دیدار عیسی بن مهدی جوهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیدار عیسی بن مهدی جوهری - نسخه متنی

محمدباقر بن محمدتقی مجلسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ديدار عيسي بن مهدي جوهري

علامه مجلسي (ره) مي گويد:

در يكي از كتب علماي ما از حسين بن حمدان از ابومحمد عيسي بن مهدي جوهري روايت نموده كه گفت: در سال 268 به آهنگ حج بيت ا... از وطن بيرون آمدم و قصدم شهر مدينه بود، زيرا بر ما ثابت شده بود كه امام زمان (ع) ظاهر شده است. پس من بيمار گشتم در حاليكه ما از « فيد » بيرون آمده بوديم و من ميل به خوردن ماهي و خرما پيدا كردم، زماني كه به مدينه وارد شدم در آنجا برادران ديني خود ( شيعيان ) را ملاقات نمودم آنان نيز بشارت دادند كه حضرت در محلي بنام « صابر » ظاهر شده است.

پس من بسوي صابر رفتم وقتي به آن بيابان رسيدم، چند راس بزغاله لاغر ديدم و قصري هم در آنجا بود، پس داخل قصر شدم و منتظر امر بودم تا آنكه نماز مغرب و عشاء را خواندم در حاليكه دعا و آه و ناله مي كردم سوال و درخواست نمودم. ناگاه « بدر » خادم را ديدم كه گفت: اي عيسي بن مهدي جوهري داخل شو. من از شنيدن اين حرف تكبير و تهليل گفتم و بسيار حمد و ثناي الهي بجا آوردم.

هنگاميكه وارد صحن قصر شدم، سفره غذايي را ديدم كه گسترده شده، خادم بمن دستور داد كه كنار سفره بنشينم، پس مرا پهلوي سفره نشانيد و گفت: آقايت بتو دستور مي دهد كه هر چه دلت مي خواهد در بيماريت از آن بخوري در حاليكه تو از « فيد » آمده اي. من گفتم: همين دليل براي من كافي است، من چگونه غذا بخورم با اينكه هنوز سرور و آقاي خود را نديده ام؟ پس صدا زد: اي عيسي از غذايت بخور بدرستيكه تو مرا خواهي ديد.

پس من سر سفره نشستم، نگاه كردم ديدم ماهي برياني كه بخار مي كند در سفره نهاده و كنار آن نيز خرمايي كه شبيه خرماهاي ما مي باشد گذارده اند و كنار خرما شير گذاشته شده است. پيش خودم گفتم: مريضي است و ماهي و خرما و شير! در اين هنگام مرا صدا زد و گفت: اي عيسي! آيا باز هم در امر ما شك داري؟ آيا تو بهتر ميداني چه چيزي برايت سود و چه چيزي برايت ضرر دارد يا من؟ پس من گريستم و استغفار نمودم و از آنچه در سفره بود خوردم.

هر بار كه دست از آن برمي داشتم، جاي دستم معلوم نبود، پس آن غذاي سفره را لذيذترين غذاي ذنيا ديدم و چندان خوردم كه شرم كردم بيشتر تناول كنم ولي او بانگ زد و گفت: اي عيسي! شرم نكن كه اين غذاي بهشتي است و دست مخلوق آنرا نپخته است، من هم باز شروع بخوردن كردم ديدم دلم نمي خواهد دست از آن بردارم.

گفتم: اي مولاي من كافي است، پس مرا صدا كرد و گفت: بيا نزد من. من پيش خود گفتم: آقاي من آمد و من هنوز دستم را نشسته ام. حضرت صدا زد و گفت: اي عيسي! آيا آنچه خوردي چربي داشت؟ پس دستم را بوئيدم، ديدم از مشك و كافور خوشبوتر است، آنگاه نزديك او رفتم، پس نوري از او آشكار گشت كه چشمم را خيره نمود و طوري ترسيدم كه گمان كردم عقلم از بين رفته و اختلال حواس پيدا كرده ام.

