاني دانسته است؛ با اين توجيه كه خطابات قرآني و روايي با افرادي بوده است كه با عالم روحاني‏چندان آشنايي نداشته‏اند و از همين رو، قرآن با زباني ساده و قابل فهم، معقولات را براي آنان در قالب محسوسات توضيح داده است. ابن سينا در اين نظر، معاد را به معناي عود روح به سوي خداوند يا عالم مجردات مي‏داند؛ نه عود روح به بدن. او لذتها و دردهاي جسماني‏قيامت را كه در شريعت آمده است مجاز و استعاره مي‏شمارد كه شارع براي تشويق عموم مردم به كارهاي نيك و ترساندن آنها از كردار زشت به اين گونه مجازها متوسّل شده است. (4)

اما در برخي ديگر از آثار خود اين‏گونه قاطعانه و متهوّرانه سخن نگفته است؛ بلكه به صراحت اعلام كرده است كه هر چند معاد روحاني و سعادت و شقاوت عقلي روحي با عقل و فلسفه قابل اثبات است، اما معاد جسماني كه شريعت بر آن دلالت دارد جز از طريق شرع و اخبار مخبر صادق قابل قبول نيست؛ مثلاً در الهيات نجات مي‏گويد:

«ان المعاد منه مقبول من الشرع و لا سبيل الي اثباته الا من طريق الشريعة و تصديق خبر النبوّة و هو الذي للبدن عند البعث، و خيرات البدن و شروره معلومة، لا يحتاج الي ان تعلم و قد بسطت الشريعة الحقّة التي اتانا بها نبينا حال السّعادة و الشقاوة التي بحسب البدن و منه ما هو مدرك بالعقل و القياس البرهاني و قد صدّقته النبوة و هو السعادة و الشّقاوة الثابتتان بالمقاييس اللتان للأنفس و ان كانت الأوهام منّا تقصر عن تصورهما الآن» (5)

جالب اين‏كه در برخي ديگر از آثار خود به گونه‏اي معاد جسماني را توجيه كرده است؛ البته توجيهي كه نه تنها دليلي بر آن نيست؛ بلكه با نصوص ديني به هيچ وجه سازگاري ندارد. تصويري كه از معاد جسماني ارائه كرد اين است كه نفوس ناقص (نفوسي كه به مرحله تجرّد عقلي نرسيده‏اند) پس از مرگ، به اجرام آسماني تعلق مي‏گيرند، بي‏آنكه نفس آنها محسوب شوند و تنها از آن جرم براي تخيلات خويش ياري مي‏گيرند (6) و احوال قبر و قيامت و لذّتها و عذابهايي را كه در شريعت به صورتهاي جسماني نسبت داده شده، ادراك مي‏كنند. (7)

متكلّمين و برخي از فيلسوفان در پاسخ به شبهات پيشين، توجيهات و راه‏حلهايي ارائه داده‏اند كه انصافاً خالي از اشكال نيست. صدر المتألهين در برخي از كتب خود بويژه در اسفار به نقل و نقد و بررسي اين پاسخها مي‏پردازد و ناتمام بودن آنها را توضيح مي‏دهد. مهم‏ترين اشكال صدرا به راه‏حلهاي آنها اين است كه لازمه اين تصوير از معاد جسماني، يكي تن دادن به نوعي از تناسخ است كه از جهت عقل و نقل بطلانش روشن است و ديگري تصويري دنياگونه از آخرت و انسان اخروي است؛ بنا نيست كه خداوند دنيا را خراب كند و مجدّداً همان را بنا كند. عالم آخرت با عالم دنيا و بدن اخروي با بدن دنيوي تفاوت اساسي و جوهري دارد.

