سیری در سیره استاد مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در سیره استاد مطهری - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيري در سيره استاد مطهري

شكوه و جلال تاريخ بشريت به زيبايي و جمال انسانهاي زيبا آفرين است. آنان كه به تعبير كلام وحي به پاكي و زيبايي عشق مي ورزند و به سبب پاكي و طهارتشان محبوب حقند.

مرداني كه چون خورشيد از پس توده هاي ابر تيره و تار رخ مي گشايند، و به زندگي ديگران نويد اميد مي دهند.

آنان كه در مسير حيات خويش پرده هاي جهل و خرافه، كفر و نفاق، سلطه و استكبار را كنار ميزنند و پيوسته با گامهاي سترگ و استوار خويش، راه دشوار و پر سنگلاخ مسير تكامل را هموار مي كنند و با پشتوانه علم و ايمان گردنه ها و پيچ و خم هاي نفس گير زندگي را در مي نوردند، تا پرچم كرامت و عزت انساني را برفراز قله هاي مرتفع تاريخ به اهتزار در آورند. و به حق، مطهري قافله سالاري در اين مسير بود.

بزرگ مردي از نژاد پاكان، و نادره اي از تبار نيكان، كه در عصر ما بر افق تابناك تاريخ تشيع علوي درخشيدن آغاز كرد و در بحران گسترش انحراف و مقابله با انديشه سالم در انسان، و هياهوي شياطين براي افول ايمان، با صلابت در گفتار و خلوص در كردار، اعتدال در انديشه و پندار حركت انديشمندانه خويش را در جهت مخالف حركت جامعه و تاريخ آغاز كرد و مبارزه با جبهه شرك و الحاد، نفاق و ترديد، جمود و تحجر، جهل و تعصب را، با عزمي راسخ و حركتي قاطع شروع نمود.

او علم و حكمت، قرآن و برهان، فلسفه و عرفان را به زيبايي و شيوايي تمام به هم آميخت تا تلخي بعضي از نگرش هاي غلط و بيگانة از دين را، به شيريني و حلاوت استدلال و يقين مبدل سازد. و با تكيه بر سرمايه هاي اصيل و غنايم عظيم در حوزه علوم و انديشه اسلامي و نيز با تأثير پذيري از شخصيت هاي بزرگ زمان خويش چون آية الله بروجردي و حضرت امام خميني و علامه طباطبايي، روشهاي نوين را در فرهنگ و انديشه اسلامي بنيان نهاد و دريچه هايي از نور را به سوي جامعه ظلمت زده خويش گشود.

توجه دقيق وي به معضلات فكري و نيازهاي اساسي و درك عميقش از شرايط زماني و مكاني و بصيرت صحيح ايشان نسبت به علوم اسلامي و گستره مطالعاتي كه در شناخت مكاتب و اديان و فرهنگ هاي مختلف داشت، از او شخصيتي بي نظير ساخته بود. به گونه اي كه در هر موضوعي قدم نهاد مشعلي پرمايه برافروخت و افق غم گرفته انديشه ها را، روشني و اميد بخشيد.

اگر چه او در شأن استادش علامه طباطبايي، اين گونه اذعان داشت كه: «او مردي بود فراتر از زمان و مكان زندگي خويش و صد سال ديگر بشريت او را خواهد شناخت». اما براستي بايد اعتراف نمود كه شخصيت مطهري هنوز براي دنياي اسلام مكنون و مستور است. او مردي برتر از زمان و مكان حيات خويش بود، باشد كه در آينده تاريخ، همان گونه كه مطهري خود نويد داده است، ابعاد وجودي او و معارفي كه عرضه داشته است، براي جوامع انساني بهتر شناخته شود.

و صدق اين مدعي امروز كاملاً مشهود است زيرا هر موضوع غامض و مبتلابه در عرصه هاي اعتقادي علمي، سياسي و اجتماعي كه جوامع اسلامي و حتي غير اسلامي با آن دست به گريبان است، مي بينيم مطهري با بصيرت و ژرف نگري بدان پرداخته و به ديده تحقيق و ارزيابي تحليلي از آن پرده برداشته است. او در خشت خام، حقايقي را ديده كه ديگران بدان دست نيافته اند.

در اين مصاحبه ما بر آنيم كه در حد بضاعت اندك، از ابعاد مختلف شخصيت اين مرد بزرگ، در آستانه هشتاد و يكمين سال ميلاد او، پرده برداريم كه «لَقَدْ كَانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُوليِ الاَلْبَابْ».

باشد كه براي پويندگان طريقت و طالبان راه حقيقت دستمايه اي گردد.

«وَالسَّلامُ عَلَيهِ يَوْمَ وُلد»

تولد

طليعه فجر سيزدهم بهمن ماه سال 1298 هجري شمسي مي دمد و در خانه اي كه خود مبدأ بركات ظاهري و معنوي براي مردم خطّه فريمان است، پسري مبارك چشم به جهان مي گشايد. مقدمش تداعي اجابت دعوت «ربَّنَا هَبْ لَنْا مِنْ اَزْوَاجِنَا وَ ذريّاتنَا قُرَّةَ اَعْيُنٍ» پدري پارسا و كم نظير و مادري باتقوي و بي بديل مي كند.

نام او را «مرتضي» مي گذارند و براستي او «مرتضي» مي زيد و «مرتضي» از اين دنيا رخت بر ميبندد و در لحظات عروج روح بلندش، مصداقي بر «اِرْجِعي اِلي رَبِّك راضِيَّةً مَرْضيَّة» مي شود.

گواه اين حقيقت زمزمه هاي سحرگاهان اوست كه با سوزي تمام و نجوايي مدام سوره فجر را تلاوت مي نمايد و در آخرين آيات به ياد آخرين لحظات فراغ از دنيا، مطهري از خود فارغ مي شود و آن چنان به معبود مي پيوندد كه گويا فقط جسم او در عالم خاك و جان او به عالم افلاك عروج كرده است.

حال اين همه عظمت و زيبايي دركدامين خانه شكل مي گيرد. شايد هيچ كلامي و بيان رسايي گوياي واقعيات آن خانه، مانند كلام دلنشين قرآن نباشدكه مي فرمايد:

«في بيوتٍ اذن اللهُ ان ترفع و يذكر فيها اسْمُهُ يسبِّح فيها بالغدوِّ والاصالِ»

خانواده استاد

آري مهبط مردان الهي خانه هايي است كه معراج عشق پروردگار است. و خداي حكيم بر آن خانه و اهلش نظر دارد، چون اهل آن خانه فقط به معبود خويش نظر دارند. خانه اي كه جايگاه ذكر و تسبيح خالق و خدمت و تكريم مخلوق است، هر صبح و شام زندگي و تلاش با نام او و براي او و به عشق او آغاز مي گردد و سرانجام مي گيرد.

اكنون براي آشنايي دقيقتر در نشستي با خانواده محترم آن راد مرد برجسته به گفتگو مي نشينيم.

لطفاً قدري در باره خاندان شهيد مطهري و وضعيت خانوادگي و پدر و مادر ايشان برايمان صحبت كنيد.

برادر استاد (آقاي محمد تقي مطهري): اگر بخواهيم از پدر و مادر استاد صحبت كنيم بايد ابتدا از جد ايشان سخن بگوئيم. آن طوري كه من از مرحوم پدرم،حاج شيخ محمد حسين شنيدم،پدر ايشان مرحوم آخوند ملا محمد علي، مرد خيلي ملا و با تقوا و شجاعي بود. او در يكي از روزهاي ماه ذي الحجه بين سالهاي 1295 تا 1300 هجري از مشهد حركت، و به فريمان مي آيند و در مسجد قديمي شهر كه اكنون به مسجد زارعين معروف است اقامت مي كند.