فرمود: اگر تكذيب كنندگان من نمي گفتند او در كجاست و چه وقت بوده و در كجا متولد شده،و كي او را ديده و چه كسي از پيش او آمده است كه بشما اطلاع دهد و چه چيز بشما خبر داده و چه معجزه اي براي شما آورده است؟ لزومي نداشت كه مرا ببيني، ولي بخدا قسم مردم اميرالمومنين (ع) را با اينكه مي ديدند و از وي روايت مي كردند و بخدمتش مي رسيدند عقب زدند و به او كيد و حيله نموده و كشتند و همچنين مقام ساير پدران مرا پايين آوردند و آنها را تصديق نكردند و معجزات آنها را به سحر و تسخير جن شمردند، تا هنگاميكه حقيقت ادعاي آنها روشن شد.

اي عيسي! آنچه ديدي بدوستان ما برسان و بدشمنان ما مگو زيرا از تو گرفته مي شود، گفتم: اي مولاي من براي من دعا كن كه در اين امر ثابت قدم بمانم. فرمود: اگر خداوند تو را ثابت قدم نمي داشت مرا نمي ديدي! پس برو كه هميشه رستگار و پيروز هستي، من هم بيرون آمدم در حاليكه بينهايت حمد و شكر خدا مي نمودم.

پاسخ امام زمان (ع) به سخنان بيهوده در مورد حضرت ابوطالب

باز از مورادي كه صديق ارجمند آيت ا... آقاي حاج شيخ علامه آيت اللهي برايم نقل نمودند جريان زير است:

در همان سفر اولي كه بيش از سي سال پيش از اين همراه با پدر بزرگوارم به حج مشرف شده بوديم ( حدود سال 1343 ه.ق)، يك روز براي انجام طواف به مسجد الحرام رفته بودم، عده اي را ديدم كه در گوشه اي از مسجد الحرام نشسته و يكي از وعاظ اهل سنت براي آنها سخن مي گويد، نزديك آنها رفتم تا ببينم درباره چه موضوعي صحبت مي كند.

وقتي گوش كردم متوجه شدم كه درباره حضرت ابوطالب سخن مي گويد و چنين ادعا مي كند كه او به پيامبر اكرم (ص) ايمان نياورده بود و اگر پشتيباني و حمايتي از پيامبر داشته است بدليل عدم ايمانش بحال او سود و منفعتي نداشته است! از سخنان بيهوده و گمراه كننده او بسيار ناراحت شدم و چون نمي دانستم بر عليه او و سخنانش كاري انجام دهم به حضرت حجت (ع) متوسل شدم و با چشماني اشك بار به حضرت عرض كردم: آقا من كه از دستم كاري بر نمي آيد و چاره اي ندارم، خودت جواب اين نادان و سخنان بيهوده اش را بده.

پس از انجام اعمال حج براي زيارت پيامبر اكرم (ص) و ائمه بقيع (ع) به مدينه منوره رفتيم، صبح روز سوم ورود به مدينه در مسجدالنبي (ص) پس از انجام نماز جماعت صبح، ناگهان ديدم كنار ستوني كه نشسته بودم در جلوي من مردي نوراني به هيئت عربها در حاليكه لباس و عباي تميز و سفيد پوشيده و عمامه سفيدي نيز بسر داشت ايستاد و با زبان عربي بسيار فصيح مشغول سخنراني شد.

معمولاً هر روز پس از نماز صبح جمعيت نمازگزار متفرق مي شدند و عده اي نيز مسجد را ترك مي كردند ولي در آن روز همگي ساكت نشستند و به سخنان آن مرد عرب گوش دادند. در ابتداي سخنراني فكر كردم ايشان نهج البلاغه مي خواند ولي وقتي خوب گوش كردم چون به زبان عربي آشنا بودم متوجه شدم كه انشا خودش مي باشد مدتي سخنراني نمود و مردم را به تقوي و پرهيزكاري و اجتناب از گناه سفارش نمود. پيش خود گفتم: وقتي سخنانش تمام شد نزد او مي روم و با او آشنا مي شوم. پس از پايان سخنراني بطرفش حركت كرده ولي موفق نشدم به او دسترسي نمايم و از نظرم غائب شد.

وقتي به محل اقامت و استراحت كاروانمان برگشتيم جريان را براي پدرم تعريف نمودم، پدرم كه با عده اي از اهل كاروان نماز جماعت را در همان محل اقامتمان برگزار مي كردند شب به افراد اعلام كردند كه فردا صبح در نماز جماعت مسجدالنبي (ص) شركت مي كنيم.

