ج‌) موانع‌ اصلاحات‌ - اصلاحات‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصلاحات‌ - نسخه متنی

سیدحسین‌ هاشمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ج‌) موانع‌ اصلاحات‌

حضرت‌ على (عليه السلام) در امر اصلاحات‌ بسيار كوشيد؛ ولى به‌ سبب‌ موانع‌متعدد به‌ مطلوب‌ خويش‌ دست‌ نيافت‌. در ديدگاه‌ امام‌ (عليه السلام)، مهم‌ترين‌ موانع‌اصلاحات‌ عبارت‌ است‌ از:

1. فتنه‌ و آشوب‌

2. تعصب‌ بى جا

1. فتنه‌ و آشوب‌

اصلاحات‌ بايد در بسترى آرام‌ و دور از مسائل‌ جانبى و آشوب‌هاى ساختگى انجام‌ گيرد. پس‌ از آشكار شدن‌ برنامه‌هاى اصلاحى آن‌ حضرت‌، «دشمنان‌ دين‌» به‌ دليل‌ هواهاى نفسانى و «متحجّران‌» به‌ سبب‌ جهل‌ و نادانى به‌ ايجاد فتنه‌ و آشوب‌ پرداختند و اصلاحات‌ را با مانعى جدّى روبه‌روساختند.

آن‌ حضرت‌ هواى نفس‌ را مركب‌ فتنه‌ مىدانست‌. نخستين‌ گروهى كه‌ دردورة‌ كوتاه‌ حكومت‌ امام‌ (عليه السلام) بر اين‌ مركب‌ راهوار شيطانى نشستند، دشمنان‌حكومت‌ دينى و پيروان‌ خواهش‌هاى نفسانى بودند كه‌ معاويه‌ در رأس‌ آنان‌قرار داشت‌. برنامة‌ اصلى اين‌ گروه‌ ايجاد شبهاتى بود كه‌ به‌ سردرگمى مردم‌ وآميزش‌ حق‌ و باطل‌ انجاميد.

ياران‌ معاويه‌ سعى داشتند برخلاف‌ اعتقاد قلبى شان‌، كينة‌ خود به‌ جامعة‌دينى را پنهان‌ سازند و چنان‌ اظهار كنند كه‌ براى دين‌ و احياى جامعة‌ دينى ازعلى (عليه السلام) نيز پيشى گرفته‌اند. در حقيقت‌ آن‌ها با ابزار دين‌ و ايجاد شبهات‌ درجهت‌ استحكام‌ حكومت‌ غيردينى گام‌ برمى داشتند. معاويه‌ حتى از مراسم‌حج‌ّ براى تبليغ‌ عليه‌ حكومت‌ دينى بهره‌ مىجست‌ و به‌ تعبير امام‌ (عليه السلام) به‌ بهانة‌دين‌، شير دنياى خود مىدوشيد. اين‌ حربة‌ كار ساز، بسيارى از مردم‌ رافريفت‌ و در موج‌ متلاطم‌ شبهات‌ غرق‌ ساخت‌.

يكى از حربه‌هاى فتنه‌گرى معاويه‌ اتهام‌ شركت‌ امام‌ (عليه السلام) در قتل‌ عثمان‌ بود. اين‌ اتهام‌ را كسانى كه‌ خود در قتل‌ عثمان‌ شريك‌ و يا مؤثر بودند، مطرح‌ مىكردند. اميرمؤمنان‌ (عليه السلام) در خطبه‌هاى متعدد از خود دفاع‌ كرد و در جهت‌روشنگرى گام‌ برداشت‌. در يكى از خطبه‌هاى خويش‌ در اين‌ باره‌ مىفرمايد:

آنقدر از عثمان‌ دفاع‌ نمودم‌ كه‌ ترسيدم‌ به‌ گناه‌ افتاده‌ باشم‌.

(كنايه‌ از اينكه‌ عليرغم‌ ضعف‌هايى كه‌ در حكومت‌ عثمان‌ وجود داشت‌ ازايشان‌ دفاع‌ نمودم‌.)

گروه‌ ديگرى كه‌ در ميان‌ مسلمانان‌ بذر ترديد و تحيّر پاشيدند، «اصحاب‌جمل‌» بودند كه‌ به‌ وسيلة‌ «عايشه‌»، «طلحه‌» و «زبير» رهبرى مىشدند.