مردم مي بينند كه آخوند گمنامي به مسجد آمده و اغلب شبها تا صبح يا نماز مي خواند يا مطالعه مي كند فريمان از قديم تيول دولت بود. و به خاطر حمله هاي تركمن ها و اُزبك ها، هميشه سوار كاران براي دفاع آماده بودند. خان فريمان به جد ما پيغام مي دهد «اگر شما براي روضه و منبر آمدهايد، اينجا ما به انداره كافي روحاني و آخوند داريم. شما از كارتان نمانيد، برويد جاي ديگري كه نيازي به شما باشد».

ايشان در جواب پيغام مي دهند« من اينجا به خانه خدا وارد شده ام و مزاحم كسي نيستم. اگر خان از خانه خدا مضايقه دارد، من از اينجا مي روم و با او كاري ندارم».

مدتي مي گذرد و محرم فرا مي رسد، و از شب اول محرم روضه شروع مي شود.

شب آقايي به نام شيخ مهدي به منبر مي رود و يك ساعت صحبت كرده و روضه مي خواند. سپس به ايشان تعارف مي كند؛ با اشاره مي گويد كه منبر نمي رود.

شب دوم هم اين ماجرا تكرار مي شود شب سوم كه تعارف مي كنند؛ ايشان در جواب مي گويد: دو شب قبل هم شما تعارف كرديد، من به شما جواب دادم، چرا اينقدر اصرار مي كنيد؟

در اين هنگام خان محل به شيخ مهدي مي گويد: «آقا چرا اين قدر تعارف مي كنيد؟ شايد صاحب مجلس راضي نباشد». تا خان اين حرف را مي زند، آخوند ملا علي (جد استاد) بلند مي شود و روي منبر مي رود و رو به مردم مي گويد: شما دو شب گذشته ديديد كه اين آقاي محترم [روحاني] تعارف كرد، من منبر نرفتم اگر هم الآن آمدم به خاطر حرف اين آقا (خان) بود كه نمي دانم كيست. مي خواهم به ايشان بگويم اگر مجلس مال شماست اين پرچم ها و پارچه هاي سياه و اسم اباعبدالله الحسين (ع) چيست؟ و اگر مجلس مال امام حسين (ع) است شما چه كاره اي كه دخالت مي كني؟

سپس منبر جانانه اي مي رود و روضه خوبي هم مي خواند و پايين مي آيد.

مردم دور او را مي گيرند و مي گويند: آقا شما هر شب بايد منبر برويد. چه منبر خوبي داشتيد ما خيلي استفاده كرديم و طوري مي شود كه خان عذر خواهي مي كند و طبق خواسته مردم مي گويد «شما بايد هر شب به منبر برويد»، و سپس بعد از عاشورا كه ايشان مي خواهد به مشهد برگردد؛ خان ايشان را مي خواهد و مي گويد:«آقا من نمي گذارم شما برويد شما بايد اينجا بمانيد. شما وجود خيلي مفيدي هستيد» و خلاصه قطار شتري به مشهد مي فرستد و تمام باروبنه آقا و زن و بچه را به فريمان مي آورند. پدرم مرحوم شيخ محمد حسين مي گفت: من آن موقع نه ساله بودم.

« وَِ وَالدٍ وَ مَا ولَدَ»

آشنايي با پدر استاد

پدرم كه سومين پسر اين خانواده بوده، شيخ محمد حسين نام داشت ايشان در زمان مرحوم آخوند خراساني براي تحصيل از فريمان به نجف مي رود. او مي گفت: «در تشييع جنازه مرحوم ميرزاي شيرازي من بودم» يعني در سال 1312.

پدرم نيز فوت مرحوم شيخ جعفر شوشتري را خوبي به خاطر داشت كه معروف بود كه از طرف حضرت اباعبدالله (ع) به وي عنايتي شده بود و منبرهاي مؤثري مي رفت به طوري كه مردم را منقلب مي كرد حتي مرحوم ميرزاي شيرازي بزرگ هم گاهي پاي منبر ايشان مي نشست. پدرم در زهد و تقوي كم نظير بود. آية الله مرعشي (ره) مي فرمود: « پدر استاد مطهري در تاريخ بي نظير است» او در تمام عمر يك دروغ نگفت.

وقتي در زمان رضاخان شخصي براي تعيين نام خانوادگي به فريمان مي رود با ديدن چهرة نوراني پدر، نام «مطهري» را براي ايشان برمي گزيند.

در حادثه گوهر شاد وقتي ايشان را دستگير كردند، در بازجويي ها حقيقت را گفته بود اگر چه به ضررش تمام شد. به گونه اي، كه وقتي رئيس شهرباني به او مي گويد: «شيخ: تو يا خيلي زرنگي كه ما تو را درك نمي كنيم يا واقعاً خيلي در گفتارت صادقي، زيرا آنچه گفته اي به ضرر توست».

او مي گويد من دروغ نمي گويم. هر چه بوده عين جريان را در متن بازجويي نوشته ام.

او از پذيرش وجوه شرعي خودداري مي كرد و مخالف اين كار بود، اگر چه به لحاظ مادي در تنگنا زندگي مي كرد و چون در زمان قاجار و اوايل رضاخان محضر نبود ايشان براي مردم سند ازدواج مي نوشت. حق الزحمه مي گرفت و گذران زندگي مي نمود.

ايشان بيش از 50 سال فقط 450 طلاق داشت ولي حدود 000/20 ازدواج ثبت كرد.

از پدر استاد حدود هزار بيت شعر به زبان فارسي موجود است كه اين اشعار در جواب شخصي است كه اشعاري بر ضد مذهب جعفري سروده است.

« وَ مِنْ آيَاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْهَا»

ازدواج پدر استاد

شگفتا از مظاهر خلقت و دست حكمت حق كه سكونت و آرامش را در سايه ازدواج و همسر گزيني براي بشر مهيا مي سازد.

و مادر استاد كه نامش سكينه است، خود سرآغازي براي سكونتي الهي در محفلي قوام يافته بر اساس مودت و رحمت مي شود.

برادر استاد: «يك سال قبل از امضاي فرمان مشروطه يعني در سال 1323 قمري، پدرم با دختر يك روحاني به نام آخوند ملا جعفر روحاني ازدواج مي كند.

مادر ما زن نابغه اي بود. استاد شهيد مي گفت: «مادر ما يك كامپيوتر است».

او هر چه در زندگي شنيده بود و خوانده بود حفظ بود. از نظر حافظه، اعجوبه اي بود. گاهي كه استاد منبر مي رفت و شعري مي خواند، مادر دنباله شعر را مي خواند و مي گفت كه از كدام شاعر است.

استاد مي گفت: ما يك صدم به مادر نرفته ايم.

گاهي كه صبحها قرآن مي خوانديم، پدرم صرف و نحو بعضي كلمات قرآن را از ما مي پرسيد هرگاه ما در جواب مي مانديم، مادرم چون درس را گوش كرده بود آهسته پاسخ صحيح را به ما مي گفت. او از سه سالگي تمام خاطرات در يادش بود. حتي در سال آخر عمر درست مي دانست كه استاد در چه ساعتي و كدام روز از هفته و كدام ماه شمسي و قمري به قم رفته است.

«وَالْبَلَدُ الطّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَ الذَّيِ خَبُثَ لايَخْرُجُ اِلاّ نَكِداً»

صفات اخلاقي مادر

نيروي بيان و نطق مادرم خيلي قوي و زيبا بود. اگر در مجلسي مي نشست كه پانصد زن بودند تنها او سخنگو بود. خيلي قشنگ حرف مي زد. استاد مي گفت: « من چهل سال است با اين مادر سر و كار دارم عجيب است الآن هم كه صحبت مي كند من جملات بكر و ضرب المثلهايي از او مي شنوم كه برايم تازگي دارد».