صدرا پس از نقل بيان مفصّل فخر رازي در تفسير كبير در تفسير سوره واقعه در ترسيم معاد جسماني مي‏گويد: «اين نهايت آن چيزي بود كه فهم اهل كلام بدان رسيده و غايت آن چيزي است كه قوّه نظر دانشمندان رسمي در اثبات نشئه آخرت و حشر اجسام و نشر ارواح و نفوس رسيده است و در آن با قطع نظر از مواضع منع و اِشكال و تحريف آيات قرآن... آنچه كه تصوير كرده، ربطي به اثبات نشئه آخرت و بيان ايمان به روز قيامت ندارد؛ زيرا چيزي را كه از تصوير كلام و تقرير مرامش اثبات مي‏كند جز امكان اين امر كه پراكنده‏هاي اجزاء پخش‏شده در مكانهاي مختلف و جهات متعدّد دنيا را جمع مي‏آورد و بعضي را بر بعض ديگر در يك مكان چيده و بر آنها صورتي همانند صورت معدوم شده پيشين افاضه مي‏كند و روح از عالم قدسي خود پس از روزگاران درازي كه در آنجا بوده براي بار ديگر در كمال آرامش و آسايش به اين جهان بازگشته و به اين بدن متراكم تاريك و مظلم تعلق مي‏گيرد، نيست. «روز ديگر» از آن جهت روز قيامت ناميده شده است كه در آن روز، روح از اين بدن طبيعي برخاسته و در وجودش از او بي‏نياز شده و قائم به ذات خود و به ذات آفريننده‏اش مي‏باشد. چون بدن اخروي در آنجا قائم به روح است؛ در حالي كه در اين دنيا، روح قائم به بدن طبيعي مي‏باشد.

خلاصه آنكه: سخنش به سخنان منكران آخرت، شباهتش بيشتر است تا به سخن معتقدان به آن؛ زيرا بيشتر طبيعيان و دهريان، همين‏گونه مي‏گويند؛ يعني معتقدند: مواد عنصري به واسطه وزش بادها و فرود آمدن بارانها بر زمين و وقوع پرتوهاي خورشيد و ماه و غير اين دو بر آن،جمع مي‏شوند و از آن مواد، انسان و حيوان و نبات حاصل مي‏گردند؛ سپس مُرده و صورتشان باطل شده و آن اجزا براي بار دوم بر همين شكل و يا بر شكل ديگري شبيه بدان، جمع مي‏آيند و از آنها امثال اين مواليد براي بار ديگر حاصل مي‏آيد يا با بقاي نفوس و ارواح چنان كه اهل تناسخ مي‏گويند و يا با حدوث دسته‏اي از آنها و بطلان دسته پيشين. كاش مي‏دانستم كيست كه انكار مي‏كند كه از آب و خاك و مادّه، دفعات پي در پي، شبيه به صورت نخستين پديد آيد تا اثبات مطلوب (قدرت الهي) در اين امرباشد؟ .... ما بسياري از منتسبان به علم و شريعت را مشاهده مي‏كنيم كه از اثبات عالم تجرّد، گرفته و در هم مي‏شوند و دلهاشان از ياد عقل و نفس و روح و مدح آن و نكوهش اجساد و شهوات و خواسته‏هاي محسوس آنها و پوسيدن و نابودي آنها مشمئز و رميده مي‏شود و بيشتر آنان آخرت را مانند دنيا، و نعمتهاي آن را مانند نعمتهاي دنيا مي‏پندارند؛ جز آنكه آنها فراوان‏تر و مداوم و باقي‏اند؛ از اين رو، بدان جهان رغبت كرده، طاعات را براي آن انجام مي‏دهند كه شهوت شكم و زيرشكم را مي‏طلبند...» (8)

در جاي ديگر، گلايه مي‏كنند از علما و فقها كه چگونه در تمام عمرشان به جستجو از حقيقت نفس نمي‏پردازند؛ در حالي كه تمام روزگارشان را صرف فروع خلافي كرده‏اند كه وقوعش اندك است. او پس از بيان اينكه اعتقاد به معاد به اين شكل عاميانه (اعتقاد به معاد جسماني محض و انكار روح مجرّد) براي جاهلان و عوام و پيشه‏وران و صنعت‏كاران و معامله‏گران و بازرگانان بسيار خوب است؛ چون آنان مكلّف به اعتقادات رسمي درباره آخرت مي‏باشند تا براي آنها انگيزه عمل خير و طاعات و ترك بديها و گناهان ايجاد كند؛ مي‏گويد:

«اما آنچه كه محققان اسلامي و فضلاي مسلمان بدان اعتقاد خود را زينت داده‏اند آن است كه با اين اجساد، جواهر ديگري هم هست كه شريف‏تر و تابناك‏تر مي‏باشد و آنها اجسام متراكم نمي‏باشند؛ بلكه ارواح لطيفي‏اند كه از اين بدنها در هنگام مرگ خارج مي‏شوند. بنابراين، كار برانگيخته‏شدن و قيامت در نزد آنان جز به بازگردانيده شدن آن ارواح به اين اجساد و يا اجسادي ديگر همانند آنها كه قائم مقام آن اجساد باشند و محشور شوند و بدانچه از نيك و بد كه انجام داده‏اند پاداش گيرند و يا كيفر ببينند قابل تصوّر نيست. اين رأي خوب‏تر و به حقيقت نزديك‏تر است؛ اما كسي كه در معرفت و يقين به واسطه رسوخش در علم و شدّت رياضت و تمرينش به حكمت، فوق اين گروههاست، او در كار معاد چيزي را معتقد است كه كُنه آن را جز خداوند و راسخان در علم نمي‏دانند.» (9)

صدرا در بحث معاد اصرار بر هماهنگي عقل و دين دارد و معتقد است كه مي‏توان هم به نصوص ديني كه دلالت بر حشر انسان با روح و بدن دارد تن داد و هم به مباني و اصول فلسفي و عقلي پاي‏بند بود. به همين خاطر، بر فيلسوفاني كه باب تأويل را در باب معاد گشودند و به چيزي بر خلاف نصوص ديني ملتزم گشته‏اند گلايه و اعتراض دارد و مي‏گويد:

«برخي از فيلسوفان اسلامي باب تأويل را گشوده و آياتي صريح در حشر اجسام را تأويل كرده و احكام اخروي مربوط به امور جسماني را به امور روحاني برگشت داده‏اند و گفته‏اند: خطاب الهي براي عوام و فرومايگان عرب و عبرانيان است كه از امور روحاني سر در نمي‏آورند؛ در حالي كه زبان لبريز از مجازها و استعاره‏هاست.

شگفت از او كه چگونه همانند تمام فلاسفه از وجود عالم جسماني ديگر كه در آن اجسام و اشكال اخروي وجود دارد غافل شده است؟! باز چگونه آيات قرآن را كه نصّ صريح در احوال معاد جسماني دارند حمل بر امور عقلي كرده است؟ با اينكه رسول را تصديق مي‏كند و بدآنچه در قرآن آمده ايمان دارد؛ در حالي كه در قرآن مبالغه‏ها و تأكيدهايي وجود دارد درباره آنچه گفته‏ايم.

به نظر مي‏رسد منشأ اين امر آن است كه از اثبات اين مقصد با دليل عقلي و نيز از تصوّر امكان آن به خاطر پيچيدگي، ناتوان مانده است؛ از اين رو، به تأويل روي آورده است؛ چنان كه براي دانشمندان ديگر اسلامي نيز در مورد بسياري از آيات مربوط به مبدأ كه ظهور در تشبيه و تجسيم دارند چنين چيزي رخ داده است...» (10)

اجمال نظريه صدرا در باب معاد جسماني و ثواب و عقابهاي مادّي

ما به دليل پيچيدگي و غموض مطلب و نيز طولاني بودن آن از پرداختن مفصّل به نظريه صدرا در باب معاد جسماني ـ آن گونه كه در برخي كتب او مانند اسفار و مبدأ و معاد و الشواهد الربوبيه آمده است ـ پرهيز مي‏كنيم و به ذكر اجمالي آن بسنده مي‏كنيم. صدرا براي تبيين و تحكيم نظريه خويش، اصول يازده‏گانه‏اي را در اسفار پي‏ريزي مي‏كند و معتقد است كه با عنايت به اين اصول، به خوبي مي‏توان حقيقت معاد جسماني را آنگونه كه مقصود كتاب و سنت است دريافت. اصول مزبور عبارتند از:

1ـ اصالت وجود؛

2ـ تشخص هر چيز به وجودش است، نه عوارض آن؛

3ـ حقيقت واحده وجود داراي مراتب شدت و ضعف است.

4ـ بر اساس حركت جوهري، موجود، حركت اشتدادي تكاملي مي‏پذيرد و در يك موجود مراتب شدت وضعف راه پيدا مي‏كند؛

5ـ هويت و شيئيت هر چيز به صورت اوست، نه به مادّه او؛

6ـ وجود و تشخص بدن به نفس اوست نه جرم او؛ به همين جهت، با اينكه در طول حيات، جرم بدن دستخوش تبديل و تغيير مي‏گردد، باز وحدت و تشخص او باقي است و گفته مي‏شود كه اين بدن همان بدن است.