وجود اين‌ ناموران‌ در جبهة‌ مخالفان‌ امام‌ (عليه السلام) بسيارى را در ترديد فرو برد. مردى از صحابه‌ اميرالمؤمنين‌ در جريان‌ جنگ‌ جمل‌، سخت‌ دچار ترديد شداز يك‌ طرف‌ على را مىديد و شخصيت‌هاى بزرگ‌ اسلامى كه‌ در ركاب‌ اوشمشير مىزدند و از طرف‌ ديگر همسر پيامبر گرامى اسلام‌ (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، «عايشه‌» راكه‌ قرآن‌ در مورد زنان‌ پيامبر به‌ ام‌ّالمؤمنين‌ ياد نموده‌ است‌ (و ازواجه‌امهاتهم‌) و نيز در ركاب‌ عايشه‌ طلحه‌ را مىديد كه‌ از پيشتازان‌ در اسلام‌ بودو همچنين‌ زبير را كه‌ خوش‌ سابقه‌تر از طلحه‌ بود همان‌ كه‌ حتى در روز سقيفه‌در خانه‌ على (عليه السلام) از جمله‌ متحصّنين‌ بود. اين‌ مرد از شدّت‌ تحيّر، از اميرمؤمنان‌ پرسيد: آيا ممكن‌ است‌ زبير و طلحه‌ و عايشه‌ باطل‌ باشند؟! حضرت‌فرمود: امر بر تو مشتبه‌ گرديده‌ است‌. حق‌ و باطل‌ را نبايد با قدر و منزلت‌«اشخاص‌» سنجيد. «حق‌» را بشناس‌ تا اهلش‌ را بشناسى و «باطل‌» را بشناس‌تا به‌ اهلش‌ معرفت‌ يابى.

سرانجام‌ فتنه‌گرى هاى بر آمده‌ از هواهاى نفسانى كارآمد واقع‌ شد و برخلاف‌ برنامه‌هاى اصلاحى آن‌ حضرت‌، بسيارى از مردم‌ به‌ سمت‌ دنيا گرايش‌يافتند. سخنان‌ آنان‌ بر مبناى هواى نفس‌ بود و درنتيجه‌ از نعمت‌ اصلاحات‌ آن‌حضرت‌ كه‌ تأمين‌ كننده‌ دين‌ و دنياى آنان‌ بود بى بهره‌ ماندند.

اين‌ خسارت‌ جبران‌ ناپذير كه‌ به‌ مردم‌ وارد شد نتيجة‌ اطاعت‌ آنان‌ ازكسانى بود كه‌ خود به‌ هواى نفس‌ گرفتار بوده‌ و براى فريب‌ مردم‌، حتى مدعى اصلاحات‌ نيز بودند امّا در اين‌ راه‌ جز به‌ خواسته‌هاى نفسانى خويش‌ نمى انديشيدند. چنانكه‌ حضرت‌ على (عليه السلام) چنين‌ مدّعيانى را كه‌ تابع‌ نفس‌خويش‌اند و با سخنان‌ بدعت‌ انگيز خود، مردم‌ را به‌ گمراهى مىكشانند ازجملة‌ دشمن‌ترين‌ خلايق‌ نزد خداوند دانسته‌اند.

آسيب‌ «متحجّران‌ جاهل‌» به‌ برنامة‌ اصلاحى مولاى متقيان‌ از ضربة‌ گروه‌پيشين‌ كم‌تر نبود؛ اگرچه‌ مىتوان‌ ادعا كرد اين‌ دسته‌ نيز تحت‌ تأثير نقشه‌هاى دشمنان‌ دين‌ و هواپرستان‌ قرار گرفتند و آلت‌ دست‌ شيطان‌ صفتان‌ زيرك‌گرديدند.

فتنه‌ گرى جاهلان‌ متنسّك‌ چنان‌ شدت‌ داشت‌ كه‌ أمير مؤمنان‌ پس‌ از جنگ‌ نهروان‌ چنين‌ فرمود:

اى مردم‌ من‌ چشم‌ فتنه‌ و فساد را كور كردم‌ و غير از من‌ كسى بر دفع‌ آن‌جرأت‌ نداشت‌.. آنگاه‌ كه‌ فتنه‌ها بر مردم‌ روى آورد حق‌ و باطل‌ در هم‌آميخته‌ و مشتبه‌ گردد و آنگاه‌ كه‌ فتنه‌ها پشت‌ گرداند [از بين‌ برود]شناخته‌ شود.

حضرت‌ على (عليه السلام) در اين‌ خصوص‌ به‌ مردم‌ چنين‌ توصيه‌ مىكند:

اى بندگان‌ خدا، به‌ نادانى خود اعتماد نكنيد و از خواهش‌هاى نفسانى خويش‌ پيروى ننماييد.

در فراز ديگرى از سخنان‌ آن‌ حضرت‌ در مورد مدعيان‌ دروغين‌سردمدارى جامعه‌ كه‌ با نادانى خود مردم‌ را به‌ گمراهى مىكشانند مىخوانيم‌:

چنين‌ فردى نادانى ها را در خود جمع‌ كرده‌ و مردم‌ نادان‌ را گمراه‌ مىكند، عوام‌ او را دانا مىپندارند در حالى كه‌ او نادان‌ است‌. درخلط‌نمودن‌ شبهات‌ مانند تنيدن‌ تار عنكبوت‌ است‌. به‌ واسطة‌ نادانى نمى تواند پاسخ‌ قاطع‌ و دندان‌ شكنى بدهد. روايات‌ را به‌ باد مىدهد مانند بادى كه‌ گياه‌ خشك‌ و بى فايده‌ را پراكنده‌ مىسازد.