خيلي شجاع و پر دل و قوي بود. در سن 15 - 16 سالگي كه من جوان و ورزشكار بودم. گاهي سر به سر مادرم مي گذاشتم. يك بار مادرم به من گفت «مثل اينكه خيلي به خودت مغروري، خيال كردي مرد شده اي» سپس بلند شد و دو دست مرا گرفت و تكان شديدي داد هر كاري كردم كه دستهايم را آزاد كنم زورم نرسيد.

او طب سنتي را هم مطالعه كرده بود تمام كتاب «تحفه حكيم مومن» را حفظ بود. او حدود 60 سال در فريمان براي زنها طبابت كرد بدون آنكه طبابت او رد خور داشته باشد و حتي يك نفر در اثر طبابت ايشان بميرد. پدرم 60 سال طبيب روحاني فريمان و مادرم طبيب جسماني مردم بود.

از بيماران هم پول نمي گرفت و هزينه هاي درمان را خودش مي داد. يكبار همسر يك چوپان جوان كه از ده «سفيد سنگ» براي درمان آمده بود، پس از معاينه مادرم گفت او نياز به چند روز بستري شدن دارد مادرم او را به ناچار در منزل خودمان در يك اتاق بستري كرد و به شوهرش گفت: «ده روز ديگر بيا و زنت را ببر» پس از 10 روز چوپان به همراه گوسفندي كه براي مادرم آورده بود - و او نپذيرفت - به خانه ما آمد و در حالي كه همسرش كاملاً خوب شده بود همراه شوهرش رفت.

اكنون از همسر استاد سركار خانم مطهري نسبت به شخصيت مادر استاد جويا مي شويم. و با توجه به نقش اساسي كه مادر نسبت به فرزند و تأثيرات رواني، اعتقادي، اخلاقي و حتي شخصيت اجتماعي او دارد از روحيات و صفات اين مادر ارزشمند سؤال مي كنيم.

خانم مطهري! با تشكر فراوان از پذيرش اين مصاحبه، لطفاً در باره مادر بزرگوار استاد مطهري مطالبي را براي ما بفرمائيد.

«مادر استاد مطهري از زنان بسيار محترم، و از زنان تحصيل كرده امروز، خيلي با سواد تر و آگاه تر بودند. ايشان زن فوق العاده اي بود. از نظر سخن گفتن بسيار گرم، و مطالب را جالب بيان مي كردند. در كار طبابت عجيب وارد بودند و همچنين در زمينه درمان نازايي. گذشته از تبحر علمي، نَفَس عجيبي داشتند و به سبب خلوص نيت و عقيده پاك، كارشان بسيار مؤثر واقع مي شده و در عين حال داراي روح لطيف و مهربان و بي توجه به زخارف و وابستگي هاي دنيا.

جالب است بدانيد، ايشان وقتي از دنيا رفتند جز يك انگشتر و سه دست لباس، چيز ديگري از خود باقي نگذاشتند.

مثلاً اگر لباس تازه اي خريداري كرده بودند و بر تن مي نمودند و كسي لباس را مي ديد يا خدمت كار خانه مي گفت: بي بي جان چه لباس زيبايي! ايشان بلافاصله لباس را در مي آوردند و به او مي دادند». در عين توانمندي روحيه اي با گذشت، مهربان و در خدمت مستضعفين داشتند.

«طُوبي لِمَن كَانَتْ امُّهُ عَفيفَه»

كودكي استاد

آيا مادر ايشان نسبت به دوران بارداري يا شيردهي و كودكي هم خاطراتي را براي حضرتعالي تعريف كرده بودند، يا خير؟

آري ايشان به من مي گفتند: مرتضي با ساير بچه هاي من تفاوت دارد، او استثنايي است. حتي مي گفتند: از بدو تولد مرتضي رشيد و درشت و سالم بود و تا حدود 5/2 سالگي اصلاً مريض نشده بود و نيازي به طبابت و درمان نداشت، تا اينكه براي اولين بار وقتي زرد آلوي كال خورده بود، دل درد گرفت.

ايشان اين گونه تعريف مي كردند:

«در زماني كه استاد مطهري را هفت ماهه حامله بودم در خواب ديدم كه در مسجد فريمان تمام زنان فريمان نشسته اند و من هم آنجا هستم. يكدفعه ديدم كه خانم بسيار محترم و مقدسي با مقنعه وارد شدند و دو خانم ديگر دنبال ايشان مي آمدند، در حالي كه گلاب پاش هايي در دست داشتند. آن خانم مجللي كه در جلو آن دو خانم بودند، به آنها گفتند گلاب بريز، و آنها روي سر تمام خانم ها گلاب پاشيدند. وقتي به من رسيدند، سه دفعه روي سر من گلاب ريختند. ترس مرا فرا گرفت كه نكند در امور ديني و مذهبي ام كوتاهي كرده باشم ناگزير مجبور به سؤال كردن شدم. ايشان در جواب گفتند: به خاطر آن جنيني كه در رحم شماست. اين بچه به اسلام خدمتهاي بزرگي خواهد كرد».

ايشان مي گفتند مرتضي با بچه هاي ديگر فرق داشت، پيوسته وضو مي گرفت و وقتي از او سؤال مي كردم چرا اينقدر وضو مي گيري؟ مي گفت: دوست دارم قلبم نوراني باشد. لذا از همان كودكي او با وضو بود، و واقعاً استاد مطهري يك ليوان آب بي وضو نخورده بود.

خاطره اي ديگر از مادر ايشان اين بود كه مي گفتند: من يك كت «ترمه» داشتم زماني كه مرتضي سه سال بيشتر نداشت اين كت را روي دوشش مي انداخت در حالي كه آستين كت به زمين كشيده مي شد، ايشان به عبادت و نماز مي ايستاد. يك بار اين كودك سه ساله با همين لباس دو ساعت در اتاقي خلوت مشغول نماز خواندن بود.

بياني ديگر در باره كودكي استاد به نقل از برادر ايشان: از مادرم شنيده ام: مرتضي در حدود پنج سال داشت كه خيلي به كتاب علاقمند بود و به كتابخانه پدرم مي رفت و كتاب برمي داشت. پدرم خيلي كتاب داشت و آنها را با سليقه طبقه بندي كرده بود، و اگر به هم مي خورد ناراحت مي شد. تا پدر از اتاق بيرون مي رفت، مرتضي به سراغ كتابها مي رفت، و چون اغلب كتابها بزرگ بودند و او زورش نمي رسيد، كتاب روي زمين مي افتاد. پدر عصباني مي شد و مي گفت: «جلوي اين بچه را بگيريد».

مادرم مي گفت: «خوب بچه به كتاب علاقه دارد، او را به مكتب بفرستيد».

پدر مي گفت: آخر سنش اقتضاء نمي كند.

بلاخره او را به مكتب فرستادند. مرتضي اشتياق فراواني به درس داشت.

خاطره اي شيرين

مادرم اين گونه مي گفتند: «تابستان بود نيمه هاي ماه، و هوا صاف و مهتابي، شب بيدار شدم و ديدم مرتضي در بستر خود نيست. نگران شدم و فكر كردم به دستشويي رفته. آنجا هم نبود. همه را بيدار كردم، همه جا را جستجو كرديم. اوايل صبح ديديم يكي از كشاورزان روستا او را بغل كرده و به خانه مي آورد. پرسيديم مرتضي كجا بود؟ آن مرد گفت: من در كوچه مي رفتم كه ديدم اين بچه پشت در مكتب خانه چمباتمه زده و سرش را روي زانويش گذاشته و كتابش را در بغل گرفته و خوابش برده است.