7ـ وحدت شخصي هر موجودي به وجود اوست و نحوه وحدت او به نحوه وجود او بستگي دارد. نحوه وحدت موجودات مادي با مجردات متفاوت است؛ موجود مجردي مانند نفس مي‏تواند در عين حفظ وحدت، اعراض و صفات متقابله را در خود جاي دهد و نيز نفس با وحدت خود مي‏تواند مدرك همه ادراكات حسي و خيالي و عقلي و فاعل همه افعال طبيعي و حيواني و انساني باشد و مي‏تواند به مرتبه حواس و قواي طبيعي نزول كند يا به مرتبه عقل فعال و بالاتر از آن صعود نمايد؛ مي‏تواند در حالي متعلق به ماده باشد و در حالي ديگر، از مادّه مبرا گردد.

8ـ قوه خيال مجرد است و مربوط به نفس مجرد است، نه بدن؛

9ـ صورتهاي خيالي نيز مجرد است و مربوط به نفس است، نه بدن و قيام آنها به نفس، قيام صدوري است، نه حلولي.

10ـ صورتهاي مقداري و اشكال و هيئات مادي، همانگونه كه با مشاركت ماده ايجاد مي‏شود، مي‏تواند بدون مشاركت ماده با نقش و اراده فاعل ايجاد گردد. چنان كه خداوند، عالم اجسام و اشكال و هيئات آن را بدون مشاركت ماده ايجاد كرده است.

11ـ عوالم به سه عالم، مادي، مثالي، عقلي تقسيم مي‏شوند. ويژگي نفس انساني در ميان همه موجودات اين است كه در عين وحدت، همه اين عوالم را دارد. يك انسان از آغاز نوزادي، داراي وجود مادي طبيعي است، سپس تدريجاً وجود نفساني مثالي پيدا مي‏كند كه صلاحيت بعث و حشر را پيدا مي‏كند و علاوه بر اعضاي بدني داراي اعضاي نفساني است كه انسان دوم به حساب مي‏آيد و سپس به تدريج از اين مرحله نيز فراتر مي‏رود و داراي وجود عقلي و برخوردار از اعضاي عقلي مي‏گردد كه انسان سوم به حساب مي‏آيد. انسان به حسب فطرت اصلي، به صورت تدريج و گام به گام رو به سوي آخرت دارد و به غايت مقصودش باز مي‏گردد. نسبت دنيا به آخرت، نسبت نقص است به كمال و نسبت كودك است به انسان بالغ.

از اين جهت، همانند كودك در آغاز نياز به گهواره‏اي دارد كه عبارت از مكان است و دايه‏اي مي‏خواهد كه عبارت از زمان است و چون به بلوغ جوهري‏اش رسيد، از اين وجود دنيوي به وجود اخروي خارج مي‏گردد و آماده خروج از اين سراي ناپايدار به سراي جاودان و دار القرار مي‏شود. انسان تا تمام مرزهاي طبيعي، و سپس نفساني را طي نكند، به همسايگي خدا و به مقام «عنديت» نايل نمي‏آيد.

دخالت همه اين اصول مقدماتي در اثبات نظريه صدرا در مورد معاد جسماني به يك اندازه نيست؛ برخي از اينها مقدمات نزديك و برخي ديگر از مقدمات دور به شمار مي‏آيند. از همين رو صدرا در كتب مختلف خويش تعداد اصول را گوناگون آورده است. در كتابهاي مبدأ و معاد و الشواهد الربوبيه و عرشيه و تفسير سوره يس هفت اصل و در رساله زاد المسافر دوازده اصل و در مفاتيح الغيب شش اصل آورده است.

نتيجه‏اي كه صدرا از اصول مزبور مي‏گيرد اين است كه انسان محشور در آخرت هم از جهت نفس و هم از جهت بدن، همان انسان دنيوي است و اين همان چيزي است كه نصوص ديني بر آن دلالت دارند.