(كنايه‌ از اينكه‌ معناى روايات‌ را نمى فهمد). و آن‌ حضرت‌ در پايان‌ خطبه‌از نادانى اين‌ گروه‌ نزد خداوند شكوه‌ نموده‌ و آنان‌ را به‌ دليل‌ فاصله‌ گرفتن‌ ازكتاب‌ خدا، سرزنش‌ مىكند.

در ديدگاه‌ امام‌ على (عليه السلام)، حاكم‌ اسلامى نبايد از افراد نادان‌ باشد؛ زيرانادانى او موجب‌ گمراهى مردم‌ مىشود. به‌ اعتقاد برخى از مفسران‌ نهج‌البلاغه‌، مراد آن‌ حضرت‌ از نادانى حاكم‌، جهل‌ به‌ «مقررات‌ دينى‌» و «تدبيرامور كشور» است‌.

2. تعصّب‌ نابجا

تعصّب‌ شديد و بى دليل‌ مردم‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ باقى مانده‌ از دوران‌جاهليت‌ از ديگر موانع‌ اصلاحات‌ امام‌ (عليه السلام) به‌ شمار مىآيد. با وجود اين‌تعصّبات‌، اصلاح‌ دين‌ و دنياى آنان‌ ممكن‌ نمى نمود زيرا كه‌ با اين‌ روحيات‌هرگز نمى توانستند تحولات‌ جديد را بپذيرند.

آن‌ حضرت‌ دربارة‌ شدّت‌ تعصّب‌ نادرست‌ مردم‌ زمان‌ خويش‌ در خطبة‌معروف‌ قاصعه‌ چنين‌ مىفرمايد:

من‌ در احوال‌ مردم‌ جهان‌ نظر كردم‌ و هيچ‌ يك‌ از آنان‌ را نيافتم‌ كه‌نسبت‌ به‌ چيزى تعصب‌ و گردنكشى كنند؛ مگر آن‌كه‌ تعصب‌ آنان‌ ناشى از علّتى بود كه‌ [لااقل] مورد پذيرش‌ افراد نادان‌ بود و يا بر اساس‌ دليلى بود كه‌ [لااقل] اشخاص‌ كودن‌ و كند ذهن‌ آن‌ را مىپسندند. شيطان‌ نسبت‌ به‌ آدم‌ بدين‌ خاطر تعصب‌ مىورزد كه‌ اصل‌ خود را از آتش‌ وريشة‌ آدم‌ را از گل‌ مىداند و تعصب‌ ثروتمندان‌ به‌ دليل‌ بسيارى اموال‌و اولادشان‌ است‌؛ امّا براى تعصب‌ و گردنكشى شما ]اهل‌ كوفه‌[ هيچ‌گونه‌ علت‌ و سببى يافت‌ نمى شود؛ در حالى كه‌ حتى شيطان‌ هم‌ براى تعصّب‌ و عدم‌ فروتنى خود نسبت‌ به‌ حضرت‌ آدم‌، به‌ ظاهر دليلى ارائه‌كرد؛ و اگر قرار باشد انسان‌ لزوماً به‌ چيزى تعصّب‌ داشته‌ باشد، پس‌بهتر است‌ كه‌ شما به‌ صفات‌ شايسته‌ و كردارهاى پسنديده‌ و كارهاى نيك‌ از قبيل‌ پاسداشت‌ حق‌ همسايه‌، وفاى به‌ پيمان‌، فرمانبرى ازنيكوكاران‌، نافرمانى از گردنكشان‌ و... تعصّب‌ ورزيد.

اعراب‌ پس‌ از سال‌ها تلاش‌ پيامبر گرامى اسلام‌ ديگر بار به‌ فرهنگ‌جاهليت‌ بازگشته‌ و احكام‌ نورانى اسلام‌ را به‌ فراموشى سپرده‌ بودند. فرهنگى كه‌ زنده‌ به‌ گور كردن‌ نوزادان‌ دختر را افتخار مىدانست‌. در انتقام‌جويى وكينه‌توزى كم‌نظير بود، جنگ‌ براى مسائل‌ بسيار ناچيز را مىپسنديد و مباهات‌به‌ خونريزى و هتك‌ حرمت‌ و تفاخر به‌ خاندان‌ را درست‌ مىپنداشت‌؛ براى نمونه‌، جنگ‌ چهل‌ سالة‌ موسوم‌ به‌ «يُسوس‌» ميان‌ دو قبيلة‌ «تغلب‌» و«بنى بكر» بدان‌ سبب‌ تحقق‌ يافت‌ كه‌ شتر يك‌ قبيله‌ بى رخصت‌ به‌ چراگاه‌ قبيلة‌ديگر رفته‌ بود.

/ 17