پرسيديم بچه! چرا رفتي؟

گفت: من بيدار شدم ديدم هوا روشن است (چون نيمه ماه بود و هوا صاف و مهتابي) فكر كردم صبح است و بايد به مكتب خانه بروم.

لازم به ذكر است كه استاد مطهري براي معلم اين مكتب خانه بعدها هم بسيار احترام قائل بودند و هر وقت به فريمان مي آمد، مي فرستاد دنبال ايشان و مي گفت: او اولين كسي است كه به من قرآن آموخته. حتي گاهي به او كمك مالي مي كرد.

پدر و مادرم مي گفتند كه مرتضي در كودكي حالتهاي خاصي داشت كه آنها را نگران مي كرد او اصلاً بازيگوشي ديگر بچه ها را نداشت. غالباً در خود فرو مي رفت. همبازي هايش مي گفتند: «وقتي به رودخانه مي رفتيم تا شنا كنيم اغلب مرتضي لخت نمي شد و زياد هم با ما بازي نمي كرد». اين حالت تفكر را بعدها هم در استاد بسيار مشاهده مي كرديم. ايشان مي گفت: «چه خوب است انسان روزانه دست كم يك ساعت تفكر كند». ايشان از 12 سالگي نماز شب مي خواند.

«كُونُوا رَبَانِيّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ»

شروع تحصيل و تعليم

و مطهري آن آيت الهي و مرد رباني كه آنچه را از كتاب خدا و معارف آن فرا گرفت با عشقي خدايي به ديگران آموخت و انديشه و گفتار و كردار او مصداقي روشن، به روشني آيات وحي بود، و چون الهي و رباني بود بمانند آينه اي صاف و چشمه اي زلال توانست نورانيت وحي را در كلامش به ديگران منتقل و منعكس سازد.

در باره تحصيلات ايشان مطالبي بفرمائيد.

ايشان از پنج سالگي كار آموزش و تعليم را از مكتب خانه فريمان آغاز نمود، در منزل هم، برادر بزرگ ما حاج محمد علي، و استاد و من مقدمات عربي را در نزد پدر مي خوانديم، و صبحها در عين خواندن قرآن، پدرم صرف و نحو كلمات را از ما مي پرسيدند و گاه مادر ما را، در اين امور ياري مي داد، چون او هم درس را گوش مي داد.

استاد شهيد، حافظه عالي، استعداد فوق العاده و توانايي نطق و خطابه خوبي داشت. و از همان اوايل دوران طلبگي كه در فريمان زندگي مي كرد منبر مي رفت.

در سن 10 سالگي تحصيلات حوزوي را شروع كرد. در سال 1312 يا 1313 به اتفاق برادر بزرگترمان به مشهد رفته و در مدرسه «ابدال خان» دروس طلبگي ادامه دادند. در زمان رضا خان كه مدارس علميه را بستند، ايشان به ناچار به فريمان برگشتند. ليكن اغلب كتاب دستش بود. دو سال در فريمان بود و فقط مطالعه مي نمود بعدها مي گفت: « من هر چه ماية مطالعات تاريخي دارم، مربوط به همان دو سالي است كه از مشهد به فريمان برگشتم».

«وَ قَالَ اِنّيِ مُهَاجِرٌ اِلي رَبِّيِ اِنّهُ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»

هجرت به قم

آري، روح بلند هجرت به قم مطهري آرام ندارد و همچنان در صدد هجرت است او تشنه است و بدنبال چشمه سار مي رود تا «ليتفقهوا في الدّين» را محقق سازد و مصداق «لينذروا قومهم» در عصر خو يش شود.

در چه سالي ايشان به حوزه علميه قم رفتند و چه خاطراتي از آن زمان داريد؟

برادر استاد: تاريخِ درستِ رفتن ايشان به قم، سال 1315 است درست شش هفت ماه بعد از فوت آية الله حائري، دوره اختناق شديد و مبارزه با روحانيت و مظاهر ديني مذهبي و بستن مدارس و مساجد بود. اغلب كساني كه در كسوت روحانيت بودند تغيير لباس داده بودند. با همه اينها ايشان اصرار داشت براي ادامة تحصيل به قم برود. چون پدرم وضع بدي داشت و با پول مختصري ايشان را روانه قم كرد، در اين دوران ايشان با فشار و مضيقه زيادي، زندگي را مي گذراندند، و در اثر سوء تغذيه ايشان بيماري شديدي گرفت كه مرحوم آية الله صدر ايشان را به بيمارستان نكويي قم بردند و مورد معالجه قرار دادند و عوارض آن بيماري تا مدتها بود.

آقاي مطهري بهر حال تا سال 1320 به دليل شوق ايشان به درس كمتر به فريمان مي آمد در سال 1321 آمد و مرا با خود به قم برده و چون از وجوه شرعي استفاده نمي كرديم و فقط به كمك شهريه زندگي مي كرديم، كلاً در مضيقه بوديم و از حداقل غذا بهره مند مي شديم. در قم من هيچ وقت عباي نو بر دوش ايشان نديدم و تمام عباهاي ايشان كهنه يا پاره بود. با اين حال در سال 1325 نذر كرد كه اگر خداوند به او توفيق خدمت به دين اسلام را بدهد منبر مجاني برود. كم كم كار تبليغ را آغاز و براي دهه محرم به شهرستانها مي رفت.

ايشان طلبه فاضلي بود و مايه داشت، هميشه مي گفت: منبر بايد از خود انسان جوشش داشته باشد مثل چشمه آب است، هر چه آب بردارند، باز پر مي شود تقليد خوب نيست.

سالي كه من به قم رفتم ايشان كفايه را پيش آية الله محقق داماد (ره) مي خواند.

درس خارج را با مرحوم آية الله حجت و آية الله صدر و آية الله خوانساري شروع كرد بعداً ايشان به مرتبه اي رسيد كه ديگر دروس كساني چون آية الله صدر و آية الله كوه كمره اي او را قانع نمي كرد. بنابراين تصميم گرفت به خدمت امام خميني(ره) كه فلسفه و سطح علوم قديم را تدريس مي كردند مشرف شود. ايشان از امام (ره) تقاضاي يك دورة كامل درس خارج كرد. آنها در حجره خودمان درس خارج را شروع كردند اما مشتاقان درس به حدي زياد شدند كه از حجره به مسجد بالا سر و بعد به مسجد «سلماسي» رفتند. اين درس دوازده سال ادامه داشت.

«رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا الله عَلَيه»

مراد و مريد

و اين استاد و شاگرد بر سرپيمان خويش با پروردگارشان آن چنان استوار ايستادند كه بعثتي ديگر برانگيختند و انقلابي عظيم بر پايه سنت نبوي و مكتب علوي و نهضت حسيني پايه ريزي نمودند.

بيان مقام معظم رهبري: من به حال آقاي مطهري غبطه مي خورم، اين لطفي كه خداوند در حق ايشان كرد واقعاً چيز عجيبي بود. مثلاً در زماني كه ايشان به قم رفت همان اوايل كار، استادي مثل امام خميني پيدا كرد. كمتر كساني بودند كه توانسته باشند در آن برهه از زمان از اين سرچشمه موّاج صفا و معنويت و عرفان و حكمت استفاده كنند.