توضيح: بر اساس اصل پنجم، نفس انسان كه صورت اخير انسان است، ملاك انسان بودن اوست و بر اساس اصل دوم، تشخص و وحدت انسان به همين وجود نفس اوست. بر اساس اصل سوم، راه يافتن اشتداد و استكمال در دنيا و آخرت خدشه‏اي بر وحدت و اين‏هماني نفس انسان وارد نمي‏سازد؛ يعني نفس انسان در آخرت عيناً همان نفس دنيوي اوست؛ هر چند از جهت وجودي استكمال پيدا كرده باشد و حالات و عوارضش تغيير پيدا كرده باشد و بر اساس اصل ششم، بدن انسان در آخرت همان بدن او در دنياست (هر چند بدن او در دنيا بدن مادي و طبيعي است و بدنش در آخرت بدن مثالي و داراي تجرّد برزخي است)؛ زيرا ملاك تشخيص و وحدت در بدن، نفس انسان است. به همين جهت، هر چند در همين دنيا در طول حيات داراي بدنهاي متعدد و متفاوتي شده است؛ اما به دليل وحدت نفس، گفته مي‏شود كه بدن در سن پيري همان بدن در سن جواني و نوجواني است. بنابراين اگر نگاه را تنها به بدن به عنوان يك جسم بدوزيم، خواهيم گفت بدن اخروي مثل بدن دنيوي است، نه عين آن؛ اما اگر نگاه را به بدن از آن جهت كه بدنِ يك انسان صاحب نفس است بدوزيم، به دليل وحدت نفس؛ مي‏گوييم بدن اخروي عين بدن دنيوي است. به نظر مي‏رسد مهمترين اصل در تبيين نظريه صدرا در باب معاد جسماني همين اصل باشد. بنابراين، توضيح بيشتري از عبارت صدرا در اين باره آورده مي‏شود:

«ابدان اخروي، وجودشان وجود استعدادي نيست.... بلكه آن بدنها لوازم نفوسند؛ مانند لزوم سايه براي صاحب سايه ... بنابراين هر جوهر نفساني مجرد را شبحي مثالي ملازم است كه از آن جوهر به حسب ملكات و اخلاق و هيئات نفساني و بدون مدخليت استعدادها و حركات مواد ـ آن گونه كه در اين عالم هست ـ به تدريج تحقق مي‏يابد. وجود بدن اخروي، مقدم بر وجود نفس آن نمي‏باشد؛ بلكه در وجود، هر دو با هم‏اند؛ بدون اينكه جعلي ميان آن دو صورت گيرد، همانند همراهي لازم و ملزوم و سايه و صاحب سايه. همانگونه كه ميان شخص و سايه‏اش تقدّم و تأخري نيست؛ آنچه كه هست تبعيت و لزوم است؛ يعني بدن اخروي تابع و لازمه نفس اخروي است. اگر اشكال شود كه نصوص قرآني دلالت بر اين دارند كه بدن اخروي بعينه همان بدن دنيوي است، مي‏گوييم: آري؛ ولي از حيث صورت؛ نه مادّه، و حقيقت هر چيز به صورت اوست نه مادّه. آيا نمي‏نگري كه بدن شخصي انساني در اين عالم از آغاز عمرش تا پايان آن باقي است؛ اما نه از حيث ماده‏اش؛ زيرا آن پيوسته در تحوّل و انتقال و تبدّل و زوال است؛ بلكه از حيث صورت نفساني‏اش كه بدان هويت و وجود و تشخص آن حفظ مي‏گردد. سخن در هر عضوي از اعضاي بدن با تبدّل مقادير و اشكال و هيئات عارضي و كيفيات لاحقي نيز اين گونه است؛ (يعني گفته مي‏شود كه اين دست و يا اين انگشت همان است كه در چهل سال قبل بوده است).

