جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید - جلد 1

محمود مهدوی دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كنند و اين را هم بدان كه اين قوم همواره ترا از اين كار بر كنار مى‏زنند تا ديگرى عهده‏دار آن باشد و به خدا سوگند فقط با شرى به خلافت مى‏رسى كه هيچ خيرى با آن سود نخواهد داشت. على (عليه السلام) فرمود: همانا مى‏دانم كه آنان به زودى عثمان را خليفه خواهند كرد و او مرتكب بدعتها و كارهاى تازه خواهد شد و اگر زنده باشد به او خواهم گفت و اگر عثمان كشته شود يا بميرد، بنى اميه خلافت را ميان خود دست به دست خواهند برد، و اگر زنده بمانم مرا چنان ببينند كه خوشايندشان نباشد و سپس دو بيت شعر به تمثل خواند.

در اين هنگام على (عليه السلام) برگشت و ابو طلحه انصارى را ديد و حضور او را خوش نداشت. ابو طلحه گفت: اى ابو الحسن نزاع و ستيزى نيست. و چون عمر درگذشت و به خاك سپرده شد، آنان براى مشورت خلوت كردند و ابو طلحه هم بر در خانه ايستاد و مانع از آمد و شد اشخاص مى‏شد. در اين هنگام عمرو بن- عاص و مغيرة بن شعبه آمدند و كنار در نشستند. سعد بن وقاص به آن دو ريگ زد و آن دو را بلند كرد و گفت: مقصود شما اين است كه مدعى شويد ما هم از اصحاب شورى بوديم و در آن حضور داشتيم.

اعضاى شورى در كار خلافت هم چشمى كردند و سخن بسيار گفته شد. ابو طلحه گفت: من از اينكه پذيرفتن خلافت را رد كنيد بيم داشتم، نه از اينكه درباره آن با يكديگر هم چشمى كنيد و همانا سوگند به كسى كه جان عمر را گرفت من هيچ مهلتى بيشتر از همان سه روز به شما نمى‏دهم، هر چه مى‏خواهيد زودتر انجام دهيد [طبرى‏] گويد: آنگاه عبد الرحمان بن عوف به پسر عموى خود سعد بن ابى وقاص گفت: من خلافت را خوش نمى‏دارم و هم اكنون خويشتن را از آن خلع مى‏كنم و كنار مى‏روم، زيرا ديشب در خواب ديدم در باغى سر سبز و خرم و پر علف هستم، در اين هنگام شتر نرى، كه هرگز بهتر از آن نديده بودم، وارد آن باغ شد و شتابان همچون تير درگذشت و به هيچ چيزى از باغ توجه نكرد و بدون درنگ از آن بيرون رفت، سپس شترى وارد باغ شد و گام از پى آن شتر برداشت و از باغ بيرون رفت، سپس شتر نر زيبايى در حالى كه لگام خويش را مى‏كشيد در آمد و همچون آن دو عبور كرد، سپس شتر چهارمى در آن باغ در آمد، او در علفهاى باغ در افتاد و شروع به چريدن و جويدن علفها كرد، و به خدا سوگند نمى‏خواهم من آن شتر چهارمى باشم و هيچكس نمى‏تواند بر جاى ابو بكر و عمر بنشيند و مردم از او

/ 434