از ارتباط اين استاد و شاگرد بي نظير بازهم بفرمائيد؟

برادر استاد: رابطه ايشان با امام، حتي رابطة مريد و مرادي نبود بلكه سرسپردگي بود، كلمه «حاج آقا روح الله» برايش كلمة متبركي بود. حضرت امام هم فوق العاده به ايشان علاقمند بودند.

ايشان معتقد بود كه امام در تم ام كارهايشان مويدند و هميشه مي گفت: ببين تفاوت اين مرد با ديگران چقدر است! كه شب بلند مي شود تهجدش را انجام مي دهد، قرآنش را مي خواند، دعاهايش را مي خواند، گريه هايش را مي كند و با دل صاف مي نشيند و اعلاميه مي نويسد. اين اعلاميه بايد نافذ باشد. اصلاً اين چيزها به او الهام مي شود خداوند راه را به اين مرد نشان مي دهد.

«وَ قَضي رَبُّكَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَينِ اِحْسَاناً »

رابطه و سلوك با پدر و مادر

با توجه به جايگاه عظيم والدين در اسلام و تأكيد بر حفظ احترام و اداي وظايف نسبت به ايشان، نقش خدمت به آنان در زندگي انسان و نيز دعاي آنها در عاقبت بخيري فرزندان، روش استاد شهيد با والدينشان چگونه بود؟

فرزند استاد (آقاي مجتبي مطهري): خاطرم مي آيد كه زماني پدرم گفتند:گه گاه كه به اسرار وجودي خود و كارهايم مي انديشم احساس مي كنم يكي از مسائلي كه باعث خير و بركت در زندگيم شده و همواره عنايت و لطف الهي را شامل حال من كرده احترام و نيكي فراواني بوده است كه به والدين خود كرده ام، به ويژه در دوران پيري و هنگام بيماري تا آنجا كه توانايي ام اجازه مي داد، از نظر هزينه و مخارج زندگي به آنان كمك و مساعدت كرده ام.

ايشان تأكيد خاصي داشتند كه هر گاه به فريمان سفر مي كرديم اول به منزل پدر و مادرشان بروند و سپس اقوام براي ديدن ايشان خدمتشان مي آمدند.

در موقع روبه رو شدن با پدر و مادر، دست آنان را مي بوسيدند و به ما توصيه مي كردند كه دست ايشان را ببوسيم. به خاطر دارم گاهي كه از بعضي صحبتهاي پدر و مادرم دلتنگ مي شدم. پدرم مي گفت: «مجتبي، انسان هيچ گاه از سخن پدر و مادر ناراحت و دلگير نمي شود، و والدين هميشه خير و سعادت فرزند را مي خواهند»

«وَ بَرٍّ بِوَالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيّاً»

و مطهري به خوبي دريافته بود كه بندگان خاص خدا توفيق و بركات زندگي را در سايه احسان به والدين و خدمت به آنها كسب نموده اند.

برادر استاد شهيد در اين باره مي گويد: يك سال استاد به من گفت: محمد تقي! بيا با هم ماهانه اي در نظر بگيريم و براي پدر و مادر بفرستيم.

گفتم: پدر نياز ندارد، چون برادر بزرگمان متكفل مخارج آنهاست.

ايشان گفتند: به خاطر نياز نمي گويم، كمك پدر و مادر باعث مي شود كه خداوند به انسان توفيق دهد. هر چه ما به آنها كمك كنيم و بيشتر رضايت آنها را جلب كنيم خداوند توفيقات ما را بيشتر مي كند.

قرار گذاشتيم و ماهانه چيزي براي ايشان مي فرستاديم بعدها فهميديم كه همة آن پول را پدر كتاب مي خريد و مادر صدقه مي داد.

«وَ اَنْكِحُوا الاَيَامي مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ اِمَائِكُمْ »

ازدواج استاد

سركار خانم مطهري از ازدواج خود با شهيد بزرگوار استاد مطهري برايمان بگوئيد.

من در حدود 27 سال قبل از شهادت آقاي مطهري با ايشان ازدواج كردم. پدرم كه از روحانيون خراسان بودند بسيار متواضع، متدين و با تقوي بودند، ايشان مدتي معلم استاد بودند و به ايشان بسيار علاقمند، مي فرمودند: من دوست دارم با ايشان وصلت داشته باشم.

يازده ساله بودم يك شب در خواب ديدم به اتاق پدر رفته ام. در اتاق پدرم روي زمين يك كاغذ افتاده بود وقتي كاغذ را برداشتم روي آن نوشته شده بود فلاني، (يعني من) براي مرتضي در 29 ماه عقد مي شود. از ديدن اين خواب خيلي تعجب كردم و با هيچ كس آن را در ميان نگذاشتم تا اينكه مدتي گذشت خواستگاران متعددي مي آمدند،اما مادرم مي گفتند: تا ديپلم نگيرد شوهرش نمي دهم.

سيزده ساله بودم و در كلاس هفتم درس مي خواندم كه آقاي مطهري براي خواستگاري آمدند.

پدرم از اين موضوع خرسند بودند ولي مادرم مخالفت مي كردند. چون او در يك خانواده غير روحاني و نسبتاً مرفه بزرگ شده بود، از ازدواج من با يك روحاني خشنود نبود و صريحاً مي گفت: من دخترم را به روحاني شوهر نمي دهم.

چند بار آقاي مطهري مراجعه كردند. اما مادرم مسأله درس خواندن مرا مطرح مي كردند. ايشان به راحتي پذيرفتند و گفتند: هيچ اشكالي ندارد مي توانند درسشان را ادامه بدهند و ديپلم بگيرند.

بالاخره پس از مدتي مادر راضي شدند، روز 23 ماه بود كه موافقت ايشان اعلام و همان روز آقاي مطهري گفتند:روز 29 ماه براي عقد روز خوبي است، و موافقت شد. من در روز 29 به عقد ايشان در آمدم و آن وقت بود كه حقيقت خوابي كه ديده بودم، برايم روشن شد.

آيا شما تحصيلات خود را مطابق قولي كه گرفته بوديد ادامه داديد؟

بعد از ازدواج با ايشان وقتي در قم زندگي مي كرديم من نزد ايشان عربي مي خواندم چون خيلي اصرار بر تحصيل من داشتند، بعد كه به تهران آمديم به ايشان گفتم: شما نگذاشتيد كه من علم جديد بخوانم و ديپلم بگيرم.

ايشان گفتند: با رعايت حجاب كامل اسلامي، برويد و به طور متفرقه امتحان دهيد و درستان را بخوانيد. لذا من درسم را ادامه دادم تا ديپلم گرفتم.

«رَبّنَا هَبْ لِنا مِنْ اَزْوَاجِنَا وَ ذُرّيَّاتِنَا قُرَّةَ اَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقينَ اِمَاماً»

رفتار استاد با همسر و فرزندان

سركار خانم مطهري راجع به فرزندانتان بفرمائيد حاصل اين ازدواج پر بركت چه بود؟

ثمره اين ازدواج 7 فرزند بود. چهار دختر و سه پسر. استاد عنايت خاصي در تربيت فرزندان و رسيدگي به آنان داشتند. رفتار ايشان براي من و بچه ها درس بود.

زماني كه ما در قم بوديم و هنوز فرزندي نداشتيم روزي ايشان از درس برگشته و وارد منزل شدند، من مشغول نماز خواندن بودم، به من گفتند: خانم شما دعا بفرمائيد كه خداوند و ثمرات مرا طوري قرار دهد كه بعد از آنكه از اين دنيا رفتم، از خدا نخواهم كه خدايا مرا برگردان تا اثرات و ثمرات خود را اصلاح كنم و براي آنان «رَبِّ ارْجعوني» از پروردگارم بخواهم. آن زمان هنوز فرزندي در زندگي ما نبود.