پس ملاك در حشر بدن انسان اين است كه از جهت صورتش ـ نه مادّه ـ بعينه باقي باشد؛ همانگونه كه جهت وحدت و تشخّص در بدن يك شخص از كودكي تا مرز كهنسالي با تبدلات بسياري از صفات و بلكه بسياري از اعضا و آلات همان نفس است و مرتبه ماده مرتبه ابهام و بلكه نهايت ابهام است. از اين رو، به كسي كه در جواني جنايتي را مرتكب شده و در پيري كيفر مي‏بيند گفته نمي‏شود كه اين فرد غير از آن فرد جنايتكار سابق است؛ به همين نحو، جهت وحدت در بدن دنيوي و بدن اخروي همان نفس است به همراه ماده مبهم (نه مادّه معينه خاص)؛ و به همين دليل، نفس به لذتها و دردها پاداش و كيفر داده مي‏شود؛ به خاطر كارهايي كه با اين جوارح و اعضاي بدن دنيوي انجام داده است؛ با اينكه اعضا و جوارح در آخرت به نوع ديگري مبدّل شده‏اند. آنچه كه در اين باب، گفته ما را تأييد مي‏كند رواياتي است كه در صفت بهشتيان وارد شده كه جوان و زيباروي‏اند و اينكه نخستين گروهي كه وارد بهشت مي‏شوند به شكل ماه شب چهارده‏اند و بعدي‏ها كساني‏اند كه در تابش چون ستاره درخشانند. در وصف دوزخيان نيز آمده است كه دندان كافر در روز رستاخيز چونان كوه اُحُد است و رانش چون كوه بيضاء(در دمشق) و نشيمن‏گاهش در آتش، مسافت سه روز پيك تيزپاست، و در روايت ديگر آمده است كه ستبري‏پوست كافر، چهل و دو زراع و محل نشستن در دوزخ مسافت ما بين مكه و مدينه است. در روايت ديگر آمده است:كافر زبانش را يك فرسنگ و دو فرسنگ بر جهنم مي‏كشاند و مردمان آن را لگدكوب مي‏كنند و ...» (11)

صدرا معتقد است كه براي هر خُلقي از اخلاق مذموم و ملكات زشت راسخ در نفس، ابداني وجود دارد كه به آن خلق و خوي اختصاص يافته است؛ مانند تكبر و تهوّر كه مناسب با بدن شير، و خلق نيرنگ و فريب كه مناسب با بدن روباه، و خلق تمسخر و استهزاء كه مناسب با بدن ميمون، و عجب كه مناسب با طاووس، و حرص كه مناسب با خوك است. هم چنين هر خلق مذموم داراي انواع مختلفي است و متناسب با هر يك از آنها، حيوان خاصّي وجود دارد. اگر در انسان چند اخلاق رذيله باشد، در آخرت ابتدا صورت مثالي او را ملكه‏اي كه قوي‏تر و غالب‏تر است مشخص مي‏سازد و پس از زايل شدن و يا كم‏رنگ‏تر شدن آن خلق بر اثر عذاب، به صورت مثالي خلقي ديگر كه قوي‏تر از بقيه است منتقل مي‏شود؛ تا اينكه ملكات رذيله از او زايل شده، نفس از آنها رهايي يابد. اين در صورتي است كه ملكات قابل زوال باشند و گرنه تا ابد از صورتي به صورت ديگر، منتقل شده، همواره در عذاب خواهد بود. (12)

بر اساس اصل 8 و 9 و 10 (تجرد قوه خيال و صورتهاي خيالي و قدرت نفس بر ايجاد خارجي صورتهاي خيالي)، صدرا معتقد است كه نفس انسان پس از جدايي از بدن مادّي، قوه خيال را همراه خود دارد و مي‏تواند امور جسماني را درك كند و خود را به همان صورت جسماني كه در دنيا احساس مي‏كرد تخيل كند؛ چنان كه در خواب نيز بدن خود را تخيل مي‏كرد، با اينكه در حالت خواب حواس ظاهري از كار افتاده بود. نفس انسان داراي حواس پنج‏گانه باطني همانند حواس پنج‏گانه ظاهري است؛ يعني پس از مفارقت از بدن واقعاً با آن حواس مي‏بيند و مي‏شنود و مي‏چشد و مي‏بويد و لمس مي‏كند. آن حواس باطني اصل و اساس حواس ظاهري‏اند، جز اينكه حواس ظاهري در قسمتهاي مختلف بدن پخش‏اند؛ اما اين حواس باطني در يك‏جا قرار دارند؛ چون حامل آنها و صورتهاي آنها نفس است. نفس پس از مردن و جدايي از بدن با همان قوّه متخيله، خود را مفارق از دنيا تصور مي‏كند و خود را عين همان انسان در گور شده مي‏بيند و بدن را مدفون مي‏يابد. اگر شقي و بدبخت باشد رنجها و عذابهايي كه بر او مي‏رسد به صورت عقوبتهاي حسّي بر بدن تصور و تخيل مي‏كند كه در زبان شريعت به نام عذاب قبر مطرح مي‏گردد و اگر سعيد و خوشبخت باشد، ذات خود را سازگار و همنشين صورتهاي وعده داده شده مانند جنّات و انهار و حور العين و غلمان ادراك مي‏كند كه همان ثواب قبر است.