فردا صبح به اتفاق پدرم بطرف مسجدالنبي (ص) حركت كرديم. پدرم جهت شركت در نماز نزديك قبر پيامبر اكرم (ص) رفتند ولي من در همان جاي ديروزي و كنار همان ستون نشستم. پس از نماز جماعت صبح مجدداً ديدم همان آقا كنار ستون ايستاد و شروع به سخنراني نمود، جمعيت نيز ساكت نشسته و بدون اينكه كسي از جايش بلند شود مشغول گوش دادن شدند. من اينقدر به ايشان نزديك بودم كه عباي ايشان روي زانوي من قرار مي گرفت. آن روز درباره اصل ديانت و عظمت اسلام سخن گفت و به سلاطين روي زمين بد گفت و از عملكرد آنها انتقاد نمود و همگي آنها را ظالم و جائر خواند. جهت نگهداري و حفظ دين اسلام نيز سفارشاتي نمود. پيش خودم گفتم: امروز عباي ايشان را مي گيرم و از او سوال مي كنم كه كيست، ولي به محض اينكه سخنرانيش تمام شد، ديگر او را نديدم.

روز دوم آنچنان تصرفي در من ايجاد شده بود كه اصلاً در مورد سخنان اين مرد عرب به پدرم چيزي نگفتم و ايشان هم در اين مورد با من صحبتي نكردند، فقط از ايشان پرسيدم: فردا چه كنيم؟ گفتند: حتماً به مسجد النبي (ص) بيائيم.

روز سوم نيز به مسجد النبي (ص) آمديم و من مجدداً در همان محلي كه روزهاي قبل مي نشستم جا گرفتم، پس از نماز جماعت صبح مجدداً همان آقا كنار ستون ايستاد و شروع به سخنراني نمود، امروز راجع به حضرت ابوطالب و ايمان او صحبتهاي زيادي كرد و فرمود: حضرت ابوطالب از اوصياي حضرت عيسي (ع) بوده و پيش از ولادت خاتم النبيين به حضرت ايمان داشته است، فردي پاك و مطهر بوده است، حتي در اين باره عبارتي از زيارت ششم حضرت اميرالمومنين (ع) كه در مفاتيح هم وجود دارد كه عبارت چنين است: « ... اشهد انك طهر طاهر مطهر من طهر طاهر مطهر ... »

« يعني ... شهادت مي دهم كه ذات پاك تو از هر آلايش پاكيزه و از آباء پاك گوهر و پاكيزه جان بوجود آمده اي ... »

همچنين درباره خلافت حضرت اميرالمومنين (ع) سخن گفت و بطور آشكار شيخين را مورد انتقاد قرار داده و به آنها ايراد گرفت، تعجب كردم كه چگونه او درميان اهل سنت چنين جرأتي پيدا نموده و اين چنين سخن مي گويد، شروع كردم به لرزيدن و پيش خود گفتم: نكند كسي آقا را بگيرد و به او آزار و اذيتي برساند.

امروز نيز با وجود اينكه خيلي به ايشان نزديك بودم و گاهي حتي دامان قبايشان را مي گرفتم ولي پس از پايان سخنراني از نظرم ناپديد و نتوانستم به ايشان دسترسي پيدا نمايم.

پس از اينكه جمعيت متفرق شدند با چند نفر از دوستان كه در اين مورد صحبت كردم، معلوم شد هر كس در هر كجاي مسجدالنبي (ص) نشسته بوده صداي ايشان را طوري مي شنيده كه انگار در كنارش صحبت مي كرده اند. حتي آنها كه بيرون از مسجدالنبي (ص) بودند صدا را بطور واضح شنيده بودند و مهمتر اينكه عربها به زبان عربي سخنراني را شنيده بودند و ايرانيها اكثراً به زبان فارسي و ظاهراً هر كس به زبان خودش متوجه سخنان ايشان شده بودند. در اينجا بود كه به فكر فرو رفتم و به ياد توسلم در مسجد الحرام به آقا و همچنين اين سخن حضرت افتادم كه در سرزمين مني به من گفته بودند انشاا... در مدينه مرا خواهيد ديد. در نتيجه يقين برايم حاصل شد كه ايشان خود حضرت يعني امام زمان (ع) بوده اند.


1 بحارالانوار / ج 52 / ص 68 ـ مهدي موعود ص 812 ـ ترجمه الزام الناصب / ص 368.

1. مفاتيج الجنان ص 646.

/ 1