و خود ايشان هم پيوسته براي بچه ها دعا مي كردند. من امروز اثر دعاي مطهري را حتي در نوه هايم مي بينم، از همان دوران كودكي بسيار به رعايت ضوابط شرعي مقيدند، حتي نوه هاي من از همان دوران خردسالي مقيد به وضو دار بودن هستند، بچه هفت ساله وضو مي گيرد.

يك بار من به خاطر كسالت از اول وقت نمازم مقداري عقب افتاد، وقتي وضو گرفتم، آمدم كه نماز بخوانم، ديدم جانماز مرا نوه ام جمع كرده، دليل اين كار را سؤال كردم. اين بچه خردسال گفت: مامان جان ديگر فضليت اول وقت تمام شده، و چون دير آمديد من جانماز را برداشتم، نماز خواندن الان ديگر فايده ندارد. و من اين گونه رفتارها را آثار عمل و تقوي و دعاي مطهري مي دانم.

از رفتار عملي شان با بچه ها برايمان بگوئيد.

من يكي دو نمونه تعريف مي كنم. ايشان خيلي مراقب تربيت اسلامي چه در رفتار و چه در گفتار بودند. وقتي بچه ها مي خواستند به مدرسه بروند، ايشان با احترام كامل دخترها را صدا مي كردند سعيده خانم، حميده خانم، ،تشريف بياوريد و بعد از ايشان سؤال مي كردند مثلاً سعيده خانم شما امروز براي فاصله منزل تا مدرسه چه ذكري را در نظر داريد بگوئيد؟ يعني تا اين مقدار مراقب بودند. و در عين محبت و عشق ورزي به بچه ها همه ضوابط و دستورات را به ايشان ياد مي دادند.

ما اوايلي كه به تهران آمده بوديم خانه اي در خيابان ري كوچه « دردار » داشتم و چون در داخل منزل حمام نبود، ايشان روز جمعه به من مي گفتند:خانم! من امروز غذا درست مي كنم و شما اين دختر خانم ها را به حمام ببريد و به ايشان غسل جمعه را ياد بدهيد، اينها بايد روش غسل و يا احكام مبتلابه شان را بدانند در آينده ممكن است ما نباشيم و نتوانند سؤال كنند و دچار مشكل شوند.

پدر خودم روحاني بودند ولي هيچكس را مثل آقاي مطهري نديده بودم كه اينقدر رعايت همه جوانب اخلاقي و تربيتي را بنمايند. به رغم اينكه مشغله علمي و فكري ايشان زياد بود ولي حتي نسبت به درس بچه ها مراقبت مي كردند، نامه هايي براي آنان مي نوشتند كه چند نمونه از آن موجود است. نسبت به مساله ازدواج آنان مي گفتند: براي همسر دختران دنبال آدم بگرديد! نه دكتر و مهندس. يكبار شخصي به استاد گفته بود مي خواهم بدانم كه زندگي استاد چگونه است تا برايم الگو شود. استاد در پاسخ به او گفته بودند: وقتم در زندگي حتي براي بچه هايم تنظيم شده. يكي دو ساعت براي سخنراني، وقت مشخصي براي مطالعه و حتي يكي دو ساعت براي بچه ها كه به درسشان برسم و با آنها بازي كنم. بالاخره بچه ها هم حق دارند. با آن مقام علمي با بچه ها توپ بازي مي كردند. همه بچه ها دوست داشتند كه با ايشان بازي كنند. ايشان واقعاً راه رسول الله (ص) را ادامه مي دادند.

سركار خانم مطهري از رفتار ايشان با خودتان بفرمائيد.

در مدتي كه من با ايشان زندگي مي كردم هيچ وقت يادم نمي آيد از ايشان ناراحتي يا رنجي ديده باشم. هميشه بسيار مهربان، با گذشت، با يك حالت آرامش و كاملاً متواضع رفتار مي كردند. صدايشان متين و چهره شان هميشه خندان بود، به طوري كه من با ارادت و عشقي خاص در منزل ايشان زندگي و كار مي كردم، و علاقه شديد ايشان به من و محبتهاي او مرا در انجام كارهاي منزل، رغبت و شوقي عجيب، مي بخشيد.

به آسايش و راحتي من و بچه ها اهميت مي دادند و آن قدر صميمي و نزديك بودند كه رنج مرا نمي توانستند تحمل كنند. هميشه همان مهر و محبت روزهاي اول زندگي بين ما برقرار بود.

يادم هست يك بار براي ديدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روز با يكي از دوستان به تهران برگشتم. نزديك سحر بود به خانه رسيديم، وقتي وارد شدم ديدم همه بچه ها خوابند ولي آقا بيدار است، چاي را حاضر كرده ميوه وشيريني چيده و منتظر من بودند.

دوستم ازديدن اين منظره متعجب شد و گفت «همه روحانيون اين قدر خوبند».

بعد از سلام و عليك، آقا با اشاره به اينكه بچه ها هنوز خوابند، با تأثر به من گفتند: مي ترسيدم يك وقت نباشم و شما از سفر بيائيد و كسي نباشد به استقبالتان بيايد.

حتي در سفري كه من با ايشان به كربلا داشتم، وقتي به خانه برگشتيم، دو سه تا از بچه ها خواب بودند. ايشان ناراحت شدند و با بچه ها دعوا كردند كه، چرا وقتي مادرتان از سفر آمدند همه شما به استقبالش نيامديد؟!

در تمام طول عمر ياد ندارم يك بار به من گفته باشند يك ليوان آب به من بدهيد. از ظلم زنها بسيار ناراحت و منقلب مي شدند و هميشه مي گفتند: «زن نبايد استثمار شود ولي متأسفانه در جامعه ما زن خيلي مورد استثمار قرار مي گيرد».

خيلي از حقوق زن در اسلام صحبت مي كردند. از جمله مي گفتند: «اسلام حق زيادي براي خانم ها قائل شده، حتي مي گويد زن وظيفه ندارد به بچه خودش هم، شير دهد. چه رسد به كارهاي ديگر»!!

در مدت 27 سالي كه با من زندگي كردند، روزي يك ساعت براي من صحبت مي كردند ولو اينكه ميهماني در منزل بود.

دختر استاد سعيده خانم مطهري: شايد اگر بگويم محترمانه ترين رفتاري كه در ذهنم نقش بسته، رفتار متقابل پدر و مادرم بوده، اغراق نكرده ام. مادرم زني فهميم، كوشا، تحصيلكرده و نيز اهل علم و معرفت و شعر بودند. با تمام وجود موقعيت پدرم را درك مي كردند و متقابلاً پدرم نيز رفتاري بسيار محبت آميز و صميمي با ايشان داشتند.