اين حقيقت همان است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «القبر امّا روضةٌ من رياض الجنّة او حفرةٌ من حُفَر النيران»؛ يعني: قبر، يا باغي از باغستان‏هاي بهشت و يا گودالي از گودالهاي آتش است. (13)

صدرا در اين باره مي‏گويد: «مبادا اين گونه بپنداري كه اين اموري كه نفس انسان پس از مرگ مي‏بيند مانند احوال قبر و قيامت، اموري صرفاً موهوم و تخيلي است كه تحققي در عالم واقع ندارد؛ چنان كه برخي از آنها كه در اسرار وحي و شريعت تأمّل و تعمّق ندارند پنداشته‏اند. كسي‏كه چنين اعتقادي داشته باشد، به حسب شريعت كافر است و به حسب حكمت گمراه است. بلكه امور قبر و قيامت از جهت وجودي، نسبت به امور دنيا قوي‏تر و شديدتر است؛ زيرا صورتهاي دنيوي در هيولا كه پست‏ترين موضوعات است اتفاق مي‏افتد؛ امّا صورتهاي اخروي يا مجردند و يا در موضوع نفس تحقق پيدا مي‏كنند. هم ميان دو موضوع (موضوع دنيوي و اخروي) و هم ميان دو صورت (صورت دنيوي و اخروي) تفاوت فاحش و جدّي وجود دارد؛ از اين گذشته، هر دوي آنها با نفس ادراك مي‏گردند؛ يكي با واسطه آلات جسماني (چشم، گوش و ...) و ديگري با ذات نفس بدون وساطت اين آلات...» (14)

صدرا معتقد است همانگونه كه اصحاب كرامات (اولياءخدا) با نيروي همّت و اراده خويش مي‏توانند اموري را در خارج تحقق ببخشند، همه اهل آخرت نيز قادر خواهند بود كه با نفس خود صورتهاي متناسب با ملكات و صفات باطني خويش بيافرينند؛ فرق سُعدا و اشقيا در اين است كه سعدا به خاطر حسن اخلاق و صفاي درونشان، صورتهاي بهشتي مانند حور و قصور و حوض و شراب طهور همنشين آنهاست؛ اما اشقيا به خاطر پستي اخلاق و پليدي عقائد و كژي عاداتشان، با جحيم و زقّوم و كژدمها و مارها همنشين‏اند. خوشي و ناخوشي اين صورتها در آن عالم، تأثيرش به مراتب از آنچه كه در اين عالم اتفاق مي‏افتد بيشتر است؛ حتي گاهي آنچه در خواب مي‏بيند تأثيري بيش از آنچه در بيداري مي‏بيند در انسان مي‏گذارد. (15)

بر اساس آنچه كه گذشت صدرا نه تنها توانسته است معاد جسماني را با مباني عقلي و فلسفي سازگار سازد؛ بلكه موفق شد آنچه را كه در باب قبر و قيامت و عذاب و ثواب آن آمده است نيز با مباني حكمت توجيه معقول نمايد.

1ـ مدرس حوزه و عضو هيأت علمي دانشگاه علوم پزشكي بابل، محقق و نويسنده.

2ـ حديد / 21.

3ـ محمد / 15.

4ـ ابن سينا، رساله ضحويه، چاپ سليمان دنيا، قاهره، 1949، ص 50 به بعد.

5ـ ابن سينا، النجاة، انتشارات دانشگاه تهران، 1364، ص 682.

6ـ بايد توجه داشت كه به نظر ابن سينا قوّه خيال و وهم مادي است و براي فعاليت خويش نيازمند به ماده‏اند.

7ـ ر.ك.: ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، فصل 17، دفتر نشر كتاب، چاپ دوم، 1403 ق.، ج 3، نمط 8، ص 356.

8ـ اسفار، ج 9.

9ـ اسفار، ج 9، صص 181ـ180.

10ـ همان، صص 215ـ214.

11ـ اسفار، ج 9، ص 3133.

12ـ ر.ك.: اسفار، ج 9، ص 3031.

13ـ الشواهد الربوبيه، مشهد رابع، اشراق سابع، ص 276.

14ـ همان.

15ـ همان، صص 265ـ264.


/ 1