سركار خانم مطهري آيا استاد شعر هم مي سرودند؟

ايشان كمتر شعر مي گفتند، بعد از پانزده خرداد و وقايع تلخ آن، ايشان شعر بسيار زيبايي در زندان در باره امام عزيز سروده بودند كه حاكي از علاقه و عشق و نگراني ايشان نسبت به امام راحل(ره) بود. و اين شعر را استاد در زندان شهرباني رژيم طاغوت بعد از حادثه 15 خرداد سال 1342 سروده اند:

آواز جرس




  • زمنزلگـاه آن محبـوب ياران را خبر نبـود
    صبا از ما ببر يك لحظه پيغامـي به روح الله
    به رغم كوشش دشمن نخواهد بگسلد هرگز
    سزاوار تو اي جان كنج زندان نيست منزلگه
    رواق منظــر ديــده مهيــاي قـــدوم تـو
    تمام ملت ايران فكنـده چشم بر راهــت
    بـه راه عــدل و آزادي، نـه بـاك از هيچــكس ما را



  • همـــي آيــد به گــوش از دور آواز جرس ما را
    كه اي ياد تو مونس روز و شب در اين قفس ما را
    ميــان مـا و تـو پيــــوند تـا بـاشــد نفس مــا را
    ســزد گــر خون ببـارد از دو ديده هر نفس ما را
    كــرم فـرمـا و بپــذيـر از صفــا اين ملتمس مــا را
    بـه راه عــدل و آزادي، نـه بـاك از هيچــكس ما را
    بـه راه عــدل و آزادي، نـه بـاك از هيچــكس ما را



و اين تنها اثر نظم از استاد مطهري بود. البته من كه شعر مي گفتم براي تصحيح خدمت ايشان ميدادم. ولي اين شعر را خيلي مي خواندند:

بسي تير و مرداد و ارديبهشت . . . . . . . كه ما خاك و خشت

«اَمَّنَ هُوَ قَانِتٌ اَنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً اوَ قَائِماً يَخْذَرُ اْلاَخِرَةَ وَ يَرجُوا رَحْمَةَ رَبِّه قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الذَّينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لايَعْلَمُونَ»

تهجد و خشوع در عبات

سركار خانم مطهري يكي از سؤالات عمده ما اين است كه بركاتي كه در شخصيت كامل و بارور استاد ديده مي شود، قطعاً يك موضوع معمولي نيست و اين همه آثار، واقعاً جلوه اي از تابش نور پروردگار بر دل ايشان است و اين درخت بارور، در سايه خشوع، بندگي، تعبد و تهجد و اخلاصي به اين صورت كامل در آمده است لطفاً در زمينه تهجد ايشان ذكرهايي كه داشتند و تلاوت قرآن و اگر مطالبي داريد بفرمائيد.

آقاي مطهري از معنويتي خاص برخوردار بودند، در مدت 27 سالي كه با ايشان زندگي كردم در شبانه روز نيم ساعت بي وضو نبودند هميشه مي گفتند: با وضو باشيد، وضوي دائمي خوب است. در بين حرفهايشان از عرفا و مقربان درگاه خداوند و اولياي خدا حرف مي زدند و بدون اينكه مستقيماً با من حرف بزنند به صورت مثالهاي ساده و پر معنا مرا به تقوي و فضليت دعوت مي كردند. اگر من از مسائل مادي حرف مي زدم و يا بعضاً شكايتي مي كردم، با صداي آرام اين شعر را برايم مي خواندند:




  • اگر لذت ترك لذت بداني
    دگر لذت نفس لذت نخواني



  • دگر لذت نفس لذت نخواني
    دگر لذت نفس لذت نخواني



مناجاتهاي شبانه و نمازهاي ايشان حالت عجيبي داشت. گاه با خود زمزمه مي كردند: تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز.

قبل از خواب 20 دقيقه الي نيم ساعت قرآن مي خواندند و حدود ساعت 10 مي خوابيدند.

هر شب «مسبّحات» را يعني سور حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن و سوره «سبح اسم رَبَّكَ الاعلي» را كه مي فرمودند سوره اميرالمؤمنين علي (ع) است، قبل از خواب تلاوت مي كردند، هنوز زمزمه بعضي از آيات او در گوشم هست كه مثلاً اين آيه سوره حشر « كي لايكون دوله بين الاغنياء منكم و ما آتاكم الرَّسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا » ايشان از ساعت 5/2 بعد از نيمه شب به نماز و مناجات مي ايستادند، حالات نيمه شب بخصوصي داشتند به گونه اي كه اگر بعضاً ما داخل اتاق ايشان مي رفتيم تا چيزي برداريم (مثلاً كتابي از بچه ها آنجا مي ماند) ايشان اصلاً متوجه نمي شدند.

در بين الطلوعين مكرراً سوره فجر را مي خواندند و با گريه شديد آيات آن را تلاوت مي نمودند و شايد در هر فجر 10 بار اين سوره را مي خواندند.

آري در روايات از امام صادق (ع) آمده كه سوره فجر را زياد بخوانيد چون سوره جدمان حضرت اباعبدالله الحسين است. شايد او در هر طلوعي با تلاوت « يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك » شهادت خود را از خداوند طلب مي نموده و ورود به حريم ملكوتي شهدا را و همنشيني با سالار شهدا دُردانة هستي فرزند زهرا (س) را آرزو مي نموده است. و چه زيباست زمان وصل جانان آنگاه كه اين دعا به استجابت مي رسد.

فرزند ايشان دكتر علي مطهري: «در آن شبي كه ايشان به شهادت رسيدند پس از آنكه ما از محل ترور و بيمارستان با هزار حسرت و اندوه به منزل بازگشتيم، ساعت 5/2 بعد از نيمه شب بود كه زنگ ساعت از اتاق ايشان به صدا در آمد، معلوم شد كه استاد براي اقامه نماز شب، قبلاً ساعت را كوك كرده بودند».

اما ديگر مرغ عشق پرهايش را براي هميشه به سوي ملكوت گشانده بود و خرسند، عالم خاك را به سوي افلاك، ترك نموده و جام جانش به شربت طهور« اِرْجِعي اِلي رَبِكِ راضِيَهً مَرْضِيَّهً» سيراب گشته بود و لذت وصل جانان او را يكسره به وادي «في مقعد صدق عند مليك مقتدر» رسانده بود. و اين بار نيمه شب از پنجره هاي اتاق صداي نواي «و لاتحسبنَّ الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً» مي آمد و گوئي مرغان عشق سرور «فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا» را در فضاي روحاني اتاق زمزمه مي كردند.

دختر استاد: من در ايام تحصيلم در دبيرستان وقتي نيمه شب براي درس خواندن بيدار مي شدم تمام شبها صداي زيباي پدرم را هنگام نماز مي شنيدم و فضاي ملكوتي اتاق [كتابخانه] ايشان كه تنها با نور سبز «الله» منور بود، حال و هواي خاصي داشت .

پس از نماز خصوصاً نماز مغرب و عشاء سجده هاي طولاني تا نيم ساعت داشتند و در آخر قنوت هميشه اين دعا را مي خواندند «و افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد»

«الم يأن للَّذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله»

خاطره اي عجيب و دلنشين از زيبايي بازگشت انساني، از تاريكي به سوي نور

يكي از مأمورين نيروي انتظامي رژيم پهلوي كه مسئوليت حفاظت از منزل يكي از مهره هاي رژيم طاغوت را به عهده داشت ، شبي در صدد برمي آيد كه بداند چرا در ساعتي معين چراغ اتاق پدرم كه مشرف به كوچه است ، روشن مي شود . از اين رو دقيقاُ اوضاع را زير نظر مي گيرد . او پشت پنجره صداي مناجات و عبادت ايشان را مي شنود { آنقدر اين صدا و اين لذت وصل براي او شيرين مي آيد كه شبهاي ديگر ناخواسته به سوي اين اتاق كشانيده مي شود} چندين شب متوالي اين عمل را تكرار مي كند.{زمزمه هاي پدر او را به وادي شيداي عشق مي كشاند} و بي نهايت تحت تاثير قرار مي گيرد و در او تحول روحي بزرگي پديد مي آيد.

«امّا من امن و عمل صالحاً فله جزاء الحسني»

«زيبا زيستن و زيبا رفتن»

سركار خانم مطهري، انسانهاي بزرگ زيبا زندگي مي كنند و زيبا مي ميرند . و همان گونه كه حياتشان منشاء حركت و پويايي و زيبا آفريني است، مرگ و شهادتشان هم كه حياتي دوباره است، احياگر انسانهاست و ما شنيده ايم كه استاد مطهري پيوسته از خدا مرگي زيبا را طلب مي نمود . در اين باره اگر مطلبي داريد بفرمائيد .

«ايشان كرارأ مي فرمودند: من دوست دارم زيبا بميرم و در بستر، از دنيا نروم. شهادت نهايت آرزوي ايشان بودند كه به آن رسيدند. و در اين زمينه خاطره اي دارم. ايشان منبري داشتند كه جمعيتي زيادي حدود سه هزار نفر در آن شركت داشتند بعد از برگزاري آن خانمي به منزل ما زنگ زدند و به من گفتند از استاد بپرسيد: اين مرگ زيبا كه ايشان در سخنراني خود بكار مي برند چيست ؟ وقتي آقاي مطهري آمدند من اين مطلب را با ايشان مطرح كردم .

آقا گفتند : ببينيد آن خانم يك بار از من اين سخن را شنيدند سوال كردند، ولي شما تا به حال در اين باره سوالي نكرديد.

گفتم: حال مرگ زيبا چيست؟ فرمودند: مرگ زيبا، شهادت است. و اين كه من در بستر بيماري از اين جهان نروم».

و چه زيبا خداوند دعاي او را به استجابت مي رساند و به مصداق والاي «اِنّا لا نُضيعُ اَجْرَمَنْ اَحْسَنَ عَمَلاً» و «اُدُعوني اَسْتَجِبْ لَكُم» حيات زيبا او را با مرگي زيبا به آخر مي رساند با لباس گلگون شهدا او را وارد جمع اولياء خودش مي گرداند.

آيا ايشان راجع به شهادتشان هم چيزي فرموده بودند يا خير؟

همسر استاد: خود ايشان بارها مي فرمودند: اينها من را مي كشند و بعد از مرگم مرا خواهيد شناخت. بعد از من مردم به اين خانه مي آيند و در بارة من با شما صحبت مي كنند حتي در خواب به يكي از دوستانشان فرموده بودند: سي سال بعد مردم مرا مي شناسند.

ايشان هميشه مورد تهديد بودند قبل از انقلاب از ناحيه گروهك ها به خصوص گروه فرقان، كه با تلفن و نامه ايشان را بسيار مورد ارعاب و تهديد قرار مي دادند ولي ايشان بدون هيج هراسي به كار خود ادامه مي دادند.

حتي بعد از ترور سپهبد قرني ايشان فرمودند: اين بار نوبت من است و وقتي عده اي از تلويزيون آمده بودند و گفتند : ما ميل داريم حفاظت شما را به عهده بگيريم ايشان خنديدند و گفتند: فرض كنيد مرا هم ترور كنند. چند روز براي شما خبر داغي آماده مي شود!!

در همان شبي كه ايشان را ترور كردند وقتي ما حدود ساعت يك و نيم بود كه از بيمارستان برگشته و به خانه رسيديم در همين موقع تلفن زنگ زد. وقتي من گوشي را برداشتم يكي از عرفا كه دوست آقاي مطهري بودند پشت خط حال آقاي مطهري را پرسيدند.

گفتم: «ايشان ترور شده اند»

خيلي ناراخت و منقلب شدند و گفتند: «الان خانمي كه از شاگردان بنده اند تلفن زدند و گفتند ساعت 11 شب خواب ديده اند كه يك قبر سبز را به ايشان نشان مي دهند و مي گويند اينجا را زيارت كنيد .

خانم سؤال مي كند : اين قبر كيست ؟

مي گويند: قبر امام حسين (ع ) است.

بعد يك قبر سبز ديگر را نشان مي دهند و مي گويند اين قبر را هم زيارت كنيد.

مي پرسند: اين قبر كيست ؟

مي گويند: آقاي مطهري است. بعد [مي بينند] ايشان را عروج مي دهند و به جاي وسيعي مي برند در آنجا تخت نوراني اي را نشان ميدهند كه بسيار زيبا بود و عده اي دورش مي گشتند و صلوات مي فرستاده و مي گفتند: اين جاي اولياء الله است.

در همين وقت آقاي مطهري وارد مي شوند و روي آن تخت مي نشينند. اين خانم نزديك مي روند و مي گويند: شما اينجا چكار مي كنيد؟

آقا مي گويند: من الآن وارد شده ام. من از خدا يك مقام عالي مي خواستم ولي خدا يك مقام متعالي به من داد».

معلوم شد كه اين خواب درست در زماني بوده كه استاد ترور مي شود.

و اين گونه مطهري با تقديم جانش و نثار خونش به ديدار ارباب خويش و سرور آزادگان حسين بن علي مي رود ، گر چه با لباسي گلگون به ديدار جانان مي شتابد امّا چون طراوت و سبزي و نشاط حيات اسلامي را به ديگران نويد مي دهد، رفتنش سرآغازي سبز و جاودانه براي پويندگان طريقت و پيروان حقيقت مي شود. كلماتش رنگ سبزينگي جاودانه به خود مي گيرد و سبزي و پويايي و دوام كلام پروردگار كه مي فرمايد: « مثلُ كلمةٍ طيِّبَةٍ كَشَجَرَةٍ طيِّبةٍ اَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرعُهَا في السَّماءِ تُؤتي اُكُلّهَا كُلَّ حينٍ بِاذْنِ رَبِّهَا»

در حالي او به ملكوت اعلي مي پيوندد كه مظهري بر كلام رسول خدا (ص) به امير مؤمنان مي شود كه فرمو د: «شيعتك علي منابر من نور مبيضة وُجُوهُهُم حُوْلي في الجّنة وَ هُمْ جيراني»

آري ملكوتيان با پيوستن او به محفلشان غرق سرور مي شوند و براي ورودد مقدمش صلوات نثار مي كنند.

امّا خاكيان در اندوهي ملالت بار و جانگداز فرو مي روند، شايد هيچ سخني در عالم، به گويايي سخن پير مرشد انقلاب و مقتداي جان جانان ، عزيز عزيزان در نزد مطهري، نتواند حق مطلب را در باره او ادا كند.

او در باره پاره تنش و شاگرد بي همتايش فرمود :

«در اسلام عزيز با شهادت اين فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه اي وارد شد كه هيچ چيز جايگزين آن نيست .. من در تربيت چنين فرزنداني كه با شعاع فروزان خود مردگان را حيات مي بخشند و به ظلمتها نور مي افشانند، به اسلام بزرگ، مربي انسانها و به امت اسلامي تبريك مي گويم. من اگر چه فرزند عزيزي را كه پاره تنم بود از دست دادم، لكن مفتخرم كه چنين فرزندان فداكاري در اسلام وجود داشت و دارد.

آثار قلم و زبان او بي استثنا آموزنده و روانبخش است و مواعظ و نصايح او كه از قلبي سرشار از ايمان و عقيدت نشأت مي گرفت براي عارف و عامي سودمند و فرح زاست.

من به دانشجويان و طبقه روشنفكران متعهد توصيه مي كنم كه كتابهاي اين استاد عزيز را نگذارند با دسيسه هاي غير اسلامي فراموش شود».

و اين گونه است كه مطهري مصداقي بر «هذا تأويل رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبّي حَقّاً» مي شود.

و روياي صادقة مادري متقي، شجاع، توانمند، خدمتكارمستضعفين، زيرك و نقش آفرين در كيشي تعبير مي شود. كه باو نويد مي دهند « جنيني كه در رحم شماست، اين بچه به اسلام خدمت هاي بزرگي خواهد كرد».

ادامه اين مصاحبه در فصلنامه بهار به مناسبت ايام شهادت استاد درج خواهد شد. انشاء الله

/ 1